علیرضا نصراللهی :نامه سر گشاده به مسعود رجوی (شماره۳ )ـ غسل هفتگی یعنی چی؟

0
1333

وقتی وارد دفترش شدم بعد از کمی صحبت بهم گفت نامه داری داشتم شاخ در میاوردم نامه از چه کسی بهم گفت از خانواده ات؟خلاصه پاکت های باز شده را بهم داد و بهم گفت همین جا میتونی بخونی و بعد منو تنها گذاشت اولین نامه،را که باز کردم خط مادرم را شناختم اشک بهم مهلت نمیداد که بتونم نامه را بخوانم هر چی سعی کردم جلوی خودم را بگیرم نشد که نشد بعد از سالها داشتم از خانواده ام خبری میگرفتم وقتی به تاریخ نامه ها نگاه کردم دیدم مادرم نوشته 1381،یعنی دوسال بعد،این نامه رو بهم دادند چون من نامه هایم را در سال 1380 فرستادم و بعد از یک سال نامه من بدست خانواده ام رسیده و آنها بلافاصه در سال 1381برایم جواب فرستادند و آنها دو سال بعد این نامه ها را بهم دادند حالا چی شده بود که اینکار رو کردنند خدا میداند و بس،معمولا از این کارها نمی کنند.من هرگز مسعود رجوی را نخواهم ببخشید چون اون باعث شد که من هرگز مادرم را نبینم مادری که چشم انتظار فرزندش بود و مسعود رجوی این آرزوی این مادر،را برای همیشه در دلش گذاشت خدا ازت نگذرد.

نامه سر گشاده به مسعود رجوی (شماره۳ )

 علیرضا نصراللهی ـ ایران یاران

شروع نشستهای غسل هفتگی به دستور شخص مسعود رچوی برای سرنگونی رژیم ایران

غسل هفتگی یعنی چی؟

مسعود رجوی در جنبندی سازمان مجاهدین به این نتیجه رسیده بود که چگونه میتوان فهمید در ذهن این آدمها در رابطه با افکار جنسی چی می گذرد.چون به خودی ،خود که این آدمها در این رابطه با  عنصر جنسی (سکس )با کسی حرفی نمی زنند شاید یک در هزار در شرایطی قرار بگیرند و در یک لحظه فکر کنند که دارند به رهبری این سازمان خیانت می کنند و حرف دلشان را در این مورد بازگو کنند که این یعنی همان چیزی که مسعود رجوی می خواست.

نشست غسل به این شکل بگذار می شد که هفته ای یکبار در روز جمعه آدمها به تناسب سن و رده در کلاس های گوناگون جمع می شدند و فاکت های جنسیت خود را در برابر برادر مسئول میخواندند مثلا(من دیروز وقتی داشتم اخبارCCN را نگاه میکردم وقتی مجری زن را دیدم لحظه جیم داشتم حالا چرا می گفتیم جیم به خاطر اینکه حرمت نشست را نگهداریم وگر نه باید می گفتیم لحظه سکس داشتم)البته مسعود رجوی به دونبال این فاکت ها نبود بلکه می خواست بفهمه در،درون این تشکیلات چه خبره نه اینکه من و یا هر کس دیگه در قدیم و یا اخبار به چه چیزهایی فکر می کنیم به نظر من چون در درون تشکیلات بین برادرها و خواهرها اتفاقاتی از این قبیل جنس افتاده بود و یا به قول خیلی از دوستان جداشده حتی در بعضی از موارد کار به حامله شدن فرد هم رسیده بود.برای همین گفت همه فاکت های جنسی خودتان را روزانه بنویسید تا یادتان نرود مثلا من خوب یادم هست تعدادی از بچه ها یک دفتر کوچک در جیب شان داشتند و هر جا می رسیدن آن را در میاوردن و شروع میکردن به نوشتن همه کسانی که آنجا بودنند می فهمیدند داره فاک جیم می نویسد.البته این آدمها  که کم هم نبودن فقط برای اینکه مسعود رجوی گفته بود شیرجه بزنید در غسل برای خودنمایی اینکار رو میکردنند.

مسعود رجوی هوش بسیار بالای داره و در سخن وری بسیار جذاب،چنان از کلمات قشنگ استفاده می کند که هر کسی را مجذوب خودش می کند و آدمها را از خود بی خود می کند!

البته در همین نشستهای غسل خیلی ها تضاد و مشکل داشتند ولی چاره ای نداشتند باید اینکار رو میکردند وگر نه به یک برادر رده بالا دستور می دانند که بیاید باهات حرف بزنه تا تضاد تو رو حل کند که اون نفر آنقدر باهات حرف میزد تا کلافه بشی و خودت بگی بابا اشتباه کردم حق با شماست.

درون این سازمان دنیا و زندگی معنی نداشت هر چی بود سیاهی و دستور و اجرا بود شما حساب کنید سالها باید در یک جایی باشید که همه ساعات آن با هم هیچ فرقی نداره،والا زندان بهتر از این سازمان بود حداقلً در زندان افکارت مال خودت هست و کسی نیست که بهت بگه فکرت را هم بده به من؟

اگر شما تاریخ را ورق بزنید،در هیچ زمانی به چنین سازمانی برخورد نخواهید کرد،و علت آن هم این هست چون مسعود رجوی با وقت آزادی که در اختیار داشته همه انقلابات قدیم را مورد برسی قرار داده و از هر گروه و یا سازمان گلچین کرده و سر گل آنرا به سازمان مجاهدین وصل کرده،و نتیجه آن را هم دیدیم،به خدا قسم اگه جرج بوش به عراق حمله نمی کرد هیچکس نمیتوانست از این سازمان بیرون بیاید چون دیکتاروری به نام صدام حسین پشت رجوی بود.البته باید گفت هم صدام و هم رجوی به هم نیاز داشتند چون اگه بدانید در زمان جنگ خلیج اگه مجاهدین نبودن سقوط صدام صد در صد بود و این سازمان مجاهدین بود که به خاطر بقای خودش مجبور شد که دست به کردکشی بزند و هم خودش را از این مرحله نجات دهد و هم صدام را پشتیبانی کند.

آقای رجوی به نظر من اگه شما دست از این دیکتاتوری برمی داشتید و نیروهای خودتان را آزاد می گذاشتید،به خدا اگه حتیً یک نفر از آنها از شما جدا می شد ولی افسوس که سنگ بنای ادامه سازمان مجاهدین را بعد از رفتن به زندان کج گذاشتید.بنیانگذاران این سازمان اگه می فهمیدند که در آینده،تو این سازمان را به این نقطه میرسانی هیچ وقت این سازمان را بنا نمی کردنند.

اگر در قسمت قبلی اگه به خاطر داشته باشید بند عرض کردم به خاطر هزار و یک دلیل درخواست یک تماس تلفن کرده بود و درجواب بهم گفتند که به خاطر امنیت نمی توانیم به داخل ( ایران) زنگ بزنیم وبعد از مدتی من درخواست تماس تلفن به اروپا را کردم که باز هم در این مورد جوابی بهم داده نشد و من دیگه در این مورد چیزی نگفتم.و بعد در سال 1380 نامه ای نوشتم و سازمان بهم گفت نامه را برایم از اروپا ارسال میکنه به ایران،

در سال 1383 یک روز بعدظهر وقتی داشتم آماده می شدم برم ورزش خواهر مریم حسن زاده مرا صدا زد و بهم گفت بیا دفتر من باهات کار دارم، وقتی وارد دفترش شدم بعد از کمی صحبت بهم گفت نامه داری داشتم شاخ در میاوردم نامه از چه کسی بهم گفت از خانواده ات؟خلاصه پاکت های باز شده را بهم داد و بهم گفت همین جا میتونی بخونی و بعد منو تنها گذاشت اولین نامه،را که باز کردم خط مادرم را شناختم اشک بهم مهلت نمیداد که بتونم نامه را بخوانم هر چی سعی کردم جلوی خودم را بگیرم نشد که نشد بعد از سالها داشتم از خانواده ام خبری میگرفتم وقتی به تاریخ نامه ها نگاه کردم دیدم مادرم نوشته 1381،یعنی دوسال بعد،این نامه رو بهم دادند چون من نامه هایم را در سال 1380 فرستادم و بعد از یک سال نامه من بدست خانواده ام رسیده و آنها بلافاصه در سال 1381برایم جواب فرستادند و آنها دو سال بعد این نامه ها را بهم دادند حالا چی شده بود که اینکار رو کردنند خدا میداند و بس،معمولا از این کارها نمی کنند.من هرگز مسعود رجوی را نخواهم ببخشید چون اون باعث شد که من هرگز مادرم را نبینم مادری که چشم انتظار فرزندش بود و مسعود رجوی این آرزوی این مادر،را برای همیشه در دلش گذاشت خدا ازت نگذرد.

بعد از گرفتن نامه ها بهم گفتند در این مورد به کسی چیزی نگو چون اگه بقیه بچه ها بفهمند آنها هم میخواهند نامه بنویسند و چون ما در مرحله سین،آ (سرنگونی رژیم) هستیم تمام وقت ما را خواهد گرفت.آخه تو رو خدا نگاه کنید بهم داره چی میگه دروغ،دروغ،دروغ چون ما زمان کوتاهی داریم و امسال رژیم سرنگون هست با نوشتن چند نامه شما باعث میشید رژیم سرنگون نشه!!!!

مدتی گذشت یک شب آخر وفت داشتم میرفتم که بخوابم برادر ارشد قرارگاه ما جواد کاشانی منو صدا زد و بهم گفت فردا صبح قراره باهم جایی بریم برای همین بعد از صبحانه حاضر باش که بریم،من هر چی اصرار کردم موضوع چیه بهم نگفت ولی میدونستم کار مهمی هست که الان بهم نگفت،فردای آن شب من به همراه برادر جواد سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت خانه های اسکان قدیم،اسکان قدیم جای بوده که مجاهدین قبل از سال 1368 یعنی قبل از انقلاب ایدئولوژیک سازمان زن و شوهرها هفته ای یک بار شب را در کنار هم بودن،ولی بعد از بحث طلاق،از آن خانه ها برای کار های دیگری استفاده می شد، مثل ضد جاسوسی و….وقتی به محل رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم به سمت یکی از همین خانه ها،دیدم خواهری درب را باز کرد و بعد از کمی احوال پرسی بهم گفت:شماره تلفنی داری برای تماس!!! باور کنید من خشک شدم ترس همه وجودم را گرفته بود بعد از این همه سال یعنی میخوام صدای پدر و مادر را بشنوم شما اگه جای من بودید چه حالی بهتون دست میداد،ولی من متاسفاًنه همه شماره ها از ذهنم پاک شده بود برای همین گفتم نه من هیچ شماره ای ندارم بعد خواهر مورد نظر بهم گفت اشکالی نداره ما شماره داریم بعد دیدم یه شماره برایم گرفت و گوشی را داد بهم از آن طرف خط صدای عمه ام را شناختم ولی راستش اصلا دوست نداشتم با آنها حرف بزنم چون همین اینها بودن که برای اینکه خود شیرینی کنند منو آوردن به این سازمان ولی آنجا نمیتونستم حرفی بزنم بعد از کمی احوال پرسی شروع کرد از مریم و مسعود تعریف کردن،منهم از این طرف تایید میکردم البته باید بگم اینها در انگلیس زندگی میکنند و بعد بهم گفت پدرت منتظرت هست که باهات حرف بزنه این جمله را خیلی دوست داشتم پدرم،بهش گفتم مگه بابا آونجاست بهم گفت:اره لندن هست بعد بهم شماره را  داد و خداحافظی کردم.و شماره را دادم به همون خواهر ،با شنیدن صدای پدرم نا خداگاه اشک در چشمانم حلقه زد و نتونستم خودم رو کنترل کنم و با صدای لرزان باهاش صحبت کردم.

این داستان تلخ ولی واقعیً ادامه دارد.

علیرضا نصراللًهی انجمن یاران ایران

نامه سر گشاده به مسعود رجوی (شماره۳ )

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید