ژان بدن، کمی بعد ازماکیاولی زیست. مهمترین اثرش کتابی به نام شش رساله در باب حیات سیاسی (۱۵۷۶) از منابع توماس هابز، فیلسوف سیاسی انگلیسی بود. وجه تشابه بدن و ماکیاولی تعریف سکولار آنها از حاکمیت است. کاردینال ریشیلیو، صدراعظم فرانسه در قرن هفدهم که بهکارگیری اصل «منافع ملی» را به او نسبت میدهند، متاثر از بدن بود. او در واقع شاخه حقوق عمومی یعنی حقوق مربوط به قانون اساسی را بهمعنای مدرن آن تاسیس کرد. بدن در زمانی میزیست که پس از فروپاشی امپراتوری روم شرقی در قرن پانزدهم، بهتدریج حکومتهای مستقل و نیمهمستقل در اروپا در حال شکلگیری بودند. این امر باعث بهوجود آمدن «ملیگرایی حقوقی» در مقابل «جهانگرایی رومی» شد. فرانسه یکی از کشورهای مهمی بود که از دل امپراتوری روم به وجود آمد. فرمول «امپراتور در قلمرو خود» (rex imperator in regno suo) برای پادشاه فرانسه پیش از بدن توسط حقوقدانان فرانسوی طرح شده بود. این فرمول در مقابل حاکمیت جهانی رومی بود. مقدمه ایده حاکمیت سیاسی مدرن فراهم شده بود.
مثلث «ماکیاولی-بُدَن-هابز» به چه کار امروز ما میآید؟

ما وقتی به مشکلی برخورد میکنیم آن را به شکل پرسش در ذهن خود مطرح میکنیم. علم تجربی و تجربهگرایی شناختی بر این اصل طبیعت بنیان گذاشته شده که ما همواره نسبت به محرکها و موانع بیرونی و عینی پاسخ میدهیم. انقلاب شناختی بزرگ در دوران جدید در خودآگاهی به همین اصل ظاهرا ساده ریشه دارد. ما وقتی به گره یا بحرانی میرسیم، باید برای آن راهحلی پیدا کنیم. سیاست و امور کشورداری نیز از این قاعده مستثا نیست. همه متفکران و همه سیاستمداران بزرگ کسانی بودهاند که برای بحرانهای زمانه خود پاسخهای بهتری یافته اند.
کشور ما امروز با معضلی مواجه است که شاید در نگاه نخست معضلی از جنس قرن بیستویکم نباشد. اما ایرانِ امروز دقیقا به نوعی ناکاراییِ قرون وسطایی مبتلاست. این به آن معنا نیست که همه مشکلات ما را باید در تطبیق با آن دوران اروپا جُست، چنانکه در برخی موارد، ما دقیقا با همان مسائلی روبرو هستیم که مثلا بریتانیا یا آمریکای سال ۲۰۱۸ با آنها مواجه بود. مثلا بحران پسماندهای صنعتی که یک بحران زیستمحیطی جهانی است. اما بحرانی چه بسا ساده اما بسیار مهم در گستره سیاست کنونی ایران وجود دارد که علت آن را میتوان در علل بحرانی جست که سه دانشمند یا فیلسوف سیاسی آغازگاه دوره مدرن، یعنی قرن ۱۶ و اوایل قرن ۱۷، در سه کشور غربی متفاوت تشخیص داده بودند: فقدان درک ملی و سکولار از سیاست.
شاید امروز کمی عجیب باشد که با وجود توسعه اندیشه سیاسی بعد از این سه متفکر سیاسی مدرن، به ویژه از قرن هجدهم تا امروز، در این چهارصد سالی که سیاست و حقوق مدرن غربی چندین مرحله را پشت سر گذاشته اند و امروز به دولتهای دموکراتیک رسیدهایم، حال یکباره به قرن شانزدهم و هفدهم و آغاز دوران مدرن بازگردیم. اما اگر کمی دقت کنیم، یکی از مشکلات جدی و بنیادین سیاست امروز ایران دقیقا همان مشکلی ست که این سه متفکر بنیانگذار سعی در حل آن داشتند. ما برای طراحی موشک باید نخست مبانی فیزیک مدرن را بدانیم. به ویژه اینکه ما هنوز بعد از ۱۱۲ سال بعد از صدور فرمان مشروطیت نتوانسته ایم یک دولت ابتدایی مدرن بسازیم. بهرغم دانستهها و شبهدانستههای وارداتی و چند دستاورد نسبتا موفق تاریخی، ما هنوز توفیق نیافته ایم یک دولت مدرن استاندارد به ابتداییترین شکل آن بسازیم. بخشی از عوامل این معضل، نظری، و بخشی از آنها عملی و عینیاند. ما اینجا دلایل اجتماعی، فرهنگی، ژئوپولیتیک، و اقتصادی این معضل را در تشخیص مساله و پاسخ به آن وارد نمیکنیم. ما میخواهیم بدانیم دلایل امتناع نظری دولت مدرن در ایران چیست؟
از لحاظ تقدم زمانی، ماکیاولی اولین ایدههای مدرن سیاسی را زمانی مطرح کرد که ایتالیا درگیر مشکل ضعف حکومتهای محلی، نفوذ دین در سیاست، و شکستهای پیاپی در نبرد با کشورهای همسایه بود. درباره ماکیاولی بسیار نوشته شده، و تفسیرهای زیادی از دو کتاب مهم او،گفتارها (۱۵۲۰) و شهریار (۱۵۱۳) شده است. اما تقریبا همه مفسران معتقدند او تعریف جدیدی از سیاست ارائه داد که تا پیش از آن، نه در اندیشه افلاطون و ارسطو و نه در اندیشه مسیحی وجود داشت. ماکیاولی در پی تجویز الگویی عینی از نحوه حکمرانی بر اساس واقعیتهای موجود و به دور از آرمانشهرها و تخیلات انتزاعی بود. برای او ماهیت حاکمیتی امری طبیعی، تاریخی و اینجهانی بود. او رویکردی بدبینانه به طبیعیت بشر داشت و سعی میکرد بر اساس این بدبینی آنتروپولوژیک، شیوه حکمرانی را به حاکمان نشان دهد. او اعتقاد داشت مردمان باستان، یعنی کافران (پاگانها و غیرمسیحیان) و رومیان، تصور درستتری از سیاست نسبت به معاصران ماکیاولی داشتند.
آیزایا برلین در مقاله «نوآوری ماکیاولی» (۱۹۷۲) معتقد است ایده اصلی ماکیاولی این بود که اخلاق غیرسیاسی وجود ندارد. باید ابتدا چارچوبی سیاسی وجود داشته باشد که شهروندان و حاکم، هر دو، به تفاهم مشترکی برسند. برلین مینویسد، ماکیاولی معتقد بود تا زمانی که نظم سیاسی واقعی، حاکمیت سیاسی مطلق، وجود نداشته باشد، سخن گفتن از سعادت دنیوی و اخروی معنایی ندارد. پادشاهی یا جمهوری باید بتواند منافع patria و رضایت شهروندان را فراهم کند. او اعتقاد داشت مردمان باستان، کافران و رومیان، بیشتر «مردان عمل» بودند. برلین تاکید میکند این بهمعنای بیتوجهی ماکیاولی به اصول، اهداف و اخلاق فردی نیست. ماکیاولی تلاش کرد تعریفی جدید از سیاست و حکومت ارائه کند که کاملا در جهت نیکبختی فرد، و افتخار و رفاه برای پاتریا است.
آنچه در اندیشه ماکیاولی بر هر گونه گرایش سیاسی، اعم از محافظهکاری، لیبرالیسم یا سوسیالیسم تقدم دارد، ایده او از سیاست مدرن مبتنی بر منافع ملی بود. ماکیاولی بهموازات متفکران سیاسی فرانسوی و انگلیسی که سعی داشتند برای حکومتهای استقلالیافتهی ملی نظریهپردازی کنند، تلاش کرد از درون یک حکومت ملی باستانی (امپراتوری و جمهوری روم)، الگویی برای حکومتهای ضعیف تحت تاثیر ایدئولوژی آنجهانی و غیرسکولار فراهم کند. این الگو سنگ بنای طرح ایده دولت مدرن بود که کموبیش همزمان در ذهن ژان بُدَن، متفکر سیاسی فرانسوی پرورش یافت.
ژان بدن، کمی بعد ازماکیاولی زیست. مهمترین اثرش کتابی به نام شش رساله در باب حیات سیاسی (۱۵۷۶) از منابع توماس هابز، فیلسوف سیاسی انگلیسی بود. وجه تشابه بدن و ماکیاولی تعریف سکولار آنها از حاکمیت است. کاردینال ریشیلیو، صدراعظم فرانسه در قرن هفدهم که بهکارگیری اصل «منافع ملی» را به او نسبت میدهند، متاثر از بدن بود. او در واقع شاخه حقوق عمومی یعنی حقوق مربوط به قانون اساسی را بهمعنای مدرن آن تاسیس کرد. بدن در زمانی میزیست که پس از فروپاشی امپراتوری روم شرقی در قرن پانزدهم، بهتدریج حکومتهای مستقل و نیمهمستقل در اروپا در حال شکلگیری بودند. این امر باعث بهوجود آمدن «ملیگرایی حقوقی» در مقابل «جهانگرایی رومی» شد. فرانسه یکی از کشورهای مهمی بود که از دل امپراتوری روم به وجود آمد. فرمول «امپراتور در قلمرو خود» (rex imperator in regno suo) برای پادشاه فرانسه پیش از بدن توسط حقوقدانان فرانسوی طرح شده بود. این فرمول در مقابل حاکمیت جهانی رومی بود. مقدمه ایده حاکمیت سیاسی مدرن فراهم شده بود.
عبارتی که بدن برای «واحد سیاسی» یا «حیات سیاسی» برگزیده بود République بود که در فرانسه امروز به معنای جمهوری است. به این نکته باید اشاره کرد که بدن کتاب شش رساله درباب حیات سیاسی را به زبان فرانسه نوشت نه لاتین. او کتابهای دیگرش را به زبان لاتین نوشت. او زبان فرانسه عمدا برگزید تا کتابی برای جامعه و مردم فرانسه نوشته باشد. به هر ترتیب، بدن سلطنتطلب بود، به همین دلیل مقصود او از رپوبلیک، جمهوری به معنای امروزی نبود. در انگلیسی، République که بدن درنظر داشت را به Commonwealth ترجمه کرده اند که معنایش همان جامعه سیاسی یا حیات سیاسی است.
بدن معتقد بود که قدرت باید در یک واحد سیاسی تقسیمناپذیر و متمرکز جمع شود و این نهاد قدرت فراسوی همه امور و همه نهادهای دیگر است. این قدرت مطلق است، اما برخلاف عقیده حقوقدانان قرون وسطی، این قدرت زمینی است. این تحول مهمی در شکلگیری نهادی سکولار در عصر رنسانس بود. بدن در کتاب مهم دیگرش به نام Methodus ad facilem historiarum cognitionem (۱۵۶۶) «دانش حقوقی» جدیدی را مطرح کرده بود که عملا راه را برای عبور از حقوق اسکولاستیک رومی باز کرد. این علم حقوق جدید هر نوع حاکمیتی اعم از امپراتوری رم یا پادشاهی فرانسه را شامل میشد. او توانست چارچوبی طراحی کند که هر جامعهای میتوانست قوانین خود را داشته باشد. این نیاز برای پادشاهی تازه استقلالیافته فرانسه ضروری بود. علاوه بر این، بدن حاکمیت سیاسی را کاملا در تاریخ طبیعی و حقوق سکولار تعریف کرد. به این ترتیب، مقدمات نظریه دولت مدرن و ملی ایجاد شد. دولت بدن هر چند دموکراتیک و تقسیمپذیر نبود، اما دولتی ملی بود. دیگر منافع یا باورهای نامرتبط با منافع ملی مطرح نبود. به همین دلیل نظریه حاکمیت او برای انگلیسیها و اسپانیاییها اهمیت یافت.
جنگهای مذهبی و فرقهگرایی در اروپا به جایی رسیده بود که حاکمیت ملی فراسوی علایق و ایدئولوژیهای غیرملی اهمیت پیدا کرد. به پرسش گرفتن حاکمیت سیاسی بدن در آن شرایط نه امن بود و نه میهندوستانه. دولت-ملتهای جدید مانند انگلستان، فرانسه و اسپانیا نیازمند حاکمانی مقتدر و ملیگرا بودند. امروز شاید این مساله در غرب مطرح نباشد، اما در شرایط خاص آن زمان اروپا که علایق و وابستگی مذهبی حاکمان باعث بیتوجهی به منافع کشور شده بود، باید دولتی با چارچوب جدید تاسیس میشد. بدن همسو و همزمان با ماکیاولی این ایده را مطرح کرد و بعدا در اندیشه هابز و لاک به پختگی نظری خود رسید. نظریه حاکمیت بدن هرچند کامل نبود، اما یک نوآوری اصیل داشت که در تمام نظریههای مدرن دولت، از هابز تا روسو و تا امروز حفظ شد: تاسیس دولت بر اساس واقعیات عینی جامعه و منافع ملی.
هابز نیز کموبیش مانند ماکیاولی و بدن فکر میکرد. او همانند آن دو به طبیعت بشر بدبین بود و هدفش ایجاد نظم در قلمرو ملی بود. هابز مخالف روحانیتسالاری و دخالت کلیسا در حکومت بود. او در کتاب درباب شهروند (۱۶۴۲ و ۱۶۴۷ ویراست دوم) دیدگاه خود را درباره جدایی دولت از کلیسا مطرح میکند. هابز همزمان مخالف فرقههای آنارشیست و تئوکراتهای اقتدارطلب بود. با اندیشه هابز بود که ایده حاکمیت مبتنی بر قرارداد میان شهروندان و حاکم کاملا صورت نظری یافت. لوایِتانِ هابز یک حاکم مطلق وفادار به قانون است. تمام اندیشه سیاسی مدرن بعد از هابز، این اصل را پذیرفتند زمانی که حاکم توانست مشروعیت خود را کسب کند، آنگاه حق حاکمیت بر جامعه و کشور را دارد. با توسعه لیبرالیسم با تصویب منشور حقوق در انگلستان و ایدههای جان لاک، شروط قرارداد هابزی گستردهتر شد، اما همه بر سر این اصل متفق بودند که وظیفه دولت محافظت از حقوق ملت و کشور است. حاکم سیاسی هیچ وظیفه دیگری جز این ندارد. وظیفه حاکم سیاسی این نیست که به ایدئولوژی مطلوب خود خدمت کند. او تنها وظیفه دارد منافع مردم و کشور خود را تامین کند.
ماکیاولی، بدن و هابز بهعنوان پایهگذاران نظری دولت مدرن یک دغدغه مشترک داشتند: به خدمت درآوردنِ حاکمیت سیاسی تحت منافع مردم و کشور. امروز کشور ما دقیقا به همان مشکلی دچار شده است که این سه متفکر مهم عصر مدرن خطر آن را گوشزد کردند. از یک سو کلریکالیسم و روحانیتسالاری، از سوی دیگر نهضتمحوری انقلابی و ایدئولوژیمحوری در سیاست خارجی، از سوی دیگر بیتوجهی به توسعه کشور و رضایت شهروندان، از جمله مواردی هستند که آشکارا قرینه تاریخی وضعیت بحرانی دوران این سه متفکرند.
باید توجه کرد این مشکل، ابتداییتر از رعایت حقوق شهروندان یا آزادیهای اساسی است. معضل امروز ایران فقط موضوع آزادی و حقوق شهروندان نیست. ما با معضلی ابتداییتر مواجه ایم. این مشکل را تنها با رجوع به مبانی دولت مدرن میتوانیم حل کنیم. اینکه نظام کنونی حاکم بر ایران نظامی تمامیتخواه است دقیقا به این معناست که ما با دولتی محافظهکار به معنای دولتهای هابزی یا ماکیاولیستی سروکار نداریم. اتفاقا برعکس، نظام حاکم کنونی یک رژیم ایدئولوژیک است که بر خلاف منافع مردم و کشور عمل میکند. این را هم باید حتما یادآوری کرد که این بدان معنا نیست امروز ما باید و الزاما در پی ایجاد دولتی هابزی یعنی دولتی محافظهکار در ایران باشیم. بلکه تاکید بر این نکته است که جمهوری اسلامی حتی یک دولت مدرن محافظهکار هم نیست. بهترین رژیم سیاسی مطلوب ایران، برحسب تجربه غرب، یک دولت دموکراتیک متعهد به حقوق اساسی شهروندی است. اما باید توجه داشت که تفاوت دولتهای محافظهکار مدرن به معنای دقیق کلمه و دولتهای لیبرال دموکرات در چیزی نیست که جمهوری اسلامی فاقد آن است. مشکل بنیادین نظام کنونی حاکم بر ایران فقدان مبانی دولت مدرن است.
——————
محبوب ترین مطالب برای موضوع تحقیق و پژوهش
- لطف الله میثمی: مسعود رجوی کجاست؟ – 9,659 views
- فرخ نگهدار در گفتگو با”اخبار روز”: دلم می خواست مثل بیژن… – 8,178 views
- مجموعه اسامی منتقل شدگان از کمپ لیبرتی به کشور ثالث – 5,971 views
- رزاقی:رو نمائی از یک زن داعشی(مهوش سپهری) در اوور سوراواز توسط مریم قجر ! – 5,356 views
- نامه عاشقانه تراب حق شناس به پوران بازرگان – 5,092 views
- بهانه ایدئولوژیک،تشکیلاتی رجوی برای ازدواج با زن شوهردار – 4,610 views