آن روز فرار کردن به مثابه ارزش و ارزش مبارزاتی تلقی می شد و بدین سبب، فرار ابراهیم که توده ای بود، حسادت تقی را بر انگیخته بود. روحشان شاد، هر دو آنها بعد از چند سال، رفتند و ما ماندیم و فراری که سمت و سو نداشت بلکه تنها فرار بود. همچنین حسین که مسئول پیاده کردن اخبار صدای مجاهد از گفتار به نوشتار بود، اخبار فرار مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر را آنچنان با خط خوب نوشته و گاهاً با آب و تاب تعریف می کرد که آدم به خاطر آن همه مبارزه غبطه می خورد و می پنداشت که مبارزه دارد همه سقفها را می شکند و جایی برای ما باقی نمی ماند. آن روز، فرار مبارزه بود و قداست داشت. بعدها معلوم شد که طرف به خاطر مبارزه فرار نمی کرد، بلکه اساساً معتاد به فرار بود و تحمل سایه خودش را هم نداشت.
فرار بی پایان
مهدی خوشحال، ایران فانوس، 18.05.2015 سال 1360 به دلیل جنگ خارجی و اعلام جنگ مجاهدین علیه جمهوری اسلامی، متفاوت با سالهای دیگر بود. سالی که سیل بر آمده از انقلاب و جنگ داخلی، خیلی ها را با خود می برد. به کجا، آن سال با وجود تبلیغات دروغین، چشم انداز روشنی وجود نداشت. خیلی از ماها درس و کار و مشغله و مسئولیتهای دیگر را کنار گذاشته و حرفه ای مشغول مبارزه برای سرنگونی حکومت بودیم.
چون شبها به مخالفت با حکومت و اعمال ایذایی مشغول بودیم، بدین مناسبت سعی می کردیم روزها را از خود مراقبت کنیم به ویژه هنگاهی که نیروهای سپاه و گشت، در صدد تعقیب ما بوده و یا بدلیل فعالیت سیاسی، از برخورد با نیروهای حکومتی حذر کرده و تقریباً زندگی نیمه مخفی داشتیم. معمولاً سعی می کردیم روزها جایی که منطقه جنگلی و دررو بود، اطراق کنیم و با گماردن نگهبانی خود را از حملات احتمالی مصون داریم.
بدین سبب جایی که اطراق کردیم و با نگهبانی که سر گذر گمارده بودیم، می توانستیم به خوبی از حضور و تعقیب نیروهای حکومتی با خبر بشویم و سریعاً به سمت مزارع و جنگل متواری شویم.
بچه هایی که با هم طی روز به مطالعه و گفتار سیاسی مشغول بودیم و حدوداً سن متوسط 20 سال داشتیم، عبارت بودند از مرتضی و عباس و حسین و تقی و یکی و دو نفر دیگر. یکی از روزهای پاییز که هوا کم کم به سردی می رفت با ندای یکی از نگهبانان، در حال فرار به سمت جنگل بودیم که تقی یکی از نفرات چابک و بذله گوی جمع، گفت بچه ها بایستید، وقتی جملگی ایستادیم، با کنایه ادامه داد، ببین مرغ هم خودش را قاطی خروسها کرده! متوجه نشدم و دوباره سئوال کردم و او با دست اشاره کرد و دوباره گفت، این ابراهیم برای چه دارد فرار می کند؟ گفتیم شاید مشکلی دارد. تقی جواب داد، طرف توده ای است نه مجاهد، توده ایها که مشکلی ندارند، باور کنید فقط به خاطر قمپز در کردن دارد فرار می کند که خودش را مثل ما مبارز جا بزند.
آن روز فرار کردن به مثابه ارزش و ارزش مبارزاتی تلقی می شد و بدین سبب، فرار ابراهیم که توده ای بود، حسادت تقی را بر انگیخته بود. روحشان شاد، هر دو آنها بعد از چند سال، رفتند و ما ماندیم و فراری که سمت و سو نداشت بلکه تنها فرار بود. همچنین حسین که مسئول پیاده کردن اخبار صدای مجاهد از گفتار به نوشتار بود، اخبار فرار مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر را آنچنان با خط خوب نوشته و گاهاً با آب و تاب تعریف می کرد که آدم به خاطر آن همه مبارزه غبطه می خورد و می پنداشت که مبارزه دارد همه سقفها را می شکند و جایی برای ما باقی نمی ماند. آن روز، فرار مبارزه بود و قداست داشت. بعدها معلوم شد که طرف به خاطر مبارزه فرار نمی کرد، بلکه اساساً معتاد به فرار بود و تحمل سایه خودش را هم نداشت.
سالهای فرار ادامه داشت و زندان و شهادت هم به آن اضافه شد، تا کسی که اهل فرار و فرار بزرگ بود نان بخورد و دیگران که منظور دیگری از فرار و مبارزه داشتند، نان از کف بدهند.
مبارزه، دموکراسی و آزادی هزینه دارد، اما اگر در پس این همه هزینه نه سودی مردم ببرند و نه نیروهای مبارز، معلوم می شود خانه از پای بست ویران بود و متاسفانه کوشش می شد ویرانی را آبادانی جلوه دهند.
صحبت از فرار و زندان و شهادت شد. اینها همه زمین کسی و کسانی بود که مبارزه و ارزشهای سیاسی و انسانی را به دلار قیمت گذاشته و در شرف معامله با دشمنان دموکراسی و آزادی بودند. بیهوده نیست که هنوز هم نان 120 هزار شهید و زندان و زندانی را می خورند. نفر را از عراق برای ماموریت ترور به تهران می فرستند، وقتی نفر دستگیر می شود و به زندان می رود، به جای پرداختن و جمع بندی اشتباه و قصور، چون زندان و شهادت نانش بیشتر از مبارزه و مقاومت است، برای زندانی خاطرات پر طمطراق زندان و مقاومت چاپ می کنند، تازه به خاطر این که شهادت را هم به زندان اضافه کنند، به نفر مدرک دکترا و رده چه گوارا را هم سنجاق می کنند، مبادا که زندانی زنده بماند و آگاه بشود و این همه هزینه منجر به زیان شود.
یا در مورد منتقدی که اخیراً دوران زندانش را به رخ شان کشیده و ادعا کرده که در زندان به همه درس انگلیسی یاد می داده، در جوابش آورده اند، مگر زندان خشک و خالی چقدر ارزش دارد که درس انفعال هم به آن اضافه شود؟ زندان ادامه مبارزه و مقاومت و نیل به سمت شهادت است و هر آن کس که زندان را دور بزند و به سمت رهایی و آزادی نقب بزند، انفعال و بریدگی است!
حال معلوم شد که زندان صرفاً به خاطر مبارزه و مقاومت و زندان نبوده، بلکه زندان اگر مسیرش مرگ و شهادت نباشد، ارزش معکوس خواهد داشت.
این همه که گفته شد زندان و شهادت و غیره، در ارتباط با نیروهای پایین بود که نان آور بود وگرنه در مورد بالا، قضیه کمافی السابق معکوس عمل می کند. در سال 2003 که مریم عضدانلو دو هفته به زندان فرانسه یا به قول مسعود رجوی به هتل چهار ستاره رفت، با بالاترین هزینه های سیاسی و مالی و انسانی از زندان آزاد شد، مبادا این که کلاس فرانسه اش دیر شود و او در امتحان زبان رفوزه شود. در حالی که زندان برای نیروهای پایین، حلاوت و زبان انگلیسی عین انفعال و ایضاً چراغ سبز به دشمن بود!
معهذا فرار و زندان و شهادت، زمین جهل و زمین مسعود رجوی است که می تواند توسط اینها تاب بیاورد و به زعم خود مشروعیت و مقبولیت مبارزاتی کسب کند. ضمناً، فرار و زندان و شهادت، زمانی مطلوب و مثبت بود، اولاً ظرف مردمی می بود و نتیجه به سمت دموکراسی و آزادی می بود. اگر ظرف، ظرف دشمن و نتیجه به بنیادگرایی و فرقه گرایی ختم شود، بایسته است هر چه سریعتر از ظرف و گردونه ویران شونده و ویران کننده، خارج شد. خروجی البته، به مثابه زایمان و ورود به دنیایی کاملاً نو و با ساختار و ارزشهای متفاوت.
با این وصف، هنوز هم فرار ادامه دارد. هر از چند گاهی اخباری از لیبرتی و آلبانی به گوش می رسد، کسانی با مشقات و سختیهای فراوان اقدام به فرار کرده اند. منتها این فرار با آن فرار فرق می کند. آن روز جوانانی بودند که به دنبال آرمان و رویاهای انسانی و سیاسی، دست از خانه و خانواده شسته و فرار می کردند، ولی هم اکنون افرادی با سن و سال بالاتر که سالها به دنبال آرمان و رویاهای انسانی و سیاسی بودند، دوباره به سمت خانه و آشیانه فرار می کنند.