حسین نژاد: چه کسانی زمینه ساز کشتارهای اشرف و لیبرتی بودند؟

0
2092

عباس داوری و حسین مدنی گزارشهای جاسوسان و مزدوران عراقی سازمان در بغداد را در مورد زمان و مکان حملۀ احتمالی به آمریکاییها و محل و موقعیت و مشخصات افراد مقاومت عراق را به من می دادند و من آنها را به فارسی ترجمه می کردم که بعد فهمیدم آنها را می دادند به بخش کاویان (روابط با آمریکاییها) که آنها را به انگلیسی ترجمه می کردند و حسین مدنی آنها را می برد وبه آمریکاییها می داد تا آنها را از خطر مرگ برهانند و به نیروهای مقاومت هم ضربه بزنند!!. اما کثیفترین پروژه در خوشخدمتی به آمریکاییها که من خودم شاهد آن بودم در تابستان سال 85 بود که ماهها طول کشید و آن نوشتن قصه ها به عربی در سه گروه سنی کودکان و نوجوانان و جوانان عراقی مبنی بر تروریست نشان دادن حمله کنندگان به آمریکاییها و اینکه آنها مزدوران رژیم ایران هستند و تبلیغ اینکه اشغالگران آمریکایی نجات دهندگان آنها از رژیم ایران می باشند و باید در عراق باقی بمانند و مهربان و خادم نشان دادن آمریکاییها برای چاپ و توزیع این قصه ها توسط آمریکاییها در مدارس و دانشگاهها و ورزشگاهها و مراکز جوانان عراق بود. این قصه ها با پولهای کلان طبق محورهایی که آمریکاییها تعیین کرده بودند توسط دو نویسندۀ عراقی نوشته می شد و متن عربی آنها را به من می دادند  تا آنها را به فارسی ترجمه کنم (حتی در یک ماهی  که در آنموقع در بیمارستان اشرف بستری بودم با آوردن کامپیوتر به بیمارستان که ممنوع بود مرا به کار ترجمه این قصه های عربی به فارسی و قصه هایی هم که در این راستا و برای این پروژه توسط آرمان نفیسی با نقاشی نوشته می شد از فارسی به عربی بدون اجازۀ پزشکان وادار می کردند حتی شب با بیدار ماندن تا صبح علیرغم اینکه قرصهایی که می خوردم خواب آور بود تا کار سریع و در مدتی که به آمریکاییها قول داده بودند تمام شود)، من مسأله دار شده بودم و …

چه کسانی زمینه ساز کشتارهای اشرف و لیبرتی بودند؟

مخالفین ومنتقدین یا مسئولین سازمان مجاهدین؟

نقش روابط خارجی مجاهدین در عراق در دشمن تراشی و تحریک و بهانه دادنها با دخالت مستمر در امور این کشور

به قلم: قربانعلی حسین نژاد عضو قدیمی و مترجم ارشد بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین خلق در عراق

01.09.2019 پیوند رهایی

معصومه ملک محمدی که هم اکنون در لیبرتی است و از 20 سال پیش تا کنون مسئول بخش روابط خارجی و در زمان صدام حسین مسئول ارتباط با دولت عراق بود، بعد از سرنگونی صدام حسین نیز همچنان به عنوان مسئول روابط خارجی سازمان در اشرف یعنی روابط با عراق و عراقیها و آمریکاییهای اشغالگر باقی ماند و همراه با دستیار و مشاورش عباس داوری (رحمان) مشغول دخالت روزانه در امور عراق و تلاش برای ایجاد تفرقه و بهم زدن اوضاع عراق و تقویت دسته بندیهای ضد دولت عراق و جلوگیری از هرگونه ائتلاف و وحدت برای تشکیل دولت آشتی ملی و دامن زدن به اختلافات و درگیریهای داخلی و جاسوسی علیه مقاومت عراق در برابر آمریکاییها به سود آمریکایی ها و دادن اطلاعات مقاومت عراق به آمریکاییها و جعل اطلاعیه و بیانیه به فارسی ترجمه شده به عربی!! به اسم عراقیان و درست کردن امضاهای تقلبی و جعل آمار و ارقام دروغین مبنی بر حمایت 5 میلیون و 3 میلیون عراقی و… از باقی ماندن سازمان درعراق که بعد با اخراج از اشرف معلوم شد هیچ حمایتی نداشته اند به علاوۀ گروه سازیها و ایجاد جمعیتها و تشکلهای موهوم عراقی که مطلقا وجود خارجی نداشتند و تبلیغ پولی آنها با بیانیه های جعلی حمایت از باقی ماندن در عراق در مطبوعات آن کشور وو… بودند، و همین دخالتها و کارهای جعلی به اسم عراقیان که مردم و دولت و حتی اپوزیسیون آن کشور خوب می دانستند که این حرفهای سازمان مجاهدین است و نه مردم عراق (مانند درخواست باقی ماندن ارتش آمریکا در عراق و پروژۀ تألیف و ترجمۀ کتابهای داستان و پخش آنها در میان نوجوانان و جوانان عراق بوسیلۀ آمریکایی ها مبنی بر اینکه حمله به آمریکاییها تروریسم و کار رژیم ایران می باشد و آمریکایی ها می خواهند کشورتان را از نفوذ رژیم ایران نجات بدهند و باید در عراق بمانند وو…) و پی بردن عراقیان به این اقدامات خائنانه و کثیف بود که آنها  بویژه دولت و نیروهای عراقی را دشمن مجاهدین و از آنها بیزار کرد بطوریکه کار به جلسۀ پارلمان عراق در اعتراض به این دخالتها و نشان دادن نشریۀ مجاهد عربی در تلویزیون توسط سخنگوی دولت عراق کشید که طی آن با خواندن عناوین نشریه مبنی بر خیمه شب بازی خواندن انتخابات عراق و دخالتهای دیگر در امور عراق و نشان دادن عددها و حروف فارسی و رد پای اصطلاحات مجاهدین خاص فرهنگ ایرانی و فارسی در بیانیه های صادر شده به اسم عراقیان که در مطبوعات عراق آگهی پولی کرده بودند و… فضای دشمنی و ضدیت با حضور سازمان در عراق به علت کارهای خلاف قوانین آن کشور که از رهبری سازمان سر می زد ایجاد شد و دست دولت و نیروهای عراقی و رژیم ایران را برای کشتار مجاهدین و جنایتهایشان در این ده سال بویژه کشتار 10 شهریور سال 1392 در اشرف باز نمود. خودخواهی ها و توهینهای معصومه ملک و معاونش عباس داوری در بخش روابط حارجی به شعور عراقیان در آن سالهای بعد از سقوط اربابشان صدام حسین بود که آنهمه دشمن در عراق برای مجاهدین تراشید بطوریکه موقع اخراجشان از اشرف و بعدهم موقع اخراجشان از کل خاک عراق به کشور آلبانی و با وجود آنهمه کشتارها و جنایتها علیه افراد سازمان و ساکنان اشرف و لیبرتی مطلقا از دفاع و حمایت عشایر و قبایل و شیوخ و رؤسای آنها به عنوان همسایه های اشرف که اکثرا هم مسلح هستند خبری نشد علیرغم اینکه آنهمه سالها در اشرف تغذیه شدند و مهمانیها و جشنهای پرخرج و پولهای هنگفت به آنها داده شد با انبوهی وقت و انرژی زنان و مردان اشرف و با کارهایی شاق و پر رنج و زحمت برای عشایر و شیوخ آنها که بعضیهایشان نیز به زنان اشرف طمع می کردند.

لذا علاوه بر جنایتکاران تروریستی که این کشتار جنایتکارانه را مرتکب شدند رهبری سازمان مجاهدین با خط و خطوط وسیاستهای یاد شده اش در رابطه با عراق و تحولات و دولت آن بویژه مسئولین بخش روابط خارجی آن و در رأس آنها معصومه ملک محمدی و عباس داوری نیز بر خونهای ریخته شده در اشرف از جمله کشتار 53 نفر از مجاهدین در 10 شهریور 1392 آغشته است زیرا کار این بخش به مسئولیت معصومه ملک محمدی که در حالی مسئول امور عراق در سازمان شده بود که به اعتراف خودش در صحبتهایش با ما در لیبرتی کوچکترین اطلاعی نه از زبان عربی و نه از فرهنگ عراق و مردم عراق و عرب ندارد همراه با دستیارش عباس داوری کارشان دشمن تراشی و عامل برافروختن کینه ها و دشمنیها در میان عراقیان و نیروهای آنها و دولت عراق علیه مجاهدین بوده و با توهینهایشان به عراقیان و پروژه های دخالت روز مره شان در امور عراق و تلاشهایشان و اعلام بسیجهایشان برای سرنگون کردن دولت عراق (از جمله پروژه سین چهل یعنی سرنگونی دولت مالکی در چهل روز!!! در سال 1386) و جاسوسیهایشان علیه عراقیان به سود نیروهای آمریکایی تماما به دستور شخص رجوی و در اجرای رهنمودهای او موجب فضای آمادۀ مردمی علیه مجاهدین و در نتیجه کشیده شدن هر چه بیشتر دولت عراق و حتی احزاب دیگر مخالف دولت و کردها که در دولت سهیم بودند به سوی رژیم آخوندی و همدستی بیشتر با رژیم علیه مجاهدین گردید.

اینجانب که به مدت 25 سال در قرارگاههای مختلف سازمان در عراق و بیشتر در اشرف و بغداد در بخش روابط خارجی سازمان بودم بارها در آن سالیان بعد از سرنگونی دولت سابق عراق و اشغال این کشور توسط ارتش آمریکا نتایج و آثار منفی این پروژه های ضد عراقی و دخالتهای آشکار و با مباهات!! در امور داخلی و کشمکشها و اختلافات مذهبی و ملی و سیاسی عراق بر روی سرنوشت مجاهدین و تبدیل شدن این تقلبها و گروه سازیها و تبلیغات و فعالیتهای غیر قانونی مداخله جویانه بر ضد خود ما یعنی ساکنان اشرف آنهم از نوع و با سبک همان تبلیغات که در اروپا و آمریکا می کردند و تبلیغ عربی حمایتها از مجاهدین توسط سران اروپا و آمریکا بویژه جنایتکاران جنگی ارتش و اطلاعات آمریکا که در میان ملت عرب بویژه عراقیان به علت جنایتهایشان در حق آنها منفور هستند را به معصومه ملک محمدی مسئول بخش روابط خارجی و دستیارش عباس داوری یادآور می شدم و با نامه های متعدد حتی به خود مسعود رجوی خطر این نوع دخالتها و نامه ها و بیانیه ها با فرهنگ مجاهدین و به سبک تبلیغات غربی یعنی دشمنان عرب و عراق و برگزاری مراسم و جشنها به مناسبتهای مذهبی شیعی و دعوت شیعیان عراق به اشرف و راه انداختن سینه زنی و نوحه خوانی آنها در مسجد اشرف و خواندن زیارت عاشورا در برابر آنها توسط مجاهدین آنهم با بلندگو که صدایش را مردم اطراف تا کیلومترها می شنیدند زیارتی که آشکارا ابوبکر و عمر و عثمان در آن مورد لعن قرار می گیرند و به هیچوجه خود شیعیان عراق به علت حضور سنی ها این زیارت را نمی خوانند و به خلفای راشدین لعنت نمی فرستند، و دامن زدن به اختلافات بین شیعه و سنی با دعوت از سنی ها از سوی دیگر و در مناسبتهای مذهبی و تشویق آنها به نماز خواندن در پشت امام شیعه یا بر عکس در مسجد اشرف!! به عنوان ایجاد وحدت بین شیعه و سنی در عراق!! وو…

بله خطر این کارها بر روی جان و مال مجاهدین در اشرف را یاآور می شدم و حتی یک بار در نشست داخلی پنجاه نفرۀ روابط خارجی در اشرف بلند شده ضمن اعتراض به معصومه ملک محمدی که حرف مسعود رجوی مبنی بر اینکه عراقیان وحشی هستند و همان عربهایی هستند که دخترانشان را زنده به گور می کردند و… تکرار می کرد  خطر این کارها و دخالتها و جعلیات فریبکارانه به اسم عراقیان و توهین به آنها و به شعور آنها را یادآور شدم ولی در جواب و به جای توجه به انتقادهایم با داد و فریادهای رایج معصومه ملک محمدی و عباس داوری و دشنامهایشان  در همان نشست روبرو شدم.

عباس داوری و حسین مدنی گزارشهای جاسوسان و مزدوران عراقی سازمان در بغداد را در مورد زمان و مکان حملۀ احتمالی به آمریکاییها و محل و موقعیت و مشخصات افراد مقاومت عراق را به من می دادند و من آنها را به فارسی ترجمه می کردم که بعد فهمیدم آنها را می دادند به بخش کاویان (روابط با آمریکاییها) که آنها را به انگلیسی ترجمه می کردند و حسین مدنی آنها را می برد وبه آمریکاییها می داد تا آنها را از خطر مرگ برهانند و به نیروهای مقاومت هم ضربه بزنند!!. اما کثیفترین پروژه در خوشخدمتی به آمریکاییها که من خودم شاهد آن بودم در تابستان سال 85 بود که ماهها طول کشید و آن نوشتن قصه ها به عربی در سه گروه سنی کودکان و نوجوانان و جوانان عراقی مبنی بر تروریست نشان دادن حمله کنندگان به آمریکاییها و اینکه آنها مزدوران رژیم ایران هستند و تبلیغ اینکه اشغالگران آمریکایی نجات دهندگان آنها از رژیم ایران می باشند و باید در عراق باقی بمانند و مهربان و خادم نشان دادن آمریکاییها برای چاپ و توزیع این قصه ها توسط آمریکاییها در مدارس و دانشگاهها و ورزشگاهها و مراکز جوانان عراق بود. این قصه ها با پولهای کلان طبق محورهایی که آمریکاییها تعیین کرده بودند توسط دو نویسندۀ عراقی نوشته می شد و متن عربی آنها را به من می دادند  تا آنها را به فارسی ترجمه کنم (حتی در یک ماهی  که در آنموقع در بیمارستان اشرف بستری بودم با آوردن کامپیوتر به بیمارستان که ممنوع بود مرا به کار ترجمه این قصه های عربی به فارسی و قصه هایی هم که در این راستا و برای این پروژه توسط آرمان نفیسی با نقاشی نوشته می شد از فارسی به عربی بدون اجازۀ پزشکان وادار می کردند حتی شب با بیدار ماندن تا صبح علیرغم اینکه قرصهایی که می خوردم خواب آور بود تا کار سریع و در مدتی که به آمریکاییها قول داده بودند تمام شود)، من مسأله دار شده بودم و غر می زدم که چه نیازی به ترجمۀ این قصه ها به فارسی هست، بعدا توسط بچه های بخش سیاسی (قسمت رابطه با آمریکایی ها) مطلع شدم که این ترجمه های من به آنها داده می شود و آنها این قصه ها را از فارسی به انگلیسی ترجمه می کنند و حسین مدنی که رابط سازمان با آمریکاییها بود آنها را برای چک و اوکی (تأیید) به آمریکاییها می دهد تا ضمنا از کیفیت کار سران فرقه در خدمت به آنها مطلع شوند! ولی سر انجام به علت مخالفت داخلی و کارشکنی مخفیانۀ من و چند نفر از بچه های ضد رجوی در داخل سازمان که هنوز هم آنجا هستند و خودداری نویسندگان عراقی از ادامۀ همکاری در نتیجۀ افشاگری مخفیانه که ما در نزد آنها کردیم و هدف و سیر این پروژه را به آنها گفتیم (علیرغم پولهای کلانی که سران فرقۀ رجوی به نویسندگان عراقی می دادند) و قطع همکاری ناشر عرب طرف قرارداد در خارج که با خواندن مضمون قصه ها به هدف آنها پی برده بود این پروژه شکست خورد و به انجام نرسید.

بنابراین از رهبری سازمان مجاهدین و بویژه نوچه هایش در خارجه که مخالفان سیاستهای رهبری سازمان و منتقدینش را زمینه سازان کشتارهای اشرف و لیبرتی وانمود می کنند باید پرسید با توجه به این دخالتهایتان در امور داخلی عراق و پروژه های ضد عراقی و دشمن تراشیهایتان در عراق آیا زمینه سازان و جاده صاف کنهای واقعی برای تروریستها و دشمنان مجاهدین جهت کشتار افراد در اشرف و لیبرتی شما بودید و هستید و یا مخالفان و منتقدین؟!! کدام؟! مگر همین خط مشیهای غلط و سیاستهای دشمن تراشی شما در عراق نبود که تنها و تنها به جیب رژیم و مزدورانش و تروریستهایش در عراق ریخت و چاقوهای آنها را بر گلوی مجاهدین تیز تر کرد؟..  مگر این منتقدین شما و اعضای جداشده نبودند که پیگیرانه خواستار و تلاشگر انتقال افراد گرفتار در عراق بحران زده وقتلگاه روزانۀ خود شهروندان عراقی،  بودند و انواع تهمتها و دشنامهایتان را در این راه به جان خریدند؟

لینک به منبع

—————————-

Forough-javidan- Rajavi -Sobhani_Firouzmand

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات “فروغ جاویدان” قسمت سوم و پایانی

اگر بخواهم این بحث را به پایان ببرم، باید به چند درس تاریخی از انجام عملیات فروغ جاویدان به دست سازمان مجاهدین خلق اشاره کنم که می تواند هم برای جامعه، هم برای اپوزیسیون و هم برای اعضای باقیمانده در سازمان مجاهدین مفید باشد. چون بعید می دانم که رهبران سازمان مجاهدین در پی کسب تجربه و یا به کارگیری تجربیات گذشته باشند. درس هایی که با شرایط فعلی همخوانی دارد. یکی از بزرگترین درس های این عملیات بلوف های سیاسی است که همین الان هم سازمان مجاهدین می زند. درست است که لابی های آمریکایی با سازمان مجاهدین در تماس هستند و در سمینارها و جلسات آنها شرکت می کنند، اما آنها بهتر می دانند که هیچ نیرویی نه در اپوزیسیون و نه در جامعه ایران وجود ندارد که در فرض محال مایل باشد که روزی سازمان مجاهدین در ایران به حکومت برسد و اصلا چنین چیزی  ممکن نیست. بنابراین به همه دلیل است که مریم رجوی در همین خیمه شب بازی اخیر خود در ویلپَنت برای پاسخ به این موضوع یا فرار از این موضوع، بحث آلترناتیوهای قلابی را مطرح کرد. به این دلیل که می گفت که اکنون آلترناتیو فقط من هستم و به دیگران کاری نداشته باشید، چون فقط ما هستیم! نکته دیگر درباره خیانتی است که مسعود رجوی داشته است و آگاهانه نیروها را به چنین عملیاتی برد و قربانی کرد،باید بدانیم که این خیانت استمرار دارد. بنابراین بهترین کار این است که اعضای باقیمانده در زندان اشرف3 در آلبانی از عملیات فروغ جاویدان و خیانت های مسعود رجوی،درس بگیرند. یعنی تا جایی که برایشان مقدور است و در معرض اطلاعات قرار می گیرند با وجود این که می دانم آنها در چه شرایطی هستند، به اندیشیدن درباره این مسائل بپردازند. البته امیدوارم که شرایط به سمتی حرکت کند که بتوانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند و از این تجربیات استفاده کنند. بنابراین در یک کلام باید گفت که عملیات فروغ جاویدان در واقع غروب یک استراتژی،غروب یک باور و غروب یک توهم بود؛ حالا چه این عملیات از نگاه رجوی یک باور و چه از جانب ما یک توهم باشد! این عملیات در واقع پایانی بر این موضوع بود. بعد از آن هم همان طور که خود مسعود رجوی می گفت در عراق قفل شد، فُسیل شد و تا سرنگونی صدام حسین بیش از پیش در منجلاب وابستگی و مزدوری فرو رفت. او سازمان مجاهدین را از یک سازمان سیاسی به تدریج و پله پله به یک فرقه تمام عیار تبدیل کرد.

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  عملیات ” فروغ جاویدان “ قسمت سوم و پایانی

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

برگرفته از گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی

مطلب زیر توسط ایران قلم ویرایش و از گفتار به نوشتار تبدیل شده است

با تشکر از آقای جواد فیرومند و انجمن آریا ایران

ایران قلم ـ 25.08.2019

محمد حسین سبحانی: و خیلی‌های دیگر. البته در این مقطع چون عراق آتش بس را پذیرفته بود، دیگر نمی توانست در مرز دست به عملیات بزند. چون در غیر این صورت به لحاظ قوانین بین المللی صدام حسین متهم به نقض قطعنامه می‌شد. بنابراین مواردی را  خود صدام برای اجرا در داخل ایران به دست مجاهدین می داد.

در ادامه جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان مسعود رجوی می گوید:

“ کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اِشِل یک اَبَرقدرت است. چون فقط یک اَبَرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند! ”

دلیل این صحبت او این است که تصمیم داشت تا 48 ساعته به تهران برسد. او ادامه می دهد:

” به طور مثال بغداد تا خاک ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است و همین طور عراق نیز ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما می خواهیم برویم و تهران را بگیریم.”

ببینید، این جاست که می گویم عملیات فروغ جاویدان یک خیانت بوده است و این سوال  پیش می آید که آیا مسعود رجوی باور داشت که می تواند این کار را انجام دهد؟! تصور من این است که به هیچ وجه باور نداشت، او می دانست  عملیات فروغ جاویدان با شکست سنگین و سهمگینی روبرو خواهد شد، او خودش می دانست که در سالن اجتماعات قلعه اشرف در عراق دارد نقش بازی می کند و  بقیه اعضای سازمان را دارد به بازی می گیرد، او خودش می گوید ارتش های کلاسیک ایران و عراق با چند صد هزار نیرو نتوانسته اند به پایتخت های طرف مقابل  ـ بغداد یا تهران ـ  برسند ، اما مسعود رجوی همه را به بازی می گیرد و فرمانده نظامی  سیاسی برای تسخیر کرمانشاه و همدان و قزوین و تهران تعیین می کندو عمق دجالیت در اینجاست که به محمود عطایی و مهدی ابریشمچی می گیود وقتی تهران را فتح کردید اتاق من در طبقه پنجم در ستاد انزلی ( خیابان طالقانی تهران ) را برای من آماده کنید. اینجاست که روشن می شود رجوی اشتباه یا حماقت نکرده است، رجوی خیانت کرده است و  او  آگاهانه هزاران نفر را سر به نیست کرد تا نگوید اشتباه کردم، نگوید مبارزه مسلحانه و تروریستی اشتباه بود، نگوید ورود به عراق و بازوی ارتش صدام حسین شدن ، خیانت بود و غیره.

جواد فیروزمند: به نظر من در آن نشست که همه ما در آن بودیم نه مسعود رجوی حتی با چنین بیانی به این موضوع ایمان داشت و نه تک تک افرادی که آنجا نشسته بودند.حتی به نظر بنده مُضحک می آمد که گروهی چند هزار نفره با یک یورشی که قرار است از طرف صدام حسین تا جایی نامشخص پشتیبانی شود بتواند از این همه شهر، کوه، دشت و کمر و این همه نیروی نظامی آن هم در شرایط جنگی که همه آنها به حال آماده باش هستند، عبور کند و به تهران برسد. البته اگر خاطرتان باشد فرماندار تهران را هم جناب رجوی پیشاپیش مشخص کرده بودند.

 

محمد حسین سبحانی: بله، بسیار جالب است. رجوی محمود عطایی(حمید) را به عنوان فرماندار تهران و مهدی ابریشمچی را به عنوان معاون فرماندار انتخاب کرده بود. طنز تاریخی  ماجرا این جا است که به او ماموریت هم داده بود و گفته بود:

“اولین کاری که می کنی می روی و ستاد انزلی در چهارراه طالقانی که مقر سازمان در فاز سیاسی بود را می گیری و به طبقه پنجم می روی و آن اتاقی که اتاق من، موسی و اشرف بود را آماده می کنی تا من بیایم!”

باید بگویم این ناجوانمردی است که این همه نیرو جان، زندگی، زن و بچه،شوهر، مادر و پدر و همه چیز را گذاشته اند و آمده اند، به این دلیل که فکر می کردند برای مردم و جامعه شان می توانند مفید باشند و تو (رجوی) به همین راحتی آن ها را دم توپ فرستادی و هزار و 400 نفر را به کشتن دادی..!ابتدای صحبتم گفتم؛ به نظر من خمینی صد بار نسبت به تو (رجوی) شرف داشته است! چرا؟

چون تجربه این را می گوید که هر انسانی وقتی در قدرت و در اپوزیسیون است دو شخصیت متفاوت دارد. خمینی در قدرت از تو (رجوی) اپوزیسیون شرفش بیشتر بود. چون همان طور که در اسناد تاریخی جنگ ایران و عراق نیز آمده است هاشمی رفسنجانی که در آن زمان فرماندهی جنگ را بر عهده داشت به آقای خمینی پیشنهاد می کند که “اجازه دهید مسئولیت این شکست را من بپذیرم. بعد شما من را محاکمه کنید و …” اما خمینی مخالفت می کند و می گوید:” نه، مسئول این مساله من بودم و من جام زهر را می نوشم!”ولی تو آقای رجوی، همین کار را هم نکردی و به همین دلیل می گویم خمینی از تو (رجوی) با شرف‌تر بوده است! چون تو آگاهانه این جام زهر را بین این هزار و 400 نفر تقسیم کرده ای! تو رقیبان تشکیلاتی خودت را به عنوان سرباز صفر مثل علی زرکش به سوی مرگ فرستادی

جواد فیروزمند: البته با این 1400 کشته باید بگوییم که بقیه هم شانس آوردند که زنده مانده اند، اساسا بحث رجوی 1400 نفر نبود. او هر چه آدم در سراسر جهان داشت را به آن جنگ آورده بود و در جنگ هم که حلوا پخش نمی کنند..! یعنی قرار بود همه این آدم ها در آن میدان کشته شوند.

 

محمد حسین سبحانی:  اگر جمهوری اسلامی در یک سراسیمه گی قرار نگرفته بود و باصطلاح ارتش مجاهدین از سر خوش شانسی یا بدشانسی توانسته بود از تنگه چهارزِبَر رد شود، مگر افراد می توانستند که دیگر به سمت عراق بازگردد؟ بسیاری از نیروهای سازمان روزها در راه بودند تا بتوانند مسیر برگشت خود را پیدا کنند. تعداد زیادی هم اسیر و زخمی شده بودند.

در این جا خاطره ای بگویم؛ آن زمان ما در امداد بودیم و سپس به بیمارستانی در بغداد منتقل شدیم. در 2 بیمارستان «مدینه الطِب» و «جمهوری» بغداد بخش هایی را به رسیدگی به مجروحین سازمان اختصاص داده بودند. مسئولیت آنجا نیز با من بود.از حرف های اولین مجروحینی که به آنجا آمدند متوجه شدم که چه فاجعه ای در راه است! آنقدر فضای حاکم بر این عملیات آن ها را گرفته بود که هذیان می گفتند و درباره کشته ها صحبت می کردند. از صحبت های آن ها میشد فهمید که چه وضعیت اسفناکی بوده است و این جاست که می توان گفت مسعود رجوی اشتباه نکرده، بلکه خیانت کرده است! چون بر اساس صحبت های خودش باید از او پرسید که :”مگر تو اَبَرقدرتی؟”

مطلبی را همین چند وقت پیش خواندم که باید به مسعود رجوی و به مریم رجوی گفت که وقاحت هم حدی دارد! در مصاحبه ای گفته بودند:

“ما تاکنون از هیچ دولت خارجی کمک نگرفته ایم!”

و سوال این جاست که پس آن همه تانک، نفربر، زرهی، کاتیوشا، ضد هوایی و غیره چه بود؟! در همین جلسه توجیهی قبل از عملیات فروغ می گوید:

“…علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام7 هم داریم!” خب، در این چند روزه موشک و زرهی از کجا آوردی؟ بعد در همین رابطه از حسن نظام ملکی(نادر) می پرسد و او می گوید:

“بله،داریم!”

پس باید از رجوی پرسید که این ها را از ارتش صدام گرفته ای، درست است؟ پس چطور از هیچ دولت خارجی کمک نگرفته اید؟ یعنی حرف های الان شما را هم قبول کنیم؟

 جواد فیروزمند: احتمالا این ها را در فروشگاههای ایران می فروختند و این ها را سال 65 با خودشان به عراق برده بودند..!موشک! تانک! توپ! هواپیما..!

محمد حسین سبحانی: ” (با خنده) درست است! مسعود رجوی در همان نشست به زنده یاد مهدی افتخاری (فتح الله) می گوید:

” تو می روی قزوین و تاکستان را می گیری! یکی از اهداف علاوه بر سپاه، لشگر 16 قزوین است. پس از خلا سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آن جا مستقر می شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ های خودت را برای کمک به تهران می فرستی..! چون در آن جا نیاز است. پس از آن 2 تیپ راهی تاکستان شده و در آنجا مستقر می شود. پشت سر آن منوچهر فرهادالفت با یک لشگر راهی کرج می شود!” یعنی فرهاد الفت را فرمانده لشگر کرج تعیین کرده بود.البته نام عملیات های محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نامگذاری کرده ایم. پس از آن 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است. “

در این جا باید به لوس بازی مریم رجوی هم  دقت کنید؛ مسعود رجوی ادامه می دهد:

“ضمنا اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ، مریم بود! علت این که اسم سیمرغ را برای این تیپ انتخاب کردم حرف همان روز من است!”

در این لحظه شور و احساسات زیاد حاضران در آن نشست را فرا گرفت. مریم رجوی با لوس بازی می گوید:

“چرا این اسم را گذاشته اید؟ ”

و مسعود رجوی می گوید که

” ببخشید که بدون مشورت با جنابعالی این اسم را انتخاب کرده ایم!”

به نظر می رسد که مریم رجوی خیلی خودش را جدی گرفته بوده است  و فکر می کرده که واقعا سیمرغ است و از این که اسم او را روی این عملیات گذاشته بودند  شاکی شده بود!

جای دیگری مسعود رجوی می گوید:

” از نظر هوایی ناراحت نباشید، چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند. هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون ها خواهد آمد و تمام ماشین ها به صورت ستون حرکت می کنند.” سپس مسعود رجوی فرمانده نیروی تهران یعنی محمود عطایی را صدا می کند و او پای میکروفون می آید و از او می پرسد:”وضعیت چطور است؟” و او در پاسخ می گوید:”خوب است، با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است.” یعنی باید بگویم حتی این هماهنگی ها هم نشده بود. البته نه این که آن ها حمایت نکنند، بلکه آن قدر زمان کم بود که این هماهنگی به درستی صورت نگرفته بود.”

نکته کلیدی در  جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان در سالن اجتماعات اشرف در عراق این بود که من فکر می کنم به لحاظ تاریخی بسیار مهم است، و آن بلند شدن یک خانم از میان مجاهدین بود که گفت:

” من قبول دارم که این عملیات را انجام دهیم، اما من فقط سه، چهار ماه است که از ایران آمده ام. این فضایی را که شما اکنون می گویید که ما به هر شهر برویم، مردم به ما می پیوندند و بعد می توان لشگری را آزاد کرد و غیره، این ها نمی تواند اتفاق بیافتد.”

 

جواد فیروزمند: بله. البته در یک جلسات این چنینی، علاوه بر این که کسانی برای فضاسازی و جوسازی می آمدند و به عنوان بهترین راه حل از طرح حمایت می کردند و زمینه سازی برای قدردانی از رهبری مسعود و مریم رجوی را فراهم می کردند، معمولا تعداد دیگری از سطوح پایین تر نیز حضور داشتند و حرف هایی را می زدند که کنترل شده نبود.این خانم هم از این افراد بود و رجوی در این مواقع برای پاسخگویی گیر می کرد.

محمد حسین سبحانی: این خانم  از نیروهایی بود که از خارج از کشور آمده بود. بنابراین مثل من و شما یاد نگرفته بود که چه حرفی را باید بزند و چه حرفی را باید سانسور کند. اگر ما نیز حرف هایمان را سانسور می کردیم، به دلیل بود که در آن دستگاه مغزشویی شده بودیم، آموزش دیده بودیم و عادت کرده بودیم که اگر این چنین باشیم سازمان از ما بیشتر خوشش می آید. بنابراین در این منجلاب بیشتر فرو می رفتیم، ولی این آدمی که تازه از ایران آمده بود و هنوز این مسیر مغزشویی برای او طی نشده بود، نمی دانست که اوضاع از چه قرار است…

البته قبل از صحبت این خانم مسعود رجوی گفته بود که :

“برای ثبت در تاریخ می خواهیم که هر کس با این طرح موافق است، دستش را بلند کند.”همه دست ها را بلند کردند و مسعود رجوی تک تک به همه نگاه کرد و رو به فیلمبردارها و انتظامات کرد و گفت:”شما چرا دست هایتان را بلند نمی کنید؟”

و آنها نیز دست هایشان را بلند کردند.بعد مسعود رجوی با هدف تهیج و برانگیختن احساسات گفت:

” آیا ما دیوانه نیستیم که می خواهیم چنین کاری را بکنیم؟” بعد هم گفت:”

رجوی در ادامه گفت: ” خب،اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند، کسی هم حق ندارد که با او مخالفت کند!”

او فکر می کرد که هیچ کس نمی آید.

اما در این حین همان خانمی که اشاره کردم و اشرف نام داشت و در عملیات فروغ جاویدان جانش را از دست داد، دست خود را بالا برد که صحبت کند و مسعود رجوی از او خواست که پشت میکروفون بیاید و صحبت کند. او آمد و جملاتی که به کار برد دقیقا این است:

” من مخالف نیستم، اما این که می گویید مردم با ما هستند، من فکر نمی کنم که چنین چیزی باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده ایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمده ام. مردمی که من دیدم با آنچه که شما می گویید، تفاوت دارند. فکر نمی کنم آنها به ما کمک کنند.”

 

جواد فیروزمند:  بله،بنده هم بودم و حال همه گرفته شد.هم مسعود رجوی و هم فرماندهان.

محمد حسین سبحانی :  این خانم همان طور که می گفت تازه از خارج آمده بود و قوانین نوشته و نانوشته نشست های مسعود رجوی را نمی دانست. فقط دست خود را بلند کرده بود و از روی احساس مسئولیت خواسته بود صحبتی کند. اشرف ادامه می دهد:

” هیچ گونه جو سیاسی نظیر آن چه که شما به آن اشاره می کنید در ایران به وجود نیامده است. چون خیلی ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی دهند.”

اما در ادامه بگذارید در همین جا در تایید این خانم شجاع به خاطره ای اشاره کنم:

در آن زمان هم عراق و هم ایران در اَروند رود قایق های ماهیگیران همدیگر را می گرفتند تا بتوانند با این کار اُسرا را با هم تبادل کنند. وقتی من در زندان ابوغریب بودم یک روز دیدم که هفتاد، هشتاد ایرانی را آوردند و همه را به یک ساختمان مجزا بردند و در بندها تقسیم نکردند و بعد به مرور رفت و آمد آنها با سایر بندها آزاد شد.

در این میان من تصمیم گرفتم در آن فضا یک کار تحقیقی کنم. بنابراین رفتم و از این ها تک به تک پرسیدم که آیا شما تا به حال اسم سازمان مجاهدین را شنیده اید؟ آیا می دانید که رادیو مجاهد چیست؟ آیا می دانید کجاست و آن را شنیده اید؟ آیا تاکنون اسم مسعود رجوی و مریم رجوی را شنیده اید؟ باور کنید بیش از 90 درصد از آنها نسبت به این سوالات غریبه بودند و اظهار بی اطلاعی می کردند. چند درصد دیگر هم می گفتند ما چنین چیزی را از رادیوی داخلی به اسم سازمان منافقین شنیده ایم، ولی آن چیزی که شما می گویید را ما تاکنون نشنیده ایم. در حالی که صحبت این خانم که در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان از  فقدان شناخت و حمایت مردم سخن می گفت  مربوط به سال 67 است و خاطره من مربوط به سال 80 است..!

این خانم شجاع در همان جلسه توجیهی ادامه داد:

“…خیلی ها در ایران رادیو مجاهد را گوش نمی دهند و از مجاهدین هم به کلی بی خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟”

در این هنگام مسعود رجوی که غافلگیر شده بود ابتدا نشست، سیگارش را روشن کرد و آن را پُکی زد و گفت:

” درست می گویی و درست صحبت کردی. ولی من الان تو را قانع می کنم. این نظری که تو اکنون داری به 4 ماه پیش برمی گردد و در این 4 ماه، زمین تا آسمان اوضاع ایران فرق کرده است. تا ما شهر را آزاد نکنیم، مردم با ما همراه نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می کنیم، مردم در وَهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند. ولی وقتی رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما چرخیده، بیرون می آیند و به ما می پیوندند.”

و بقیه ماجرا که ما آنها را سازماندهی می کنیم و به شکل لشگرهای جدید می فرستیم و غیره را مطرح می کند…

من نمی دانم صحبت های این خانم در آن جلسه چقدر روی نیروها تاثیر گذاشت، خود من از آن آدم ها بودم که در آن زمان شکاف و انتقادی نسبت به سازمان نداشتم، ولی به نظر من کسانی مانند علی زرکش که آن موقع در تردید بودند وقتی این خانم چنین صحبت هایی را می کرد، ممکن است چقدر در دل خود وی را تحسین کرده باشند. چون همان طور که می دانید اختلافات علی زرکش با مسعود رجوی زمانی آغاز شد که بحث عراق و ارتش آزادی بخش مطرح شد. همچنین افراد دیگری که اطلاعات و آگاهی هایی را نسبت به ماهیت سازمان پیدا کرده بودند،حرف های این خانم خیلی می توانست آنها را تحت تاثیر قرار دهد.البته روی آدم هایی مثل ما نیز تاثیری نگذاشت. هر چند که این خانم در عملیات فروغ جاویدان جان خود را از دست داد، اما به خاطر این اقدام در آن نشست تاریخی شد. چون گفت که :

“چگونه فکر می کنید مردمی که حتی ما را نمی شناسند بلند می شوند و به ما می پیوندند؟”

و این یک سوال اساسی بود که در آن جمع مطرح شد.

جواد فیروزمند: مگر الان شنیدند؟ اگر همین حکومت جمهوری اسلامی اسم مجاهدین را در رسانه ها پخش نکند، باور کنید بسیاری از نواحی ایران و حتی در شهرهای بزرگ یا اصلا نمی دانند که مجاهدین چه کسانی هستند و اگر هم می دانند به اسم منافقین و تروریست می شناسند و به شدت از آنها متنفرند..!اما درباره آن نشست و سوال آن خانم؛ با توجه به این که من هم در آن نشست بودم باید بگویم که واقعیت این است که در آن جا 2 طیف وجود داشت؛ طیف اول رجوی و فرماندهان ارشد بودند که در ردیف جلو نشسته بودند، بقیه از هوادار،عضو و لایه های بالاتر اصلا کاری به اسم فکر کردن انجام نمی دادند. خود بنده هیچ فکری درباره این عملیات نداشتم و کلا همه ما همه چیز را پذیرفته بودیم. علت آن نیز خستگی بود و معتقدم افراد به دلیل خستگی که این تشکیلات به آنها وارد کرده بود و همچنین دوری از خاک و گسستن از آن و قطع همه پیوندهای سیاسی و اجتماعی توسط سازمان به این شرایط دچار شده بودند. واقعیت این است که همه ما در حصار یک پادگان بودیم که خارج از آن هیچ چیز را نمی دیدیم و اساسا اخباری مطالعه نمی کردیم. سازمان اجازه نمی داد تا به اخبار داخل ایران و یا حتی اخباری با منابع خارجی که پیرامون ایران بود دسترسی می داشتیم.با این شرایط اکثریت افراد از شرایط این سازمان که حتی نفس کشیدن نیز در آن دشوار بود، از درون خسته بودند و دنبال چنین بهانه هایی مانند این عملیات می گشتند که رجوی برای آنها تولید کرده بود.

محمد حسین سبحانی : درست است.

جواد فیروزمند: البته این بهانه هرچند که به قیمت کشته شدن همه افراد بود، اما همه فقط می خواستند که از آنجا به هر بهایی که شده بیرون بزنند. بنابراین دست بلند کردن و موافقت کردن با عملیات فقط ظاهر قضیه بود، اما باید پرسید که با کدام دانش سیاسی و نظامی؟ هیچ یک از آن افراد دانش نظامی نداشتند. دانش نظامی مثلا دست فرماندهانی مانند ابریشمچی یا محمود عطایی بود و سوال این جاست که این ها کدام واقعا فرمانده نظامی بودند؟ آنها که درس نظامی گری نخوانده بودند. ارتش عراق با آن عظمت درس نظامی خوانده بود و سالیان بسیار مستشاران خارجی به آنها آموزش داده و در صحنه عمل تجربه کسب کرده بودند. اما ارتش سازمان مجاهدین به جز چند عملیات پارتیزانی و تعداد زیادی عملیات های تروریستی و انتحاری تجربه دیگری در این زمینه نداشتند.

محمد حسین سبحانی :  در این باره باید بگویم مگر کدام یک از افراد سازمان تخصص نظامی داشته اند؟ مسعود رجوی؟ یا افراد دیگر..؟ در تمام طول جنگ 8 ساله ایران و عراق، عراق که امکانات و دانش نظامی هم داشت نهایتا توانست نفت شهر، خرمشهر و آبادان را بگیرد و تا این حد توانست تا در خاک ایران جلو برود. یا برعکس ایران هم با وجود نیرو و تجهیزان نظامی، تنها توانسته بود تا جزایر فاو و جزایر مجنون را بگیرد.البته ایران خیلی تلاش می کرد تا بصره را بگیرد، اما اساسا امکان آن به لحاظ نظامی وجود نداشت.

 

جواد فیروزمند: یعنی مسعود رجوی آگاهانه می دانست که دارد همه را به کشتن می دهد.

محمد حسین سبحانی : بله، دقیقا آن چیزی که من می خواهم روی آن تاکید کنم این است که مسعود رجوی در عملیات فروغ جاویدان اشتباه نکرده، بلکه خیانت کرده است. ما در سانسور خبری بودیم، نمی دانستیم قطعنامه کِی صادر شده است و پیش زمینه آن چیست، نمی دانستیم که موضع گیری عراق چیست و در شورای امنیت هر یک از کشورها چه گفته اند و شرایط بین المللی چیست؟ اما او همه چیز را می دانست و به این کار دست زد و این مساله در پاسخی که به سوال رضا منّانی می دهد مشخص است؛ چون می گوید:

“ما باید آتش بس را به تاخیر بیاندازیم!”

چرا؟ چون رجوی پاسخش را می دانست و وقتی از خود می پرسید چه کارکنم؟ می دانست که راه حلی وجود ندارد.

جواد فیروزمند: بنابراین واقعیت این بود که بسیاری از آن افراد فقط به دلیل این که جرات مخالفت با رهبری را نداشتند دست ها را بالا می بردند و موافقت می کردند. برای آن که هم حرف رهبری را تائید کنند و هم با این راه از شرّ همان سازمان و دستگاهی که  مسعود رجوی در یک کشور بیگانه ایجاد کرده بود، به سرعت و به زودی خودشان را راحت کنند. چون همه افرادی که در آن نقطه از تاریخ سازمان مجاهدین در آنجا بودند باطنا می دانستند که در حال خیانت به کشور و مردم کشور خود هستند و به عاملی برای پیشرفت های سیاسی و نظامی صدام حسین تبدیل شده اند، چون این کار به عینه چیزی نبود جز در یک کشور بیگانه و در خدمت صدام حسین بودند.!

محمد حسین سبحانی: بله، ضمن این که عراق و ایران هر یک با شرایط نظامی هیچ یک در مدت 8 سال نتوانستند تا پایتخت که هیچ، حتی تا 100 کیلومتری خاک هم نفوذ کنند. پس چطور مسعود رجوی و مریم رجوی با این ارتشی که هیچ یک آموزش نظامی ندیده بودند می توانستند در مدت یک هفته به تهران برسند؟! نکته ای که به نظر من در شکل گیری توهم در ذهن آدم هایی مثل من، شما و سایر اعضای سازمان در آن نشست موثر بوده این بود که ما فکر می کردیم عملیات های مرزی قبل از فروغ جاویدان یعنی عملیات هایی مثل آفتاب و چلچراغ را واقعا سازمان انجام داده است، در صورتی که این ها را صدام حسین انجام داده بود، نه سازمان! بنابراین ما فکر می کردیم که سازمان این قدرت را داشته و دارد که توانسته که فرضا مهران را بگیرد.

 

جواد فیروزمند: بله، البته شرایط آن سه عملیات بزرگ قبل از عملیات فروغ که عملیات اول در سال 65 در نواحی مرزی پیرانشهر بود، دومی عملیات آفتاب در جنوب بود و سومی عملیات چلچراغ در منطقه مهران بود را ما و بخشی از کادرها و مسئولین سازمان در قسمت لجستیک و پشتیبانی می دانستیم. اطلاع داشتیم که عراق با تمام وجود از این عملیات ها حمایت می کند.یعنی از سال 65 که عملیات ها از حالت پیشمرگه ای خارج شد و شکل جنگ پارتیزانی و شبه نظامی به خود گرفت در عملیات پیرانشهر و پس از آن عملیات آفتاب و سپس عملیات چلچراغ که در آن مهران تسخیر شد، در همه آنها ارتش عراق با همه قوا از ارتش مجاهدین حمایت می کرد. وگرنه سازمان مجاهدین چنین توانی نداشت.البته منظور من حمایت معنوی نیست، مثلا توپخانه بسیار وسیع در اختیار مجاهدین قرار گرفت و به اهدافی که مجاهدین می خواستند شلیک می کرد. یعنی سرباز و افسر عراقی بالای توپ بود و شلیک می کرد، نه مجاهد!

محمد حسین سبحانی : ولی این مساله را کسانی که درگیری مستقیم با این موضوع داشتند متوجه می شدند که این نیروها هم تعداد محدودی بودند، اما بسیاری از نیروهای سازمان در نهایت می گفتند که صدام حسین این تجهیزات نظامی را به عنوان کمک به ما داده است، اما نمی دانستند که در عملیات نیز به لحاظ اطلاعاتی و نیروی عمل کننده این توانایی را نداشته و نداریم و تاکنون این کار را نیز نیروهای عراقی انجام داده اند. وگرنه به لحاظ آتش باری و تهاجم، نیروهای سازمان کجا می توانستند به این شکل عمل کنند؟

اما حیف است که به یک نکته در آن نشست توجیحی اشاره نکنم؛ در پایان جلسه و زمان خداحافظی عده ای درباره وضعیت بچه های کوچک سوال کردند ، پرسشی که وقتی بپذیریم رجوی در عملیات فروغ جاویدان اشتباه نظامی  انجام نداد بلکه این یک خیانت بزرگ را انجام داد ، عمق خیانت و فاجعه را بیشتر درک می کنیم . پرسش این بود که:

“ما با کودکان بعد از این چه کنیم؟”

ببینید مسعود رجوی چه پاسخی می دهد..! او می گوید:

” بعد از این که تهران فتح شد، بچه ها را سوار اتوبوس می کنیم و به تهران می آوریم.” و در این جا مریم رجوی از مسعود رجوی اجازه می گیرد تا یکی دو ساعت مادرها بروند و از بچه های خود خداحافظی کنند.

ببینید تا چه اندازه این لحظه دردناک است وقتی که متوجه می شوی که کسی که تو به او اعتماد کرده ای، چطور تا مغز استخوان به تو خیانت می کند! هر بار که در بحثی از این باب وارد می شوم، چیزهای بیشتری درباره شخصیت مسعود رجوی پیدا می کنم و لایه هایی از شخصیت او برای من روشن می شود. به طوری که حتی اکنون که 15 سال است که از سازمان جدا شده ام، نسبت به سال یا سال های گذشته هر سال شناختم بیشتر می شود. وقتی سخنرانی آن شب او را می خواندم به خود گفتم او می دانسته که ما نمی توانیم چنین کاری را انجام دهیم! او می دانسته که در جاده سر پل ذهاب همه افراد سیبل خواهند شد..!

از طرفی تاثیرات فراوان سیاسی-اجتماعی که عملیات فروغ جاویدان با خود برجای گذاشت که به یکی از آنها یعنی وقوع اعدام های سال 67 اشاره کردم. همچنین تاثیرات سیاسی-تشکیلاتی که بر سازمان گذاشت نیز باید بررسی شود. ضمن این که وضعیت جمهوری اسلامی نیز پس از آتش بس نه تنها رو به سقوط نرفت، بلکه رو به بهبودی رفت؛ یعنی مناسبات اقتصادی خود را بهتر کرد و شروع به بازسازی اقتصادی کرد و بسیاری از مسائل دیگر مثلا افزایش آزادی های مردم رخ داد.

اگر بخواهم این بحث را به پایان ببرم، باید به چند درس تاریخی از انجام عملیات فروغ جاویدان به دست سازمان مجاهدین خلق اشاره کنم که می تواند هم برای جامعه، هم برای اپوزیسیون و هم برای اعضای باقیمانده در سازمان مجاهدین مفید باشد. چون بعید می دانم که رهبران سازمان مجاهدین در پی کسب تجربه و یا به کارگیری تجربیات گذشته باشند. درس هایی که با شرایط فعلی همخوانی دارد. یکی از بزرگترین درس های این عملیات بلوف های سیاسی است که همین الان هم سازمان مجاهدین می زند.

درست است که لابی های آمریکایی با سازمان مجاهدین در تماس هستند و در سمینارها و جلسات آنها شرکت می کنند، اما آنها بهتر می دانند که هیچ نیرویی نه در اپوزیسیون و نه در جامعه ایران وجود ندارد که در فرض محال مایل باشد که روزی سازمان مجاهدین در ایران به حکومت برسد و اصلا چنین چیزی  ممکن نیست. بنابراین به همه دلیل است که مریم رجوی در همین خیمه شب بازی اخیر خود در ویلپَنت برای پاسخ به این موضوع یا فرار از این موضوع، بحث آلترناتیوهای قلابی را مطرح کرد. به این دلیل که می گفت که اکنون آلترناتیو فقط من هستم و به دیگران کاری نداشته باشید، چون فقط ما هستیم!

نکته دیگر درباره خیانتی است که مسعود رجوی داشته است و آگاهانه نیروها را به چنین عملیاتی برد و قربانی کرد،باید بدانیم که این خیانت استمرار دارد. بنابراین بهترین کار این است که اعضای باقیمانده در زندان اشرف3 در آلبانی از عملیات فروغ جاویدان و خیانت های مسعود رجوی،درس بگیرند. یعنی تا جایی که برایشان مقدور است و در معرض اطلاعات قرار می گیرند با وجود این که می دانم آنها در چه شرایطی هستند، به اندیشیدن درباره این مسائل بپردازند. البته امیدوارم که شرایط به سمتی حرکت کند که بتوانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند و از این تجربیات استفاده کنند.

بنابراین در یک کلام باید گفت که عملیات فروغ جاویدان در واقع غروب یک استراتژی،غروب یک باور و غروب یک توهم بود؛ حالا چه این عملیات از نگاه رجوی یک باور و چه از جانب ما یک توهم باشد! این عملیات در واقع پایانی بر این موضوع بود. بعد از آن هم همان طور که خود مسعود رجوی می گفت در عراق قفل شد، فُسیل شد و تا سرنگونی صدام حسین بیش از پیش در منجلاب وابستگی و مزدوری فرو رفت. او سازمان مجاهدین را از یک سازمان سیاسی به تدریج و پله پله به یک فرقه تمام عیار تبدیل کرد. امیدوارم که در این گونه گفت و گوها بتوان درباره خیانت هایی که مسعود رجوی، مریم رجوی و سازمان مجاهدین خلق در حق مردم ایران، در حق اپوزیسیون ایران و در بسته کردن جامعه داشته اند بیشتر روشن شود و برای آگاه سازی جامعه، منتقدان واقعی جریانات سیاسی از منتقدان قلابی، وابسته و خیانتکار تفکیک شوند.

 

جواد فیروزمند : عملیات موسوم به فروغ جاویدان، عملیاتی که امسال در سی اُمین سالگرد آن هستیم و یک ماه قبل از انجام آن یعنی در تیرماه 1367 نوید آن توسط صدام حسین داده شده بود و همزمان با عملیات مرزی فروغ جاویدان در کرمانشاه، اقدام به بمباران شیمیایی روستاهای اطراف کرمانشاه کرد تا مسیر برای پیشروی و هجوم سازمان مجاهدین که از پشتیبانی هوایی و توپخانه ای صدام حسین برخوردار بود، باز شود تا آنها بتوانند آسان تر گام های عملیاتی خود را در نواحی مرزی ایران بردارند.عملیاتی که شکست خورد و با 1400 کشته و بیش از هزار و اَندی زخمی ،نیروهایی شکست خورده آن با سلاح های فروریخته و در هم شکسته و با آینده ای نامطلوب و نا مشخص به پایگاههای خود در خاک عراق بازگشتند.

پایان گفتگو

ایران قلم ـ 26.08.2019

——————————

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  عملیات ” فروغ جاویدان “ قسمت دوم

در ادامه جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان مسعود رجوی می گوید: “کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اِشِل یک اَبَرقدرت است. چون فقط یک اَبَرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند!”

دلیل این صحبت او این است که تصمیم داشت تا 48 ساعته به تهران برسد. او ادامه می دهد:

” به طور مثال بغداد تا خاک ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است و همین طور عراق نیز ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما می خواهیم برویم و تهران را بگیریم.”

ببینید، این جاست که می گویم عملیات فروغ جاویدان یک خیانت بوده است و این سوال  پیش می آید که آیا مسعود رجوی باور داشت که می تواند این کار را انجام دهد؟! تصور من این است که به هیچ وجه باور نداشت، او می دانست  عملیات فروغ جاویدان با شکست سنگین و سهمگینی روبرو خواهد شد، او خودش می دانست که در سالن اجتماعات قلعه اشرف در عراق دارد نقش بازی می کند و  بقیه اعضای سازمان را دارد به بازی می گیرد، او خودش می گوید ارتش های کلاسیک ایران و عراق با چند صد هزار نیرو نتوانسته اند به پایتخت های طرف مقابل  ـ بغداد یا تهران ـ  برسند ، اما مسعود رجوی همه را به بازی می گیرد و فرمانده نظامی  سیاسی برای تسخیر کرمانشاه و همدان و قزوین و تهران تعیین می کندو عمق دجالیت در اینجاست که به محمود عطایی و مهدی ابریشمچی می گیود وقتی تهران را فتح کردید اتاق من در طبقه پنجم در ستاد انزلی ( خیابان طالقانی تهران ) را برای من آماده کنید. اینجاست که روشن می شود رجوی اشتباه یا حماقت نکرده است، رجوی خیانت کرده است و  او  آگاهانه هزاران نفر را سر به نیست کرد تا نگوید اشتباه کردم، نگوید مبارزه مسلحانه و تروریستی اشتباه بود، نگوید ورود به عراق و بازوی ارتش صدام حسین شدن ، خیانت بود و غیره.

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  عملیات ” فروغ جاویدان “ قسمت دوم

دروغ بزرگ برای توجیه خیانت بزرگ

لینک به قسمت اول

برگرفته از گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی

مطلب زیر توسط ایران قلم ویرایش و از گفتار به نوشتار تبدیل شده است

با تشکر از آقای جواد فیرومند و انجمن آریا ایران

ایران قلم ـ 08.08.2019

Forough Javidan 7

محمد حسین سبحانی :

البته کشته هایی که خود سازمان طی اطلاعیه رسمی اعلام کرده است مبنی بر 1400کشته و بیش از 1000 مجروح است.البته سازمان تلفات حکومت اسلامی را در دروغی فاحش 55 هزار نفراعلام کرده است! یعنی چطور ممکن است که نیرویی که حداقل نصف آن افرادی بودند که از خارج از کشور آمده و بدون آمادگی بودند با یک نیرویی عملیاتی در حال جنگ که 8 سال هم این جنگ را با عراق تجربه کرده جنگیده باشد و 55 هزار نفر از آنها را کشته باشد و خودش تنها 1400 نفر تلفات داده باشد؟!

جواد فیروزمند :

البته فقط همین مورد نیست؛ در 40 سال گذشته اگر همه اطلاعیه های عملیات هایی که توسط سازمان مجاهدین انجام شده -از عملیات های تروریستی داخل ایران تا بمب گذاری ها و همین طور بقیه عملیات هایی را که سازمان از داخل عراق انجام داده است- را جمع آوری کنیم و تعداد کشته های طرف مقابل را جمع بزنیم سر به میلیون ها نفر می زند.

محمد حسین سبحانی:

درست است،همین طور در اعلام تعداد زندانیان سیاسی در همان اوایل، سازمان مجاهدین شمار زندانیان سیاسی را 120 هزار نفر اعلام می کرد. به عقیده من بالاترین کمک به جریانی که ما به آن انتقاد داریم این است که بخواهیم با ابزار دروغ با آن مبارزه کنیم. پدیده مقابل هر کس، هر نهاد و هر سازمان و دولتی می خواهد باشد، وسیله نامشروع و غلط به مرور هدف را نامشروع  می کند ، حتی اگر این هدف در ابتدا مردمی به نظر می رسیده است، بنابراین هدف وسیله را توجیه نمی کند. ارقام دروع 55 هزار کشته از نیروهای نظامی ایران ، نیروهای نظامی که 8 سال در حال جنگ بوده اند از  هفت تا هشت هزار نیرویی که نیمی از آنها حتی  سلاح به دست نگرفته بوده اند و با لباس و. کت و شلوار به عراق آورده بودند، یک دروغ بزرگ است.

جواد فیروزمند: و ما هم دروغ های آن ها را بپذیریم.

محمد حسین سبحانی: با تاسف و شرمندگی ، باید گفت هم بپذیریم و هم باور کنیم!

همه این ها حاصل این بود که مسعود رجوی به لحاظ سیاسی تصمیم گرفت عملیات فروغ جاویدان را برعکس همه صحبت هایی که می کرد انجام دهد؛مثلا همواره درباره آقای خمینی می گفت که “جنگ مایه حیات خمینی است!” و “صلح باعث سرنگونی خمینی است!”و… و وقتی همه این ها با پذیرش آتش بس و قطعنامه 598 از سوی ایران همه چیز برای رجوی به بن بست رسید و  لاجرم او را در راه انجام این عملیات قرار داد. مسعود رجوی مصاحبه ای در نشریه شماره 131 سازمان مجاهدین  و پس از صدور قطعنامه 598 در سال 66 توسط سازمان ملل درباره جنگ و صلح داشته است که می گوید:

“جنگ مایه حیات خمینی است و صلح باعث سرنگونی اوست.به این دلیل به جنگ ادامه می دهد که می خواهد در قدرت بماند و به قول خودش لِه نشود یا لِه شدنش را چند صباحی به تاخیر بیاندازد.”

که صد البته سوال کننده که خبرنگار آزاد یا متعلق به رسانه های بین المللی یا رسانه های فارسی زبان نیز نبوده است و فردی به نام آقای جابرزاده از مشئولین ارشد و مرید های رجوی بوده است و خود را نیز در ابتدای مصاحبه معرفی می کند، سوالی را که از قبل نیز مشخص بوده را از مسعود رجوی می پرسد که :

“آیا از این حقایق می توانیم نتیجه بگیریم که اگرچه صلح پیوسته در دسترس و امکان پذیر بوده، اما تا خمینی هست مردم هیچ وقت روی صلح را نخواهند دید؟” مسعود رجوی هم در جواب می گوید:”بله، قطعا! چون سرنوشت خمینی با جنگ و اختناق گره خورده است.”

همه این ها ارزیابی ها و تحلیل های اشتباهی بوده است که هیچ گاه سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی نمی خواهند درباره آن ها پاسخ دهند.این تحلیل های غلط سازمان مجاهدین همین الان و در شرایط کنونی هم ادامه دارد.

جواد فیروزمند : و البته این ها فقط تحلیل نیستند، من معتقدم که مجاهدین این تحلیل ها را پایه های فکری و ایدئولوژیکی خود قرار داده اند و بر همین مبنا بود که افراد خود را به عملیات های متفاوت فرستادند و در بسیاری از نواحی مرزی گرفته تا تمام نقاط کشورمان ایران و در شهرهای مختلف به کشتن دادند و اگر رجوی به دنبال برعکس جلوه دادن این موضوع است، من فکر می کنم بیشتر برای فرار از پاسخگویی تاریخی است..!

محمد حسین سبحانی: همیشه سازمان مجاهدین خواسته تا اشتباه را با اشتباه و خیانت را با خیانت جبران کند و اگر بخواهیم این بحث را همین طور به عقب ببریم به 30 خرداد 60 و …و حتی به زندان های شاه می رسد. در واقع به همان بحثی که جوهره آن این است که “خمینی رهبری انقلاب را به سرقت برده است!” و اگر تمام این صحبت ها و تحلیل های رجوی را فشرده کنیم و عصاره آن را بگیریم همین جمله است که

“رهبری انقلاب  به سرقت رفته است! ”

من باید رهبر این انقلاب می شدم! چون وقتی حرف از سرقت زده می شود، او می گوید سرقت کننده خمینی است،اما سوال این است که از چه کسی به سرقت رفته است؟ از مسعود رجوی دیگر! از سید رجال العالمین!که بعدا خانم مریم رجوی را هم تبدیل کرد به سید نساء العالمین!

بنابراین ضمن تائید صحبت شما باید بگویم که اصل موضوع چیز دیگری بوده است و این تحلیل ها ریشه در آن دارد. در واقع اصل موضوع هرگز گفته نمیشد و افرادی مثل ما و افراد دیگری که اکنون در آلبانی اسیرهستند را با این حرف ها و به اسم تحلیل تحت تاثیر قرار می داده اند. در واقع افراد را به این شکل فریب داده و مغزشویی می کردند.

اما بحث را می خواهم با این پرسش ادامه دهم که:

اساسا سازمان مجاهدین و مسعود رجوی بعد از پذیرش قطعنامه 27 تیرماه 67 از سوی ایران تا سوم مرداد که عملیات فروغ جاویدان آغاز شده است، چه راه حل هایی پیش روی او بوده است و چه کارهایی را می توانسته انجام دهد؟

از نظر من سه راه حل می توانست داشته باشد؛

اول این که بگوید من اشتباه کردم، یعنی مبارزه مسلحانه اشتباه بود، آمدن به عراق هم اشتباه بود، درگیری زودرس و ایجاد تضاد، دامن زدن به بحث لیبرال ارتجاع ، بارز کردن تضادها در بین مردم و جلوگیری از قوام پیدا کردن، شکل گرفتن و عادت کردنِ جامعه به تمرین دموکراسی،آزادی و مسائلی از این دست هم اشتباه بوده است. یعنی بیاید و بپذیرد که اشتباه کرده است که این امر از مسعود رجوی برنمی آمد!

من و شمایی که در سازمان بوده ایم و با آن آشنایی داریم باید بپذیریم که اگر واقعا اگر مسعود رجوی می آمد و می گفت که من اشتباه کرده ام و بیایید از این جا مسیرمان را تصحیح کنیم،دیگرعملیات فروغ جاویدان انجام نمی شد.می گفت ما به این جا هر چه گفتیم نشده است، صادقانه هم گفته ایم، اما اشتباه کرده ایم و باید از این به بعد خود را تصحیح کنیم. من فکر می کنم در آن شرایط ارتباط آدم هایی مانند من و شما با سازمان مجاهدین عمیق تر می شد. برای این که اشتباهاتش را می پذیرفت و در مقام انتقاد از خود برمی آمد. حداقل مثل خمینی که می شد، اما او این کار را هم نکرد…

راه حل دوم پیش پای رجوی در آن زمان این بود که همین راه را برود که رفت.یعنی عملیات فروغ جاویدان را انجام دهد و همان طور که در صحبت های خود او نیز هست که می گوید که:

“این تنها فرصتی است که وجود دارد! اگر از این فرصت تاریخی استفاده کنیم بعد از آتش بس ما در این جا(در عراق) قفل خواهیم شد!”

و بر این اساس راهکار پیش روی خود را انجام این عملیات دید.

سومین راه حل او این بود که نه از خود انتقاد کند و اقرار به اشتباه کند و نه عملیات فروغ جاویدان را انجام دهد؛ یعنی هیچ عکس العمل مشخصی نداشته باشد. البته در این وضعیت سازمان، اعضا و جامعه همه این پرسش را مطرح می کردند که “پس آن تحلیل هایی که می گفتی چه شد؟!”

بنابراین رجوی در این یک هفته برنامه ریزی و سازماندهی کرد تا بتواند عملیات فروغ جاویدان را انجام دهد .  به نظر من این عملیات غروب یک استراتژی برای مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق بود، هر چند که نمی توان برای عمل ها و عکس العمل های سازمان مجاهدین از اصطلاحات این چنینی استفاده کرد.چون ریشه آن ها اساسا مسائل دیگر است. این عملیات مسعود رجوی را در منجلابی که پیش آمد بیشتر فرو برد و می توان در بحثی مفصل به تاثیرات سیاسی و اجتماعی که بعد از فروغ جاویدان پیش آمد نیز پرداخت. انقلاب و طلاق های اجباری از دل این شکست حاصل شد.

نیروهایی که سازمان مجاهدین از اردوگاه اُسرای جنگ ایران و عراق به اردوگاه سازمان مجاهدین برای جبران تلفات خود آورد نیز از دل همین شکست بیرون آمد.

خط استخدام نیروی کار نیز از همین شکست حاصل شد و مسائلی از این دست که نیاز به بحث مفصل تری دارد.

درست است که در سال 1364 بحث انقلاب ایدئولوژیک پیش آمد، ولی هنوز روش ها و نشست های مغزشویی، نشست های عملیات های جاری و بسیاری از مسائل دیگر تا این میزان قوام پیدا نکرده بود و تا این حد به صورت جدی در سازمان دنبال نمی شد.هر چند که مسائل دیگری از قبل نیز بود، اما به این شکل نبود که همه چیز تا این حد به هم گره بخورد و طلاق های اجباری و مسائلی از این دست صورت گیرد.

چواد فیروزمند : اساسا نشست های عملیات جاری که بعدها در تشکیلات مجاهدین به این شکل مرسوم شد در آن مقطع که اشاره می کنید وجود نداشت و بیشتر انتقادهای روزانه و نشست های انتقاد از خود برگزار می شد که حاوی انتقادات بسیار ساده ای بود که حتی ضعیف ترین افراد نیز می توانستند آن را تحمل کنند.اما بعد از مواجه شدن با چنین شکستی بود که به درون خود بازگشتند و آن ذات فرقه ای خود و داستانی را که همه می دانند را تحت عنوان نشست های عملیات های جاری پایه گذاری کردند که کاکُل همه این ها غسل هفتگی و بسیاری از چیزهای دیگر بود که بعدها افتضاحات پشت این ها نیز مشخص شد…

محمد حسین سبحانی: بله،در تائید صحبت شما باید بگویم که واقعا سازمان مجاهدین بعد از سال 67 با شتاب بیشتری حرکت کرد. حتی در عکس های مسعود و مریم رجوی که از آن زمان وجود دارد می بینید که تا آن مقطع عکس های حنیف نژاد ، موسی خیابانی و اشرف ربیعی هم پشت این ها بود. به عبارتی تا آن زمان هنوز این رهبری کاریزماتیک و بحث مرید و مراد و مباحث فرقه گرایانه تا این میزان در سازمان عمیق نشده بود، از این نقطع به بعد عکس های خودشان ( مسعود رجوی و مریم رجوی )  را می گذاشتند  پشت خودشان و صحبت می کردند. بنابراین درست است که سناریوی انقلاب ایدئولوژیک رجوی  در سال 1364 با طلاق مریم عضدانلو از مهدی ابریشمچی و ازدواج ! با مسعود رجوی در سی خرداد 1364 آغاز شد ،  اما در سال 67 به دلیل به وجود آمدن خلاء های سیاسی-استراتژیک و چرایی حضور در عراق پس از اتمام جنگ ایران و عراق، سبب مطرح شدن سوالاتی می شد که پاسخ نداشت و سازمان مجبور بود با حربه های مختلف این سوالات را سرکوب کند. بنابراین عملیات فروغ جاویدان یک سرفصل تاریخی است که سازمان مجاهدین را نه تنها برخلاف تبلیغاتی که می کند در تاریخ به عنوان نیرویی که به مسئولیت خود عمل کرده است نیز مطرح نمی کند، حتی او را در سیر قهقرایی عمیقی نیز فرو برد تا جاییکه به یک فرقه تمام عیار تبدیل گردیده است.

مثلا اعدام های سال 67 یکی از بحث های مهمی است که در مورد حکومت جمهوری اسلامی وجود دارد که اتفاقا برادر خود بنده یعنی حسین سبحانی نیز در حالیکه از سال 1360 دستگیر و در زندان های اوین و قزل حصار در حبس بود ، او  ابتدا حکم ابد گرفت و سپس بعد از مدتی تبدیل به 15 سال شد، ولی در همین  مقطع یعنی وقوع  عملیات فروغ جاویدان  اعدام شد.

درست است که باید نقض حقوق بشر و اعدام چند هزار نفر را توسط جمهوری اسلامی محکوم کرد، اما نمی توان به این موضوع به صورت مستقل از سایر مسائل پرداخت. اما سهم افراد باید در بروز این حوادث مشخص شود. سوال من این است که آیا عملیات فروغ جاویدان در اعدام دسته جمعی این افراد تاثیر نداشته است؟

باید بگویم تاثیر داشته است! آیا کاری که حکومت کرده درست بوده است؟ نه، آن هم کارش جنایت بوده است! ولی باید بگویم که کار رجوی هم جنایت بوده است.در واقع نمی توان این مسائل را با همدیگر ندید.

من انتقادم به آن دسته افرادی است که خود را فعال حقوق بشر می دانند، اما نه صدمه ای از اعدام های سال 67 خورده اند و نه این مسائل را در ارزیابی آن اعدام ها در نظر می گیرند. سوال این است که حکومت که همان حکومت بود، پس چرا این اعدام ها را سال 66 یا 65 انجام نداد؟ چرا افراد را تک تک آزاد می کرد و آن ها به عراق می رفتند. چه مساله ای باعث شد که این موضوع پیش بیاید؟ پاسخ این است که دلیل آن وحشت و هراسی بود که سازمان مجاهدین با عملیات فروغ جاویدان در میان زمامداران حکومت ایران ایجاد کرد. بنابراین باید همه این ها را با هم دید و سهم هر کدام را در وقایعی مانند اعدام های سال 67 مشخص کرد.

جواد فیروزمند:  البته من نیز چنین دیدگاهی دارم و همچون شما معتقدم که عملیات فروغ جاویدان بسیار موثر و حتی عامل شماره یک در وقوع اعدام های سال 67 بوده است. اما درباره همین عامل نباید این نکته را فراموش کرد و آن استفاده وسیع صدام حسین از مجاهدین در جبهه های جنگ علیه ایران بود. یعنی به نظر من آن تاثیرات در کنار تاثیر عملیات فروغ جاویدان برای حکومت بسیار تشدید کننده بود که دست به چنین اقدامی بزند…

محمد حسین سبحانی : درست است. این یک مساله تاریخی است که باید در بررسی دلایل بروز اعدام های سال 67 به آن نیز پرداخته شود. اما می خواهم به بیان خاطراتم بپردازم و از شما هم برای یادآوری صحیح آن ها کمک بخواهم. چون می خواهیم بررسی کنیم که چطور سازمان مجاهدین طی یک هفته به این نتیجه رسید که چنین عملیاتی را انجام دهد.همان طور که به خاطر دارید سازمان حتی در آن زمان یگان هوایی نداشت، اما در عرض چند روز یگان هوایی آن ایجاد شد.

ابتدا این را بگویم که قبل تر و در یکی از نشست های شورای مرکزی که بحث عدم پذیرش صلح و آتش بس توسط جمهوری اسلامی مطرح بود، رضا منّانی که همین 5 سال پیش در درگیری با نیروهای عراق کشته شد بلند شد و سوال کرد:

“اگر به هر دلیل رژیم خمینی آتش بس را بپذیرد ما چه خواهیم کرد؟”

مسعود رجوی از روی زرنگی و طبق عادت همیشگی خود پس از قدری درنگ رو به محمود عطایی کرد و گفت: “شما که رئیس ستاد ارتش آزادی بخش هستید بگویید که چه می کنیم؟ ” عطایی هم گفت:

“هیچ، آتش می کنیم و می رویم!”

در این جا مسعود رجوی در تکمیل صحبت عطایی می گوید:

“البته وظیفه ما این است که هر چقدر که می توانیم پذیرش آتش بس از جانب رژیم جمهوری اسلامی را به تاخیر بیاندازیم.”

یعنی از یک طرف می گفت صلح طناب دار رژیم است و از طرف دیگر این مساله را بیان می کرد.

همین سوالی را که رضا منّانی مطرح کرد نشان می دهد که بحث روشن بوده است. من نیز در این نشست ها بوده ام، برخی اوقات با خودم می گویم که چرا من آن زمان این بحث ها را متوجه نمیشدم؟! چطور به این اشکالات پی نمی بردم؟!  یکی از پاسخ هایی که برای خود دارم این است که این قدر با کار زیاد نیرو را مشغول می کردند که فرصت فکر کردن پیدا نمی کرد. این قدر نیرو را خسته می کردند که به دنبال فرصتی حتی نیم ساعته برای خوابیدن بود! این یک روش بود که با ایجاد خستگی مفرط در نیرو شرایطی را ایجاد کنند که متوجه برخی مباحث نباشد.این مساله نه فقط برای من، بلکه برای همه اعضای سازمان صدق می کرد که باید 18 تا 20 ساعت در شبانه روز کار می کردند و سه تا چهار ساعت می خوابیدند، و وقتی می خوابیند، از خستگی مثل یک جنازه بودند و به لحاظ جسمی و اساسا فرصت و لاجرم توان فکر کردن و تمرکز بر روی مسائل پیدا نمی کردند.

جواد فیروزمند: و انجام کارهای اغلب بیهوده…

محمد حسین سبحانی : بله،همین طور است. اما این جواب رجوی در آن جلسه نیز فَکت دیگری است که نشان می دهد مسعود رجوی مایل به شکل گیری آتش بس نبوده است. بنابراین به دنبال هر دسیسه و نیرنگی بود تا این اتفاق یعنی پذیرش قطعنامه از سوی دو طرف یعنی ایران و عراق صورت نگیرد. بر این اساس در نشست توجیهی که در 31 تیر سال 67 یعنی سه یا چهار روز پس از پذیرش قطعنامه 598 انجام شد مواردی مطرح شد که برای تاریخ و آینده روشن کرد که  ارتش آزادی بخش رجوی زاییده و زائده ارتش صدام حسین  بوده است . مطالعه و بررسی عملیات های نظامی  آفتاب و چاچراغ که دقیقا چند ماه قبل از عملیات فروغ جاویدان بوده است گواه روشنی است که نه سازمان مجاهدین ، بلکه این عملیات ها را ارتش صدام حسین با حمایت در زمین و هوا و  با نیروی لجستیکی و تسلیحاتی ارتش او  صورت گرفته بوده است و تنها شناسایی این عملیات ها بر عهده مجاهدین بوده است. اما در  جلسه توجیهی مسعود رجوی صحبت هایی می کند که به لحاظ تاریخی بسیار مهم است و موضوعی را که ذکر کردم را بهتر نمایان می کند.

در جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان برای اعضای سازمان این مساله مطرح بود که بالاخره قرار است چه کار کنیم؟

البته تحرکاتی وجود داشت و جابجایی نیروها در ستادها و لشگرهای مختلف در حال انجام بود و برخی آماده سازی های اولیه توسط مسعود رجوی به فرماندهان آن بخش های نظامی داده بود. در این جلسه صحبت هایی از سوی رجوی شد که قسمت هایی از آن که به بحث ما کمک می کند را بازگو می کنم. ابتدا او به عملیات چلچراغ اشاره می کند و می گوید:

“مگر ما نگفته بودیم که مرد روزهای بزرگ هستیم؟ کارهای بزرگی را در پیش داریم؟ مگر ما نمی گفتیم که امروز مهران، فردا تهران؟ پس حالا نقشه ایران را بیاورید که کل این نقشه ماکت عملیاتی ماست!” پس از این صحبت های رجوی وِلوِله جمعیت برخاست و همه شعار دادند:”امروز مهران،فردا تهران! “

البته این شعار امروز مهران، فردا تهران را مروین دایملی، نماینده محلس آمریکا که مشابه برادران مجاهد ” جان بولتون ” و ” رودی جولیانی ” فعلی مطرح کرده بود که در اصل این صحبت را نیز سازمان مجاهدین در دهان او گذاشته بود! بنابراین در آن جلسه بحث را با این شکل و با این شور و هیجان آغاز می کند. او در جایی در خصوص ضرورت عملیات فروغ جاویدان به دروغ می گوید:

“باید بدانید که ما از قبل تصمیم به انجام این عملیات بزرگ را داشتیم. فقط می خواستیم که آن را دیرتر انجام دهیم. اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد.”

البته به جای این که بگوید کار ما را خراب کرد! می گوید کار ما را تسریع کرد و ادامه می دهد:

“یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه کار را زودتر انجام دهیم.”

و سوال این جاست که چرا مجبورید؟ رجوی  ادامه می دهد:

“تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره ای جز عمل نداریم.اگر الان اقدام نکنیم، فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از این که بین ایران و عراق صلح برقرار شود، ما در این جا قفل می شویم و دیگر نمی توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فُسیل می شویم.”

همین پاراگراف را در نظر بگیرید؛ این سخنان در خصوص ضرورت انجام عملیات فروغ جاویدان مطرح شد و سوالی که این جا مطرح می شود این است که چرا پس از انجام این عملیات هم در عراق قفل شدید؟ ضمن این که دیگر کاری نمی توانستید بکنید و فُسیل شدید؟ و چرا از طرفی دیگر تبدیل به یک فرقه تمام عیار شدید؟

جواد فیروزمند: البته بعد از عملیات فروغ این ها به دنبال راه های دیگری نیز رفتند؛ اگر خاطرتان باشد دست به انجام عملیات مربوط به کُردها در داخل خاک عراق و در نواحی مرزی زدند. همچینین دست به تولید و اعزام واحدهای تروریستی به داخل خاک ایران زدند. این در واقع تَبَعات چنین استراتژی بود که می توان گفت در گِل گیر کرده بود، اما از سوی دیگر باید به صدام حسین و پولی که در ازای حضورشان در عراق از او می گرفتند و در اروپا سرمایه گذاری می کردند، به این شکل پاسخ می دادند و افراد بیشتری را چه از خودشان و چه در داخل ایران به کشتن دادند.

 

محمد حسین سبحانی : حالا که این بحث را باز کردید در تائید صحبت شما باید بگویم این ها مجبور بودند که پاسخ اعضای تشکیلات را به نحوی بدهند و نیروها را سرگرم کنند. درست است که یک سری عملیات در مناطق مرزی و کُردی عراق انجام دادند؛ اما اغلب این ها واقعی نبود و بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت تا نیرو را به این مساله مشغول کنند که ما در حال انجام کار هستیم و قفل و فُسیل نشده ایم! ضمن این که صدام حسین نیز دیگر به آنها اجازه انجام عملیات نمی داد، مگر عملیات هایی را که خودش پیشنهاد می کرد. اگر فیلم هایی که سرویس امنیتی عراق و مخابرات عراق به جا مانده است و در آن ها صدام حسین با مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی نشست داشته اند را ببینید متوجه خواهید شد که نوع عملیات را نیز سرویس امنیتی صدام حسین پیشنهاد می کند.

جواد فیروزمند: و اگر بخواهیم عملیات های شاخص این دوره را در نظر بگیریم عملیات ترور صیاد شیرازی ولاجوردی بوده است.

 

محمد حسین سبحانی: و خیلی‌های دیگر. البته در این مقطع چون عراق آتش بس را پذیرفته بود، دیگر نمی توانست در مرز دست به عملیات بزند. چون در غیر این صورت به لحاظ قوانین بین المللی صدام حسین متهم به نقض قطعنامه می‌شد. بنابراین مواردی را  خود صدام برای اجرا در داخل ایران به دست مجاهدین می داد.

در ادامه جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان مسعود رجوی می گوید:

“کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اِشِل یک اَبَرقدرت است. چون فقط یک اَبَرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند!”

دلیل این صحبت او این است که تصمیم داشت تا 48 ساعته به تهران برسد. او ادامه می دهد:

” به طور مثال بغداد تا خاک ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است و همین طور عراق نیز ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما می خواهیم برویم و تهران را بگیریم.”

ببینید، این جاست که می گویم عملیات فروغ جاویدان یک خیانت بوده است و این سوال  پیش می آید که آیا مسعود رجوی باور داشت که می تواند این کار را انجام دهد؟! تصور من این است که به هیچ وجه باور نداشت، او می دانست  عملیات فروغ جاویدان با شکست سنگین و سهمگینی روبرو خواهد شد، او خودش می دانست که در سالن اجتماعات قلعه اشرف در عراق دارد نقش بازی می کند و  بقیه اعضای سازمان را دارد به بازی می گیرد، او خودش می گوید ارتش های کلاسیک ایران و عراق با چند صد هزار نیرو نتوانسته اند به پایتخت های طرف مقابل  ـ بغداد یا تهران ـ  برسند ، اما مسعود رجوی همه را به بازی می گیرد و فرمانده نظامی  سیاسی برای تسخیر کرمانشاه و همدان و قزوین و تهران تعیین می کندو عمق دجالیت در اینجاست که به محمود عطایی و مهدی ابریشمچی می گیود وقتی تهران را فتح کردید اتاق من در طبقه پنجم در ستاد انزلی ( خیابان طالقانی تهران ) را برای من آماده کنید. اینجاست که روشن می شود رجوی اشتباه یا حماقت نکرده است، رجوی خیانت کرده است و  او  آگاهانه هزاران نفر را سر به نیست کرد تا نگوید اشتباه کردم، نگوید مبارزه مسلحانه و تروریستی اشتباه بود، نگوید ورود به عراق و بازوی ارتش صدام حسین شدن ، خیانت بود و غیره.

ادامه دارد

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  غملیات ” فروغ جاویدان “ 

/////////////////

—————————————-

 نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات ” فروغ جاویدان “ ـ قسمت اول

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات ” فروغ جاویدان “

البته به نظر من صدام حسین استفاده خود را از سازمان مجاهدین کرد. این سازمان مجاهدین بود که نتوانست استفاده خود را به خوبی از صدام ببرد. در سال 62 که طارق عزیز با مسعود رجوی ملاقات کرد و توافقاتی که از قبل نیز وجود داشت را علنی کردند، اولین خسارتی که برای سازمان مجاهدین خلق به بار آورد جدایی دکتر ابولحسن بنی صدر و پس از آن جدایی دکتر قاسملو و حزب دموکرات کردستان بود. این شورای ملی مقاومتی که آن موقع گفته می شد سه نیروی محوری عمده داشت که در بین سایر نیروها و شخصیت ها شاخص تر بودند. در واقع سازمان مجاهدین، حزب دموکرات کردستان و دکتر بنی صدر سه ضلع اصلی این مثلث بودند. مسعود رجوی با پذیرش طرح صدام حسین تامین منافع وی را پذیرفت و به عنوان یک نیروی کمکی با قابلیت جنگ پارتیزانی در کنار صدام قرار گرفت. برای این که اگر مثلا عراق می خواهد به سومارحمله کند، سازمان مجاهدین با ارتش خود به جبهه شمال و قلعه دیزه یا در جبهه جنوب عملیات های پارتیزانی انجام دهد تا ذهن نیروهای جمهوری اسلامی را در قسمت های مختلف تقسیم کند و تمرکز را از آنان بگیرد. بنابراین صدام حسین منافع خود را از سازمان مجاهدین برد،اما سازمان مجاهدین از صدام نفعی نبرد. وقتی در 4 ساعت صدها تانک،نفربر،کاتیوشا و سلاح های سنگین در عملیاتی  وجود دارد،روشن است که سازمان مجاهدین نمی توانسته آنها را بگیرد. باید گفت که تهیه این امکانات کار یک نیروی سیاسی و یا حتی نظامی نیست. بنابراین وقتی صدام حسین به نقطه ای رسید که می خواست جنگ دیگر متوقف شود، برایش مهم نبود که به این دلیل رجوی سرانجام برای خروج از بن بست  اعضای اسیر و قربانی را گوشت دم توپ خواهد کرد که کرد . صدام حسین با آوردن مسعود رجوی به عراق به اهداف خود رسید و بعد او را در عراق به گروگان گرفت. ضمن این که  صدام حسین تنها از رجوی و سازمان مجاهدین  در جنگ بین ایران وعراق بهره نبرد ، بلکه در تجاوزی که عراق به کویت داشت نیرو های سازمان مجاهدین در مناطق طوز خورماتو و حمرین عراق مانع از نفوذ و پیشروی شیعه ها و کردهای اپوزسیون وقت عراق به بغداد شدند.

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  عملیات ” فروغ جاویدان “

برگرفته از گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی

مطلب زیر توسط ایران قلم ویرایش و از گفتار به نوشتار تبدیل شده است

با تشکر از آقای جواد فیرومند و انجمن آریا ایران

ایران قلم ـ 31.07.2019

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  غملیات ” فروغ جاویدان “

مقدمه:

مسعود رجوی در اجتماع مجاهدین خلق در آغازعملیات موسوم به فروغ جاویدان در سالن اجتماعات پادگان اشرف در عراق بعد از پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران  از عملیات سراسری جدید سخن گفت :

” عملیات بزرگ فروغ جاویدان! نتیجه عملیات البته در فراتر از همه محاسبات معمول به اراده و مشیت خدا برمی گردد. اما تا آنجایی که به ارتش آزادی بخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط دارد پیشاپیش نتیجه را که هر چه باشد به تک تک شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می گویم! “

عملیاتی که 31 سال پیش در چنین روزهایی گام های اولیه آن برداشته شد و در سوم مرداد 1367 از نواحی مرزی کرمانشاه در عراق آغاز شد، ابتدا شهرهای کِرِند و اسلام آباد تصرف شد و در 34 کیلومتری کرمانشاه و در تنگه چهارزِبَر متوقف شد.

عملیاتی که با گردآوری همه اعضا و هواداران مجاهدین در سرتاسر جهان با نزدیک به 7 هزار عضو زن و مرد مجاهد تا 8 مرداد 1367 ادامه پیدا کرد و در نهایت با 1400 کشته و بیش از هزار و چندصد زخمی به شکست سازمان مجاهدین خلق در آخرین عملیات بزرگ این سازمان منجر شد.

عملیات نظامی که از پیش نتیجه آن مشخص بود و نشان داد استراتژی ارتش آزادی بخشی که مسعود رجوی از آن نام می برد در دنیای واقعی چیزی جز ارتش خصوصی صدام حسین نبوده و اگر به همان میزان حمایت هوایی و زمینی صدام نبود، رجوی هرگز توهم دیوانه گونه چنین عملیاتی را نمی توانست در سر بپروراند و فرزندان این آب و خاک را در این حجم بسیار بزرگ و تعداد زیاد به کشتن دهد و زمینه ساز کشتارهای بعدی آنها نیز شود.آنچه می خوانید گفت و گوی گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی، عضو سابق شورای مرکزی مجاهدین خلق است که به بررسی ابعاد عملیات شکست خورده فروغ جاویدان  می پردازد:

 

جواد فیروزمند : آقای سبحانی،با گذشت بیش از 31 سال از عملیات فروغ جاویدان بگویید که اساسا پایه‌های این عملیات چگونه شکل گرفت و در نهایت چه نتایجی برای سازمان مجاهدین خلق داشت؟

محمد حسین سبحانی : آنچه که سازمان مجاهدین خلق به عنوان عملیات فروغ جاویدان نامگذاری کرد و جمهوری اسلامی آن را به عنوان عملیات مرصاد نامگذاری کرده است را باید مورد بررسی تاریخی قرار دهیم تا بتوانیم دلایل بروز آن را بیابیم؛ وقوع عملیات فروغ جاویدان در ارتباط تنگاتنگ با حضور سازمان مجاهدین خلق در عراق،همزمانی این حضور با جنگ میان ایران و عراق و مسائلی از این دست نهفته است.

همان طور که می دانید در مدت درگیری دو کشور ایران و عراق در کارزار جنگ، قطعنامه های متعددی از سوی سازمان ملل تصویب می شد. تا این که در اواخر تیرماه سال 1366 سازمان ملل قطعنامه ای را تصویب کرد که اعضای دائم شورای امنیت نیز آن را تائید کردند. این قطعنامه پس از صدور، مورد موافقت ضمنی عراق قرار گرفت ، اما  ایران موضع مشخصی در قبال آن اتخاذ نکرد. لازم به یادآوری است که سازمان مجاهدین خلق از ماهها قبل به واسطه اخباری که از درون جمهوری اسلامی ایران به دست آورده بود به این نکته پی برده بود که این جنگ به آتش بس و صلح منجر خواهد شد.

از 27 تیرماه 1367 یعنی زمان صدور قطعنامه 598 شورای امنیت که در واقع قطعنامه تکمیلی سال 1366 نیز بود تا سوم مرداد 1367 یعنی آغاز عملیات فروغ جاویدان مدت زمانی یک ساله طی شد و در این مدت مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق با وجود این که می گفتند که “صلح طناب دار رژیم ایران است!” اما در دنیای واقعی به هیچ عنوان به لحاظ تشکیلاتی، سیاسی و استراتژیک مایل نبودند که این صلح و آتش بس صورت گیرد.

مسعود رجوی می داسنت که اگر قطعنامه 598 شورای امنیت به تائید طرفین جنگ یعنی دو کشور ایران و عراق برسد، آن وقت  سرنوشت سازمان مجاهدین در این میان دغدغه اصلی رهبری و اعضای این سازمان خواهد بود. بر همین اساس رجوی مایل بود تا جنگ ایران و عراق همچنان تداوم داشته باشد. این در حالی بود که این سازمان که از سال 1357 تا 1360 روند رو به جلویی را تجربه کرده بود، از آغاز جنگ ایران و عراق یعنی 29 شهریور 1359 و همزمانی آن با اوج فعالیت سیاسی خود، وقوع آن را به ضرر خود می دید و آن را سبب توقف روند رو به جلوی خود می دانست.

رجوی برای ادامه یافتن جنگ تلاش می کرد تا با بلوف زدن زیاد زمینه وحشت جمهوری اسلامی را فراهم آورد تا ایران پای پذیرش قطعنامه آتش بس نیاید. موضع گیری های سازمان مجاهدین خلق و شخص مسعود رجوی درباره قطعنامه 598 و آنچه که 31 سال قبل درباره این قطعنامه تحلیل کرده است می تواند امروز در بررسی این سازمان به ما کمک کند تا بتوانیم شرایط امروز آن را مورد ارزیابی قرار دهیم.

جواد فیرومند: شما در صحبت های خود اشاره کردید که رجوی معتقد بود که صلح طناب دار رژیم ایران است؛بفرمایید که چرا این او می خواست چنین استنباطی را هم در دنیای سیاست و فضای جامعه ایران و هم بر افراد خود القا کند؟ آیا فکر نمی کنید که در آن زمان اتخاذ این رویکرد توسط رجوی با شروع مناسبات جمهوری اسلامی با رژیم صدام حسین همزمان بوده است؟

محمد حسین سبحانی : البته این موضوع نیز هست،اما در دنیای واقعی به صورت علنی سازمان مجاهدین خلق این شعار را می داد، حتی برای بدنه سازمان در درون تشکیلات ، اما مسعود رجوی در درون خود به این شعار باور نداشت و همان طور که اشاره کردم می دانست که اگر توقف جنگ صورت گیرد به ضرر او خواهد بود. یعنی برعکس مواضعش در سال 1359 و ابتدای تجاوز ارتش صدام حسین به ایران ، چون در آن مقطع با آغاز تجاوز صدام حسین  به دلیل تغییر فضای سیاسی کشور و روبرویی با دشمن خارجی ، دیگر فضا را برای خط سیاسی ، نظامی که رجوی در ذهن داشت، تنگ می کرد و به همین دلیل مایل به ادامه  جنگ ایران و عراق نبود،اکنون متمایل به تداوم این مساله و ادامه جنگ را هم راستا با خط و استراتژی خود می دید و بقای خود را در ادامه این روند می دید. همچنین وقتی این شعار را می داد که “صلح طناب دار رژیم است!”،دقیقا عکس آن بود و می دانست که اگر پذیرش این قطعنامه و آتش بس صورت گیرد جمهوری اسلامی چند گام به جلو حرکت می کند،البته تاریخ نیز همین را نشان داد.

وقتی که قطعنامه شورای امنیت توسط آقای خمینی پذیرفته شد و از آن به عنوان جام زهر تعبیر کرد، جمهوری اسلامی چند گام به لحاظ سیاسی،اقتصادی و منطقه ای جلو افتاد و تاریخ 31 ساله این مساله را تائید می کند. فرض بگیرید این آتش بس صورت نمی گرفت و جنگ ادامه پیدا می کرد، در ان صورت آنچه رجوی می خواست، اتفاق می افتاد. بنابراین او این شعار را باور نداشت،اما آن را می داد تا جمهوری اسلامی را با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان، به عکس العمل و ادامه جنگ وادارد.

برای شناخت بیشتر و بررسی تحلیلی نگاه رجوی باید دید که وی پس از 29 تیرماه 1366 که قطعنامه شورای امنیت درباره جنگ ایران و عراق صادر شد، چه گفته است؟ رجوی در نشریه ای که خود سازمان مجاهدین در آبان ماه 66 منتشر کرده است، می گوید:

“قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد که به اتفاق آراء به تصویب رسید محتوای آن در اساس با طرح شورای ملی مقاومت همخوانی دارد و مهمترین اقدامی است که از سوی جامعه بین المللی برای برقراری صلح صورت گرفته است.”

یعنی در واقع می گفت: رژیم اگر این را بپذیری،در واقع همان چیزی است که ما می گفتیم!

وی در جای دیگر می گوید:

” رژیم خمینی به شهادت تجربه فاجعه بار و خونین هفت ساله گذشته، هیچ گاه به پیشنهاد صلح تن در نخواهد داد و همچنان بر ادامه جنگ و سیاست توسعه طلبانه اش پای خواهد فشرد.”

این دو پاراگرافی است که از اطلاعیه شورای دست ساز رجوی یا همان شورای ملی مقاومت نقل کردم. در واقع می گوید حکومت اسلامی به صلح و آتش بس تن نمی دهد و از طرفی می گوید که این قطعنامه همان است که ما گفتیم، در حالی که دروغ می گفت.

در قطعنامه شورای امنیت دو موضوع کلیدی وجود داشت که جمهوری اسلامی به سمت آن حرکت کرد.

اول این که در این قطعنامه ابتدا باید مشخص می شد که متجاوز کیست و بر اساس آن غرامت پرداخت می شد.در صورتی که مساله ای که رجوی می گوید با طارق عزیز در سال 62 به عنوان پیمان صلح امضا کرده، موضوعی مضحک و خنده دار است که  چنین مساله ای در ان وجود نداشته است وجود نداشت که  مشخص شود که متجاوز کیست؟! و بعد هم متجاوز مشخص شود و غرامت بپردازد.در حالی که در قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متجاوز را مشخص کرد و آن را عراق اعلام کرد و در موارد منتشره بعدی خود رقمی در حدود 1000 میلیارد دلارغرامت جنگی را مشخص کرد که باید عراق به ایران پرداخت می کرد.

جواد فیروزمند: البته با وجود گذشت 31 سال از پایان این جنگ هنوز عراق این غرامت را پرداخت نکرده است.

محمد حسین سبحانی: درست است. تنها چیزی که می توان گفت این است که در زمان تجاوز صدام حسین به کویت،عراق تعدادی از هواپیماهای خود را برای جلوگیری از نابود شدن در بمباران به ایران داد و ایران آن هواپیماها را به عراق پس نداد که البته بسیار ناچیز بوده است.اخبار تائید نشده ای نیز وجود دارد که در فرآیند سرنگونی صدام حسین و در توافقی که بین ایران و آمریکا صورت گرفته است می توانسته اموال و دارائیهایی نیز شامل حال ایران شود که در این خصوص خبر موثق و قطعی وجود ندارد.بنابراین هنوز بطور رسمی غرامت جنگی از سوی عراق به ایران پرداخت نشده است. دلیل آن هم این است که پس از سرنگونی صدام حکومتی در عراق بر سر کار آمده است که به حکومت ایران نزدیک است و شاید بتوان گفت که غنیمتی که حکومت ایران بدین شکل بدست آورده است ، بتواند بخش زیادی از غرامت جنگی برایش تامین شده باشد.

صحبتم را درباره علت به وجود آمدن ایده عملیاتی موسوم به عملیات بزرگ فروغ جاویدان ادامه می دهم؛ همان طور که اشاره کردم باید دید در فاصله یک ساله یعنی از 29 تیرماه 66 تا سوم مرداد 67 چه اتفاقاتی پیش آمد و این را هم گفتم که وقتی قطعنامه صادر شد مسعود رجوی متوجه شد که دیر یا زود این آتش بس صورت خواهد گرفت که به نفع او و سازمان مجاهدین خلق نبود. بنابراین در این باره دروغ می نوشت که حکومت ایران به صلح تن در نخواهد داد و سخنانی از این دست.

از طرفی تغییرات سیاسی و نظامی موثری در طی این یک سال اتفاق افتاد؛ فاو، جزایر مجنون و بخشی از سرزمین عراق را که ایران در اختیار داشت و می خواست که از آن به عنوان پشتوانه مذاکره و آتش بس استفاده کند، در این یکسال از دست داد . بنابراین در طی این یک سال ایران هم با مسائلی همچون از دست دادن فاو و جزایر مجنون، کاهش داوطلبان حضور در جبهه و ناتوانی در بسیج نیروهای اجتماعی نسبت به گذشته، 20 برابری قدرت نیروی هوایی عراق در آن مقطع و نیروی زمینی و لجستیکی،تحریم و رویارویی کشور با مشکلات اقتصادی روبرو بوده است.  همچنین وجود دو نگاه متفاوت در ساختار سیاسی آن دوران حکومت ایران نسبت به  ادامه  جنگ ، و همچنین ناتوانی یا تضعیف نیرویی و لجستیکی و نظامی برای سرانجام منجر به پذیرش قطعنامه 598 می شود.

اما مسعود رجوی می گفت که تشکیل ارتش آزادی بخش او در سال 1366 باعث شد که رژیم ایران آتش بس را بپذیرد!

از این گفته رجوی می شود استنباط کرد و  سوالی که مطرح می شود این است که آیا وظیفه شما ـ رجوی ـ سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی بود یا این که به دنبال نجات این حکومت بودید؟! چراکه اگر فرض را بر این بگیریم که تشکیل ارتش آزادی بخش منجر به پذیرش قطعنامه از سوی ایران شد، این مساله از سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی جلوگیری کرد! و امروز تاریخ 31 ساله گذشته نیز همین را می گوید. البته در دنیای واقعی نمی توان گفت که دو عملیات مهم سازمان مجاهدین و ارتش صدام حسین به نام آفتاب و چلچراغ که منجر به گرفتن اسیر و غنائم جنگی شد، در تصمیم ایران برای پدیرش آتش بس تاثیر نداشته است ، اما در مجموعه عوامل پذیرش قطعنامه از سوی ایران جزو عوامل فرعی و در رده نهم یا دهم باشد.

به این دلیل که صدام حسین از سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش این سازمان به عنوان یک بازوی پارتیزانی و شبه ارتش برای انجام عملیات در مرزهای ایران استفاده می کرد. بنابراین شکل گیری عملیات هایی مانند آفتاب، چلچلراغ و سایر عملیات های مرزی که حتی منجر به گرفتن اسیر نیز شده بود همواره با حمایت و پشتیبانی لجستیکی و نظامی ارتش صدام حسین بود. چون صدام حسین یک نیروی کمکی به دست آورده بود که هم بومی بود و هم می توانست به لحاظ اطلاعاتی به صدام کمک کند.بنابراین شکل گیری این ارتش هم می تواند عاملی برای پذیرش قطعنامه از سوی ایران باشد،اما نمی توان گفت که یک عامل مستقیم و اصلی است.

همچنین صدام حسین در گفت و گویی که در 8 تیر 1367 با رادیو بی بی سی یعنی حدود سه هفته قبل از پذیرش قطعنامه و یک هفته پس از عملیات چلچراغ که با وجود چیزی حدود 50 تا 100 تانک و گرفتن اسیر و داشتن بار تبلیغاتی فراوان، داشته است گفته است که:

“از طریق ایرانی ها جمهوری اسلامی را نابود خواهد کرد و  افزود: قهرمانی های مجاهدین خلق در مهران موید این سخن است.بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طور پیوستن مردم ایران به صفوف آنها را خواهید دید.”

عملیات مورد اشاره صدام یا همان چلچراغ تقریبا یک ماه قبل از پذیرش قطعنامه بوده است همراه با 1500 اسیر، دهها تانک و نفربر و غنائم بسیار بوده است.

جواد فیروزمند: در مسائلی که از بی بی سی نقل قول کردید و صحبت هایی که بر اساس آن از سوی صدام حسین شده بود،آیا می توان گفت که سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش را خود صدام در سال 66 توسط مجاهدین تشکیل داده بود تا بتواند با تکیه بر آن به نتایج جنگ تاثیر بگذارد؟به عبارتی آن چیزی که در فضای سیاسی مصطلح است این است که می گویند مجاهدین خلق  و تاسیس ارتش آزادی بخش آنها در واقع ایجاد یک ارتش خصوصی برای صدام حسین بوده است تا بتواند با آن بر جنگ بین دو کشور تاثیر بگذارد، نظر شما چیست؟

محمد حسین سبحانی : کاملا درست است،البته به نظر من صدام حسین استفاده خود را از سازمان مجاهدین کرد. این سازمان مجاهدین بود که نتوانست استفاده خود را به خوبی از صدام ببرد. در سال 62 که طارق عزیز با مسعود رجوی ملاقات کرد و توافقاتی که از قبل نیز وجود داشت را علنی کردند، اولین خسارتی که برای سازمان مجاهدین خلق به بار آورد جدایی دکتر ابولحسن بنی صدر و پس از آن جدایی دکتر قاسملو و حزب دموکرات کردستان بود. این شورای ملی مقاومتی که آن موقع گفته می شد سه نیروی محوری عمده داشت که در بین سایر نیروها و شخصیت ها شاخص تر بودند. در واقع سازمان مجاهدین، حزب دموکرات کردستان و دکتر بنی صدر سه ضلع اصلی این مثلث بودند.

مسعود رجوی با پذیرش طرح صدام حسین تامین منافع وی را پذیرفت و به عنوان یک نیروی کمکی با قابلیت جنگ پارتیزانی در کنار صدام قرار گرفت. برای این که اگر مثلا عراق می خواهد به سومارحمله کند، سازمان مجاهدین با ارتش خود به جبهه شمال و قلعه دیزه یا در جبهه جنوب عملیات های پارتیزانی انجام دهد تا ذهن نیروهای جمهوری اسلامی را در قسمت های مختلف تقسیم کند و تمرکز را از آنان بگیرد. بنابراین صدام حسین منافع خود را از سازمان مجاهدین برد،اما سازمان مجاهدین از صدام نفعی نبرد. وقتی در 4 ساعت صدها تانک،نفربر،کاتیوشا و سلاح های سنگین در عملیاتی  وجود دارد،روشن است که سازمان مجاهدین نمی توانسته آنها را بگیرد. باید گفت که تهیه این امکانات کار یک نیروی سیاسی و یا حتی نظامی نیست.

بنابراین وقتی صدام حسین به نقطه ای رسید که می خواست جنگ دیگر متوقف شود، برایش مهم نبود که به این دلیل رجوی سرانجام برای خروج از بن بست  اعضای اسیر و قربانی را گوشت دم توپ خواهد کرد که کرد . صدام حسین با آوردن مسعود رجوی به عراق به اهداف خود رسید و بعد او را در عراق به گروگان گرفت. ضمن این که  صدام حسین تنها از رجوی و سازمان مجاهدین  در جنگ بین ایران وعراق بهره نبرد ، بلکه در تجاوزی که عراق به کویت داشت نیرو های سازمان مجاهدین در مناطق طوز خورماتو و حمرین عراق مانع از نفوذ و پیشروی شیعه ها و کردهای اپوزسیون وقت عراق به بغداد شدند.

بنابراین صدام حسین از سازمان مجاهدین منافع خود را برد، و رجوی  بر پیشانی خود و سازمان مجاهدین یک لکه سیاه ننگ تاریخی زد که به عقیده بنده هرگز نباید اجازه داد تا دچار فراموشی تاریخی شود ، چرا که  سازمان مجاهدین و مسعود رجوی و مریم عضدانلو  همواره تلاش کردند تا این موضوع را به تاریکخانه بفرستد،اما نباید این اجازه را به آنها داد.

جواد فیروزمند:  البته سازمان مجاهدین هنوز هم در تلویزیون و سایت های خود مدعی است که آنها بودند که جنگ بین عراق و ایران را به پایان رساندند.

محمد حسین سبحانی: بله، اما همانطور که گفتم باید پرسید که آیا این مساله به نفع جمهوری اسلامی شد یا به ضرر آن؟

پس اگر هدف سازمان مجاهدین نابودی جمهوری اسلامی بود پس چرا با ادعای پایان جنگ توسط خود به جمهوری اسلامی بقا داد؟ بنابراین سازمان در فعالیت خود مرتکب اشتباه شده ولی آن را تاکنون تجزیه و تحلیل نکرده است. البته کاری که رجوی سازمان مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان کرده ، تنها اشتباه نبوده بلکه یک خیانت بزرگ بوده است؛ چون در ابتدای عملیات می گوید:

” آن را انجام می دهم و در آن شانس پیروزی دارم.”

اما به نظر شما آقای مسعود رجوی اندازه یک سرباز دون پایه نظامی نیز نمی فهمید که بداند در ستونی از نیرو که در جاده سرپل ذهاب تا کرمانشاه راه می اندازد کافیست که در همین جاده مورد بمباران هوایی و زمینی قرار بگیرد، یعنی واقعا این را نمی فهمیده است؟ معلوم است که می فهمیده است،اما به خاطر این که شکست و بن بست سیاسی ، استراتژیک را نپذیرد و نگوید که اشتباه کردم باید بحران را با یک بحران بزرگتر پاسخ می داده است تا فراموش شود.

در27 تیرماه 1367 آقای خامنه ای که آن موقع رئیس جمهور وقت حکومت اسلامی بوده است در نامه ای که به  پرز دکوئیار ،دبیر کل وقت سازمان ملل می دهد با پذیرش آتش بس موافقت می کند. از این زمان یعنی 27 تیرماه 1367 تا آغاز عملیات فروغ جاویدان در سوم مرداد سال 1367 تنها 7  روز فرصت بوده تا سازمان تمام نیروهای خود را از اقصی نقاط جهان جمع آوری کند. افرادی که نه تاکنون رنگ سلاح را دیده بودند، نه آموزشی در این زمینه دیده بودند، نه با گرما و آب و هوای عراق آشنایی داشتند، نه حتی تاکنون به خود قمقمه و فانوسقه بسته بودند و نه حتی سربازی رفته بودند، رجوی همه آنها را در عراق جمع کرد و طی یک هفته برای این عملیات آماده ساخت تا مجبور به پذیرش اشتباه خود نشود. ضمن این که با طراحی چنین عملیاتی با چنین شرایطی به سازمان خود نیزخیانت کرد. سازمان مجاهدین در توجیه عملیات فروع جاویدان در سایت رسمی خود نوشته است:

” مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان، در یک بزنگاه تاریخی، یعنی یک هفته پس از خوردن زهر آتش‌بس توسط خیمنی، با تمام توش و توان به دریای آتش زدند. خمینی می‌خواست با سرکشیدن زهری که ارتش آزادیبخش به حلقوم او ریخته بود، دشمن قسم خورده خود را به نخستین بازنده و قربانی جنگ خانمانسوز 8ساله‌اش تبدیل کند و خود از مهلکه بگریزد”

آیت الله خمینی در سخنرانی که در 29 تیر 67 داشته،  گفته است ، که من از روی نوشته می خوانم:

“درباره قبول قطعنامه که حقیقتا مساله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا من بوده است و…و بدا به حال من که هنوز زنده ام،جام زهر قبول قطعنامه را سر کشیدم.”

اصطلاح جام زهر که از آن زمان در ادبیات سیاسی ایران آمد نخستین بار توسط آیت الله خمینی در آن مقطع گفته شد. می خواهم به صراحت بگویم که مسعود رجوی با در نظر گرفتن تمام صحبت هایی که درباره آقای خمینی می گوید، باید بپذیرد که اندازه او هم نبوده است! چون همان طور که می دانید آقای خمینی یک سال پس از پذیرش قطعنامه فوت کرده است، ولی آن قدر احساس مسئولیت در دستگاه خودش یعنی دستگاه حکومت اسلامی داشته است که خواسته تا این تضاد را حل کند و به این فکر کرده بوده است که اگر بمیرد مساله جنگ به کجا خواهد کشید؟ و باید از خود بپرسیم که اگر این مساله قبل از فوت آقای خمینی با پذیرش قطعنامه حل نمی شد واقعا چه می شد؟

او می گوید من جام زهر را نوشیدم؛چون قبلا گفته بود که راه قدس از کربلا می گذرد، اگر 20 سال هم این جنگ طول بکشد ما هستیم،و….ولی می گوید من اشتباه کردم! و تعبیر این صحبت او در هنگام پذیرش قطعنامه از سوی او این است. ولی سازمان مجاهدین شکل دادن مبارزه مسلحانه در 30 خرداد 1360، عملیات های چریکی، رفتن به عراق، تشکیل بازوی کمکی صدام حسین تحت عنوان ارتش آزادیبخش ، عملیات های میکرو، ترورهای شهری و همه رویدادها و سرقصل هایی که تا آن مقطع پیش آمده بود و هیچ گاه مسعود رجوی درباره آنها نگفت که من اشتباه کردم! اگر آقای خمینی خودش این جام زهر را نوشید، مسعود رجوی نه تنها این جام زهر را ننوشید، بلکه آن را بین اعضای سازمان مجاهدین تقسیم کرد و بین همان 1400 نفری که در آن عملیات قربانی شدند، با این که می دانست که این عملیات شکست خواهد خورد..!

جواد فیروزمند: البته 2400 نفر! و یا شاید حتی 2700 نفر!

محمد حسین سبحانی: نه،البته کشته هایی که خود سازمان طی اطلاعیه رسمی اعلام کرده  1400 کشته و بیش از 1000 مجروح بوده است ، و تلفات حکومت اسلامی را در دروغی فاحش 55 هزار نفراعلام کرده است! یعنی چطور ممکن است که نیرویی که حداقل نصف آن افرادی از خارج از کشور آمده و بدون آمادگی بودند با یک نیرویی عملیاتی در حال جنگ که 8 سال هم این جنگ را با عراق تجربه کرده بوده است جنگیده باشد و 55 هزار نفر از آنها را کشته باشد و خودش تنها 1400 نفر تلفات داده باشد؟

ادامه دارد

Forough Javidan5

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

////////////////////

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید