این دوربین های لعنتی چقدر تمرین کردند تا پیام چشم هایت را مردم دنیا نخوانند و ندانند و نفهمند اما من مادرم و دروغ های اجباریت را میخوانم چشم های تو به مامان محبوبه که دروغ نمی گوید یک روز تمام دوربین های دنیا را خاموش میکنیم تو را تنگ در آغوش میگیرم حرف های دلت را دور از چشم این دوربین های لعنتی و چشمان دریده و بی شرم این از خدا بی خبران گوش میکنم میدانم حرف های زیادی داری مصطفی و حوریه را به خدا سپردمشان و تو را که در آغوش مهربان خدایی میبوسم لعن و نفرین به کسانی که در زمین این همه ستم میکنند و عشق را به زنجیر کشیده اند تا به اهداف شومشان برسند
(با تشکر از خانم محمدی دریافت شد – ایران اینترلینک)
سمیه جان. حوریه را به قصد کشت زدند و پدرت بهای عشق را با جان می پردازد
سمیه جان عزیزکم دلتنگی های بی پایانم برای تو تا همیشه ی تاریخ ثبت خواهد شد دلتنگی های بی پایان مادری دور افتاده از دخترش. پاره ی تنش.
سمیه جان دلتنگی های بی پایانم این روزها با دل نگرانی های بی حدو اندازه ای همراه شده دلهره ی خطری که خواهرت حوریه و پدرت را تهدید میکند
عزیزکم مصطفی تنها تقاضای دیدار تو را کرد اما این بی شرف ها به پدرت و خواهرت حمله کردند و اگر پلیس به دادشان نرسیده بود ….
دلتنگی هایم را به دنیا نوشتم و به دنیا گفتم که سمیه ام را میخواهم همین حتی تو اگر اسیری باید به اسیر رخصت دیدار خانواده را داد
اینک به دنیا اعلام میکنم از ظالمان تروریست بیم ناکم چراکه دیو صفتانی که به خانواده ها اجازه ی دیدار با فرزندشان را نمی دهند هر جنایتی از دستشان بر میاید
حوریه ام را به قصد کشت زدند این نامردها و مصطفی بهای عشقق را به تو با جانش میپردازد
دخترکم به خدا پناه میبرم صبوری میکنم و دلم را پیش مادرانی میگذارم همچون فروغ و مادران چشم انتظاری که هرگز روی فرزندان شان را ندیدندد
سمیه جان تو را باور دارم سمیه ی مهربان دل نازک فداکارم که عشقق من و مصطفی بودیم و هستیم
میدانم از چشم های مهربانت در فیلم حرف های دلت را میخوانم
تو عزیزم مهربانم دلتنگ آن چشم های مهربانم
این دوربین های لعنتی چقدر تمرین کردند تا پیام چشم هایت را مردم دنیا نخوانند و ندانند و نفهمند اما من مادرم و دروغ های اجباریت را میخوانم چشم های تو به مامان محبوبه که دروغ نمی گوید یک روز تمام دوربین های دنیا را خاموش میکنیم تو را تنگ در آغوش میگیرم حرف های دلت را دور از چشم این دوربین های لعنتی و چشمان دریده و بی شرم این از خدا بی خبران گوش میکنم میدانم حرف های زیادی داری مصطفی و حوریه را به خدا سپردمشان و تو را که در آغوش مهربان خدایی میبوسم
لعن و نفرین به کسانی که در زمین این همه ستم میکنند و عشق را به زنجیر کشیده اند تا به اهداف شومشان برسند
و سپاس خدایی که ما را آفرید و شایسته ی رسالتی بزرگ قرار داد تا چشم و گوش دنیا را باز کنیم و خدا را سپاش که زبان و قلم و قدم مان را به راه حق هدایت نمود
مادرت محبوبه
دلتنگی های بی پایان برای دخترم سمیه (محبوبه: همیشه دلهره با من است)