درون زندان و شکنجه گاه های مجاهدین در سال ۱۳۷۲ چی گذشت ؟ قسمت دوم
بهمن اعظمی و سعید زمانی، فریاد آزادی، تیرانا، آلبانی، ششم مارس ۲۰۱۸:… مدتی فرامرز رحیمی را پیش ما آوردند که بقدری او را زده بودن نشناختم چون صورتش بقدری ورم کرده بود که شناخته نمیشد حتی ساق پایش دوبرابر حالت عادی شده بود ونمتوانست را ه برود بقدری داد میزد از درد که برای او نمیتوانستیم کاری کنیم چون امکاناتی نداشتیم تفریبا یک ۲۰ روزی گذشت که وضعش یک کمی بهتر شد که فقط بتواند تا توالت برود دلم …
اسامی تعدادی از فرماندهان نظامی اطلاعاتی مجاهدین که به آلبانی گسیل شده اند + تصاویر
درون زندان و شکنجه گاه های مجاهدین در سال ۱۳۷۲ چی گذشت ؟ قسمت دوم
بهمن اعظمی، آلبانی:
مصاحبه از گفتاری به نوشتاری تبدیل شده است
واقعا روزگار برای من سخت میگذشت وازآمدن پشیمان بودم وروزانه به خودم فحش میدادم که به اینجا آمده ام حتی یک مسواک به ما نداد ه بودند که بعد از مدتی درد شدید دندان گرفتم در سلول یک مربع کوچک داشت که من صدا زدم مسئول آنجا را که یک نفر به نام مختار جنت بود که گفتم دندان درد دارم اگر میشود یک قرص مسکن بدهید از دیشب درد کشیده ام که گفت برو مزدور وخائن به حالت تند دریچه را بست و من گفتم ای بی انصاف در تما م زندانها حداقل مینیموم قرص را میدهند شما دیگر چه کسانی هستید دیگه مجبور شدم دندون درد را تا سه روز تحمل کنم بقدری درد داشتم که خودم را به در ودیوار میزدم دیگه بقدری صورتم باد کرده بود به مدت ۷ روز نمیتوانستم چیزی بخورم ودندان ودهانم عفونت شدید کرده بود بعد روزها نمکی که میدادند را برای غذا میدادند میگذاشتم بر روی دندان که درد را کم کند ومقداری درد را کاهش میداد دیگربه درد عادت کرده بودم یک حالت آدمهای دیوانه را پیدا کرده بودم وهفت روز لحظه ای نخوابیده بودم خدا خدا میکردم که زودتر بیایند مرا ببرند برای کشتن که از این همه درد وشکنجه راحت بشوم بله این سازمان مجاهدین است که جامعه بی طبقه توحیدی را شعار خود قرار داده اینها در وجودشان حتی به خودشان هم رحم نمیکنند اینها اشغالها وتفاله هایی بودند که دنبال قدرت و بودند وچون نرسیده بودند میخواستند انتقام آن را از ما بگیرند یک زنی بود که مسئول زندانها بود وبالای سر شکنجه گرهایی که اسمشان را آوردم بود به نام مهری حاجی نژاد که در بین افراد هم منفور بود که میامد در زندان در دریچه ها را باز میکرد ویک فحش هایی میداد که من تا حالا نشنیده بودم حتی در جامعه عادی این خودش حتی از شکنجه برای ما بدتر بود این کسی بود که خودش با اشاره نفرات را مشخص میکرد که همان شب آن نفرات را میبردند وبا همان صندلی که گفتم میزدند تا نفر را لت وپار کنند چه زن وچه مرد را من بیشتر دلم برای زنها میسوخت که این همه مشقت را تحمل کردند واز ایران به عراق آمده بودند ولی به این صورت فرقه از آنها پذیرایی میکرد بعداز مدتی برگه ای را در سلول انداخته بودند که در آن نوشته بود که نام ونام خانوادگی که من باید مشخصات خود را پر میکردم که در آن بنویسم که که من نفوذی هستم که من این برگه را ننوشتم وانداختم سمت آنها چون مات ومبهوت بودم حتی این به نظرم آمد که این برگه را امضا کنم که از دست این شکنجه ها راحت بشوم میگفتم شده من را یکبار میکشند وراحت میشوم چون روزانه ما را میکشتند ولی امضا که نکردم شب من را بردند باز از من با همان صندلی پذیرایی کردند نه من تمام کسانی که برگه را امضا نکردند بعد از مدتی فرامرز رحیمی را پیش ما آوردند که بقدری او را زده بودن نشناختم چون صورتش بقدری ورم کرده بود که شناخته نمیشد حتی ساق پایش دوبرابر حالت عادی شده بود ونمتوانست را ه برود بقدری داد میزد از درد که برای او نمیتوانستیم کاری کنیم چون امکاناتی نداشتیم تفریبا یک ۲۰ روزی گذشت که وضعش یک کمی بهتر شد که فقط بتواند تا توالت برود دلم برای اوخیلی میسوخت ولی نمیتوانستم کاری کنم چون خودم هم شکنجه شده بودم وتقریبا شبیه او بودم او را حس میکردم که چه دردی میکشد روزها به یاد مجید میفتادم که در اینجا شکنجه شد وکشته شد این را بگویم وسط پرانتز که بعد از آزادی هر چقدر دنبال سرنخی از مجید گشتیم او را پیدا نکردم حتی قبرستان فرقه هم که رفتم او را پیدا نکردم ودلم برای مادر او میسوخت که هیچ اثری از او فرقه نگذاشته بود بر میگردم به ادامه زندان فرامرز را میگفتم که وضعش کمی بهتر شده بود از زیر در که یک کمی بیرون معلوم بود دیدم که سلولهای روبرو هم از نفرات پر شده بود که ما از طریق همین شکاف پایین در با نفرات با ایما واشاره پیام میدادیم که میگفتیم چند نفر در سلول هستند که میگفتند ۷ الی ۸ نفر بله تقریبا ۸ تا سلول بود که در هر سلول ۸ نفر تا ۹ نفر بودند این مکانی بود که ما را آورده بودند … ادامه دارد
بهمن اعظمی البانی ۰۵ /۰۳/۲۰۱۸
–