مصطفی فرزند مسعود رجوی در نروژ
+ خاطراتی از جنایات رجوی در قرارگاه اشرف
حکاک و سعدالله سیفی، بنیاد خانواده سحر، نوزدهم دسامبر ۲۰۱۷:… جهت اطلاع لازم دیدم به عرض برسانم که مصطفی پسر مسعود رجوی (که با نام مستعار محمد در تشکیلات فرقه رجوی شناخته می شد) بیش از یکسال است که از این فرقه جدا شده و به مکانی در کشور نروژ برده شده است. این خبر کاملا موثق بوده و من دقیقا مطلع هستم که تا حدود سه ماه قبل …
در دنیای سیاست با آقای فرامز دادرس
مصطفی فرزند مسعود رجوی در نروژ
حکاک (مستعار)، نوزدهم دسامبر ۲۰۱۷
لینک به منبع
سلام به دوستان و هم قطاران، عزیز در بنیاد خانواده سحر در آلبانی
جهت اطلاع لازم دیدم به عرض برسانم که مصطفی پسر مسعود رجوی (که با نام مستعار محمد در تشکیلات فرقه رجوی شناخته می شد) بیش از یکسال است که از این فرقه جدا شده و به مکانی در کشور نروژ برده شده است.
این خبر کاملا موثق بوده و من دقیقا مطلع هستم که تا حدود سه ماه قبل یکی از جدا شدگان با وی در نروژ ارتباط تلفنی داشت.
من این موضوع را همان موقع هم به اطلاعتان رسانده بودم اما متأسفانه به هر دلیل در جایی منعکس نشد.
سازمان مجاهدین خلق البته تلاش می کند تا این موضوع را پنهان نگاه دارد و این خبر در جایی درز نکند.
در حال حاضر او در محل اقامت خود در نروژ کاملا تحت نظر است و اجازه ارتباط به وی داده نمی شود.
حکاک – رها شده از فرقه رجوی مقیم اروپا
–
خاطراتی از جنایات رجوی در قرارگاه اشرف
سعد الله سیفی، نوزدهم دسامبر ۲۰۱۷
لینک به منبع
یادم هست که زمانی که در اشرف بودم در محور ۴ آن زمان که ۳ مرکز داشت، شخصی به نام فرهاد جواهریان بود که با او آشنا شدم که به دلیل برخوردهای انسانی و دوستانه با نفرات هم رزمش همیشه مورد تنفر و تحقیر و توهین فرقه و عوامل کثیف آن زمان فرقه قرار داشت که مخصوصا نفرات و عوامل آن زمان فرقه همچون محمد تهرانچی همیشه او را مورد تحقیر قرار میدادند.
او به خاطر همین فشارها و تحقیرها تصمیم به فرار از قرارگاه اشرف گرفت ولی متاسفانه توسط نیروهای هم پیمان رجوی یعنی نیروهای بعثی عراقی دستگیر شد و او را تحویل فرقه دادند. مسعود رجوی سلسله نشستهایی تحت عنوان حوض در سال ۷۴ برگزار می کرد که ظاهرا جهت منحل کردن ارتش آزادیبخش ملی و بازسازی مجدد آن بود.
در این نشستها مسعود رجوی ملعون این شخص و نفر دیگری به نام علی عینکیان که با او هم آشنا بودم و در این نشستها حضور داشتند را در جمع نشست بخاطر اقدام به فرار مورد تحقیر قرار می داد و جلوی دیگران تلاش می کرد آنان را سرکوب نماید.
آن زمان این نفرات تحت بازداشت بودند. بعد از این که هر نشست تمام می شد و ما به مقرات خود بر می گشتیم شاهد بودم که فرهاد جواهریان را با تعدادی از نگهبانهای خودش در یک اتاق کنار آسایشگاه می آوردند و او را تحت بازداشت و به صورت زندانی قرار می دادند. هر روز او را با محافظ به دستشویی میبردند.
در نشست او را جلوی ۵۰۰ نفر که او را میدیدند تحقیر و اذیت می کردند و به نفرات دیگر هم گوشزد می نمودند که عاقبت این کار یعنی این که کسی جرات فرار داشته باشد همین خواهد بود. او بارها قبل از اقدام به فرار اعلام کرده بود که دیگر نمیخواهد دراین دستگاه کثیف فرقه ای بماند. هر روز او را به بهانه ای کتک میزدند.
یادم هست که یک روز همه حدود ۵۰۰ نفر را گفتند در زمین صبحگاه جمع شوند چون کار مهمی هست. در آن زمان دو زن از سرسپردگان مسعود رجوی به نامهای بتول و آذر همه را جمع کردند. دیدیم که فرهاد را به زمین صبحگاه آوردند که دو نفر به نامهای محمد تهرانچی و عادل پورجعفر و دو نفر دیگر او را با تحقیر میاوردند.
در اتاق زمین صبحگاه بتول و آذر نشسته بودند و خط میدادند که او را به باد ناسزا و اهانت بگیرند. تمام ۵۰۰ نفر به دستور سران فرقه دور او حلقه زده بودند و به او فحش های رکیک میدادند و به صورتش آب دهان می انداختند و در گوشهایش فریاد می کشیدند و به سینه اش می زدند و به این ترتیب او را تحت فشار روانی شدید قرار داده بودند.
پور جعفر و تهرانچی هم جهت تهییج افراد در آن جا بازار گرمی میکردند. البته یک جور خود را نشان میدادند که افراد آنها را کتک نزنند که آسیب جسمی ببیند. از اتاق صبحگاه از جانب همان زن ها خط داده شد که او را کتک بزنید و تعدادی به او حمله ور شدند و او را زیر مشت و لگد قرار دادند. تعدادی که خیلی سر سپرده نبودند فقط ایستاده و نگاه میکردند.
بعد از دیدن این صحنه محل را ترک کرده و در گوشه ای از آسایشگاه شروع به گریه کردن کردم. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. از خودم و آمدن به این فرقه و اشتباهی که کرده بودم بیزار شدم. به یاد آوردن این صحنه من را بسیار آزار میداد و تبدیل به یک عقده در من شده بود.
این یکی از حربه های مسعود رجوی ملعون برای تحقیر نفرات و زهر چشم گرفتن از دیگران بود. یادم هست که تعداد زیادی از نفرات میخواستند فرار کنند ولی با دیدن این صحنه ها و اینکه اگر هم بتوانند از اشرف فرار کنند توسط نیروهای عراقی دستگیر شده و تحویل فرقه می شوند جرأت نمی کردند.
افراد مجبور بودند بسوزند و بسازند و در خود بریزند تا صرفا امیدوار باشند تا شاید یک روزی راه نجاتی فراهم شود. یکی از همین نفرات دوست خودم علی عینکینان بود که او هم مانند فرهاد بعد از آمدن نیروهای آمریکایی بلافاصله اشرف را ترک کرد و به محل نیروهای آمریکایی به نام کمپ تیپف رفت.
این درون مایه مسعود رجوی جنایتکار و خائن است که سالیان با دروغ زیر پوشش حرفهای شیک و قشنگ دم از آزادی و جامعه بی طبقه توحیدی میزند. این خاطره ای از هزاران خاطراتی است که در ذهن من هست و یادآوری آنان همچنان مرا آزار می دهد.
نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی . سعدالله سیفی