چهره واقعی تشکیلات فرقه رجوی را ریشه ای تر بشناسید – قسمت چهارم

0
950

چهره واقعی تشکیلات فرقه رجوی را ریشه ای تر بشناسید – قسمت چهارم

انجمن نجات، مرکز آذربایجان شرقی، چهارم دسامبر ۲۰۱۵:… شیوه ی پیچیده ی دیگری که رهبری مجاهدین برای از زیر تیغ در بردن و شانه خالی کردن از خطاهای خود استفاده میکند متهم کردن افراد به کم کاری و “عدم خودسپاری” آنها به رهبری‌ست. مثلاً پس از شکست تهاجم مجاهدین در تابستان سال ۱۳۶۷ شمسی موسوم به “فروغ جاویدان” ایشان دلیل شکست را به گردن افراد شرکت کننده در عملیات فوق انداخت …

لینک به منبع

لینک به قسمت قبلی

چهره واقعی تشکیلات فرقه رجوی را ریشه ای تر بشناسید – قسمت چهارم

چهره واقعی مجاهدین خلق فرقه رجویدر درون مجاهدین تبلیغات مستقیم و مستمر درباره ی رهبری مجاهدین جایگاه ویژه‌ای دارد و از سال ۱۳۶۴ خورشیدی لاینقطع ادامه داشته است. پیش از این مجاهدین با یک معضل اساسی روبرو بودند که دست و پای رهبری آنها را برای تبلیغ مستقیم از خودش می‌بست. سئوال این بود که اگر این رهبر عقیدتی آنقدر که گفته میشود فرابشری‌ست و تحت حفاظت خداست و …، پس چگونه میتوان انتظار داشت انسانهای زمینی به او دست یابند و او را بفهمند؟ ولی مثل هر چیز دیگری، رهبری فرقه پاسخ این را هم دارد: “حلقه ی وصل به رهبری!” یعنی موجودی که اگر چه مثل خود رهبری در عرش اعلی سیر نمیکند، ولی او را بیشتر از همه “گرفته” (فهمیده) و از این رو هر کس که خواهان وصل به رهبر عقیدتی‌ست باید از کانال این حلقه ی واسط رد شود. حالا دیگر رهبر فرقه لازم نیست که از خودش بگوید و تعریف کند تا مبادا در اعماق ذهن مریدان متهم به فردیت و خودخواهی شود، این وظیفه به “حلقه ی واسط” محول شده است تا هم ضربه‌گیر کارهای غلط رهبر “خاص‌الخاص” باشد و هم هر زمان که دهان میگشاید دیگران را ،مستقیم و غیر مستقیم، به عبودیت او فرا خواند. خانم مریم رجوی از سال ۱۳۶۴ شمسی و پس از “انقلاب ایدئولوژیک درونی” مجاهدین این مسئولیت را به‌خوبی انجام داده است. پس از این انقلاب درونی، پروسه ی فرقه شدن مجاهدین به بلوغ خود رسید و رهبر این گروه با حذف و تصفیه ی اعضایی که تن به چنین انقلابی نداده بودند راه را برای اقدامات سرکوبگرانه ی بعدی هموار کرد. “مجاهدین انقلاب کرده” به افرادی از گروه اطلاق میشد که مقدمتاً پذیرای بی چون و چرای رهبری آقای مسعود رجوی شده بودند.

کافیست به یکی از سخنرانیهای خانم رجوی در عراق گوش کنید تا به ابعاد نقش تبلیغات مستقیم ایشان در باره ی رهبر عقیدتی مجاهدین پی ببرید. همه ی آنهائی که در دهه ی هفتاد شمسی در قرارگاه اشرف بوده‌اند بخوبی بیاد دارند که ایشان در هر سخنرانی بخش مهمی از سخنان خود را به تعریف و تمجید از رهبر “خاص‌الخاص” خود اختصاص میداد. ایشان حتی مدعی بود که در جریان بمبارانهای جنگ اوّل امریکا علیه عراق این “خدا بود که مسعود را از بمبارانها حفظ کرده” و بعد در تایید حرف خودش به نمونه‌ای اشاره میکرد که گویا بمبی در نزدیکی محل اختفای آقای رجوی اصابت کرده ولی به دلایلی که معلوم نیست به ایشان آسیبی نرسیده است. یا مثلاً در جریان اعدام بنیانگزاران مجاهدین توسط ساواک شاه که آقای رجوی به دنبال فعالیتهای بی‌وقفه ی برادرشان، کاظم رجوی و…، شاه از اعدام او صرف نظر کرد را به اراده ی “خاص خدا برای حفظ مسعود” نسبت میدهند. یا تبلیغاتی که در باره ی ارتباط او با امام زمان در سازمان به راه انداختند که تماماً توسط شخص آقای رجوی هدایت میشد. از این نمونه ها به وفور در تبلیغات درونی مجاهدین و ادبیات و فرهنگ حاکم بر آنان یافت میشود؛ فقط کافیست پای صحبت یکی از اعضای جدا شده ی آنها بنیشینیم تا ابعاد نجومی این تبلیغات را بهتر دریابیم.

شیوه ی پیچیده ی دیگری که رهبری مجاهدین برای از زیر تیغ در بردن و شانه خالی کردن از خطاهای خود استفاده میکند متهم کردن افراد به کم کاری و “عدم خودسپاری” آنها به رهبری‌ست. مثلاً پس از شکست تهاجم مجاهدین در تابستان سال ۱۳۶۷ شمسی موسوم به “فروغ جاویدان” ایشان دلیل شکست را به گردن افراد شرکت کننده در عملیات فوق انداخت که بحث معروف “تنگه و توحید” نتیجه ی آن بود. خلاصه ی حرف آقای رجوی این بود که عملیات فوق به این دلیل شکست خورد که گویا جنگجویان مجاهدین در حین عملیات کم کاری کرده بودند و بیشتر به فکر همسر و فرزندان خود بوده‌اند تا “پیش بردن فرمان رهبری.” و از این طریق به اعضای گروه میفهماند که قبل از ایراد و سئوال از رهبری، خودشان باید ابتدا پاسخگو باشند که چرا در پشت “تنگه ی ذهنی خانواده” گیر کرده بودند. در این عملیات بیش از ۱۳۰۰ تن از جنگجویان مجاهدین کشته شدند که بسیاری نیز متاهل و صاحب فرزند بودند. افرادی که در آن زمان خود در بین مجاهدین حضور داشتند تعریف میکنند که پس از عملیات هر کس سراغ زن یا شوهر خود را میگرفت یا از شدت اندوه و خشمِ ناشی از فقدان همسر به خود جرات میداد که از رهبری مجاهدین سئوال کند بلافاصله مارک “طلبکار” میخورد و به او یادآوری میشد که همسر او “متعلق به رهبری بوده” و شخص مزبور هیچ ‌حقی ندارد که در باره ی او سئوال کند. و بدین ترتیب با برانگیختن احساس شرم در فرد، او را وادار میکردند که از سئوال خود صرف نظر کند. با توجه به تاثیر شرم در رفتارهای ایرانیان، رهبری مجاهدین به خوبی از این پدیده ی فرهنگی جهت منکوب کردن منتقدین خود استفاده میکند. آن تعدادی هم که قانع نمی‌شدند و مصرانه به دنبال یافتن پاسخ سئوالهای خود بودند ناچار میشدند در تنهائی خود بگریند، دم فرو بندند، یا از هر طریق ممکن راه فرار از درون فرقه را پیش بگیرند. آنهائی که از نزدیک شاهد چنین رفتارهائی از جانب رهبر مجاهدین بودند معتقدند که این فصل از کارنامه ی مجاهدین به حق نیازمند بررسی و مطالعهٔ جداگانه است تا ابعاد آن بیشتر و بهتر برای نسلهای آینده روشن شود.

توضیح: واژه‌های داخل گیومه در همه قسمت ها یا بر گرفته از ادبیات حاکم بر مجاهدین هستند و یا نقل قول از رهبری آنهاست.

برگرفته ازایمیل دریافتی

خلاصه نویسی وویرایش :سیروس غضنفری

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید