قربانیان فرقه (۱۵ و۱۶) – معصومه غیبی پور ( و احمد رازانی)
ندای حقیقت، بیست و هفتم نوامبر ۲۰۱۶:… جلو می رفت و ما اصلا جرأت نداشتیم که حرف بزنیم باید فقط یکسره تو مغزمان می کردیم بخصوص که قتلی را هم با چشم دیده بودیم…..خلاصه در اون نشست نتیجه گیری شد که وی به اصطلاح سر موضع بوده و معتقد به انقلاب و رجوی . اما هیچگاه گفته نشد که وی چگونه کشته شد و چه کسی او را کشت و البته در جای …
قربانیان فرقه رجوی -۱۵
” معصومه غیبی پور”
سایت ندای حقیقت ۴آذرماه ۱۳۹۵ برابر ۲۴ نوامبر ۲۰۱۶
به قلم خانم سلطانی
یادم هست که هر وقت که به ما اجازه داده می شد که بصورت گروهی به قبرستان اشرف معروف به مروارید برویم من در همان دقایقی که اجازه داشتم از قبرها دیدن کنم گریه می کردم و برای دقایقی با معصومه که بی گناه کشته شده بود حرف می زدم و هیچگاه صحنه کشته شدن او را فراموش نکرده و نمی کنم.
در مورد معصومه و جزئیات قتل ایشان من از همینجا اعلام می کنم که در هر دادگاهی که چه از طرف خانواده ایشان یا هر ارگان حقوق بشری که این موضوع را مایل باشد که دنبال کنند من در آن دادگاه حاضر خواهم شد و جزئیات آن را در اختیار قاضی خواهم گذاشت.
برای اطلاع همه دوستان و ایرانیان آزاده باید بگویم که معصومه به خلاف آنچه که شما مشاهده می کنید بر سنگ قبرش نوشته شده مرحوم و یا سازمان گفته که در اثر بیماری مرده است، اما او به قتل رسیده بود معصومه را با روسری اش در آسایشگاهش خفه کرده بودند.
ایشان عقاید لائیک داشتند و به مناسبات اعتراض داشت اما می خواست که برای آزادی مردمش تلاش کند. برای همین کودکانش را فرستاده بود و خودش مانده بود ولی هر روز ولش نمی کردند و بهش می گفتند که چرا روسری ات عقب رفته چرا نماز نمی خوانی و چراهای دیگر و هر روز به او سخت و سخت تر می گرفتند.
ما با هم دوست بودیم و بارها با من میگفت که چرا ا ینقدر به من می گویند که روسری ات را بکش جلو خفه شدم از دستشان. بارها با من درد دل می کرد که دلش برای بچه هایش تنگ شده است و من هم می گفتم که دلم برای بچه هایم تنگ شده است و خدا کنه که دوام بیارویم ولی گفتیم سکوت کنیم و تحمل کنیم و به فکر آزادی مردم باشیم به زودی تمام می شود و می رویم ایران ولی سازمان هر روز بیشتر و بیشتر به ما سخت می گرفت و می گفت که باید بجای همه اینها رجوی را در قلبتان وارد کنید و بحث رهبر عقیدتی بود.
او خیلی با شهامت بود و جلوشان در نشست ایستاد و می گفت قبول ندارم این تحمیل است بحث رهبری عقیدتی. نشستهای انقلاب بود و با ما مرتب دعوا بود و معصومه را به دلیل اینکه در بند ب گیر کرده تحت فشارگذاشته بودند و میگفتند که ما دیگر نباید و نمی توانیم که بریده بطور خاص زن داشته باشیم.
در همین رابطه مریم رجوی با گروه ما نشست انقلاب گذاشته بود و طبق معمول از رهبر عقیدتی و مسعود تعریف و تمجید می کرد و خیلی در آن نشست به به و چه چه از بعضی نفرها که بند ب یعنی رهبری عقیدتی را فهمیده بودند و در همان نشست به معصومه غیبی پورانتقاد شدید می شد که چرا انقلاب نمی کند و انقلاب نکردن یعنی خیانت و بعد دیدم که برخی از خواهرها شروع کردند به زمزمه خائن خائن و یکی از همان زنانی که حسابی تحت تأثیر جلسه نشست و جمع و مریم رجوی قرار گرفته بود فریاد زد اگر بخواهی به مسعود خیانت کنی خودم خفه ات می کنم و بعد مریم رجوی همه را دعوت به آرامش کرد این همیشه از شگردهای او بود که تخم دعوا را می پاشید و بعد چهره علیه السلام گرفته و جمع عصبانی و از کوره در رفته را می خواست به آرامش دعوت کند که البته تا آن موقع فرد سوژه حتما که زهر چشمی از جمع گرفته بود.
به من آن موقع تازه کار انتظامات قرارگاه را داده بودند مقطعی بود که هژمونی را داشتند از مردان می گرفتند و به زنها می دادند پست اتاق عملیات هراسان به اتاق من آمد و گفت که از لشگر ۴۹ خواهری زنگ زده که معصومه غیبی پور را در آسایشگاهشان به قتل رسانده اند ما به محل رفتیم و در آن مقر که یک محدوده ۳۰۰ متری بود هیچ کس نبود جز دو خانم که در اتاق عملیات با فاصله ۲۰۰ متری محل حادثه شیفت بودند.
آقایون مدت نیم ساعت همه جا را گشتند اما هیچ کس را پیدا نکردند. خلاصه به سرعت و در عرض ۲۰ دقیقه دیدم بیشتر ۱۲ خانمی که به تازگی اعلام شده بود که شورای رهبری هستند آنجا ریخته و همه جا را قبضه کردند و من و خواهری که همراهم بود را به مقر فرستادند من واو تا حدود یک هفته نتوانستیم سر کار برویم و در آسایشگاه بودیم و گریه می کردیم و بعد هم بیمارستان بستری ام کردند. دو سه روز بعد ما را به قرارگاه بدیع صدا زدند و رجوی سر همین موضوع نشست گذاشت.
تمام نفرات نشست اعضای هیئت اجرائی بودند بجز من و دوستم ما بشدت در هم شکسته و داغون بودیم در اون نشست که ۶ ساعت تا صبح روز بعد به طول انجامید. من متوجه بودم که سعی می شه به ما القاء بشه که معصومه تا روز آخر اعتقاد به رجوی داشته در حالیکه من که از درد دلهای معصومه خبر داشتم.
خلاصه عجیب بود که یکی از برادرهای مسئول بلند شد و گفت که از کنار آسایشگاه رد می شده است و صدای یا مسعود یا مسعود می شنود و جای تعجب این بود که او چگونه نرفته این موضوع را بگوید و دنبال کند ولی نشست بنا به سوآلات ما جلو نمی رفت و باید طبق سناریوئی که رجوی می خواست جلو می رفت و ما اصلا جرأت نداشتیم که حرف بزنیم باید فقط یکسره تو مغزمان می کردیم بخصوص که قتلی را هم با چشم دیده بودیم…..خلاصه در اون نشست نتیجه گیری شد که وی به اصطلاح سر موضع بوده و معتقد به انقلاب و رجوی .
اما هیچگاه گفته نشد که وی چگونه کشته شد و چه کسی او را کشت والبته در جای خودش من تمامی اسامی کامل را مطرح خواهم کرد. که البته از نظر من همه اینها صحنه سازی و فیلم رجوی بود و قاتل معصومه از نظر من کسی جزرجوی نبوده و نیست روزهای بعد بین بچه ها گفته می شد که معصومه را کشتند ولی از طرف تشکیلات شدیدا این صحبتها سرکوب و می گفتند اینها محفل و محفل یعنی شعبه سپاه پاسداران اما چند روز بعد و در کمال حیرت در مراسم صبحگاه گفته شد که خاکسپاری معصومه است و او در بیمارستان فوت کرده است!
بتول سلطانی ۱۸٫۱۲٫۲۰۱۲
–
قربانیان فرقه رجوی -۱۶
احمد رازانی
سایت ندای حقیقت ۵آذرماه ۱۳۹۵ برابر با ۲۶ نوامبر۲۰۱۶
احمد رازانی ، خودکشی یا قتل؟
منبع انجمن نجات مرکز آذربایجان غربی
به قلم آقای قادر رحمانی
در کمال تاسف خبرکشته شدن نابهنگام احمد رازانی را شنیدم . آشنایی من با احمد به سالهای ۶۸ و ۶۹ بر می گردد . آن موقع ما در یگان ۸۹ (لشگر۵۹) که فرماندهی آن را فضلی به عهده داشت سازماندهی شدیم مدتی بعد مهین مشفق نیا فرمانده لشکر ما شد و احمد چکشی مسئولیت فرمانده گردان مستقل را بر عهده گرفت . بدلیل اینکه ما به تازگی وارد سازمان شده بودیم مشغول یکسری آموزش ها بودیم ولی احمد مسئولیت تاسیسات یگان را بر عهده داشت . منظور از تاسیسات چند عدد جاروی دست ساز و دو فرقون و چند بیل بود که چهارشنبه ها آنهم به مدت دو ساعت وقتی برای کار جمعی می رفتیم از احمد تحویل می گرفتیم و بعد از اتمام کار به او تحویل می دادیم یعنی یک مسئولیت به قول سازمان کشکی در راستای جامعه بی طبقه ی توحیدی که سازمان از آن دم می زد نصیب احمد شده بود . بتدریج در اشرف با افراد آشنا می شدم احمد کسی بود که زنش در فروغ جاویدان بدون اینکه تمایلی به شرکت در این جنگ نشان دهد کشته شده بود به این دلیل سر این مسئله با سازمان زاویه داشت . دو فرزندش بهرام و شهناز در اشرف تنها تکیه گاه روحی او بشمار میرفتند و به او امید زندگی مجدد می دادند.
فرزندان احمد رازانی تقریباً ۵ ساله بودند آنها روزهای پنجشنبه بعد از ظهر به یگان ما می آمدند . بچه ها فقط پنج شنبه ها اجازه داشتند والدین خود را ببینند یادم هست همیشه بهرام پسر احمد اصرار داشت با من فوتبال دستی بازی کند . مدتی نگذشت سازمان به بچه ها نیز رحم نکرد و دو ساعت ملاقات را نیز از والدین و فرزندانشان محروم کرد . بهرام و شهناز نیز جزء سایر بچه هایی بودند که راهی اروپا (آلمان) شدند البته به دستور سازمان و نه والدین .
بعدها احمد در آشپزخانه به خدمت گرفته شد به جرئت می توان گفت که او دیگر آن احمد سابق نبود ، بلکه واقعاً یک مبارز واقعی شده بود آنهم دقیقا بر علیه سازمان . چون سازمان همه عزیزانش را از او گرفته بود و چیزی برای از دست دادن نداشت .
در چنین شرایط احمد چگونه مبارزیست؟ که بعد از جدایی از تک تک عزیزانش توانست در مقابل تمامی شکنجه های روحی و روانی سازمان از قبیل انقلاب ایدئولوژیک ، عملیات جاری ، غسل هفتگی و هزاران هزار ترفند دیگر سازمان مقاومت و پایداری کند و حتی بر علیه بزرگترین ترفند سازمان که آوردن مجدد بچه ها به اشرف آنهم با فریبکاری بود ، معترض شود ؟ مسئولین سازمان به بچه ها در اروپا گفته بودند چند مدتی برای دیدار با والدین به اشرف می روید تا والدین چشم انتظار خود را ببینید و مجددا به اروپا برگشته و ادامه تحصیل خواهید داد. البته فریبکاری و ترفند های غیر اخلاقی سازمان را بهرام پسر احمد در نشست عمومی آشکار کرد که چگونه بهنام (محمد محدثین) آنها را فریب داد . بهنام به بچه ها گفته بود قول میدهم بعد از دیدار با والدین تان در اشرف به اروپا برگردید و ادامه تحصیل دهید. بهرام در نشست عمومی که مسعود رجوی نیز شرکت داشت به او گفت: ” برادر مسعود ، برادر بهنام ما را فریب داد “
چگونه می توان در برابر این همه شانتاژ سکوت کرد؟ کسی مثل احمد که سختی ها و نابهنجاری های روحی و روانی بسیاری متحمل شده است و درد و غم را با جسم و جان خود در مناسبات سازمان طی سالهای طولانی لمس کرده ، چگونه ممکن است به خاطر صدای چند بلندگو و فریاد فرزندانی که مثل بهرام و شهناز سهم خود را از زندگی می خواستند و فریاد ملاقات با والدین را سر داده اند ، خودکشی کند؟ آیا از نظر مسئولین سازمان روح و روان احمد این همه سال در پر قو نگهداری شده و به خاطر کمی آزردگی عنان از کف داده و به این سادگی خودکشی کرده است؟ بدون اینکه به دو امید زندگی خود و عزیزانش که هنوز در بند و اسارت سازمان هستند ، فکر کند ؟
از نظر سازمان احمد رازانی فردی پاسیو و در لاک خود فرو رفته بود ولی از نظر انسانیت احمد مردی بود شوریده بر تمامی هرآنچه که سازمان اسمش را گذاشته بود مجاهدت و مبارزه دروغین . به نظر من این اواخر احمد سعی داشت راه کسانی همچون علی عینکیان و باقر کشاورز و اعضای جدا شده ی سازمان را برود . با توجه به شناختی که از احمد و روحیاتش داشتم به او حق می دهم کارش سخت تر از دیگران بود چون به غیر از نجات خود باید به فکر نجات دو عزیزش نیز می بود و اما سازمان پیش دستی کرده و او را به قتل رسانده است . در قرارگاههای سازمان در عراق و نیز اشرف موارد تلخ و دردناک زیادی را می توان اشاره کرد چند وقت پیش یاسر اکبری کشته شد سازمان ادعا کرد خودکشی کرده است ؟ مثل اینکه این امر تلخ یک سنت شده است. دو سال قبل از حمله امریکا یعقوب کُر به طرز مشکوکی کشته شد به گفته مسئولین سازمان به اشتباه تیر از اسلحه اش در رفت و به شکم و سرش اصابت کرد ؟ ادعای سازمان مضحک بود چون هنگام پست دستور اکید بود که اسلحه مسلح نباشد و در حالت ضامن قرار گیرد . یعقوب کر با حسین زندی در قرارگاه علوی سر پست بودند که متوجه شدم دو گلوله به شکم و سرش خالی شده است یا کریم پدرام و لادن هفده ساله که در برج دیده بانی کشته شد ، پرویز احمدی در دوران چک امنیتی زیر شکنجه به قتل رسید و سازمان بیشرمانه ادعا کرد خودکشی بوده است . ولی این بار را رجوی ها اشتباه کردند چون آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت دیگر صدام و رژیم بعث وجود ندارد و همه چیز تحت کنترل است سازمان نمی تواند مسائل و تحولات و واقعیت ها را کتمان کند. اگر افراد سازمان مخصوصاً کادرهای کلیدی ورده بالا مثل فهیمه اروانی ، سارا گرامیان ، رقیه عباسی، مژگان پارسایی و … باور دارند که احمد رازانی خودکشی کرده من هم باور می کنم!! همه نسبت به احمد شناخت کامل داشتند اسامی این خانم ها را به این خاطر نوشتم که آنها مثل همیشه با ترتیب دادن نشست های کاذب سعی خواهند کرد کشته شدن احمد را خودکشی معرفی کنند
وقتی خبر کشته شدن احمد رازانی را شنیدم خیلی ناراحت شدم در چنین شرایطی انتقاد من صرفا به سازمان نیست که به انجمن نجات و تمام اعضای آن است چون کشته شدن احمد را کم کاری انجمن نجات میدانم که بایستی هر چه سریعتر افراد تحت اسارت در اشرف را از چنگ سران مجاهدین نجات دهند و می دانم امثال احمد ها در اشرف کم نیستند
به قلم آقای قادر رحمانی نوشته شده در تاریخ ۱۷ اذر۸۹
***