باز نشخوار ناسزاهای همیشگی به خواهر در هذل نامۀ جدید محمد اقبال

0
1444

باز نشخوار ناسزاهای همیشگی به خواهر در هذل نامۀ جدید محمد اقبال

قربانعلی حسین نژاد، پیوند رهایی، دوم آوریل ۲۰۱۶:… حتی اگر ایران انترلینگ سایت رسمی و با آرم اطلاعات باشد و مقاله ای از یک رسانه نقل کند هیچکس مخصوصا امروز در  عصر پیشرفت ارتباطات فرهنگی و فکری و آگاهی ها و استدلال و منطق که بسیار پیشرفته تر از زمان شریعتی است جز لمپنهای رجوی نمی گویند که پس این مقاله نویس شد یک اطلاعاتی!!!. هرچند بر خلاف داخل سازمان که شریعتی را ملعون می خواندند … 

لینک به منبع

باز نشخوار ناسزاهای همیشگی به خواهر در هذل نامۀ جدید محمد اقبال

نوشتۀ: قربانعلی حسین نژاد مترجم ارشد سابق بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین

محمد اقبال عاطفه اقبال

محمد اقبال از رباتهای رجوی در اور سور اواز فرانسه در مقاله ای در سایت «همبستگی» از سایتهای رسمی فرقۀ رجوی با عنوان « آقا دست می زنند آب هم می خورند!!» با لینگ زیر:

http://hambastegimeli.com//63182-

باردیگر هذل نامه ای با نشخوار ناسزاهای همیشگی اش علیه خواهرش خانم عاطفه اقبال به بهانۀ مقالۀ اخیر ایشان در وبلاگ شخصی خودشان (نوشته های عاطفه) با عنوان: «برگزاری جشن نوروز مجاهدین در پوش انجمن دفاع از پناهندگان ایرانی!!» به تاریخ ۶ فروردین ۹۵ و در لینگ زیر:
http://neveshtehayatefeh.blogspot.fr/2016/03/blog-post_25.html

نوشته و منتشر کرده است.

واقعا یک کلمه حرف حساب و جواب مستدل و منطقی در نوشته های این رباتهای رجوی مثل همین محمد اقبال پیدا نمی شود همه اش فحش و ناسزا و تشبیه و نسبت دادن به اطلاعات آخوندی و خراب کردن با واژه های خراب و خراب شده و… به او می گویم:

 حضرت اقبال تو اگر واقعا نویسنده و دست به قلم و سابقا سخنگوی مطبوعاتی سازمان در عراق و یک فرد سیاسی و مطبوعاتی و از اعضای اولیۀ «شورا» هستی بفرما جواب درست و منطقی و با مدرک و دلیل آن هم محترمانه به مقالۀ خواهرت عاطفه اقبال بنویس. این را می گویند نویسنده و الا می شود لمپن. حضرت آقا اقبال اولا چرا نگفتی که اصل مقالۀ خواهرت خانم اقبال در کجا منتشر شده؟ چرا می خواهی عوامفریبی بکنی و خواننده را گول بزنی و می گویی سایت ایران انترلینگ منتشر کرده است؟! اصل مقاله در وبلاگ شخصی و مستقل خود خانم عاطفه اقبال منتشر شده و حتی نه در سایت کمپین انتقال.محمد اقبال تروریسم فرانسه

اگر صرف چاپ و انتشار دست دوم یک مقاله با ذکر منبع در یک روزنامه یا نشریه و سایتی دلیل بر وابستگی نویسنده به آن سایت یا نشریه ویا هر رسانه و یا ارباب آن باشد پس چرا وقتی روزنامۀ کیهان شاه در سال ۵۴ مقالاتی از همان مرحوم دکتر شریعتی منتشر کرد همه ما طرفداران شریعتی گفتیم امکان ندارد دکتر شریعتی خودش این مقالات را به کیهان داده باشد و همه فهمیدند که خود کیهان برداشته منتشر کرده و خودش هم گفته بود که کیهان آلوده می خواسته خودش را به من بمالد تا مرا هم آلوده کند ولی نتوانست چون همه می فهمند. وتا امروز هم این کار کیهان شاه گردی به محبوبیت شریعتی ننشاند. آیا کسی آنروز و امروز از جمله خودت گفتید که پس شریعتی مزدور اطلاعات شاه شد؟؟!!! لذا حتی اگر ایران انترلینگ سایت رسمی و با آرم اطلاعات باشد و مقاله ای از یک رسانه نقل کند هیچکس مخصوصا امروز در عصر پیشرفت ارتباطات فرهنگی و فکری و آگاهی ها و استدلال و منطق که بسیار پیشرفته تر از زمان شریعتی است جز لمپنهای رجوی نمی گویند که پس این مقاله نویس شد یک اطلاعاتی!!!. هرچند بر خلاف داخل سازمان که شریعتی را ملعون می خواندند(از جمله شخص رحمان همیشه پیش من می گفت: شریعتی ملعون) تو با ریاکاری او را اینجا و برای مقبول کردن مقاله ات مرحوم وضد ارتجاع توصیف کرده ای در حالیکه تو خودت او را در داخل تشکیلات سازمان و بارها در نشستهای رجوی برای خوش آیند او که شادروان شریعتی را هووی اجتماعی و فرهنگی خودش می دانست و می کوبید  لجن مال می کردی و تو و رحمان با نقل صحبتهای او با شما و به علت مخالفتش با مشی مسلحانۀ مجاهدین در حضور هزاران نفر در حقیقت او را هم مرتجع و سازشکار و ضد انقلاب معرفی می کردید. فکر کنم در جایی هم در مقاله ای همین قضاوت را در مورد او کرده بودی با تهمت و توهین زشت به او که خودت حتما یادت هست حالا خودت را برای بهره برداری از شهرت اجتماعی شریعتی می خواهی مدافع آن مرحوم جلوه بدهی. بلی که مرحوم دکتر شریعتی از همان زمان شاه با خط مشی سازمان مخالف بود و آن را با توجه به بستر فرهنگی مذهبی جامعۀ ما و پایگاه آخوندها در آن زمان به سود آخوندها و به حکومت رسیدن آنان می دانست که دقیقا هم چنین شد و این را بارها به خود من موقعی که مدت چهار ماه با آن شادروان در زندان کمیته در تهران هم سلول بودیم بازگو کرد.  (به مقالۀ خاطراتم با شادروان دکتر شریعتی در زندان و بیرون) در لینگ زیر مراجعه کنید:

http://peyvande-rahaee.fr/index.php/typography/180-2015-06-18-22-52-27

اما در مورد نوشتۀ خواهرت در رابطه با انجمن پوششی قلابی چرا خواننده مقاله ات را فریب می دهی و نمی نویسی خواهرت پرسیده که اگر این انجمن واقعیت دارد و فرانسویها انجمنی برای کمک به پناهندگان ایرانی تشکیل داده اند بفرمایید آدرس انترنتی و دفترش و تلفنش را معرفی کنید و بنویسید بیلان کارش چه بوده به کدام پناهنده کمک کرده تا بدانیم واقعیت دارد چرا جوابش را ندادید؟! بگذریم از اینکه تشبیه حرف خانم اقبال به حرفهای کافی علیه شریعتی چقدر بی مزه و بی ربط و پوچ و حاکی از نهایت انحطاط فکری و پریشان ذهنی محمد اقبال در نتیجۀ محصور ماندن در «هفت حصار» رجوی  و عقب ماندن از حرکت تاریخ و زمان در بستر تحولات اجتماعی و فکری ایران و توهین به تمام نسل انقلاب ایران وتحویل آن به «ارتجاع» می باشد.

مگر خودت و من که در بخشهای سیاسی و روابط سازمان در عراق سالها باهم کار کردیم نمی دیدیم که چقدر انجمنها و شوراها و جمعیتهای عراقی خودمان در اشرف درست می کردیم و حتی اسمهایشان را هم خودمان ار فارسی به عربی ترجمه می کردیم و برایشان آرم و سربرگ هم درست می کردیم مثل «انجمن وکلای مستقل عراقی دفاع از حقوق بشر در عراق» که با پول دادن به یک وکیل عراقی جهت امضای آن به راه می انداختیم که مطلقا یک واو هم در دفاع از حقوق بشر عراقیان و مردم عراق نمی نوشت و نمی نویسد و تمام بیانیه هایش را که به فارسی توسط رحمان و حسین داعی الاسلام نوشته می شد من خودم به عربی ترجمه می کردم و با امضا و سربرگ و آرم ساختگی خودمان منتشرش می کردیم و صدها انجمن پوششی قلابی و بیانیه های جعلی به اسم عراقیان برای سرنگون کردن دولت جدید عراق که من در مقالاتم به عنوان دخالتها در امور عراق که زمینه ساز کشتار اشرفیان شدند تمامش را افشا کرده ام.

آیا تو که خواهر خودت را که سالها در ایران به علت حمایت از سازمان زندان و شکنجه دیده و سالها در همین فرانسه برای سازمان کار کرده و حالا انتقاد دارد مزدور اطلاعات می خوانیو هر چه علیه رهبری سازمان نوشته می شود را دیکته شده از سوی اطلاعات می گویی بهترین خدمتگذار اطلاعات آخوندی نیستی؟ آخر وقتی یک انجمن «فرانسوی» (به ادعای شما؛ در حالیکه ساختۀ اور نشینان می باشد و ایرانی است) در یک شهر فرانسوی آفیش می چسباند که فلان جا برنامه به مناسبت عید ملی یک کشور شرقی داریم این نیاز به اطلاعات رژیم آخوندی دارد که بیاید تاورنی و آفیش را پاره کند؟ مگر در میان خود فرانسویها افراد و گروههایی نیستند که به شدت از این حرکت یک فرانسوی بیزار می شوند و طبیعی است که پاره اش کنند (مثلا طرفداران حزب ناسیونالیست افراطی)؟! این شما و سازمانتان _فرقۀ رجوی – است که با نسبت دادن هر شخصی منتقد علیه شما و هر حرکتی علیه شما در هر جای جهان به اطلاعات اینقدر اطلاعات رژیم را بزرگی و قدرت می بخشید.

 خودت در همین مقاله ات به وضوح صحت حرفهای خواهرت خانم اقبال را ثابت کرده ای که در همین پاریس یک برادر و فرزند برادر از یک خانواده و در یک شهر بعد از سالها دوری از هم (۲۵ سال در عراق) در یک کشور آزاد و دموکراتیک یعنی فرانسه نه مثل عراق و آلبانی و… یعنی خودت و فرزندت احسان که به علت سوگلی بودناز جهنم و خطرات مرگ در عراق توسط سازمان به فرانسه منتقل شدید نمی روید در همین پاریس با خواهرت و عمه اش دیدار کنید یا تماس بگیرید تنها به علت اختلاف در عقیده و مرام و انتقاد به سازمان و رهبری آن. تو اگر نویسندۀ اهل استدلال و منطق هستی و نه لمپن و اهل دشنام و ناسزا و حرف مفت؛ بفرما یک مدرک و دلیل و سند معقول و مقبول و همه فهم ذکر بکن و بنویس با زمان و مکان و اسامی مستند و یا اگر عکس و نوشته است منتشر کن تا ثابت بکنی خواهرت عامل اطلاعات رژیم در فرانسه است و یا از خودش چیزی ندارد و همه اش را اطلاعات رژیم بهش دیکته می کند!!! آیا واقعا مرغ پخته هم از این حرف خنده اش نمی گیرد؟! آخر توی به اصطلاح مجاهد سیاسی نویسنده و و.. هزار ادعای نابجای دیگر این قدر شعور نداری که داری اطلاعات رژیم را قوی تر و باسوادتر و مسلط تر به همه عالم و آدم نشان می دهی و خواهر عاقل و بالغت را بعد از دهها سال در سازمان و در سیاست و اهل قلم ونویسندگی بودن این قدر تحقیر و توهین می کنی و نه تنها به سازمان خودت بلکه به همۀ شخصیت انسانی با آن دشنامهای تکراری با کلمات بی ربط(حیوان لیبرتی!!! تو محصول وحشی لیبرتی هستی که به جان و روان خواهرت با آن کلمات زشت افتاده ای یا خواهرت که اصلا رنگ لیبرتی را هم ندیده؟!!!) و در عین حال تهوع آور و ترمهای خاص خودت و شایستۀ خودت که دیگر واقعا چندش آور شده اند تف می اندازی بله اول هم داری با این حرفها خودت و سازمانت و رهبری ات را تف مال و لجن مال و تخریب می کنی و خوب هم در این کار موفق هستی این را یقین بکن ولی هیچکس با این لجن نامه هایت بویژه خواهرت خانم عاطفه اقبال خراب نمی شود و گردی به چهرۀ محبوبش در میان خانواده های نگران مجاهدین نمی نشیند.

 خانم اقبال از همان اولین سال تأسیس کمپین انتقال نه یک بار بلکه چندین بار اسامی صدها عضو کمپین را رسما منتشر کرده است و حتی به صورت الفبایی و این را همه می دانند و تنها تو و پسرت که مثل دیگر اسرای فرقه در آن موقع محبوس زندان رجوی ساختۀ لیبرتی بودید و به جز به فرموده و فرمایشی حق خواندن هیچ نوشته ای را در انترنت نداشتید از آن اطلاع ندارید و الا چنین دروغ آشکاری را می دانستی که به سود خودت نیست و نمی نوشتی.

این هم شد حرف که خانم اقبال چرا برداشته یک مقالۀ فلانی را از یک نشریۀ دیگر منتشر کرده؟ آقای نویسنده و سیاستمدار محترم اگر حرف داری روی محتوای مقاله داشته باش نه نویسنده هرکس است اصلا شیطان اکبر و اصغر است آیا درست نوشته یا غلط؟ یعنی واقعا خودت نمی دانی و سازمانت را نمی شناسی که «مجاهدین نفرات انتقالی جدید به آلبانی را ایزوله و کنترل می کنند… و بیرون از دسترس مقامات آلبانی قرار می دهند. آنها آزاد نیستند که مثل یک شهروند آزاد در آلبانی باشند»؟؟ یا خودت را به کوچۀ «چپ نمایی» سابق رجوی می زنی؟ هر کس چند روزی با فرقۀ رجوی زندگی کند این وضعیت را به خوبی می داند. مگر خود تو و پسرت در همین فرانسه آزاد هستید؟ مگر همیشه تحت کنترل و ایزوله حتی از خانواده تان نیستید؟ تا چه رسد به یک کشور بسته مثل آلبانی.

مگر خودت در بغداد در حدود سالهای ۷۲ یا ۷۳ که در پایگاه سیفی بودیم (جهت اطلاع خواننده من و آقای محمد اقبال بیست سال حد اقل در فرانسه و عراق و بیشتر در عراق در یک اتاق و با هم برای سازمان کار سیاسی و مطبوعاتی کرده ایم) به من مگر نگفتی (عین جملات خودت است و من هیچوقت فراموش نمی کنم) که: «غلام من هیچوقت در عمرم به صورت جدی و واقعی و از ته دل آرزوی مرگ نکرده بودم ولی الآن واقعا و جدی و از ته دل آرزوی مرگ دارم»، چرا؟ هر دو داخل تشکیلات سازمان بودیم و بویژه ما بخشهای سیاسی و روابط هیچگونه مشکل مادی و کم و کسری در راحتی و خورد و خوراکمان نداشتیم .

 چرا این حرف را می زدی؟ مگر دلیلی جز رها شدن از فشارهای روحی و روانی و تحقیرها و ناسزاها که در نشستهای عملیات جاری و دیگ و دیگچه ها بر من و تو و ما جلوی دیگران وارد می کردند داشت؟ خوب یادم است که این حرف را دو روز بعد از توهینهایی بود که مهناز میمنت مسئول آن موقع روابط در نشستمان به تو کرد و تو به حق نشست را برهم زدی و فریاد به حق کردی که من اصلا نمی دانم در این سازمان چیستم و چه موقعیتی دارم؟ یعنی بهت می گفتند که عضو هم نیستی چون شورایی هستی ولی ایدئولوژیک مجاهدی و از هر طرف با همۀ کار شبانه روزیت مثل همه مان فحش می خوردی و می خوردیم. بعد هم با ترفندهای تشکیلاتی ثابت مجبورت کردند در نشست فردایش توبه کنی و «غلط کردم» (با همین عبارت) بگوییکه معلوم است تبعات روانی این برخورد آرامت نمی گذاشت و زنده بودن و نفس کشیدن را هم برایت تلخ و دردناک کرده بود که می خواستی از آن راحت ور ها بشوی. آیا این آزاد گذاشتن بود؟؟!!!

خودت خوب می دانی که خواهرت عاطفه نمی گوید همۀ افراد مجاهدین خودشان فکر داعشی دارند می گوید این رهبری شان است که همان افکار ارتجاعی داعش را در رابطه با خانواده به آنها القا می کند. مگر با خود تو با هم در آن نشست رجوی که از مخفیگاه امنش برایمان با صدای خودش صحبت می کرد نبودیم که در سال ۸۹ در اشرف در مورد خانواده ها که دم در اشرف آمده بودند گفت: هر سگ و گربه ای هم پدر و مادر دارد، سگ و گربه که بزرگ شدند مگر می شناسند پدرشان و مادرشان کدام سگ یا گربه است؟ اصلا دنبال پدر و مادر می روند؟! یعنی ارتجاع تا این حد که از انسان توقع دارد مثل حیوان بشود و علاوه بر آن خودش هم اعتراف می کرد که آنها واقعا خانواده های افراد هستند وافراد به آنها عاطفه دارند و احتمال رفتن افرادی برای دیدار با پدر و مادرهایشان که صدای فریادهای جگر خراششان را می شنیدند وجود داردولی حالا می گویید اصلا خانواده نیستند همه آن پیرمردها و پیرنان هفتاد هشتاد ساله اعضای سپاه قدس و اطلاعات رژیم هستند که آمده اند لیبرتی را شناسایی بکنند بعد هم فرزندانشان را بکشند!!! در حالیکه اصلا نمی دانند لیبرتی کجای عراق قرار دارد و با راهنمایی عراقیان که خودشان لیبرتی را به شما داده اند و جای جایشان را بهتر از خود شما می شناسند و همۀ حرکاتتان را هم طبق اعلام خود سازمان با دوربینهای قوی زیر نظر دارند به آنجا آمده اند.

تو یک کلمه بگو رهبری فرقه تان از چه می ترسد که افرادش را نمی گذارد با خانواده هایشان دم در مقر سازمان دیدار کنند و برگردند به مقر؟؟ از یک تلفن و شنیدن یک حرف بیرون از سازمان هم می ترسند که تحت تأثیر قرارش بدهند؟ به به عجب «انقلاب کرده هایی»؟. همین خواهرت خانم اقبال خیلی خوب یک بار نوشته بود که اگر شما به مجاهد «گوهر بی بدیل» اعتماد دارید چرا می ترسید با خانواده اش حتی اگر عضو وزارت اطلاعات و آخوند باشد دیدار و بحث و صحبت کند و روی انها تأثیر بگذارد پس معلوم است از تآثیر آنها روی او می ترسید؟ این است تولید سازمان و رجوی و به اصطلاح «انقلاب درونی» اش بعد از سی سال؟!!.

دختر من مونا که یک نامه اش را در اتاق کارمان در اشرف در سال ۸۴ دادم تو خودت خواندی و به شدت متأثر شدی و گفتی این بچه با این نوشته اش اشک مرا در آورد اطلاعاتی است؟؟!! او و همسرش که هر دو کار آزاد دارند و حتی برخلاف میلیونها ایرانی که از دولت حقوق می گیرند و سازمانتان بحق آنها را تشویق به گرفتن حقوق بیشتر هم می کند اصلا حقوق گیر دولت نیستند کجا می توانند اطلاعاتی باشند؟ در حالیکه بعد از بارها دستگیری و اذیتش توسط گشتهای مختلف رژیم به علت کمی عقب بودن روسری اش در عراق خودش را آزاد دیده و رو سری اش را جلوی در لیبرتی در انتظار خواهرش برداشته و همپالگی های شما عکس او و همسرش را در همین حال برداشته و منتشرش کرده اید و می گویید اینها مأموران اطلاعات رژیم هستند (با بریدن عکسهای مسئولان کمیساریا و سازمان ملل که مشغول صحبت باآنها بودند).

خانواده های مجاهدین که در ایران زندگی می کنند مگر با چه امکاناتی جز امکانات رژیم که در حقیقت امکانات ملت ایران می باشد می توانند (مثل تمام مردم ایران) به عراق و به دم درب لیبرتی با آنهمه کنترل بروند؟ مگر ما وقتی زندانی سیاسی زمان شاه بودیم و خانواده های مان را پاسبانهای شاه می آورند پشت میله ها کدام سازمان سیاسی و رهبران آنها می گفتند با خانواده ملاقات نکنید؟!!

در مورد آن ۴۰۰ نفر از خانواده ها که سازمانتان ادعا کرده در خارج خواستار دیدار با عزیرانشان در لیبرتی هستند ولی عراق ویزا و راه نمی دهد چرا به جای دشنام و تهمت و ناسزا و تمسخر و دروغ جواب خواهرت را نداده ای؟ برای اینکه جواب نداری. آقا جان او می گوید چرا اسامی و اعضای خانواده ها را که در خارج هستند و زیر تیغ رژیم هم نیستند و در حالیکه اسامی افراد و شخصیتهای حامی خودتان را همیشه لیست کرده و اعلام می کنید اعلام نمی کنید؟ این را خودت هم خوب می دانی که کسی نمی پذیرد که بگویی من امضاها را دیده ام. خوب هر عاقلی می پرسد چرا منتشر نمی کنید؟

وانگهی آیا دقیقا همین تعداد خانواده از خانواده های لیبرتی در خارج هستند و دنبال دیدار با عزیرانشان می باشند یعنی ۴۰۱ نفر نیستند؟؟!! اقلا مثل ترفند بخش روابط ما در اشرف که بیانیه های سه میلیون عراقی و پنج میلیون عراقی را رحمان و معصومه ملک بحث می کردند که خوب نیست عدد تمام باشد باید یک دو سه صدی کم یا زیاد بکنیم که باور بکنند بعد با آنکه با عنوان سه میلیون و پنج میلیون به من برای ترجمه!! به عربی برای انتشار به اسم عربها!! می دادند یعنی هنوز ترجمه نشده تعداد امضا کنندگان مشخص بود!! یهو میدیدیم یکی شد دو میلیون و هشتصد هزار (معروف به بیانیۀ دو و هشت) و دیگری شد پنج میلیون و دویست هزار!! اقلا شما می نوشتید مثلا ۳۹۲ نفر از خانواده ها یا ۴۰۲ نفر!! معلوم است که تجربۀ روابط را که تو خوب در جریانش بودی وقتی به فرانسه آمدی خوب به دست اندکاران بخش تقلبات اور که قبل از تو آمده بودند منتقل نکرده ای!!! وانگهی عراق می گویید ویزا نمیدهد آلبانی چطور آیا آلبانی هم ویزا نمی دهد و دولتش وابسته به رژیم آخوندی است؟!!

یعنی آیا یکی از این ۴۰۰ نفر خانوادۀ خارجه نشین هیچ عضوی از خانواده شان در میان آن هزار نفر که به آلبانی منتقل شده اند نیست؟ بفرمایید یک نمونه نشان بدهید که یک نفر از این خانواده های تشکیلاتی شما که عین حرفهای روز و خط مشخص شدۀ سازمان را می زنند و به جای اینکه خواستار انتقال از جهنم مرگ عراق به کشور ثالث شوند خواستار ماندن عزیزانشان در جهنم عراق یعنی کشته شدن می شوند ( و الا چه کسی نمی داند در عراق جنگ زده و بحران زده تأمین امنیت حتی برای مردم خودشان امکان پذیر نیست) به آلبانی رفته باشند و با عزیزشان دیدار کرده باشند یا یک نفرشان بگویید فلان ساعت و فلان روز به فلان سفارت خانۀ عراق مراجعه کرد ولی ویزا بهش ندادند. کجا عراق اعلام کرده که به ایرانیان خارج برای رفتن به عراق و زیارت عتبات ویزا نمی دهیم؟ مگر نمی شود به بهانۀ زیارت عتبات رفت عراق و خواستار دیدار با فرزند در لیبرتی شد؟ مگر کی عراق گفته خانواده باید ضد فرقه رجوی باشد نه موافق آن؟! بله شما اصلا حتی به خانواده های تشکیلاتی خودتان هم اعتماد ندارید و می ترسید دست فرزندشان را بگیرند و با خودشان به خارجه و به خانه شان ببرند.

و در آخر در مورد منبع مالی واقعی سازمان (فرقۀ رجوی( بگویم: آقا محمد اقبال (عارف جان) من و تو عمری در روابط خارجی سازمان بودیم و کار کردیم می دانیم که تمام این کمک گیریهای مردمی!! از خارجی و ایرانی و جمع آوری پول مثل همیاری سیمایی یا کار مالی اجتماعی یا توسل به این گونه ترفندهای تبلیغاتی همان گونه که خانم اقبال نوشته هدفی جز پوشاندن و تحریف اذهان از منبع دلارهای میلیاردی صدام داده از پول نفت عراق که هنوز هم با سرمایه گذاریهایی انبوه دلار و یورو برای مریم قجر می زاید ندارند. اگر هم تو به علت اینکه کمتر از من در کار ترجمه از فارسی به عربی بودی اطلاع از این بذل و بخششهای صدام حسین نداشتی اینجانب به عنوان مترجم ارشد سازمان در عراق و مترجم نامه های شخص رجوی به صدام و چک ترجمۀ گزارشها و صورت جلسه های ملاقات؛ درخواستهای رجوی مبنی بر اضافه کردن سهمیۀ کوپنهای نفت در هر سال را خودم ترجمه می کردم و یا در جریان قرار می گرفتمکه بعد از آخرین دیدار رجوی با صدام در شهریور سال ۷۹ به روزی صد هزار بشکه یعنی در ماه سه میلیون بشکه برای فروش در بازارهای جهانی (به صورت کوپن) افزایش یافت علاوه بر میلیون میلیون بشکه در هر بار که عراقیها اضافه تولید بر یادداشت تفاهم نفت در مقابل غدا و دارو که با سازمان ملل امضا شده بود داشتند و به رجوی تقدیم می کردند. و در مهر سال ۸۱ نیز شش ماه قبل از شروع جنگ شاهد بودم که هیجده میلیون بشکه سهمیۀ شش ماه را یکجا گرفتند. علاوه بر کمکها و امدادهای غیبی و حضوری دیگر اربابان رجوی مانند عربستان و قطر و اسرائیل و آمریکا اندکی قبل و سالها هم بعد از صدام به فرقه تان که با تسلیت مریم قجر در سوگ ملک عبد الله و تعریف و تمجیدش از «ارتجاع عرب» سابق! و «پرده دار کعبه» و «خادم الحرمین» لاحق! و پدرخواندۀ فکری و مالی و تسلیحاتی داعش مهر خورد و به اثبات رسید و همگان از زبان اشهد مریم قجر شنیدند که چگونه از پوشش خوب و مقدس! دلارهای نفتی پیچیده شده در «تکه ای از پردۀ کعبه» اهدایی ملک عبد الله به «آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران»!!! سپاسگزاری کرده و شکر نعمت اربابان جدید را بجا آورددرست در تقلید از سپاسگزاریهای همسر همیشۀ فراری و به غیبت کبری رفته اش مسعود رجوی از «صاحبخانۀ جدید» عراق یعنی آمریکا به توصیف خودش در پیامی به ما در اشرف در همان سال نخست اشغال عراق که انبوهی تناقضات ذهنی در میان افراد به بار آورد که در گزارشهای عملیات جاری خود نوشتند : گفتم چطوری برادر اشغالگر یک کشور را صاحبخانه توصیف می کند؟!!.

بله آقای عارف خان!! آیا فهمیدی و یادت آمد که چه کسانی «پشت ما را خاراندند»؟ و پشتیبان و «پشت خار» اصلی و بزرگ سالهای ما در عراق کی بود؟ آیا آنهمه اسلحه و تانک و توپ و مهمات که خود رجوی در آخرین نشستش به ما در اشرف گفت تا دلتان بخواهد سید الرئیس یعنی صدام حسین از آنها به ما داده است و تمام آن سلاحهای مردم و کشور عراق را خیانتکارانه و با افتخار تسلیم اشغالگران عراق و دشمنان مردم عراق کرد و بعد هم چون سنبه پر زور بود گفت و توجیه کرد که «برای حفظ شما دامن هم می پوشیم»!! ولی بعد در برابر عراقیها آنهمه را از مجاهدین به کشتن داد!! و قبل از آن هم خودت در مانورهای اشرف شاهد بودیو انبوهی کمک آموزشی دولت صدام حسین به صورت مربی های ارتش عراق را که خودت کلاسهای درسشان را برای «رزمندگان ارتش آزادیبخش» ترجمه می کردی و سه هزار افسر و درجه دار و سرباز عراقی را صدام از ارتش خودش تمام وقت در خدمت ما در آورده بود (از تیراژ نشریۀ مجاهد عربی که من و تو با هم فقط برای نظامیان عراقی در خدمت مجاهدین در می آوردیم معلوم بود) آیا همۀ اینها «ناخنهای انگشت» خودمان بودند؟!! تا پشتمان را بخارانند؟!! کاش همان انگشتهای عربی عراقی صدامی اقلا پشتمان را تا آخر می خاراندند و پشت ما را در عملیات شکست فضاحت بار فروغ علیرغم وعده های خودشان خالی نمی کردند و بعدها هم راه عملیات را با زیر پا نهادن منافع ملی خودشان! که امید و توقع بیهودۀ همیشۀ رجوی از بیگانه ها چه عراق و چه آمریکا بود به رویمان باز می گذاردند اما در حالیکه مطلقا انگشتانمان بعد از فروغ آب دوغ رجوی به پشتمان نمی رسید که بخاراندش ارباب بزرگ رجوی، آمریکا از راه رسید و بلافاصله تمام ناخنهای ما را یعنی سلاحهای صدامی را (عجب ناخنی که حتی آن هم مال ما نبود که پشتمان را بخاریم!!!) گرفتو انگشتانمان را قلم کرد و یک تعهد گرفت که «خشونت موقوف» که رهبری عقیدتی (ولایت فقیه رجوی) دستور داد همیشه در جیبمان داشته باشیم و بعد هم گفت: تا آخر تعیین تکلیف وضعیت و استاتوی نهایی تان من خودم پشتتان را هر جا باشید و تا هر وقت منافع خودم در استفاده از شما به عنوان برگ بازی ایجاب می کند می خارانم و شما دیگر نیازی به ناخن ندارید. حالا ببینیم بعد از عراق در آلبانی چقدر پشت «رزمندگان لشکر (پناهجوی!!) فدائی ارتش آزادی»!! و «مؤسسان چهارم ارتش»!! شیران بی یال و دم و اشکم را و تا چه زمانی خواهد خاراند؟! باید به رجوی گفت: آش و تا مرگ به همین خیال باش!!.

جوابهایم تمام اما خطاب به نوچه ها و رباتهای رجوی از جمله محمد اقبال می گویم اگر ادعای درست آزادی و آزاد بودن در اندیشه و تفکر و نوشتن و جواب منطقی و مستدل دادن دارید بفرمایید این گوی و این میدان به تک تک نوشته های من به همین میزان و هر چقدر هم خواستید بیشتر پاسخ معقول و منطقی و مستدل بدهید آن هم مثل من با نام و عکس و پروفیل علنی و واقعی تان نه فحش و ناسزا و تهمت و مقایسه و تشبیه و تمسخر که از هر کودکی و هر لمپن و چالواداری و هر بیسوادی هم بر می آید آن هم با اسمهای ساختگی و چهره های پنهان!!.

 حسین نژاد (غلام).

نوشته محمد اقبال در سایت همبستگی ملی مجاهدین
لینک به منبع

محمد اقبال: آقا دست می زنند آب هم می خورند!!

اواخر دهه چهل شمسی که سخنرانی های مرحوم دکتر علی شریعتی شور و حالی در نسل جوان و تشنه آن دوران ایجاد کرده بود… آخوند سوپر مرتجعی بود به نام احمد کافی که به نمایندگی از سایر آخوندهایی که سخنرانیهای ضد ارتجاعی شریعتی جایگاهشان را به خطر انداخته بود، عوام را در «مهدیه» (خیابان امیریه تهران) جمع می کرد و علیه شریعتی و حسینیه ارشاد داد سخن سرمی داد. افاضات این آخوند بسیار بی محتوا بود ولی با فریاد و شعبده بازی و عمامه زمین زدن سعی می کرد حرفهایش به خورد عوام بدهد. جریان ارتجاعی وقت نیز با تکثیر نوارهای صحبتهای وی و توزیع آنها در شهرهای مختلف با موافقت ضمنی ساواک شاه، تلاش می کرد که بیشترین بسیج را علیه مرحوم شریعتی و حسینیه ارشاد ترتیب دهد. این آخوند «کافی» که قبل از پیروزی قیام ضد سلطنتی در تابستان سال ۵۷ در تصادفی کشته شد، از جمله برای این که به زعم خود مردم را علیه حسینیه و دکتر شریعتی تهییج و تحریک کند، در چند «منبر» گفته بود: «آقا، جوانان را در جایی که اسمش را گذاشته اند ”حسینیه” جمع می کنند و ”تریبون” می گذارند و در ایام عزاداری امام حسین کف می زنند و آقای سخنران در روز عاشورا آب می خورد !!! عوام بیچاره هم فکر می کردند که خلاصه بساط رقص و بشکن و کف زدن به راه است و آب خوردن در ملأ عام! آن هم در روز عاشورا!!!

قضیه از این قرار بود که در حسینیه ارشاد خوب وقتی شریعتی وارد می شد یا وقتی نکته قابل توجهی را می گفت برخلاف مجالس روضه خوانی حضار که عموما از قشر جوان بودند، دست می زدند. روی تریبون یا همان میز سخنرانی هم یک لیوان آب گذاشته بودند که اگر سخنران دهانش خشک شد قدری بنوشد! . البته بعدها معلوم شد جوسازی های آن آخوند مرتجع همه مقدمه یی بوده برای بستن حسینیه ارشاد توسط ساواک و نهایتا دستگیری خود شریعتی. این مقدمه را داشته باشید به آن می رسیم.

جشنهای نوروزی مقاومت در نوروز امسال (۱۳۹۵) از لیبرتی (که اشرفیان قهرمان واقعا گل کاشتند) گرفته تا پاریس و تا کنگره آمریکا و مجلس عوام انگلستان و تا برگزاری مراسم عید نوروز از سوی ایرانیان در چندین کشور اروپایی و مناطق مختلف آمریکا، نسبت به سالهای گذشته بی سابقه و بسیار چشمگیر بود. آنچنان که صدای رژیم و دم و دنبالچه هایش در سایتهای اطلاعات آخوندی را درآورد.
یکی از این مقالات سایت ایران اینترلینک اطلاعات آخوندی به قلم عاطفه اقبال (ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی) می باشد در لینک زیر:

مقدمه مقاله ماماچه پلیدک را در زیر می آورم و خواهش دارم که خوانندگان عزیز با همان لحن آخوند کافی (یا هر روضه خوان دجالی که می شناسند مثل فلسفی و .. ) بخوانند:

“امشب یک آگهی در سایت محلی روزنامه پاریزین دیدم در رابطه با جشن نوروز که قرار است یکشنبه شب در سالن جشن شهرداری در شهر تاورنی حومه شمالی پاریس برگزار شود.این آگهی به ظاهر از طرف یک انجمن دفاع از پناهندگان ایرانی داده شده بود. برای همین توجهم را جلب کرد. با توجه به اینکه با پناهندگان بسیاری در تماس هستم که نیاز به کمک و دفاع از حقوق قانونی شان دارند، در پیگیری هایم هیچ کجا نامی از چنین انجمنی در این منطقه نشنیده بودم. برای همین سبز شدن این انجمن – یکهویی! – برای برگزاری مراسم نوروز و فروختن فرش و تنقلات ایرانی و غذا و…. برایم جای سئوال داشت. علاقمند شدم که اگر چنین انجمنی وجود دارد حتما به مراسم بروم و پناهندگانی که نیاز به کمک دارند را به این انجمن معرفی کنم تا کمکشان کنند…»…

درست عین سخنرانی های آخوند کافی، از سراپای متن، دجالیت آخوندی می بارد، باور کنید هیچ دستی در متن نبرده ام، درست عین سخنرانی کافی است. «روزنامه پاریزین»، «تاورنی»، «حومه شمالی پاریس»، «انجمن دفاع از پناهندگان ایرانی»، در تماس بودن حیوان لیبرتی با پناهندگان بسیار!!، «حتما به مراسم بروم» و پناهندگان را به این انجمن معرفی کنم!! و مقادیر دیگری کلمه قلمه سلمبه. حالا اگر کسی نداند که تاورنی شهری است در استان وال دواز همان استان شهر اور سواز که مقر مرکزی مقاومت در فرانسه در آن قرار دارد و ایرانیان و هواداران بسیاری از مجاهدین از سال ۱۳۶۰ در این استان ساکنند (و خود ماماچه پلیدک هم در دوران هواداری خود از ابتدا در همین استان ساکن شده) یا نداند که در فرانسه بسیار معمول است چند نفر با هم برای هدف خاصی یک انجمن تشکیل دهند، یا گرفتن سالن به نام یک انجمن از عادی ترین امور است و نه در فرانسه بلکه در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی همه ساله مراسم نوروز «تحت پوش» همین انجمنها برگزار می شده فکر می کند که عجب جنایت و جرمی واقع شده است!!؟؟.

اما محتوای داستان همان سوزش است. به این عبارت آخوندی هم نگاه کنید: «از جشن های لیبرتی و اور و غیره می توان فهمید که چگونه پول باد آورده در پشت شان [پشت مجاهدین] خوابیده است»… هرکس که کمترین آشنایی با مقاومت ایران داشته باشد خوب می داند که هیچ پول بادآورده یی در میان نیست و هرچه هست با اصل کس نخارد و کمکهای تک تک هم میهنان تأمین شده است. خوب اطلاعات آخوندی خط می دهد که «ماماچه در مورد جشن بنویس» و حیوان لیبرتی هم مأمور است و معذور، باید بنویسد. این را هم اینجا بگویم که حسب اطلاع، مأموران اطلاعات آخوندی همزمان آفیش های نصب شده در شهر تاورنی و اطراف برای اطلاع رسانی جشن نوروز را که در اماکن مجاز نصب شده بود، را کندند که موضوع از سوی مسئولین مربوطه در دست پیگیری است.

اما چاه باطل که ته ندارد؛ قبل از این، همین ماماچه پلیدک در آخر خط رذالت و ذوب در اطلاعات رژیم پلید آخوندی یک مقاله وزارت اطلاعات به قلم دو عضو لو رفته دیگرش مسعود خدابنده و آن سینگلتون در ”هافینگتون پست” با هدف اختلال در انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث را ترجمه و با امضای «عاطفه اقبال از طرف کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث» در وبلاگ خود درج کرده است (تاریخ درج: ۱۶ اسفند ۹۴ برابر با ۶ مارس ۲۰۱۶):

http://campaignliberty3.blogspot.fr/2016/03/blog-post.html

و زیرش هم لینک مقاله دو همدست و همکار خود در اطلاعات آخوندی را گذاشته.

اگر حرفها و پرت و پلاها و اتهامات باطل و بی اساس را به کنار بزنیم حرف مقاله اطلاعات آخوندی با امضای مسعود خدابنده (نویسنده-autor) و آن سینگلتون (همکار- Co-autor) و عاطفه اقبال (مترجم و منتشر کننده) به طور خلاصه و در یک کلام این است: «… مجاهدین نفرات انتقالی جدید به آلبانی را ایزوله و کنترل می کنند… و بیرون از دسترس مقامات آلبانی قرار می دهند. آنها آزاد نیستند که مثل یک شهروند آزاد در آلبانی باشند…». نتیجه اخلاقی این خواهد شد که بهتر است ساکنان لیبرتی به همان ایران تحت حاکمیت آخوندی برگردند. و دور نیست که شاهد تأسیس «کمپین برای انتقال فوری منتقل شدگان از لیبرتی به آلبانی، به ایران» از سوی ماماچه پلیدک-حیوان لیبرتی باشیم.

قبل از آن وی در نوشته دیگری با عنوان «چهارصد خانواده ی بی نام و نشان!» که مشخص است بسیار از نامه ۴۰۰ تن از اعضای خانواده های ساکنان لیبرتی گزیده شده است، به لجن پراکنی پرداخته و نامه را جعلی خوانده بود. این در حالی بود که اسامی امضا کنندگان، هم نزد مقامات مسئول مربوطه موجود است هم توسط خود من و سایر دست اندرکاران رؤیت شده است.

حیوان لیبرتی در حالی این را نوشته بود که نام یک نفر، حتی یک نفر از اعضای کمپین وزارت اطلاعات برای ساکنان لیبرتی را منتشر نکرده بلکه برعکس از مثالها و کدهایی که در نوشته اش آورده بود هم معلوم بود که استناداتش به خودش و همان اطراف خودش است. در همین نوشته کذایی سه تا کد آورده که نقل می کنم:.

یکم. نوشته است: «یکی از خانواده ها میگفت زمانی برای اینکه حال فرزندمان را که در عراق بیمار بود جویا شویم برای مجاهدین نامه ای نوشتیم و چون همه خانواده با آن موافق بودند بجای نام تک تک، نام فامیلی خانواده را زیر نامه گذاشتیم برای اینکه نشانگر تقاضای همه خانواده باشد…». منظور ماماچه پلیدک همان نامه با امضای «خانواده اقبال» است که برای فرزند کوچولوی خود یعنی نگارنده این سطور نوشته بودند و بعدا خود ماماچه اذعان کرد که نامه را او نوشته و خانواده یی در میان نیست!! این را در مقالات قبلی به تفصیل شرح داده ام.

دوم. «مادر دیگری می گفت با ما تماس گرفته اند و میگویند بیایید بروید از سفارت عراق تقاضای ویزا کنید!! میگویم چرا برویم عراق در چنین شرایط بمباران و جنگ!؟ شما تمام تلاشتان را برای بیرون آوردن آنها بگذارید تا ما در کشورهای اروپایی به دیدار آنها برویم…». من این یک مورد را نمی شناسم ولی مشخص است که مهمل بافی است.

سوم: «مادر هشتاد و چند ساله ای چند شب پیش به من می گفت: به نوه ام که با سختی بسیار در دامن خودم بزرگ کرده و تمام مشکلات آنرا به همراه تک تک اعضای خانواده متحمل شدم اجازه دیدار و حتی یک تلفن به من و یا عمه ها و دایی هایش را نمی دهند! با اینکه در چند قدمی من در اینجا نزد مجاهدین زندگی میکند! نمی گذارند به دیدن من و دیگر اعضای خانواده بیاید! میگویند که خودش شماره تلفن شما را دارد اگر بخواهد زنگ می زند!!…». من دقیقا در جریان این امر هستم و می دانم که آن نوه «کوچولو موچولوی» سی و هفت هشت ساله، اولا تنها کمتر از دو سال نزد مادربزرگش بوده و با توطئه و تهدید عمه جانهای الدنگش، پدرشان مجبور شده آنها را به جای دیگری منتقل کند. دوم این که آن نوه «کوچولوی سی و هفت هشت ساله» اتفاقا هم با مادر بزرگ هشتاد و چند ساله خودش تماس گرفته و به دیدار او رفته و هم با داییش، البته با عمه جان های فرومایه و هم پالگیهای او در حالی که شماره تلفنشان را هم دارد تماس نگرفته است. جالب است بدانیم که همین مادربزرگ هشتاد و چند ساله نوه دیگری هم دارد که چندین سال است به آمریکا رفته و وقتی به پاریس می آید نه سری به مادر بزرگ هشتاد و چند ساله می زند و نه حتی یک بار تماس تلفنی می گیرد که سهل است حتی با پدر و مادر خود نیز ارتباطی ندارد. این به کنار، حتی در صفحه فیس بوک مادرش هم می بینیم که مادرش نیز در روز تولد وی مدتها است هیچ دسترسی به وی ندارد و می گوید «… جان هرجا هستی تولدت مبارک»!

خوب این تنها سه فاکت از اعضای خیالی کمپین وزارت اطلاعات بود جهت اطلاع کسانی که ممکن است فکر کنند تعداد اعضای کمپین ممکن است به تعداد انگشتان یک دست برسد.

ماماچه پلیدک در لجن نامه دیگر خود (قبل از نوشته فوق الذکر) که در صدر مطالب ایران اینترلینک اطلاعات آخوندی منتشر شده بود، طابق النعل بالنعل تبلیغات وزارت بدنام و رژیم پلید حاکم بر ایران را نشخوار کرده و مجاهدین خلق را با گروه داعش مقایسه می کند و به دروغ خاطراتی را از درون مجاهدین خلق نقل کرده است که سعید شاهسوندی شاگرد جلاد اوین و نوچه لاجوردی سالها پیش آنها را کهنه کرده است. در این لجن نامه عاطفه همه پرده ها را حتی در مورد تک به تک اعضای مجاهدین خلق در لیبرتی که ادعای نجات جانشان را دارد کنار زده و تک به تک آنها را افرادی همچون اعضای داعش می داند.

آری این است سرنوشت پلیدکی که پشت به یاران سابق کرد و در دشوارترین روزهای این مقاومت خونین، به آنان خنجر زد و در هیچ مناسبتی از نمک پاشیدن به تن مجروح و خونین این مقاومت و اعضای آن به ویژه اعضای خانواده خویش فروگذار نکرد و اکنون دست در دست مسعود خدابنده و آن سینگلتون، حتی فرهنگ نگارشش هم بوی گند ارتجاع آخوندی را می دهد و تبدیل به فرهنگ روضه خوانهایی همچون کافی و … شده است.

(پایان)

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید