کریم غلامی :سفر روحانی به اروپا تحولی بزرگ برای مردم ایران

0
862

سفر روحانی به اروپا تحولی بزرگ برای مردم ایران

کریم غلامی، ایران فانوس، دهم فوریه ۲۰۱۶:… اگر مسعود رجوی مرتکب خیانت های زیادی شده است، ولی این خیانت او غیر قابل بخشش است. از یک طرف مردم محروم ایران بیشتر و بیشتر تحت فشارهای اقتصادی قرار گرفتند. چنان که برای همه زندگی در ایران بسیار دشوار شده است. چنانکه آنها به دنبال آن هستند که از ایران خارج شده و در کشورهای اروپایی به دنبال زندگی بهتری بگردند. ولی با همه این خطرات بسیاری …

لینک به منبع

سفر روحانی به اروپا تحولی بزرگ برای مردم ایران

چند روزی است که سفر روحانی (رییس جمهور) به اروپا تقریبا خبر اول تمامی رسانه های مهم کشورهای اروپایی است. گذشته از اینکه برداشته شدن تحریم های اقتصادی تاثیر زیادی در زندگی مردم ایران خواهد داشت، ولی از همه آنها مهمتر رفع تهدید حمله نظامی به ایران بود. ما طی سالیان گذشته به چشم دیدیم که چه بلایی بر سر مردم کشورهایی آمد که بطور مستقیم کشورهای غربی در آن دخالت کرده اند. فاجعه بار ترین آنها، افغانستان و عراق و اکنون سوریه است. بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیایی و اروپای شرقی و حتی کشورهای آمریکای جنوبی شده است. همگی شاهد آن بودیم که فردای بعد از حمله به عراق، این کشور وارد یک هرج و مرج بزرگی شد. غارت تمامی ذخایر اقتصادی و زیربنای کشور. جنگ داخلی، رشد تروریزم و ویرانی غیر قابل توصیف. چنانکه این کشور را چند دهه به عقب برد و بعضا صحبت از آن می شد که آمار کشته های جنگ داخلی عراق بالغ بر ۲ میلیون نفر می شود. بسیاری از جمله مجاهدین در تلاش بودند که با درگیر کردن ایران و آمریکا، موجب حمله آمریکا به ایران شوند. با ترفند تروریسم و سلاح های کشتار جمعی مانند صلاح اتمی بشود که به این شیوه به منافع خودشان برسند.

اگر مسعود رجوی مرتکب خیانت های زیادی شده است، ولی این خیانت او غیر قابل بخشش است. از یک طرف مردم محروم ایران بیشتر و بیشتر تحت فشارهای اقتصادی قرار گرفتند. چنان که برای همه زندگی در ایران بسیار دشوار شده است. چنانکه آنها به دنبال آن هستند که از ایران خارج شده و در کشورهای اروپایی به دنبال زندگی بهتری بگردند. ولی با همه این خطرات بسیاری که در راه با آن روبرو می شوند، آنها بعد از رسیدن به کشورهای اروپایی و یا آمریکا، زندگی در کمپ های پناهندگی و شرایط بسیار دشوار حتی اگر با پناهندگی آنها موافقت بشود، ولی زندگی در خارج از ایران چنانکه به نظر می رسد زیبا نیست. هر چند که خیلی ها فکر می کنند که اروپا بهشتی است که آنها به دنبال آن هستند و از طرف دیگر وارد کردن ایران در یک جنگ آن هم در مقابل آمریکا و متحدان او است، جنگی که نهایت آن شکست ایران و ویرانی غیر قابل تصور جنگ داخلی و از بین رفتن تمامی ذخایر اقتصادی کشور مانند آنچه که بر عراق و سایر کشورهای دیگر افتاد.

نکته جالب اینجا است که در این شرایط و در حالی که مسعود رجوی به مدت ۱۳ سال است فراری است و در سوراخ موش قایم شده و از سازمان مجاهدین به آن تشکیلات “منسجم” کاملا از هم پاشیده است. بجز مزدورهایی که فقط بخاطر پول های کلانی که دریافت می کنند به سختی می توان در سازمان مجاهدین یک عضو معتقد و وفادار پیدا کرد. مهدی ابریشمچی این موجود بی رگ و بی شخصیت، مداحی مسعود رجوی فراری را می کند و می گوید که مهمترین واقعه چند دهه گذشته، آزادی مسعود رجوی از زندان بوده است.

“اگر از من سؤال کنید که مهمترین وقایع تاریخ مردم ایران در دهه‌های اخیر – تا آنجائی‌ که به سرنوشت خلق و آزادی در ایران مربوط می‌شود چیست، من بدون تردید جواب می‌دهم: اولاً، نجات جان مسعود در نتیجه یک مبارزه بین‌المللی به رهبری شهید کاظم رجوی؛ یادش به‌خیر باد. ثانیاً، آزادی مسعود از زندان در ۳۰ دی ماه سال۱۳۵۷″.

به خوبی می دانیم که داستان سرایی مسعود رجوی در رابطه با سال ۱۳۵۲ که چرا و چطور از حکم اعدام نجات پیدا کرده است، دروغی بیش نیست. هر بار که مسعود رجوی در رابطه با تلاش های برادرش کاظم رجوی که موجب شد حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد کاهش یابد، توضیح می داد، یک پرسش و یک علامت سوال باقی می ماند، اگر حکم اعدام مسعود رجوی با چند عدد ملاقات و چند عدد نامه تغییر می کرد، چرا مسعود رجوی از برادرش کاظم درخواست نکرد که تعداد این چند عدد نامه و ملاقات را بیشتر کرده تا جان بقیه را نیز نجات بدهد و بخصوص جان بنیانگذار سازمان مجاهدین “محمد حنیف نژاد” را؟

واقعیت پشت صحنه این داستان سرایی چیزی نیست جز خیانت مسعود رجوی در زندان و همکاری او با ساواک و به کشتن دادن بنیانگذاران سازمان و اعضای کادر مرکزیت سازمان، نیست. مسعود رجوی همیشه مطرح می کرد که بنیانگذاران سازمان از آنها خواسته بودند که همه گناه ها را به گردن حنیف نژاد بیندازند. در واقع این پوشی بیش نیست تا مسعود رجوی خیانت خودش را توجیه بکند. حال یک سوال پیش می آید، چرا طی سال های بعد از ۵۲ تا انقلاب ۱۳۵۷ مسعود رجوی هیچ حرف جدی در رابطه با “مبارزات انقلابی” خودش ندارد. بجز مطالعه و ترور افراد مخالف با شخص مسعود رجوی که می خواست رهبری سازمان مجاهدین را تصاحب بکند. حتی کتاب “راه حسین” که نوشته “سعید محسن” بود، بعدها (بعد از سال ۱۳۶۸) به اسم خودش ثبت کرد.

برای تمام کسانی که مثل من سالیان در سازمان مجاهدین اسیر بودند، این را تجربه کرده اند که مسعود رجوی طی سالیان در مسیری که طی کرده است همیشه مسیر انحراف را طی کرده و بر اساس تحلیل های غلط و غیر واقعی از وضعیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران، استراتژی های اشتباه و کاملا بدور از خواسته های مردم ایران داشته است. اما این موجود بی خاصیت(مهدی ابریشمچی) اینگونه می گوید:

“مسعود، عالی‌ترین توان را در تشخیص تضاد و مشکل اصلی تأکید می‌کنم، تشخیص تضاد و مشکل اصلی و ارائه عالی‌ترین راه ‌حل ممکن برای آن تضاد،”

این تشخیص تضاد و مشکل اصلی در مسعود رجوی چنان قوی است که روزانه رنگ عوض می کند، طی سال ۲۰۰۸ و سه ماهه اول سال ۲۰۰۹ که در سازمان مجاهدین بودم، آقای مالکی (نخست وزیر وقت عراق) روزی آدم بده بود و روز بعد باید او بچرخانند(اصطلاح “چرخاندن” در سازمان مجاهدین برای افرادی مورد استفاده قرار می گرفت که تغییر می کردند، یعنی اگر فرد در سازمان مجاهدین بر خلاف خواسته های مجاهدین عمل می کرد و یا در مقابل آن می ایستاد، او را در جلسات که به آن “دیگ” گفته می شد، زیر ضرب فحش و بعضا کتک نظرش را عوض می کردند و به این ترتیب آن فرد را “می چرخاندند” به این ترتیب مسعود رجوی دنبال چرخاندن آقای مالکی بود). و روزی دیگر آقای مالکی دشمن شماره یک مجاهدین می شد. حال می توان خوب فهمید که چطور او می تواند تضاد و مشکل اصلی را تشخیص دهد.

اگر به پروسه زندگی مسعود رجوی نگاه بکنیم، خواهیم دید که در هیچکدام از سر فصل های تاریخی ایران او هرگز نتوانسته تضاد اصلی را تشخیص بدهد و تصمیم درستی در مسیر به اصطلاح “مبارزاتی” اش بگیرد. به چند مورد نگاه کوتاهی می اندازیم:

بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ تضاد و مشکل اصلی جامعه ایران چه بود؟ به نظر من تضاد و مشکل اصلی مراقبت از درخت نو نهال آزادی در ایران بود. اما مسعود رجوی تضاد و مشکل اصلی را در قدرت طلبی دید. یعنی می خواست خودش را صاحب انقلاب معرفی بکند و قدرت مطلقه را بدست بگیرد. برای همین با خمینی وارد تضاد و درگیری شد. انتخابات را تحریم کرد، خمینی را ارتجاع خواند و با سایر گروه ها به مقابله پرداخت و با آنها تضاد کار کرد. چنانکه در عرض ۳ سال درخت آزادی در ایران خشک شد و جای آن را دیکتاتوری گرفت.

۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ شروع مبارزه مسلحانه و در قدم اول بمب گذاری و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و کشته شدن بهشتی و در ادامه، ترور و خشونت چنانکه جامعه ایران را وارد یک دوره تاریک سرکوب و دیکتاتوری نظامی کرد. در آن دوران، تضاد و مشکل جامعه ایران آزادی در حال مرگ بود که مسعود رجوی با این کارش تیر خلاص به آخرین لحظه های آزادی زد.

جنگ ایران و عراق، گذشته از این که در ایران چه کسی حاکم بود و مقصر و آغاز کننده جنگ چه کسی بود، گذشته از همه درگیری های سیاسی و گروه های مختلف در ایران یک اصل در این میان گم شده بود و آن چیزی به نام “میهن ایران” و دفاع از آن در مقابله با یک متجاوز خارجی بود. اما مسعود رجوی طی سالیان جنگ و بعد از آن تماما مدافع دشمن و متجاوز خارجی بود، مسعود رجوی تضاد و مشکل اصلی را دوباره در جای دیگری جستجو کرد.

آتش بس و پایان جنگ ایران و عراق، یک فرصت بسیار استثنایی برای آشتی ملی بود. اما مجاهدین با حمله و یورش همه جانبه به سمت ایران و کرمانشاه و کشته شدن هزاران تن از هر دو سو، نهایت این تصمیم گیری موجب شد که میان هر دو طرف درگیر دریایی از خون قرار بگیرد که هر گونه امکان صلح و آشتی ملی را در این میان برای همیشه از بین ببرد. البته اعدام های سال ۱۳۶۷ این شکاف را عمیق تر و دریای خون را گسترده تر کرد. این بار نیز مسعود رجوی تضاد و مشکل اصلی ایران را غلط تشخیص داد.

مرگ خمینی و آغاز دوران اصلاح طلبی در ایران، رفسنجانی یک دوره را شروع کرد که در آن اقدام به آزاد کردن تجارت، دادن آزادی های بیشتر به مردم و بازسازی شهر های ایران بود. اما مسعود رجوی بجای تقویت کردن این تفکر اصلاح طلبی در ایران، به دشمنی با آن برخواست، چنانکه برای چند سال اصلاح طلبی در ایران به عقب افتاد و در دوران خاتمی که فرصت بسیار عالی برای جامعه ایران بود که به سوی آزادی و دمکراسی قدم بردارد، اما دشمنی کور مسعود رجوی و عملیات های تروریستی در ایران باعث شد که روند اصطلاح طلبی در ایران شکل معکوس و محوری خود را از دست بدهد و آزادی های اساسی جای خود را به آزادی های فردی و گسترش فحشا و اعتیاد در ایران بگیرد. بله این بار نیز مسعود رجوی تضاد و مشکل اصلی جامعه ایران را درست تشخیص نداد.

سال های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ جای بحث جداگانه ای دارد (در بسیاری از مطالب قبلی به آن پرداخته ام) اما طی این سالیان مسعود رجوی طی تصمیم های غلط و عدم تشخیص درست، موجب شد که بسیاری از اعضای مجاهدین کشته شوند و سازمان مجاهدین با آن “تشکیلات منسجم” بطور کامل از هم بپاشد و دیگر چیزی به نام “تشکیلات” برای آن باقی نماند.

اگر بخواهم به تمامی موضوعاتی که این موجود بی خاصیت “مهدی ابریشمچی” به آن اشاره کرده بپردازم، باید یک کتاب بنویسم. بگذریم، شکسته شدن تحریم ها و سفر روحانی به اروپا یک تحول بسیار مهم برای جامعه ایران است. امیدوارم که این تحولات رو به گسترش باشد تا مردم ایران در آسایش و بهروزی زندگی کنند. به امید روزی که آزادی و دمکراسی برای همیشه در ایران ساکن شود و تبدیل به درخت تنومندی گردد که هیچ قدرتی توان از میان برداشتن آن را نداشته باشد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید