مهدی خوشحال: مسعود رجوی کجاست؟!

0
889

در یکی از همین روزهای انقلاب ایدئولوژیک که او بالای سن بود، یادم است که با دست راست به دیگران اشاره می کرد که بدهید بیاید، طرف من، چون همه چیزتان از من است، از جان و مال تا زن و فرزند، صاحب اصلی و صاحب همه چیز من هستم، حتی عشق تان من هستم. من بانک هستم و همه اینها را برای آزادی خلق نیاز دارم. به هر حال با خدعه و فریب و زور، همه چیز را گرفت و جان و مال و خانواده و کودکان نیروهایش را به فنا و نابودی برد تا تصمیمش را به واقعیت بدل کند و روزی سرمایه های هنگفتش قابل به درو و برداشت باشد. آن روز خودش از دیده ها پنهان شد و به ریش همه خندید که من گفتم شما چرا قبول کردید؟ من پاسخگوی شما نیستم، من پاسخم را به خدا پس خواهم داد. من مسئول دنیای شما نیستم، من مسئول آخرت تان هستم.

مسعود رجوی کجاست؟!

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 03.11.2015

پاییز است. فصل طلایی. فصل برگریزان. فصل برداشت کاشت. آلمانیها به ماه دهم سال، اکتبر طلایی می گویند و در این فصل کمتر کسی است که دل به جنگل نزند و برگریزان و لحظات طلایی جنگل را به تماشا ننشیند. خودم بندرت اتفاق می افتد که هفته ای یک یا دو بار برای آرامش و آسایش بیشتر به جنگل نروم و با روح جنگل نجوا نکنم. شاید چون مانند اجدادم کشاورز بودم و سالها روی خاک کار کردم، به ارزش طبیعت و خاک آشنایی دارم. خاک انرژی و برکت و زایندگی دارد و اگر کسی قانونمندیهای خاک و دانه را رعایت کند، حتماً از زحمات و محصولش پاسخ مثبت می گیرد. خاک بازدهی دارد و پاسخگوست. پاییز را همیشه و از همه فصول سال بیشتر دوست داشتم. چون فصل برداشت محصول و شادی و سرور و فراغت از کار بود، اگرچه پاییز در بطنش حزن انگیز و غمگین بود به هر حال پاییز فصل برداشت تمام زحمتهای سال است. این تجربه سالیانی از عمر کودکی و جوانی ام است. ای کاش در زمین سیاست نیز چنین بود. ولی من در سیاست دقیقاً تجربه معکوس داشتم. هر چه شخم زدم و کاشتم و آبیاری کردم و تلاش کردم و منتظر ماندم، زیان دهی زمین سیاست از سودش بیشتر بود.

وقتی کسی دانه نفرت و خشم و جنون در دل خاک و خاک دشمن می کارد، پاییز که شد و آنچه که درو می کند، ممکن است از جنس خون باشد.

50 سال آزگار است سرمایه مادی و معنوی و امید و آرمان مردم را به بازی گرفتند. النهایه که فصل درو فرا رسید، باغبان آمد و با صدور حکم اعدام برای تعدادی جداشده، همه قصور و خرابی و فساد و آفت و خیانت و جنایت و تبهکاری و خون و جنون را از سر خود وا کرد و تقصیر را به گردن قربانیانش انداخت. به این، زمین سیاست هم نمی گویند بلکه زمین مالیخولیاست. زمین آفت و سم و بلاست که دانه را در دل خاک، نیست و نابود می کنند و یا حداکثر چند نفر از خون قربانیان ارتزاق می کنند.

سازمان مجاهدین با همه اشتباهات و گژرویها و نادانیها به هر حال سرمایه مردم بود و می بایست سرمایه مردم را استفاده بهینه می کردند. ولی یکی بلند شد و از فرصت و فضای موجود جامعه استفاده کرد و به بهانه مبارزه و تسریع در امر مبارزه، همه سرمایه مردم را مصادره کرد. امروز که فصل درو و برداشت محصولش است، خاک بلازده اش جز خون حاصل دیگری ندارد. باغبان اما مشکلش سرمایه مادی و معنوی و خون بیشتری است که اگر همه سرمایه جهان را هم داشته باشد، باز هم کم آورده و با پرت و پلاگویی و دهن کجی پاسخ مردم را خواهد داد و یا از سر طلبکاری و ترس مخفی شده و به کسی پاسخ نداده و خواهد گفت که پاسخم را به خدا خواهم داد.

این که مسعود رجوی مسئول همه دردها و رنجها و خونهاست، بر کسی پوشیده نیست. او بود که خود را مسئول اول خواند و به بهانه تیز شدن مبارزه خود را رهبر نامید و همه امکانات و سرمایه ها را به جیب خود ریخت. کسانی که تا نیمه راه آمده و به دلایل از دست دادن جوانی و سرمایه های دیگر و یا به دلایل امنیتی قادر به بازگشت نبودند، سالها منتظر اصلاح باقی ماندند. مسعود رجوی اما به دلیل این که هنوز صاحب جان و خون نیروها نیست و ممکن است شکست بخورد و شکست نیز نتیجه کم گذاشتن نیروها خواهد بود، هر روز بیشتر از روز قبل چون زالو خون و رنج و امید و جوانی نیروهایش را مکید و از آن خود کرد و گفت که من بانک هستم و اینها را برای آزادی مردم می خواهم و نه برای چیز دیگری. چقدر از جوانان به نام او به پای چوبه دار رفتند تا خون شان توسط رهبرشان به ثمر نشیند. انرژیها و استعدادها فنا شد، رنج زندانیان و شکنج شکنجه شدگان و امید فراریان و مال و جان و آرمان شان، فدا شد، پای یکی فدا شد تا او حرفش را بر کرسی بنشاند، اما او هر روز نیازش بیشتر و بیشتر می شد و طلبکارتر، که هنوز کم دادید و در مسیر راه این که جملگی خائن و بریده هستید، چرا این که راه من و کار من درست است، این شمایید که کم مایه گذاشتید و با همه جان و توان و عشق همراهم نیستید.

در یکی از همین روزهای انقلاب ایدئولوژیک که او بالای سن بود، یادم است که با دست راست به دیگران اشاره می کرد که بدهید بیاید، طرف من، چون همه چیزتان از من است، از جان و مال تا زن و فرزند، صاحب اصلی و صاحب همه چیز من هستم، حتی عشق تان من هستم. من بانک هستم و همه اینها را برای آزادی خلق نیاز دارم. به هر حال با خدعه و فریب و زور، همه چیز را گرفت و جان و مال و خانواده و کودکان نیروهایش را به فنا و نابودی برد تا تصمیمش را به واقعیت بدل کند و روزی سرمایه های هنگفتش قابل به درو و برداشت باشد. آن روز خودش از دیده ها پنهان شد و به ریش همه خندید که من گفتم شما چرا قبول کردید؟ من پاسخگوی شما نیستم، من پاسخم را به خدا پس خواهم داد. من مسئول دنیای شما نیستم، من مسئول آخرت تان هستم.

با این وصف، کسی که با زبان اشهد عدم پاسخگوست و نتیجه شکست را زیر سر عدم پرداخت نیروها و افشاگریهای قربانیانش می داند، انتظار پاسخگویی از چنین فردی خارج از دایره عدالت و قانون، حماقت است. باید او را یافت و به دست عدالت سپرد. او خودش از مخفیگاه و سوراخش بیرون نخواهد آمد. همه چیزش دروغ بود. همه گفته ها و کتابها و تبلیغات و مانورهای سیاسی و نظامی و ایدئولوژیکش، دروغ محض و تبهکاری بود. باید او را پیدا کرد و به دست عدالت سپرد. آن روز همه حقایق و واقعیتها و منظورها و اعمال و افکار و نیات و زدو بندهای پشت پرده رو خواهد شد.

منظورم از این که او کجاست، مکان جغرافیایی اش نیست. پلیس و قاضی هم نیستم، منتقد و شاکی هستم. شاید حق با من نباشد و با او باشد. اما این را می بایست قاضی حکم کند و افکار عمومی بپذیرند. همه چیزمان از مردم بود و حال این مردم هستند که باید قضاوت کنند، چه کسی راست و چه کسی دروغ می گوید. چه کسی قربانی و چه کسی جلاد است.

از آنجا که ایران فانوس به دنبال پیگیری این قضیه است و می خواهد این پروژه ملی را تعقیب کند تا هر جنایتکاری در لباس مظلومیت به جنایتش ادامه ندهد و از دیگران نیز تقاضای کمک دارد، در این رابطه یادم آمد که چنین طرحی را برای اولین بار 10 سال قبل در شهر کلن به شادروان هادی شمس حائری پیشنهاد و ارائه دادم. مرحوم شمس حائری این پروژه را ادامه داد، اما به نتیجه نرسید. سالها گذشت و هم اکنون این که “مسعود رجوی کجاست و چه می کند و چرا پاسخگو نیست” اهمیت کار و سئوال اصلی خیل قربانیان دستگاه جهنمی است. همان سالی که شادروان شمس حائری، موضوع مهم را تعقیب می کرد، مقاله ای در باب این که مسعود رجوی چه شد؟!، نوشتم و البته دوستان و همکاران دیگر نیز نوشتند.

هم اکنون ایران فانوس، با احساس مسئولیت جدیدی خواهان پیگیری قضیه و داستان خون و جنون “مسعود رجوی کجاست” شده است. در این رابطه از همه دوستان و قربانیان و دردمندان و مسئولین ایرانی، تقاضا داریم اگر حرفی و نظری و پیشنهادی در این رابطه دارند، جهت تعمق و تقویت و اهمیت موضوع، نظرات و نوشته های خود را مکتوب برای سایت ایران فانوس ارسال دارند.

مسعود رجوی چه شد؟!

براستی مسعود رجوی چه شد؟! آیا هنوز زنده است؟ آیا مرده است؟ آیا روزه سکوت گرفته است؟ آیا در حبس و به زیر تازیانه است و صدها آیاهای دیگر؟! اگرچه این موضوع به لحاظ سیاسی کم ارزش است، ولی قصد آن را ندارم تا یک جریان و پدیده مرده را با طرحش در اینجا، زنده کنم. بلکه اهمیت کار به آینده بر می گردد، زمانی که نویسنده این سطور شاید نباشد تا حرف بزند، اما اسناد خود زبان گویایی هستند که هیچ گاه خاموش نخواهند شد. و در اینجا در حد بضاعت سعی می کنم به این آیاها پاسخ دهم، آیاهایی که اگرچه امروز کم ارزش اما در روز موعود، ارزشمند خواهند بود.

فرض بر این است، مسعود رجوی 55 ساله و فرقه اسلامی/مارکسیستی 40 ساله اش را همگان می شناسند و از کاراکتر ویژه و جایگاه وی در سازمان و جایگاه سازمانِ ویژه اش در جهان، همگی خبر دارند و در این متون نیاز به شرح اضافی از سازمان و کاراکتر رهبرش نیست.

مسعود رجوی، رهبر فرقه مجاهدین، آخرین بار دو هفته مانده به آغازِ سال 1382 یا به عبارتی دو هفته مانده به جنگ آمریکا علیه عراق، آخرین نشست جمعی را با اعضایش به گفتگو نشست و اعضایش را برای جنگ، سرنگونی، عاشورا و پیروزی علیه ایران، امید داد. او سپس بعد از خاتمه نشست، دست زنش را گرفت و به کشور اردن رفت تا زنش مریم عضدانلو را مخفیانه به فرانسه بفرستد. او وقتی زنش را مخفیانه به فرانسه فرستاد، خود همچنان در کشور اردن منتظر ماند و گویا جنگ دوم آمریکا علیه عراقِ سال 2003 را به مثابه جنگ اول متحدین علیه عراق که در سال 1991 اتفاق افتاد، تحلیل می کرد! او پس از گذشت چند ماه وقتی دید این بار جنگ شوخی بردار نیست و آمریکا ضمن خاتمه دادن به پرونده دیکتاتوری در عراق، قصد خاتمه دادن به پرونده تروریسم را هم دارد و به پادگان اشرف نیز حمله کرده اند، ناچار خود را به بغداد و نزد آمریکاییها رساند تا به طرفِ پیروزمند جنگ در عراق، ضمن خوشامدگویی، قول همکاری همه جانبه بدهد، به ویژه این که قرار بر این بود آمریکا پس از فتح عراق به سمت مرزهای ایران حرکت کند و در این رابطه آمریکا در جنگ علیه ایران، بدون شناسایی و نفوذی و جاسوس و غیره، در جنگ با کشور پهناوری چون ایران، مشکل داشت.

تا این زمان، یعنی بهار سال 1382، مسعود رجوی، حاضر و ظاهراَ در دست آمریکاییها به سر می برد. او وقتی در 17 ژوئن سال 2003، ضربه سختی از جانب اروپا و فرانسه متحمل شد، شوکه و ناامید شد. چون به هر حال، بین دو قدرت حامی و ضد جمهوری اسلامی یعنی آمریکا و اروپا، حداقل یکی را از دست داده بود و همچنین بین دو رهبر ارشد و تصمیم گیرنده مجاهدین، باز هم حداقل یکی را در فرانسه از دست داده بود و پشت سرِ اتفاقات 17 ژوئن را به خوبی می خواند که این قصه سرِ دراز خواهد داشت و ممکن است تا به فروپاشی تمام عیار سازمانش پیش برود. او آخرین بار گویا در ارتباط با آزادی زنش از زندان فرانسه، همه سعی و کوشش خود را کرد، فتوای خودسوزی اعضایش را صادر کرد تا مانع از استرداد زنش به ایران گردد و به هر حال تا این تاریخ، ظاهراَ حیات فیزیکی داشت و ضمناَ در صحنه سیاسی کار می کرد. ولی از این تاریخ به بعد، یعنی زمانی که زنش از زندان فرانسه آزاد شد، هیچ خبر سلامتی و فعالیت سیاسی از وی بروز داده نشد. در درون سازمان و ملاء هوادارانش قرار بر این بود که غیبت رهبری کوتاه و بی دردسر باشد، ولی گو این که غیبت مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق، از صغری به کبری بدل شد و طبعاَ در این رابطه تحلیل و تفسیرها نسبت به دو سال قبل، فرق اساسی خواهد داشت.

مثلاَ زمانی که چند ماهی از غیبت رهبری مجاهدین گذشته بود، نگارنده خود در مقاله ای به نام “آیا رهبری مجاهدین آزاد خواهد شد” دیدگاه و نظراتی را در این رابطه منتشر کرد که اگر چه آن تحلیل و دیدگاه را هنوز قبول دارم و بر آن پافشاری می کنم، با این وجود، آن تحلیل مربوط به دو سال قبل و مربوط به غیبت صغری بود و طبعاَ غیبت کبری، نتایج دیگر و خطرناکی را به دست می دهد. این غیبت، عواقب و تلفات خاص خودش را دارد، تلفاتی که جبرانش ممکن نیست. به هر رو، در اینجا و در این مطلب قصد آن را دارم تا وضعیت جدید رهبری مجاهدین را با حدس و پارامترهای مختلفی که در دست است، شرح دهم. وضعیت حیاتی و سیاسی وی را در ایامی که در غیبت کبری به سر می برد و چشم اندازی که در آینده برای این غیبت به وجود خواهد آمد، در این رابطه سعی خواهم کرد کلیه نظرات، حدسها و فاکتورها را در محورهای زیر خلاصه کنم:

1ـ آیا مسعود رجوی زمانی که زنش را دستگیر کردند و پی به تبعات آن دستگیری برد، ناامید شد و در فراغ زنش، دست به خودکشی زد؟ به هر حال او زنش را بعد از قدرت، بسیار دوست داشت و نزدیک به 20 سال در یک سنگر با هم زندگی زناشویی داشتند، به ویژه مسعود رجوی برای به دست آوردن زنش مریم عضدانلو، بهاء گزافی را پرداخته بود. علیرغم این که او زنان دیگرش را به نازلترین قیمت در راه رسیدن به قدرت فروخته یا از دست داده بود، اما در مورد زنش مریم عضدانلو، حاضر شده بود بیش از 90% اعتبار و آبرو و همه چیز سازمانش را بر باد دهد و به موازات آن حاضر شده بود، چند سالی زنش را مثل خودش به رهبری عقیدتی نیروهایش و بالاترین پستها بگمارد. اگر چه این نظرگاه در مورد مسعود رجوی ظاهراَ ضعیف است، اما به هر حال انقلابیون علیرغم شعر و شعار و یا اعمال افراطی شان، دارای وجوه معکوس برای استتار حقایق، و عاطفه هستند و بعضاَ زندگی را از انسانهای عادی بیشتر دوست دارند. این درست است که مسعود رجوی از مرگ دیگران و حتی از مرگ نزدیکان و همقطارانش لذت می برد و انگیزه می گرفت، اما متقابلاَ او کسی بود که برای اولین بار در سال 1368، برای مرگ برادرش کاظم رجوی، مانند یک کودک مویه کرد و زار زار گریست.

2ـ آیا مسعود رجوی به خاطر در هم شکستن سازمانش، دست به خودکشی زده است؟ چیزی که او همواره قولش را به فداییانش داده بود تا آنان از مرگ و انتحار نترسند، زیرا که او همواره معتقد بود، مرگ یا شهادت تنها سهم اعضای پایین نیست، بلکه اگر روزی کار بدانجا برسد، مرگ یا شهادت سهم رهبران نیز خواهد بود! مثلاَ مسعود رجوی در سال 1380، در یکی از نشستهای سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک، وقتی نیروهایش را برای یک جنگ عاشورایی علیه ایران آماده می کرد، سرانجام خود را نیز تعیین تکلیف کرد و در خاتمه نشست افزود، “اگر قرار بر این باشد، پرونده سازمان ما بسته شود، بگذارید این پرونده شرافتمندانه بسته شود؛ آن روز،  ابتدا سازمان مجاهدین خلق را منحل اعلام می کنم و سپس خودم دست به خودکشی می زنم”!

ولی در این رابطه زمانی که سازمان وی بعد از فتح عراق توسط آمریکا، کمرشکن شد و شیرازه امور از هم پاشید، او اولاَ سازمانش را منحل اعلام نکرد و مانند بسیاری از سرداران و رهبران شکست خورده، علناَ و جسارتاَ دست به انتحار نزد. این تنها حدس و گمان است و یا اگر مرتکب چنین عملی شده باشد، چرا بازماندگانش این را بنا بر رسم مذهبی و انقلابی شان، اعلام نمی کنند تا نان این عملِ جسورانه و انقلابی رهبرشان را بخورند و آنرا همواره چون سنتی انقلابی و مذهبی، به خورد بازماندگان شان بدهند، بازماندگانی که در غیاب رهبر، هر روز منفعل تر می شوند و خود را تسلیم دشمن می کنند. مضاف بر این، کسانی که از نزدیک مسعود رجوی را می شناسند، در هر دو موردی که ذکر شد او در شرایط حاد ممکن است دست به خودکشی زده باشد، این عمل وی را مردود می شمارند و معتقدند که مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین، حتی 10% جسارت خودکشی را نداشته و تبلیغ خودکشی و انتحار، برای پیش بردن اموراتش بوده و زمانی که دستگاهش نیاز به خون داشت، او ناچار بود برای سوخت گیری، از خودش نیز مثال بزند که در روز موعود، خونش به مثابه سوخت عمل خواهد کرد، ولی او مانند همیشه معکوس حرف می زد و معکوس تبلیغ می کرد.

3ـ آیا یکی از نزدیکانِ متعصبِ مسعود رجوی، وقتی پی به خیانت محرزِ رهبرش برد، یا این که بنا به دستور مریم عضدانلو، وی را به ضرب گلوله کشته است؟ این نظر هم بعید است، چون که مسعود رجوی افراد خاصی را برای حفاظت از خودش انتخاب می کرد و همچنین اگر چنین بوده باشد، موضوع قتل می بایست توسط مابقی محافظین به بیرون درز کرده و سرانجام به گوش مردم برسد، که تا کنون در این رابطه چیزی به گوش مردم نرسیده است.

4ـ آیا یکی از نفرات صدام حسین پس از مطلع شدن از خیانت مسعود رجوی و همکاری وی با دشمن عراق یعنی آمریکا، از جانب رهبران عراق دستور گرفت تا مسعود رجوی را به جرم خیانت به عراق و همکاری با آمریکا، به قتل برساند و علت سکوت سران مجاهدین همین است که نمی توانند در این رابطه صاحب خانه را مسئول قتل مهمان خانه، معرفی کنند؟! در این رابطه هم خبر می بایست به بیرون درز می کرد که تا کنون نکرده است.

5ـ آیا مسعود رجوی پس از دستگیرشدن توسط آمریکا، ترسیده و سکته کرده و به مرگ طبیعی گرفتار شده و بدین سبب سازمانش شرم دارد تا رهبرش را این چنین ضعیف معرفی کند! به هر حال، آنان که رهبری مجاهدین را از نزدیک می شناسند، او را ترسوترین آدم در سازمان مجاهدین معرفی می کنند که حتی یک بار نیز پایش به کردستان نرسید و بیشترین گارد و حفاظت بدنی را در جهان برای خود فراهم کرده بود که اینها جدا از بالا بردن قداست و اتوریته اش نزد اعضایش، نشان از هر گونه عدم جسارت فردی او بود و مسعود رجوی کسی بود که در هر کجا اشتباه می کرد، به هیچ وجه حاضر به اشتباه و خطا در مورد فرد خودش نبود و در این رابطه ریسک نمی کرد.

6ـ آیا آمریکا مسعود رجوی را ابتدا به کار فراخوانده و سپس وی را به گروگان گرفته است؟ و این امر به این علت است که آمریکا پس از فتح عراق در سال 2003، قرار بر این بود بعد از مدت زمان کوتاهی دوباره عازم جنگ با ایران بشود و لاجرم در جنگ با ایران به رهبر مجاهدین و نیروهایش نیاز داشت، چرا این که مجاهدین خلق از حیث شناسایی منطقه و شیوه های مختلف جاسوسی، قادر بودند به آمریکا کمکهای لازم را بکنند، ولی بعدها از آنجایی که آمریکا در باتلاق عراق گیر کرد و این گیر کردن به دو سال انجامید، بدین سبب از حیث نیرو و اقتصاد، به مشکل برخورد و فعلاَ تصمیم به بازگشودن جبهه بزرگتری به نام ایران را ندارد، ولی از آنجا که پنتاگون نقشه های جنگی و توافق های مشترکش را در ابتدا با مسعود رجوی در میان گذاشته بود و امروز آن نقشه ها را سری و اطلاعاتی تلقی می کند و همچنین به هیچ وجه به مسعود رجوی اعتماد ندارد، می تواند تا اطلاع ثانوی وی را در گروگان داشته باشد. ولی سئوال اینجاست، اگر چنین باشد، چرا سازمانش اعتراض نمی کند و اقدام به نجات رهبرش از دست آمریکا نمی کند؟!

7ـ آیا آمریکا مسعود رجوی را ابتدا بنا به قول همکاری و حمله به ایران، به عراق کشانده و سپس وی را به گروگان گرفته یا به قتل رسانده است. از یاد نباید برد، آمریکا 6 مستشارش به دست مجاهدین خلق به قتل رسیده اند و در فرهنگِ آمریکاییان، کشتن یک نظامی آمریکایی از جانب هر آن کس که صورت گیرد، پاداشش مساوی با مرگ است. علاوه بر این، اسنادی وجود دارد که مسعود رجوی، همزمان با همکاری با عراق برای آمریکا نیز جاسوسی می کرده و در این میان سرِ هر دو را کلاه گذاشته است و از آنجا که در حین جاسوسی، خساراتی را به آمریکاییان وارد کرده است و در تعهد جاسوسی اش نیز خیانت کرده بود، ممکن است مورد غضب آمریکا قرار گرفته باشد. یا این که احتمالات دیگر و کوچکتری وجود داشته باشد، مثلاَ زمانی که اقدام به فرار از نزد آمریکاییها کرده باشد و غیره.

8ـ آیا مسعود رجوی را آمریکاییها از کشور ناامن عراق خارج کرده و به یکی از پایگاههای نظامی و در کشور دیگری انتقال داده اند؟ که اگر چنین باشد، یعنی پنتاگون بخواهد از مسعود رجوی برای ایام جنگ علیه ایران، استفاده کند، این امر می تواند در میان احزاب رقیب در آمریکا و یا مطبوعات شان افشاء شود. انتقال رهبر مجاهدین توسط آمریکا به خارج از عراق، خبر مذبور به راحتی می تواند به بیرون درز کند، زیرا که مسعود رجوی برای هیچ طرف خارجی مهره با ارزشی نیست و هر آن کس که بخواهد از وی نگهداری بکند، می بایست قیمت لازم را در ارتباط با دشمنان وی که از جمله ایران باشد، بپردازد.

9ـ آیا مسعود رجوی توانسته با فریب از دست آمریکاییها فرار کرده و خود را به یکی از کشورهای اروپایی برساند؟ همان گونه که زنش از اردن به فرانسه گریخته و در اثر بی احتیاطی دستگیر شده ولی این بار در مورد خود مسعود رجوی با احتیاط و مخفیکاری عمل کرده اند؟ اگر چنین باشد، مسعود رجوی، شخصیتی نیست که به طور عمد و آگاهانه، به حیات سیاسی اش خاتمه دهد و از طلبکاری مطلق، به بدهکاری مطلق تن در دهد.

10ـ آیا مسعود رجوی را آمریکا به تهران مسترد کرده است؟ اگر چنین باشد، این یک معامله طبیعی است، یعنی این که آمریکا در ازای لو رفتن صدام حسین از جانب ایران، متقابلاَ مسعود رجوی را به پاس این همکاری، به ایران تحویل داده است.

11ـ آیا مسعود رجوی به دلایل متعدد و پیش پا افتاده، مرده است و سران مجاهدین به خاطر حفظ روحیه نیروها، نمی توانند خبر را اعلام کنند و مانند فیلم “ال سید El Cid” می خواهند با زنده خواندن رهبرشان، همچنان روحیه نیروها را در راستای جنگ علیه ایران، حفظ کنند؟

12ـ آیا مسعود رجوی 30 سال از مبارزاتش را علیه بشریت، متاثر از فضای ترس و تشکیلات و ایدئولوژی و قدرت بوده و حال که به شکست حتمی رسیده و فضای دیگری بر او حاکم است، به تاملی دیگر رسیده و از گذشته اش پشیمان گشته است؟ اگر چنین است، چرا این ابراز پشیمانی را با صدای بلند ابراز نمی کند، تا جمع تولیدات و نفراتش نیز پشیمان شده و دست از مبارزه علیه بشریت بردارند؟ آیا پشیمانی و ندامت تنها مربوط به خانه دشمن و در درون تلویزیون است، یا این که در ارتباط با مردم نیز می توان صادق و نادم بود؟!

13ـ آیا مریم عضدانلو، فرد شماره دوم مجاهدین خلق، از فرد شماره اول مجاهدین خلق یعنی مسعود رجوی، انتقام گرفته و او را به قتل رسانده است؟ این مسئله در بازی قدرت بعید نیست. این همان تحلیلی است که در مقاله قبلی از آن یاد کردم و دلیل آوردم که مسعود رجوی، در راستای منافع شخصی و سیاسی اش حداقل دو بار مریم عضدانلو را قربانی و خرابِ مطامع خود کرده است. بار اول، او را با خفت و خواری از همسر و فرزندش جدا کرده و با تطمیع به ازدواج خود درآورده و بار دوم به خاطر رسیدن به قدرت، مریم عضدانلو را نزد صدام حسین فرستاده است تا اسلحه و پول دریافت کند. چنین بود که مریم عضدانلو که عمری در مکتب مسعود رجوی درس خوانده بود، منتظر فرصتی طلایی باقی ماند تا ضمن انتقامکشی از اعمال گذشته استادش، قدرت را از وی بگیرد و علت سکوتش نیز همین است. این سکوت دو ساله مریم عضدانلو در قبال مفقود شدن همسرش، همین پیام را به واشینگتن، تهران یا بغداد می دهد که او به هر صورت خواهان حذف مسعود رجوی است، اگرچه کماکان به سبک خودِ مسعود رجوی، با نام بردن از او، می خواهد نانش را بخورد و خود را بری از گناه جلوه دهد. همان گونه که مسعود رجوی نیز قربانیان خود را همچون موسی خیابانی، اشرف ربیعی و صدها دیگر، هر از گاه از آنان یاد می کرد، ولی در اصل، آنان قربانیان راه مسعود رجوی در راه رسیدن به قدرت بودند. همچنین از یاد نباید برد، آمریکا پیشنهادش به تتمه مجاهدین این بود که آنان برای بازسازی و خروج از لیست تروریستی، از میان سه پیشنهاد، در قدم اول می بایست رهبری سازمان را تغییر دهند، که این منافع مشترک دو نیروی غالب و مغلوب را می رساند.

14ـ خلاصه کلام این که هم اکنون مسعود رجوی رهبری عقیدتی مجاهدین خلق، به هر سرنوشتی که گرفتار شده باشد، قطره ای از دریای مکافاتی است که طبیعت و روزگار برایش در نظر گرفته و پاسخ 40 سال تلاش علیه آزادی انسان و جامعه است که حداقل خود و نفراتش این جسارت و آزادی را ندارند تا در باب مهمترین و عالیترین مسایل درونی و بیرون شان، اظهار نظر کنند و به مردم پاسخگو باشند! همچنین این سکوت، یک رضایت آشکار به دشمنان مسعود رجوی است که هر آنچه با او کرده اند یا بکنند، نتیجه، در مجموع به نفع موقعیت مریم عضدانلو و سازمان جدیدش، به حساب خواهد آمد.

توضیح، مقاله “مسعود رجوی چه شد؟!” 10 سال قبل که او تازه غیبت صغرا را برگزیده بود نوشته شد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید