مصاحبه سایت نیم نگاه با خانم حمیرا محمد نژاد ـ قسمت 4 و 5

0
1890

عواطف انسانی برای این فرقه بی معنی بود… اینکه مریم رجوی و سران سازمان در تریبون های رسمی شان اینقدر دم از حقوق زنان و حقوق بشر می زنند واقعا ما زنان مجاهد که در تشکیلات بودیم با گوشت و پوست مان فریبکاری مریم رجوی و شعارهای پوچ سازمان را حس می کنیم اینکه آنها بویی از عواطف ، عشق و احساسات انسانی نبرده اند. به یاد دارم آن موقع در دوره طلاق های اجباری ، زن و شوهرها نامه های عاشقانه می نوشتند و به طور مخفیانه به هم می دادند و همه کلافه بودند. بعضی ها جرات اعلام جدایی از سازمان را داشتند و در این میان خیلی ها هم این جسارت را نداشتند.

مصاحبه سایت نیم نگاه با خانم حمیرا محمد نژاد (عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق ـ ساکن آلمان) ـ قسمت 4 و 5

لینک به منبع

لینک به قسمت قبلی

سایت نیم نگاه :

کی جذب تشکیلات شدید و چه سالی از سازمان جدا شدید؟

خانم حمیرا محمد نژاد :

من ۹ سالم بود که با سازمان آشنا شدم. سال ۶۶ به عراق رفتم و سال ۷۳ به آلمان اعزام شدم در آنجا بعد از کنسرت مرضیه اعلام جدایی کردم.

من برای ماموریت از طرف سازمان به آلمان منتقل شدم … بعد از دعوایی که با خواهر نسرین کردم اعلام جدایی کردم.

مهوش سپهری با نام مستعار نسرین ـ از عوامل اصلی سرکوب و شکنجه اعضای ناراضی ، منتقد و خواهان خروج در فرقه رجوی

مهوش سپهری با نام مستعار نسرین ـ از عوامل اصلی سرکوب و شکنجه اعضای ناراضی ، منتقد و خواهان خروج در فرقه رجوی

سایت نیم نگاه :

منظورتون مهوش سپهری است؟

خانم حمیرا محمد نژاد :

بله ، نسرین یک زن بسیار بی تربیت و لمپن به تمام معنی که اسم اصلی اش مهوش سپهری است.

قبل از جدایی ام از سازمان چند نفر از شورای رهبری به پایگاهی که من مسئولش بودم آمدند و صحنه سازیهای مضحکی می کردند و دروغ گفتند که بله داره تو ایران انقلاب میشه و منتظر بودند من به آنها بگویم ای وای من نمیرم و از تشکیلات جدا نمی شوم… ولی آخر سر متوجه شدند که فایده نداره و من بمونش نیستم و از تشکیلات جدا خواهم شد و جدا شدم.

ادامه دارد …

مصاحبه سایت نیم نگاه با خانم حمیرا محمد نژاد (عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلق ـ ساکن آلمان) ـ قسمت پنجم

لینک به منبع

خانم حمیرا محمد نژاد عضو سابق مجاهدین و ارتش آزادیبخش در سال ۷۳ از مجاهدین جدا شد. انگیزه ی جدایی او از مجاهدین خلق حکایت تلخ و درخوری ست از سالها زیست و تنفس در فضای اختناق آمیز حاکم بر مناسبات تشکیلاتی و قرون وسطایی مجاهدین. نفی فردیت ، سلب و انکار حق آزادی انتخاب آدمی یکی از مشخصه های بارز و آشکار دستگاه اعتقادی و اندامواره فکری و ایدئولوژیک مجاهدین است.

دنیای تاریک و سیاه مجاهدین در واقع متعلق به عصر توحش و بربریت است که متاسفانه در دنیای مدرن و عصرتحولات دموکراتیک در اشکال گوناگون و در گروهها و فرقه های تبهکاری چون القاعده ، طالبان ، داعش ، بوکو حرام ، مجاهدین خلق و … بازتولید می شود. در تفکر فرقه ای و تلقی فاشیستی مجاهدین از دین ، “زن” موجود دوپایی تلقی می گردد که “شر و شیطانی” قلمداد شده و بایستی برای رهایی از این وسوسه شیطانی و شر ذاتی … او را با کلمات و واژه های فریبنده ای چون آرمان انقلابی ، حفظ اصالت و پاکی و … در اسارت و تحت سیطره ی همیشگی و مداوم قرار داد و در خوشبینانه ترین شکل زنان را در مسیر بهره کشی جنسی ، تولید مثل و اقدامات تروریستی و انتحاری بکار گرفت تا بدین ترتیب کابوس تاریخی استفاده ابزاری از زن را به انحاء گوناگون به نمایش گذاشت.

تامل و دقت در سخنان و نقطه نظرات خانم محمد نژاد در این گفتگو در حقیقت بازخوانی یک فاجعه و تراژدی تکراری تاریخی ست. زن حق انتخاب ندارد ، زن بایستی در محدودیت بسر برد ، مردان به جای زنان تصمیم گیرنده باشند و حقوق انسانی زن در قالب توجیهات مضحک ، گاه فریبنده و مشمئز کننده ی ایدئولوژیک به سخره گرفته شود و در بسیاری موارد انکار و نفی گردد که نشانه ی یک ذهن بیمار است که گاه در شکل و هیئت موجود تبهکاری چون ملاعمر رهبر طالبان ، ابوبکر بغدادی رهبر داعش یا مسعود رجوی رهبرعقیدتی مجاهدین و … خود را به نمایش می گذارد. نمایشی که مشمئز کننده است و پالس روشنی از پلشتی و پلیدی یک تفکر متعلق به عصر توحش و بربریت … نگرش غیرانسانی ذهن بیمار که زن را به مثابه نیمه دیگر انسان و نیمی از جمعیت فعال و خلاق جهان در اعماق ذهن خود باور ندارد …

آرش رضایی ـ عضو تیم مدیریت سایت نیم نگاه

Homeyra Mosahebe Matn 2

سایت نیم نگاه :

شما فرمودید : ” زن در جامعه اروپا حق انتخاب دارد اگر کار می کند برای ساختن زندگی بهتر است کسی مثل من یا شما را سازمانی مثل مجاهدین خلق مجبورش می کند که یک روز با کسی که تشکیلات انتخاب می کند ازدواج کند و اصلا عشقی در کار نیست و روز بعد طلاق و بنا به مصلحت تشکیلات طلاق بگیرد!!”

با توجه به این واقعیت تلخ لطفا توضیح بدهید که چنین ازدواج های تشکیلاتی در فرقه مجاهدین چه پیامدهایی در بین خانم ها و اعضای تشکیلاتی داشت؟ واقعا آنها در برابر این تحمیل آزار دهنده چه واکنشی داشتند؟

خانم حمیرا محمد نژاد :

سازمان در یک برهه ی زمانی (دهه ۶۰ شمسی) با توجه به اینکه تعداد مردان بیشتر از زنان بود و اکثریت مردان مشکل جنسی و عاطفی داشتند… و درخواستهای مکرر برای ازدواج با خواهران را به سازمان اعلام میکردند…. سعی بر این داشت که زنان را به عقد مسئولان سازمان در بیاورد …. سازمان با این کار ابلهانه فکر میکرد اگر زن مجردی نباشد… مردان رده پایین ناامید میشوند و دیگر دست از پافشاریشان مثلا ازدواج با فلان خواهر، می کشند!!

البته این کار همیشگی سازمان بود و آن سطحی نگاه کردن به مسائل بوده و است.

در آن روزها اوج اصرار سازمان و تحت فشار قرار دادن زنان به ازدواج تشکیلاتی بود. سن و سال کم هم مهم نبود… مهم فقط و فقط ازدواج هر چه زودتر زنان بود.

این زنان نگون بخت حق انتخاب هم نداشتند و باید با کسی که سازمان پیشنهاد میداد و آن هم از رده ی فرمانده دسته به بالا بود ازدواج می کردند.

یادم میاد فریبا ه … عاشق یکی از بچه های رده پایین شده بود و تا مرز مردن هم پیش رفت ولی فرقه رجوی اجازه ازدواج به فریبا نداد.

معصومه هم یکی دیگر از بچه ها بود که عاشق یکی از بچه های رده پایین شده بود… و باز و جالب اینکه همه این زنان تحت برخورد تشکیلاتی شدید قرار می گرفتند… که البته کمتر کسی بود که از این برخوردها با کمر صاف بیرون بیاید… و اکثراً بناچار تسلیم دستورات سران فرقه می شدند ….

چون آنقدر سازمان خون شهدا را به سر اینها میکوبید و بدهکارشان میکرد که اینها پشیمان شده و از این عشق منصرف میشدند. و بعد از چند ماه سازمان نفر انتخابی خودش را به اینها تحمیل میکرد.

یادم میاد یکی از بچه ها به اسم آذر آنقدر تحت فشار سازمان برای ازدواج قرار گرفت که مریض روحی شده بود… و چون تن به ازدواج کذایی نداد… رده تشکیلاتی اش را ازش گرفتند.

من خودم هم متاسفانه استثنا نبودم و حدوده ۸ ماه تحت آزار و اذیت و شکنجه های روحی در این بابت بودم …. در این نشستهای مضحک تشکیلاتی که در هفته چندین بار برایم گذاشته میشد…. باید به حرفهای فرمانده گوش می کردم و می گفتم چرا نمی خواهم ازدواج کنم… و هر بار با تهدید ها و داد و بیدادهای ایشان که چرا من سرسپرده سازمان نیستم و باید از خودم انتقاد کنم… تن میدادم…

یادم است در آن ۸ ماه به لحاظ روحی آنقدر اذیت شدم که گاها دردهای معده و کمر میگرفتم که همه به لحاظ عصبی گریبانگیرم شده بود را باید تحمل می کردم بدتر از همه به خودم انتقاد هم می کردم!!

و تنها شانسی که هم دوره های من آوردند… درست موقعی که ما جواب مثبت به این زورگوئیها دادیم …. طلاق های اجباری شروع شد. یادم است چقدر خوشحال بودیم… مثل کسی بودم که از زندان آزاد شده باشد.

همین جا خودتان می بینید که هیچ کس و هیچ فردی برای این سازمان ارزشی نداشت. سازمان یک روز مجبور به ازدواجت میکرد آن هم با کسی که هرگز دوستش نداشتی و یک ازدواج تحمیلی تشکیلاتی و بدور از عشق بود و روز دیگه مجبور به طلاق می شدی!

عواطف انسانی برای این فرقه بی معنی بود… اینکه مریم رجوی و سران سازمان در تریبون های رسمی شان اینقدر دم از حقوق زنان و حقوق بشر می زنند واقعا ما زنان مجاهد که در تشکیلات بودیم با گوشت و پوست مان فریبکاری مریم رجوی و شعارهای پوچ سازمان را حس می کنیم اینکه آنها بویی از عواطف ، عشق و احساسات انسانی نبرده اند.

به یاد دارم آن موقع در دوره طلاق های اجباری ، زن و شوهرها نامه های عاشقانه می نوشتند و به طور مخفیانه به هم می دادند و همه کلافه بودند. بعضی ها جرات اعلام جدایی از سازمان را داشتند و در این میان خیلی ها هم این جسارت را نداشتند.

الان که به سالهای قبل (که در تشکیلات رجوی بودم) برمیگردم و یاد آن روزها میافتم… می بینم ما مثل کسانی بودیم که هرچه بیشتر سعی در درک اوضاع بوجود آمده داشتیم بیشتر از پیش در این باتلاق متعفن فرو می رفتیم…

احساساتی که باید میمرد ….عواطفی که باید قربانی می شد… و صداهایی که در نطفه خفه می شد…

و آنچه باقی میماند… دلخوش کردن خود به اینکه ما نسل انقلابیون هستیم!

آنچه که بارز بود… جنگ با خود… خود… و باز خود…!!

لطفا به مسئله با نگاه عمیق بنگربد… سازمانی که دم از آزادی زن میزند و سنتهای پوسیده را محکوم میکند… خود دو صدچندان افراد را زیر شکنجه‌های روحی و روانی قرار میدهد، عشق را محکوم میکند و آنچه برایش ارزش است… سنتهای پوسیده و افکار افراطی سازمانی میباشد.

از کالا نبودن زن سخن ها میگوید… ولی هیچ آزادی انتخابی به زنانش نمیدهد…

همه این موضوعات یک جنب قضیه میباشد و کشتن عواطف مادرانه افراد وحشتناکترین وجه دیگر قضیه میباشد… امروز که خودم مادر هستم. …وقتی یاد آن روزها و ضجه زدن مادرها و دور کردن جگرگوشه هایشان فکر میکنم…. درد وحشتناکی وجودم را در برمیگیرد…. حتی فکر کردن به این داستان و تصورش برایم غیر قابل تصور میباشد.

چه گویم که ناگفتنم بهتر است…

عشق یک موهبت الهی است که این فرقه همیشه با آن در جنگ و ستیز بوده… معنی حرفهایم را بچه هایی که از سازمان بیرون آمده اند خوب می فهمند …

در یک مورد با تفکر مسعود رجوی هم عقیده هستم… ایشان راست می گفت که عشق فرمان آتش بس است…

وقتی عشق و عواطف انسانی به میدان میاد…. جنگ و ستیز پایان می گیرد….همه را دوست داری و دلت نمیخواد غم را رو چهره کسی ببینی… و این همان نقطه ایست که رجوی با آن میجنگید… کشتن عشق و عواطف ….غافل از اینکه کشتن و مبارزه با عشق و عاطفه، کاری محال می باشد.

ادامه دارد …

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید