خاطرات غلامعلی میرزایی،قسمت 17 ـ شیپور سرنگونی را می خواست رجوی بزند یا صدام حسین؟ اما چه شد؟

0
1888

ولی در صحبتهایی که بین نفرات که تبادل می شد این بود اینها را هم برای عراق نگهداری کنیم چون خود عرافیها بر اساس تجربه تانکهای قبلی که تحویل داده بودند رسیدگی به امکانات جنگی که داشتند زیر   صفربود و بخاطروعده های مستمرسرکردگان فرقه نفرات هم که سرنگونی در راه است و رهبری منتطر آماده شدن کارهای نکرده ماست هرچه سریعتر آماده شوید او (رجوی) شیپور راخواهد زد. بااینکه این مرحله را هم به پیش برد وهمه منتطر شیپوربودند. به ناگهان یک روزهمه نفرات را چمع کردند و گفتند که درسته همه چیز آماده است ولی باید همه نفرات در هررسته ای که هستند آموزش تعمیرات همان رسته را فرا بگیرند چون در صحنه عملیات کسی که نیست کمک کار ما باشد چون ما یک نیروی مستقل هستیم باید همین استقلال را تا آخر خودمان باید آنرا به پیش ببریم.سازماندهی وکمیته های مختلف برای همین کار هم شروع شد البته با مربیان و افسران عراقی.بطور نسبی این مرحله هم حدوددوماهی طول کشید. و همه منتطر شیپور بودند؟تا اینکه یک روزطهرکه همه در حال استراحت بودند از بلندگوها مارش زده شد به این معنی که همه در سالن جمع شوید .تا سالن هرکس چیزی در ذهنش هم خطورمی کرد ولی به کسی چیزی نمی گفت تا اینکه همه در سالن جمع شدند .متوجه شدم که سالن وتلویزیونها به نحوی چیده شدند که همه فکر میکردیم (همان اعلام شیپوراست)   ولی همه در اشتباه بودیم ولی این بار یک بازی دیگربود…

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت هفدهم

مسعود رجوی : قول سرنگونی و تسخیر  ایران  را صاحبخانه ( صدام حسین) به ما داده است

شیپور سرنگونی را می خواست رجوی بزند یا صدام حسین؟ اما چه شد؟

غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 30.06.2020

لینک به منبع

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

لینک به قسمت شانزدهم

لینک به قسمت پانزدهم

لینک به قسمت چهاردهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت دوازدهم

لینک به قسمت یازدهم

لینک به قسمت دهم

لینک به قسمت نهم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت ششم 

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت اول و دوم

در قسمت خاطرات 16 که در پایان آن خاطر نشان کرده بودم ما را به قسمتی که بعد متوجه شدیم لشگر 27 به اصطلاح گفته می شد بردند .در بدوورود یک تعداد زن ومرد که از قبل آن بدبخت ها را هم براساس برنامه ریزی قبلی آنجا منتظر گذاشته بودند تا زمانی که ما برسیم-همان طور که در خودرونظاره گر بودم ومنتظر بودم به کجا می خواهند مارا ببرند در انتهای یک خیابان اصلی به یک پیچ رسیدیم که در ابتدای آن یک ساختمان قلعه ای بلند بود که تعدادی آنجا ایستاده بودند و به محض ورود ما شروع به کف زدن وشعار خوش آمدید را اجرا می کردند راننده  ماشین دو کابین بدون اینکه توجه بکند به راه خودبا سرعت ادامه داد که یک خیابان مستقیم بود و  در حدود 500 متر با همان قلعه فاصله داشت که این محل سالن غذاخوری بود.در آنجا میزچیده شده بود .هرکدام ار مارا براساس برنامه خودشان به قسمتهای سالن بردند که دراطراف هرکدام از ما دونفر نشت و نهار را اگر اشتباه نکنم خورشت قرمه سبری بود. در حین خوردن غذا همان نفرات شروع کردند به صحبت کردن که ما فقط منتظر شما بودیم چون زیاد وقت نداریم ودو هفته ای باید آموزش کامل بگیرید جون وضیعت رژیم خراب است و داریم آماده می شویم برای حمله به ایران که تا آخر این ماه کار رژیم تمامه.

ماهم همینطورگوش میدادیم تا اینکه نهارتمام شد ودوباره مارا به سمت همان قلعه که به حساب محل استراحت نفرات بود رفتیم در بین راه هم محل های مانند آشپزخانه و…را به ما نشان دادند جهت آشنایی البته هر کدام به تنهایی بودیم .تا به محل مورد نظر رسیدیم ازآنجا مارا به آشایشگاهی بردند که درلحظه ورود برای هر ببنده ای این را تداعی می کرد که این محل از قبل زندان بوده چون با سقف بلندی که داشت و  یک پنجره کوچک در گوشه درآن نصب شده بود.درهمان آسایشگاه تعدادی بودند که وارد شدن ماها برایشان بی اهمیت بود (بعدها متوجه شدم که این افراد از فرماندهان فدیمی بودند ولی مشکل دارند واز کار کنار گذاشته شدند)بعد ازدو ساعت یک سری امکانات استراحت هم برای ما آوردند که تخت هایمان را آماده کنیم.  بعد از انجام این کار مارا به یک اسحله خانه یا انبار سلاح بردند که آنجا می خواستند به گفته خودشان سلاح شرف به ما بدهندکه از فردا آموزشهایمان شروع شود.طبق مراسمی که تدارک دیده بودند سلاح وبقیه الزامات جنگی را به ما تحویل دادند.  وسایل را به آسایشگاه بردیم وسلاح را در اسحله خانه گذاشتند.

موقع شام رسید طبق معمول از همان ورود اولیه که گفتم با دونفر اسکورت مارا به سالن غذا خوری بردند.بعد از اتمام شام یک مقداری اوضاع تغییر کرد وبا یک نفر دیکر همراه شدم که این نفرهم از اسیران جنگی بود که توسط خود قرقه در یکی از عملیاتها اسیر شده بود و  بنا بگفته خودش که در همان شب برای من تعریف می کرد می گفت به من گفتند اگر در عملیات فروغ یا همان(مرصاد) شرکت کنی بعد  از عملیات آزاد هستی. ولی بعداز برگشت از عملیات که تمام اسیران را جلودار فرستاده بودند که سرنوشت خیلی از آنها هنوز هم معلوم نیست هرچقدر گفتیم گفتند عملیات دیگری درراه است که بزودی ایران را می گیریم واین قول را صاحب خانه  (صاحب خانه اصطلاحی بود که در بین خودشان به صدام می گفتند) داده است.

آن شب تا صبح در همین فکر بودم که چرا این نفراین حرفها پیش من زد و تا صبح نتواستم بخوابم .فردای آنروز مارا سازماندهی کردند بر اساس توانمندی من را توپچی تانک تی 55 گذاشتند و   همان روز آمورشها شروع شد بدون در نطر گرفتن زمان استراحت و…چون می گفتند وقت نداریم در طی دو هفته اموزشها تمام شد .  بعد گفتند   چونکه هرچهار نفر با هم در یک تانک هستید بایستی هر کدام از نفرات هم رانندگی وهم توپچی وهم فشنگ گذاری وهم فرماندهی را آموزش بگیرد.  (در ابتدا گفته بودم که می گفتند لشگر 27 چون من خودم نظامی بودم از قبل هرچه فکر میکردم نه تعداد نفرات به لشگر کلاسیک می خورد ونه سلاحهایی که در اختیار داشتند)  وقتی این موضوع را از یکی از  فرماندهان پرسیدم در جواب گفت که هر کدام از ماها به تعداد صد نفر نیروی نطامی عادی وکلاسیک هستیم.

در آنروزها هنوزصحبتی از طلاق اجباری نبود .ولی زمزمه های بگوش می رسید که تعدادی از مردان یا زنان که همسرانشان در عملیات کشته شدند مسعود رجوی در یک نشت گفته که بایستی با کسانی که ما می گوییم و  مشخص می شود ازدواج ایدولوژیک بکنید مانند مریم در سال 63 و خطبه عقد هم بوسیله مسعود انجام بگیره که این کار بطور مخفیانه با خطبه مسعود وبا حضور مریم وتعدادی از فرماندهان انچام می گرفت که بقیه متوجه نشوند.این روند مدتی ادامه داشت ودر بین نفرات و کسانی که به  هم اعتماد داشتند در خفا گفته می شد .روند آمورش همچنان ادامه داشت تا اینکه دو باره آمدند وسازماندهی را تعغیردادند و بهانه ای دیگر را گفتندکه قرار شده از صاحب خانه تعدادی تانک بگیریم و آموزشهای جدید شروع شد.

خلاصه تعداد زیادی تانک تی 55چینی از عراقی ها گرفتند ومدتها هم نفرات مشغول تحویلگیری ونظافت وآموزش بودند.که البته عنوان می کردند که از دولت عراق خریدیم .  ولی در صحبتهایی که بین نفرات که تبادل می شد این بود اینها را هم برای عراق نگهداری کنیم چون خود عرافیها بر اساس تجربه تانکهای قبلی که تحویل داده بودند رسیدگی به امکانات جنگی که داشتند زیر   صفربود و بخاطروعده های مستمرسرکردگان فرقه نفرات هم که سرنگونی در راه است و رهبری منتطر آماده شدن کارهای نکرده ماست هرچه سریعتر آماده شوید او (رجوی) شیپور راخواهد زد.

بااینکه این مرحله را هم به پیش برد وهمه منتطر شیپوربودند. به ناگهان یک روزهمه نفرات را چمع کردند و گفتند که درسته همه چیز آماده است ولی باید همه نفرات در هررسته ای که هستند آموزش تعمیرات همان رسته را فرا بگیرند چون در صحنه عملیات کسی که نیست کمک کار ما باشد چون ما یک نیروی مستقل هستیم باید همین استقلال را تا آخر خودمان باید آنرا به پیش ببریم.سازماندهی وکمیته های مختلف برای همین کار هم شروع شد البته با مربیان و افسران عراقی.بطور نسبی این مرحله هم حدوددوماهی طول کشید. و همه منتطر شیپور بودند؟تا اینکه یک روزطهرکه همه در حال استراحت بودند از بلندگوها مارش زده شد به این معنی که همه در سالن جمع شوید .تا سالن هرکس چیزی در ذهنش هم خطورمی کرد ولی به کسی چیزی نمی گفت تا اینکه همه در سالن جمع شدند .متوجه شدم که سالن وتلویزیونها به نحوی چیده شدند که همه فکر میکردیم(همان اعلام شیپوراست)   ولی همه در اشتباه بودیم ولی این بار یک بازی دیگربود.

ادامه دارد

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

nejatyaftegan az mojahedin khalgh dar albania -gholamali mirzayi 260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت شانزدهم شکست عملیات “فروغ جاویدان” و آغاز دروغ های رجوی در اسارت گاه صدام حسین

از همان روز ورود مسعود رجوی به عراق کنترل ها در شکنجه گاه های صدام حسین بیشتر شد و نفرات دنبال این بودند که لااقل راه نجاتی به این وسیله هم که شده پیدا کنند . عراقی ها هم فرم هایی را می اوردند و نفر بدون اینکه نگاه کند از همان پشت پنجره امضا می کرد. چون همانطورکه گفتم در برتامه نیم ساعته فرقه مجاهدین خلق  که از تلویزیون عراق پخش می شد تا جایی که می توانستند اخبار کذب می دادند و نشریا ت مختلف وارد می شد . این روند ادامه داشت تا پایان جنگ که همان روزها بدلیل هجوم عراق تعداد زیادی اسیر ایرانی گرفته بودند  و مارا به اردوگاه 6 رمادی بردند و بعد ازظهر بود که وارد کمپ شدیم. بعد از امار گیری برای آنتراکت بیرون امدم که یک نفر امد نزدیک بعد از احوالپرسی گفت میدانی که مجاهدین شکست خوردند (بدلیل جابجای دو روزی بود که ما از همه جا بی اطلاع بودیم ) گفتم چه شکستی و چرا به من میگی ؟ گفت عملیات مرصاد ( یاب قول فرقه مجاهدین ، فروغ جاویدان ) گفتم اطلاع ندارم .که از هم جدا شدیم و بعد نیم ساعت به اتاقی که مشخص کرده بودند برگشتم .سه روز بعد ما را به بلوکی دیگر انتقال دادند . روزهای پر التهابی بود و جنگ تمام شده است . اسیران چی می شوند این سوال همه بود . اما اخبار و تبلیغات این بود که هیچ اسیری مبادله نخواهد شد . اگر اشتیاه نکنم یک سال هم به همین منوال گذشت تا اینکه یک شب در برنامه  تلویزیونی فرقه رجوی اعلام شد که چون شما اسیران نفرات خودمان هستید و فعلآ مبدله هم در کار نیست به ما ملحق شوید و مدت چندماه مهمان ما باشید یا از طریق مرز به ایران شما را می فرستیم با بعد از چند ماه که با دولت عراق هماهنگی کردیم شما را به کشورهای دیگر می فرستیم  و از آنجا به هر جایی که خواسته خودتان بود بروید . افراد پیش خودشان می گفتند کور از خدا چه می خواهد؟ که فردای ان صبح افسران عراق امدند و ثبت نام کردند که بعد از چند روز ما را که در همان اردوگاه بیش از 150 نقر بودیم به بیرون کمپ و در یک سالن بزرگ که از قیل تدارک دیده بودند، بردند  با مهدی ابریشمچی و تعداد دیگری از مسولان انها مواجه شدیم و …

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت شانزدهم

شکست عملیات “فروغ جاویدان ” و  آغاز دروغ های رجوی در  اسارت گاه  صدام حسین 

غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 04.04.2020

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

لینک به قسمت پانزدهم

لینک به قسمت چهاردهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت دوازدهم

لینک به قسمت یازدهم

لینک به قسمت دهم

لینک به قسمت نهم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت ششم 

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت اول و دوم

روزها بدون هیچ امید یا خبری به سختی می گذشت تا اینکه از استخبارات حکومت بعثی آمدند اتاقها را براساس درجه داران .سربازان .افسران .ونفرات شخصی که در بین راه گرفته بودند تقسیم کردندواین در حالی بود که هیج کدام از افراد راضی نبودند .ولی گفتند قانون ارتش است وهم چنین صلیب سرخ .اینجا بود که متوجه شدیم که احتمالا”خبری است که اجازه بدهند به صلیب برای بازدید بیاید.تعدادی را همان روزهای اول به اتاقهای که برای جدا سازی آماده کرده بردند (البته اول انهایی را که خودشان از قبل می دانستند بردند) ولی من تا چند روزردرهمان اتاق قبلی ماندم تا اینکه یک روز آمدند  من را به اتاقی که شماره آن 13بود بردند در لحظه ورود همه چیز برایم شک برانگیز بود ولی بعد از چندین ساعت دیدم تقریبا”همه چیز عادی به نظر می رسد تا اینکه درروزهای بعد که خوب افراد را زیرنظرداشتم متوجه شدم که اینجا هر کس برای خودش باندی دارد ودر ساعت های مختلف دور هم جمع میشوند .ولی با رفتارهای دوگانه ای که در طی چند روز دیدم متوجه شدم که حتی نمی شود با این افراد تنظیم رابطه عادی هم داشت .ولی ناچارا”بایستی تحمل می کردم ولی صبرهم حدی دارد هر کس دیگرهم باشد نمی تواند بی تفاوت بگذرد.مدتی گذشت چند بار هم درگیری با انها داشتم تا در نهایت خودشان به عراقیها گفتند من را جای دیگری فرستادند .بک روز نمی دانم ماه رمضان بود با بخاطر اینکه بتوانم از حقوق که می دادند پس انداز کنم روزه بودم ودر محل خودم که روبروی پنجره بود نشسته بودم که سرباز عراقی امد پشت پنجره وبا صدای بلند گفت بیا این روزنامه را بگیر(روزانه همه روزنامه های عراق را به هر اسایشگاه می دادند)رفتم روزنامه را بگیرم که همان سرباز گفت وضعتان خوب میشه مسعود رجوی آمده عراق و این هم عکسش است که سفارش اسیران را به سیدالرییس (یعنی صدام کرده) روزنامه را گرفتم دیدم عکس مسعود رجوی وطه یاسین رمضان معاون صدام درفردوگاه بغداد است .چند لحظه مات ومبهمت مانده بودم که این چه کاری است در زمان جنگ به کشوری که روزانه مردم بی دفاع را بمباران می کند در فکر فرو رفته بودم .که ناگهان یکی از نفرات از خواب بیدار شد وروزنامه را به او هم دادم  او هم همین حالت را داشت ولی چیری نگفت وروزنامه را کنار گذاشت. 

rajavi-saddam hossein 5

صلیب هم می امد ومشکلات را می گفتیم ولی جواب این بود که ما نمی توانیم در زمان جنگ چیری بگوییم .چون دیگر اجازه ورود به ما نمی دهند(البته اگرنمی آمدند بهتر بمد چون گاهی اوقات همان نامه هایی که خودمان می نوشتیم برای خانواده همانها دوباره بدون جواب بدستمان می رسید.

از همان روز ورود مسعود رجوی به عراق کنترل ها در شکنجه گاه های صدام حسین بیشتر شد و نفرات دنبال این بودند که لااقل راه نجاتی به این وسیله هم که شده پیدا کنند . عراقی ها هم فرم هایی را می اوردند و نفر بدون اینکه نگاه کند از همان پشت پنجره امضا می کرد. چون همانطورکه گفتم در برتامه نیم ساعته فرقه مجاهدین خلق  که از تلویزیون عراق پخش می شد تا جایی که می توانستند اخبار کذب می دادند و نشریا ت مختلف وارد می شد . این روند ادامه داشت تا پایان جنگ که همان روزها بدلیل هجوم عراق تعداد زیادی اسیر ایرانی گرفته بودند  و مارا به اردوگاه 6 رمادی بردند و بعد ازظهر بود که وارد کمپ شدیم. بعد از امار گیری برای آنتراکت بیرون امدم که یک نفر امد نزدیک بعد از احوالپرسی گفت میدانی که مجاهدین شکست خوردند (بدلیل جابجای دو روزی بود که ما از همه جا بی اطلاع بودیم ) گفتم چه شکستی و چرا به من میگی ؟ گفت عملیات مرصاد ( یاب قول فرقه مجاهدین ، فروغ جاویدان ) گفتم اطلاع ندارم .که از هم جدا شدیم و بعد نیم ساعت به اتاقی که مشخص کرده بودند برگشتم .سه روز بعد ما را به بلوکی دیگر انتقال دادند . روزهای پر التهابی بود جنگ تمام شده است . اسیران چی می شوند این سوال همه بود .و اما تبیلیغات هیچ اسیری مبادله نخواهد شد با ایران عراق را به رسمیت بشناسند وغرامت بدهد. اگر اشتیاه نکنم یک سال هم به همین منوال گذشت تا اینکه یک شب در برنامه  تلویزیونی فرقه رجوی اعلام شد که چون شما اسیران نفرات خودمان هستید و فعلآ”مبدله هم در کار نیست به ما ملحق شوید و مدت چندماه مهمان ما باشید یا از طریق مرز به ایران شما را می فرستیم با بعد از چند ماه که با دولت عراق هماهنگی کردیم شما را به کشورهای دیگر می فرستیم  و از آنجا به هر جایی که خواسته خودتان بود بروید . کور از خدا چه می خواهد؟

Mojahedin- iranian_soldiers_Iraq_Mujahedin_3

که فردای ان صبح افسران عراق امدند و ثبت نام کردند که بعد از چند روز ما را که در همان اردوگاه بیش از 150 نقر بودیم به بیرون کمپ و در یک سالن بزرگ که از قیل تدارک دیده بودند، بردند  با مهدی ابریشمچی و تعداد دیگری از مسولان انها مواجه شدیم و با یک سخنرانی مهدی ابریشمچی که حدود دوساعت طول کشید مواجه شدیم. از همان حرفهای که قبلا”هم گفته شده که شما نفرات خودمان هستید واز این حرفها .در مفابل عمل انجام گرفته ای که خودم هم نمی دانستم عاقبتش به کجا خواهد انجامید قرارگرفته بودم (البته همه نفرات)راهی برای بازگشت نبود چون معلوم نبود استخبارات چه بلایی به سرت خواهد آورد.بعد از کلی صحبت وسخنرانی یک جانبه مهدی ابریشمچمی (که نفرات خودشان اورا شریف خطاب می کردند )گفت بدلیل اینکه داریم ساختمان برای شما آماده می کنیم یک مدتی در همین بیرون کمپ محلی که دوستانمان(عراقی ها)برای شما آماده کردند می مانید بعد هودمان می آییم شما را به اشرف می بریم.تعداد نفرات زیاد بودما را بردند در اتافهای مختلف ولی با همان شرایط داخل کمپ بقریبا”حدود دو هفته گذشت که با تعدادی اتوبوس وخودروهینو که معلوم بود یک سری وسایل با خورشان آوردند همراه با اسکورت عراقی وچندین افسر ارشد عراقی آمدند وما را در همان سالن بزرگ جمع کردند وشروع کردند به توضیع لباس های نظامی (به گفته خودشان لباس شرف)چنر ساعتی این کار بطول انجامید وسپس سوار اتوبوس شدیم .بعد از سالیان خیابانها را می دیدیم همه چیز برایمان جدید به تابوهای مسیر اتوبوس که نگاه می کردم متوجه شدم نوشته بود بغداد.کرکوک.سپس بعد از بغداد به سمت شهر خالص نزدیکهای ساعت 1300 بود وارد قلعه اشرف شدیم البته یکی ازنفرات خودشان بود .در ورودی اشرف دو عدد مجسمه شیر بود که یکی از همان نفرات گفت اینها را از قصر شیرین اوردیم .به خیابان اصلی با اتوبوس که حرکت می کرد در یک نقطه منوجه شدم که عکس بزرگی از صدام حسین روی دیواری نقاشی شده .در لحظه ماند اینکه به کسی شوک وارد کنن شدم که این دیگرچی است؟بعد از عبور ما را بردند به یک سالن که از قبل تدارک دیده بودند به عنوان چک پزشکی که هر نفر بیش از ده دقیقه بیشتر طول نمی کشید بعد از ان خودروهای دوکابین میآمدند ونفراتی که کارشان تمام شده بود می بردند .تا اینکه نوبت به ما رسید که 5نفر بودیم ویک دوکابین آمد وما را به قسمتی که خودشان تعیین کرده بودند بردند. 

/////////////////////////

Rajavi - saddam hossein-mehdi Abrishamchi 260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت 15 ـ شیوه جذب فرقه مجاهدین در اردوگاه های صدام حسین

همانطور که گفتم شیوه جذب فرقه رجوی در بین اسرا تعداد نفراتی بودند که از قبل یا به دلیل مطالعات سیاسی یا اینکه از قبل طرفدار فرقه مجاهدین بودند در هر اتاقی بود حال یا سرباز بودند یا درجه دار یا افسر یا کسانی دیگر (ولی ناگفته نماند که در تمامی احزاب نفراتی بودند که جذب نیرو یکی از کارهایشان بود ) حال از کجا به این نفرات پیام می رسید معلوم نبود. در همان بلوک یا قسمتی که ما بودیم تعدادی بودند که همیشه دور هم جمع شده .صحبت می کردند و همین موضوع باعث شده بود که توجه امثال ما را جلب کند . البته این موضوع دو طرفه بود چون آنها هم میخواستند ما را به نحوی به سمت  خودشان جذب کنند . این موضوع ادامه داشت البته با سلام و علیک واحوالپرسی مختصر تا اینکه یک جا بجایی در اردوگاه شروع شد و من را به اتاقی دیگر بردند که همان نفر اصلی در همان اتاق بود .تا گفته نماند که قبل از ورودم به این آسایشگاه با این نفرات ودیگر نفرات را در بیرون زمان آنتراکت می دیدم وچند دقیقه ای با هم گپ می زدیم .البته اولش صحبتهایی از اردوگاه وچیزهای دیگر بعد به موضوعات سایسی کشیده شد.در مورد کشورهای منتطقه وجغرافیای سیاسی کشورهای همسایه بخوصوص کشورهای که در آن زمان با بلوک شرق همکاری مشترک داشتند که …

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت پانزدهم

شیوه جذب فرقه مجاهدین در اردوگاه های صدام حسین

غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 04.03.2020

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

لینک به قسمت چهاردهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت دوازدهم

لینک به قسمت یازدهم

لینک به قسمت دهم

لینک به قسمت نهم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت ششم 

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت اول و دوم

اگر بخواهم دوران 9ساله  اسارت در اردوگاه های صدام جسین را روزانه شرح بدهم به پایان آن نخواهم رسید. بنا بر این می خواهم به چه نحوی با فرقه مجاهدین خلق و رجوی اشنا شدم. چگونه بعد از 9 سال اسارت که هر روزآن بدتر از روز قبل بود واندکی از آن را باز گوکردم به اصل موضوع (پیوستن به فرقه را شروع کنم) 

در قسمت های قبلی یادآوری کردم که گروههای مختلفی برای جذب اسیران بی خبر از همه جا می آمدند و حال بستگی داشت که چه طرز فکر وهم خوانی با آن گروه داشته باشد نفر وبا از این چه نوع استفاده ای در آینده می خواهد بکند. 

در اینچا لازم میدانم به نکاتی اشاره کنم که شاید خوشایند نباشد ولی جهت ثبت در تاریخ مهم است . 

یک تعدادی که گفتم با انگیزه های مختلف در گروهای کذایی ثبت نام شده بودند و اسم مستعار و کد شان را گرفته بودند بعد ار مدتی که دیدند خبری نشد از طرف حسابهای که به آنها قول داده بودند و از طرفی هم حرفهای گوناگون می شنیدند یا دیوانه شدند یا به مریضی های مختلف مواجه شدند که هر کدام داستان جداگانه ای دارد که نفراتی در آن سالها در اردوگاه بودند این موضوعات را کم وبیش اطلاع کامل دارند.  

همانطور که گفتم شیوه جذب فرقه رجوی در بین اسرا تعداد نفراتی بودند که از قبل یا به دلیل مطالعات سیاسی یا اینکه از قبل طرفدار فرقه مجاهدین بودند در هر اتاقی بود حال یا سرباز بودند یا درجه دار یا افسر یا کسانی دیگر (ولی ناگفته نماند که در تمامی احزاب نفراتی بودند که جذب نیرو یکی از کارهایشان بود ) حال از کجا به این نفرات پیام می رسید معلوم نبود. 

در همان بلوک یا قسمتی که ما بودیم تعدادی بودند که همیشه دور هم جمع شده .صحبت می کردند و همین موضوع باعث شده بود که توجه امثال ما را جلب کند . البته این موضوع دو طرفه بود چون آنها هم میخواستند ما را به نحوی به سمت  خودشان جذب کنند . 

این موضوع ادامه داشت البته با سلام و علیک واحوالپرسی مختصر تا اینکه یک جا بجایی در اردوگاه شروع شد و من را به اتاقی دیگر بردند که همان نفر اصلی در همان اتاق بود .تا گفته نماند که قبل از ورودم به این آسایشگاه با این نفرات ودیگر نفرات را در بیرون زمان آنتراکت می دیدم وچند دقیقه ای با هم گپ می زدیم .البته اولش صحبتهایی از اردوگاه وچیزهای دیگر بعد به موضوعات سایسی کشیده شد.در مورد کشورهای منتطقه وجغرافیای سیاسی کشورهای همسایه بخوصوص کشورهای که در آن زمان با بلوک شرق همکاری مشترک داشتند که در مرحله اول خیلی خوب و معلومات عمومی را درکل منطقه  وجهان بالا می برد ومن خودم استقبال می کردم .ولی جون درسهای دیگر را هم می خواندم بیشتر وقتم را صرف درسهای دیگر می گذاشتم .

در بین این نفرات کسانی بودند که از سالهای قبل با فرقه بوسیله اقوام نزدیکشان آشنایی داشتند و تمام تاریخچه قرقه را می نوشتند با تاریخهای دقیق و همچنین با سرودهای قرقه ازجمله آمریکایی بیرون شو (که همین سرود بعد از اشغال عراق توسط آمریکا زمانی که آمریکاییها در اشرف بودند ممنوع شد) بدلیل اینکه من خودم در زمان انقلاب در ارتش بودم یک مقداری هم خودم با گروهای سیاسی آشنایی داشتم  ولی نه در حد آنها .nejatyaftegan az mojahedin khalgh dar albania -gholamali mirzayi 260-410

در آن دوران شرایط طوری بود که کسی به طور علنی خودش را معرفی نمی کرد .ولی با شیوه های گوناگون مانند درس خواندن عربی .انگلیسی و زبانهای دیگر. به نفرات زمان می دادند که بایستی به آن زمانبندی پایبند می بودند .

این اشنایی اول شروع اولش با خواندن انکلیسی یا قرآن شروع شد .وسپس با جزوه هایی که گفتم از کشورهای منطقه ادامه پیدا کرد. 

که البته بدلیل وقت زیادی که داشتیم ساعت ها تقسیم کردیم که در جه ساعتی چه نوع مطالبی را بخوانیم . 

در آن زمان چون هنوز از صلیب سرخ هم خبری نبود عراقی هم هر کاری در جهت منافع خودشان بکار می بردند .به عنوان نمونه یک سروان استخبارات عراقی بود که فقط می خواست بین نفرات دیگر آبروی هر کسی را ببرد فرقی هم برایش نمی کرد .یک شب که برای آمارگیری اماده بود .در همان موقع ما باید سرپا می ایستادیم  تا آنها آمارگیری کنند ودرب را ببندند در همان هنگام به طور ناگهانی درمقابل من ایستاد و کفت خودنویسی که بهت دادم خوب بود (این درحالی بود که کاغذ وخودکار هم ممنوع بود )بهش گفتم کدام خودنویس ؟همین را که گفتم شروع کرد به فحش دادن وکتک زدن .البته بد نبود چون این کار باعث شد که دیگر دنبال چیزهای دیگر از قبیل دفتر یا المنت برق که آبجوش یا چایی که سهمیه هر نفر یک لیوان بود وگاهآ نصف آن را برای شب می گذاشتیم وآن را یا همان المنت داغ می کردیم نگردد.چون هرشب به هر بهانه ای بایستی نفرات را اذیت می کردند.  

  ادامه دارد

Rajavi - saddam hossein-mehdi Abrishamchi

 ———————————–

Hassan heyrani-nejatyaftegan dar albani-4-260-410

حسن حیرانی: بیمارستان “ننه ترزا ” و “انقلاب خواهر مریم” در آلبانی

موضوع از این قرار بود و اینطوری این بحث به میان کشیده شد؛ یکی ازآنها من گفت: چیزی از شما وجود ندارد که از چشم ماه پنهان باشد ما یک […]

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت 13 ـ در انتظار بازدید صلیب سرخ از اسارتگاه صدام حسین

نزدیک به دو ماه گذشته بود که هنوز از صلیب سرخ خبری نبود و هیچکس از خانواده یا جایی خبری  نداشت ولی گاها زمزمه هایی از بعضی از سربازان به […]

                                         

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید