کریم غلامی:از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت دوازدهم)

0
1020
نشست 5 روزه تنگه و توحید، شروع فرم و شکل گیری انقلاب ایدئولوژیک بود. چرا مسعود رجوی نام این نشست را تنگه و توحید گذاشته بود؟ بعد از عملیات فروغ جاویدان، تنگه در مجاهدین به یک اصطلاح تبدیل شده بود. زیرا مجاهدین در این عملیات در تنگه چارزبر حدود پنجاه کیلومتری کرمانشاه، توسط سپاه و ارتش ایران متوقف شدند. نشست حول این موضوع بود که مجاهدین به چه دلیل در تنگه گیر کردند و راه حل عبور از تنگه چیست؟ دلیلی که مسعود رجوی برای گیر کردن مجاهدین در تنگه تراشید، موضوع ایدئولوژیک بوداز اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت دوازدهم)

آغاز دوران تاریک فروپاشی درونی مجاهدین (بخش سوم)

کریم غلامی، ایران فانوس، 19.05.2015   در 10 فروردین سال 1369 من از بیمارستان مرخص شدم و به مقر پشتیبانی که آن زمان به آن 500 می گفتند، منتقل شدم. مدتی در قسمت مالی تدارکات و بعد در بخش سانترال تلفن و بخش تاسیسات کار کردم و در خرداد سال 1370 به قسمت مخابرات منتقل شدم.

مهمترین واقعه درونی مجاهدین در این سال، نشست جمعی 5 روزه ای بود که نام آن را تنگه و توحید گذاشتند. در این 5 روز، مسعود رجوی تلاش کرد تا انقلاب ایدئولوژیک را به خورد مجاهدین بدهد. یعنی به نوعی انقلاب کردن را برای مجاهدین اجباری شد. هر چند انقلاب ایدئولوژیک ساخت مسعود رجوی در سال 1364 اعلام شد، ولی این انقلاب شکل و کار کرد خاصی نداشت. برای همین نگاه مجاهدین تا آن زمان با انقلاب ایدئولوژیک یک موضوع مترقی و معنوی بود. زیرا شعار انقلاب رهایی زن در قدم اول و رهایی انسان در قدم دوم بود. از آنجایی که در جامعه ایران، بخصوص بعد از انقلاب سال 1357 زن و آزادیهای زنان و سرکوب زنان موضوع مطرحی بود، بسیاری از تفکرها و گروه ها شعار رهایی زنان و آزادیهای زنان را می دادند. مردم به آن به عنوان یک دیدگاه مترقی و مدرن نگاه می کردند. از این رو بسیاری از گروه ها و اشخاص بطور واقعی و یا برای پیش برد منافع گروهی و شخصی از این شعار استفاده می کردند و از آنجایی که اعضای مجاهدین (به شکل کلی) متشکل شده از قشر روشنفکر جامعه ایران و خواهان آزادی های زنان بودند، با انقلاب ایدئولوژیک سال 1364 با شعار رهایی زنان را پذیرفته بودند.

نشست 5 روزه تنگه و توحید، شروع فرم و شکل گیری انقلاب ایدئولوژیک بود. چرا مسعود رجوی نام این نشست را تنگه و توحید گذاشته بود؟ بعد از عملیات فروغ جاویدان، تنگه در مجاهدین به یک اصطلاح تبدیل شده بود. زیرا مجاهدین در این عملیات در تنگه چارزبر حدود پنجاه کیلومتری کرمانشاه، توسط سپاه و ارتش ایران متوقف شدند. نشست حول این موضوع بود که مجاهدین به چه دلیل در تنگه گیر کردند و راه حل عبور از تنگه چیست؟ دلیلی که مسعود رجوی برای گیر کردن مجاهدین در تنگه تراشید، موضوع ایدئولوژیک بود. یعنی مجاهدین با تمام توان خود و با تمام ذهن و فکر خود در عملیات شرکت نکرده و بخش زیادی از انرژی آنها صرف تمایلات شخصی و خواسته های شخصی می شد. اما راه حلی که مسعود رجوی برای این موضوع ارائه داد، ذوب شدن همه نیروها در رهبری بود. بدین منظور مسعود رجوی خود را توحید نامید.

ولی واقعیت این است که شکست سنگین و خونین مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان، فقط و فقط عدم صلاحیت رهبری مجاهدین بود. پیشآپیش پر واضح بود که این عملیات با شکست روبرو خواهد شد. نه طرح عملیات و نه لجستیک و نه نیروی پشتیبان و جایگزین نبود. از همه مهمتر، قوای نظامی و رزمی نیروهای مجاهدین در حدی نبود که بتوانند تا عمق خاک ایران نفوذ بکنند و آن را تسخیر و کنترل و نگه داری بکنند. ماکزیمم توان رزمی و نظامی مجاهدین، عملیات چلچراغ بود. البته تصرف یک شهر مرزی با پشتیبانی هوایی و توپخانه ارتش عراق. اما راه حل ارائه داده شده توسط مسعود رجوی، یک راه حل ایدئولوژیک بود. صورت مسئله گیر کردن در تنگه و یک ناتوانی نظامی و استراتژیک بود. اما راه حل آن ایدئولوژیک و ذوب شدن در رهبری بود. این صورت مسئله و راه حل را جلو هر کس که بگذاریم، برایش قابل استدلال نخواهد بود. چنان که گذشت زمان نشان داد که نه تنها راه حلی برای شکست مجاهدین نبود و نیست بلکه آنها را از درون متلاشی کرد، انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی فقط سرپوشی برای شکست های خود بود تا بتواند با آن هر صدایی را سرکوب بکند.

در این نشست، مسعود رجوی مطرح کرد که هر فردی باید تنگه خود را پیدا بکند و با کنار زدن آن، با ذوب در توحید یعنی مسعود رجوی، به یگانگی برسد تا بتواند در عملیات سرنگونی رژیم ایران تمام توان خود را بگذارد تا سرنگونی را محقق بکند. در همین نشست بود که موضوع “دو سال” مدت مطرح شد. مسعود رجوی گفت که با این انقلاب تا دو سال دیگر رژیم ایران سرنگون خواهد شد. مسعود رجوی در نشست های جمعبندی که هر دو سال یکبار می بر قرار می کرد ادعا می کرد که تا دو سال دیگر رژیم ایران سرنگون خواهد شد. البته از آن دو سال اولیه مطرح شده توسط مسعود رجوی تا کنون 25 سال گذشته است. طی این 5 روز بعضی ها از خودشان گزارش نوشتند که انقلاب کرده اند و در رهبری ذوب شده اند. یکی از این گزارشات، مربوط به فردی به اسم آیدین بود که گزارشش در نشست خوانده شد و مسعود رجوی او را به عنوان یکی از شاخص های انقلاب کرده معرفی کرد. بگذریم مطالبی که او در گزارش انقلاب خودش نوشته بود، بسیار مشمئز کننده بود. این فرد در سال 1370 بعد از جنگ خلیج و سخت شدن شرایط در عراق جزو اولین کسانی بود که از عراق فرار کرد.

در همین سال 1369 بود که متوجه شدم در مرکز اشرف، در حال ساخت و ساز هستند. از هر کسی هم که سئوال کردم، هیچ نمی دانست. مطرح شده بود که در آن محل یک تصفیه خانه آب درست می کنند. در حالی که اشرف یک تصفیه خانه آب داشت. این محل همان مخفیگاه مسعود رجوی بود که سال قبل بعد از کشتار مجاهدین در اشرف، عکسهای آن منتشر شد.

به نظر همه چیز به خوبی پیش میرفت و اوضاع بر وفق مراد مسعود رجوی بود تا اینکه در 11 مرداد سال 1369 صدام حسین در یک تهاجم نظامی کشور کویت را تسخیر کرد. این موضوع روی مجاهدین تاثیر بسیاری گذاشت. چنانکه در این سال بخشی از مجاهدین فروریخت. خیلی ها مجاهدین را ترک کردند. مجاهدین تلاش کردند تا آنجا که می توانند سوخت و آذوقه ذخیره بکنند. بچه های کوچک را به خارج فرستادند. جدایی اجباری کودکان از پدر و مادرشان یکی از جنایت هایی بود که مسعود رجوی در این سال مرتکب شد. با گذشت این همه سال، هنوز این زخم ترمیم نشده است.

ادامه دارد

لینک به منبع: ایران قانوس

Karim Gholami 12

از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت یازدهم)

آغاز دوران تاریک فروپاشی درونی مجاهدین (بخش دوم)

کریم غلامی، ایران فانوس، 13.05.2015

2. مناسبات بیرون از تشکیلاتی سازمان مجاهدین:

از 7 مرداد 1367 تا 13 خرداد 1368

بعد از شکست مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان، رژیم ایران برای انتقام گیری و ریشه کن کردن مجاهدین اعدام های گسترده ای را در زندانها آغاز کرد. هر کس که به مجاهدین پایه بند بود اعدام می شد و هر کس که مجاهدین را رد می کرد بر اساس آمار مجاهدین 30 هزار اعدام صورت گرفت. در رابطه با این اعدامها متاسفانه هیچ خبر دقیق و آمار دقیق و دلایل اعدام ها معلوم نیست. آنچه که من در فوق آوردم، تنها خبر موجود است که مجاهدین اعلام کرده اند. در رابطه با اعدام های گسترده، هیچ شکی نیست. ولی میزان و نوع آن تا کنون پوشیده مانده است. چون عملا به دلیل حکومت هیچ امکان تحقیق دقیقی وجود ندارد. به امید روزی که بتوان یک تحقیق دقیق و مستقل صورت بگیرد. از 7 مرداد 1367 تا 13 خرداد 1368 می توان گفت که روزهای بسیار تاریک از تقویم ایران است. مجاهدین در رابطه با اعدام های سال 1367 تبلیغات بسیاری راه انداختند و در کنار آن ارائه لیست شهدای عملیات فروغ جاویدان، تلاش کردند که شکست کمر شکن خود را زیر آن بپوشانند. بسیاری معتقد بودند که اگر مجاهدین به ایران حمله نمی کردند، رژیم ایران هرگز اقدام به اعدام زندانیان سیاسی نمی کرد و مقصر اصلی را مسعود رجوی و مجاهدین می دانستند و از طرفی هم مجاهدین و طرف دارانش تلاش می کردند که اعدام ها هیچ ربطی به عملیات فروغ نداشت، بلکه خمینی بخاطر شکست در جنگ و نوشیدن جام زهر آتش بس و بخاطر سرکوب کردن مردم ایران که کسی در رابطه با جنگ هشت ساله و تلفات و خرابی های آن اعتراضی نکند، این اعدام ها را به راه انداخته است.

البته این واقعیت که جنگ ایران و عراق با تلفاتی نزدیک به یک میلیون و خسارتی معادل 1000 میلیارد دلار خود می تواند نقطه آغازی برای این اعدام ها باشد. ولی تبلیغات مسعود رجوی نه برای همدردی و تاسف بخاطر اعدامی ها و کشته های جنگ و کشته های عملیات فروغ، نبود. بلکه او با این کارش سرپوشی بر روی یکی از بزرکترین جنایت هایش گذاشت. یعنی فرستادن مجاهدین به قتلگاه. با یک نگاه ساده می توان فهمید که اشک تمساح های مسعود رجوی برای قتل عام زندانیان سیاسی حربه ای بیش نیست. زیرا تمامی کسانی که از عملیات فروغ جاویدان زنده برگشتند به عنوان افراد کمرشکسته و ضعیف و ناتوان خواند. این افراد خودشان را نسبت به انقلاب ارجعیت دادند و در عملیات فروغ جاویدان جانانه نجنگیدند یا به یک نوعی به آنها مارک خیانت زد و از طرفی هم تمام کسانی که از اعدام های سال 1367 زنده بیرون آمده اند، رسما به عنوان بریده و خائن و مزدور اعلام کرد. حال منطق مسعود رجوی را می بینید؟ هر کسی که زنده بماند، خائن و مزدور است. حال باید از خودش پرسید که چرا تو تنها باقی مانده از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین هستی؟ و چرا همه اعدام شدند و فقط تو زنده ماندی؟ و چرا 12 سال است که در سوراخ موش مخفی شدی و بقیه را هنوز ایستاده اند و مبارزه می کنند را مزدور می خوانی؟

طی این سال مجاهدین در تبلیغاتشان تلاش کردند که از مسعود رجوی، چهره ای پاک و معصوم تولید بکنند و او را به عنوان تنها رهبر جنبش آزادی خواهی مردم ایران نشان بدهند. اما روزگار حقیقت چهره خون آشام مسعود رجوی را به همگان نشان داد. اولین نطفه های جداشدگان در همین روزها شکل گرفت. طی سالیان یاد گرفتم که هر وقت در رابطه با چیزی سئوال می کنم و بجای جواب گرفتن سرکوب می شوم، دقیقا سئوال درستی کرده ام. یادم است که اوایل سال 1368 بود که حالم بهتر شده بود و می توانستم از تخت بیمارستان پایین بیایم و حرکتی داشته باشم. در یکی از نشست ها، از مسئول بیمارستان سئوال کردم که پیشاپیش معلوم بود عملیات فروغ با شکست روبرو می شود، این کار ما چه دست آوردی داشت که بخاطر آن 1400 نفر را در عرض سه روز از دست بدهیم؟ بعد از آن برای من چند بار نشست گذاشتند که یاد بگیرم که هرگز در رابطه با عملیات فروغ جاویدان نگویم که شکست خوردیم و این که هرگز برادر مسعود (مسعود رجوی فراری) اشتباه نمی کند.

 

از 13 خرداد 1368 تا 26 دی 1369

13 خرداد 1368 خمینی مرد. این رخداد تحول و تاثیر بسیار بزرگی بر روی مجاهدین داشت. مجاهدین در این روز جشن گرفتند. اما این جشن مجاهدین با فرمان آماده باش مسعود رجوی، سریعا تمام شد. مانند روزهای آماده باش فروغ جاویدان، مجاهدین شبانه روز در حال آمادگی تدارک برای حمله به ایران بودند. خدمه بیمارستان طباطبایی واقع در بغداد به  میزان زیادی کاهش پیدا کرد. طوری که فقط در بخش 4 که مجروحین عملیات های قبلی بودند یک نفر باقی ماند. دقیقا یادم نمی آید که این پروسه چند روز به طول کشید. ولی حدود 2 الی 3 روز بعد این آماده باش منتفی شد. سالهای بعد، مسعود رجوی تعریف کرد که وقتی به ملاقات صدام رفته تا او مرزهایش را برای حمله به ایران باز کند، صدام مانع شد و اجازه عبور از خاک عراق برای حمله به ایران را نداد. مسعود رجوی، همواره این فرصت از دست رفته را مطرح می کرد که یک شانس برای سرنگون کردن رژیم ایران را از دست داده است. ولی واقعیت این است که مجاهدین یک سال بعد از عملیات فروغ جاویدان توان رزمی شان را هنوز به دست نیاورده بودند. زیرا 1400 نفر از رزمنده ها و فرماندهان خود را از دست داده و هیچ وقت برای مجاهدین قابل جایگزینی نبود.

مرگ خمینی دو تاثیر عمده بر روی مجاهدین گذاشت. یک تاثیر داخلی و ایدئولوژیک و دوم تاثیر استراتژیک. همراه با مرگ خمینی انگیزه بسیار قدرتمند جنگ با خمینی نیز مرد. دیگر شعار محوری مجاهدین “مرگ بر خمینی” موضوعیت خود را از دست داد. هر چند طی سالیان گذشته بخصوص در پیام سال گذشته، مسعود رجوی با دادن شعارهای مرگ بر سران رژیم ایران، تلاش کرد این شعارها را جای بیندازد. ولی هرگز موفق نشد. حتی درون مجاهدین هم کسی از این شعارها را استفاده نکرد. مرگ خمینی باعث مرگ انگیزه های بسیاری در درون مجاهدین شد. اما در دنیای استراتژیک، با مرگ خمینی پایه استراتژیکی مبارزه مسلحانه نیز مرد. زیرا مسعود رجوی شخص خمینی را مسئول و عامل سرکوب و اختناق و دیکتاتوری در ایران می دانست و شعار استراتژیکی او نیز بر روی همین محور بود. حال دیگر خمینی نیست و تضاد اصلی از روی میز برداشته شده است. اما مسعود رجوی همچنان بر طبل جنگ می کوبید. برای توجیه وضعیت جنگ طلبی خود می گفت، خمینی مرد، ولی روح او درون این رژیم باقی مانده است. از آن روز به بعد، شعار “مرگ بر رژیم خمینی” را سر داد. این استدلال استراتژیکی مسعود رجوی چنان مسخره بود که حتی توسط خود اعضای مجاهدین نیز پذیرفته نشد. اما مسعود رجوی طی سالیان با سرکوب داخلی این شعار را به نیروهای خود قبولاند.

مرگ خمینی برای مسعود رجوی و مجاهدین، فرصت بسیار خوبی بود که دست از مبارزه مسلحانه بکشند و به ایران برگردند و با شرکت در انتخابات و رفراندوم جایگاه خود را در بین مردم ایران پیدا بکنند. اما مسعود رجوی به خوبی می دانست که هیچ شانسی برای پیروزی در انتخابات ندارد. چرا که او این شانس خود را طی سالهای قبل از 1360 امتحان کرده و شکست خورده بود. به همین دلیل او تنها راه را در مبارزه مسلحانه می دید که بتواند قدرت و حاکمیت را به ضرب سلاح به دست بیاورد. مسعود رجوی برای جلوگیری از ریزش نیروهایش و سرکوب انتقادات، با راه اندازی انقلاب ایدئولوژیک در سطح رده های بالایی سازمان این دوره سیاه و اهریمنی خود را شروع کرد. تا آنجا که به یاد دارم، مهر ماه سال 1368 یک فیلم ویدیویی کوتاهی بدون هیچ توضیحی برای عموم مجاهدین پخش شد. در این نوار مسعود رجوی در حضور جمع اعضای هیئت اجرایی (مسئولین رده بالای وقت سازمان را هیئت اجرایی می گفتند) مریم رجوی همسر خود را به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین معرفی کرد. از طرف اعضای مجاهدین دو سئوال مطرح شد. سئوال اول، مریم رجوی با چه صلاحیت به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین معرفی شد؟ حال که سازمان مجاهدین مسئول اول دارد، نقش مسعود رجوی در این میان چیست؟ هرگز مسعود رجوی در رابطه با این دو سئوال پاسخ نداد و همین سئوال را به مجاهدین برگرداند. گفت شما باید به سئوال مریم چرا مسئول اول؟ پاسخ دهید و الان که سال 1394 است، هیچ کس دلیلی دال بر این مریم رجوی صلاحیت مسئول اول مجاهدین شدن را دارد را پیدا نکرده است. این داستان مسئول اول سازی مسعود رجوی، هرگز در مجاهدین جایی پیدا نکرد. مسعود رجوی فقط موفق شد که یک رابطه عاطفی بین نیروها و مریم رجوی که برایشان نقش مادر را دارد، ایجاد بکند.

در 18 آبان سال 1368 با فرو ریختن دیوار برلین و سقوط اتحادیه جماهیر شوری، در کل سقوط بلوک شرق، توازن قدرت در دنیا نیز به هم ریخت. با سقوط اتحاد جماهیر شوری، دیگر قدرتی باقی نماند تا از گروه های مسلح حمایت بکند. از آن روز به بعد گروه های تروریستی که به عنوان گروه های انقلابی شناخته می شدند، یا فرو پاشیدند و یا تماما توسط نیروهای دولتی متلاشی شدند. از آنجایی که مسعود رجوی همچنان بر طبل جنگ می کوبید، به عنوان یک گروه تروریستی شناخته شد و سالهای بعد در لیست سیاه گروه های تروریستی آمریکا و بسیاری از کشورها قرار گرفت. این تحول ضربه کمرشکنی برای مسعود رجوی بود.

ادامه دارد

نگاهی به اطلاعیه مجاهدین برای خیمه شب بازی ویلپنتکریم غلامی، ایران فانوس، 06.05.2015

مجاهدین با صدور اطلاعیه ای تبلیغات خود را برای راه اندازی یک خیمه شب بازی دیگر در دهکده ویلپنت، شروع کرده اند. این خیمه شب بازی، به مناسبت سالگرد 30 خرداد سرآغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین با دولت ایران است. 33 سال جنگ خونین با تلفات بسیار از هر دو طرف، انسانهای ارزشمندی که می توان گفت که بعضا دیگر امکان جایگزینی ندارند. بر اساس آمار دولت ایران و مجاهدین 25 هزار کشته از طرف دولت ایران و 140 هزار نفر از طرف مجاهدین کشته شده اند. اگر به آمار نگاه بکنیم، خواهیم دید که چه رنج بسیار بزرگی طی این 33 سال به مردم ایران وارد شده است.  مردم ایران هرگز خواهان جنگ و خون ریزی نیستند. بلکه این سیاست مدارها هستند که با ایجاد جنگ، دنبال کسب منافع شخصی خودشان هستند تا جیب های خودشان را سرشار از دارایی هایی که از مردم ایران دزدیده اند بکنند.

مبارزه حق تمامی مردم جهان است که بتوانند از طریق آن به خواسته های خودشان برسند که این مبارزه جزو منشور سازمان ملل متحد نیز است. اما مبارزه مسلحانه داستان دیگری است که در دنیای متمدن امروزی جایی ندارد. داستانهای دردناک مردم کشورهایی که به وسیله مبارزه مسلحانه تغییر حاکمیت داده اند به وضوح برای همه روشن کرده که مبارزه مسلحانه، نتیجه ای جز یک دوره طولانی سیاه دیکتاتوری چیز دیگری نیست. اتحاد جماهیر شوروی بعد از انقلاب اکتبر لنین یا سایر کشورهای دیگر مثل ویتنام، کوبا، کره شمالی، کامبوج و ده ها کشور دیگر که به شیوه مسلحانه انقلاب کرده اند، با حکومت های دیکتاتوری مردم آن دچار آسیب های زیادی شده اند. البته برخی از این کشورها به روند دمکراتیک بازگشته اند. می بینیم که با رشد اقتصادی و فرهنگی بهتری روبرو هستند. و متاسفانه کشور ما نیز دچار این درد بزرگ شده است. باشد که روزی کشورمان روی آزادی و دمکراسی را به خود ببیند.

از آنجایی که همه چیز مجاهدین یک خیمه شب بازی بیشتر نیست، جشن گرفتن آنها برای سالگرد مبارزه مسلحانه نیز یک خیمه شب بازی است. حال مجاهدین که رهبر آنها به مدت 12 سال است که از صحنه نبرد و مبارزه مسلحانه گریخته و در سوراخ موشی قایم شده است، می خواهند سالگرد شروع مبارزه مسلحانه خود را جشن بگیرند. طنز تلخی است، ولی واقعیت دارد. مسعود رجوی که همیشه بر روی مبارزه مسلحانه پافشاری می کند، طی 33 سال گذشته همیشه از صحنه مبارزه فرار کرده است. نمونه بارز آن فرار مسعود رجوی در سال 1360 مصادف با شروع مبارزه مسلحانه در ایران . از طرفی، از آنجایی که مردم ایران از هر گونه جنگ و خون ریزی بیزارند، این خیمه شب بازی مجاهدین در بین آنها جایی ندارد. از همین رو مجاهدین مثل هر سال دیگر سالن خود را از شهروندان غیر ایرانی پر خواهند کرد.

دلیل مجاهدین برای برگزاری این خیمه شب بازی، خود یک خیمه شب بازی است. به متن اطلاعیه توجه کنید،

“در سالگرد قیام 30خرداد1360، سرآغاز مقاومت انقلابی، روز شهیدان و زندانیان سیاسی و سالروز تأسیس ارتش آزادیبخش ملی، همزمان با سالگرد قیامهای مردم ایران در سال88 و در دوازدهمین سالگرد کودتای درهم شکسته 17ژوئن به موازات بمباران قرارگاههای ارتش آزادی در بند و بستهای ننگین ارتجاعی- استعماری برای متلاشی کردن مقاومت سازمان‌یافته مردم ایران، گردهمایی بزرگ مقاومت را برگزار می‌کنیم.”

هیچ کدام از وقایع فوق نه با یک دیگر ربط موضوعی دارند و نه ربط زمان و تاریخ. در روز 23 خرداد می خواهند برای 30 خرداد برنامه برگزار بکنند. به راستی همه کارهای مجاهدین دقیقا همینطور است. البته نباید انتظار بیشتر هم داشت. زیرا وقتی که به رهبر فراری خود “شیر همیشه بیدار” می گویند، دیگر نباید انتظار بیشتر از این را داشت.

در اطلاعیه مجاهدین، یک متن بود که برای من سئوال ایجاد کرد. اگر مجاهدین بتوانند این سئوال مرا جواب بدهند، بسیار روشن خواهد شد و سئوال این است که چگونه چند مزدور بازنشسته و از دور خارج شده نماینده یک میلیارد از مردم جهان هستند؟ این هم متن اطلاعیه “حمایت برجسته‌ترین شخصیتها و حقوقدانان و نمایندگان بیش از یک میلیارد از مردم جهان”. از آنجایی که من یک فعال حقوق بشر در امور پناهندگان هستم، بخوبی می دانم که با ارقام بسیار کمتر از اینها می توان قوانین را عوض کرد. بطور مثال، فعالیت های ما در سال گذشته برای حقوق پناهنده ها با چهار ماه تحصن در مرکز شهر و یک هفته اعتصاب غذا و چند تظاهرات بزرگ و ملاقات با نماینده گان پارلمان و مسئولین دولت آلمان، چندین مشکل بزرگ پناهنده ها را حل کرد، مثل برداشته شدن محدودیت حق سفر، برداشته شدن بسته های غذایی و محدودیت حق اجازه کار از 4 سال به 3 ماه کاهش پیدا کرد و چند محدودیت دیگر. ولی نمی دانم چرا مجاهدین که حمایت نماینده گان بیش از یک میلیارد از مردم جهان (البته 80 میلیون ایرانی جزو این یک میلیارد نیست) را دارند، ولی هیچ کاری از پیش نمی توانند ببرند.  با این حال، تا 23 خرداد منتظر میمانیم تا ببینیم در این روز مجاهدین چند شهروند غیر ایرانی را خواهند آورد تا به سخنرانی زبان فارسی که نمی فهمند را گوش خواهند داد.

“پایان”

 

مسعود رجوی بعد از 12 سال خیانت و فراری بودنکریم غلامی، ایران فانوس، 29.04.2015

گویا مسعود رجوی برای ساکنین آلبانی یک پیام صوتی فرستاده است که در این پیام ساکنین آن را بریده و مزدور و سایر فحاشی هایی که خودش لایق آن است، خوانده است. از سال 2009 تا به امروز که از مجاهدین جدا شده و اقدام به روشنگری در برابر دنیای تاریک و سرد مسعود رجوی کرده ام و یا سایر جداشدگان، اگر این افشاگری ها را کنار هم بگذاریم با دریایی از سند و مدرک دال بر مزدور و خائن و ترسو و جنایتکار و فراری بودن مسعود رجوی، می توان ارائه داد. مسعود رجوی خائن، گذشته از خیانتهایی که به ایران و ایرانی کرده، نسبت به اعضای خود نیز خیانت های زیادی انجام داده است. از آنجایی که این روزها سالگرد سقوط صدام حسین است، می خواهم نگاهی به همین روزها در سال 2003 بیندازم.

روز 19 مارس سال 2003 مجاهدین با تمام تجهیزات و امکانات خود قرارگاه اشرف را به سوی مواضع مختلف در شهرهای اطراف ترک کردند. مجاهدین سراپا مسلح و آماده جنگ بودند. اما هر چه منتظر ماندند خبری از دستور پیشروی نیامد و از فردای آن روز یعنی 20 مارس 2003 ارتش آمریکا و متحدانش حمله خود را به عراق شروع کردند و از آن روز به بعد مجاهدین زیر بمباران هواپیماهای آمریکایی کشته می شدند و یا توسط کردهای عراقی.

یک سال به عقب برمی گردم و از مارس 2002 شروع می کنم. در آن زمان جرج دبلیو بوش با اعلام تصمیم قاطع خود برای سرنگونی صدام حسین کمپینی براه انداخت تا سایر کشورها را متحد خود بکند و هم چنین مانند سال 2001 سازمان ملل متحد را نیز پشتیبان خود بکند. همین ایام، برابر بود با نوروز، در یک نشست عمومی که مثلا جشن سال نو بود، مسعود رجوی طبق معمول تحلیل های خیالی خود از دنیای سیاست را مطرح می کرد و باز طبق سابق راه دررویی برای خود باز گذاشت. این راه درروی مسعود رجوی، کشیدن تابلوهای  سیاسی محتمل بود(جالب اینجا است با این که همیشه برای هر موضوعی چندین تابلو می کشید ولی هیچ وقت هیچ کدام اتفاق نمی افتاد) در این مراسم بود که مسعود رجوی مثل همیشه لومپن مزدور مهدی ابریشمچی، را صدا زد تا در راستای اثبات حرف های مسعود رجوی با فحاشی نکته نظرات درست دیگران را سرکوب بکند. یکبار دیگر مسعود رجوی در این نشست قول سرنگونی رژیم ایران را در طی دو سال آینده داد و با یک تحلیل آبکی که انرژی اتمی ایران را مشکل یک آمریکا بکند و جنگ را از روی عراق برداشته و روی ایران بیندازد(مزدوری و ضد ایرانی بودن مسعود رجوی فراری را می بینید) در همین نشست بود که مسعود رجوی دستور آماده باش داد تا تمامی نیروها آماده جنگ و حمله به ایران باشند. اعضای مجاهدین، با انگیزه این که جنگ آمریکا و عراق فرصتی است برای رفتن به ایران، با تمام قوا وارد این آمادگی شدند. تمامی سلاح ها آماده جنگ شدند. افرادی که در سیستم های پشتیبانی بودند، به یکانهای رزمی منتقل شدند. تمامی این جابجایی ها و نقل و انقال ها و آمادگی ها و آماده سازی ها بخاطر این بود که مجاهدین را سرگرم کرده تا بتواند طرح در رفتن خود و زنش مریم رجوی، را از صحنه مبارزه بریزد. برای مسعود رجوی جان و زندگی اعضایش اهمیتی نداشت.

در فوریه سال 2003 مسعود رجوی یک نشست عمومی برگزار کرد. در این نشست باز با پیش کشیدن فرضیه های مختلف و رویا پردازی اعلام کرد که اگر در جنگ آمریکا به سوی مجاهدین شلیک بکند، این به معنی حرکت مجاهدین به سوی مرزهای ایران است و در همین نشست بود که مسعود رجوی، لومپن مزدور بی خاصیت خود یعنی آخودند محمد محدثین را صدا کرد تا در راستای این که آمریکا کاری به مجاهدین ندارد، مثلا استدلال بکند. آخوند محمد محدثین، در صحبت هایش اشاره کرد که او به وسیله واسطین خود(منظور همان مزدوران آمریکایی مجاهدین است که با دریافت 10 هزار دلار در برنامه های مجاهدین سخنرانی می کنند) به دولت آمریکا پیام فرستاده که مجاهدین در این جنگ بی طرف هستند و با ارتش آمریکا اعلام آتش بس می کنند و مجاهدین هرگز به سوی آمریکایی ها شلیک نخواهند کرد. این را باید یاد آور بشوم که مسعود رجوی در یکی از مانورهای خود به نام شیر و خورشید که در آن تعدادی از اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت و تعدادی خبرنگار نیر حضور داشتند، صراحتا گفت که اگر دوباره آمریکا به عراق حمله بکند، مجاهدین در کنار ارتش عراق خواهند جنگید. البته پر واضح است که این شعار تو خالی مسعود رجوی بخاطر غرورش از دیدن مانور نظامی مجاهدین بود.

توافق آخوند محمد محدثین، وزیر بی خاصیت امور خارجه به اصطلاح شورای ملی مقاومت با دولت آمریکا در رابطه با اینکه مجاهدین به سوی آنها شلیک نخواهند کرد، شروع خیانت مسعود رجوی برای واگذار کردن همه مجاهدین با تمام امکانات و سلاح هایشان به آمریکا در ازای در رفتن مریم رجوی به فرانسه و عدم پیگرد قانونی مسعود رجوی در عراق، بود. بمباران قرارگاه ها و ستون های نظامی مجاهدین شروع شد. حدود یک هفته بعد از شروع بمباران در شرایطی که مجاهدین آماده حمله بودند، یکبار دستور آمده باش داده شد و قرار شد که ساعت 12 شب فرمان حرکت داده شود. ساعت 12 گذشت، ولی خبری نشد. یک روز دو روز نیز گذشت. همچنان خبری از مسعود رجوی نبود. بعضی ها شروع به اعتراض کردند، چرا حرکت نمی کنیم؟ مگر مسعود رجوی نگفته بود که با اولین حمله آمریکا به مجاهدین، ما به سوی ایران حرکت خواهیم کرد؟ ولی تمامی این اعتراضات سرکوب می شد.

ارتش آمریکا به سختی طی 20 روز تا شهر کوت رسید. نیروهای عراقی به شدت مقاومت می کردند. با اعلام خبر سقوط شهر کوت، اعضای مجاهدین به مسئولین مجاهدین اعلام کردند که این آخرین فرصت است تا ما حرکت بکنیم. ولی اگر شهر بغداد سقوط بکند، دیگر هیچ امکانی برای حرکت ما وجود ندارد. ولی همچنان از مسعود رجوی خبری نبود. روز 9 آپریل سال 2003 به یکباره خبر سقوط بغداد، شوک بزرگی را به مجاهدین وارد کرد. زیرا بغداد بدون هیچ مقاومتی سقوط کرد. همه امیدها به باد رفت. اولین بارقه اعتراضی در مجاهدین دیده می شد و دو سئوال اساسی بود، مسعود رجوی کجاست؟ چرا هیچ خبری از او نیست و مگر قرار نبود که انقلاب ایدئولوژیک سلاح سرنگونی رژیم ایران بشود؟ ولی رژیم ایران سقوط نکرد و بجای آن مجاهدین به دام آمریکایی ها افتادند؟

حدود یک هفته بعد از سقوط بغداد بود که در اخبار شنیدم که مریم رجوی و مرضیه در پشت مرزهای اردن دیده شده اند. وقتی من این خبر را به رقیه فرمانده آن زمان خودمان گفتم، او به من تاکید کرد که مطلقا این خبر را به کسی نگوییم. ولی خوب مرا که می شناسید تا آنجا که توانستم به بقیه اطلاع دادم. درست الان 12 سال است که مریم رجوی و مسعود رجوی، از صحنه مبارزه در رفتند. مریم رجوی به پاریس فرار کرد و مسعود رجوی در سوراخ موشی قایم شده است. طی این 12 سال، بسیاری از اعضای اسیر در اشرف و لیبرتی کشته شدند و تا می توانستند جان آن ها را در معرض خطر قرار دادند. حال در یک پیام صوتی کاملا توهین آمیز، نجات یافتگان آلبانی را متهم به بریده و مزدور می کند. اما دور نیست که روزی مسعود رجوی و مریم رجوی، پاسخ این همه جنایت و خیانت خود را بدهند.

“پایان

از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت دهم)آغاز دوران تاریک فروپاشی درونی مجاهدین (بخش اول)

کریم غلامی، ایران فانوس، 23.04.2015

بعد از آتش بس و شکست مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان، نوک تیز جنگ مجاهدین از بیرون برگشته و به درون تشکیلات مجاهدین سرازیر شد. از آنجایی که بین ایران و عراق آتش بس برقرار شد، راه تغذیه عملیاتی مجاهدین نیز بسته شد و بسته شدن این راه، باعث رو آمدن مشکلات و تضادهای خفته سالیان گذشته شد. از فردای فروغ جاویدان تا مرگ خمینی در سال 1368 این مشکلات به شکل پنهانی حل می شد، بطور مثال، بسیاری از مسئولین مجاهدین که مجرد بودند، ازدواج کردند و متاهل شدند. ریزش نیرو بشدت پنهان می شد. افراد را بدون آنکه سر و صدایی بکنند به خارج از کشور می فرستادند. فضای سرکوب شدیدی که درون تشکیلات وجود داشت، کمی شل شد. بعد از پخش خبر مرگ خمینی، مسعود رجوی، نزد صدام حسین رفت تا بتواند او را راضی کرده تا مرزهایش را باز بکند. ولی او در این امر موفق نشد و مسعود رجوی از این موضوع بسیار ناراحت بود. چنانکه در نشست های سال 1374 به این موضوع اشاره کرد. او این فرصت را از دست رفته می دید. زیرا بعد از مرگ خمینی، دولت ایران وارد یک بحران داخلی شد. از انتخاب رهبر جدید تا مراسم تشیع جنازه و دولت جدید و کابینه آن و صدها مشکل دیگر،  فرصت مناسبی برای مسعود رجوی بود تا یک خون ریزی جدیدی راه بیندازد. بعد از مرگ خمینی، فروپاشی درونی مجاهدین شدت بیشتری به خود گرفت. بسیاری که از خارج از کشور آمده بودند به کشورهای خود باز گشتند. هر چند عدد دقیقی از ریزش نیرو از این سال ها در دست نیست. ولی بعضا صحبت از 3 هزار نفر می شد که در این دوران ریزش کرده بودند.

در سال 1368 مسعود رجوی، کثیف ترین و تیره ترین پروژه خودش را شروع کرد که نام آن را “انقلاب ایدئولوژیک” گذاشت. در آن سال، این پروژه را در رده بالایی سازمان و مسئولین که آن زمان به آن شورای مرکزی می گفتند، اجرا کرد. تنها کسی که وارد این بازی کثیف مسعد رجوی نشد، مهدی افتخاری (فرمانده فتح الله) بود. به همین خاطر، مسعود رجوی از او کینه بدل گرفت و او را در جمع تشکیلات مجاهدین، تبدیل به یک جزامی کرد. در سال 1369 در یک نشست 5 روزه با اعلام هم ردیفی مریم رجوی با مسعود رجوی انقلاب ایدئولوژیک را عمومی کرد. ولی در این نشست، موصوع طلاق را مطرح نکرد. بلکه در بهار 1370 بود که طلاق برای همه اعضای مجاهدین اجباری شد. بین 1367 تا 1369 سالهایی از مجاهدین است که در تاریکی و ابهام باقی مانده است. به همین منظور، تلاش می کنم آن را به چند محور تقسیم و تشریح بکنم.

 

1. مناسبات درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین:

از 7 مرداد 1367 تا 13 خرداد 1368

شکست نظامی کمرشکن در عملیات فروغ جاویدان، باعث شد کسانی که زنده از عملیات برگشته بودند با کمرهای شکسته راه بروند. مجاهدین آن روزها مانند مرده های متحرک بودند. زیرا بر اساس آمار خود مجاهدین در عرض 3 روز 1400 نفر از مجاهدین کشته شدند. 4 هزار نفر مجروح. بخش بسیار بزرگی از تجهیزات مجاهدین، در این سه روز از بین رفت. بسیاری از اعضای مجاهدین، نزدیک ترین اعضای خانواده خود را از دست دادند. بسیاری همسر و یا برادر و یا خواهر خود را از دست داده بودند. خیلی از کودکان، پدر و یا مادر و یا هر دو را از دست داده بودند. طی هفته های اول بعد از عملیات فروغ جاویدان، فضای مرگ و نا امیدی و غم و اندوه، سرتاسر مجاهدین را فرا گرفته بود. خیلی از تخت خوابهای آسایشگاه های مجاهدین، بخاطر کشته شدن 1400 نفر خالی بود و هر روز بخاطر ریزش نیرو، آمار تخت خواب های خالی بیشتر و بیشتر می شد.

شکست نظامی در عملیات فروغ جاویدان، به معنای شکست ارتش آزادیبخش بود که سال قبل یعنی در 30 خرداد 1366 توسط مسعود رجوی، تاسیس شده بود. موضوع ارتش آزادیبخش برای مسعود رجوی، از اهمیت بالایی برخوردار بود. زیرا او می خواست که بازوی نظامی مجاهدین در عراق، به یک امر ملی و میهنی تبدیل بشود تا تحت این نام، عملیات های نظامی مجاهدین در نام ملی توجیه داشته باشد و یک ارگانی با نام ارتش آزادیبخش ملی، در مقابل ارتش ملی ایران باشد. به همین خاطر، مسعود رجوی در تبلیغات و کارهای تبلیغی که در اردوگاه اسرای ایرانی در عراق انجام داد، بخش زیادی از این نیروها را جذب ارتش آزادیبخش کرد. ولی در فردای آتش بس و در جریان تبادل اسرا بین ایران و عراق، تقریبا تمامی این اسرا به ایران باز گشتند. زیرا پیوستن آنها به ارتش آزادیبخش بخاطر فرار از اردوگاه های ضد انسانی صدام حسین بود.

شکست نظامی ارتش آزادیبخش، برابر بود با شکست در جذب نیرو به نام نیروهای ملی غیر مجاهد. چنان که تعداد کمی از اسرای جنگی که در مجاهدین باقی مانده بودند، در تابستان سال 1374 زیر ضرب نشست های تحت عنوان “حوض” مجاهد شدند. اما مسعود رجوی طی سالهای بعد تلاش کرد که برای همه جا بیندازد که فروغ جاویدان، تضمین بقای ارتش آزادیبخش بود. در طی یک سال بین 1367 تا سال 1368 بخش بزرگی از مجاهدین ریزش کردند و این ریزش نیرو، هرگز جایگزین نشد. در گذشت زمان، مجاهدین پیر شدند و نیروی جوان جایگزین آن نشد. البته تعداد کمی از فرزندان مجاهدین به نام “میلیشیا” طی سالهای بعد از 1376 وارد مجاهدین شدند. طی نوشته های آینده، در سالهای 1372 و 1374 و 1377 به موضوع نیرو و جذب نیرو، باز خواهم پرداخت.

طی این سال، یعنی 1367 تا سال 1368 مسعود رجوی تلاش کرد تا با ترفند هایی جلوی ریزش نیروهای خود را بگیرد. به چند مورد آن اشاره می کنم. هر چند شاید فکر کنید که این موارد چیز خیلی طبیعی است. ولی در مجاهدین به دلیل کم بود و یا نبود آنها تاثیر کیفی می گذاشت.

 

افزایش میزان غذا در مجاهدین:

چنان که پیشتر هم نوشته بودم و یا تا به حال بارها گفته ام، اعضای مجاهدین به دلیل میزان کم غذا همیشه گرسنه بودند و هیچ وقت سیر از سر میز غذا بلند نمی شدند. فقط طی همین یک سال بود که میزان غذا در مجاهدین زیاد بود.

 

ایجاد اتاق تلوزیون:

در مجاهدین نگاه کردن به تلویزیون و یا گوش فرا دادن به رادیو، جرم بزرگی بود. زیرا به دلیل خفقان و سرکوب داخلی مجاهدین، سران مجاهدین نمی خواستند که اعضای آنها از واقعیت های بیرون از مجاهدین، اطلاعی داشته باشند. اما طی این یک سال یک اتاق در هر یک از یکانها دایر شد که در آن یک تلوزیون بود که فقط امکان دیدن دو کانال تلویزیون عراق وجود داشت.

 

ازدواج مسئولین و بخشی از نیروهای مجاهدین:

بسیاری از مردان و زنان مجاهدین، مجرد بودند و سالیان در مناسبات زندگی کرده بودند. نیازهای جنسی آنها زیر عملیاتهای مجاهدین سرکوب شده بود. ولی بعد از آتش بس برای جلوگیری از ریزش مسئولین و نیروها بخاطر نیازهای جنسی زنان موجود را بعضا به اجبار به همسری مردان در می آوردند. هر چند بخش زیادی از مردان هنوز مجرد باقی مانده بودند، ولی باز این یک سوپاپ اطمینان بود.

 

اجرای برنامه های تفریحی درون تشکیلات مجاهدین:

رفتن مجاهدین به پارک های تفریحی در بغداد و مسافرت هایی به شهرهای کربلا و نجف و راه اندازی برنامه های تفریحی. در مجاهدین روز تعطیل وجود نداشت. در همین راستا جلوگیری از ریزش نیرو روزهای عصر پنج شنبه و روز جمعه، تعطیل شد و در مجاهدین به آن “در اختیار خود” می گفتند. البته در سالهای بعد، به مرور زمان این در اختیار خود تبدیل به “کار جمعی شد” که بدتر و سخت تر از روزهای معمول کاری بود.

ادامه دارد

شارلاتانیزم در رسانه های مجاهدینکریم غلامی، ایران فانوس، 16.04.2015

این روزها رسانه های مجاهدین مملو از مطالبی حول 19 فروردین شده که عمده این مطالب تهمت زدن به دیگران است که انگشت اشاره مقصر را از روی مسعود رجوی برداشته و به گردن دولت عراق و ایران و جداشدگان و یا دیگر منتقدین، بیندازند. البته این را هم اضافه بکنم، عمده کسانی که این مطالب را نوشته اند را خوب می شناسم. اینها همان افرادی با مغزهای کوچک هستند که هرگز از خودشان اختیاری و حرفی برای گفتن نداشتند و از طرفی هم همیشه تو سری خور درون مناسبات مجاهدین بودند.

اما واقعیت کشتار 19 فروردین و سایر وقایع مشابه چیست؟

تا کنون مطالب بسیاری در ارتباط با نجات جان اعضای اسیر مجاهدین در لیبرتی، نوشته شده است و یا انبوه نامه هایی که به مسئولیت و سران کشورها و سازمان های مربوطه فرستاده شده است. اما واکنش سران مجاهدین، بخصوص مریم رجوی که در رفاه و آسایش در پاریس، خوابیده و یا مسعود رجوی فراری که 12 سال است از ترس جانش در سوراخی قایم شده است، چیست؟

1ـ سنگ اندازی در مقابل اعزام اعضای اسیر مجاهدین به کشورهای اروپایی و بخصوص آلبانی.

2ـ اخیرا هم مریم رجوی دنبال مسلح کردن اعضای باقی مانده در لیبرتی است.

3ـ  دم تیغ قرار دادن اعضای اسیر خود، بطور مثال، فاجعه 19 فروردین و اولین درگیری مجاهدین با ارتش عراق در سال 2009 که سران مجاهدین می دانستند و ارتش عراق هم از قبل به اطلاع مسئولین مجاهدین رسانده بود که قرار است ارتش عراق بخشی از اشرف را تحت کنترل خود بگیرد و مسئولین مجاهدین اعضای خود را به آن منطقه فرستادند و با ورود ارتش عراق به محل مورد نظر، درگیری بین هر دو شروع شد که نهایت آن یک فاجعه دیگر و کشته شدن تعدادی از اعضای اسیر مجاهدین منجر شد.

مسعود رجوی، هر گاه که در بن بست استراتژیک قرار می گرفت، به دو شیوه بر روی شکست های خود سرپوش می گذاشت. در قدم اول، با ایجاد سرکوب داخلی راه را برای هر گونه پرسش و اعتراض می بست. انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، یکی از این موارد بود. بعد از شکست عملیات فروغ و آتش بس و بسته شدن راه تغذیه مسعود رجوی از جنگ ایران و عراق و بعد از مرگ خمینی، مسعود رجوی همه راه ها را به روی خود بسته دید. به همین دلیل، انقلاب ایدئولوژیک را از تابستان سال 1368 آغاز کرد و این انقلاب، در سطوح بالای سازمان صورت گرفت و در سال 1369 در یک نشست 5 روزه این انقلاب را عمومی کرد که موضوع اولویت داشتن رهبری عقیدتی به همه مسائل دیگر و در همین سال، عراق به کویت حمله کرد و بعد از تهاجم آمریکا به عراق و شکست عراق، بحران شدیدی در درون تشکیلات مجاهدین شکل گرفت که صحبت از پایان مجاهدین در عراق است. اینبار مسعود رجوی در بهار سال 1370 بحث طلاق را برای بقیه لایه های پایین تر اعلام کرد و سرکوب هر گونه اعتراض و انتقاد را به حساب مشکل انقلاب داشتن که در مجاهدین به آن می گفتند، طرف مشکل “ج” دارد، یعنی اعتراض و انتقاد او بخاطر داشتن مشکلات جنسی است.

طی سالیان، مسعود رجوی، با آوردن بندهای مختلف مثل “بند د” و یا “بند ه” و سایر بندهای مسخره دیگر، هر بار که بند های مسعود رجوی پاره می شد و دیگر بازی او نمی گرفت، با خون ریزی مسائل خود را حل می کرد. با فرستادن اعضای مجاهدین به ایران برای عملیات نظامی و با کشته شدن آنها در ایران و یا نقاط مرزی بازی “شهید” را شروع می کرد. بعد از حمله آمریکا در سال 2003 و فرار مسعود و مریم رجوی و شکست مهلک ایدئولوژیک، مسعود رجوی، بحث اپورتونیسم را به راه انداخت. زیرا مجاهدین یک سئوال مطرح می کردند که “قرار بود انقلاب ایدئولوژیک رژیم ایران را سرنگون بکند، ولی گویا خود ما را سرنگون کرد”. بعد از سال 2003، سیاه ترین دوران سرکوب در درون تشکیلات مجاهدین بود. این سرکوب سیاه، بسیار تیز و زننده بود. طوری که نشست های مجاهدین، تبدیل به چاله میدان شده بود. افرادی که معترض بودند و یا می خواستند از سازمان جدا بشوند، مورد ضرب و شتم و فحاشی های رکیک قرار می گرفتند.

این سرکوب شدید درون تشکیلات مجاهدین سه دلیل عمده داشت:

1ـ حضور آمریکایی ها پشت درهای اشرف و بعضا داخل اشرف، این موضوع خود به افرادی که می خواستند سازمان را ترک کنند، قوت قلب میداد تا بتوانند پیش آمریکایی ها فرار بکنند.

2ـ حضور خانواده ها پشت درهای اشرف، اینکه چرا مسعود رجوی از حضور خانواده ها در پشت درهای اشرف می ترسید؟ زنده شدن احساس محبت و رابطه های انسانی و طبیعی که بین انسان ها وجود داد، باعث می شد تمامی تلاش های مسعود رجوی برای کشتن این احساس بر باد برود. به همین دلیل، مسعود رجوی همیشه به خانواده ها توهین می کرد و آنها را مامورین وزارت اطلاعات می خواند.

3ـ از همه مهمتر، شکست مهلک ایدئولوژیک و سوختن کارت انقلاب ایدئولوژیک بود.

بعد از سال 2003 استراتژی مسعود رجوی در رابطه با دولت عراق، این بود که دولت جدید عراق را مثل دولت سابق یعنی صدام حسین، پشتیبان خود بکند. ولی مسعود رجوی همچنان در اشتباه بود. دولت منتخب عراق با ریاست آقای نوری المالکی، دیگر مثل صدام حسین دیکتاتور نبود. تمام سرمایه گذاری مسعود رجوی از سال 2003 تا اول ژانویه سال 2009 با تمام مهمانی های که برای عراقی ها گذاشته بود، سوخت. زیرا در آن روز یعنی اول ژانویه سال 2009 آقای نوری المالکی به صراحت گفت که مجاهدین باید از عراق بروند.

از فردای سال 2009 اختیار مالکیت عراق به دست خود عراقی ها افتاد. اعضای مجاهدین می توانستند مستقیما با دولت عراق در ارتباط باشند و می توانستند به راحتی به دولت عراق پناهنده بشوند. مسعود رجوی استراتژی جدیدی را شروع کرد که با ارتش عراق وارد درگیری بشود و نتیجه این درگیری ها کشته شدن اعضای مجاهدین بود و او می توانست با بازی قرار دادن این خون ها چند صباحی بر روی مشکلات خود سرپوش بگذارد. ولی همچنان مسعود رجوی سخت در اشتباه بود. زیرا شقه و شکاف در سازمان مجاهدین بعد از آتش بس و شکست در عملیات فروغ جاویدان در سال 1367 آغاز شد و در سال 2003 برای همیشه تار و پود فرقه زشت و سیاه مجاهدین از هم باز شد و مسعود رجوی هر کاری که بکند و هر چقدر که کشتار راه بیندازد، دیگر نمی تواند روح را به این کالبد مرده سازمان مجاهدین، برگرداند. حال هم هر چقدر این افراد با مغزهای کوچک خود بخواهند فی البداهه برای کشته شده های 19 فروردین اشک تمساح بریزند.

“پایان”

 

از اردوگاه اشرف تا اردوگاه پناهندگی (قسمت هشتم)عملیات چلچراغ (بخش دوم)

کریم غلامی، ایران فانوس، 10.04.2015

از زمانی که خودم را به تیپ مهندسی معرفی کردم حدود 2 ماه زمان بود تا شروع عملیات چلچراغ. فرمانده تیپ مهندسی آقای مهدی افتخاری یا همان فرمانده فتح الله بود (او بعد از انقلاب ایدئولوژیک سال 1368 وارد بازی مسعود رجوی نشد و به همین خاطر مسعود رجوی از او کینه گرفت و او را در میان مجاهدین، جذامی و بدنام کرد تا این که او در ژوئن سال 2011 در اثر بیماری درگذشت) طی این دو ماه که میبایست ما تمام وقت آموزش می گرفتیم و برای عملیات آماده می شدیم، عمده وقت ما به دو بار جابجایی و آموزش های به اصطلاح ایدئولوژیک گذشت. این به اصطلاح تیپ مهندسی، به دو قسمت تقسیم شده بود، واحد شناسایی که مسئولیت شناسایی منطقه و باز کردن میدان مین را به عهده داشت و قسمت دوم، ماشین آلات مهندسی بود که این به اصطلاح تیپ مهندسی یک عدد لودر داشت. همه نفرات باید روی همین تمرین می کردند و یا آموزش می دیدند. این دو ماه هم گذشت و سطح آموزش ها مثل بقیه کارهای مجاهدین، سطحی و نا منظم و غیر علمی بود.

حدود یک هفته به عملیات مانده بود که ما را به شهر کوت فرستادند. مدت کوتاهی آنجا ماندیم. بعد به نزدیکی مرز ایران و عراق منتقل شدیم. آنجا در شهرک کوچک و خالی از سکنه مستقر شدیم. یک روز قبل از عملیات، توسط مهدی افتخاری توجیه عملیاتی شدیم. با این که آن زمان من از کار نظامی هیچ سررشته ای نداشتم، ولی پر واضح بود که این طرح بسیار اشتباه است و در واقع قتلگاه اعضای تیپ مهندسی است. تنها دوستی که در تیپ مهندسی داشتم، کلوخ رضا کلوخی بود(که او در عملیات فروغ جاویدان زخمی و اسیر شد و بعدا در میدان شهر کرمانشاه حلق آویز شد) به من گفت، شما سنگرسازان بیسنگر با این طرح فکر نکنم هیچ کدام جان سالم از این عملیات بدر ببرید. طرح از این قرار بود که وقتی فرمان آتش توسط مریم رجوی صادر شد، لودرهای مهندسی که مجاهدین از ارتش عراق به امانت گرفته بودند، به سمت خاکریزها حرکت بکنند و تا قبل از رسیدن به تانکها تا میدان مین ارتش ایران مسیر را پاکسازی بکنند. اول این که اصلا نیازی به این کار نبود. زیرا قرار بود که تانک در این مسیر حرکت بکند نه ماشین های سواری که نیاز به هموار کردن جاده داشته باشد و از همه مهمتر، راننده های لودر بدون حفاظت در زیر آتش قرار می گرفتند. به این ترتیب شد که تقریبا همه لودر ها مورد اثابت قرار گرفت.

ساعت: 24 شب 28 خرداد ماه، مریم رجوی فرمان آتش و شروع عملیات چلچراغ را صادر کرد. البته از عصر همان روز آتشباری نیروهای ایرانی شروع شده بود که از ساعت 22:00 شب این آتشباری بسیار سنگین شد. بعد از فرمان آتش، وقتی که با لودر روی جاده رفتم، دور تا دورم تماما گلوله های خمپاره می خورد. حرکت رو به جلو بسیار دشوار بود. در همان ساعات اولیه من چند بار مورد اصابت ترکش قرار گرفتم. آخرین بار از ناحیه کمر و شکم و سینه مورد اصابت قرار گرفتم. وقتی به پشت صحنه منتقل شدم، بیهوش شدم. وقتی بهوش آمدم، خودم را در بیمارستان صدام حسین واقع در شهر کوت، پیدا کردم. حدود یک هفته در بیمارستان صدام ماندم و بعد ما را به بغداد منتقل کردند. مجاهدین یکی از پایگاه های خودشان را به بیمارستان تبدیل کرده بودند. نام این بیمارستان، طباطبایی بود.

مجاهدین به یک پیروزی نظامی دست پیدا کرده بودند. البته زیر پوشش آتشباری توپخانه و نیروی هوایی ارتش عراق. مجاهدین تا آنجا که می توانستند تجهیزات به غنیمت گرفته شده را به پشت صحنه منتقل کردند و شهر مهران و نواحی تصرف شده را تحویل ارتش عراق دادند. این پیروزی، مجاهدین را نسبت به توان نظامیشان متوهم کرد. طوری که بلافاصله شعار”امروز مهران، فردا تهران” را سر دادند. در جمع بندی عملیات چلچراغ، مسعود رجوی، طرح عملیات بعدی را فتح شهر تهران خواند. البته پر واضح بود که این توهم رجوی مثل سایر توهماتش چیزی جز به کشتن دادن بیشتر انسانها و اضافه کردن به بار خیانت هایش بیش نیست. در حالی که همه با شور و اشتیاق در حال تدارک عملیات بعدی بودند، ولی غافل از آن بودند که دارند تدارک یک فاجعه بزرگ انسانی را می بینند. فاجعه ای که تیر خلاص به پیکر مجاهدین است.

صبح روز 27 تیر سال 1367 بود که خبر پذیرش آتش بس از طرف ایران به طور رسمی به آقای دکوئیار رییس وقت سازمان ملل، تسلیم شد. این خبر، شوک و ضربه سنگینی به روحیه مجاهدین بود. یادم است که آن روز روحیه باختگی را می شد از روی نفرات خواند. حتی بعضا می گفتند که همه چی تمام شد. ولی بلافاصله مسعود رجوی دستور آماده باش داد. مسعود رجوی از صدام حسین خواسته بود که به مدت یک هفته جنگ را ادامه بدهد و آتش بس را قبول نکند تا مجاهدین آماده تهاجم به ایران بشوند. روز 1 مرداد سال 1367 مسعود رجوی طرح توجیه عملیات را در یک نشست عمومی اعلام کرد و نام این عملیات را فروغ جاویدان نام نهاد. هدف، تهران بود و مسیر عبور از کرمانشاه و همدان تا رسیدن به شهر تهران.

در این ایام، من بیمارستان بودم و نمی توانم از آنچه که اتفاق افتاده است، چیزی بازگو بکنم ولی این را بخوبی می دانم که این اولین فرصت برای مجاهدین بود تا دوران جنگ و خشونت را به پایان برسانند و در یک مسیر مسالمت آمیز و یا استحاله، بتوانند دوباره به آغوش خانواده و مردم ایران بازگردند. ولی این عملیات با خون ریزی بسیار بزرگی که بجای گذاشت، برای همیشه این راه را بست و حتی راه استحاله از درون رژیم را نیز بست. اگر مسعود رجوی دست به چنین حماقت بزرگ و خونینی نمی زد، شاید الان روند سیاسی ایران به نحو دیگری رقم خورده بود. عملیات فروغ جاویدان، برای مجاهدین نه تنها یک شکست نظامی بود، بلکه یک شکست سیاسی، استراتژیک و ایدئولوژیک نیز بود. کمر مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان، شکست. هر چند مسعود رجوی تلاش کرد طی سالیان آن را بهبود ببخشد، ولی کاری از پیش نبرد و نهایتا مجبور شد با ترفند انقلاب ایدئولوژیک، اعتراضات و پرسش ها را سرکوب بکند. یادم است، در زمستان سال 1369 در یک نشست به نام تنگه و توحید، من یک نامه نوشتم و مضمون آن این بود که عملیات فروغ جاویدان، یک خطای فاحش نظامی و سیاسی بود که در آن، ما شکست خوردیم و بهای سنگینی از خون بهترین بچه های سازمان دادیم، ولی هیچ نتیجه ای نگرفتیم. هر چند هرگز جوابی از طرف مسعود رجوی دریافت نکردم، البته به شکل دیگری جواب گرفتم، مرا تهدید کردند که به من مارک اپورتونیسم خواهند زد.

برادر بزرگترم به نام باقر غلامی که 4 سال از من بزرگتر بود، در این عملیات کشته شد.

ادامه دارد

مذاکرات هسته ای و نقش مجاهدین در این میان

کریم غلامی، ایران فانوس، 02.04.2015

یکی از شعارهای مسعود رجوی فراری این بود که ما مفت خوری نمی کنیم و همه چیزمان را با رنج و خون به دست می آوریم، البته این حرف یک ادعای تو خالی مثل بسیاری دیگر از ادعاهایش است. در اصل او یکی از افرادی است که شاخص مفت خوری است. در این راه از مال و جان هر کسی خرج می کند تا به اهداف خود برسد، بدون اینکه حاضر باشد حتی قطره ای از خود در این راه مایه بگذارد. یکی از این سرمایه گذاری های مفت خورانه اش، موضوع انرژی هسته ای ایران است. بعد از سال 2001 و فاجعه 11 سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان و از طرفی دیگر فعالیت گروه های آژانس بین المللی اتمی در عراق برای یافتن سلاح اتمی و شیمایی، این ایده روی میز مسعود رجوی آمد تا با استفاده از فعالیت های انرژی اتمی ایران، موضوع را عوض کرده و ساخت سلاح اتمی در ایران را افشاء کند تا وسیله ای باشد که آمریکا به ایران حمله نظامی بکند.

بعد از آتش بس ایران و عراق و بسته شدن راه تغذیه مسعود رجوی، او همیشه بر آن بود که راهی پیدا بکند که بین ایران و عراق، جرقه جنگ را ایجاد بکند تا راه تنفس تروریستی او باز شود. ولی بعد از سال 1991 و حمله عراق به کویت و جنگ خلیج، ایده ایجاد جرقه و جنگ بین ایران و عراق، سوخت و از آن به بعد تمام سرمایه گذاری مسعود رجوی روی محور ایجاد جرقه و جنگ بین ایران و آمریکا، شد. در سال 2002 اولین به اصطلاح افشاگری مجاهدین تحت نام شورای ملی مقاومت، انجام شد که در آن افشاگری که موضوع نطنز مطرح شد و طی گذشت چند سال این افشاگری ها موجب اعمال تحریم های شدید بر روی ایران شد. این تحریمها، طی سالیان گذشته فشار بسیاری را روی دوش مردم ایران وارد کرده است. این فشار بخصوص بر روی قشر فقیر جامعه ایران، تاثیر فاجعه باری بجا گذاشته است. اما آنچه که خواسته مسعود رجوی مبنی بر ایجاد جرقه و جنگ بین ایران و آمریکا، بود دست نیافت. طی چند سال گذشته، هیئت های ایران در تلاش بودند که با طرف آژانس بین المللی اتمی به مذاکره پرداخته و راه حلی برای این مشکل پیدا بکنند. هر بار که آتش تبلیغات مجاهدین بر علیه این مذاکرات شعله ورتر می شد، معلوم می شد که این گروه هر چه بیشتر به تفاهم نزدیکتر می شدند، از آنجایی که مذاکرات بین گروه ایرانی و گروه آژانس بین المللی اتمی رضایت بخش بوده و خبرهایی از رسیدن به یک توافقنامه، سوز و گداز مجاهدین هم بالا گرفته است. هر روز خبرهایی ضد و نقیض، مبنی بر اینکه توافق در حال شکست خوردن است و یا فلان مزدور و مزدبگیر مجاهدین بر علیه این توافق موضع گرفته است.

به امید روزی که این مذاکرات به نتیجه برسد و تحریم ها برداشته شود تا فشار اقتصادی از روی دوش مردم ایران برداشته شود و اینکه مسعود رجوی این آرزو را که ایران مورد حمله امریکا قرار بگیرد را با خود به گور خواهد برد. هیچ میهن پرستی حاضر نیست که خاک کشورش به دست بیگانگان بیفتد.

“پایان”

نامه آقای کریم غلامی به خانم آنجلا مرکل صدر اعظم آلمان

در اعتراض به ورود مریم رجوی تروریست به کشور آلمان

 

خانم آنجلا مرکل صدر اعظم آلمان، با احترام

ما در روز 7 ژانویه سال جاری (2015) شاهد فاجعه ترور ژورنالیست های فرانسوی بودیم که مسلمانان افراطی در دشمنی با آزادی بیان اقدام به این عمل وحشیانه کرده اند. کشورهای اروپای همواره مهد آزادی بیان و حقوق بشر بوده است، ولی متاسفانه به دلیل ضعف برخورد دولت با گروه های تروریستی که سابقه طولانی در ترور و کشتار مردم بیگناه دارند دست باز داده تا در اروپا اقدام به ترور و خشونت علیه شهروندان آن کشورها بکنند. در سال 2014 ما شاهد حضور قانونی تروریستهای دولت اسلامی(داعش) و تظاهرات آنها در اروپا بخصوص در کشور آلمان بودیم. این حضور علنی نهایتا راه به ترور ژورنالیست های فرانسوی کشیده است.

هفته گذشته روز شنبه 7 ماه مارس، ما شاهد حضور مریم رجوی رهبر سازمان تروریستی مجاهدین در خاک کشور آلمان بودیم. مریم رجوی در سال 2003 توسط پلیس ضد تروریستی کشور فرانسه به جرم پول شویی و تروریسم دستگیر شد. در حالی که رهبران گروه تروریستی سازمان مجاهدین در خاک کشور آلمان اقدام به کارهای تروریستی می کنند و بطور علنی منتقدین و دگراندیشان را تهدید به قتل می کنند و ما بارها با ارسال نامه در رابطه با این گروه تروریستی هشدار داده ایم، ولی با بی توجهی شما بار دیگر شاهد فاجعه هایی مانند ترور ژورنالیست ها از طرف سازمان مجاهدین به رهبری مریم رجوی خواهیم بود.

ما همیشه گفته ایم سازمان مجاهدین، یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که درون این فرقه اسیر هستند، سالیان زیادی است که از هر گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم بوده اند. اعضای این سازمان، از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو، تلویزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند. اخباری هم که به اعضای این گروه داده میشود، تحریف شده و دست چین شده است. به همین دلیل، اعضای این فرقه هیچگونه آگاهی نسبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند.

رهبران این فرقه، با اختناق و سرکوب شدید از درون و شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه، ترس شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده اند که اعضای این فرقه از ترس مجازات جدا شدن، این فرقه را ترک نمی کنند. اعضایی که میخواهند جدا بشوند، با مجازاتهای شدیدی روبرو میشوند، مانند برگزاری نشست های مغزشویی و ضرب و شتم افراد در این نشست ها و در ادامه زندان و شکنجه و حتی مواردی بوده که این افراد سربه نیست و اعدام شده اند.

این فرقه، با اهرم های زیادی اعضایش را مغزشویی میکند. یکی از این اهرم ها، نشست های مغزشویی طولانی است. طی سالیان طولانی و تکرار مکرر، مغز اعضای خود را پر از دروغ کرده است، دروغ هایی مثل اینکه هر فردی از این فرقه جدا شود، توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق، تحت تعقیب قرار میگیرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود. به همین دلیل، اعضای این فرقه از ترس جانشان این فرقه را ترک نمی کنند.

من به مدت 25 سال عضو مجاهدین بودم و از سن 16 سالگی در کنار مجاهدین با ملاهای ایران جنگیدم و تمام بهترین سالهای عمرم را صرف مبارزه با رژیم دیکتاتوری حاکم بر ایران کردم و در این راه مجروح شدم و سالیان است که روی صندلی چرخدار زندگی می کنم. تا این که در سال 2009 به کمک دولت عراق، کمپ اشرف و مجاهدین را ترک کرده و به کشور آلمان آمده ام.

با سپاس فراوان، کریم غلامی

 

نگاهی کوتاه به خیمه شب بازی مریم رجوی در کشور آلمانکریم غلامی، ایران فانوس، 11.03.2015

بار دیگر مریم رجوی(خانم برگزیده) در یک خیمه شب بازی دیگر البته اینبار در کشور آلمان، با پرداخت پول های 10 الی 20 هزار دلاری به سیاست مدارهای از دور خارج شده و یا سیاست مدارهای ناشناخته و با حضور تعدادی از مردم جهان البته بجز حضور ایرانیان، برای آنان سخنرانی کرد و در رابطه با فواید روز زن انشاء خواند.

روز جهانی زن، یکی از روزهایی است که مردمان مترقی جهان آن را جشن می گیرند  و از آن بعنوان  روز خوب  و  فر خنده یاد می کنند. در یک چنین روزی  یعنی  روز ۸ مارس ۱۸۷۵  زنان کارگر کارخانجات نساجی در شهر نیویورک، برای بهبود شرایط کارشان  و در اعتراض به پایین بودن سطح دستمزد شان، دست به تظاهرات زدند. این حرکت، به درگیری  قهر آمیز با  پلیس آمریکا  انجامید و پلیس بطور وحشیانه به تطاهرات  حمله کرد  و آنرا سرکوب نمود. از آن سال به بعد، زنان جهان این روز را جشن میگیرند تا یادآور بیداری و حقوق خودشان باشد.

مریم رجوی با سابقه طولانی از سرکوب زنان در سازمان مجاهدین، از سربه نیست کردن زنان معترض تا خارج کردن رحم زنان و عقیم گذاشتن آنان، سرکوب عواطف مادرانه و زنانه آنان به بهانه انقلاب ایدئولوژیک و فاجعه ساخت حرم سرا برای مسعود رجوی، باید به عنوان جنایتکار جنگی شناخته شود. روز جهانی زن، برای مردمان مترقی است که آن را جشن می گیرند و به یاد زنان ستم دیده آن را فرخنده یاد می کنند. پس باید به مریم رجوی گفت که دم زدن تو از زنان و رهایی زنان، توهینی است به همه زنان جهان چه آنان که زنده اند و چه آنان که طی سالیان بسیار زیر بار ظلم و ستم جان داده اند.

ننگ و رسوایی خیمه شب بازی برلین، چنان عیان بود که نیازی نیست به جزییات آن پرداخت. حضور سخنرانان مزدور و اجاره ای در این خیمه شب بازی، خود گویای واقعیت همه این ماجرا است. تحریم این خیمه شب بازی توسط ایرانیان مقیم آلمان، در حالی که کشور آلمان یکی از بزرگترین میزبانان ایرانیان در کشورهای اروپایی است. عدم حضور انجمن های زنان ایرانی و انجمن های زنان معتبر کشور آلمان و اروپا، خود گواه و گویای شکست این خیمه شب بازی است. البته پر کردن سالن از پناهنده هایی که به وعده پول و مسافرت رایگان به برلین و اقامت در هتل و بعضا دریافت هدایا برای مریم رجوی که برای سخنرانی یک مزدور اجاره ای تا 20 هزار دلار می پردازد، شاید کار بسیار سختی نباشد.

روزی خواهد رسید که مریم رجوی و همسر فراری اش مسعود رجوی، در یک دادگاه عادلانه پاسخگوی همه جنایاتشان بر علیه بشریت و بخصوص زنان باشند. خواهیم دید آیا آن روز نیز همین مزدوران اجاره ای همچنان برایشان سخنرانی خواهند کرد!؟

“پایان”

ما که از اول گفته بودیم اینها مزدورندکریم غلامی، ایران فانوس، 06.03.2015

فکر کنم سال 2007 بود. همه را در سالن اجتماعات جمع کردند. بایستی به حرفها یا بهتر بگویم به دروغ های مریم رجوی گوش می دادیم. او گزارشی از خیمه شب بازی ویلپنت می داد. بخشی از این گزارش، مربوط به حمایت پارلمانترها بود. در یک جایی از این گزارش، گفت که هیچ کدام از این به اصطلاح حامیان، پول نمی گیرند. تا آن لحظه، من در رابطه با اینکه این افراد از سازمان پول می گیرند و دقیق تر بگویم مزدور هستند، فکر نکرده بودم. این حرف مریم رجوی، جرقه ای بود تا ذهنم در رابطه با هزینه های این برنامه ها، فعال شود. در سازمان، ما یک قانون داشتیم که هر چه سازمان می گوید، دروغ است، مگر اینکه عکس آن ثابت شود و وقتی مریم رجوی می گوید که این حامیان پول نمی گیرند، یعنی به این معنی است که همه آنها را با پول آنجا جمع کرده اند.

طی این سالیان، جداشدگان همیشه تلاش می کردند که با ارائه اسناد و مدرک و استدلال، مزدور بودن همه حامیان مجاهدین و اعضای شورای به اصطلاح ملی مقاومت، را اثبات بکنند و خیلی هم موفق بودند. ولی اطلاعیه خود مسعود رجوی، موضوع دیگری است که در اصل اعتراف به درستی همه حرفهای ما جداشدگان است که همیشه می گفتیم، آقا اینها مزدورند و بخاطر دریافت پولهای کلان برای مریم رجوی، سینه چاک می دهند و همین آقای کریم قصیم تا یک سال پیش ماها را مزدور و مامور وزارت اطلاعات ایران صدا می زد. الآن، اربابانش با سند و امضاء خودش، مزدور بودنش را نشان همگان دادند. آن روزهایی که اعضای اسیر مجاهدین در عراق، زیر بمباران بودند، این آقایان  پشت تریبون می آمدند و با سخنان آتشین دم از مقاومت خلل ناپذیر و بدون تزلزل در اشرف می زدند و روزهای تاریکی که ما اسیران در اشرف زیر فحش و مشت و لگد چماق داران مریم رجوی، بودیم، این آقایان، با سخنان آتشین در برنامه های تلویزیون مجاهدین به اسم سیمای آزادی، دم از انقلاب ایدئولوژیک و مریم رجوی، می زدند.

آقایان و خانمها، طی سالیان گذشته به ما جداشدگان مارک مزدوری و مامور وزارت اطلاعات، می زدید. حالا که سرکرده شما بزرگ مزدوران مسعود رجوی، مچ شما را تا حدی باز کرده، این مورد دیگر قابل بخشش نیست، مگر آنکه تمامی جزئیات مزدوری خودتان را فاش کرده و بگویید که تا کجا در چاه مزدوری مسعود رجوی، فرو رفته و تا کجای دستتان در خون آغشته است. سهم شما، شستن دستهای خونین و تیز کردن چاقوی جلاد بود و این نکته ای نیست ما جداشدگان و مردم ایران، کوتاه بیایند.

از طرفی، این پرسش مطرح می شود که چرا مسعود رجوی دست این مزدوران را رو کرده است؟ آیا این اطلاعیه، زیر آب تمامی اعضای شورا را نمی زند؟ مگر دست آنها را به عنوان مزدور رو نمی کند؟ جواب همه اینها بله است. ولی پیام واقعی این اطلاعیه، نشان دهنده پایان دوره مسعود رجوی است. او می خواهد، به همراه کشتی خودش تمامی سرنشینان آن را نیز غرق کند. بله این ماهیت واقعی رجوی است. او که بخاطر حفظ جان بی ارزش خودش، بارها و بارها جان وفادارترین نفراتش را به بازی گرفت، دیگر غرق کردن این مزدوران چندان ارزشی ندارد.

“پایان”

اعلام انشعاب و شکسته شدن تابوی انشعاب در سازمان مجاهدین

کریم غلامی، ایران فانوس، 04.03.2015

از روزی که وارد سازمان مجاهدین شدم به مرور زمان بسیاری از حقوق حقه ما تبدیل به تابوهایی شد که حتی فکر کردن در آن رابطه خیانت بزرگی محسوب می شد. گذشته از حقوق انسانی که هر فرد دارد، عضو یک سازمان و یا گروه، دارای حقوقی است مثل انتقاد کردن از رهبران و مسئولین آن سازمان و گروه و حق جدا شدن و حق داشتن زندگی شخصی، مثل همسر و فرزند و ارتباط با خانواده و بسیاری از موارد دیگر که در سازمان مجاهدین حتی فکر کردن به آن، خیانت محسوب می شد. از همان روزهای اول، دو واژه و خطربود که بشدت بر علیه آن تبلیغ می شد، انشعاب در سازمان مجاهدین و فردی که دست به انشعاب بزند، اپورتونیست است و اپورتونیست نیز معادل خائن بود.

به راستی، چرا مسعود رجوی از جدا شدن و بخصوص از انشعاب می ترسید؟ و چرا همیشه از افرادی که می خواستند از سازمان جدا بشوند، امضاء اخراج و تعهدات دیگر می گرفتند؟ شاید از این میترسید که افرادی اعلام انشعاب بکنند و کارت بازی با نام سازمان مجاهدین و تاریخچه آن را از او بگیرند و از همه مهمتر، موضوع رهبری عقیدتی و بلامنازع مسعود رجوی، ترک بخورد و این کاخ پوشالی که برای خود ساخته است، ویران بشود.

بعد از اعدام بنیانگذاران سازمان، مسعود رجوی تماما در تلاش بود که سازمان مجاهدین را تبدیل به ملک شخصی خود بکند. اما بعد از اولین انشعاب در سال 1354 مسعود رجوی هر گونه تهدید که منجر به انشعاب در سازمان مجاهدین می شد را از بین میبرد. دم تیغ دادن مسئولین رده بالای تشکیلات مجاهدین مثل موسی خیابانی و منحل کردن تمامی سلسله مراتب تشکیلاتی که در سطح رهبری بود، مثل شورای مرکزی سازمان مجاهدین و مرکزیت سازمان و جایگزین کردن آن با لایه شورای رهبری که متشکل شده از زنانی بود که می دانست هیچ تهدیدی برای مسعود رجوی نیستند، او به این شیوه امکان انشعاب در سازمان مجاهدین را بست. بعد از آتش بس سال 1367 و شکست فاجعه بار عملیات فروغ جاویدان، تهدید انشعاب در سازمان بسیار زیاد شده بود به همین منظور بحث انقلاب را پیش کشید تا سرپوشی باشد برای سرکوب هرگونه انتقاد و اعتراض و یا انشعاب.

اما چرا انشعاب در سازمان مجاهدین را تایید می کنم! سازمان مجاهدین، مدعی است و شعارهایش برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و عدالت برای همه است، ولی در عمل مسعود رجوی هرگز پایبند به این شعارها نبوده و بجز منافع شخصی خودش همه چیز را زیر پایش پایمال کرده است. در نتیجه، این حق هر عضو سازمان مجاهدین است که از سازمان مجاهدین خلق، اعلام انشعاب بکند.

“پایان

لومپن مزدوری به نام منصور قدرخواه

کریم غلامی، ایران فانوس، 26.02.2015

تقریبا یک سال پیش به مزدور منصور قدرخواه، هشدار دادم که کاسه لیس مریم رجوی نباشد و تا فرصت دارد از لجن زار مسعود رجوی خارج شود. ولی گویا این مزدور کاسه لیس، روح و شرف خود را به دلارهای کثیف و خونین مسعود رجوی فروخته است و پلیدی و تاریکی مسعود رجوی او را تماما در خود بلعیده است. این مزدور، اخیرا مقاله ای نوشته و گویا در آن تلاش کرده که مزدوری و خیانت و بدتر شکنجه گر بودن آقای کریم قصیم (مزدور سابق) را ثابت بکند و حاضر است که در هر دادگاهی از این استدلال خود دفاع بکند. البته باید به این مزدور یادآوری بکنم که صاحب تو همین چندی پیش بود که با عدد و رقم، مزدوری همه شما اعضای شورا را رو کرد و این را هم باید بگویم که ما از هر نوع دادگاهی استقبال می کنیم. ولی می دانم که صاحب مزدور منصور قدرخواه، نشان داده چنان موجود ترسویی است که هرگز او را در دادگاه و هر جایی که پای حساب رسی باشد، حاضر نمی شود.

مقاله ای که مزدور منصور قدرخواه، نوشته است، دقیقا همان فرهنگ و نوشتار لومپنی مسعود رجوی را دارد. به عنوان مثال، استفاده از جمله ای مثل این “برای ثبت در سینه تاریخ” و فحاشی های موجود در این مقاله از این گذشته بر اساس نوشته های آقای کریم قصیم (مزدور سابق) و به اصطلاح افشاگری های مجاهدین علیه او نشان داده که بعضا آقای کریم قصیم با بعضی از طرح ها و… مسعود رجوی موافق نبوده و مخالفت کرده و اینجا است که مزدور منصور قدرخواه با “ثبت کردن در سینه تاریخ” مخالفت و یا انتقاد کردن آقای کریم قصیم را “رفتار خودخواهانه” می داند و بله و چشم گفتن به تمامی اعمال مسعود رجوی را “رفتار متواضعانه” می داند. این موضوع، دقیقا مرا یاد مناسبات مجاهدین می اندازد که در سازمان مجاهدین، آدم خوب و تشکیلاتی و ذوب شده در رهبری، کسی بود که هر چه می گفتند بگوید، بله درست است و هر جنایتی را که بخواهند انجام دهد و افرادی مثل من که در سازمان انتقاد می کردند و یا با موضوعی مخالف بودند، همیشه جایشان در زندان و یا زیر مشت و لگد بود و در بهترین حالت، مارک مزدور و شعبه سپاه پاسداران و یا خائن می خوردند و یا بسیاری بودند که دچار مرگهای مشکوک و یا ناپدید شدند. بله مزدور منصور قدرخواه، از همان جمله افراد “ذوب شده در رهبری” است. در فرهنگ مسعود رجوی، جدا شدن از فرقه بدنام مجاهدین و یا حتی انتقاد کردن به معنی “پیوستن به صفوف دشمن” است.

در بخشی از مقاله، مزدور منصور قدرخواه تلاش کرده که با مثال زدن از شرایط نابهنجار اعضای مجاهدین، به آقای کریم قصیم خرده بگیرد. این متن بخشی از واقعیت است،

 “بگذارید این نکته را بعنوان کسی که از نزدیک زندگی مجاهدین را دیده است بگویم. این را باید در مقابل خلق و تاریخ شهادت داد که مجاهدین هیچ چیز برای خود نمی خواهند نه همسر، نه فرزند و نه هیچ تعلق شخصی. از همه چیز در راه آرمان مقدس این مقاومت یعنی دمکراسی و حاکمیت مردمی صرفنظر کرده اند. من به جرأت می توانم بگویم در 20 سالی که از نزدیک مجاهدین را می شناسم، هزینه شخصی یک عضو مجاهدین 10 بار کمتر از هزینه زندگی شخصی من غیر مجاهد است که البته در کمال صرفه جویی زندگی می کنم. تمام زندگی شخصی یک مجاهد خلق در یک کاور یا یک ساک دستی خلاصه می شود و در آسایشگاهی زندگی می کند که به سختی 4 متر مربع سهم هر نفر می شود”.

حال سئوال از مزدور منصور قدرخواه، این است که اگر اعضای مجاهدین، تماما از یک زندگی خیلی معمولی محروم هستند و حتی اجازه عشق ورزیدن به خانواده خود و داشتن همسر و فرزند محروم هستند، چرا کمی از وضعیت زندگی خودت نمی گویی که برای مزدوری ماهانه چند هزار یورو از مریم رجوی می گیری و یا برای نوشتن این فحش نامه ها، چقدر دریافت می کنی؟

البته که صاحبش در آخرین اطلاعیه شان دست همه شما مزدوران شورای به اصطلاح ملی مقاومت را رو کرده است.

از طرفی هم پر واضح است که این فحش نامه ها که مزدور منصور قدرخواه نوشته است، تجدید عهد مزدوری خود برای مریم رجوی است. حرف آخر به مزدور منصور قدرخواه، اطلاعیه اخیر و لو دادن همه شما مزدبگیران پاچه خوار، تازه از نتایج سحر است. باش تا صبح روشن افشاگری ها بدمد.

“پایان”

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید