ایرج مصداقی:سرگیجه ی رجوی در برابر مظلومیت عباس محمد رحیمی

0
1176

سرگیجه ی رجوی در برابر مظلومیت عباس محمد رحیمی

ایرج مصداقی، پژواک ایران، اول ژانویه ۲۰۱۶:…  رجوی بدون در نظر گرفتن تبعات درگیر شدن با خانواده ی شریف محمد رحیمی به ویژه عباس و سپهر (اشتباه بزرگی را مرتکب شد که نه تنها خود بلکه دستگاه سیاسی و تبلیغاتی این فرقه را دچار معضل بزرگی کرد). مسعود رجوی که همچنان می کوشد پرده بر سیاهکاری هایش بیافکند توجه نداشت که عباس محمدرحیمی به یکی از سرشناس ترین خانواده های مبارز ایران …

لینک به منبع

سرگیجه ی رجوی در برابر مظلومیت عباس محمد رحیمی

مظلومیت عباس محمدرحیمی که با مقاومتی ستودنی پنجه در پنجه مرگ انداخته، فرقه رجوی را با بحران تازه ای روبرو ساخته است. رجوی بدون در نظر گرفتن تبعات درگیر شدن با خانواده ی شریف محمد رحیمی به ویژه عباس و سپهر (اشتباه بزرگی را مرتکب شد که نه تنها خود بلکه دستگاه سیاسی و تبلیغاتی این فرقه را دچار معضل بزرگی کرد).

مسعود رجوی که همچنان می کوشد پرده بر سیاهکاری هایش بیافکند توجه نداشت که عباس محمدرحیمی به یکی از سرشناس ترین خانواده های مبارز ایران تعلق دارد و خود یکی از شناخته ترین زندانیان سیاسی دهه ۶۰ ایران است و درافتادن با او و فرزندش که از کودکی رنج های بسیاری را متحمل شده بهای سنگینی را می طلبد.

***

اما دلم به غارت رفته ست

با آن کبوتران که پریدند،

با آن کبوتران که دریغا هرگز به خانه باز نگشتند.

داستان از این جا شروع شد که عباس محمدرحیمی پیش از آن که در بیمارستان بستری شود و و به مرور حافظه اش را از دست دهد همراه پسرش سپهر، نامه ای به مریم رجوی نوشته و با تاکید بر بیماری اش خواهان انتقال همسرش به محلی امن و دیدار با او می شود. وی همچنین به مریم رجوی هشدار می دهد چنانچه پاسخی از سوی او دریافت نکند موضوع را رسانه ای خواهد کرد.

در ادامه وکیل خانواده محمدرحیمی ، توسط دفتر کمیساریای عالی پناهندگان در لندن طی نامه ای از دفتر این کمیساریا در بغداد می خواهد که به اطلاع پروین فیروزان برساند چنانچه مایل است وکالت او را برای انجام اقدامات قانونی جهت انتقال به انگلستان بپذیرد.

نامه وکیل خانواده موجب می شود که مسعود رجوی احساس خطر کند و به شیوه مالوف بکوشد پروین فیروزان را در مقابل همسر و فرزندش قرار دهد. در حالی که عقل، منطق و درایت حکم می کرد که پروین فیروزان با ارسال دسته گلی به بیمارستان، برای همسر سابق اش که در آخرین روزهای عمر در شرایط بسیار وخیمی به سر می برد آرزوی بهبودی کرده و پسرش را در این روزهای سخت دلداری دهد و به شکلی متمدنانه و انسانی مخالفت خود را با درخواست آنان مطرح کرده و بر تصمیم اش مبنی بر ماندگاری در لیبرتی پافشاری کند.

رجوی به جای آن که اجازه دهد پروین فیروزان با پسرش سپهر تماس بگیرد و او را به صبر و بردباری بخواند نامه ای به امضای وی منتشر کرده و همسر و فرزندش را «مزدور وزارت اطلاعات» خوانده و مدعی می شود که این دو «کارزار کثیفی» را با «لجن پراکنی» علیه وی و سازمان مجاهدین راه انداخته اند. مسعود رجوی به همین هم بسنده نکرده و این دو را متهم به «اجرای ماموریت های وزارت اطلاعات» و «رفتار رذیلانه» می کند. او همچنین از زبان پروین فیرزوان مدعی می شود که عباس محمدرحیمی به علت «عدم صلاحیت های اخلاقی و مبارزاتی» از مجاهدین اخراج شده است.

انتشار این نامه شرم آور، موجی از خشم و نفرت را در داخل و خارج از کشور و به ویژه در میان زندانیان سیاسی سابق که به خوبی عباس محمدرحیمی و خانواده شریف او را می شناسند برمی انگیزد. هیچ چیز نمی تواند رفتار زشت و غیرانسانی جماعت رجوی را توجیه کند.

این اتهامات زشت و ناپسند در حالی متوجه عباس می شود که او حافظه اش را از دست داده و مطلقا متوجه آنچه از زبان همسرش علیه او منتشر شده نمی شود چه برسد به «اجرای ماموریت های وزارت اطلاعات».

عوامل مسعود رجوی همچنین کارزار کثیفی را در فیس بوک علیه عباس محمدرحیمی که قادر به دفاع از خود نیست راه انداخته و آن چه را که شایسته خودشان هست به او نسبت می دهند. محمد حسین توتونچیان یکی از کسانی که ۲۵ سال پیش با سخت شدن شرایط در عراق با خفت و خواری از مجاهدین جدا شد و به همراه همسر و فرزندانش به نروژ رفت و لقب «کوفی» و «بریده» و «خائن» از مجاهدین دریافت کرد کینه خود علیه عباس را به شکل زیر نشان می دهد:

Comments

Mohammad Hussein Tutunchian

«ابراهیم محمد رحیمی معروف به( عباس نر گدا) زندانی دهه شصت است با او مدتی‌ در قزلحصار در یک بند بودیم . مشگل اساسی‌ عباس بی‌ سوادی او بود. بخاطر اینکه تعدادی از افراد خانواده او از شهدا بودند بچه ها هوایش را داشتند . او اکثرا به کارهای نجاری و کار دستی‌ در بند مشغول بود . بعد از تخلیه قزلحصار به گوهر دشت منتقل شد و در آنجا به دام تواب تشنه بخون افتاد . او در نهایت بی‌ پرنسیبی بعد از گزارش ۹۲ تواب تشنه‌ بخون، با گذاشتن عکس خود و مصداقی در پروفایل فیسبوک خود جبهه خود را مشخص کرد و با آخرین مصاحبه‌ای که با همنشین شیطا‌ن انجام داد و خط و نشانی که به طور لمپنی برای مجاهدین کشید نشان داد که تا خرخره در منجلاب رژیم و وزارت اطلاعات فرو رفته است. داستان این عباس نرگدا مصداق بارز تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است می‌باشد. بنا بر این شایسته ملاقات رفتن او همان تواب تشنه بخون و شلال وند و حمید اشتری هستند . این آخری(حمید اشتری) که در یک مصاحبه گفته که از همان موقع که در زندان بوده بریده بوده. حالا آمده پاچه مجاهدین را چسبیده. ما حصل اینکه دورو بر مصداقی را چنین اشغال هایی‌ گرفته اند . و او بدلیل ماهیت ضدّ انقلابی اش نتوانست هیچ آدم حسابی‌ را به خود جذب کند . حالا هم او و هم بقیه لاشخورها باید بدانند که از تعزیه گردانی برای چنین کسی‌ هیچ چیزی جز رسوایی هر چه بیشتر نصیبشان نمیشود . به خصوص با این روشنگری که خواهر مجاهد پروین فیروزان کرده حقایق بر همگان روشن شده است.»

در دروغگویی توتونچیان همین بس که تا سال ۶۷ تنها یک برادر عباس که از وابستگان سازمان فداییان اقلیت بود به جوخه ی اعدام سپرده شده بود و کمتر کسی در میان زندانیان مجاهد از آن خبر داشت و عباس به خاطر شخصیت جذاب و دوست داشتنی خودش مورد احترام همه بود. در آن دوران نه تنها کسی هوای عباس را نداشت بلکه به تصدیق همه کسانی که با او بوده اند او هوای بقیه را داشت و بسیاری مدیون او هستند و به گردنشان حق دارد. دو خواهر عباس در کشتار ۶۷ اعدام شدند و دیگر برادر او در سال ۷۱ دستگیر و مخفیانه اعدام شد.

عباس همیشه دوست داشتنی بود. محبوبیت او در محله آنقدر بود که در سال ۵۸ وقتی اجازه نداد پاسداران، محمود خانی را به جرم مشروب خواری در پیش چشمان خانواده اش شلاق بزنند و هدف شلیک گلوله آذری یکی از پاسداران کمیته محل قرار گرفت، تظاهرات اعتراضی مردم به حمایت از عباس موجب به هم ریختن محله ی دروازه غار شد.

تقی رحمانی زندانی شناخته شده ی سابق که مدت ها با من و عباس هم بند بود در مورد وی می گوید:

«ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﻮﺍﺿﻊ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﻭ ﻫﻢ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺣﯿﻤﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻟﻘﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻻ‌ﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ. ﺍﻭ ﮐﭙﺴﻮﻝ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﺳﺎﺱ ﮐﺎﺭﺵ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻓﺎﻗﺖ . ﺍﻫﻞ ﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺑﯽ ﻣﻌﺮﻓﺘﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺧﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺍﺳﺖ. ﻋﺒﺎﺱ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺻﺪﺍ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﮐﺸﻮﺭ ﮐﺘﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﺪ. ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺭ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ ﻏﻠﯿﻂ . ﻋﺒﺎﺱ ﺍﮔﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ. ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻧﮓ ﺭﮊﯾﻤﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ . ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺗﻬﻤﺖ ﻭ ﺍﻧﮓ ﺯﺩ . ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻔﺎﯾﺶ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺣﻨﺮﺍﻡ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺹ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻣﺒﺘﻼ‌ ﺍﺳﺖ.»

خسرو ضیایی یکی دیگر از وابستگان جماعت رجوی است که یک روز زندگی سخت عباس را تجربه نکرده است اما اتهامات رذیلانه ای را به فرموده، متوجه عباس می کند:

Khosrow Ziaei

«عباس را بی جهت در زندان نر گدا نمی گفتند، در همان اوان دست گیری اش با من هم بند بود، بخانواده اش که مجاهد و یا هوادار بودند تکیه میکرد . متاسفانه هیچ باری از بینش اجتماعی و سیاسی و یاحتی سواد کلاسیک نداشت، گاه جانانه ورزش میکرد و بعض اوقات چند روزی حرکتی هم نمیکرد، در روابط با بچه ها هم همین بود، اگر همنشین خودی بود خوب بود امّا اگر با توابها دم خور میشد گیج میزد ،خلاصه اینکه تعادلی در رفتارش نبود، با وجود اینکه در اتاق زیاد امکانات نبود امّا ایشان اهل رعایت حال دیگران نبود ،از همین روی به او نر گدا میگفتند، در هواخوری میرفت پیش یک بازاری بریده (نام اون بازاری را درخاطر ندارم ،شایدتقی بود ) او از بریدگان بنام بود، از طرفی میخواست بگوید من بزن بهادرم از سوی دیگر ترس از جان او را با توابها پیوند میداد، عباس نرگدا همچنان نر گدا باقی ماند، با وجود اینکه تواب رسمی نبود و مطلع بود چه خطری خانواده اش را تهدید میکند، ولی بهیچ عنوان قابل اعتماد نبود، او شاخص خوبی برای این ضرب المثل بود که میگوید: فلانی بنده باد است ، بجهت حماقتش نوکر بی جیره مواجب بود. حال اگر از قبل سوپر خاین ایرج مصداقی ماهانه ای بهش میرسد ، من ازش خبر ندارم، از حماقت این فرد بعید نیست که خرمرد رندهایی مانند مصداقی مجانی بارش کرده باشند. الّله العلّم»

نکته قابل تامل این که این تربیت یافته فرهنگ رجوی در مورد اسم عباس دروغ شریرانه ای را سرهم کرده است که از ویژگی های فرهنگی مرشدش است. داستان لقب عباس شنیدنی است.

ورد زبان عباس شعر مولانا در مثنوی بود که می گوید: «چون تو عاشق نیستی ای نرگدا، هم‌چو کوهی بی‌خبر داری صدا» که اتفاقا شرح حال امثال توتونچیان و ضیایی و … است. او پس از خواندن این بیت، با خنده از دیوان خودش ادامه می داد «نرگدای عشق توام ….». برای همین رویش ماند «عباس نرگدا».

قلم کش دیگری به نام بهرام بهرامی که خبر نداشت مادر صونا صبح تا شام بر بالین عباس در بیمارستان نشسته است و در سال های اخیر یک پایش ایران بود و یک پایش لندن و عباس، انیس و مونس و هم صحبت او بود مدعی شد:

Bahram Bahrami

«یاد مادر سونا بخیر و پدرش وقتی شنید عباس از مجاهدین جداشده پیغام داده بود که اگر برگردد به خانه راهش نمیدهم»

هرکس که با این خانواده آشنا باشد می داند «عموجلیل» که در سال ۱۳۹۱ فوت کرد جانش بود و عباس و پرده پوشی نمی کرد که در میان فرزندانش، عباس چیز دیگری است و به همین دلیل به نوه اش سپهر علاقه ویژه ای داشت. کیست که از رابطه استثنایی و صمیمی این پدر و پسر و نوه که اتفاقا به لحاظ شخصیتی به شدت شبیه هم بودند خبر نداشته باشد.

انتشار نامه سرگشاده خانواده محمدرحیمی همراه با عکس شان بربالین عباس و دادخواهی این خانواده به خصوص «مادر صونا» بر خشم و انزجار عمومی از رفتار رذیلانه مسعود رجوی افزود.

ابراهیم محمد رحیمی لندن

مادر صونا، منوچهر، زهرا و سپهر بر بالین عباس

خیلی ها می دانستند مادر پیشتر در حالی که خود اسیر اوین بود شاهد به قتل گاه رفتن دو دخترش در کشتار ۶۷ بود. او هنوز از محل دفن سه فرزندش بی خبر است.

http://pezhvakeiran.com/maghaleh-74842.html

پس از انتشار این نامه، مسعود رجوی با یک عقب نشینی مفتضحانه عوامل خود در اورسورواز را به صحنه فرستاد تا وخامت وضعیت جسمی عباس را که در نامه به مریم رجوی هم روی آن تاکید شده بود تکذیب کنند. برای اجرای منویات مسعود رجوی، دستگاه «جنگ سیاسی» مجاهدین مرکب از مهدی ابریشم چی، محسن رضایی، قاسم جابرزاده، محمود ائمی، محمود احمدی ، محمد اقبال و … » در پاسخ به هواداران معترض این سازمان که انتشار نامه ی پروین فیروزان را برخلاف معیارهای انسانی و اخلاقی می خواندند، منکر بیماری و وضعیت وخیم جسمی عباس محمدرحیمی شدند.

پس از آنکه ابعاد اعتراضات گسترده شد، نامبردگان برای انحراف افکار عمومی تحت نام با مسمای «شیربرنج» که گویای حال زار خودشان هم هست به کامنت گذاری علیه عکس ها و مقالات انتشار یافته در دفاع از عباس محمدرحیمی در وبلاگ «دریچه زرد» مشغول شدند. آن ها در یکی از کامنت ها به زعم خود آن چه را که در تبلیغات درونی و کال کنفرانس ها و جلسات توجیهی مطرح می کنند به اطلاع هوادارانی که دسترسی مستقیم به آن ها ندارند رساندند.

«اسمال آقا و شرکا!!

اگر این عکس سانتال مانتالی که متوهم خودشیفته!! و اوصاف مختارخان!! مربوط به همین زودی هاست فتوای من براین جنازه نماز نگذارید که نمرده!!»

عبارات فوق بیان صریح فرهنگ کثیفی است که مسعود رجوی سمبل و شاخص آن است و بیرحمی و شقاوت نشانه ی بارز آن. «مفتی» اورسورواز، روی دست فتوادهندگان حوزه های جهل و تاریکی بلند شده و یکی از بیشرمانه ترین فتواها را صادر می کند.

هراس مسعود رجوی از خنده ای است که بر لبان عباس نقش بسته. او بهتر از هرکس معنای این «خنده» را که همچون تیری بر قلب تاریک اوست می فهمد. به همین دلیل است که افسارگسیخته واکنش نشان می دهد.

عباس در صفحه ی فیس بوک اش به تاریخ ۲۸ مارس ۲۰۱۲ نوشت:

«نمی خواهم بعد از مرگم کسی بگرید، بلکه خنده همیشه از لبانش جاری شود (بعد از مرگ در مسیر تکامل به سوی حق در حرکت هستم. خارج از آن ضد تکاملی است). »

۳۰ سال است که عباس را می شناسم. در همه این سال ها حتی یک روز نشد که لبخند بر لب نداشته باشد و باعث شادی و نشاط اطرافیانش نشود. او در روزهای غم انگیز پس از کشتار ۶۷ که دو خواهرش را از دست داده بود نیز بمب روحیه بود.

۵ سال پیش به محض آن که عباس از اتاق مراقبت های ویژه بیمارستان بیرون آمد از طریق اسکایپ با او صحبت کردم در حالی که کاملا فلج بود و بریده بریده حرف می زد و نیمی از کلامش را نمی فهمیدم، آنقدر با او خندیدم و شوخی کردم که پس سرم درد گرفت. دو هفته بعد وقتی به بالین او رسیدم متوجه شدم کادر درمانی بیمارستان با خنده و شادی حرکات فیزیوتراپی را به فارسی با عباس انجام می دهند. (۱)

«شیربرنج» و شرکا در ادامه از جلد «مفتی» صاحب فتوا در آمده و در نقش دکتر متخصص و کارآزموده به اظهار فضل می پردازند و بیماری عباس را به سخره می گیرند:

«چون امروزه روز در بیمارستان هر دارقوزآبادی اگر کسی درحال دست وپنجه نرم کردن با مرگ باشد!! حتما او را دربخش مراقبت های ویژه {نوروسرجری ویا ای سی یو} بستری میکنند که اصولا ملاقات ممنوع می باشد!!

بیماری که درحال دست وپنجه نرم کردن با مرگ می باشد حتما میبایست از طریق لوله اینتوبیشن به رسپریتور متصل باشد و یا از طریق ماسک اکسیژن دریافت کند!! حتما میباست از طریق دستگاه مانیتور ضربان قلب و رسپریشن بیمار کنترل گردد !! و صد البته حتما میبایست از طریق انجویوکت شماره ۱۶و یا۱۸ برای بیماریک و یا دو لاین {باز بودن رگ} گرفت تا در مواقع اورژانس بتوان داروهای مورد لزوم به بیمار داد!!

اسمال آقا!!

بقول محمد تقی اخلاقی !! انصاف داشته باش! کدام یک از این مواردی که عرض کردم دراین عکسها مشاهده میکنید که اینگونه عزا داری راه انداخته اید!!»

شقاوت و بیرحمی تنها نشانه های تحفه های «غنی» شده در دستگاه ولایت رجوی نیست، بلاهت و حماقت از دیگر نشانه های آن است. دست آموزان رجوی تصور می کنند با به کار بردن چند اصطلاح پزشکی و لغت فرنگی می توانند منکر شرایط وخیم جسمی عباس شوند.

واقعیت این است که عباس با بیماری هولناک سرطان دست و پنجه نرم می کند و پزشکان می کوشند با تجویز استروئید چند هفته ای او را بیشتر نگاه دارند.

۵ سال پیش پزشکان متوجه وجود یک تومور پیشرفته از نوع Oligoastrocytoma در مغز او شدند و بلافاصله تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت. متاسفانه عباس پس از عمل بعلت سکته مغزی وسیع بطور کامل فلج شد. عباس کسی نبود که به سادگی تسلیم بستر بیماری و مرگ شود. با تلاشی که از خود نشان داد پس از هفت ماه بستری شدن در بیمارستان و در حالی که یک لحظه از روحیه دادن به بیماران و اطرافیان غافل نمی شد و مورد علاقه ویژه کادر درمانی بیمارستان بود سلامتی نسبی خود را بازیافت. در همه ی این مدت نه من و نه هیچ یک از دوستان و اعضای خانواده نشنیدیم که از شرایط اش شکوه و یا حتی اظهار خستگی کند.

از همان ابتدا پزشکان با توجه به این که قادر به برداشتن کامل تومور مغزی او نبودند احتمال بازگشت بیماری را بسیار بالا ارزیابی می کردند، با این حال عباس به خاطر روحیه ی استثنایی و عشق عمیقی که به زندگی داشت ۵ سال دوام آورد و عاقبت در مردادماه ۱۳۹۴ بیماری او بازگشت و در آذرماه با از دست دادن تعادل و فلج هر دو پا در بیمارستان بستری شد. سرعت پیشرفت تومور بالا بود و به سرعت حافظه عباس را تحت تاثیر قرار داد. در این روزها اگرچه متوجه آن چه اطرافش می گذرد نیست اما همچنان احساس اش را در مورد افراد و وقایع بیان می کند. نکته تامل برانگیز این است که هرگاه از خاطرات «اشرف» می گوید با خاطرات زندان و شکنجه اش در اوین و قزلحصار روی هم می افتد. از قرار معلوم او در تمام دوران حضور در «اشرف» آن جا را روی دیگری از اوین و قزلحصار می دیده است.

ارزیابی پزشکان معالج او این است که عباس در ماه آینده، به کما خواهد رفت. البته او همچنان مقاومت می کند و می خندد.

اما داستان سیاهکاری های رجوی و باند تبهکارش به همین جا ختم نشد. او پس از انتشار نامه ی شریرانه منتسب به پروین فیروزان و متهم کردن عباس به مزدوری وزارت اطلاعات، یکی از اعضای این سازمان به نام ناصر حداد را که در آمریکا به سر می برد و از دوران حضور عباس در «اشرف» با او آشنا بود و میانه خوبی با هم داشتند را به صحنه فرستاد.

ناصر حداد به تلفن دستی عباس زنگ می زند، سپهر پاسخ تلفن را می دهد. وی می گوید نگران حال عباس است و می خواهد جویای احوالش شود و صدایش را بشنود. سپهر که نامبرده را نمی شناسد گوشی را به عباس می دهد و ناصر حداد پس از احوالپرسی کوتاهی موضوع اصلی را که به خاطرش زنگ زده بود پیش می کشد و به عباس که متوجه آن چه پیرامونش می گذرد نیست و خبری هم از نامه ی منتشر شده به نام همسرش ندارد می گوید عباس بی خیال همسرت شو، پروین انتخابش را کرده است. سپهر که متوجه ی گفته های او می شود در حالی که از خشم می لرزد گوشی را گرفته و می گوید مگر نگفتی می خواهی حال پدرم را بپرسی، این غلط های زیادی چیست که می کنی؟ به تو چه مربوط است. بار آخرت باشد که زنگ می زنی و تلفن را قطع می کند.

بی شرمی دستگاه رجوی حد و اندازه ندارد. آن ها به کسی زنگ می زنند و حال و احوالش را جویا می شوند که چند روز پیش از زبان همسرش، او و فرزندش را مامور وزارت اطلاعات و مجری طرح های آنان معرفی کرده بودند.

پس از انتشار نامه ی سپهر محمد رحیمی به زید رعد الحسین کمیسر عالی حقوق بشر و روشنگری در مورد دروغ های رجوی از زبان مادرش، مجاهدین حربه ی جدیدی را کوک کردند.

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-74940.html

مینا انتظاری که در روزهای اخیر یکی از فعال ترین چهره ها علیه عباس محمدرحیمی و خانواده او بوده با استفاده از اطلاعاتی که در مقالات منتشر شده در مورد عباس آمده، خود را مطلع از وضعیت وی نشان داده و در حالی که در ینگه دنیا از همه مواهب زندگی برخوردار است، عباس را به زیرپا گذاشتن «لوطی گری و جوانمردی» متهم می کند و می نویسد:

«سالها پیش وقتی عباس، بهردلیلی تصمیم به ترک پایگاه اشرف و جدایی از یاران مجاهدش گرفت قاعدتآ پروین معترض او نشد که جاگذاشتن همسر سابق آنهم یک زن در وسط بیابانهای عراق با مرام «لوطی گری و جوانمردی» جور در نمیاید.»

از قرار معلوم در فرهنگ مینا انتظاری به اشتراک گذاشتن عکس خانوادگی با فرزند و همسر و سگ در ویلای آریزونا همراه با تبریک کریسمس در فیس بوک و در همان حال تاکید بر جدایی اعضای خانواده ها از یکدیگر و تحمیل سخت ترین شرایط بر کودکان و … با مرام انقلابی و جوانمردی و لوطی گری جور در میآید.

با آن که فیلم گفتگوی سپهر محمدرحیمی با علی علیزاده در فضای مجازی منتشر شده، مینا انتظاری بدون آن که وارد محتوای گفته های سپهر شود در مورد اصالت نامه وی که تکرار همان گفته هاست تشکیک می کند!

https://www.youtube.com/watch?v=1oMCu3SxiRM

وی سپس ضمن اذعان به بیماری وخیم عباس که از سوی دستگاه «جنگ سیاسی» مجاهدین به تمسخر گرفته شده بود به روضه خوانی در مورد لیبرتی پرداخته و دروغ های شاخدار مجاهدین در مورد «محاصره پزشکی» لیبرتی را تکرار می کند:

«بله متاسفانه عباس بیمار است و در یکی از بهترین بیمارستانهای لندن بستری و تحت نظر میباشد و به لحاظ پزشکی هرکاری که نیاز باشد قطعآ از او دریغ نمیشود… حالا موج موشک پرانی و سونامی آتش و خون در لیبرتی به کنار، ولی آیا مدعیان «بیداد» پروین، از درد و رنج و بیماری او و یارانش هم سخنی میگویند؟ »

اظهار تاسف برای بیماری کسی که توسط همسرش مزدور وزارت اطلاعات خوانده شده همان سرگیجه ای است که تشکیلات مجاهدین در رابطه با خانواده محمدرحیمی به آن دچار شده است.

منظور او از مدعیان «بیداد» ، خانواده ی محمدرحیمی مرکب از مادر صونا، زهرا، منوچهر و سپهر خواهر و برادر و فرزند عباس هستند که نامه سرگشاده شان تحت عنوان «داد خواهیم این بیداد را» انتشار یافت.

http://pezhvakeiran.com/maghaleh-74842.html

مینا انتظاری، بیشرمانه «مادر صونا» و خانواده محمدرحیمی را که در نامه ی سرگشاده شان، روی بیماری سخت عباس و دست به گریبان بودنش با مرگ دست گذاشته بودند و وجدان های بیدار را به داوری طلبیده بودند، مورد خطاب قرار داد و نوشت:

«آیا نمیدانند که پروین و پروین ها در زندان لیبرتی از حداقل امکانات پزشکی و درمانی نیز محروم هستند و در حال «زجرکُش» شدن هستند؟ آیا برخی نمیدانند از آنان با چه بیماریهای طاقت فرسایی تا لحظه مرگ درد میکشند ولی حتی دریغ از یک داروی مناسب و مسکّن…. آیا نمیدانند که بعضی از آن زنان و مردان پاکباز با یک بیماری ساده ویروسی یا عفونی که بسادگی قابل درمان است بخاطر ممانعت عمدی مزدوران رژیم در عراق و عدم معالجه بموقع، دچار کوری یا ناشنوایی یا حتی فلج و نقص عضو میشوند؟ آیا آن مدعیان و «منتقدین دلسوز» مجاهدین نمیدانند که حتی بیماران صعب العلاج ساکن لیبرتی را هم به این سادگی اجازه خروج و رفتن به امریکا و اروپا و جایی مثل لندن نمیدهند؟»

مینا انتظاری به روی خودش نمی آورد چرا این بیماران صعب العلاج در میان هزار نفری که تاکنون به آلبانی منتقل شده اند نیستند و چه کسی بر ماندگاری آنان در عراق پافشاری می کند تا ذره ذره جانشان ستانده شود و برای قاب عکس آنان عزدارای راه بیاندازند؟ آیا منطقی است افراد به خاطر «یک بیماری ساده ویروسی یا عفونی که بسادگی قابل درمان است» کور و کر و فلج شوند اما همچنان بر ماندن شان در چنین شرایط وخامت باری پافشاری شود؟

از این گذشته بیماری عباس چه ربطی به نبود امکانات پزشکی و درمانی در عراق دارد؟ مگر عباس و یا خانواده ی او خواهان باقی ماندن این افراد در شرایط سخت و طاقت فرسای عراق و لیبرتی شده اند؟ مگر آن ها خواستار اختصاص امکانات این عده به خودشان شده اند؟

در حالی که فیس بوک عباس رحیمی موجود است و به سادگی می توان به آن رجوع کرد و احساسات عباس و نگاهش به زندگی و مبارزه و خانواده اش در سال های گذشته را دید، مینا انتظاری مدعی می شود:

«شاید باورش و یا درکش مشکل باشد ولی متاسفانه حقیقت دارد. همین بیماری و بستری شدن عباس (ابراهیم) را ببینید، چند سال پیش هم او با همین بیماری سرطان مغز در همان کشور محل سکونتش یعنی انگلستان بستری شد، جراحی شد و حتی متاسفانه در زیر عمل دچار سکته مغزی شد… حالش هم اصلآ خوب نبود ولی عباس اصلآ بخودش این حق را نداد که «زن» سابقش را بعنوان «مایملک» دائمش از اشرف احضار کند و تازه مثل اینبار بقول خودش «افشاگری» هم بکند. »

مینا انتظاری با وجود انتشار صدای عباس رحیمی اصالت نامه وی را منکر می شود:

https://www.youtube.com/watch?v=WUdCcXSRDOc

کیست که عباس را بشناسد، لحظه ای با او بوده باشد و تلاش اش در همه ی این سال ها برای گرما بخشیدن به کانون خانواده اش را شاهد نبوده باشد. مینا انتظاری حتی زحمت خواندن نامه ی منتسب به پروین فیروزان را هم به خود نمی دهد که عباس در کمپ تیف در سال ۲۰۰۴ هم دوبار خواستار دیدار با همسرش شده بود. آیا سینه چاکان مجاهدین و کسانی که ادعای دوستی با عباس را داشتند از تلاش های بی وقفه ی او در طول سال های گذشته بی خبرند؟ آیا از تلاش های وکیل او در سال های گذشته بی خبرند؟ چگونه می توانند با دیدن این همه سیاهکاری و دروغ و دغل شب راحت سر بر بالین بگذارند؟

مینا انتظاری به منظور منحرف کردن اذهان عمومی از رذالتی که رهبری مجاهدین در حق عباس رحیمی و خانواده اش انجام داده دروغ دیگری تولید می کند و مدعی می شود:

« به تاریخ نوشتن نامه احضاریه از طرف عباس و پسرش و انتشارش در سایت پژواک مصداقی توجه کنید، کار خودش است…. ادامه اش هم مثل سوژه های قبلی است، ورود باند قلمزن مربوطه و فرافکنی منجلاب درونی، و بعد انتشار نامه دادخواهی از طرف خانواده با همان ادبیات مصداقی و تولید فیلم و مصاحبه و هزار دروغ و دغل دیگر.. »

بیخود از قدیم نگفته اند «کافر همه را به کیش خود پندارد». در این مورد خاص جدا از صدای عباس و شهادت خانواده، سند مکتوب وجود دارد و من روحم از نامه نگاری عباس هم بی خبر بود.

در تاریخ ۳۰ نوامبر ۲۰۱۵ در حالی که شیمی درمانی عباس موثر واقع نشده بود و نشانه هایی از عدم تعادل و تمرکز و سستی پاها در او به وجود آمده بود، در فیس بوک برایم با حروف لاتین و نامفهوم که سابقه نداشت نوشت:

«سلام داش ایرج، خوبی؟ به رفیق ات حمید [بگو] پیام منو رسانه ای کنه»

salam dash iraj khobi ba rfiqd hemid peyam mano rasaneiy goneh

در پاسخ در حالی که گیج شده بودم نوشتم

«سلام عباس جان

چطوری ، متوجه نشدم

حمید چیزی به من نگفته است»

او در پاسخم نوشت:

«سلام از ماست ایرج جان خواستم نامه ای که به مریم نوشتم از حمید رفیقت بخواهی اینو رسانی کنه مرسی»

در پاسخ به او نوشتم:

«به حمید بگو برام بفرسته من تو سایت می‌زنم»

عباس که تعادل لازم را نداشت درست متوجه نشد و به جای آن که به حمید اشتری پیغام دهد در همان مسیچ برای من نوشت:

«حمید اشتری نامه ی من به ایرج بزن تا رسانی کنه، گرفتی؟ سریع بفرست برای ایرج»

و بعد همین مضمون را در فیس بوکش بصورت عمومی نوشت که همچنان موجود است.

بلافاصله تلفن زدم و با آن که می دانستم وضعیت عباس مخاطره آمیز است اما از او خواستم یک هفته ای صبر کند و از رسانه ای کردن نامه اش خودداری کند، شاید مریم رجوی بخواهد به نامه او پاسخ دهد. به او توضیح دادم درست نیست نامه ای را که هنوز به دست گیرنده نرسیده رسانه ای کنی. او پذیرفت و من به او قول دادم بعد از یک هفته آن را منتشر کنم.

عباس پیشتر هم برایم نوشته بود در صورتی که همسرش به آلبانی منتقل شود بلافاصله به این کشور خواهد رفت:

آیا ذره ای صداقت در کسانی که این چنین دروغ بهم می بافند هست؟ آیا وجدانی برای آن ها باقی مانده است؟

عباس در مورد این جماعت برای من نوشته بود:

***

مسعود رجوی و دستگاه جنگ سیاسی فرقه که در مقابل نامه ی سرگشاده ی خانواده محمد رحیمی و نامه جداگانه سپهر محمدرحیمی به کمیسیر عالی حقوق بشر ملل متحد آچمز شده اند با به صحنه فرستادن مینا انتظاری و طرح این ادعا که نامه های مزبور متعلق به این خانواده و سپهر نیست تلاش می کنند خود را از شر تبعات آن خلاص کنند. جماعت رجوی همانطور که با وجود صدها شاهد و اسناد معتبر زندان و شکنجه و قتل و سوءاستفاده جنسی و تفتیش عقاید و طلاق اجباری و … در مناسبات مجاهدین را منکر می شوند با فریبکاری و نیرنگ، نامه نگاری عباس و سپهر محمدرحیمی به مریم رجوی و نامه های بعدی اعضای خانواده و سپهر محمدرحیمی را نیز توطئه بخش ویژه وزارت اطلاعات و … جا می زنند.

دو سال پیش هم پس از انتشار گزارش ۹۲ که در آن به گوشه ای از رنج های عباس در اشرف اشاره کرده بودم، فرد فرومایه ای به نمایندگی از سوی مجاهدین مدعی شد که روایت من از رنج های عباس دروغ هایی است که سرهم کرده ام و ربطی به او ندارد. عباس در واکنش به انکار مجاهدین به مدت شش ماه با قرار دادن عکس مشترک خودش و من در پروفایل فیس بوک اش، توضیح زیر را در تاریخ ۴ اکتبر ۲۰۱۳ نوشت:

«ای دوستانی که با من در زندان بودید، لطفا در رابطه با من عین واقعیت را بنویسید. دردلی که من با ایرج کردم و یا با همنشین مصاحبه کردم عین واقعیت را به آنها گفتم. برخوردی که با من کردند، برخوردی که استالین با تشکیلات کرد، مجاهدین در قرارگاه با من کردند. نه با من بلکه با خیلی از بچه ها تمام حرف هایی که من به ایرج گفتم عین حقیقت است. چیزی ایرج به آن اضافه نکرده. چرت و پرت نگین. »

عباس در ۱۸ اکتبر ۲۰۱۵ برایم نوشت:

« … به تو گفته بودم یا نه ۶ ماه پیش با من تماس گرفتند بیا مسئولین که تو رو زیاد اذیت کردن ببخش در جواب گفتم هرگز نمی بخشم تا زنده هستم».

دیروز در کنار عباس، آخرین تولد او را جشن گرفتیم. او به زودی ما را ترک می کند و تنها یاد درخشانش و لحظات زیبایی که با او گذراندیم برای ما باقی خواهد ماند. برای عباس همانطور که خودش خواسته است گریه نخواهیم کرد. اما تردیدی نیست لکه ننگی که بر پیشانی جماعت رجوی برای برخورد رذیلانه شان با عباس و خانواده او مانده را با آب هفت دریا نمی توان شست.

ایرج مصداقی

اول ژانویه ۲۰۱۶

پانویس:

۱/ رابطه من با عباس همیشه استثنایی بود و شرحش در این نوشته نمی رود. عباس به محض پذیرش پناهندگی اش و دریافت پاسپورت به دیدار من در سوئد آمد. او طی حضورش در انگلستان سه سفر به خارج از کشور داشت که دو سفرش به سوئد و نزد من بود.

من نیز طی این مدت هر سال چند سفر برای دیدار او و دیگر دوستان به لندن داشتم. ۵ سال پیش هم وقتی عباس در بیمارستان بستری شد مدتی در کنار او بودم. آخرین بار در ماه سپتامبر ۲۰۱۵ وقتی شیمی درمانی او شروع شد به دیدنش در لندن رفتم. در این روزهای سخت نیز به خاطر درخواست او بود که بازگشتم به سوئد را به تعویق انداختم. او اصرار داشت در بازگشتم به سوئد کاری کنم که برای همیشه در لندن ماندگار شوم.

در سال ۲۰۱۲ وقتی در استکهلم در بیمارستان بستری بودم این عباس بود که به سوئد آمد و با عصا به دیدارم در بیمارستان شتافت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرشیو موضوع : ایرج مصداقی

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید