راز ماندگاری مهندس مهدی بازرگان

0
1329

ویژگی ایرانیان همین چندگونگی است و بازرگان در عین اشتهار به لیبرالی از اصول خود کوتاه نمی‌آمد. متهم به سازش‌کاری بود اما اتفاقا اهل سازش نبود. بازرگان از آن دست مردان این سرزمین بود که پس از مرگ بیشتر شناخته می‌شوند. اگر اکنون رییس‌جمهوری بر سر کار است که از «اعتدال» می‌گوید، بازرگان معلم این اعتدال بوده ولو آقای روحانی علاقه داشته باشد از آقای هاشمی به عنوان پدر اعتدال یاد کند. بازرگان در سال ۱۳۵۸ به دنبال مذاکره با آمریکایی‌ها بود و فحش شنید و ۳۴ سال بعد با آمریکایی‌ها به توافق رسیدیم و همین «برجام»ی شده که برای حفظ بقایای آن می‌کوشیم و هشت ماه است که آمریکا از آن خارج شده و ما نمی‌شویم. در نیمۀ دهۀ ۶۰ و در حالی که از سراسر ایران شعار «جنگ‌ جنگ تا پیروزی» و بعدتر «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» شنیده می‌شد بازرگان و همفکران او بودند که با توجه به خروج عراق از خاک ایران، خواستار «پایان جنگ» شدند و بارها در نوشته‌ها از این موضع دفاع می‌کردند؛ هر چند در قبال خروج گفته می‌شد عراقی‌ها هنوز در نفت‌شهر هستند اما نیروهای ایران بعد از باز پس گیری بندر خرمشهر و به قصد تنبیه متجاوز و دریافت غرامت وارد خاک عراق شده بودند. این موضع از سال ۱۳۶۶ که قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل صادر شد پررنگ تر شد و به طور مشخص به این قطعنامه اشاره می‌کردند. قطعنامه را سرانجام روز یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۶۷ پذیرفتیم ولی تنها سه روز قبل از آن روزنامه کیهان با تیتر قرمز به نهضت آزادی ایران تاخت که چرا خواستار قبول قطعنامه است و خبرنگار تلویزیون سراغ مردم کوچه و خیابان رفت و این پرسش را مطرح می‌کرد که «چرا نباید با عراق صلح کنیم؟»

راز ماندگاری «بازرگان» 

مهرداد خدیر ـ 27.01.2019

مهدی بازرگان

بهترین توصیف را دربارۀ بازرگان «مهدی خان‌بابا تهرانی»، یک فعال سیاسی قدیمی با سابقۀ چپ، به کار برد که گفت: «او یک ایرانی تمام‌عیار بود.»

 «شامگاه جمعه ۳۰ دی ۱۳۷۳ خورشیدی و در حالی که مهم‌ترین خبر آن روز زمستانی، درگیری و برخورد در دیدار دو تیم پرسپولیس و استقلال و ناتمام ماندن آن بازی بود، در میانۀ اخبار سیما، گوینده این خبر را خواند: «مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت انقلاب اسلامی و نماینده دورۀ اول مجلس شورای اسلامی، در سوییس درگذشت.»

گوینده چنان به زوریخ «سوییس» اشاره می‌کرد که انگار مهندس بازرگان تمام ۱۰ سال پس از اتمام دوره اول مجلس شورای اسلامی را مانند سیدمحمدعلی جمال‌زاده، نویسنده ایرانی، در کنار دریاچه لمان، لمیده بود؛ حال آن که بازرگان در این فاصله و قبل از سفر درمانی سوییس که به فرجام هم نرسید تنها یک بار از کشور خارج شده و به آلمان رفته بود. در همان سفر آلمان بود که مسعود رجوی پیغام فرستاد بازرگان به «شورای ملی مقاومت» بپیوندد و مهندس بازرگان که در عین جدی بودن روحیۀ مطایبه و طنز داشت پاسخ داد: «من همسرم را دوست دارم.» طعنه‌ای تلخ و آشکار به ازدواج سوم مسعود رجوی با همسر جدا شده عضوی از مجاهدین خلق.

گوینده تلویزیون چنان بر سوییس تأکید کرد که انگار دیگران برای درمان روانۀ خارج از کشور نمی‌شدند؛ چندان که در خاطرات هاشمی رفسنجانی بارها به دیدار با چهره‌های سیاسی و غالبا روحانی اشاره شده که یا رهسپار خارج از کشور برای درمان‌اند یا بازگشته بودند.

مهندس بازرگان قبل از این سفر در بیمارستان دی تهران بستری بود و بعد پزشکان توصیه کردند روانه خارج از کشور شود.

کوچک‌ترین فرزند او – محمد نوید – که اکنون استاد دانشگاه مریلند آمریکاست، در سخنرانی حسینیه ارشاد در مراسم ترحیم گفت: در شب خداحافظی تفألی به حافظ زدیم و این بیت آمد:

فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل

چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن

و بازرگان رفت و دیگر بازنگشت…

دکتر نوید بازرگان در آن سخنرانی گفت: «خداحافظی گرمی بود با پدر. با همان پالتوی قدیمی و شال گردنی که به داخل پالتو رفته بود.»

به ۲۴ سال قبل نقب می‌زنم: به بعد از ظهر پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۷۳؛ تهران – حسینیۀ ارشاد. داریوش فروهر با آن قامت خدنگ در حیاط ایستاده بود و مانند دیگر چهره‌های مشهور سیاسی به داخل نیامده بود. سخنران اصلی دکتر سروش بود و نوید بازرگان هم صحبت کرد و بیش از همه تحت تأثیر سه جمله او درباره پدرش قرار گرفتم. تجربه خودم هم نشان می‌داد فراتر از ستایش‌های فرزند برای پدر است و روایت حاق واقع بود: «اول این که «درویشی بود با همۀ ابنای عالم دوست و ذهن جوانی داشت» و به یاد دارم در سال ۶۵ و در پایان جلسه تفسیر قرآن، جوانی هم سن و سال خودم در آن روزها نزد بازرگان رفت که در آستانه ۸۰ سالگی قرار داشت. آن جوان نه سؤالی سیاسی را مطرح کرد نه مذهبی و تاریخی. پرسش او مسأله‌ای در زمینه «ترمودینامیک» بود. تخصص دانشگاهی بازرگان و در دوران دانشکده فنی. نشست و به آن مسأله پاسخ داد و دریافتم چه ذهن جوانی دارد.

جمله دوم این بود: «او ترس را به سُخره گرفته بود.» این سخن نیز انصافا دقیق و درست است. رستگاری و خوش‌بختی و خوش‌وقتی آن سوی ترس است. در جامعه‌ای که کارمند تمام سال‌های کار را با ترس اخراج سپری می‌کند و زن خانه‌دار با سایۀ ترس از طلاق سال‌های زندگی را پشت سر می‌گذارد و ترس به عنوان مهم‌ترین ابزار قدرت و اعمال قدرت شناخته می‌شود (ترس از طلاق، ترس از اخراج، ترس از نمره، ترس از زندان، ترس از فقر و انواع ترس‌های دیگر) غلبه بر ترس بسیار ارزشمند است. زندگی گاه چونان دوزخ می‌شود و غلبه بر ترس این آتش را گلستان می‌کند.

جملۀ سوم نوید بازرگان هم این بود: «در شگفت می‌شدیم که این مرد با این جثۀ کوچک چگونه به این همه کار می‌رسد.»

این نیز سخن درستی است و راز آن نظم بود. بازرگان برای هر ساعت شبانه‌روز برنامه داشت و مثلا سه تا چهار بعدازظهر را به احوالپرسی یا عیادت اختصاص داده بود. اگر دوستی بیمار و در بیمارستان بستری بود، در این ساعت عیادت می‌کرد و اگر در خانه در این زمان تماس می‌گرفت. مطالعه قرآن ساعت خاص خود را داشت (بعد از طلوع خورشید)  و «نوشتن» هم زمان مخصوص خود را (شبانگاهان).

شهرت عمومی و نقش تاریخی بازرگان البته به خاطر نخست‌وزیری دولت موقت بود. در بهمن ۱۳۵۷ هیچکس جز او یافت نمی‌شد که هم رفیق طالقانی باشد و هم مورد تأیید هر سه مرجع قم (آیات: شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نجفی) و با سومی نسبت نزدیک خانوادگی هم داشت.

هم دوست مطهری باشد و هم بازار به او احترام بگذارد (فرزند یک تاجر سرشناس). به «چریک پیر» شهرت داشت و طبعا سازمان‌های چریکی نمی‌توانستند مخالفت کنند.

هیچ چهره دیگری چنین جامعیتی نداشت و چون هیچ علاقه و ارادتی به کمونیست‌ها نداشت خاطر آمریکایی‌ها هم آسوده شد که انقلاب ایران به آغوش اتحاد شوروی درنمی‌غلتد و جریان نفت قطع نمی‌شود. آن قدر آمریکایی‌ها به این انتخاب دل بستند که برخی که به اصطلاح «فریب» علاقه دارند این انتخاب را فریب آمریکایی‌ها میدانند؛ حال آن که این ادعا شاید اتهام به امام خمینی باشد چون دولت بازرگان را «دولت امام زمان» نامید.

بهترین توصیف را دربارۀ بازرگان اما «مهدی خان‌بابا تهرانی»، یک فعال سیاسی قدیمی با سابقۀ چپ، به کار برد که گفت: «او یک ایرانی تمام‌عیار بود.»

ویژگی بارز ایرانیان «تلفیق» است. تلفیق فرهنگ اسلامی و ایرانی یا «تشیع». مسلمان بودن ولی زیر بار خلفا نرفتن. مسلمان بودن اما ایرانی ماندن. بازرگان هم اهل سیاست بود و هم سیاست‌باز نبود. هم به چریک پیر شهرت داشت و هم از اقدامات چریکی دفاع نمی‌کرد. کتاب «نهضت آزادی هند» را دربارۀ مبارزات ضد استعماری مردم هند نوشت اما درد اصلی و تاریخی ایران را «استبداد» و «آزادی» را بر «استقلال» مقدم می‌دانست.

ویژگی ایرانیان همین چندگونگی است و بازرگان در عین اشتهار به لیبرالی از اصول خود کوتاه نمی‌آمد. متهم به سازش‌کاری بود اما اتفاقا اهل سازش نبود.

بازرگان از آن دست مردان این سرزمین بود که پس از مرگ بیشتر شناخته می‌شوند. اگر اکنون رییس‌جمهوری بر سر کار است که از «اعتدال» می‌گوید، بازرگان معلم این اعتدال بوده ولو آقای روحانی علاقه داشته باشد از آقای هاشمی به عنوان پدر اعتدال یاد کند.

بازرگان در سال ۱۳۵۸ به دنبال مذاکره با آمریکایی‌ها بود و فحش شنید و ۳۴ سال بعد با آمریکایی‌ها به توافق رسیدیم و همین «برجام»ی شده که برای حفظ بقایای آن می‌کوشیم و هشت ماه است که آمریکا از آن خارج شده و ما نمی‌شویم.

در نیمۀ دهۀ ۶۰ و در حالی که از سراسر ایران شعار «جنگ‌ جنگ تا پیروزی» و بعدتر «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» شنیده می‌شد بازرگان و همفکران او بودند که با توجه به خروج عراق از خاک ایران، خواستار «پایان جنگ» شدند و بارها در نوشته‌ها از این موضع دفاع می‌کردند؛ هر چند در قبال خروج گفته می‌شد عراقی‌ها هنوز در نفت‌شهر هستند اما نیروهای ایران بعد از باز پس گیری بندر خرمشهر و به قصد تنبیه متجاوز و دریافت غرامت وارد خاک عراق شده بودند.

این موضع از سال ۱۳۶۶ که قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل صادر شد پررنگ تر شد و به طور مشخص به این قطعنامه اشاره می‌کردند. قطعنامه را سرانجام روز یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۶۷ پذیرفتیم ولی تنها سه روز قبل از آن روزنامه کیهان با تیتر قرمز به نهضت آزادی ایران تاخت که چرا خواستار قبول قطعنامه است و خبرنگار تلویزیون سراغ مردم کوچه و خیابان رفت و این پرسش را مطرح می‌کرد که «چرا نباید با عراق صلح کنیم؟»

مهم‌ترین شعارهای حاج محمود مرتضایی‌فر در نماز جمعه تهران قبل از قبول قطعنامه و در آخرین جمعۀ جنگ، در نکوهش پذیرش هر نوع صلح و در واقع پاسخ به بیانیه‌های بازرگان و دوستان او بود.

بازرگان مردی فوق‌العاده دین‌دار بود اما نگاه او به سیاست، ایدئولوژیک نبود. صراحت لهجه او هم بی‌نظیر بود. این سخن او مشهور است: «ما طلب باران کردیم اما سیل آمد.»

با ایدۀ ولایت فقیه موافق نبود اما به قانون اساسی حاوی ولایت فقیه رأی داد و التزام داشت و اعتقاد را همان التزام نمی‌دانست.

با ادامه جنگ مخالف بود اما هیچگاه رشادت‌های فرماندهان و رزمندگان را انکار نمی‌کرد.

خودم از زبان او شنیدم که گفت: «هنر حاج‌آقا روح الله این بود که یک ملت چُرتی را بیدار کرد و به خیابان‌ها آورد. همین که به خیابان‌ها آمدند جای شگفتی داشت ولی این که جوانان خود را به جبهه و روی مین می‌فرستند، شگفتآورتر است.»

بر این باور بود که هر ملتی «روح»ی دارد و روح ملت ایران مانند آلمانی‌ها کاری نیست و باید فرهنگ کار را آموزش داد. به همین خاطر در تأسیس انجمن‌ها و نهادهای مختلف پیشگام بود و علاقۀ وافری داشت که از حروف اول کلمات نام تازه‌ای بسازد. مثل «متاع» – مکتب تربیتی اجتماعی علمی یا شرکت یاد ( یازده استاد دانشگاه).

به بخش خصوصی عمیقا باور داشت اما در خدمت تولید و توسعه ملی و نه سودجویی‌های سرمایه سالارانه. مخالفت او با مارکسیسم از او یک مدافع سرمایه‌داری بی‌رحم نساخت؛ چندان که در دولت موقت بود که بانک‌ها ملی شدند چون نگران حفظ سپرده‌های مردم بودند نه این که نگاه چپ داشته باشند که در طیف بازرگان به جز عزت‌الله سحابی سوسیالیستی نبود و دکتر سامی هم حزب خود را داشت و دکتر پیمان هم یک منتقد تمام‌عیار بود.

اصطلاح «ملت چُرتی » را استعاری به کار می‌برد و به صورت غیر رسمی و مطلقا قصد تخفیف و تحقیر نداشت.

یک بار خانمی نزد او آمد و گفت: ما برای این اهداف انقلاب کردیم و مدعی بود که در همه یا برخی نرسیده‌ایم و بازرگان را مؤاخذه می‌کرد. او بی این که درصدد توجیه یا تأیید یا رد برآید، پرسید: به هدف‌تان نرسیدید؟ زن گفت: نه! بازرگان گفت: ادامه دهید تا برسید و به گمانم این جمله دکتر شریعتی را هم نقل کرد که رفتن و شدن مهم‌تر از رسیدن است با این که بسیار کم از شریعتی نقل می‌کرد.

هیچ علاقه‌ای به فلسفه نداشت و شگفتا که سخنران مراسم ترحیم او در بهمن ۱۳۷۳ فیلسوف پرآوازه شهر بود که می‌خواست ثابت کند بازرگان در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که دین برای یادآوری آخرت آمده نه سیاست و حکومت و این سخن البته به مذاق یاران بازرگان خوش ننشست.

راز محبوب ماندن بازرگان ۲۴ سال پس از مرگ او اما چیست؟ چون سیاستمدار بود؟ در حالی که می‌دانیم برخی تصمیمات او به خصوص در سال ۵۸ مورد نقد است مانند استعفاهای مکرر، کاندیدا نشدن برای انتخابات ریاست‌جمهوری، به رفراندوم نگذاشتن پیش‌نویس قانون اساسی قبل از تشکیل مجلس خبرگان و از همه شگفت‌آورتر نامه به شاه و دعوت از او برای بازگشت به ایران به قصد پایان گروگان‌گیری.

چون نویسنده و مفسر و استاد دانشگاه بود؟ چون حزب سیاسی داشت؟ چون هر دو موضع پوزسیون و اپوزسیون را تجربه کرده بود؟ این فهرست را می توان هم‌چنان ادامه داد.

راز ماندگاری نام‌هایی چون مصدق و بازرگان – چه قایل به اشتباهات خُرد و کلان باشیم و چه نه – اما در یک کلمه «نهفته» است: حقیقت.

جست‌وجوی حقیقت و نه الزاما کشف حقیقت، تکاپویی مقدس است و کوشندگان آن مورد احترام‌اند.

از مهاتما گاندی پرسیدند: خدا در دیدگاه او چگونه است و پاسخ داد: «خدا، حقیقت است.» دوباره سؤال شد: حقیقت چیست؟ پاسخ داد: «حقیقت، خداست.» باز سؤال شد: «خدا حقیقت است یا حقیقت خداست؟» گاندی گفت: «هم خدا حقیقت است و هم حقیقت خداست.» و این بار او بود که پرسید: چرا می‌گویند «دروغ‌گو دشمن خداست»؟ چون «دروغ، دشمن حقیقت است و حقیقت، خداست.»

جست‌وجوی ثروت، قدرت، شهوت و شهرت به نتیجه می‌رسد یا نمی‌رسد اما این تکاپو ماندگار و ستودنی نیست.

حقیقت اما مقوله‌ای دیگر است و مردمان با هر سطح از دانش و اطلاعات و به صورت غریزی و اشراقی پی می‌برند که فرد در جست‌وجوی حقیقت است یا قدرت و ثروت و شهوت و شهرت و مفاهیم دیگر.

از درگذشت بازرگان ۲۴ سال می‌گذرد اما نام و یاد او تازه است. چون «ایرانی» زندگی می‌کرد و «ایرانی» می‌اندیشید و در عین حال از نقد پاره‌ای «رفتارهای ایرانی» ابا نداشت. چون ترس را به سُخره گرفته بود. چون در خشت خام آنی را می‌دید که جوانان آن روزگار در آیینه نمی‌دیدند.

در صدر گفتار به طعنه از جمال‌زاده نام بردم. بگذارید در پایان این گفتار – که طولانی هم شد – باز از او یاد کنم:

در آغاز دهۀ ۴۰ خورشیدی جلال آل‌ احمد که به ادبیات متعهد باور داشت، نامه‌ای تند و انتقادی به جمال‌زاده نوشت و داستان‌نویس سرد و گرم چشیدۀ این گونه پاسخ داد:

«یقین دارم وقتی این مطالب را برای من نوشتید صورت‌تان گُل انداخته بوده و در چشمان‌تان شرارۀ خشم و غضب شعله‌ور شده ولی از همین راه دور از تماشای آن لذت بردم. لابد سواد [رونوشت] نامه خودتان را که با ماشین نوشته‌اید خودتان هم دارید. می‌خواهم استدعا کنم آن را جای محکم و مطمئنی بگذارید تا مفقود نشود. چون مایلم وقتی به ۵۰ سالگی رسیدید بار دیگر آن را بخوانید.»

جلال آل احمد البته به ۵۰ سالگی نرسید تا آن نامه را دوباره بخواند اما بسیاری از منتقدان پرحرارت و جوان بازرگان که در سال ۵۸ نوشته‌های تند دربارۀ او می‌نوشتند به ۵۰ سالگی رسیدند و حالا در علن یا خفا بازرگان را ستایش می‌کنند و سی یا چهل سال بعد از آن سال‌ها خود سخنانی را می‌گویند که بازرگان پیش‌تر گفته یا نوشته بود.»

///////////////////////////

محمد حسین سبحانی: یادی از زندان ابوغریب و مهندس مهدی بازرگان

محمد حسین سبحانی: یادی از زندان ابوغریب و مهندس مهدی بازرگان

در زندان ابوغریب ما با هم در بند 2 بودیم، او خاطره هایی از برادر کوچکتر من که او هم در زندان قزل حصار در حبس بود، داشت و گفتگو با او برایم دوست داشتنی بود و یاد برادرم حسین را برایم زنده می کرد. یک روز حمید رضا از من پرسید، محمد تو اگر بخواهی دوباره مبارزه را از اول شروع کنی چی کار می کنی ، سازمان مجاهدین امید ما بود که این چنین شد و ما را با صدام حسین شریکی شکنجه می دهند، اگر برگردی به گذشته چی کار می کنی؟ گفتم حمید رضا تجربه من از سال های زیادی که با سازمان مجاهدین همکاری تشکیلاتی و تنگاتنگ داشتم  این است که ما تند روی کردیم. در صحبت با او یاد مهندس بازرگان افتادم و گفتم یادته حمید رضا ، یک موقعی مهندس بازرگان در استادیوم آزادی  در نهی تندروی و مشی انقلابی گری و … می گفت من یک فولکس واگن هستم و باید گام به گام پیش رفت و تمام تجربه من از این سال ها این است که باید آهسته و سنجیده و مصلحانه پیش رفت، مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه مردم ایران را چند دهه از پیشرفت های  سیاسی و اجتماعی اش به عقب انداخته است و … مشی و اندیشه مهندس بازرگان با همه کمبودهایش درمان زخم و درد جامعه ایران بوده و هست. مهمترین ویژگی مهندس بازرگان ، رعایت اخلاق در سیاست بوده است که شاید در میان سیاستمداران چند دهه گذشته ایران نتوان به تعداد انگشتان دست پیدا کرد که به ” اخلاق در سیاست ” اعتقاد عملی داشته باشند.

محمد حسین سبحانی: یادی از زندان ابوغریب و مهندس مهدی بازرگان

22.01.2016

دیروز اول بهمن بود. من و 49 نفر دیگر از اعضای جداشده از مجاهدین خلق در اول بهمن 1380 ، هر کدام بعد از کشیدن سال ها حبس ، از  زندان ابوغریب، زندان مشترک صدام حسین و مسعود رجوی ، آزاد شدیم. من بعد از  هشت سال حبس  در سلول های انفرادی در قلعه اشرف، سرانجام در  دی ماه 1379 توسط زندانبانان سازمان مجاهدین، سادات دربندی، فرهاد الفت و جلال منتظمی تحویل افسران اطلاعاتی حکومت صدام حسین شدم تا ادامه حبس خود را در زندان ابوغریب تحمل کنم. چگونگی این انتقال و سپری کردن نزدیک به 40 روز در زندان اطلاعات امینت صدام در بغداد و سرانجام انتقال به ابوغریب را کم و بیش نوشته ام ولی دنبال فرصت می گردم تا بتوانم جلد دوم خاطرات خودم ” روزهای تاریک بغداد ” را که بخش عمده آن به حبس در زندان ابوغریب بر می گردد، را بنویسم که حتما میسر خواهد شد.Ketab-zendan Abooghoreyb - sobhani 2003

اما روز  سی دی ماه ، نیز یادآور مرگ زنده یاد مهندس مهدی بازرگان می باشد. بی مناسبت ندیدم که این دو یادروز  را با نقل خاطره ای پاس بدارم. وقتی در زندان ابوغریب بودم ، یکی از دوستان جداشده  به نام حمید رضا برهون نیز در آنجا زندانی بود. حمید رضا در سی خرداد 1360  یا بعد از آن ـ دقیق خاطرم نیست ـ در حالیکه 13، 14  سال بیشتر نداشت ، نارنجکی در دستش منفجر می شود که منجر به قطع شدن دست وی می گردد و بعد هم  توسط  ماموران جمهوری اسلامی  دستگیر و به زندان اوین و قزل حصار منتقل می شود. در زندان ابوغریب ما با هم در بند 2 بودیم، او خاطره هایی از برادر کوچکتر من که او هم در زندان قزل حصار در حبس بود، داشت و گفتگو با او برایم دوست داشتنی بود و یاد برادرم حسین را برایم زنده می کرد. یک روز حمید رضا از من پرسید، محمد تو اگر بخواهی دوباره مبارزه را از اول شروع کنی چی کار می کنی ، سازمان مجاهدین امید ما بود که این چنین شد و ما را با صدام حسین شریکی شکنجه می دهند، اگر برگردی به گذشته چی کار می کنی؟

 گفتم حمید رضا تجربه من از سال های زیادی که با سازمان مجاهدین همکاری تشکیلاتی و تنگاتنگ داشتم  این است که ما تند روی کردیم. در صحبت با او یاد مهندس بازرگان افتادم و گفتم یادته حمید رضا ، یک موقعی مهندس بازرگان در استادیوم آزادی  در نهی تندروی و مشی انقلابی گری و … می گفت من یک فولکس واگن هستم و باید گام به گام پیش رفت و تمام تجربه من از این سال ها این است که باید آهسته و سنجیده و مصلحانه پیش رفت، مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه مردم ایران را چند دهه از پیشرفت های  سیاسی و اجتماعی اش به عقب انداخته است و …

مشی و اندیشه مهندس بازرگان با همه کمبودهایش درمان زخم و درد جامعه ایران بوده و هست. مهمترین ویژگی مهندس بازرگان ، رعایت اخلاق در سیاست بوده است که شاید در میان سیاستمداران چند دهه گذشته ایران نتوان به تعداد انگشتان دست پیدا کرد که به ” اخلاق در سیاست ” اعتقاد عملی داشته باشند. مسعود رجوی بسیار تلاش کرد که مهندس بازرگان را نیز به مانند دکتر ابوالحسن بنی صدر به سر سفره خود یعنی سفره ” خشونت و ترور ” بکشاند. خوشبختانه  دکتر بنی صدر  زود به ماهیت رجوی پی برد و  در سال 1362 بعد از ملاقات مسعود رجوی با طارق عزیز، معاون وقت صدام حسین ، سفره رجوی را ارزانی خودش دانست و  مهندس مهدی بازرگان نیز همیشه به رجوی ” نه ” گفت. آخرین تلاش مسعود رجوی برای فریب مهندس بازرگان به سال 1364 بر می گردد که برای مداوا به خارج از ایران آمده بود و نامه ای برای وی نوشت که اعضای سازمان به همراه کتابی که از قربانیان اعدام، ترور و خشونت درست شده بود، به دست مهندس بازرگان در آلمان دادند. متن کامل نامه مسعودر جوی  به  مهنس بازرگان را بخوانید :

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای مهندس مهدی بازرگان

فهرست شهداء را ملاحظه کردید، آیا شراکت در چنین رژیمی کافی نیست. فکر می کنم بخوبی می دانید که خمینی از قبل شراکت امثال شما و اینکه هنوز هم حاضر به بریدن از او نیستید تا کجا در ادامه کشتار دست بازتر پیدا می کند. آیا عاقبت آن همه سخن گفتن از آزادی و اسلام همین است. راستی چرا رژیم از سفر شما به خارجه متنفع است. برای آخرین بار از موضع نصیحت و خیرخواهی به شما می گویم و از شما می خواهم بیائید و در این سن و سال به حکم اختیار وجه مثبت و مردمی و تکاملی ذره بی انتهای وجود خود را نیز به اثبات رسانده و بخش تعیین ناشده باقی عمر را با نام نیک و دوری کامل العیار از رژیم به سر برید. مشخصا پیشنهاد می کنم دیگر به نزد خمینی و تحت سلطه او بازنگردید، سیاست تبعید و مهاجرت در پیش بگیرید، همه وسائل را هم بدون کمترین چشم داشت سیاسی برایتان تضمین می کنم.

به یاد داشته باشید که اگر تا دیروز می توانستید عذر و بهانه ای نزد خلق و خالق داشته باشید که تحت شرایط خفقان و کهولت سن درمانده و محذور بوده اید، حالا که به خارج آمده اید دیگر هیچ عذر و بهانه ای از شما پذیرفته نخواهد بود. بخصوص که من از سوی مجاهدین و از سوی خانواده شهداء اعلام می کنم که نزد خمینی و تحت حاکمیت او بر نگردید و باز هم در درون رژیم او که صدبار از رژیم شاه بدتر است دست او را بر جان و مال و … خلق الله باز نسازید. حفظ حرمت و تامین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهان علی الداوم بر عهده ما خواهد بود. آقای بازرگان یادتان هست که 20 سال پیش مجاهدین از شما جدا شدند. ما بدخواه کسی نیستیم و به وظیفه تاریخی خود عمل می کنیم.

یک نکته آخری را هم می گویم و در می گذرم و دیدار را به قیامت حوالت می دهم، نکته ای که حقا همان شرط بلاغ است. فرصت بیرون آمدن از جمهوری اسلامی هر روز فراهم نمی شود. برای اینکه روزی افسوس نخورید که چرا امروز فرصت فرار از رژیم را از دست دادید. والسلام. مسعود رجوی 25 شهریورماه 1364.

اگر به متن خوب دقت کنید می بیند که مسعود رجوی با چه دجالیتی می خواسته در سال 1364 ، یعنی دقیقا سی سال قبل، مهدی بازرگان را برای مشروعیت دادن به ترور و خشونت بکار گیرد و در عوض  مخارج و معیشت مهندس بازرگان و  هر تعداد از همراهان او را بر عهده گیرد. اما مهندس بازرگان ، این مصلح پیر ، چه روشن و دقیق به مسعود رجوی سی سال قبل ” نه ” گفت و اگر مهندس بازرگان به مسعود رجوی ” آری ” گفته بود، باز کسی از او یاد می کرد. در پایان این مطلب وصیت نامه مهندس بازرگان به نقل از سایت عصر ایران می آورم.

سی ام دی ماه یادآور سالروز درگذشت مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر دولت موقت انقلاب اسلامی است.
بیست و یک سال قبل در واپسین روز دی ماه 1373 مهندس بازرگان که برای درمان به سوییس اعزام شده بود قبل از انتقال به بیمارستان چشم از جهان فرو بست.Mehdi Bazargan
 گوینده اخبار تلویزیون ایران اما چنان بر واژه سوییس تاکید کرد که انگار او در تمام سال های پس از نخست وزیری در کنار جزیره لمان لمیده بوده حال آن که طی سال های 58 تا 73 تنها یک بار به آلمان رفت و بقیه اوقات همواره در ایران بود و قبل از اعزام به سوییس نیز در بیمارستان دی بستری شد.
بازرگان اما تنها مرد سیاست نبود و به اعتراف موافق و مخالف مرد عرصه دیانت هم بود و برای اثبات این دومی هم نوع زندگی او را می توان گواه آورد و هم وصیت نامه اش را که انگار نه انگار آن را  مردی با سابقه 60 سال فعالیت سیاسی مستمر و دبیر کلی یک حزب سیاسی و با اشتهار به نخست وزیری در یکی از مهم ترین فرازهای تاریخ ایران و سال ها استادی و ریاست دانشکده فنی دانشگاه تهران نوشته و به سبک و سیاق مذهبی ترین روحانیون است تا جایی که روشن‌فکری نوشت: ” آدمی در نگاه اول تصور می کند این وصیت نامه حاج شیخ عباس قمی است! آن قدر که بیم قیامت و توصیه های دینی و نه اشارات سیاسی در آن موج می زند.”
متن کامل وصیت نامه از این قرار است:
 بسم الله الرحمن الرحیم
   کُلُّ مَنْ عَلَیْها فَانٍ. وَیَبْقی وَجْهُ رَبِکَ ذُوالْجَلالِ وَ الاِکْرامِ.  (1)
  وصیت‏نامه بنده گنه‌کار بی‏‌مقدار، محتاج عفو و رحمت پروردگار و درخواست کننده دعای بندگان مؤمن و مهربان، مهدی بازرگان، به همسر عزیز خود، فرزندان دلبند با همسران گرامی آنها، نوادگان نازنین و به همه خویشاوندان با مهر و صفا، به دوستان ارجمند و به آشنایان و اهل لطف.
  با اقرار به وحدانیت و ربوبیت خالق و با درود بر همه پیامبران علی‌‏الخصوص خاتم آنها محمد مصطفی صلی‌‏الله علیه و آله و سلم و بر اهل بیت طهارت و امامت.(1)
  اولین و مهم‌ترین آرزو و توصیه‏‌ام به خانواده و خویشان و دوستان این است که رفتن من برایشان عبرت بوده، به زندگی همیشگی خیلی بزرگ‌تری‌که در پیش‌ دارند- بیشتر از دوروزه دنیای گذران- بیندیشند و تدارک ببینند.Mehdi Bazargan 2
  زندگی بی‏‌مرگ و انتها که خبرش را فرستادگان خدا داده، ما را برحذر از آتش و عذاب و امیدوار به رستگاری و رضوانش کرده‌‏اند، به فرض که کسی یقین به وقوع آن نداشته باشد، دلیل قطعی هم به دروغ بودن و عدم آن ندارد. حال که بنا به خبرها و هشدارهای شخصی چون محمد مصطفی(ص) و کتابی چون قرآن، شدت و مدت عذاب چنان وحشتناک و غیرقابل تحمل است که احتمال وقوعش را هر قدر کم و کوچک بگیریم، مصلحت و منفعت ما ایجاب می‏نماید که با توجه به عظمت واقعه و بی‏نهایت بودن مصیبت، آن را به حساب بیاوریم و راه احتیاط هم که شده باشد در پیش گیریم.
  وصیت من این است که نه آخرت و قیامت را نفی و فراموش کنید و نه روزی رسان و آفریننده خودتان را که برای جهان غیر او صاحب و گرداننده‏ای قابل تصور نبوده، اگر خودمان و جهان، دروغ و خیال نباشیم، او هم دروغ و خیال نمی‏تواند باشد.
  اینک که دنیا و زندگی در مجموعه و متوسط، ناخشنودی و ناراحتی و زیانکاری است و جریان تاریخ بشریت در جهت افزایش گرفتاری‌ها و سختی‌ها یا توسعه ظلم و فشارهاست، باید سعی کنیم در عوض، آخرتمان در اثر تحمل و تلاش و با صبر و مرحمت، آباد و خشنود کننده باشد.(2)
  دومین توصیه (خصوصی‏ ام) به همسر و فرزندان و کسان، مهربانی و گذشت و خدمت‌گزاری در حق یکدیگر است. مخصوصاً نسبت به مادرها و پدرها، پس از آن برادر خواهرها، زن و شوهرها و بالاخره دیگر خویشاوندان و صله رحم.(3)
  توصیه سوم قبول عذر تقصیرها و قصورهایم در حق خانواده و کسان و دوستان و هموطنان. از همگی حلالیّت می‏طلبم و تقاضای بخشش و دعای خیر دارم، و رساندن این تقاضا به کسانی که در مجلس فاتحه حضور نداشته، آن را نشنیده باشند یا آگاه نشده باشند. هر بدی و نقصان و زیان که به کسی و به کسانی رسانده باشم و به هر گونه و اندازه و ارتباط که باشد، چه فردی و شخصی و چه اجتماعی و عمومی و سیاسی، تقاضایم این است که حلالم نمایید.(4)
کفن و دفن و ترحیم
  «… وَ ما تَدْری نَفْسٌ ماذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِاَی اَرْضٍ تَمُوتُ…» (2)
  برای محل دفن قبری را زیر سر نگذارده‏ام که زحمت بازماندگان کمتر باشد. و محل خاصی را هم در نظر ندارم ولی اگر امکان داشته و خالی از دردسر و اشکال باشد بدم نمی‏آید در مقبره بیات در جوار مرقد حضرت معصومه سلام الله علیها و در کنار پدر و مادر و عده‏ای از برادر خواهرها و عمو و عموزادگان باشد که احتمال سر خاک آمدن و از خدا طلب مغفرت خواستن برای همه به خاک سپردگان بیشتر باشد.
  برای کفن خلعتی سابقاً از سفر حج ‏آورده و در چمدان عنابی‌‏رنگ گذارده بودم که پس از نقل مکان به نارون نمی‏دانم چه شده است.
  برای مجالس ترحیم و تذکر اگر چه بیشتر جنبه تشریفاتی و تکلف پیدا کرده و جزو آداب و حساب‌های سیاسی و گروهی شده، دردی از دنیا و آخرت مردگان و زندگان دوا نمی‏کند ولی با احتمال اینکه برای افرادی، مختصر عبرت از مرگ و خشیت از خدا و آخرت حاصل شود و حلالیت و آمرزشی نصیب میت گردد ایراد به برگزاری آن از محل ثلث خودم ندارم خصوصاً اگر همراه با اطعام مساکین و غذای دسته جمعی بدون تعیّن و تشریفات برای بازماندگان و دوستان نزدیک باشد. بیشتر از توصیف و تمجید شخص از دنیا رفته به تذکر قیامت و توجه به آخرت پرداخته شود، توصیه‌‏های (1) و (2) و (3) نیز بد نیست که در مجلس ترحیم خوانده شود.
                             وصیتنامه مورخ 7/10/1373- در خانه نارون
1. رحمن(55) / 26 و 27 : هر چه بر روی زمین است دستخوش فناست. و ذات پروردگار صاحب جلالت و اکرام توست که باقی می‏ماند.
2. لقمان(31) / 34 : … و هیچ کس نمی‏ داند که فردا چه چیز به‏ دست خواهد آورد و کسی نمی ‏داند که در کدام زمین خواهد مْرد…
منبع: عصرایران
___________________________________
ketab-zendan Aboghoreyb-Sobhani 2003

مطالب مرتبط :

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید