درد های امروزی نشانه هایی از سالیان رنج و شکنجه در مجاهدین
کریم غلامی، ایران فانوس، دهم مارس ۲۰۱۶:… طی یک ماه گذشته به دلیل عفونت ریه هایم حدود ۳ هفته در بیمارستان بستری شدم. در مقاله های که قبلا نوشته ام در رابطه با این موضوع توضیح داده ام. ولی در این نوشته می خواهم بطور مستقل تری به این بحث بپردازم. من در عملیات چلچراغ (۲۸ خرداد ماه سال ۱۳۶۷) به سختی مجروح شدم. من از ناحیه کمر و شکم و قفسه سینه و پا، مورد اصابت ترکش قرار گرفتم. من تا آواخر فروردین …
درد های امروزی نشانه هایی از سالیان رنج و شکنجه در مجاهدین
طی یک ماه گذشته به دلیل عفونت ریه هایم حدود ۳ هفته در بیمارستان بستری شدم. در مقاله های که قبلا نوشته ام در رابطه با این موضوع توضیح داده ام. ولی در این نوشته می خواهم بطور مستقل تری به این بحث بپردازم.
من در عملیات چلچراغ (۲۸ خرداد ماه سال ۱۳۶۷) به سختی مجروح شدم. من از ناحیه کمر و شکم و قفسه سینه و پا، مورد اصابت ترکش قرار گرفتم. من تا آواخر فروردین سال ۱۳۶۹ در بیمارستان ماندم. شرایط رسیدگی های پزشکی و درمان در بیمارستان بسیار ضعیف بود. امکانات درمانی بسیار ناچیز بود و از تجهیزات ورزشی که برای افراد سالم ساخته شده بود، برای فیزیوتراپی ما استفاده می کردند که بعضا باعث آسیب دیدگی بیشتر مجروحین می شد. نبود پزشک و متخصص، مشکل اصلی بود. بطور مثال، رییس بیمارستان که باید یک پزشک و متخصص سطح بالای پزشکی باشد، ولی مجاهدین فردی به اسم کریم فلاحتگر(که بعدها در یکی از عملیات های مجاهدین کشته شد) را که هیچ گونه علمی در زمینه پزشکی نداشت را به عنوان رییس بیمارستان گذاشته بودند. البته نقش اصلی او سرکوب و اجرای قوانین عقب مانده مجاهدین در بیمارستان بود. بعد از انقلاب ایدئولوژیک سال ۱۳۶۸ کریم فلاحتگر مرا به اتاقش دعوت کرد و از من خواست که دیدگاه خود را در باره انقلاب ایدئولوژیک بگویم. از جوابی که دادم از چهره او می توانستم بفهمم که بسیار عصبانی شده است. جواب دادم، من منظور برادر مسعود را نمی فهمم، اعضای مجاهدین همه چیزشان را فدای آرمانهای او کرده اند، چرا او می گوید ما همه چیزمان را فدا نکردیم. این بخش از صحبت او را هرگز فراموش نمی کنم. زیرا یکی از نقاطی بود که من نسبت به سازمان مجاهدین دچار شک شدم. دقیقا بخاطر دارم که او از من پرسید، اگر روزی مسعود رجوی دستور داد که به روی همین خلق قهرمان که ما بخاطر آزادی آنها جنگیدیم، آتش باز بکنی، آیا این کار را می کنی؟ من در جواب گفتم: من بخاطر مجاهدین به مجاهدین نپیوستم، من بخاطر آزادی مردم ایران به مجاهدین پیوسته ام و هرگز در مقابل مردم ایران نخواهم ایستاد.
این موضوع موجب آغاز تحت فشار قرار گرفتن من توسط مجاهدین شد. به همین منظور مرا مجبور کردند که از خود بیمارستان شروع به کار بکنم و یکی از شکنجه گران معروف سازمان به نام “مختار” که آن زمان در بیمارستان کار می کرد را مامور کنترل من کردند. طی مدت کوتاهی مرا به مقر پشتیبانی که به آن ۵۰۰ می گفتند فرستادند. من آن زمان تازه شروع به راه رفتن کرده بودم. البته با عصا راه می رفتم. من بایستی در یک آسایشگاه عمومی که شرایط آن برای افراد سالم بود، مثل توالت و حمام زندگی بکنم و باید روزانه چند صد متر پیاده روی می کردم تا به سالن غذا خوری می رسیدم.
در تابستان سال ۱۳۷۰ مرا به قسمت مخابرات فرستادند. از همان ابتدا تا سال ۱۳۷۷ من در قسمت تعمیرات مخابرات کار کردم. شرایط زندگی در بخش مخابرات خود یکی از سخت ترین دوران های زندگی من در سازمان بود. ۱۲ ساعت کار روزانه که طی روز هم اجازه استراحت نمی دادند و در حال بیماری هم باید سر کار می رفتم. در غیر این صورت به من مارک “تمارض” می زدند (اصطلاح تمارض در مجاهدین برای کسانی استفاده می شد که بیمار نبودند، ولی می گفتند که بیمار هستیم، البته از نظر مجاهدین بیماری یعنی فرد بیمار چنان وضعیت وخیم داشته باشد که بایستی به بیمارستان منتقل شود، در این صورت او به عنوان یک فرد بیمار شناخته می شد، سرما خوردگی سر دردهای میگرن و درد مفاصل که در سازمان به دلیل کار طاقت فرسا بسیار رایج بود و کمر درد به عنوان بیماری محسوب نمی شد و فرد باید با همان شرایط دردناک سر کار می رفت).
از سال ۱۳۷۷ به بعد من به اصرار خودم وارد مراکز نیرویی شدم. زیرا می خواستم از زیر فشار و تحت کنترل قرار گرفتن خارج شوم. هر چند شرایط برای من سخت تر شد، ولی با این حال من در یک گروه بزرگی از نیروها بودم که کنترل و فشار سابق را نداشت. شرایط کار و مثل سابق بود و تنها موردی که به لیست فشارها اضافه شد، موضوعی بود به نام “پراکندگی”. مجاهدین می خواستند در اشرف کاری بکنند و هیچ کس از آن اطلاع نداشته باشد. مثل آمدن صلیب سرخ و یا بازدید های بین المللی از اشرف، موضوع پراکندگی را ابداع کردند. پراکندگی به این معنی است که تهدید حمله نظامی به اشرف وجود دارد. مثل موشک باران. به همین منظور همه نیروها اشرف را تخلیه کرده و به زمین های اطراف اشرف می رفتند. چند روز بعضا یک یا دو هفته و حتی مواردی بود که به مدت یک ماه در بیرون از اشرف می ماندند. تصور کنید که در بیابان بدون هیچ گونه امکانات زندگی چه گرمای طاقت فرسای تابستان و یا سرمای استخوان سوز بیابان به مدت طولانی می بایست سپری می کردم از حمام خبری نبود و توالت هم خود شکنجه ای بود.
در تابستان سال ۱۳۸۰ مسعود رجوی در یک پروژه سرکوب گرایانه ای به نام “طعمه” همه مجاهدین را در قرارگاه (شکنجه گاه) باقرزاده که در نزدیکی شهر بغداد واقع بود، جمع کرد در این جلسه که چند ماه به طول انجامید، کثیف ترین و وحشیانه ترین دوره سرکوب در درون تشکیلات مجاهدین بود. به دلیل آلودگی و ضعف بهداشت در آن محل (حساب کنید که ۴ هزار نفر در یک مکان کوچک باید کنار هم به مدت طولانی زندگی بکنند.) ریه های من که در عملیات چلچراغ آسیب دیده بود، عفونت کرد و تا ۴۱ درجه تب داشتم. در همان روز هم مریم رجوی فراری یک جلسه سرکوب گذاشته بود. من اطلاع دادم که سخت بیمار هستم و نمی توانم بیایم. اما مسئولین به این موضوع اهمیت ندادند و گفتند که من باید در این جلسه شرکت بکنم. با این حال من به این جلسه (نشست) نرفتم. آنها دکتر مقر مرا توجیح کردند که بگوید من مریض نیستم و حالم خوب است و می توانم در این جلسه شرکت بکنم. با این حال حالم خیلی بد بود و تب و لرز شدیدی داشتم. به همین دلیل گفتم نمی روم و نرفتم.
بخاطر این که من در این جلسه شرکت نکردم، مسئولین مجاهدین به شدت از دست من عصبانی بودند. به همین دلیل مرا درمان نکردند. حتی به من داروی آنتی بیوتیک هم ندادند. از همین رو با این که سالیان است که از آن می گذرد، ولی ریه های من آسیب جدی دیده و بطور مستمر دچار عفونت ریه می شوم. به همین خاطر، دچار مشکل تنفسی هستم. من عملا نمی توانم به مدت طولانی صحبت بکنم و در طی مصاحبه های تلویزیونی که داشتم با کمبود اکسیژن رو برو می شدم و مجبور می شدم که ادامه مصاحبه ام را قطع بکنم. در طی دو ماه گذشته، ریه هایم عفونت کرد و دو بار به مدت ۳ هفته در بیمارستان بستری شدم و مدتی هم در خانه بستری شدم.
این سبک کار مجاهدین است که در داخل تشکیلات افراد ناراضی را به شیوه های مختلف تحت فشار قرار بدهند تا بتوانند خط کار خود را با آنها پیش ببرند. مجاهدین شیوه های مختلفی را در رابطه با من اجرا کرده اند تا مرا تحت فشار قرار بدهند تا من هم مثل بسیاری دیگر بطور مطلق تحت کنترل آنها باشم، ولی حتی با همین روش هایی که در بالا گوشه ای از آن را اشاره کرده ام هم نتوانستند مرا تبدیل به یک فرد تحت کنترل و وحشی مثل خودشان بکنند.
اگر مجاهدین با اعضای نا راضی خود چنین می کنند، با مخالفین و منتقدین خود چه می کنند!
________________________________________
محبوب ترین مطالب برای موضوع کریم غلامی
- کریم غلامی: نگاهی کوتاه به خیمه شب بازی مریم رجوی در کشور آلمان – 465 views
- کریم غلامی: از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت دهم) – 412 views
- کریم غلامی:اعلام انشعاب و شکسته شدن تابوی انشعاب در سازمان مجاهدین – 384 views
- نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به آقایان ایرج علیشاهی و محمد حسینی – 344 views
- کریم غلامی: لومپن مزدوری به نام منصور قدرخواه – 337 views
- کریم غلامی: هذیان گویی های یک مزدبگیر مسعود رجوی (آقای مزدور سامع) – 300 views
آرشیو موضوع : کریم غلامی
کریم غلامی: از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی(قسمت بیست و نهم)
از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی(قسمت بیست و نهم) کریم غلامی، ایران فانوس، چهارم مارس ۲۰۱۶:… محوری که من در آن مستقر بودم، تحت فرماندهی رقیه عباسی یکی از اعضای شورای رهبری، در ابتدا قرار بود که در اشرف باقی بماند. ولی در روزهای آخر تصمیم عوض شد و قرار بر این شد ادامه مطلب
کریم غلامی :سفر روحانی به اروپا تحولی بزرگ برای مردم ایران
سفر روحانی به اروپا تحولی بزرگ برای مردم ایران کریم غلامی، ایران فانوس، دهم فوریه ۲۰۱۶:… اگر مسعود رجوی مرتکب خیانت های زیادی شده است، ولی این خیانت او غیر قابل بخشش است. از یک طرف مردم محروم ایران بیشتر و بیشتر تحت فشارهای اقتصادی قرار گرفتند. چنان که برای همه زندگی در ایران بسیار دشوار ادامه مطلب
کریم غلامی:از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت بیست و هشتم)
از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت بیست و هشتم) کریم غلام