۱۰ سال قبل، تصمیم گرفتم بخشی از دین ام را نسبت به بزرگترین قربانیان فرقه مجاهدین، ادا کنم. آن روز سعی کردم تا جریان ماوقع را با تعدادی از پدران و مادران کودکانی که تا بن استخوان استثمار شده اند را با گفت و گوهایی در کتابی تحت عنوان “شقایقهای زخمی” انتشار دهم. کتاب تقدیم شده بود به کودکان ایرانی، کودکانی که با داشتن پدر و مادر و یا بدون داشتن پدر و مادر، یتیم و آواره شده بودند. با مجموعه پدران و مادران فرقه مجاهدین که گفت و گو کردم عبارت بودند از، خانمها بتول احمدی، نادره افشاری، بتول ملکی، میترا یوسفی، معصومه یگانه و آقایان، هادی شمس حائری و محمد حسین سبحانی. همچنین با دو تن از کودکان رنجدیده به نامهای سعید خوشحال و هما خدابنده نیز حرف زدم. جالب اینجاست که از بین پدران و مادران دلسوخته که گفت و شنود داشتم، طی ده سال اخیر، حداقل سه تن به نامهای هادی شمس حائری، معصومه یگانه و نادره افشاری، دق مرگ شده و تاب تحمل این همه جور و ستم و تباهی را نداشتند. متن کتاب شقایقهای زخمی، مجدداً در لینک زیر می آید.
کودکان فرقه
مهدی خوشحال ـ 26.04.2015 کودکی را دیدم، البته حال که جوان شده باز هم می بینم و هر گاه به چشمانش خیره می شوم، موجی از نارضایتی و اعتراض خاموش در چشمانش موج می زند. این جوان ۲۵ سال است که مادرش را ندیده است و هیچ حرفی از مادرش نمی زند، اما گویا با بسیاری از زنان و دخترانی که مواجه می شود، اولین پرسشش از آنان این است، آیا می شود یک زن فرزندی داشته باشد و هیچ از او خبر نداشته باشد، نداند فرزندش کجاست و چه می کند و آیا زنده یا مرده است؟! آن زنان و دختران مثل این که جملگی پاسخ دادند، نه چنین چیزی نمی شود، یک زن نمی تواند بنا بر هر دلایلی از فرزندش تا این حد بیگانه باشد؟!
واقعیت این است که در دنیای آزاد و دنیای انسانی، نمی شود، اما در داخل یک فرقه، بدتر از این هم می شود. زنان و مردان را به آنجا می رسانند که هیچ احساس انسانی و تعلق خاطر به خانواده و حتی به خودشان نیز نداشته باشند.
داستان فرقه مجاهدین، قبل از این که داستان استثمار بی رحمانه زنان و مردان باشد، داستان استثمار بی رحمانه کودکان است، کودک آزاری، کودک کشی و استفاده ابزاری از کودکان در راستای مقاصد مالی و سیاسی و نظامی است. امری که امروز در بسیاری از گروههای تروریستی نیز رایج است. کودکان به عنوان ابزار نظامی و بمبهای متحرک، استفاده می شوند. اما در فرقه مجاهدین، همه چیز با فرقه های دیگر و گروههای تروریستی فرق دارد. کیفاً فرق دارد. کودکان از ابتدای تولد مورد ظلم و ستم، استثمار بی رحمانه و استفاده ابزاری در ارتباط با مبارزه و اختفاء و فرار والدین شان، استفاده می شوند. سپس با از دست دادن پدر یا مادر و یا هر دو، فرزند پدران و مادران دیگر می شوند و النهایه بدل به بمب متحرک و ابزار نظامی و سرانجام مرگی بی حاصل و بی ثمر. به طور نمونه، امیر شمس حائری، یکی از هزار کودک فرقه است که چنین سرنوشتی داشته است.
