کینه مسعود رجوی به محمد رحیمی (+ دل نوشته ای برای دوست و چند نامه دیگر)
ایراج مصداقی، مختار شلالوند، اسمائیل وفا یغمایی، حنیف حیدر نژاد، بیست و دوم دسامبر ۲۰۱۵:… در حالی که عباس بر روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کند و به زودی شمع وجودش خاموش خواهد شد هدف کینه توزی رهبری این فرقه تاریک اندیش قرار گرفت. روز گذشته به فرمان مسعود رجوی اطلاعیه ای با ادبیات ویژه وی به امضای پروین فیروزان در سایت های وابسته به این فرقه انتشار یافت و در آن عباس نازنین و فرزندش
حمله کینه توزانه ی مسعود رجوی به عباس محمدرحیمی سمبل جوانمردی و راستی
ایرج مصداقی، بیست و دوم دسامبر ۲۰۱۵
لینک به منبع
پیکان خیانت مسعود رجوی این بار بر پهلوی عباس محمدرحیمی سمبل راستی و جوانمردی و روشنی بخش محفل زندانیان سیاسی نشست.
در حالی که عباس بر روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کند و به زودی شمع وجودش خاموش خواهد شد هدف کینه توزی رهبری این فرقه تاریک اندیش قرار گرفت.
روز گذشته به فرمان مسعود رجوی اطلاعیه ای با ادبیات ویژه وی به امضای پروین فیروزان در سایت های وابسته به این فرقه انتشار یافت و در آن عباس نازنین و فرزندش سپهر به وابستگی به وزارت اطلاعات و پیش بردن طرح های آن و زمینه سازی برای حمله رژیم به لیبرتی متهم شدند. مسعود رجوی که بر اساس شهادت شاهدان و اعتراف ضمنی خودش متهم به سوءاستفاده جنسی وسیع از زنان دربند اشرف است در اطلاعیه مزبور مدعی شده است که عباس محمدرحیمی به خاطر مشکلات «اخلاقی» از سازمان مجاهدین اخراج شده است! کیست که نداند عباس در پاکی و نجابت زبانزد است و در اخلاق و وفاداری نمونه و شاخص.
http://iranasrar.blogspot.co.uk/2015/12/blog-post_96.html
در طول ۳۴ سال گذشته در جمع های گوناگون سیاسی , فرهنگی, روشنفکری و خانوادگی هرکجا که عباس حضور یافت مورد احترام و تکریم قرار گرفت و از مصاحبت با او لذت بردند الا در «اشرف» و روابط منحط مجاهدین.
شیادی و دروغپردازی رجوی آن جاست که به منظور حذف خانواده محمدرحیمی از زبان پروین فیروزان مدعی می شود وی فرزند یک سال و نیمه اش را نزد خانواده فیروزان گذاشته است. در حالی که سپهر نزد خانواده محمدرحیمی بزرگ شده است.
مسعود رجوی این عنصر فراری و بزدل برای تکمیل بی شرمی خود به دروغ از زبان پروین فیروزان مدعی شده است که وی در ارتباط با فرزندش سپهر است! در حالی که نامبرده در طول ۵ سال گذشته که سپهر در لندن به سر می برد و از پدرش پرستاری می کند تنها سه مکالمه تلفنی بسیار کوتاه با وی داشته است. این مکالمات هر بار پس از اصرار و پافشاری و تهدید سپهر صورت گرفته که خود «یکی داستانی است پر آب چشم»
آماج حمله قرار دادن خانواده شریف محمدرحیمی که دو دختر و دو پسر و یک نوه شان توسط جوخه های اعدام رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی به خاک افتادند زیرپا گذاشتن ابتدایی ترین اصول انسانی و اخلاقی است.
خنجر خیانت مسعود و مریم رجوی در حالی بر پهلوی «مادر صونا» فرود می آید که او بربالین عباس مرگ فرزند برومندش را به انتظار نشسته است. «مادر صونا » در جریان کشتار ۶۷ در حالی که در اسارت اوین بود شاهد به قتل گاه رفتن دو دخترش مهری و سهیلا بود و نگران عباس و هوشنگ که در گوهردشت به بند بودند. او حالا هوشنگ را هم از دست داده و با غم و اندوهی جانسوز رفتن عباس را نظاره می کند . از مادر قبر جگرگوشه هایش هم دریغ شد اما با آن کنار آمد. اما چگونه می توان زخم جدید او را التیام بخشید؟
شرم بر همه کسانی که عباس و این خانواده را می شناسند و این ظلم آشکار را می بینند و سکوت می کنند.
ایرج مصداقی ۱ دیماه ۱۳۹۴
–
دل نوشته ای برای دوست نازنین عباس رحیمی که همچنان زندگی را می سراید
مختار شلالوند، بیست و دوم دسامبر ۲۰۱۵
لینک به منبع
دل نوشته ای برای دوست نازنین عباس رحیمی که حتی در تخت بند بیماری ای سرکش زندگی را می سراید.
حالا بهترمی دانم تو زندان به بچه ها روحیه می داده یعنی چه، هم بنداش می گن این یکی از جرم های نا بخشودنی «عباس آقا» بوده و کلی ضرب و زور بخاطر آن تحمل کرده و تلخی و شکنجه زندان را به سلامتی آزادی وسربلندی نوش جان میکرده، غمش هم نبوده. این همان سودای غرورآفرینی است که بهاء دارد، ولی باخت ندارد. اما اگه غرورت را تاخت زدی دیگه وضع فرق می کنه.
در زندان هائی که ظلم خدائی می کرد و جلادان عفریت مرگ را به جان عاشقان تزریق می کردند، عباس آقا زندگی را می سروده. و بقول خودش: « تلخی می کشیده تا شیرین صحبت کنه »
هم بندانش می گویند عباس آقا تو بیمارستان هم همانست که تو زندان بود.
خلاصه ده یازده سالی شیرین زندانی کشید، هفت هشت سالی هم قرارگاه اشرف(درعراق) بود، چهارسالی هم در «کمپ تیف» آمریکائی ها گذراند.
حالاهم که تخت بند بیمارستان است. هروقت میری ملاقاتش می بینی همه دورش جمعند، ازهم زندانیهای سابق تاهمقطارانِ مبارزش وسایردوستان وآشنایان، هنوزهم خودش میدون داره درست مثل زندان وهم اوست که حال و هوای همه را عوض می کنه تا« زخم را به گلخنده بدل کند»(۱) غیر ازمادرش که با سینه ای پرازحرف اما گرفته و ساکت، کنار تخت عباس اش نشسته و با نگرانی همه چیزرا زیرنظردارد گاهی ملافه و بالش عباس را مرتب می کنه و دستی به سرش می کشه ومیگه عباس یواش ترحرف بزن، عباس هم با شوخ طبعی، مادر را به اسم صدا می کنه: «چشم صونا خانم» دوروبرتختش همیشه شلوغه، صدای خنده هم قطع نمیشه، از حق نگذریم دکترا وپرستارانِ مهربان تراز فرشته حسابی مراقبش هستند، وقتی برای فیزیوتراپی می آیند سراغش بازهم فرمانده خودشه هر چی بهش میگن: استانداپ، ست دان. بهشون می گه بگو: پا شو، بشین، پرستارها دیگه یاد گرفته اند ومیگن پا شو، بشین. اگر بگی عباس بیمارستان را تمومش کن زودتر بیا خونه با تم آهنگینی می خونه: « نون اینجا ، آب اینجا ، کجا بری به از اینجا» طنز دردناکی که ترا می خندونه، (حاج داودرحمانی که مدتی همه کاره زندان قزل حصار بود)از رژیم رو دست خورده وشب و روز به مرده و زنده شون لعنت می فرسته، و نیز امثال لاجوردی که مرگ آنان را برزمین کوبید، کجا هستند تا ببینند کی معنی زندگی وعشق وآزادگی را فهمیده، بی خود که بهش عباس آقا نمی گن.
وقتی به دوست و همسرش فکرمیکند چهره اش دگرگون میشود، آنجاست که احساس می کند باید او را ببیند. با شروع بیماری شروع به نامه نگاری می کند، پیغام می فرستد، عباس و پسرش سعی می کنند تلفنی تماس بگیرند، وهمسرش را از کمپ لیبرتی که حالا دیگر به قتلگاه معروف شده بیرون بیاورند. عباس شاید فکر میکند او باعث گرفتاری همسرش شده و اومشوق وی در پیوستن به مجاهدین و اعزام به کمپ اشرف بوده است وخودش هم باید کاری بکند که ازاین کمپ مرگ آفرین رهائی یابد. نامه ها ولی بی جواب می مانند، سراغ وکیل می رود وازکنال های حقوقی و رسانه ای اقدام می کند، با بی صبری پیشرفت کاررا ازوکیل پیگیری می کند، ولی هنوزهیچ جوابی در یافت نکرده.
عباس می گوید: «این هم بخشی از مبارزه با خمینی جلاد و دار دسته مرتجعین است باید بهاشو پرداخت هیچ چیز مفت بدست نمی آید، این قانون تکامل است، آخوند و غیره آخوند هم ندارد مرتجع مرتجعس…چون مانع ملاقات می شوند عین خمینی هستند، دنیای دوز و کلک یکطرف و دنیای انسانیت و مردانگی هم یکطرف »
باری حیات ومرگ خانواده «رحیمی» به سازمان مجاهدین گره خورده بود و راست راستی چه پایداری کم نظیری کردند و چه جان ها فدیه کردند، چه رنج ها و اسارت ها که تحمل نکردند. عباس که به باور دینی خودش همچنانکه به آزادی پای بند است، حالا می بیند کسانی بنام دین و آزادی، استبداد می ورزند. چنانکه از نامه منتسب به همسر عباس بر می آید توجهی به ابتدائی ترین حق این انسان مبارز و فداکار ندارند.
ربط دادن عباس رحیمی و فرزندش که خود از مایه گذارترین و پرافتخارترین خانواده های ایران در مقابله با رژیم سفاک هستند، به وزارت اطلاعات و زمینه سازی و همکاری با رژیم برای حمله ای دیگر به کمپ لیبرتی، بیرحمی و بیشرمی ای است که در وصف نمی آید! شگفتا!!! که با چه سرعتی سقوط می کنند.
عباس «رحیمی» داغ دو برادر و دو خواهر و یک خواهر زاده را در دل دارد که همگی از سر یک سفره ودرکوران مبارزه با مرتجعین به شهادت رسیده اند. پدرعباس یکسال و مادرش دو سال و دیگر خواهرش یک سال همزمان با خودش اسیر زندان رژیم بوده اند، ولی بنظرمی رسد او حق ندارد که در روزهای تلخِ تبعید و بیمارستان و مصاف با بیماری ای جانکاه، به دیدار همسرش نایل آید. آیا این همان اندیشه یکسویه نگر وانحصارطلبی نیست که مرتجعین از روزبقدرت رسیدن ازخود بروز دادند؟
۱-از کتاب شعر برساقه تابیده کنف (سروده های زندان) زنده یاد نصیر نصیری
***
به هیچ وجه تعجب نکنید.
اسماعیل وفا یغمائی، دریچه زرد، بیست و دوم دسامبر ۲۰۱۵
لینک به منبع
انسان جوانمرد، مرد افتاده آزاده،عباس محمد رحیمی زندانی سیاسی سابق، رزمنده سابق و جدا شده از تشکیلات آقای رجوی دچار بیماری سخت و صعب العلاج و در بیمارستان بستری است. او در جریان طلاقهای جمعی از همسرش بناچار جدا شده.و در شرایط کنونی بعنوان آخرین درخواست نامه ای محترمانه به مریم رجوی رئیس جمهور منتخب شورا نوشته و تقاضا کرده است همسرش خانم پروین فیروزان که در لیبرتی است به خارج عراق منتقل شود.
این یک درخواست است و قاعدتا اشکالی ندارد و جرم و جنایت محسوب نمیشود.
میشود بفرض محال به آن جواب مثبت داد که شدنی نیست. دلیل برای من روشن است با قبول اولین درخواست این چنینی، موجی برخواهد خواست که خود رهبر والامقام میداند که چه خواهد شد.
در تشکیلاتی که سالیان دراز است بدون استراتژی مشخص در پی هزار اشرف خیالی است طبعا شل کردن بندهای انقلاب مورد نظر رهبر همه چیز را در هم خواهد ریخت که بگذرم ولی:
میتوان در پاسخ مثل آدمیزاد! مثل یک سازمان سیاسی ! جواب ردی معقول داد، مثلا از قول همسر نوشت یا خود همسر بنویسد.بنده به سرکار تمایلی ندارم . میخواهم بمانم و در راه انقلابی که خودم به آن معتقدم بمیرم و در همین عراق رستگار شوم و الخ. این حق خانم فیروزان است که چنین جوابی بنویسد چنانکه آقای رحیمی هم حق داشت تقاضای خود را بنویسد و ارسال کند.
این حق این خانم است ولی چنین اخلاقی برای دادن چنین جوابی به دلایل تجربه شده وجود ندارد.شاید اگر مساله در دست خانم فیروزان بود او میتوانست چنین جوابی بنویسد ولی چون این تشکیلات و فرمانده این تشکیلات است که تصمیم میگیرد و پاسخ میدهد،بنا به منش و کنش رهبر پاسخ باید این باشد که:
– طرف اطلاعاتی است!
– مزدور است!
– ترسوست!
– وضع اخلاقی اش خراب است!
-دزد است!
– ماماچه است و…
این اخلاق، منش و خلق و خوئی است که از فراز بلند ترین قله تشکیلات یعنی رهبر عقیدتی سرچشمه میگیرد.
مطلقا و مطلقا تعجب هم ندارد.
این انسان والا! و فرهیخته! وجدا بی نظیر! بجز این جوابی ندارد.
خودتان حساب کنید و بیندیشید که:
یک جواب معمول و منطقی و درست زیر ساخت های تشکیلاتی و اخلاقی و سیاسی و انسانی درست را میطلبد،رهبریتی درست و سالم و منطقی و ذیشعور و دموکرات و آزادیخواه و سالم را میطلبد و چنین چیزی سالهاست در این تشکیلات، از بیخ و بن ویران شده و بر باد رفته است و به همین دلیل ما شاهد چنین برخوردهائی هستیم. نمونه های ارائه شده تا بحال جدا بی نظیر است.
در مورد خانم اقبال اخوی سالخورده بمیدان می اید و چیزهائی نثار خواهرش میکند که در چارسوق رمضان یخی و هفت کچلان باید شاهدش بود.همین امروز بدون نام و نشان نوشته تازه ای در مورد خانم اقبال منتشر شده که در این لینک خواندنی و عبرت آموز است (عاطفه اقبال رفوزه ای هم ارقه هم عجوزه!)
در مورد کریم قصیم و محمد رضا روحانی شاهد بودیم که چه کردند و تا کجا تاختند و یک وکیل و یک پزشک مبارز را به رسته چاقو سازان و کارد تیزکنهای خامنه ای وصل کردند.
در مورد خود من همسر سابق گزارش مفصلی را امضا میکند که نه با قلم آن انسان خوشقلب و مهربان،بل با قلم دروغ و ناراستی و رذالت و ناجوانمردی تام و تمام نوشته شده است و بعد استاد طاهر زاده بمیدان میاید و حدیثی طولانی واینکه گویا خواهر مریم بنده را که عضو و مدتی عضو مرکزیت سازمان بوده ام به ایشان که حتی یک دم عضو مجاهدین نبوده سپرده بوده تا هوای مرا داشته باشد.
هنرمند شریف مازیار ایزد پناه را به دست اخوی اش میکوبند.
مصداقی و همنشین بهار و گوران را مزدور و خونخوار و تشنه بخون معرفی میکنند و عکس تمام ما را با لاجوردی و گیلانی در یک قاب منتشر میکنند.ظرف دو ماه بیش از چهل مقاله توسط افرادی با نامهای مستعار و تک و توک غیر مستعار منتشر میکنند و هر چه میخواهند نثار میکنند.
داستان مهدی افتخاری، علی زرکش، پرویز یعقوبی،آیه الله عالمی،پدر زن سابق ابوالحسن بنی صدر، و دهها تن دیگر گوشه ای از این ماجرای سی و چند ساله رو ی میز است.
روش و نگاه و کارکرد یکی است اگر چه افراد مختلفند. این روش براستی در تاریخ احزاب سیاسی معاصر ایران بی نظیر است ولی نباید از آن حیرت کرد، این مایعات و این فراورده ناب توحیدی و انقلابی از ذات و مایه و پایه سازمانی میجوشد که از سال ۱۳۶۰ مطلقا چون دارائی شخصی و میراث پدری بفرمان آقای مسعود رجوی است.
قبلا در این باره چندین بار چیزهائی نوشته ام و حالا نه حیرت میکنم و نه انتظار دیگری هست. اگر روزی بفرض متوجه شدید که عکس العملی جز این نشان دادند باید فکر کرد که اتفاقی افتاده و احتمالا رهبران تخت بخت را به دیگرانی سپرده اند که این چنین فکر نمیکنند و یا دیگرانی پیداشده اند که موفق شده اند از زیر بار اندیشه و پندارهای شگفت این دم و دستگاه کنونی برخیزند که من فکر نمی کنم.
در باره اتهامات به آقای محمد رحیمی همین قدر باید گفت مشتی ترهات بی پایه است که به انسانی شریف و رنجدیده زده میشود. انسانی که رنج زندانهای ملایان پلید را تحمل کرد ، به سودای آزادی به سوی مجاهدین آمد و چون نتوانست این اندیشه را بپذیرد از آنان جدا شد و الان در بیمارستان و بر تخت احتضاربا ادب و احترام نامه ای نوشته و در خواستی نموده و این چنین پاسخ گرفته است.به همین ها میتوان اندیشید و فهمید چه خبرست و چه کسانی گویا میخواستند ایران آزاد اینده را به پیش برانند.
براستی باید با درد اندیشید و بادرد خون گریست که رحیمی و امثال او اطلاعاتی نیستند ولی روح پلید و تاریک وزارت اطلاعات خمینی خامنه ای و سلاخان حکومتی اش متاسفانه در خارج کشور در ذهن و اندیشه کسانی زنده و بیدار است که از توهین تهمت به انسانی محتضر و مبارز هیچ ابائی ندارند و هیچ مرزی نمی شناسند! براستی انصاف دهید!
– جلاد کیست؟
– اطلاعاتی کیست؟
– مزدور کیست؟
-و آنکه فساد اخلاق تا نهایت وجودش راسالهاست به تعفن کشیده کیست. رحیمی یا کسی دیگر؟
برای آقای رحیمی ارزوی بهبودی میکنم و باشد تا روزگاری زنان رها شده از بندها و نیفتاده به دام ملایان و حکومت ننگینشان خود از حقایق سخن بگویند.در آن هنگام مشخص خواهد شد چه کسی اطلاعاتی و مزدور است و کدام کس دچار فساد و انحطاط اخلاقی شده است آنقدر که با اتکا به این انحطاط از کوبیدن انسانی محتضر نیز ابا نمی کند.اگر باور کنید برای آقای رجوی نیز آرزوی سلامت و هدایت و خروج از مردابی را میکنم که او را در خود فروکشیده و میکشد. حق نبود و نیست نسل ما علیرغم تمام نقاط قوت و ضعف بدین نقطه برسد . جدا دردناک است.
اسماعیل وفا یغمائی
۲۲دسامبر ۲۰۱۵ میلادی
——————————-
ضمیمه ها
۱ نامه خانم اکرم حبیبخانی به کمیسر عالی حقوق بشر
۲شرافت به”یغما” رفته. اکرم حبیب خانی نامه دوم – زندان لیبرتی – ۲۱خرداد
۳-یاداشتی در باره درد نامه استاد حمید رضا طاهر زاده! اسماعیل وفا یغمائی
اوج حضیض یک سازمان سیاسی
حنیف حیدر نژاد، سایت حیدر نژاد، بیست و دوم دسامبر ۲۰۱۵
لینک به منبع
۰۱ دی ۱۳۹۴
یک زندانی سیاسی سابق، محمد ابراهیم (عباس) رحیمی بر روی تخت بیمارستان و در شرایط سخت جسمی به همراه پسرش سپهر در نامه ای به مریم رجوی از رهبران سازمان مجاهدین خلق خواهان ملاقات با خانم زهرا (پروین ) فیروزان، همسر/ مادر خود شده و از مریم رجوی می خواهند تا امکان خروج او از کمپ لیبرتی از عراق را فراهم سازد.
مریم رجوی به دو نامه این پدر و پسر جواب نمی دهد و آنها نامه خود را به اطلاع افکار عمومی می رسانند. در این نامه از قول عباس رحیمی آمده که او از یک “بیماری طولانی و پیشرفته” رنج می برد. این پدر و پسر دیدار با خانم فیروزان را “حق قانونی، انسانی و شرعی” خود اعلام می کنند.
عباس رحیمی خود سالها در دفاع از سازمان مجاهدین در زندانهای جمهوری اسلامی بوده است. چندین سال را در اردوگاه اشرف در عراق با مجاهدین گذرانده و به دلیل اعتراض به آنچه در روابط و مناسبات مجاهدین حاکم بوده از آنها جدا می شود. در جریان آنچه سازمان مجاهدین آن را “انقلاب ایدئولوژیک” می خواند، او و همسرش ناگزیر به طلاق ایدئولوژیک می شوند. این طلاق و جدائی، همچون هزاران مورد مشابه، مطلقا آزادانه نبوده و در شرایط روحی و روانی کاملا کارگردانی شده توسط مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین هدایت شده است.
سازمان مجاهدین مدعی پایبندی به حقوق بشر بوده و خود را تنها نماینده اسلام دمکراتیک می داند. مسعود رجوی رهبر این سازمان حتی ادعا می کند که نسخه آزادی مردم ایران را در اختیار دارد. با این وجود، این سازمان سیاسی بجای پاسخ به درخواست انسانی دیدارِ عباس و سپهر رحیمی با خانم فیروزان، با انتشار نامه ای منتسب به خانم فیروزان، عباس رحیمی را مورد توهین و هتاکی قرار میدهد. در این نامه درخواست ساده ی دیدار از سوی عباس و سپهر رحیمی، “کارزار کثیف”، و انتشار یک نامه چند خطی محترمانه از سوی آنها “لجن پراکنی” نام گذاری شده است. در این نامه سپهر رحیمی یک جوان ۲۰ ساله، کسی عنوان شده که توسط پدرش “برای اجرای مأموریتهای وزارت اطلاعات مورد سوءاستفاده” قرار گرفته است.
عباس رحیمی نیز بخاطر پافشاری بر حق دیدار با همسر و شاید برای آخرین وداع با او، یک مزدور وزارت اطلاعات خطاب شده که قصد زمینه سازی حمله به کمپ لیبرتی را دارد.
جدا از خنده دار بودن استدلال “زمینه سازی برای حمله به لیبرتی” از طریق درخواست دیدار با افراد خانواده [از روی تخت بیمارستان در لندن، زمینه سازی برای برای حمله به کمپ لیبرتی در عراق!]، آیا واقعا جای تاسف نیست که یک سازمان سیاسی تا کجا از درون پوسیده و ضربه پذیر شده است که باید چنین واکنش دهد؟ اگر این تشکیلات به خود اطمینان دارد، اولا چرا باید از دیدار افراد یک خانواده با همدیگر هراس داشته باشد؟ دوما: سازمانی که ادعای دمکراسی و حقوق بشر را دارد، چرا بجای پاسخِ منطقی، مودبانه و با نزاکت، از همان فرهنگ توهین و برچسب زنی رایج در حکومت حاکم بر ایران استفاده می کند؟ آیا این اوج حضیض و درماندگی و سقوط یک تشکیلات سیاسی نیست؟
این واکنش و واکنش های مشابه این، نشان می دهد که رهبری سازمان مجاهدین به کمترین پرنسیب های اخلاقی و انسانی پایبند نیست و برخلاف هر ادعا و نوشته و سخنرانی، یک تشکیلات فریبکار است. این تشکیلات از بیرونی شدن آنچه در حصارهای هولناک در درون آن میگذرد وحشت دارد و برای آنکه معترضین و جدا شدگان از این تشکیلات به عنوان شاهدین زنده، آنچه بر آنها گذشته را به اطلاع افکار عمومی نرسانند، امکان هرگونه ارتباط آنها با دنیای خارج، از جمله امکان ارتباط آنها با خانواده شان را مسدود می کنند.
خواست دیدار افراد خانواده اعضا سازمان مجاهدین مستقر در لیبرتی/عراق و در آلبانی، یک خواست انسانی و بدیهی است. رودرو قرار دادن افراد خانواده ها در مقابل هم، آنهم با پنهان شدن در پشت نامه های منتسب به آنها، یک روش کاملا غیر مسئولانه و بزدلانه برای فراری دادن رهبری سازمان مجاهدین از پاسخگوئی است.
عباس رحیمی: “دنیای دوز و کلک یک سمت، دنیای مردانگی و انسایت یک سمت!”
این جمله ای از عباس رحیمی است در یک گفتگوی تلفنی با همنشین بهار. عباس انسانی است که در فرهنگ ایرانی یک “لوطی و جوانمرد” نامیده می شود. تن به زور و ظلم نمی دهد و از سرکوب شدگان دفاع می کند. عباس در اوایل انقلاب در دفاع از مردی که مامورین رژیم اسلامی قصد داشتند بخاطر خوردن مشروب او را در در ملاء شلاق بزنند، با پاسداران و کمیته چی ها درگیر شد، تیر خورد و به زندان افتاد. او نمی توانست تحقیر و خُرد شدن غرور یک هم محله ای اش توسط پاسداران را تحمل کند. عباس بعدها نیز بخاطر دفاع از سازمان مجاهدین به زندان افتاد و چند عضو خانواده اش نیز توسط رژیم جنایتکار حاکم بر ایران اعدام شده اند. مرام او جوانمردی و انسایت و دفاع از ستمدیدگان است. انسانی شایسته احترام که از حق دفاع می کند و حاضر نیست در مقابل زورگوئی و دروغ و ریا گردن کج کند. با آرزوی سلامتی برای او.
حنیف حیدرنژاد
۱ دی ۱۳۹۴/ ۲۲ دسامبر ۲۰۱۵