مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت هشتم
انجمن نجات، تهران، بیست و نهم ژوئیه ۲۰۱۶:… خانم فاطمه جعفری، مادر طیبه نوری میگوید: چهارده سال است که سران فرقه رجوی دخترم را به اسارت گرفته اند و طی این سال ها به او اجازه نداده اند تا با من تماس بگیرد. دخترم را با فریب از ترکیه به عراق بردند. دختر من شناختی از این ها نداشت. خودم هم نمی دانم چرا در دام شان افتاد و خودش را اسیر آن ها کرد، برای چیه و با چه هدفی نمی دانم، فقط این را …
قسمت هشتم – فاطمه جعفری – اراک
خانم فاطمه جعفری، مادر طیبه نوری میگوید: چهارده سال است که سران فرقه رجوی دخترم را به اسارت گرفته اند و طی این سال ها به او اجازه نداده اند تا با من تماس بگیرد. دخترم را با فریب از ترکیه به عراق بردند. دختر من شناختی از این ها نداشت. خودم هم نمی دانم چرا در دام شان افتاد و خودش را اسیر آن ها کرد، برای چیه و با چه هدفی نمی دانم، فقط این را می دانم که زندگی خودش را نابود کرد.
این مادر رنج کشیده در نبود دخترش حسرت می خورد و فرقه رجوی و سرانش را نفرین می کند. او می گوید: اگر آنها انسان بودند این بلا را بر سر فرزندان ما نمی آوردند و ما مادران را داغدار نمی کردند، خدا رجوی را لعنت کند نمی دانم از جان فرزندان ما چه می خواهد؟ من آرزو دارم خداوند عمری به من بدهد تا رجوی و ایادیش را پشت میز محاکمه ببینم و دخترم را بعد از چندین سال در آغوش بگیرم.”
نامه خانم فاطمه جعفری به دخترش طیبه نوری
نامه زیر را این مادر دردمند برای دخترش که در فرقه رجوی اسیر است نوشته که البته هرگز به دست او نرسیده است.
به نام خدا
طیبه جان سلام
بعد از اتفاقاتی که اخیرا در پادگان اشرف رخ داد، امیدوارم که حالت خوب باشد چون ما خیلی نگران حال شما هستیم. طی این مدت منتظر لحظه ای بودم که تماسی هر چند کوتاه با من داشته باشی. ولی متاسفانه این برایم به یک رویا تبدیل شده است.
سئوال من این است که چرا این قدر بی عاطفه شدی؟ ناسلامتی من مادر شما هستم. واقعا خنده دار نیست سازمانی که مدعی است در تمام نقاط دنیا نفوذ دارد از یک تماس تلفنی با خانواده ترس و وحشت داشته باشد. سازمانی که به اعضای خود اعتنایی نمی کند انتظار دارید به من مادر که ده سال برای دیدن فرزندم لحظه شماری می کنم، توجه داشته باشد. ظلم بالاتر از این؟ مگر شما نمی بینید که سازمان خون خوار مجاهدین خلق عمر شما را برای منافع خودش تلف می کند؟ چرا مسعود و مریم رجوی به عراق نمی آیند و سینه خودشان را جلوی گلوله سپر نمی کنند؟ چرا شما ها را جلو می فرستند؟ چرا مریم رجوی زن های با سابقه را در فرانسه دور خودش جمع کرده است و آن ها را به اشرف نمی فرستد که با عراقی ها درگیر شوند؟ چرا بایستی همیشه سطوح پایین سازمان قربانی آقا مسعود وخانم مریم شوند؟ برای چه و برای چه هدفی؟
دختر نازنینت (نگار عباسی) فقط شما را می خواهد. هر موقع مرا می بیند به من می گوید پس بابا و مامان را چه وقت می بینم؟ من جوابی ندارم به او بدهم. در دلم می گویم بایستی از فرقه مخوف رجوی پرسید به چه دلیل فرزندان ما را به اسارت گرفته است؟
طیبه جان به امید روزی نه چندان دور که به وطنت ایران بازگردی و زندگی جدیدی را با دختر و خانواده شروع کنی.
قربانت! مادرت
***
نامه آقای غلامرضا نوری برای دخترش
نامه یک پدر داغدیده برای دخترش که سال هاست در فرقه رجوی اسیر است و امکان دیدار با وی وجود ندارد:
۲۳ بهمن ۱۳۹۲
سلام دخترم!
امیدوارم حالت خوب باشد هر چند که می دانم در محلی که هستی، حال خوبی وجود ندارد ولی ناچارم بگویم که امیدوارم حالت خوب باشد. چندین سال است که تو را ندیده ام دردم را به چه کسی بگویم، خداوند لعنت کند آن کسی را که ما را داغدار کرد. چند بار با کلی مشکلات بیماری به عراق سفر کردم تا شاید بعد از چند سال تو را در آغوش بگیرم ولی این از خدا بی خبران فرقه رجوی به من اجازه ندادند که حتی یک دقیقه شما را ببینم.
آیا این ها از انسانیت بویی برده اند؟ آیا این ها به کسی رحم می کنند؟ با دل شکسته به ایران باز گشتم. فرقه رجوی و سرانش چه فکر می کنند، فکر می کنند مالک انسان ها هستند، فکر می کنند تو از زیر بوته عمل آمده ای، خداوند لعنت کند رجوی و سرانش را، امیدوارم در آینده نزدیک نیست و نابود شوند که با بی رحمی نه فقط من بلکه خیلی ها را داغدار کردند.
طیبه جان برای چه و با چه هدفی پیش این آدم های از خدا بی خبر مانده ای؟ می دانی که الان دخترت (نگار عباسی) چند سال دارد و چقدر سراغ تو را می گیرد و من جوابی ندارم که به او بدهم. حیف نیست عمر خودت را داری به تباهی می کشی و سران سازمان در خارج در بهترین رفاه و آسایش به زندگی خود ادامه می دهند. به این فکر کرده ای که فرقه رجوی ترا فریب داده است؟ این ها اگر انسان بودند به اندازه یک سر سوزن به شما آزادی می دادند که طی این چند سال یک تماس تلفنی با خانواده ات بر قرار می کردی و از احوال شما جویا می شدیم.
من، مادرت و به خصوص دخترت نگار بی صبرانه منتظر آمدنت هستیم. خودت را از فرقه تباهی نجات بده و به آغوش گرم خانواده بازگرد.
دوستدار شما پدرت غلام رضا نوری
***
نامه ای به دخترم طیبه در آلبانی
سلام
من و پدرت هر دو با هم برایت نامه می نویسیم. با خبر شدیم به آلبانی منتقل شده ای بسیار خوشحال شدیم. چند سالی است که از تو خبری نداریم هر چه باشد فرزند ما هستی و ما حق داریم نگران شما باشیم. من و پدرت حسرت به دل مانده ایم که شما نامه ای بدهی و یا تلفنی تماس بگیری و ما را از نگرانی درآوری. آیا این رسم شماست که به پدر و مادرت محل نمی گذاری؟ فکر کرده ای از زیر بوته در آمده ای و کس و کاری نداری. از طرفی دخترت نگار در حسرت دیدن شماست. نگار برای خودش خانمی شده با این وجود نگران شماست و آرزو می کند که هر چه زودتر شما را ببیند. من و پدرت نمی دانیم آیا می توانیم روزی تو را ببینیم. برای چه و برای چه هدفی خودت را به این روز انداختی و در باتلاقی گیر کردی که نمی توانی خودت را بیرون بکشی؟ به دنبال چه چیزی هستی؟ این همه سال عمرت را به تباهی کشیدی بس نیست آخرش می خواهی به کجا برسی؟ به این فکر کرده ای که قبل از هر چیز تو یک انسان هستی و نه یک ربات که کنترل آن دست کسی دیگر باشد و تو را کنترل کند. چرا برای آینده ات فکر اساسی نمی کنی تا بتوانی در دنیای آزاد زندگی کنی؟ خبر داری که دخترت نگار سراغ شما را می گیرد و به شما نیاز دارد ولی متاسفانه در جایی اسیر شده ای که مثل طعمه در تار عنکبوت گیر کرده ای و دارند مثل زالو خون تو را می مکند. کسانی که این بلا را بر سرت آورده اند از انسانیت بویی برده اند؟ آیا آنها معنی و مفهوم زندگی را می فهمند و معنی مادر بودن را می فهمند؟ سر سوزنی هم به فکر دخترت باش. دختری که چندین سال است در حسرت شماست. گناه این دختر چه بود که او را به امان خدا رها کردی و در کنار یک سری آدم های از خدا بی خبر رفتی، کسانی که من، پدرت و پدر و مادرهای بسیاری را داغدار کردند. امیدوارم خداوند انتقام ما را از رجوی بگیرد. ما همیشه به فکر تو هستیم و لحظه شماری می کنیم که هر چه زودتر به آغوش گرم خانواده برگردی و دخترت را در آغوش بگیری. به امید آن روز.
دوست دار شما مادر و پدرت
نامه نگار عباسی به مادرش طیبه نوری؛ اسیر در فرقه رجوی
مادر سلام!
امیدوارم حال شما خوب باشد. تا کنون چندین نامه برای شما ارسال کرده ام ولی متاسفانه هیچ جوابی از جانب شما به دست من نرسیده است. اگر جویای احوال من باشید، حالم خوب است. من فرزندی هستم که سه سال بیش نداشت و در اوج نیازعاطفی، پدر و مادرش او را رها کردند. اینک سیزده سال دارم و دوم راهنمایی هستم.
عکسم را همراه این نامه ارسال می کنم شاید مرا نشناسید ولی واقعیت دارد من دختر شما نگار هستم من همیشه به فکر شما هستم. نمی دانم شما هم به فکر من هستید؟ شما کجا هستید که ده سال است یک تماس تلفنی با من نداشتید، الان که بزرگ شده ام تا حدودی می دانم که کجا زندگی می کنید و می دانم که در آن محل شما را به اسارت گرفته اند. چند وقت پیش خاله ام با کلی مشکلات به عراق سفر کرده بود تا با شما ملاقاتی داشته باشد ولی موفق نشد. وقتی به ایران بازگشت برایم تعریف کرد که شما در چه محلی زندگی می کنید و هیچ امکانی به شما نمی دهند که بتوانید تماس بگیرید و یا نامه نگاری کنید و از طرفی احساس و عاطفه را در درون آدم ها می کشند و آدم ها را فدای خودشان می کنند. هر چه فکر می کنم که شما برای چه هدفی در آن بیابان و در یک حصار بسته مانده اید به نتیجه مشخصی نمی رسم. واقعا طی این ده سالی که نزد شما نبودم از خودتان سوال نکردید که فرزندتان در کجا به سر می برد و بدون محبت مادری چگونه بزرگ شده است؟ من از شما دلگیر نیستم از آن هایی دلگیر هستم که این بلا را بر سر من و شما آورده اند، خداوند آن ها را لعنت کند که صد ها کودک مثل من را در حسرت پدر و مادر گذاشتند. من به اندازه ای بزرگ شده ام که بتوانم کارهای شما را دنبال کنم و شما را از آن زندان قرون وسطایی آزاد کنم. به امید روزی نه چندان دور که شما را در آغوش بگیرم و محبت مادری را بعد از سالها لمس کنم. به امید آن روز .
نامه ای به مادرم (طیبه نوری) در آلبانی
دوشنبه ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۳
امید وارم حالت خوب باشد. وقتی شنیدم که بعد از چندین سال شما را از عراق به کشور آلبانی منتقل کردند خیلی خوشحال شدم و از طرفی ناراحت بودم که چرا پدرم را همراه شما به آلبانی منتقل نکردند. من برای خودم خانمی شده ام. اگر بخواهم برای شما توضیح دهم که چگونه و با چه سختی هایی بزرگ شدم، بایستی یک کتاب برای شما بنویسم. بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم که این چه بلایی بود که بر سر من آمد. پدر و مادری که حاضر نبودند حتی برای یک ساعت مرا ترک کنند الان چندین سال است مرا ترک کرده اند. پس عاطفه پدر و مادری کجا بایستی خودش را نشان دهد؟ سوال من از شما اینست که عمر خودتان را در فرقه رجوی از بین بردید اما به کجا رسیدید؟ آیا هدفی پوشالی که به شما تحمیل کرده بودند محقق شد و یا شما را در راستای اهداف شوم شان بازی دادند، هم شما را بازی دادند و هم مرا محروم از داشتن پدر و مادر کردند. چطور دلتان آمد مرا در کودکی رها کنید؟ فکر این را نکردید که من نیاز به پدر و مادر دارم و بایستی زیر سایه پدر و مادرم بزرگ می شدم، وقتی دوستانم از من می پرسند که پدر و مادرت کجا هستند خجالت می کشم به آن ها جواب دهم و در دلم می گویم جایی هستند که خودشان هم نمی دانند برای چه آنجا هستند. اگر شما عواطف خودتان را نسبت به من فراموش کرده اید من هنوز نسبت به شما عواطفم را فراموش نکرده ام و به شما نیاز دارم. ای کاش می توانستم به آلبانی سفر کنم و شما را از نزدیک ببینم. با بگیر و ببندی که در فرقه رجوی حاکم است، امیدوارم به شما اجازه دهند که نامه مرا بخوانی. تمام اهل فامیل منتظر آمدن شما هستند که به آغوش گرم خانواده برگردی و در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کنیم. به امید روزی که برگردی و در کنار هم باشیم.
دخترت نگار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت ششم و هفتم
انجمن نجات، مرکز تهران، بیست و هفتم ژوئیه ۲۰۱۶:… برادر من یک اسیر جنگی در اردوگاه رمادی ۱۰عراق بود که شما به خاطر افزایش نیرو برادرم و تعدادی دیگر را از اردوگاه اسرا به اشرف منتقل کردید.۲۳سال از آن زمان گذشته! آیا کافی نیست؟! حداقل این اجازه را بدهید که مادران شان با آن ها دیدار کنند! در کدام قانون آمده که نباید به خانوادت فکرکنی، نباید به پدر و مادرت عشق داشته باشی! در دوران …
An Unfinished documentary for my daughter – Trapped in Rajavi cult, Mojahedin Khalq
لینک به مطالب قبلی:
مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی
مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت دوم
مادران، قربانیان فراموش شده – قسمت سوم
مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت چهارم
مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت پنجم
مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت ششم
سکینه عوض زاده – آبادان
خانم سکینه عوض زاده مادر على هاجرى اسیر در لیبرتى می گوید:
“در زمستان سال ۸۲ بعد از پرس و جو کردن توسط یکی از بستگانم که ساکن عراق بود، از زنده بودن فرزندم علی مطمئن شده و با پسرم احمد راهی عراق شدیم. برای رسیدن به فرزندم سختی های زیادی متحمل شدم. برای رسیدن، دو شبانه روز در نی زارها و گل و لای در مرز عراق بودیم تا به منزل اقوامم رسیدیم. بعد از توقف کوتاهی که در منزلشان داشتم، به همراه بستگانم راهی اسارتگاه رجوی شدیم. ولی از آن جایی که می ترسیدم خطری متوجه پسرم که همراهم به عراق آمده بود شود، مانع آمدنش به قرارگاه رجوی شدم و خدا را شکر می کنم که نگذاشتم همراهم شود وگرنه الان باید به جای یکی به دنبال دو تا از پسرانم می بودم!
بعد از استراحت، راهی شدیم و دقیقا ساعت ۳ بعد از ظهر مقابل درب اسارتگاه رجوی بودیم. بعد از ۳ ساعت بازجویی و سین جیم که از چه طریق و با چه کسی به اینجا آمده ای …… من به تمام سؤالات شان یک به یک پاسخ دادم. بعد از این که مطمئن شدند من به کمک اقوامم آمده ام، گفتند بنشین تا پسرت را صدا کنیم!
بماند که در آن لحظات چه برمن گذشت، وقتی پسرم وارد اطاق شد به همراه دو نفر بود. زمانی که او را در آغوشم گرفتم، باورم نمی شد. چون که من ۱۸سال علی را ندیده بودم. باورم نمی شد که این فرزندم علی است! بعد از حدود ۲۰ دقیقه کم کم علی مرا بر روی صندلی نشاند. گریه امانم نمی داد. علی هم حالش بهتر از من نبود و من این را به خوبی حس می کردم. مشخص بود اجازه ندارد ابراز احساسات کند. بعد که کم کم آرام شدم، یکی از زنان که او را خواهر شهین صدایش می کردند گفت، چرا تنها آمده ای؟! چرا برادرانش احمد و محمود و خواهرانش را با خودت نیاوردی؟
گفتم بچه های من همه سر کارند و نمی توانند بیایند! بعد به من گفت، چند وقت به خاطر علی در زندان بودی و تحت شکنجه قرار گرفتی؟ می دانیم که به خاطر فرزندانتان از طرف دولت ایران خیلی اذیت شدید! گفتم اصلا چنین چیزی نیست. تا به حال کسی به ما مراجعه نکرده که چرا رفته و ما هم زندگی عادی مثل همه داریم. یکی دیگر از اون عجوزه ها برگشت به من گفت، عجب سیاستی داری مادر! گفتم من واقعیت را می گویم و ترسی ندارم!
بعد از ساعتی، ما را به همراه دو تا محافظ به خوابگاهی هدایت کردند. وقتی وارد شدیم، شخصی به نام ناصر در تمام طول روز کنارمان بود و به بهانه های مختلف، پیش ما می نشست که مبادا من با پسرم صحبتی کنم. به هر بهانه ای علی را با خودش می برد و نمی گذاشتند ما کنار هم باشیم! موقع خواب که شد، ناصر رفت من و علی تنها شدیم و می دیدم علی از چیزی هراس دارد. من با وجود تمام خستگی تمام شب بیدار بودم. علی را نگاه می کردم که فقط چشمانش را به سقف دوخته و بیدار بود! چند بار ازش پرسیدم، مادر چرا نمی خوابی؟ گفت تو بخواب من بیدارم. علی خیلی با من سرد برخورد می کرد و من تعجب می کردم. علی که بدون من سر سفره غذا نمی نشست، چرا با من این برخورد را می کند. هنگام رفتن مقداری هدیه از طرف خانواده و خودم برای فرزندم بردم و به پسرم تقدیم کردم. سه روزی که من در خوابگاه بودم، هدایا دست نخورده بر روی میز باقی ماند و علی جرأت این که به آن ها دست بزند و یا نگاه کند، نداشت.
فردای آن روز، من را به قبرستان بردند و به جاهای مختلف اشرف سر زدیم. قبرستانی که همه را رجوی با دست خودش زنده به گور کرده بود. تمام روز ناصر کنار ما بود و لحظه ای ما را تنها نمی گذاشت. بعد مرا به مسجد بردند. وقت نماز ظهر بود. وقتی وارد مسجد شدیم، دیدم چند مرد به نماز ایستاده اند. ناصر به من گفت، شما نمازت را بخوان. گفتم مگه می شود من بین آقایان نماز بخوانم! من هر وقت به خوابگاه رفتم نمازم را می خوانم! همه چیز برایم عجیب بود. خانم ها با سر و صورت ژولیده و صورت های آفتاب سوخته، انگار از یک عصر دیگه آمده بودند… یک شب مهمانی دادند و این کارها فقط به این دلیل بود که من، بقیه را تشویق کنم به اشرف بروند. دو روز دیگر به همین منوال گذشت. زمان وداع فرا رسید. فقط علی چند بار به من گفت، مادر دوباره بیا. گفتم باشه، حتما میام. بعد به من گفت اگرآمدی، برایم پول بیار. گفتم مگه شما کار نمی کنید؟ یکی از همان عجوزه ها به من گفت، مادر پسرت مهندس مکانیک شده. برو به همه خانواده خبر بده. این چه مهندسی بود که یک شاهی پول در جیبش نداشت. حتما انتظار داشتند من بقیه فرزندانم را بفرستم در اسارتگاه رجوی فارغ التحصیل بشوند. یک ماشین آمد و گفتند شما را تا درب اشرف می رساند. وقتی به علی گفتم توهم بیا، گفت نه من کار دارم، نمی توانم بیام، شما بروید و علی در خوابگاه با چشمانی پر از حسرت، مرا بدرقه می کرد و این آخرین دیدار من با فرزندم در طول این سال ها بود. من با این کهولت سن، حاضرم دوباره به دیدن فرزندم بروم. ولی رجوی اجازه دیدار و حتی یک تماس تلفنی را به ما خانواده های دردمند نمی دهد. امیدوارم صدای ما به تمام ارگان ها و سازمان های حقوق بشری برسد و در آزادی فرزندانمان ما را یاری کنند!”
***
نامه خانم سکینه عوض زاده به فرزندش علی هاجری (تحت اسارت فرقه رجوی در لیبرتی ـ عراق)
سلام خدمت پسرعزیزتر از جانم علی هاجری
ازسال ۶۵ که به اسارت نیروهای عراق درآمدی من چشم انتظارم.
می دانم بهترین روزهای زندگیت را در اسارت بودی، پسرم اول صدام بعد دست رجوی از خدا بی خبر.
علی جان چشمانم دیگر سویی ندارد تو را به مقدسات قسم بیا و در سالهای باقیمانده عمرم دلم را شاد کن. پسرم از صلیب سرخ و سازمان ملل درخواست می کنم فرزندانمان را از اسارتگاه رجوی و مریم نجات دهند. برادرت دوسال تمام، پشت در اشرف نشست و صدایت می زد وقتی از تو خبری نشد و نا امید برگشت.
بارها نامه نوشتیم و فرستادیم مطمئن هستیم به دستت نرسیده!
رجوی درهای اسارتگاهت را باز کن بگذار فرزندانمان با خانواده هایشان تماس بگیرند.
این نامه ی یک مادر پیر است که شبانه روز منتظر تماس فرزند اسیرش است، تو را به خدا نجاتشان دهید.
دومین نامه خانم سکینه عوض زاده به فرزند عزیزش علی هاجری (تحت اسارت فرقه رجوی در لیبرتی ـ عراق)
با سلام به فرزند عزیز و نور چشمم علی، علی جان هفته پیش نامه ای نوشتم، گفتم شاید سران رجوی اجازه تماس به شما بدهند ولی هر روز می گذرد و خبری نیست. باز هم نامه می نویسم و به خاطر به دست آوردنت جانم را فدایت می کنم.
پسرم، پدرت شبانه روز چشم به راهت بود تا وقتی که بدرود حیات گفت! با من چنین کاری نکن بگذار بقیه عمرم با نگرانی نگذرد. برادرت احمد دو سال پشت در اشرف شبانه روز نشست، زن و فرزندانش را رها کرد و تو را صدا می زد.
پسرم علی جان همه خواهران و برادرانت منتظر آمدنت هستند. دنیایی که رجوی برای شما ساخته است دنیای نا امیدی، یاس و خفقان است. دنیای بیرون با زندان رجوی فرق می کند. من از خدا هیچ چیز نمی خوام به جز تو را، که یک بار دیگر ترا به من برگرداند. بیشترین سال های عمرم با غصه و فراق تو گذشت چیزی به پایان عمرم باقی نمانده. پسرم دلم را شاد کن و نگذار چشم انتظار از دنیا بروم. چشم به راهت هستم علی جان. به امید دیدار.
رجوی جنایتکار این بار با تو حرف دارم، تویی که فرزندان مان را ربودی و با وعده های پوچت در چنگال های کثیفت به اسارت گرفتی! تویی که دم از خدا و آزادی خلق می زنی، چرا اجازه تماس به پسرم نمی دهی؟ کدام آزادی!!!
من وتمام خانواده های اسرا خوب می دانیم با فرزندانمان چه کرده ای. رجوی ملعون این حق من و تمام خانواده هاست که با فرزندانمان تماس داشته باشیم مگر خودت پدر نیستی؟ زن پلید تر از خودت، مادر نیست؟ من به هر جا نیاز باشد می روم و از تو شکایت می کنم و مطمئنم صدایم به گوش دنیا می رسد.
عمر بچه های ما در اسارت گذشت ای از خدا بی خبر! ای ظالم و ای جانی در کدام کتاب اسلام چنین قوانینی آمده؟ من یک مادر پیرم، ۷۳ سال از عمرم گذشت و شب و روز، چشم به راه پسرم هستم. چرا باید سران فرقه ات اجازه تماس با فرزندم را ندهند؟ حق من است که فرزندم را ببینم. مثل تمام ظالم های دنیا، عمرت رو به زوال و نابودیست.
من به سازمان ملل و صلیب سرخ شکایتم می کنم و از مجامع حقوق بشری می خواهم حق تمام اسرا را که در اسارتگاهت حبس کرده ای از تو پس بگیرند! به امید آزادی فرزند نازنینم علی و تمام دربندان اسارتگاهت.
سومین نامه خانم سکینه عوض زاده به فرزند عزیزش علی هاجری (تحت اسارت فرقه رجوی در لیبرتی ـ عراق)
سلام پسرم … باز هم سال جدید نزدیک است و من همچنان چشم به راهم! علی جان باز نامه نوشتم. راهی جز این ندارم شاید صدایم به گوشت برسد پسرم!!!
آمدم به تو بگویم که فقط به عشق آمدنت قلبم می تپد. علی جان… قلبم درد می گیرد که روزهایی می توانستی باشی ولی درچنگال رجوی از خدا بی خبر گرفتار شدی! شب و روزم شده غصه خوردن و اشک ریختن مادر… نه دستم به دستانت می رسد و نه چشمانم به نگاهت پسرم… دستم از همه جا کوتاه است، درمانده شدم فقط از خدا نابودی رجوی را خواهانم!
علی جان آیا لحظه ای به ذهنت خطور کرده که در یک گوشه دنیا ، مادرت شب و روز برایت اشک می ریزد!
رجوی تو باید جوابگوی دل تمام پدر و مادرها باشی. دل منی که سالیان سال است از دیدار پسرم محرومم کردی ولی نابودیت انشاالله نزدیک است!
پسرم خودت را از چنگال رجوی گرگ صفت نجات بده!
دوستدارت مادرت
نامه دردمندانه ی خانم سکینه عوض زاده (مادر علی هاجری تحت اسارت فرقه رجوی در لیبرتی، عراق) به وجدان های بیدار و نهادهای بین المللی حقوق بشر
۱۴ – ۸ – ۱۳۹۴
با عرض سلام
۳۰سال ازعمرم را با چشم انتظاری و دلواپسی گذراندم و هر بار که کمپ اشرف و لیبرتی را موشک باران کردند من هزار بار مردم و زنده شدم نه تنها من، بلکه خیلی از خانواده ها هستند که به درد من گرفتارند …
فرزندان ما امنیت جانی ندارند و هر بارعده ای از آن ها قربانی امیال رجوی و سرکردگانش می شوند. یک مادر توان دیدن و رفتن خاری در پای فرزندش را ندارد چه رسد به تکه تکه شدن فرزندش!!!
فرزند من ازسال ۶۵ اول در دست صدام اسیر بود و بعد صدام او را به رجوی هدیه کرد. در این سال ها هرچه تلاش کردم فرزندم را نجات دهم نشد. الان با این وضعیت نابسامان عراق از تمام ارگان ها و سازمان های حقوق بشری می خواهم فرزندان ما را از دست این اهریمن نجات دهند.
رجوی می خواهد با ریختن خون عزیزان ما مظلوم نمایی کند. تمام دنیا می داند که این دسیسه های شخص خودش می باشد که می خواهد به وسیله اسرا، خودش را به دنیا ثابت کند.
من سکینه عوض زاده مادرعلی هاجری از همه آن هایی که توان کمک به عزیزان ما را دارند دست یاری می طلبم. خواهش می کنم فرزندان ما را نجات دهید. این حداقل کار انسان دوستانه ایست که می توانید به یک مادر دردمند انجام دهید!
***
نامه خانم شهین هاجری خواهر علی هاجری اسیر در لیبرتی
باعرض سلام خدمت انسانهای آزاده و تمامی مجامع بین المللی و کمیساریای پناهندگان “یونامى”
می خواستم به عرض برسانم از زمانی که لیبرتی را مورد حمله موشکی قراردادند کمیساریای عالی که حافظ جان این افراد دربند فرقه رجوی است شماره تلفن و ایمیل هایی در اختیار ما خانواده های در بند قرار داده … ولی تاکنون ما خانواده های اسرا من جمله شخص خودم، به کرات با این سازمان تماس گرفتیم ولی متاسفانه هیچ جواب قانع کننده ای به ما ندادند !!!
وقتی سازمانی شماره تماس دراختیار من نوعی می گذارد حتما قادر به پاسخگویی می باشد و باید جوابگوی مخاطبانش باشد!!!! و برای من جای سؤال است وقتی این ارگان کامیون کامیون مایحتاج این سازمان را تأمین می کند و اجازه ورود به کمپ را دارد چطور نمی تواند با این فرقه متلاشی برخورد کند و اجازه تماس و ملاقات برای خانواده هایشان را بگیرد؟!!!
به ما می گویند مسؤولین به ما اجازه نمی دهند … شما از کدام مسؤلین صحبت می کنید!! مسؤولین بی رهبری که قادر نیستند هیچ دفاعی از افرادشان بکنند، مسوول نیستند!!!!
ذجوی مسئول قربانی کردن عزیزان ماست. متأسفانه همه باهم متحد شده اند که این اسرا را قربانی خواسته های رجوی شیطان پرست کنند …
هیچ ارگانی با ما خانواده های نگران همکاری نمی کند!!!! اگر واقعا کمیساریا مسئول جان این افراد می باشد پس هر چه زودتر این افراد را به کشور ثالث و امن منتقل کنید!
ما بارها با نوشتن نامه اعتراض خود را به گوش همه مجامع رساندیم ولی متاسفانه تا به حال هیچ نتیجه ای نگرفتیم!!!
من از همه ارگان ها دست مساعدت و یاری می طلبم و امیدوارم که در این امر با خانواده ها همکاری کنند.
***
نامه سرگشاده خانم شهین هاجری (خواهر علی هاجری تحت اسارت فرقه مجاهدین در لیبرتی) به مسعود رجوی
۱۸ – ۱۱ – ۱۳۹۳
آقای رجوی، شما که دم از آزادگی می زنید گناه برادرهای ما چیست که باید تا آخر عمر در اسارتگاه های شما بپوسند!
برادر من یک اسیر جنگی در اردوگاه رمادی ۱۰عراق بود که شما به خاطر افزایش نیرو برادرم و تعدادی دیگر را از اردوگاه اسرا به اشرف منتقل کردید.۲۳سال از آن زمان گذشته! آیا کافی نیست؟!
حداقل این اجازه را بدهید که مادران شان با آن ها دیدار کنند! در کدام قانون آمده که نباید به خانوادت فکرکنی، نباید به پدر و مادرت عشق داشته باشی! در دوران بت پرستی و قرون وسطی هم چنین قوانینی نبوده که شما برای یک عده که تمام اختیاراتشان را سلب کرده ای وضع نموده ای!!! تمام افرادی که از اسارتگاهت فرار کرده اند، ظلم هایی که در حقشان روا داشته ای به گوش دنیا رسانده اند و ما هم به کمک سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری به تمام دربندان کمک می کنیم. شما که دم از امام حسین می زنی چرا خودت کنارشان نیستی! مگر تو کی هستی که برای برادر من و دیگران تعیین تکلیف می کنی به جزء یک جنایتکار که به هموطنانش خیانت کرد و با صدام دشمن ایران، همکاری می کرد!
برادرم ۳سال، پشت درب اشرف نشست. انشاالله که نیاز به آمدن نباشد و گرنه این بار تمام اعضای خانواده پشت در زندان لیبرتی می نشینیم. حتما صلیب سرخ و سازمان ملل با خانواده ها همکاری می کنند. مادر من یک زن سالخورده است که فقط چشم انتظار تماس فرزندش می باشد. گناه مادر من چیست که اجازه دیدار با جگرگوشه اش را ندارد! فکر نمی کنم در برابر جنایات شما که در حقشان روا داشته اید، یک تماس با خانواده چیز زیادی باشد و گر نه به سازمان ملل شکایت می کنیم حتما راه حل بهتری وجود دارد اصلا ناامید نمی شویم و خانواده ها تا آزادی تمام اسیران تلاش می کنند.
من خواهر علی هاجری از کمیته بین المللی صلیب سرخ و سازمان ملل درخواست می کنم به کمک برادران ما بشتابند و این افراد را از دست رجوی جنایتکار و سرکردگانش نجات دهند!
شهین هاجری
پاسخ آقای محمود هاجری به ادعاهای نادرست و لجن پراکنی سران فرقه ستیزه جوی مجاهدین خلق
من محمود هاجری برادر علی هاجری هستم ، مدت ۲۸سال است که برادرم در چنگال سازمان اسیر می باشد. در رابطه با نامه ای که سازمان بر علیه من و برادرم احمد، از طرف علی نوشته و منتشر کرده، می خواهم اعلام کنم این شکایت هیچ ارزش قانونی ندارد چون همه دنیا می دانند این اطلاعیه از طرف سازمان نوشته شده و برادر من هیچ نقشی در نوشتن این نامه و شکایت ندارد! تمام زندانی ها این اجازه را دارند که با خانواده خود تماس داشته و امکان ملاقات هفتگی داشته باشند اما سال هاست که برادرم از این امکان محروم بوده است!! شما سران مجاهدین خلق چرا چنین اجازه ای نمی دهید؟!
شما باید به من جواب قانع کننده بدهید. ولی می دانم شما هیچ جوابی ندارید که به من بدهید.
باید به رجوی گفت تمام افرادی که از سازمانت جدا شده اند همه از فرماندهان سازمان هستند. همه حرف ها و شکایت ها علیه تو و سرکردگانت می باشد.
رجوی و سران سازمان خوب می دانند که من و برادرم احمد دست نشانده هیچ ارگان و سازمانی نیستیم فقط هدف مان آزادی برادرمان از سال ها اسارت درعراق می باشد و بس! احمد با نصب بلند گو و رساندن صدا و پیام خانواده ها، جان خیلی ها را از سال ها اسارت در زندان اشرف نجات داد و این یک کار انسان دوستانه بود و من به داشتن چنین برادری افتخارمی کنم!
رجوی، تو برای افرادت چه کاری جز شکنجه و شستشوی مغزی انجام دادی؟
این اطلاعیه را که در سایتت منتشر کرده ای به همه دنیا ثابت می کند که شما از خانواده ها وحشت دارید. واقعا برای یک سازمان که دم از حق و حقوق و آزادی می زند نوشتن چنین اطلاعیه ای از قول یکی از اعضایش شرم آور است!
من در این نامه اعلام می کنم تا رهایی برادرم تلاش و فعالیتم را ادامه می دهم. مادرم حق دارد که فرزندش را ببیند. برادرم علی حق دارد که پس از سال ها اسارت، آزاد زندگی کند. رجوی باید بدانی برادرم به دنیا نیامده که تا آخر عمر در زندان تو بپوسد و این بار من هم در کنار برادرم احمد هستم و اگر نیاز باشد همه خانواده به لیبرتی خواهیم آمد اما نه برای به خاک و خون کشیدن، که دروغگویی و یاوه گویی های تو و سران سازمانت است، بلکه برای آزادی عزیزان مان!
محمود هاجری
***
پاسخ آقای احمد هاجری به یاوه گویی های گروه تروریستی رجوی
۱۱ ، ۰۴ ، ۱۳۹۵
بعد از سفر اخیر ما خانواده ها به عراق و حضور در اطراف لیبرتی به منظور کسب خبر و یا تلاش برای ملاقات با عزیزان اسیرمان در کمپ لیبرتی، رهبران فرقه مجاهدین خلق در یکی از سایت های پوششی خود برای مخدوش کردن فعالیت انسانی خانواده هایی که خواسته ای جز دیدار با عزیزانشان که سال هاست رجوی آن ها را بدون دادن اجازه ملاقات با خانواده هایشان در اسارت نگاه داشته، طبق معمول با همان فرهنگ یاوه گویی که از رهبرشان رجوی به ارث برده اند، علیه خانواده های اسرا به سوز و گداز پرداختند و با زدن انگ و برچسب آن ها را مورد اهانت قراردادند! اعلام می کنم برادرم به نام علی هاجری در اردیبهشت سال ۶۵ در جبهه جنگ به اسارت صدامیان درآمد. صلیب سرخ اسم وی را با شماره ۱۲۸۱۹ به عنوان یک فرد اسیر در اردوگاه عراق ثبت کرده بود. اما رجوی جنایتکار در سال ۶۸ او را با دروغ و فریب به کمپ اشرف برد تا از وی در جهت منافع حقیرش سوءاستفاده کند. عوامل رجوی در بخشی ازسوزنامه خود اینجانب احمد هاجری و خانواده ام را مورد اهانت قرار داده و خصلت مزدوری خودشان را به من و بقیه خانواده ها نسبت داده اند!! هرچند یاوه گویی های عوامل مریم قجرعلیه خانواده ها و اینجانب، لق لق زبان این باند خبیث شده ولی لازم دیدم برای آگاهی افکارعمومی به چرندیات وهرزگی های رجوی وعواملش پاسخ دهم.
اولا سرکردگان فرقه رجوی در سوزنامه خود عکسی را در صفحات سایت اقماری خود زدند که نشان می دهد تا به چه میزان گیج و شتاب زده عمل کردند که اسم برادرم علی که در حال حاضر اسیرخودشان است به جای من آورده و نوشتند ”مزدور علی هاجری مامور وزارت اطلاعات و از عوامل حمله موشکی به لیبرتی را بشناسید“!!
تا اینجا که خودشان هم نفهمیدند مخاطبشان چه کسی است. (ظاهرا روز بعد این قسمت از فضاحت شان را ازسایت منگولشان برداشتند.) البته از عوامل رجوی چنین مواردی بعید نیست چون در مکتب احمق هایی هم چون مریم و مسعود رجوی آموزش دیده اند. ثانیا عوامل فرقه رجوی بدانند که الدنگی و دهن گشادی مریم قجر، مزدوری و پاچه خواری او، امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست. پس نسبت دادن چنین الفاظی به ما خانواده های دردمند فقط و فقط باعث بی آبروتر شدن فرقه شان در صحنه سیاسی و اجتماعی می شود. هم چنین سایت بی خاصیت پوششی رجوی، عکس مرا در حال پاره کردن پرده ای که مزدوران مریم به منظور ایجاد حایل بین ما و عزیزان اسیرمان ایجاد کرده بودند، نشان داده و ابلهانه سعی کردند در صحنه سیاسی از آن علیه من سوء استفاده کنند.
اما در ورای این همه یاوه گویی، لجن پراکنی و دروغ پردازی سران گروه پلید رجوی علیه من و دیگر خانواده های اسیران، آن ها باید این را آویزه گوش خود کنند که هیچ کس و هیچ نهادی در دنیا نمی تواند ما را از این بابت سرزنش کند چون این حق قانونی ماست که نپذیریم حایلی بین ما و عزیزان اسیرمان وجود داشته باشد، بلکه رجوی و عوامل جنایتکارش باید پاسخ دهند که چرا به جای این که دهان گشادشان را بازکرده و هر انگ و برچسبی که فقط شایسته خودشان است به ما خانواده ها نسبت دهند، سال هاست به ما اجازه ملاقات با عزیزان اسیرمان را نمی دهند؟! واقعا آن ها چه ترسی دارند؟ مگر نمی گویند که اعضای ما مجاهدند و قسم خورده اند که تا پای جان با رجوی باشند!! مگر از قول برادرم علی هاجری ننوشتند که او علیه حضور خانواده و برادرش در اطراف لیبرتی به کمیساریا شکایت کرده است؟! مگر نمی گویند که او برادرش را مزدور ایران می داند؟! مگر نمی گویند او از خانواده اش اعلام برائت کرده! به فرض که چنین جعلیاتی درست باشد پس چرا نمی گذارند برادرم همین ادعاهای رجوی را در ملاقات رو در رو با ما بیان کند؟!! اگرمریم قجر که در خارج کشور غلط های زیادی در مورد رعایت حقوق بشر می کند چرا بدیهی ترین حقوق انسانی افراد خودش را نادیده گرفته؟ چرا تاکنون یک بار هم در سایت های خودش به چنین سوالاتی پاسخ نداده است ؟!
بنابراین من و خانواده ام و حتی دیگرخانواده های اسیران گرفتار از هارت و پورت های تو خالی رجوی و عواملش ترسی نداشته و تهدید و تهمت های آن ها هم نمی تواند کمترین خللی در عزم و اراده ما برای نجات عزیزان اسیرمان ایجاد کند. سرکردگان این گروه باید بدانند که اگر صدها موانع دیگری هم برای نرسیدن ما و یا صدایمان به عزیزان اسیرمان ایجاد کنند، آن ها را ازهم دریده و بر خواهیم داشت، به سران فرقه رجوی توصیه می کنم به جای این که دهان گشاد و آلوده خود را بازکرده و یاوه سرایی کنند، تهمت، انگ و برچسب هایی که فقط شایسته رجوی است به ما خانواده ها بزنند بهتراست دست از سر عزیزان ما بردارند.
در پایان لازم می بینم به رهبران گروه تروریستی رجوی اعلام کنم که من و خانواده ام اسارت برادرمان را برنمی تابیم و نخواهیم گذاشت آن ها بیش از این از جسم، رنج و خون او سوء استفاده کنند. من به مریم قجر اسیرکش اعلام می کنم که ترسی از تو و عواملت نداشته و بالاخره در هر کجای دنیا که باشی برادر اسیرم را از چنگالت بیرون کشیده و نجات خواهم داد. – احمد هاجری
میرزایی
—
مادران، قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت هفتم
قسمت هفتم – مهین توکلی – تهران
خانم مهین توکلی، مادر فداکار و بزرگوار از خانواده های متحصن چهار ساله در جلوی پادگان اشرف هستند، ایشان با همسر فداکارشان آقای حاج حبیب الله عبدی در کنار خانواده ها، همراه و راهبر بودند، با توجه به ناراحتی قلبی شدید همسرشان و همچنین عمل جراحی های پی درپی این مادر بزرگوار، باز هم در تمام امور شبانه روزی در تحصن چهارساله فعالیت می کردند.
خانم توکلی مادر احمد عبدی چندی پیش عمل جراحی سنگینی داشتند، راه رفتن و نشستن طولانی مدت برای ایشان به طور کل ممنوع می باشد ولی عشق فرزند از جان مادر هم شیرین تر است. ایشان چندی قبل مجددا به عراق و جلوی درب اردوگاه لیبرتی رفتند تا شاید احمد خود را در آغوش بگیرند و به آرزوی دیرین یک مادر، یعنی بغل کردن فرزند، برسند، ولی هم چون گذشته عاملان فرقه رجوی، اجازه ملاقات به این مادر ندادند.
مسئولین فرقه رجوی در اردوگاه لیبرتی، فرزندان خانواده ها را برای سپر بلا قرار دادن و حفظ جان خود به گروگان گرفته اند. مسعود رجوی از زیر زمین اشرف برای حفظ جانش معلوم نیست به کدام سوراخ پناه برده و مریم رجوی هم در پاریس مشغول اجرای برنامه سیاه بازیست تا نیروهای سرخورده و مسئله دارش را چند صباحی دیگر مشغول نگاه دارد.
***
مجید روحی، یکی از جداشدگان فرقه رجوی که در اروپا اقامت دارد، در وبلاگش به تاریخ سی ام اکتبر ۲۰۱۰ نوشته است:
مسعود و مریم رجوی! مادر احمدی عبدی که زنده است
برای اندازه گیری میزان منفوریت مسعود و مریم رجوی نزد مردم ایران و خانواده ها راه های متعددی وجود دارد. در طول تاریخ بشر، هیچ کس به اندازه مسعود رجوی علیه خانه و خانواده، اقدام ویران گرانه و انتقام جویانه نداشته و اعضای خانواده ها را به جدایی و طلاق نکشانده است. واقعیت اینست که مناسبات بسته درون فرقه رجوی و اسارتگاه اشرف اجازه ارتباط آزاد با دنیای خارج و با خانواده ها را به هیچ عنوان به اعضای خود نمی دهد. این خاصیت تمام فرقه های عالم است. یکی از تفاوت های یک سازمان فرقه ای با یک سازمان معمولی نحوه رویکرد آن با مقوله خانواده و جایگاه آن در اجتماع می باشد. سازمان ها و گروه های سیاسی و غیر سیاسی و همچنین مذاهب و مرام های مختلف تماما نهاد خانواده را مقدس شمرده و بر تحکیم روابط خانوادگی تأکید می ورزند، حال آن که فرقه ها خانواده را تضاد اصلی تشکیلات بسته و هرمی خود تلقی میکنند، تا جایی که مسعود و مریم رجوی به صراحت آن را لانه فساد و بدترین دشمن می نامند.
خانم توکلی! درود بر شما که نه ماه پشت درب اسارتگاه اشرف به انتظار پسرت احمد عبدی چشم انتظار نشستی. من و پسرت احمد عبدی با هم در یک قرارگاه بودیم و خیلی وقت ها با هم سر پست نگهبانی می رفتیم و محفل می زدیم. احمد خاطراتش را برای من تعریف می کرد.
احمد عبدی می گفت که در جنگ ایران و عراق اسیر شد و برای تخلیه اطلاعاتش مسئولین فرقه رجوی به جای عراقی ها می آمدند و او را بازجویی، شکنجه روحی و اذیت می کردند تا اطلاعاتش در رابطه با ایران را بگیرند و به استخبارات صدام حسین بدهند.
احمد عبدی می گفت: “افرادی که من را بازجویی و شکنجه روحی می کردند و آزارم می دادند، عربی صحبت می کردند، اما من بعدها آن ها را در نشست های عمومی اشرف می دیدم.”
احمد عبدی می گفت: “مسئولین فرقه رجوی من را صدا کردند و پیشنهاد دادند تا جزو سازمان بشوم و چند ماهی بمانم. آنها گفتند ما خودمان با قاچاقچی یواشکی می فرستیم از مرز داخل ایران پیش خانواده ات بروی اگر نخواستی پیش خانواده ات بروی، مسعود رجوی در عراق برایت خانه می خرد. زن بگیر و در عراق زندگی کن یا تو را به اروپا می فرستیم تا در اروپا برای سازمان کار کنی.”
احمد عبدی می گفت: “مسئولین سازمان آن قدر من را مغزشویی کردند که قبول کردم جزو آنها بشوم تا بتوانم چند ماه دیگر یواشکی از مرز ایران پیش خانواده ام بروم. چند ماهی گذشت خبری نشد. پیش مهدی قیتونچی (شریف) رفتم. گفتم قرار بود من را از مرز ایران یواشکی پیش خانواده ام بفرستید. شریف خندید و گفت هر کس وارد سازمان شد اگر پشت گوشش را دید خانواده اش را هم می بیند.”
بعد شریف چند تا مارک مزدوری به احمد عبدی زد و گفت: “اگر دفعه دیگر در خواست رفتن کنی ترا تحویل استخبارات عراق می دهیم و می گوئیم جاسوس رژیم ایران است تا سرت را از بدنت جدا کنند و روی سینه ات بگذارند.”
احمدعبدی می گفت: “آنقدر ترسیدم که دیگر حرفش را نزدم.”
سر پست به احمد عبدی گفتم: “این چند سال که اینجا بودی، نامه ای نفرستادی یا تلفنی به خانواده ات نزدی؟
احمد عبدی گفت: “هر سال عید نامه برای خانواده ام می فرستادم ولی جوابی نگرفتم و خبری ندارم.
نمی گذارند تماس تلفنی بگیریم. مسئولین می گویند رژیم ایران تلفن را کنترل می کند.”
گفتم: “هیچ خبری از خانواده ات نداری؟” گفت: “مسئولین یک بار صدایم کردند و گفتند که مادرت را پاسدارها به قتل رساندند. اول قبول نکردم گفتم دروغ می گویند بعد مسئولین گفتند اسرایی که به ایران بازگشتند اسمت را به پاسدارها داده اند و پاسدارها مادرت را آزار و اذیت کرده و به قتل رساندند.
به این عکس نگاه کنید این مادر احمد عبدی است که برای پسرش که در چنگال مسعود و مریم رجوی زندانی است، اشک می ریزد. مادری که زنده است و نفس می کشد. مسعود و مریم رجوی به دروغ گفتند که پاسدارها این مادر را به قتل رسانده اند. این دروغ های فرقه رجوی مشتی از خروار است.
خانم توکلی مادر یکی دیگر از اسرای ذهنی و عینی در فرقه رجویست که با گریه می خواند: “غم هجران تو گفتم با شمع، آن قدر سوخت که از گفته پیشمانم کرد”.
احمد عبدی یکی از افراد ناراضی است که فرقه رجوی او را به زور داخل تشکیلات نگه داشته است. فرقه رجوی برای احمد عبدی آیه یاس خوانده است و گفته که اگر به ایران بازگردی، رژیم می داند با سازمان هستی، بنابراین همان طور که مادرت را به قتل رساند تو را نیز اعدام می کند.
احمد عبدی می گفت: “وقتی صلیب سرخ برای مصاحبه با ما به اسارتگاه اشرف آمد، سازمان به ما اطلاع نداد و یکی از مسئولین از طرف ما رفت و سر صلیب سرخ کلاه گذاشت و به دروغ به مسئولین صلیب سرخ گفت که این اسیران نمی خواهند با شما ملاقات کنند و از طرف ما کاغذ های جعلی درست کرده بودند و به مسئولین صلیب سرخ دادند. بعد مسئولین تمام اسیران را جمع کردند، جشن گرفتند و گفتند این پیروزی بزرگی است.
مسعود و مریم رجوی ترس شان از چیست که نمی گذارند احمد عبدی با مادرش روبرو شود؟ مشخص است اگر احمد عبدی مادرش را ببیند که زنده است دروغ مسعود و مریم رجوی آشکار می شود.
… سال هاست که خانم توکلی مادر احمد عبدی و خانواده ها می خواهند فرزندانشان را ملاقات کنند ولی مسعود و مریم رجوی نمی گذارند. مسعود و مریم رجوی! آیا خانم توکلی طبق موازین و مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر حق تماس و دیدار با احمد عبدی پسرش را ندارد؟ این پرسشی است که مسعود و مریم رجوی باید پاسخ بدهند؟
مسعود و مریم رجوی! خانم توکلی کاری به مسائل سیاسی ندارد. خواست طبیعی و منطقی خانم توکلی مانند هر مادری در دنیا است که می خواهد پسر اسیرش را ملاقات کند. خواسته به حق و انسانی خانم توکلی که تا به امروز با بی رحمی مسعود و مریم رجوی سنگدل مواجه گردیده این کوچکترین و ابتدایی ترین خواسته هر انسانی است که بتواند با اعضای خانواده اش ملاقات نماید. در مستبدترین کشورهای دنیا این حق را برای افراد قائل می شوند و حتی جانیان خطرناک حق ملاقات با خانواده شان را دارند.
مسعود و مریم رجوی کارشان به جایی رسیده که این گونه بی شرمانه و ددمنشانه، ابتدایی ترین حقوق انسانی احمد عبدی و سایراسرای دربند فرقه اش را نیز به رسمیت نمی شناسند و ناجوانمردانه تمام خواسته های ذاتی، عقلی، منطقی، عرفی و احساسی احمد عبدی و انسان های اسیر در اردوگاه های این فرقه را، زیر پاهای پلیدشان لگد مال می کنند. وای بر مسعود و مریم رجوی که روی فرقه حسن صباح، خمرهای سرخ و سایر سیه دلان جهان را سفید کرده اند.
مسعود و مریم رجوی! آیا صدای ضجه های مادر دل شکسته و زجر کشیده احمد عبدی را که بر خلاف گفته شما زنده است نمی شنوید؟
مسعود و مریم رجوی! فریاد های خانم توکلی که در درب ورودی زندان و شکنجه گاه اشرف به آسمان روی کرده و فریاد های دادخواهی اش از یزدان پاک، اشک چشم فرشتگان زمینی و پرندگان و ستارگان آسمانی را نیز جاری و ساری کرده، آیا ذره ای دل سیاه و سنگی شما را تکان نداده است؟
مسعود و مریم رجوی! بدانید که دوران نگاه داشتن احمد عبدی در زندان و اسارتگاه رو به پایان است و بیش از این نمی توانید احمد عبدی و اعضای خود را در جهالت و تاریکی نگاه دارید. سنگ اندازی های فرقه رجوی برای دیدار خانم توکلی و خانواده ها با عزیزانشان به دلیل هراس از افشا شدن انحرافات اخلاقی مسعود رجوی علیه اعضا و رو شدن ماهیت پلیدشان می باشد.
آیا این همان اسلام نوین انقلابی است که مسعود رجوی وعده میداد و با همین اسلام نوین انقلابی من دراوردی می خواست به مردم ایران حکومت کند؟
بایستی باور داشت که مسعود و مریم رجوی نه به خدا ایمان دارند نه دارای دین و مذهب هستند. شعار اسلام نوین انقلابی هم اگر به خیال خودشان برای شان سود نداشت هرگز بر این مسند تکیه نمی زدند.
مجید روحی قربانی فرقه رجوی
***
پیام خانم توکلی به فرزندش احمد عبدی:
احمد جان، من نگرانت هستم. همیشه چشم به راهت بوده ام و هستم. اگر می توانی با ما تماس بگیر. ما دوستت داریم.
احمد جان، حرف هایی که در تلویزیون آن ها علیه من گفته ای، هیچ تأثیری در محبت ما نگذاشته است. ما همگی تو را چون پاره ای از وجودمان دوست داریم. به این امید زنده ایم که یک روز تو را ببینیم. اگر می توانی با ما تماس بگیر.
قربانت بروم
مادر، پدر، خواهران و برادران
***
خانم توکلی مادر احمد عبدی، یکی از اسرای ذهنی و عینی در فرقه رجوی، به حالت گریه می خواند: “غم هجران تو گفتم با شمع، آن قدر سوخت که از گفته پیشمانم کرد”. احمد در جبهه جنگ ایران و عراق اسیر نیروهای عراقی شد و بعد سر از پادگان اشرف در آورد. فرقه رجوی احمد عبدی را وادار نمود تا مادر خود را “به اصطلاح مادر” خطاب کند اما مادر می گوید احمد، جان و تمام وجود من است.
در مناسبات داخلی و خارجی فرقه رجوی، سال هاست که مبارزه با خانواده و مادرستیزی، پایه و فاز جدید مبارزه شان شده است!
سایت های جنجالی فرقه رجوی مقاله ای را با آب و تاب منعکس کرده اند، انگار مقاله سرلوحه مکتب شان بوده باشد، اسم پر طمطراقش را “مادر! یا گرگ در لباس میش؟” و اسم نویسنده بخت برگشته اش را احمد عبدی، گذاشته اند. از ابتدا تا انتهای مقاله، در وصف رد عواطف و انسانیت و مسئولیت های مادر است. انگار نویسنده و دیگر اعضاء و رهبران فرقه از کرات دیگر به زمین رسیده اند. نویسنده مقاله از ابتدا تا انتهای نوشته، حرص و کینه امانش را بریده است.
گردانندگان سایت ها و سیاست های فرقه رجوی، نمی خواهند چرایی انگیزه بی حد و حصر مادرانی همچون خانم توکلی و خانم ثریا عبدالهی و صدها دیگر را بدانند و نمی خواهند پاسخ دهند که چرا مادران لحظه ای آرام و قرار ندارند و انگیزه شان در ارتباط با نجات، انسانیت و سازندگی، صدها بار بیشتر از فرزندان اسیرشان است.
قدرت وهمت خانواده ها گفتنی نیست، ستودنیست. باید سوختن تار و پود مادران را ببینید و شاهد ضجه های بی گناهی آنان باشید! با گوش هایتان بشنوید که وقتی به ناحق می سوزند، چگونه فریاد می زنند! باید قدم به قدم همدم نفس های بغض آلودشان باشید که این دم و بازدم ها لحظه ای رهایشان نکرده!
خانم توکلی مادری است در ایران، از تبار سوته دلان و دلباختگان و باختگان عمر و زندگی، چند صباحی از عمرش باقی ست. با آن که سی و یک سال است در ایوان خانه اش، نشسته و چشم به راه فرزندش مویه می کند و مسببان و عاملان اسارت فرزندش را نفرین می کند، هنوز امید و آرزویش را از دست نداده است.
شعله های آتش نوشتنی نیست، تماشاییست
میرزایی