مابقی نیز که نرفتند، بلکه زنده ماندند، به ابزار مالی و نظامی خودکامگان بدل شدند، به مدرسه نرفتند، در خیابانها به گدایی پرداختند، پدر و مادر از دست دادند، به غربت و نزد دیگران بزرگ شدند، به گروگان بدل شدند، به پادگانهای نظامی گسیل شدند، در مقابل پدران و مادران شان ایستادند و النهایه بر خاک افتادند و یا زنده ماندند و نصیبی از عمر و جوانی و زندگی، نبردند.
۱۰ سال قبل، تصمیم گرفتم بخشی از دین ام را نسبت به بزرگترین قربانیان فرقه مجاهدین، ادا کنم. آن روز سعی کردم تا جریان ماوقع را با تعدادی از پدران و مادران کودکانی که تا بن استخوان استثمار شده اند را با گفت و گوهایی در کتابی تحت عنوان “شقایقهای زخمی” انتشار دهم. کتاب تقدیم شده بود به کودکان ایرانی، کودکانی که با داشتن پدر و مادر و یا بدون داشتن پدر و مادر، یتیم و آواره شده بودند. با مجموعه پدران و مادران فرقه مجاهدین که گفت و گو کردم عبارت بودند از، خانمها بتول احمدی، نادره افشاری، بتول ملکی، میترا یوسفی، معصومه یگانه و آقایان، هادی شمس حائری و محمد حسین سبحانی. همچنین با دو تن از کودکان رنجدیده به نامهای سعید خوشحال و هما خدابنده نیز حرف زدم. جالب اینجاست که از بین پدران و مادران دلسوخته که گفت و شنود داشتم، طی ده سال اخیر، حداقل سه تن به نامهای هادی شمس حائری، معصومه یگانه و نادره افشاری، دق مرگ شده و تاب تحمل این همه جور و ستم و تباهی را نداشتند. متن کتاب شقایقهای زخمی، مجدداً در لینک زیر می آید.
http://iran-fanous.de/books/scheghaeghha2.pdf
همچنین، مقاله “آلمان، و سرنوشت کودکانی که به بمب های ساعتی بدل می شوند” که به سرنوشت کودکان فرقه مجاهدین اختصاص داشت و در سال ۱۳۷۹ در هفته نامه نیمروز و ماهنامه پیوند شماره ۳۴، انتشار یافته و مکمل داستان فوق است، مجدداً در زیر می آید.
آلمان، و سرنوشت کودکانی که به بمب های ساعتی بدل می شوند
همه چیز از یک روز سیاه آغاز شد، یک روز خزان، ۲۶ مهرماه سال ۱۳۶۸
“مرگ آیت الله خمینی” که اتفاق افتاد، مرگ استراتژی بزرگ مجاهدین را با خود به دنبال داشت که آن استراتژی، بر محور “مرگ آیت الله خمینی” استوار بود. بنا به وعده رهبری مجاهدین، حذف آیت الله خمینی از قدرت سیاسی، به سقوط تمام عیار نظام جمهوری اسلامی منجر می شد. بالاخره آیت الله خمینی در روز ۱۴ خردادماه سال ۱۳۶۸ از دنیا رفت. چند ماهی هم از این ماجرا گذشت ولی نظام اسلامی بدون کم و کاست و مانند گذشته به راه خود ادامه داد. رهبری مجاهدین در این میان فکر و تأملی دیگر کرد و به جای جاره جویی عاقلانه و جواب گویی صریح به نیروهایش و خلق استراتژی دیگر، او این بار نیز مانند همیشه نیروهایش را مورد سئـوال و مذمت قرار داد. و آن این که یک انقلاب ایدئولوژیک دیگر راه انداخت و توسط آن، نیروهایش را در خودشان و به مخفی ترین خلوت کده های اعماق دهنشان فرو برد، چیزی شبیه به زندان های تو در تو. که هیچ گاه نیروها قادر نباشند به دنیای بیرون فکر کنند و راه خروج از بن بست را بیابند. رهبری مجاهد، به ازای آن چه که به نیروهایش ارزانی کرده بود و آن را رهایی می نامید، به خاطر واقعی شمردن آن ماجرا، متقابلاً دستاوردی را طلب می کرد و از نیروهایش درخواست بهاء و مقابله به مثل کرد. او از نفراتش خواست که به ازای آن چه که من در این انقلاب به شما ارزانی داشته ام ـ که آن موهبت نجات و ثابت قدم ماندن در میدان مبارزه بود! ـ از این پس می بایست شما زوجین خود را رها کرده و هر فرد می بایست “تنها” به رهبرش وصل باشد. یک سال و نیم از این تلاش رهبری مجاهد گذشت. او موفقیت چندانی در لایه پایین تشکیلات به دست نیاورد. چون افرادی که در لایه ثایین تشکیلات و بدون رده و مسئـولیت مهمی بودند با این فتوای رهبری به مخالفت برخواستند. آنان کودکان خود را بهانه قرار می دادند. کودکانی که می توانستند فواصل عاطفی زوجین را کاهش دهند و انقلاب ایدئولوژیک رجوی را با تمرد و تردید و شکست مواجه کنند. بنابراین در انقلاب ایدئـولوژیک رهبری، کودکان تضاد اصلی و دشمن انقلاب شمرده می شدند که می بایست به هر بهانه ای از سر راه انقلاب برداشته می شدند. حذف و دوباره سازی کودکان در غیاب والدین دل سوزشان، طی چند مرحله صورت پذیرفت که به اختصار به آن می پردازم:
۱ـ کودکان مجاهدین در داخل پادگان های نظامی زندگی می کردند که در آن ایام روزِ آخر هفته با مادران اصلی یا تشکیلاتی شان به داخل لشکرهای نظامی می رفتند، حضورشان بهترین تنوع و سرگرمی برای رزمندگان بود و افراد نظامی، به ویژه مردان مجرد در روز آخر هفته با بازی و شوخی با کودکان، کمبودهای روحی و عاطفی خود را جبران می کردند. کودکان در طی هفته یا ماه وقتی که والدین آنان در مأموریت به سر می بردند از دیدار و ملاقات خانواده خود ـ اگر داشتند ـ محروم بودند و اکثراً توسط مادران و پدران تشکیلاتی و ایدئـولوژیک به سر می بردند. با دنیای خارج از قرارگاه و مجاهدین آشنایی نداشتند. با سلاح های جنگی و مناسبات تشکیلاتی مجاهدین رفته رفته خو می کردند. از دوران کودکی تحت آموزش های تشکیلاتی و ایدئـولوژیک قرار می گرفتند. اجازه انتخاب سرنوشت خود را نداشتند. اجازه ادامه تحصیل نداشتند. اجازه انتخاب همسر و زندگی خانوادگی نداشتند. آنان سربازان آتی انقلاب در پشت جبهه شمرده می شدند. از سن ۱۵ سالگی تحت جاذبه های مختلف تشکیلات به ویژه رده خواهی، می بایست به صورت میلیشیا برای سازمان کار می کردند. دختران قبل از رسیدن به سن قانونی می بایست جهت ارضاء و کنترل فرماندهان، به ازدواج یکی از افراد وفادار در می آمدند. کودکان، در داخل ایران و درون خانه های تیمی نیز برای توجیه تردد و حضور نفرات در درون پایگاه استفاده می شدند که در این رابطه تلفات جانی نیز متحمل شدند. و، صدها موارد دیگر که سرنوشت کودکان را بدون داشتن قدرت انتخاب، به سرنوشت والدین انقلابی شان مرتبط کرده بود.
۲ـ زمستان سال ۱۳۶۹ مصادف با جنگ پر سرو صدای خلیج فارس بود. جنگ نیروهای ناتو علیه عراق. رهبری مجاهد اگر چه در این جنگ متضرر فراوان شد و النهایه بازنده اصلی دعوا بود چون که ارباب اصلی اش به غایت تضعیف گشته بود، ولی او با مهارت سعی کرد طوری ورق را برگردانده و از آن آب گل آلود صیدی کرده باشد و آن، حذف کودکان، همان دشمنان انقلاب ایدئـولوژیک از خاک عراق و بالا بردن تضمین انقلاب بود.
در آن ایام پر مخاطره ایی که مجاهدین علل الظاهر، خود را آماده نبرد سرنگونی یا دفاع در مقابل تهاجمات نیروهای ناتو یا رژیم ایران می کردند و از هیبت جنگ و سر در گمی در منطقه، سلاح ها و نیروهای خود را به زیر زمین های صحرای کفری اختفاء و استتار می کردند در آن شرایط خطیر، تمامی ستادهای مجاهدین، جنگ و مراقبت از خود را رها کرده و با حداکثر انرژی و امکانات و صرف میلیون ها دلار هزینه مهاجرت، به انتقال کودکان از خاک عراق مشغول شدند.
۳ـ کودکان مجاهدین که بیش از ۸۰۰ تن بودند، ابتدا مدارس و تفریحگاه و آشیان های دیگر آنان به دلیل شرایط جنگی تعطیل اعلام شد. سپس آنان را با حداقل امکانات برای زنده ماندن و شرایط آسیب پذیر روانی، با خوف و سراسیمگی به درون سنگرهای ضد موشک داخل قرارگاه انتقال دادند.
چند هفته از حضور کودکان در داخل سنگرهای نمور و تاریک گذشت. آنان، با وجودی که سال ها در مناطق نظامی و محیط های رعب انگیز زندگی کرده بودند، با محیط جدید نیز عادت کرده و فضای ساختگی را با بازی های کودکانه خود به لوث کشیده بودند. به ویژه این که حتی یکی از هواپیمای متحدین محض نمایش در آسمان قرارگاه ظاهر نشد. بنابراین حیله سازمان برای کوچ اجباری کودکان تا این جا ناکام مانده بود، والدین کودکان راضی نمی شدند و بهانه کافی در دست سازمان نبود. در مرحله بعد، سازمان ناچار شد تا این بار کودکان را به مرکز ثقل بمباران هوایی متحدین (بغداد) انتقال دهد.
۴ـ در آن ایام متحدین، روزانه ۲۵۰۰ پرواز بر آسمان عراق داشتند که ۱۲۰۰ پرواز عملیاتی بود و ضمناً هر هواپیمایی که در هر کجای خاک عراق قادر نبود هدف خود را بمباران کند، راکت های خود را به شهر بغداد می زدند به بهانه این که کاخ صدام حسین را بمباران کرده اند، سپس به سمت آشیان خود باز می گشتند. یعنی با این وجود شهر بغداد بیشترین حجم بمباران ها را تحمل کرد. با اسکان بیش از ۸۰۰ تن از کودکان در پایگاه ها و هتل های شهر بغداد، طی چند هفته اقامت آنان چندین راکت به اطراف ثایگاه های کودکان اصابت کرد که در مواردی شیشه ساختمان ها شکسته شد ولی آسیب جدی به کسی نرسید. با این اقدام انقلابی و ایدئـولوژیک سازمان، سرعت مهاجرت کودکان و رضایت والدین شان که تا چند روز قبل راضی به جدا شدن از کودکان خود نبودند، به اوج خود رسید. در این مرحله ۹۰% از والدین راضی شدند به این که هر کجای دنیا که سازمان مصلحت دانست، کودکان آنان انتقال یابند. پایگاه هایی که کودکان در آن بسر می بردند، هیچ کدام سنگر ضد راکت نبودند، آب، برق، پوشاک و سایر لوازم زندگی وجود نداشت، جیره غذایی به حداقل رسیده بود. بهانه هم طبق المعمول تحریم کشور عراق بود و این در حالی بود که خود رهبری سازمان، مایحتاج زندگی و مواد غذایی خود را به طور ویژه از کشور فرانسه وارد خاک عراق می کرد. روزانه کودکان دهها بار می بایست با شنیدن آژیر قرمز همراه با ترس و ضجه های حزن انگیز به زیر زمین های تاریک پناه می بردند، سپس با شنیدن آژیر سفید، به اتاق های تنگ و سرد و مملو از نفرات، باز می گشتند. کودکانی که پدر یا مادر داشتند، این فرصت برایشان پیش آمد تا برای آخرین مرتبه، با والدین خود تودیع تلخی داشته باشند. کودکانی را دیدم علیرغم این که به مدرسه نرفته بودند و قادر به نوشتن نبودند، در آن فضای قهرآمیز و خطرناک، تمرین نامه نوشتن می کردند تا بدین وسیله حداقل های ارتباطات عاطفی قطع نگردد.کودکی را دیدم که با مظلومیت و لحن کودکانه از والدین خود التماس می کرد، اگر زندگی این قدر سخت است چه خوب می شد یکی از هواپیماها بمب خود را بالای ساختمان ما می ریخت و من زودتر به بهشت می رسیدم!
رهبری مجاهد، با قوت قلب مترصد آن بود که یا سرنوشت کودکان مجاهدین را مانند یکی از سنگرهای دستجمعی در بغداد، که در همان روزهای پر مخاطره با اصابت یک راکت هواپیمای متحدین ۷۰۰ زن و کودک بی گناه در آن سوخته و جزغاله شدند، رقم زند و با به راه انداختن یک عاشورا بازی دیگر خود را رهبر عاشورا نامیده و توجه افکار عمومی را به وضعیت نابسامان خود در داخل خاک عراق معطوف دارد، یا این که کودکان را به سلامت به کشورهای غربی رسانده و ضمن داشتن گروگان های سیاسی و سربازان آتی انقلاب، همزمان مظلومیت و آوارگی آنان را به “پول” های بادآورده تبدیل کند. به هر حال وقتی والدین کودکان زیر بمب هواپیماها در قرارگاه ها و زمین های مانور زیست می کردند و در سر هوای رهایی ایران از چنگ استبداد را داشتند و همه مردم دنیا با نگرانی سرانجام جنگ ناتو علیه عراق را دنبال می کردند، کودکان ایرانی از خاک عراق خارج شدند تا گوشه ای از آرزوهای بلند رهبری مجاهد را جامه عمل بپوشانند.
۵ـ اولین مأمن کودکان پس از خروج از خاک عراق، عمان پایتخت اردن بود. در آن جا کودکانی که سال ها با یک دیگر انس گرفته و خاطرات تلخ و شیرینی را در محیط های تشکیلات و انقلابیون به همراه داشتند، از هم دیگر جدا شده و گروه گروه به کشورهای مختلف اروپایی، اسکاندیناوی، استرالیا، کانادا و امریکا فرستاده شدند. از آن تعداد، بیش از ۲۰۰ کودک به بهانه خروج از صحنه جنگ خلیج فارس، به صورت غیر قانونی و مدارک جعلی، وارد خاک آلمان شدند. هم چنین خاک آلمان سرپل دوم کودکان بعد از کشور اردن بود.
۶ـ کودکان در کشور آلمان، ابتدا در شهر کلن که مرکز فعالیت های سیاسی و جاسوسی مجاهدین بود و در پایگاه هایی چون حاتمی و موسوی و… اسکان داده شدند. تعدادی از کودکان را به خانواده های هوادار سپردند تا از این طریق حلقه های وصل هواداران را توسط کودکان جنگ زده با سازمان محکم کنند. کودکانی که سن تقریبی ۲ ماه تا ۱۵ سال داشتند و در ثایگاه های شهر کلن زندگی می کردند در هر اتاق ۱۰ کودک به سر می بردند. آنان می بایست ضمن تحمل فشارهای عاطفی و روحی تحت تعلیمات تشکیلاتی و ایدئـولوژیک باقی می ماندند. در این رابطه انبوه اسناد و مدارک دال بر این که کودکان در خاک آلمان به صورت گروگان سیاسی و سربازان انقلاب تربیت می شدند، وجود دارد. انواع اذیت و آزار و فشارهای روانی و عاطفی و تربیتی که بر کودکان روا داشته شد، شهود و نوشته های زیادی وجود دارد، که از آن جمله کتاب “عشق ممنوع” از نادره افشاری، می باشد. کودکان به بیگاری در درون پایگاه و به کارهای جمع آوری پول از مردم در خیابان ها گمارده می شدند. که در رابطه با سوء استفاده مالی از کودکان در کشور آلمان می توان از انجمنی به نام انجمن حمایت از کودکان آواره در شهر کلن نام برد که مجاهدین آن انجمن را در سال ۱۹۹۳ با همکاری تنی چند از سیاستمداران آلمانی به بهانه این که کودکان ایرانی یتیم و بی سرپرست و جنگ زده و آواره بوده و نیازمند کمک های مالی از جانب مردم هستند، به راه انداختند که آن انجمن خیریه و اخاذی کمک های مالی از دولت و مردم، در شهر های دیگری چون هامبورگ هم وجود داشت، تا چندی پیش و بدون سروصدا به کار خود ادامه داد.
۷ـ در سال گذشته به دلیل تحولات سیاسی و انتخابات در کشور آلمان، که حزب SPD جای حزب CDU را گرفت و دولت جدید آلمان با دولت جدید ایران به توافقات سیاسی و اقتصادی دست یافت، از این پس دیگر کارت مجاهدین در خاک آلمان که تنها جهت فشار علیه جمهوری اسلامی در دست دولتمردان آلمانی قرار داشت، اعتبار گذشته خود را از دست داد. دولت جدید آلمان، جهت محدودیت مجاهدین در خاک آلمان که پیش تر از امکانات و سوء استفاده های فراوان علیه قانون به همراه بود، مسئـله کودکان مجاهدین را که از همه محرز تر و آشکارتر بود، به پیش کشید تا از این طریق ضمن محدود کردن یک گروه تروریست در خاک آلمان، تن به مفاد حقوق بشر و پیشنهادات آمریکا و جامعه جهانی داده باشد، هم چنین به مجاهدین خاطرنشان کرده باشد که در دنیای جدید و رخدادهای جدید در خاک آلمان و ایران، مجاهدین ارزش و اعتبار خود را به مثابه یک وزنه سیاسی از دست داده اند و قابل سرمایه گذاری های بیشتر از این نیستند.
۸ ـ در طی همین مدت ۱۰ سال که کودکان ایرانی در خاک آلمان به سر می بردند و بهانه مجاهد جهت حضور کودکان در خاک آلمان وقوع جنگ خلیج فارس بود! تنها از انجمن حمایت از کودکان، سالیانه میلیون ها مارک کمک های مالی دریافت کردند. کودکان را پس از تربیت های تشکیلاتی و ایدئـولوژیک از سن ۱۶ سالگی دوباره به خاک عراق رجعت می دادند. که هم اکنون تعداد ۳۷ نوجوان و جوان در خاک آلمان باقی مانده و مابقی به جز تعدادی اندک که روانی و فراری شدند یا توسط والدین خود باز پس گرفته شدند، جملگی به صورت غیر قانونی مجبور به ترک خاک آلمان شدند تا در نظام خدمت اجباری به سربازان انقلاب در خاک عراق بپیوندند. اگرچه نوجوانان و جوانان باقیمانده نیز به دلیل پاره ای از مشکلات نتوانستند به منطقه اعزام شوند، در نوبت اعزام باقی مانده اند. لابد دولتمردان آلمانی با این همه امتیاز دادن از کیسه کودکان بی سرپرست و بی وطن به مجاهدین و چشم فروبستن به اعمال غیر قانونی و غیر انسانی آنان و شرکت در ساختن بمب های ساعتی در خاک آلمان، به این باور خشنود بودند که در آینده، میکونوس هایی که به دست همین کودکان در خاک ایران اتفاق خواهد افتاد، ماجرای میکونوس شهر برلین را که توسط جمهوری اسلامی رخ داده بود، تلافی کرده باشند!
۹ـ با افشاگری های گسترده ای که سال های متمادی افراد جداشده از مجاهدین در ارتباط با نقض همه جانبه حقوق بشر توسط مجاهدین به ویژه از وضعیت خطرناک کودکان انتشار داده بودند، فشارهای بین المللی، فشارهای احزاب داخلی آلمان، فشارهای مردمی، فشارهای اپوزسیون ایرانی و شرایط جدیدی که دولتمردان آلمانی در ارتباط با وضعیت جدید ایران قرار گرفته بودند، مجموعاً بر آن شد تا در روزهای ۱۷، ۲۴ و ۳۱ ژوئـیه و ۷ اوت، مجله آلمانی فوکوس، برای اولین بار در داخل کشور آلمان اطلاعاتی را مبنی بر سوء استفاده از وضعیت کودکان ایرانی توسط مجاهدین، به سبک قطره چکانی به اطلاع افکار عمومی برساند. پس از درز کردن این اخبار توسط مجله فوکوس، رسانه های دیگر آلمانی هم چون تلویزیون ARD و ZDF و نشریات دیگر به درج اخبار نقض حقوق بشر و سوء استفاده از کودکان توسط مجاهدین، پرداختند. در همین حین نشریات فارسی زبان نیز هم چون، کیهان لندن، نیمروز، انقلاب اسلامی و… گوشه هایی از این رسوایی بزرگی را که مجله فوکوس پخش کرده بود را منعکس کردند. متقابلاً، مجاهدین نیز با یک بسیج تبلیغاتی و با حداکثر توان، خود را به احزاب مخالف دولت آلمان نزدیک کرده و عاجزانه خواستار آن شده اند تا از تخلیه بیشتر انبارهای اطلاعاتی آلمان، پیشگیری کنند.
۱۰ـ در نتیجه، ۲% از اطلاعاتی که توسط قطره چکان مطبوعات دال بر نقض حقوق بشر و سوء استفاده از کودکان توسط مجاهدین به اطلاع افکار عمومی رسیده، به این ظن خطرناک دامن زده شد، حال که سرِ کلاف باز شد، روند خانه تکانی اطلاعاتی اگر ادامه یابد و ۹۸% موارد دیگر نقض قوانین و حقوق بشری که مجاهدین در خاک آلمان یا در سایر کشورهای غربی مرتکب آن شده اند، به سمع افکار عمومی رسانده شود. تا همین جا نیز، تنها در باب ۸۰۰ تن از کودکانی که مجاهدین در کشورهای غربی تربیت کرده اند، اگر از آن تعداد توانسته باشند حداقل ۷۰۰ بمب ساعتی به عراق اعزام نمایند، این حجم انرژی در دست سرمایه داری و فاشیسم، می تواند برای ویران کردن یک کشور پهناور و یک نسل، کافی باشد. خلاصه کلام این که، وقتی کودکانی گروگان، یتیم، آواره، جنگ زده، بی وطن و اسیر، به دور از چشم و گوش و حوصله انسان های آزاده، در کشور دموکراسی و حقوق بشر، به بمب های ساعتی در ید منافع سیاسی و اقتصادی بدل می شوند، تا آن زمان که بمب ها در راستای منافع سرمایه داری و ارتجاع و فاشیسم، منفجر شود و نسلی را منهدم کند، سازندگان و تولیدکنندگان بمب ها مست پیروزی خواهند شد، اما اگر احیاناً از بدِ حادثه، فقط یکی از بمب ها، تنظیمش به هم خورد یا سیم هایش قاطی کرد و در دست سازندگانش منفجر شد، جار و جنجال به پا خواند کرد و جار خواهند زد که، این یکی بمب ساخت کارخانه دشمن بود!
“پایان”