اقدام به خودکشی بعلت ممانعت از تماس با خانواده

0
939

اقدام به خودکشی بعلت ممانعت از تماس با خانواده. خاطراتی از تشکیلات مجاهدین قسمت پنجم

پیوند رهایی، بیست و نهم سپتامبر ۲۰۱۷:… نادر دادگر که فرمانده مرد آن قرارگاه بود همزمان رسید و یک دفعه انسیه با آن حالت دیوانه وارش داد زد چی شده؟؟ نادر دادگر ماجرا را به او گفت که خداداد خواسته خودکشی کند و وصیت نامه روی کمدش آویزان کرده که: «من دیگر تحمل این وضعیت را ندارم و در اعتراض به مسئولین سازمان که مانع تماسم با خانواده ام میشوند و سالها … 

لینک به منبع

خاطراتی از تشکیلات مجاهدین – ۵

اقدام به خودکشی به علت ممانعت از تماس با خانواده اش در کردستان عراق!!

نوشتۀ آ. ح. جدا شده از فرقۀ رجوی در تیرانا – آلبانی

برای کسی که خالی از ذهن باشد به هیچ وجه قابل تصور نیست که سازمانی که خودش از حقوق بشر و آزادی….دم میزند چرا و به چه دلیل اینقدر از ملاقات و یا تماس تلفنی نیروهای خود با خانواده شان هراس دارد و واقعا برای آنکه این تماس برقرار نشود حاضر است دست به هر دروغ و نیرنگی بزند تا این تماس برگزار نشود. دوستی داشتم به اسم خداداد که خانواده اش در کردستان عراق ساکن بودند، چون رجوی و عوامل سرکوبش به این دلیل مانع ما برای تماس می شدند که می گفتند دولت ایران تلفن ها را چک میکند و بعد از تماس خانواده را تحت تعقیب و زندانی و غیره میکند،،، ما هم چون با دنیای بیرون از دیوارهای بتونی لیبرتی و نرده های اشرف هیچ ارتباطی نداشتیم به این باور بودیم که رجوی راست میگوید و ما نباید برای خانواده خود مشکل ساز شویم در صورتی که آرزو داشتیم صدای یکی از اعضای خانواده را بشنویم.

به هر حال این بهانه که رژیم خانواده را تحت تعقیب قرار میدهد شامل حال خداداد نمیشد چون خانواده اش در کردستان عراق ساکن بودند. خداداد هم مصرانه بخصوص در ایام حدود پنج سال لیبرتی شب و روز از مسئولین سازمان از مژگان پارسائی گرفته که ملکه اعظم بود تا فرماندهان دون پایه التماس و درخواست برای یک تماس می کرد ولی دریغ از اینکه حتی حاضر باشند یک بار به وی اجازه تماس داده شود… هر وقت دیگر خداداد به مرز جنون میرسید از طرف مسئولین بهش کادو داده میشد و حتی کثیف ترین کاری که بهش متوسل شدند به وی قرص های مخدر و روانگردان میدادند تا از وضعیت نرمال خارج شود و البته با تاسف خداداد برای فرار از آن همه فشارهای عاطفی و خانوادگی چون آدمی ساده و بی پیله و شیله بود در دام این جانیان میافتاد….

من که هم قرارگاهی و دوست نزدیکش بودم تمام مسائلش را به من میگفت و بعضا به بهانه سر درد می رفت آسایشگاه و ساعتها گریه میکرد که آخر خانواده من توی عراق هستند رژیم که نمی تواند به خانوادۀ من دسترسی پیدا کند چرا مانع می شوید و اجازه نمی دهید با خانواده ام حتی زیر نظر و کنترل خودتان یک تماس داشته باشم.

یک شب که من پست بودم دیدم صدای هیاهو می آید بطوریکه سروصداها حدود ساعت دو نصفه شب همه جا را فرا گرفت. رفتم دیدم روی میله بارفیکس یک طناب آویزان است معلوم بود که یا کسی قصد خودکشی داشته یا اینکه خودکشی کرده ولی فرماندهان اجازه نمیدادند کسی از آنجا رد بشود و همه نفرات را هل میدادند و می گفتند که اتفاقی پیش نیامده و بروند بخوابند ولی چون من پست بودم بعد از اینکه اوضاع آرام شد دیدم که فرمانده قرارگاه که انسیه بود یکدفعه آمد و گفت داستان خداداد و خودکشی او چیه؟؟ من تازه فهمیدم خداداد بوده که دست به خودکشی زده اما شانس آورده بود که یکی از نفرات به صورت تصادفی متوجه میشود و او را از طناب پایین میکشد.

نادر دادگر که فرمانده مرد آن قرارگاه بود همزمان رسید و یک دفعه انسیه با آن حالت دیوانه وارش داد زد چی شده؟؟ نادر دادگر ماجرا را به او گفت که خداداد خواسته خودکشی کند و وصیت نامه روی کمدش آویزان کرده که: «من دیگر تحمل این وضعیت را ندارم و در اعتراض به مسئولین سازمان که مانع تماسم با خانواده ام میشوند و سالهاست دارم التماس میکنم که با خانواده ام تماس بگیرم میخواهم خودم را از زیر این همه فشار راحت کنم».

 من یا هر وجدان دیگری وقتی این خبر را میشنویم ناخوداگاه و غریزی ناراحت میشویم اما در کمال ناباوری انسیه با غیظ رو به نادر کرد و گفت چرا نگذاشتی مثل سگ همان بالای دار بمیرد؟!! می گذاشتی جان می داد و جسدش هم تا صبح می ماند آنجا!!.

حتی فرماندهم برخلاف معمول آنجا پیش من گفت الله اکبر از این همه بی رحمی!. بعد از چند روز خداداد به قرارگاه برگشت خصوصی و تنها جایی گیرش آورده ازش سؤال کردم چرا این کار را کردی؟ در پاسخ به من گفت: همان روز که خواستم خودم را بکشم انسیه با مریم اکبری که مسئول بالایشان بود مرا صدا زده و گفتند بیخود خودت و ما را اذیت نکن، سازمان به دلایلی اجازه تماس به تو نخواهد داد ، سؤال کردم پس این همه قول که به من دادید چی؟!! مریم اکبری در پاسخم گفت: حرف نهائی سازمان این است و تمام بلند شو برو سر کارت!!.

جالب اینکه خداداد انسانی فوق العاده زحمت کش بود و دستانی پر از گره و ترک داشت از بس که صبح تا شب برایشان بیل و کلنگ می زد اما چه کسی آنجا قدرش را می دانست؟

خدایا روزی برسان رجوی و عوامل سرکوبش چون انسیه و مریم اکبری به پای میز عدالت کشانده شوند.

 سرانجام وقتی از عراق به آلبانی آمدیم خوشبختانه خداداد موفق به فرار از تشکیلات رجوی شد و بعد از چند ماه به آرزوی بالاتر خود دست یافت و توانست به کمک کمیساریا به کردستان عراق نزد خانواده اش برگردد.

*** 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید