و احمد؛ اولین یار شهید ما (بمناسبت سالگشت احمد رضایی)
لطف الله میثمی، چشم انداز ایران، شماره ۹۵ دی و بهمن ۱۳۹۴، سی و یکم ژانویه ۲۰۱۶:… برخی سازمان مجاهدین را متهم میکنند که اگر فردی از این سازمان جدا شود، او را ترور میکنند. میخواستم توضیح دهم که در زمان حیات سازمانی احمد رضایی، سه نفر از افراد مهم سازمان جدا شدند، ولی هیچ تروری هم اتفاق نیفتاد. داستان به شرح زیر است: در سال ۱۳۴۷ آقای عبدالرضا نیکبین، به دلایلی که مطلب مستقلی …
و احمد؛ اولین یار شهید ما
به مناسبت چهلوچهارمین سالگشت شهادت احمد رضایی در دوازدهم بهمن ۱۳۵۰
لطفالله میثمی
من در سال ۱۳۴۱ دانشجوی دانشکده فنی، عضو انجمن اسلامی، جبهه ملی دوم و نهضت آزادی ایران بودم. با مادرم و برادرانم در خانهای در خیابان ری، خیابان ادیبالممالک، کوچه آذر، پلاک هشت، زندگی میکردیم. اولین دور جلسات انجمناسلامی دانشآموزان در منزل ما عصرهای جمعه برگزار میشد و آقای مهندس محمود پویان که در دانشکده فنی دو سال بالاتر از من بودند، این جلسات را اداره میکردند. بهتدریج دانشآموزان محل به آن جلسات میآمدند که تعدادی از آنها، بعدها به شهادت رسیدند یا به زندان افتادند. احمد رضایی یک از دانشآموزانی بود که به این جلسهها میآمد. بعدها که این جلسات گسترش بیشتری یافت، از آقارضا اصفهانی خواهش کردیم به جلسات بیاید و به پرسشهای دانشآموزان پاسخ گوید. این جلسات پس از مدتی به مسجد الله، واقع در خیابان بوذرجمهری، روبهروی درخونگاه منتقل شد. پس از قیام ملی ۱۵ خرداد، منزل مادرم پاتوقی برای بچههای فعال نهضت آزادی نظیر حنیفنژاد، تراب حقشناس و نیکبین شده بود. ظهر ۳۰ آذر ۱۳۴۲ که مصادف با تولد امام حسین (ع) بود، از اطلاعات شهربانی به منزل ما آمدند و من را دستگیر کردند. احمد رضایی که معمولاً هر اتفاقی میافتاد، خود را در آن محل حاضر میکرد، آنجا آمده بود و با دیدن حنیفنژاد، از آمدن او به خانه جلوگیری کرده بود، وگرنه حنیف برای بار دوم بازداشت میشد. او از این دست هشیاریها زیاد داشت. پس از هفت ماه که از زندان آزاد شدم، تمام اهالی محل و کسبه به دیدن یک زندانی آزادشده آمدند و من آنجا سقوط شاه را احساس کردم. سالها بعد در بهار ۱۳۴۸ که فعالیت تشکیلاتی خود را با مجاهدین آغاز کردم، متوجه شدم که احمد رضایی نیز با سازمان همکاری دارد و دیری نپایید که در زمستان ۱۳۴۸، با هم در یک تیم راهبردی قرار گرفتیم. این نشست راهبردی هفتهای یکبار در منزل پرویز یعقوبی برقرار بود. اعضای این نشست عبارت بودند از: احمد رضایی، مهدی فیروزیان، پرویز یعقوبی، دکتر سید محمد میلانی، سماواتی و من. مسئولیت جمع هم با آقای عسکریزاده بود. من از طریق حنیفنژاد باخبر شدم وقتی احمد متوجه شد چنین سازمانی وجود دارد، گروه خود را که مرکب از پنج نفر بودند، منحل کرد و در اختیار سازمان قرار داد. حنیفنژاد این ویژگی او را خضوع و خشوع و عدم رهبریطلبی تلقی میکرد. با اینکه او مسئول یک گروه خودجوش بود، اما خود او به تنهایی در این تیم راهبردی شرکت میکرد و از اعضای گروه خود که چه جایگاهی پیدا کردهاند، خبری نداشت. سعید محسن و حنیف، از این ویژگی او بارها به نیکی یاد میکردند.
احمد در این نشست راهبردی، خود را ظاهر میکرد و دیدگاههای راهبردی برجستهای داشت. او هر کتاب سیاسی و اجتماعی را که چاپ میشد، بهسرعت مطالعه میکرد و از آنجا که مبارزه در او نهادینه شده بود، ترک تحصیل کرده و تمامی ردپاهای خود را پاک کرد؛ بهطوری که دبیرستان، حتی یک عکس هم از او نداشت. در سال ۵۰، بیش از ۳۰ نفر طی دو روز دستگیر شدند، ولی احمد، مخفی شد و اعضای ساواک برای دستگیری تازه به دنبال ترسیم چهرهها بودند. او با کارشناسان سازمان برنامه و همچنین مصطفی شعاعیان ارتباط داشت و تحقیقات منتشرشده آنها را برای ما بازگو میکرد. بهیاد دارم تحقیقی درباره فحشا و زنان خیابانی در سازمان برنامه انجام شده بود که کتابش در دست احمد بود و مطالعه میکرد. پختگی راهبردی ویژهای داشت و با مردم از اقشار مختلف، ارتباطات زیادی میگرفت. در سال ۱۳۴۷ که رهبران سازمان بدین نتیجه رسیده بودند که باید در راستای قرآن و سنت کار کرد که ضمناً پیوندی هم با تودهها برقرار شود. قرار بود تحقیقاتی درباره امام حسین (ع) انجام شود. احمد و زینالعابدین حقانی، مأمور انجام این تحقیقات شدند که سفرهای زیادی به قم کردند و از کتابخانهها و علمای قم، بهرهها بردند. به یاد دارم یک روز پس از پیروزی انقلاب، آیتالله صالحی نجفآبادی را در منزلی در تهران ملاقات کردم و ایشان از احمد رضایی یاد میکردند که به قم میآمد و با ایشان گفتوگو داشت. ایشان به احمد گفته بودند برای چنین تحقیقاتی باید از دانش عربی خوبی برخوردار باشیم تا از متون درک درستی بیابیم. پدر زینالعابدین حقانی، بانی مدرسه حقانی در قم بود که از این طریق امکانات زیادی برای تحقیق داشت. یادم میآید وقتی این تحقیقات تمام شد و کتابی بهنام «راه حسین، سیمای یک مسلمان» در تیراژ محدودی به انتشار رسید، حنیفنژاد یک نسخه آن را برای آیتالله خامنهای در مشهد برده بود. وقتی حنیف از مشهد برگشت، بسیار خوشحال بود که ایشان آن کتاب را مطالعه کرده و از آن تعریف کرده بودند. مقدمه این کتاب را مسعود رجوی نوشت که پس از دستگیریهای سال ۵۰ و شهادت احمد در ۱۲ اسفند همان سال، به نام احمد رضایی بهشکل وسیعی منتشر شد که تأثیر زیادی بر جنبش گذاشت. این کتاب کمی پیش از کتاب شهید جاوید نهایی شده بود، ولی کتاب شهید جاوید زودتر به بازار آمد و در دسترس عموم قرار گرفت و این دو کتاب، بعدها به صورت یکی از منابع تحقیق روی نهضت حسینی درآمدند و بر پیروزی انقلاب تأثیر داشت.
یکی از نمونههای هشیاریهای انقلابی او این بود که روزی با مهدی ابریشمچی قرار داشت، ولی ابریشمچی دستگیر شده بود. او پیش از قرار، با منزل پدر ابریشمچی تماس میگیرد، ولی احساس میکند که تلفن، عادی نیست. مهدی را به منزل آورده بودند تا پشت تلفن، عادیسازی کند و احمد را دستگیر کنند. مهدی در زندان اوین به من میگفت که احمد پشت تلفن به شوخی گفت نکند اتفاقی افتاده باشد. شم پلیسی او قوی بود و فهمیده بود که این تلفن کنترل میشود و سر قرار نیامده بود. در گفتوگویی که در شماره ۱۲ چشمانداز ایران با دکتر محمد محمدیگرگانی داشتیم، ایشان تأیید میکردند که شم پلیسی او خیلی قوی بود و عناصر اطلاعاتی و ساواکی را در خیابانها رصد میکرد.
نمونه دیگر اینکه در یکی از روزهای زمستان ۱۳۴۸ ساواکیها، عکسهای ناجوری از بعضی علما در تمامی مساجد تهران پخش کردند. هیچکس نمیدانست این عکسها واقعی هستند یا نه. احمد، نزد حجتالاسلام سیدعبدالرضا حجازی رفت و از او درباره عکس منتشرشده تحقیق کرد و ما را درجریان واقعیت امر قرار داد. یعنی تسلیم شایعات نشد، پیگیری کرد تا واقعیت مسئله را دریابد.
برخی سازمان مجاهدین را متهم میکنند که اگر فردی از این سازمان جدا شود، او را ترور میکنند. میخواستم توضیح دهم که در زمان حیات سازمانی احمد رضایی، سه نفر از افراد مهم سازمان جدا شدند، ولی هیچ تروری هم اتفاق نیفتاد. داستان به شرح زیر است: در سال ۱۳۴۷ آقای عبدالرضا نیکبین، به دلایلی که مطلب مستقلی میطلبد، از سازمان جدا میشود. او در جایگاهی بود که همه اعضای مرکزیت و افراد رده دوم و سوم را میشناخت و در عضوگیری آنها هم فعال بود. پس از اینکه او جدا شد، محل خانه تیمی او- خانه بلوار کشاورز فعلی- هم تغییر نکرد؛ بنابراین او میتوانست وقتی سازمان وارد فاز مسلحانه شده بود، تمامی افراد را لو دهد. نمونه دوم اردشیر داور از کادرهای نزدیک به مرکزیت بود که او هم در سال ۱۳۴۷ از سازمان جدا شد. داور معتقد بود که باید عمل مسلحانه را هرچه زودتر شروع کرد، و به روستایی در سمنان رفت. او نیز تمام افراد مرکزیت و خانههای جمعی محدودی را میشناخت. با اینکه سازمان در فاز مسلحانه بود نه او را ترور کردند و نه چنین روحیهای در افراد بود. نمونه سوم، کریم تسلیمی از اعضای شورای مرکزی در سال ۱۳۴۹ بود. او هم به دلایلی از سازمان فاصله گرفت، ولی روابط دوستانه خود را حفظ کرده بود و به خانهتیمی مرکزی هم رفتوآمد داشت که در یکی از این رفتوآمدها به خانه مرکزی گلشن در شهریور ۱۳۵۰، دستگیر و به پنجسال زندان محکوم شد. او هم با اینکه سازمان وارد فاز مسلحانه شده بود میتوانست خانه مرکزی و افراد مرکزیت را معرفی کند، ولی چنین کاری نکرد و در مخیله افراد سازمان نیز این نبود که ترورش کنند یا خانههایی را که او میشناخت، تغییر دهند. این افراد هرچند به دلایل راهبردی یا فکری از سازمان جدا میشدند، ولی سازمان روی ویژگیهای پایدار آنها تکیه و از این بابت به آنها اعتماد داشت که علیرغم اختلاف، خیانت نخواهند کرد.
معلوم نیست چرا برخی با جنبش مسلحانه و بهویژه سازمان مجاهدین برخورد یکسویه و غیرکارشناسانه کرده و قضاوت میکنند که اگر یک نفر از سازمان جدا شود، حتماً او را ترور میکنند. این سه نمونه را به این دلیل آوردم که روحیه بنیانگذاران و ماهیت جنبش مسلحانه، بهتر فهم شود. به جای قضاوت غیرواقعی بهتر است که تحقیقات کارشناسانه را جایگزین کنیم.
نمونه دیگری از قضاوتهای یکسویه و غیرکارشناسانه این است که برخی میگویند که جنبش مسلحانه، درجه خشونت رژیم را بالا برد و گروههای سیاسی دیگر نمیتوانستند به کار فرهنگی و سیاسی ادامه دهند. توضیح اینکه مرحوم مصدق، رهبر نهضت ملی ایران، از راه قانون اساسی و انتخابات به مجلس راه یافت و نخستوزیر شد. اما از آنجا که حرکتش اصیل بود، انگلیس و امریکا و دربار و ایادی داخلیشان علیه او کودتا کردند که موجب تمام خشونتهای پس از سال ۳۲ شد. از اعدامها و بازداشتها که بگذریم، یک نسل قانونگرا و اصلاحطلب، از چرخه مدیریت حذف شدند.
احمد پس از شهریور ۱۳۵۰، نقش زیادی در سازماندهی بچهها داشت. در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۰ در خیابان کاشان، متوجه میشود که عناصر اطلاعاتی ساواکی حضور دارند. او به سمت آنها تیراندازی کرده و وقتی آخرین گلولهاش تمام شد و ساواکیها به او نزدیک شدند، با انفجار نارنجک خود را به شهادت رسانده و سه تن از ساواکیها نیز با او کشته میشوند.
وقتی ما خبر شهادت او را در زندان اوین در اتاق چهلنفره شنیدیم، مراسم ختمی برایش برگزار کردیم و پیام او برای بچهها خوانده شد. او در این پیام به آیهای استناد کرده بود که «امید است به احدی الحسنیین {یکی از دو نیکی} دست یابم؛ یا پیروز شوم و یا به شهادت برسم».[i]
از آنجا که شهادت او همزمان با محرم آن سال بود، سرودی به نام «از محرم تا محرم» در همان اتاق چهلنفره سروده شد و سعید محسن در این سرود، ذکری از شهدای پس از ۱۵ خرداد و فداییها کرده و از احمد رضایی نیز در این سرود با عنوان «و احمد، اولین یار شهید ما»[ii] یاد کرده بود. ویژگیهای مردمی و روحیات احمد رضایی را میتوان در مصاحبهای که با دکتر محمدی گرگانی در شماره ۱۲ چشمانداز ایران داشتیم، دنبال کرد. روحش شاد و راهش مستدام باد.
[i] – قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ (توبه: ۵۲) بگو: «آیا براى ما جز یکى از این دو نیکى را انتظار مىبرید؟ در حالى که ما انتظار مىکشیم که خدا از جانب خود یا به دست ما عذابى به شما برساند. پس انتظار بکشید که ما هم با شما در انتظاریم.».
[ii] – این سرود در پایان کتاب خاطرات من با عنوان »از نهضت آزادی تا مجاهدین» و نیز در کتاب «سه همپیمان عشق» آمده است.
لطف الله میثمی: مسعود رجوی کجاست؟