من گواهی میدهم که بهاصطلاح اسناد منتشره دراینباره ناشی از دعواهای سیاسی اوایل انقلاب بوده، یا بالکل مخدوش و جعلی است یا اینکه نظیر تکنویسیهای وی، در ظرف زمان و مکان خودش باید بررسی شود و این را زندانیان سیاسی که در زمان شاه زندان بودند، بهروشنی میدانند. رجوی البته هیچگاه اسطوره و سمبل مقاومت در زندان نبود. او در شرایط خطیر، با توجیهات گوناگون نظیر «ضرورت حفظ رهبری» و با تاکیتکهایی که از حوصله نوشته خارج است، سعی کرد جان سالم به در برد، اما هیچگاه با ساواک همکاری نکرد و اساساً چنین امکانی هم وجود نداشت؛ چراکه چنان همکاری بهسرعت توسط سایر زندانیان برملا میشد.
تدقیق چند نکته تاریخی
سعید شاهسوندی،چشم انداز ـ 05.04.2015 دوست گرامی، لطفالله میثمی در نشریه چشمانداز ایران شماره ۸۹ سرمقالهای دارد با عنوان «مسعود رجوی کجاست؟».
نوشتهای که به دنبال میآید تلاشی است جهت تدقیق نکات ذکر شده در سرمقاله فوقالذکر::
نخست، در سرمقاله به نامهای از سوی مسعود رجوی اشاره میشود که در آن به بیشتر زندهماندن و اعدامنشدن توصیه شده و اینکه این نامه توسط ساواک لو میرود. سرمقاله چنین ادامه مییابد: «متأسفانه این نامه لو رفت و ساواک از خطمشی بچههای مجاهدین باخبر شد و برعکس آن عمل کرد و احکام را در دادگاههای تجدیدنظر سنگینتر کرد. روز ۳۱ فروردین ۱۳۵۱، خبر اعدام چهار نفر از اعضای شورای مرکزی سازمان در روزنامهها منتشر شد؛ ناصر صادق، علی باکری، محمد بازرگانی و علی میهندوست».
سرمقاله میافزاید: «به دنبال این خبر نوشته بودند که مسعود رجوی به دلیل همکاری در طول بازجویی مشمول عفو ملوکانه و با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شده است. وقتی مسعود رجوی از این خبر مطلع شد، دچار تشنج شد و با گرد سیانور قصد خودکشی داشت که برادری مانع او شد».
دوست عزیز من، لطفالله میثمی در این چند سطر چندین گزاره غیرمرتبط و گاه غیردقیق را با هم و یکجا مطرح میکند.
۱٫ اصل نوشتن این نامه محل تردید است و ممکن است برای لطفی عزیز با نامه دیگری که رجوی بعد از شهادت یاران نام برده به بیرون فرستاد، مشتبه شده باشد.
۲٫ داشتن گرد سیانور در زندان به نظر درست نمیآید و من شخصاً تاکنون دراینباره و مورد بالا هرگز نشنیدهام. در آن ایام (ماههای اولیه بعد از ضربه شهریور ۱۳۵۰) ما در بیرون هم برای تهیه قرص سیانور مشکل داشتیم و برای همه افراد قرص وجود نداشت، چه رسد به داخل زندان. این شاید یک نوع جوسازی در همان زمان بوده باشد.
۳٫ نکته مهمتر که متأسفانه طوری تحریر یا تقریرشده که این معنا را مستفاد به ذهن میکند که در اثر لورفتن آن نامه ادعایی، چهار نفر اعضای مرکزیت (و نه شورای مرکزی) اعدام میشوند، از اساس نادرست است. میثمی عزیز بهتر از هرکس دیگر میداند که دفاعیات شجاعانه و تاریخی افراد ذکر شده و بهخصوص این گفته شهید علی میهندوست خطاب به دادستان بیدادگاه نظامی «اگر هم اکنون مسلسل در دست داشتم در سینه تو خالی میکردم» یا اقدام شجاعانه علی (بهروز) باکری که پس از صدور حکم اعدام در دادگاه اول، از اعتراض به حکم که یک رویه قانونی بود امتناع و اعلام کرد که حکم را قبول دارم و کلاً دفاع تاریخی آنان از مبارزه انقلابی و مسلحانه دلیل صدور این احکام بود و نه لورفتن نامهای از زندان.
سرمقاله، اگرچه رسماً اتهامی را متوجه رجوی دائر بر همکاری با ساواک نمیکند، اما فحوای نوشته و گزارههای نقلشده این ایده را به خواننده انتقال میدهد. امری که من، یعنی کسی که بیشترین تهمتها، دروغها و نامردمیها را از رجوی و گروه تحت امر او دریافت کرده، بنا به ندای وجدان و وفاداری به ارزشها و به مصداق این گفته والا که: «زشتیها و بدکرداریهای گروهی، شما را از عدالت درباره آنان باز ندارد» ناگزیر از این گواهی هستم که؛ رجوی علیرغم بسیاری از ضعفها و قدرتطلبیهای بنیاد بر باد ده که بسا فاجعهها هم آفرید، هیچگاه با ساواک همکاری نداشت.
من گواهی میدهم که بهاصطلاح اسناد منتشره دراینباره ناشی از دعواهای سیاسی اوایل انقلاب بوده، یا بالکل مخدوش و جعلی است یا اینکه نظیر تکنویسیهای وی، در ظرف زمان و مکان خودش باید بررسی شود و این را زندانیان سیاسی که در زمان شاه زندان بودند، بهروشنی میدانند.
رجوی البته هیچگاه اسطوره و سمبل مقاومت در زندان نبود. او در شرایط خطیر، با توجیهات گوناگون نظیر «ضرورت حفظ رهبری» و با تاکیتکهایی که از حوصله نوشته خارج است، سعی کرد جان سالم به در برد، اما هیچگاه با ساواک همکاری نکرد و اساساً چنین امکانی هم وجود نداشت؛ چراکه چنان همکاری بهسرعت توسط سایر زندانیان برملا میشد.
نکته بسیار بااهمیت و راهنمای من در این قضیه و در این گواهی این است که اینگونه برخوردکردن با کسانی که با آنان اختلافنظری و عملی داریم، یعنی کسانی که دستگاه اندیشه و عملشان بر دروغ و باز هم دروغ بنا شده (در این مورد رجوی و سازمان متبوعش)؛ ازقضا آب به آسیاب آنها ریختن و بازیکردن در زمین آنان است. تفصیل گواهی من البته به سطور بسیار بیشتری نیاز دارد که از حوصله این نوشته بیرون است.
دوم: در سرمقاله به نقل از آیتالله طالقانی چنین نقل شده است: «به یاد دارم پدر طالقانی در سال ۵۸ خطاب به سران مجاهدین گفته بودند حال که یک انقلاب توحیدی و اسلامی و مردمی انجام گرفته و رهبری خود را پیدا کرده، اینهمه سلاح سنگین به چه درد شما میخورد؟».
این گزاره هم نادرست است. به حدی که ابتدا فکر کردم اشتباه در هنگام تایپ صورت گرفته باشد. آیتالله طالقانی البته چند نوبت و بهخصوص در نماز جمعه دانشگاه تهران، زمان درگیریها در غرب کشور اظهاراتی کردند و حتی لفظ «جوجه کمونیستها» را به کار بردند، ولی خطاب به مجاهدین نبود. نکته تعجببرانگیز برای من در سرمقاله، استناد به گفته آیتالله طالقانی درباره «اینهمه سلاح سنگین به چه درد شما میخورد؟» است. من فکر میکنم میثمی عزیز اکنونکه این نوشته من را میخواند حتماً متوجه خواهند شد که چه در آن زمان و چه حتی پس از ۳۰ خرداد ۶۰ مجاهدین هیچگاه «سلاح سنگین» نداشتند، چه رسد به روزها و ماههای اول انقلاب آنهم «اینهمه». بر این گمان هستم که دو مطلب، یکی انذار آیتالله طالقانی به نیروهای کرد و دیگری انذار ایشان به مجاهدین، یا در صفحهبندی یا در ذکر مطلب خلط مبحث شده است.
سوم: در سرمقاله، ضمن بررسی بسیار مختصری از ماجرای علی زرکش آمده است: «او … سعی کرد به زندان بیاید تا با مجاهدین ارتباط مستقیم داشته باشد». این اظهارنظر نیز به نظر من غیردقیق است. نه او و نه هیچکس دیگری برای ارتباط با گروه از طریق آمدن به زندان اقدام نمیکند. علی در ارتباط با گروههای دانشجویی طرفدار مبارزه مسلحانه به زندان افتاد. او در زندان همانطور که بهدرستی نوشتهشده تحت تأثیر کاظم ذوالانوار و سپس شخص رجوی، مراحل پیشرفت تشکیلاتی را طی کرد. سرنوشت او، از جانشینی رجوی تا پیشنهاددهنده انقلاب ایدئولوژیک و از محاکمه ظالمانهاش در پاریس که به صدور حکم اعدام منتهی شد تا شرکت داوطلبانه در عملیات موسوم به فروغ جاودان بهعنوان سرباز ساده و در محاصره قرارگرفتن و سرانجام کشیدن ضامن نارنجک، قصه پر غصهای است که من بهعنوان تنها مخالف محاکمه و صدور حکم اعدام او در کل سازمان، امیدوارم روزی بهتفصیل برای خوانندگان شما شرح دهم.
چهارم: به مصداق عیبش گفتی حسنش نیز بگوی، باید عرض کنم که سرمقاله سرشار از نکات صحیح و درسآموزیهای تاریخی است، بهخصوص در انتهای نوشته که آمده است: «مسعود رجوی، امروز هم آنجاست که پرسشها را پاسخ نگوید».
این عبارت کوتاه به گویاترین وجه، ماهیت شخص رجوی و نیز تحولاتی را که او با عنوان «انقلاب ایدئولوژیک» در تشکیلات به راه انداخت نشان میدهد. «قدرت متمرکز ِغیرپاسخگو» این است هسته اصلی و عصاره آنچه که در تشکیلات مجاهدین با عنوان انقلاب ایدئولوژیک به راه افتاد.
در جهت بسط این مطلب مایلم نکاتی را بیافزایم.
سخن و شواهد در این زمینه فراوان است، ولی برای اختصار، به دو نقلقول از مهدی ابریشمچی که خود یکی از عوامل اصلی این استحاله ایدئولوژیک – تشکیلاتی در درون مجاهدین است، بسنده میکنم.
وی اعلام میکند: «رهبری [رجوی] مطلقاً هیچ تَعَیُنی به سمت پائین را نمیتواند بپذیرد».
ابریشمچی در توضیح مطلب فوق کشف! جدیدی هم کرده و میگوید: «… عنصر پائین نمیتواند به عنصر بالاتر از خود انتقاد کند. مرز دموکراسی صلاحیت است. توان تصمیمگیری یعنی دموکراسی [!] … الان اگر تمام دفتر سیاسی و مرکزیت موافق استراتژی باشد، ولی مسعود موافق نباشد، ما طرح را اجرا نمیکنیم. ما هیچ خط استراتژی را تا او تصویب نکند، به مرحله اجرا درنمیآوریم، حتی اگر تنها او موافق و دیگران مخالف باشند …».
در همین درفشانی ابریشمچی ادامه میدهد که همه به رجوی مشروط هستند و او در مقابل هیچکس مسئول نیست. او صراحتاً میگوید: «در پائینتر از مسئول اول و رهبری ایدئولوژیک همه مشروط هستند و قبل از همه به مسئول بالاتر خودشان مشروط هستند، اما مسعود در بالا به کی مشروط است؟ فقط به انقلاب. او، ایدئولوژیکمان، مسئولی جز خدا ندارد».
نوشته را با نقلی از کتاب «اندیشهها» نوشته پاسکال فیلسوف بزرگ فرانسوی در وصف خود بزرگبینیها و زیادهخواهیهای انسان به پایان میبرم. او میگوید:
«انسان مایل است بزرگ باشد، ولی میبیند که کوچک است، میخواهد کمالیافته باشد، اما میبیند که مملو از نقایص است. بسیار مایل است مورد عشقورزی، توجه و احترام دیگران واقع شود، اما میبیند که ضعفها و نارساییهای او موجب بروز بیمیلی در نزد دیگران است و از سوی دیگر تحقیر میشود. شرم او موجب بروز احساسات رنجآور و تبهکارانه بیموردی میشود که تصور آن نیز دشوار است. ازاینروست که وی در قبال حقیقتی که نشاندهنده نقایص، خطاها و گناهان اوست، احساس انزجار مرگآوری میکند»
تهمت، فحاشی و دروغگویی و لجن پراکنی بیپایان علیه دیگران و غیر پاسخگویی در مقابل خطاها و اشتباهات مرگبار، ناشی از چنین وضعیت متناقض و پارادوکسالی است که رجوی سالها پیش در رؤیای کسب قدرت، به دست خویش برای خویش آفرید.
اینکه در سازمان مجاهدین به فاصله یک دهه، طی دو نوبت کسانی پیدا شوند که یکی (تقی شهرام) خود را نماینده و صاحباختیار طبقه کارگر و نوک پیکان مبارزه طبقاتی زحمتکشان دانسته و متعاقب آن به چنان جنایاتی دست یازد که هنوز آثار زخمهایش بر پیکر جامعه مشهود است؛ و دیگری (رجوی) خود را رهبر عقیدتی خاص الخاص، غیرپاسخگو به کادرهای سازمانی و بهطریقاولی به تودههای مردم و بالاخره «نوک پیکان تکامل» داند؛ خود از ضعفهای ساختاری و بنیادینی حکایت دارد که در نوشته و نقدی دیگر باید بدان پرداخت.
(پایان)
لینک به مقاله لطف الله میثمی “مسعود رجوی کجاست؟”
سعید شاهسوندی: ادای دین به مجید شریفواقفی یا دسته گل به تقی شهرام