دا کردن کودکان از والدین، در همه جای دنیا یک عمل بسیار کثیف محسوب می شود. کودکانی که بعد از گذشت سالیان هنوز والدین خود را ندیده اند. طی آن دوران، بخوبی به یاد دارم که بسیاری نمی خواستند از کودکانشان دور شوند. سازمان نشست های زیادی با خانواده هایی که فرزندانشان در اشرف بودند، می گذاشت و همه را تحت فشار قرار می داد که با نوشتن درخواست فرستادن فرزندانشان به خارج، موافقت بکنند. اما کسانی که این درخواست را نمی پذیرفتند، تشکیلات به آنها مارک بریده می زد و در نشست های عمومی، مطرح می کردند که این افراد ترسیده و بریده اند و بچه هایشان را بهانه قرار داده اند تا سازمان آنها را به اروپا و یا آمریکا بفرستند. گریه های تلخ کودکان و والدین آنها، هنوز در خاطرم است که برای همیشه از هم جدا می شوند. یکی از کودکان را به یاد دارم که به مادرش گفته بود، شما باز می خواهید بروید کشته بشوید که ما را به خارج می فرستید؟ از آن روز به بعد، جدا کردن کودکان از والدین شان برای مسعود رجوی همیشه یک چالش بود و هرگز از زیر بار این جنایت بزرگش در نیامد.
از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت سیزدهم)
کریم غلامی، ایران فانوس، 30.06.2015
از فردای 11 مرداد سال 1369 همه چیز در مجاهدین تغییر کرد. مسعود رجوی یکی از بزرگترین جنایت های خودش را در این سال مرتکب شد. جدا کردن کودکان از خانواده هایشان، دستوری که مسعود رجوی داده بود، بر این پایه بود که دیگر عراق جای امنی برای کودکان نیست(انگار تا قبل از آن عراق جای امنی برای کودکان و خود مجاهدین بود)، دلیل فرستادن کودکان به خارج، نه بخاطر حفاظت از آنان بود، بلکه این یک فرصت خیلی خوبی برای مسعود رجوی بود تا بتواند کودکان را که یک کانال وصل اعضای مجاهدین با دنیای واقعی زندگی بود، از سازمان دور نگه دارد و به همین دلیل او نمی توانست طرح شوم خود به نام انقلاب ایدئولوژیک را بطور کامل اجرا بکند. انقلاب ایدئولوژیک، حتی در تعریف خودش به این معنی است که همه اعضای مجاهدین تمامی خواسته ها و تمایلات و عاطفه های خود را کشته و بعد از آن تمامی خواسته ها و تمایلات و عاطفه های خود را نثار مسعود رجوی بکنند. دقیقا همان کاری که کروه های سکت با اعضای خود انجام می دهند. گذشته از موضوع تشکیلاتی و کنترل نیرو، این کار مسعود رجوی یک کار ضد انسانی بود. جدا کردن کودکان از والدین، در همه جای دنیا یک عمل بسیار کثیف محسوب می شود. کودکانی که بعد از گذشت سالیان هنوز والدین خود را ندیده اند. طی آن دوران، بخوبی به یاد دارم که بسیاری نمی خواستند از کودکانشان دور شوند. سازمان نشست های زیادی با خانواده هایی که فرزندانشان در اشرف بودند، می گذاشت و همه را تحت فشار قرار می داد که با نوشتن درخواست فرستادن فرزندانشان به خارج، موافقت بکنند. اما کسانی که این درخواست را نمی پذیرفتند، تشکیلات به آنها مارک بریده می زد و در نشست های عمومی، مطرح می کردند که این افراد ترسیده و بریده اند و بچه هایشان را بهانه قرار داده اند تا سازمان آنها را به اروپا و یا آمریکا بفرستند. گریه های تلخ کودکان و والدین آنها، هنوز در خاطرم است که برای همیشه از هم جدا می شوند. یکی از کودکان را به یاد دارم که به مادرش گفته بود، شما باز می خواهید بروید کشته بشوید که ما را به خارج می فرستید؟ از آن روز به بعد، جدا کردن کودکان از والدین شان برای مسعود رجوی همیشه یک چالش بود و هرگز از زیر بار این جنایت بزرگش در نیامد.
مجاهدین به رهبری مسعود رجوی، کارهای اشتباه بسیاری در عراق کردند. دخالت در بسیاری از امورات داخل کشوری عراق تا گرفتن پول از صدام و تعهداتی که به صدام داده و بزرگترین اشتباه مسعود رجوی، دخالت در منازعات داخلی عراق بخصوص موضوع کردها بود.
آمریکا در تاریخ 26 دی 1369 به کویت حمله کرد و ارتش عراق را از کویت بیرون کرد. در این فرصت زمانی که دولت و ارتش عراق درگیر جنگ با آمریکا و متحدین بودند، از شمال عراق کردها حمله کردند و از جنوب شیعه ها شورش کردند. مجاهدین به دستور مسعود رجوی به سه جهت حرکت کردند. سمت شرق اشرف دو منطقه استراتژیک به نام جلولا و سه راهی امام ویس را تسخیر کردند و از طرف شمال به سمت سلیمانیه رفتند و از جنوب هم سه راهی شهر خالص و شهر بعقوبه را تسخیر کردند و هر گونه حرکت اعتراضی را با آتش سنگین سرکوب می کردند. طبق دستور خود مسعود رجوی، هیچ اسیری گرفته نمی شد و هر فردی که زنده می ماند، چه خود را تسلیم می کرد و یا مجروح بود، اعدام می شد. یکی از نفراتی که در منطقه جلولا(تپه های مروارید) بود برای من تعریف می کرد که چگونه با تانک و زرهپوش از روی کردهای عراقی رد می شدند و دشت هایی که پر از اجساد کردها بود را تصویر می کرد.
مسعود رجوی، از کردهای عراق کینه زیادی به دل داشت. قتل عامی که در این جریان از کردهای عراقی کرد فقط و فقط کینه شخصی بود که می خواست آن را تخلیه بکند. البته بعد از این قتل عام، حتی ذره ای از کینه اش در رابطه با کردهای عراق کم نشد و در نشست های بعد از آن همچنان با کینه از کردهای عراقی و رهبرانشان صحبت می کرد. البته طی سالهای بعد این قتل عام خاموش نماند و گریبان مسعود رجوی را خواهد گرفت. روزی در یک دادگاه عادلانه که مسعود رجوی را پای میز محاکمه نشانده همه چیز بطور عیان و دقیق روشن خواهد شد.
بعد از آرام شدن منطقه و پایان درگیریها، مثل همیشه دوران سرکوب شروع شد، مسئول قسمت ما زنی بود به نام “مهناز” که یکی از شکنجه گران زن سازمان بود. افراد را تک به تک صدا می کردند و به موضوعات خیلی الکی گیر می دادند. این زن شکنجه گر یعنی مهناز، به موضوع علاقه من به کودکان، گیر داده بود و می گفت که تو یک بریده هستی و بریده گی خودت را در علاقه ات به کودکان مخفی می کنی(آخر هفته ها فرزندان اعضای قسمت ما به سالن غذاخوری می آمدند و دور من جمع می شدند تا با هم بازی کنیم). از این حرف مهناز بسیار عصبانی شدم و اتاق او را ترک کردم. یکی از همکارهای من که مرا دید گفت، برای چی اینقدر به هم ریخته هستی؟ موضوع را به او گفتم او گفت، اصلا خودت را ناراحت نکن، این روش سازمان است که در چنین زمان هایی سازمان یک دور به همه گیر می دهد. البته من هرگز با این موضوع کنار نیامدم و درخواست دادم که از آن قسمت بروم. حدود دو ماه بعد از آن قسمت منتقل شدم.