مژگان پورمحسن:دمکراسی و مبارزهٔ چریک مخفی درایران ـ قسمت دوّم و سوم

0
620

دمکراسی و مبارزهٔ چریک مخفی درایران ـ قسمت دوّم و سوم

مژگان پورمحسن، پژواک ایران، چهاردهم ژوئیه ۲۰۱۵:…  برای پدران گرامی و مادران عزیز و فرزندان نورچشممان که می پرسند آخر مگر در این گروههای مخفی چریکی چه خبر است که یک نسل بپایشان سوختند عرض می کنم « چه خبر است را من نمی دانم »، ولی بشما صادقانه بگویم اگر آن عزیز فدایی و آن عزیز مجاهد زنده بودند برای دیدارشان از تخت بیمارستان هم می گریختم تا به زیارتشان بروم با اینکه نه …

لینک به قسمت اول

دمکراسی و مبارزهٔ چریک مخفی درایران ـ قسمت دوّم

لینک به منبع

مبارزهٔ مسلحانهٔ چریکی که در وطن ما ایران بوجود آمد و بخصوص در زمان شاه با دو نام سازمان چریک های فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران شناخته می شدند، اولّین دلیل وجودی خود را شکست تمامی روشهای مبارزات سیاسی ملّی وعلنی ومردمی تا اوایل سالهای ۱۳۴۰ وقفل شدن جامعه دردیکتاتوری مطلق و وابستهٔ رژیم شاه معّرفی می کردند و بواقع شکست دولت ملّی ومیهنی دکتر مصدق در کودتای آمریکایی که شاه را بقدرت باز گرداند، زخم سیاسی عمیقی درجامعهٔ ایران ایجاد کرد که دیگر بسته نشد و بهبودی نیافت. رژیم آخوندی که بجای رژیم شاه بقدرت رسید هیچ مشروعیت سیاسی، ملّی و مبارزاتی نداشت و برعکس کلیهٔ کسانی که از مبارزهٔ مسلحّانه برای سرنگون کردن این رژیم ضّد ملی و ضّد مردمی انتقاد و حتی آنرا محکوم کرده و چپ روی میدانند، من هر نوع تأیید، همکاری و خدمت باین رژیم از قبل از سر کار آمدن خمینی ضّد ایران و ایرانی تا بامروز این رژیم جنایتکار ضد بشری را سقوط تمام عیار از کلیهٔ اصول وپرنسیپ های انسانی و متّرقی می دانم. بنظر من همهٔ زندانیان سیاسی آزاد شده، همهٔ سیاسیون معروف، همهٔ چریک های سابق که در همان ابتدا وبه بهانهٔ قیام مردمی با خمینی و یارانش دست همکاری دادند، همگی بجز « حیات خفیف خائنانه» و ننگ پاک نشدنی دستانِ درخونِ هموطنان بی گناه رفته و بی آبرویی وطن فروشی و حیات طبیعی و انسانی سوزانی خاطره ای در دل مردم و در ثبت تاریخی بجای نگذاشتند.

پاسخ خمینی را بآنصورت مسخره در دوـ سه روز پیش از سی خرداد دادن بازی با دهها و صد هزار خون و میلیاردها رنج یک خلق تحت ستم بود. چرا؟ زیرا نه رژیم سراندرپا جنایت حاکم چند روزه تغییر ماهیّت داده بود و نه میشد صدها هزارنوجوان و جوان فعّال وعلنی همهٔ گروههای مخالف رژیم را چریک زبده و عملیاتی با زندگی مخفی نمود. این موضوع را همهٔ افراد سیاسی خیلی خوب می دانستند. خمینی ضّد خدا و ضّد بشرورژیمش هم اینرا خیلی خوب میدانستند. تنها آن نوباوگان دبستانی و دبیرستانی میلیشیا و آن جوانان و نیروهای گوش بفرمان که غرق در فرمانبری تشکیلاتی بودند و صد صد تا اعدام شدند نمیدانستند. آنهایی که وقتی خبر اعدام یا زیرشکنجه تکه تکه شدن یارانشان را می شنیدند با چشمانی گریان سراندرپا افتخاروانگیزهٔ مقاومتِ بیشتر میشدند و وقتی خبر فرار از جنگِ مسعود رجوی را شنیدند، معصومانه گفتند « خوب شد برادر رفت و دستِ این جنایت کاران نیفتاد».

بله،« سازمان رجوی » که مطلقاً سازمان مجاهدین خلق نبود با شهادت بنیانگذاران و کادرهای واقعی مجاهدین و ضربهٔ درونی ـ بیرونی به هویت عقیدتی اعضا وهواداران مجاهدین درسالهای ۵۳ ـ۵۴ ودرنبودِ ارتباطات واطلاعات صحیح مجاهدی درزندان وقبل ازسرگونی شاه شکل گرفته بود،عمدتاً همان سالهای ۵۷ تا ۶۰ به اوج خود رسید. زیرا « تشکیلات رجوی » در این سه سالی که بآن فاز سیاسی می گویند برزمینه ای از فضای جدیدِ اجتماعی ـ سیاسی پَس از قیام و سکوت یا همکاری « باصطلاح مجاهدین باقیماندهٔ درون و بیرون زندان» جلوه کرد، از « تشکیلات چند نفرهٔ رجوی » به « سازمان چندین هزارنفره وسراسری رجوی » البتّه تحت نام وآرم سازمان مجاهدین خلق ایران تبدیل شد.

همانگونه که شما اگر خمینی را از نزدیک در نوفل لو شاتو (مثل من) دیده بودید نمی توانستید تصوّر کنید که این پیرمرد عمامهٔ سیّدی بر سر با بازگشتش به ایران، کشورمان و مردممان، طبیعت و آثار تاریخی ده هزار ساله مان، اقوام و فرهنگ هایمان، زبانها و باورهای دینی مان، تاریخ و جغرافیایمان، سلامت و صلحمان، افتخارات و هنرهایمان، صنایع و کشاورزی مان، داراییها و ثروت ملّی مان، آبروی ملّی و بزرگ منشی نیاکانمان، رأفت انسانی و جوانمردی اسطوره ایمان، صورت نورانی بزرگترهایمان و خنده های شاد و معصومانهٔ کودکانمان، بله، همه چیز و همه کَسِمان را خواهد کُشت وخواهد سوزاند و بربادخواهد داد و خاکستر خواهد کرد، رژیمش همهٔ ثروتهای این مملکت راخواهد خورد و به بیگانگان خواهد داد وایرانمان را ویرانه خواهد کرد. بله خمینی ایران را سراسر قبرستان کرد و دروغ و ریا، دنائت و رذالت، وقاحت و بیشرمی، خفّت و تجاوز را بر مردممان حکومت کرد.

حال، هموطنانم، وظیفهٔ ملّی و میهنی سی و هفت ساله مان که همانا نجات وطن و هموطنانمان از وجود نحس آخوندی است را به سرانجام نرسانده ایم. در این سی و هفت سال، همه مان سوختیم و جزغاله شدیم امّا این رژیم نکبت را از بالای سرمان به جایگاه واقعیش، قعر تاریخ بزیر نکشیدیم. چندین نسل مُردند یا دقیق تر بگویم چندین نسل جان کندند و جان کندیم و نتوانستیم این هیولای خصم مُلک و ملّت را بزیر کشیم. منتظر مبارزهٔ مسلحّانهٔ چریک مخفی هموطنانتان که گویا از واشنگتن تا تگزاس، از پاریس تا لندن، از عراق تا ترکیه، از سیدنی تا اسلو، همگی زن و مرد، بیست و دوـ سه ساله، در اوج توان بدنی و روحی، دوره دیده در ارتش شمارهٔ یک دنیا، مسلّح به آخرین و مدرن ترین تجحیزات نظامی منتظر فرمان حرکت رهبرانشان مسعود رجوی و مریم رجوی هستند که از آسمان و زمین بر وطنشان ایران و شما هموطنانشان بمب اتمی و بیولوژیکی و شیمیایی ببارند تا رهبرانشان را بقدرت برسانند اصلاً وجود خارجی ندارد.

ما فرزندان ایران که از دست نظام جور و جنایت آخوندی در همهٔ دنیا پراکنده ایم به هیچ حزب، سازمان و گروهی برعلیه استقلال کشور ایران و بهروزی ملّت ایران تعلق نداریم و نخواهیم داشت. در میان مَردم همهٔ کشورها انسانهای بسیار شریف و بزرگوار هستند و خواهند بود که در این سی و اندی سال برای ما ایرانیانِ بواقع آواره و عمیقاً دردمند مرهم بوده اند امّا درد ما درد شماست، درد وطن است که به امّید و توکّل به خدای یکتا، تنها جهان دار، صاحب آنچه بود و نبود، وطنمان را خودمان و با ارادهٔ سترگ و تسلیم ناپذیرمان و با توسّل به اتحاد ملی مان از شّر تمامیّت این رژیم رذالت آخوندی می رهانیم.

چو ایران نباشد تن من مباد

جاوید ایران

مژگان پورمحسن

دمکراسی و مبارزهٔ چریک مخفی ـ قسمت سوّم

لینک به منبع

اولّین آشنایی من با چریک ها در زمان شاه مانند بسیاری از نوجوانان آنزمان از طریق دست نوشته ها و گاهی جزوه ها ی تایپ شده و کتب چاپ شده بود. برخی مربوط به فدائیان خلق و مدتّی بعد نوشته هایی از مجاهدین خلق. امّا آشنایی واقعی و قابل دید من با قهرمانان مبارزات آن سالها با همنشینی با یک چریک فدایی خلق آغاز شد. روحش شاد و خاطره اش گرامی باد. من در او عشق بی شائبه به کارگران و زحمت کشان را بعینه و درکار و رفتار روزانه دیدم. از او تعریف جدیدی از محرومان و واگذاشته شدگان را شنیدم و در او سیمای انقلابی زن فدایی خلق را در ذهن و روحم حّک کردم. او و رفقایش به اسطورهٔ ایرانی « یَل » مفهوم واقعی بخشیدند. این یَل از طبقهٔ اشراف واصطلاحاً « شازده ( شاهزاده) » آمده بود تا خود را فدای رهایی طبقهٔ کارگر نماید و همین کار را کرد. کم حرف میزد و بسیار عمل میکرد. هیچگاه طی چندین سال ندیدم لباس نویی بپوشد و کفش غیر سوراخی بپا کند یا بدنبال اسم و رسم یا تفریح و خوشگذرانی یا استفاده از کَسی یا سوء استفاده از خانواده یا فامیل یا دوستانش باشد. درچشمان درشت و سیاهش فقط زمانی اشک دیدم که از شرایط سخت وغیرانسانی تحمیلی به کارگرانی که هر روز به سراغشان می رفت صحبت می کرد. همهٔ درآمدش را، هر چه لباس و کفش و جواهر به او هدیه می دادند به کارگران و خانواده هایشان می رساند. آری، او یَل بود، کمونیست بود، فدایی زیست و فدایی شهید شد. در سال ۱۳۵۵ در محاصرهٔ جلّادان ساواک و درصحنهٔ رزم نابرابر با حمله به آنها تعدادی از ساواکی ها را کشت و خود نیز به شهادت رسید. پیش ازشهادتش بجز چند تن از رفقای فداییش وساواک که بدنبالش بود، هیچکس نمیداست که او فدایی خلق است، انقدر این انسان بی تکلّف ودرآرمانش حّل شده بود. قلباً مطمئن بودم دوستان دیگری دارد بخصوص زنانی که همچون او یَلان این آب و خاکند. درگیریها وشهادتهای آن دوران گواه این اطمینان قلبی شد. من هرگز نتوانستم حتی کمی شبیه این یلان باشم امّا یادشان همواره با منست.

با مجاهدین دیرتر ولی در همان دوران شاه برخورد کردم. آنموقع شانزده سالم بود و یکی ازپسران جوانی که جزء گروه ریاضی خوانهای خارج از مدرسه بود هوادار یا شاید عضو مجاهدین بود ولی من نمیدانستم. این جوان بر عکس آن فدایی شهید، فقر و فلاکت، گرسنگی و رنج محرومین را از نوجوانی در محلهٔ زندگیش و در همسایگی شان دیده بود و درهمان سنّ جوانی برایش کاملاً عینی بود. این جوان بی ادعّا وپراستعداد دسته گلی بی نظیر از نجابت بود. در برابر علاقهٔ سرشار من به دیدن مجاهدین وباحتمال قوی دستورتشکیلاتی برای دیدن حقیر، یک بارآنهم اگردرست یادم مانده باشد چشم بسته ( این یک اصطلاح گروههای چریک مخفی بود و معنی آن یعنی آدرس محلّی را که میروید نباید یاد بگیرید) مرا به خانه ای برد و من مَرد جوان دیگری را دیدم که چند سال از ما بزرگتر بود وصحبتی کردیم ولی دیدارش بدلم ننشست. موقع بازگشت دوستم گفت که آن برادر گفته که احتیاج به چشم بسته نبوده و چرا زودتر به او معّرفی نشده ام و خوب است من بیایم با او زندگی کنم!!! آنچنان عکس العملی نشان دادم که دوستم گفت، به برادر گفتم فکرنمی کنم چنین چیزی امکان پذیر باشد ولی برادر گفته که امروز فهمیده که دوستم مرا مقداری دست کم گرفته و بهرحال پیشنهادش را داده!!!

دوست بسیار عزیزم که مرا طی سالها خوب می شناخت وبا آن هوش سرشار مسلّماً بقیّهٔ موضوعات شخصیّتی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی مرا کاملاً می دانست پاسخ بسیارمحترمانه ای داده بود. من ازاو انتقاد کردم که ضعیف برخورد کرده وباید سیلی محکمی در گوشش میزد.

بعد از مدتی من با اهداف بسیاری و با قبولی در امتحان اعزام بخارج برای تحصیل به فرانسه رفتم…

رژیم جنایتکار آخوندی آن دوست عزیز مجاهدم که تجسّم نجابت و زیباترین وجود یک مرد مذهبی و مؤمن بود که شناختم را در سال ۱۳۶۱ دستگیرو اعدام کرد. جرمش را من خوب میشناسم: مرد جوان مجاهدی که تجسّم نجابت و عینیّت مؤمن و خداپرستی است را البتّه که رژیم جَهل و جنایت خمینی ضّد بشر تاب نمی آورد.

روحش شاد و خاطرش گرامی باد.

از خدا خواسته ام که این عزیزان فدایی و مجاهدم و دیگرعزیزانی را که در این دنیا سیر ندیدم، آن دنیا ببینم.

برای پدران گرامی و مادران عزیز و فرزندان نورچشممان که می پرسند آخر مگر در این گروههای مخفی چریکی چه خبر است که یک نسل بپایشان سوختند عرض می کنم « چه خبر است را من نمی دانم »، ولی بشما صادقانه بگویم اگر آن عزیز فدایی و آن عزیز مجاهد زنده بودند برای دیدارشان از تخت بیمارستان هم می گریختم تا به زیارتشان بروم با اینکه نه من چریکم، نه فدائیم نه مجاهد، نه مبارزهٔ مسلحّانه را دوست دارم نه زندگی مخفی را، نه گروهی، نه سازمانی و نه حزبی را قبول دارم.

فقط دیدار این سطح از انسانم آرزوست. می فهمید.

جاوید ایران

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید