اینها زمانی همه رزمنده بودند با هزاران امید و شور و شعف انقلابی که هم آلان مال باختگانی را شبیه هستند که شاید بدرستی نمیدانند که مال شان را چه کسی ربوده است، برادر مسعود و خواهر مریم تا در هزار توی دو دلی ها و افسردگیها شاید خودشان بودند که به خودشان رحم نکردند.
خانه سالمندان
جوانانی که برای هیچ پیر شدند
میلاد آریایی ــ 19 فوریه 2015 چهرهای آفتاب سوخته – با چشمانی سو سو زنان و پر از تردید و ابهام همراه با گونه هایی بر آمده از اندیشهای فرو افتاده در وحشت از آیندهای بی سرانجام با هزاران سؤال بی پاسخ!؟
چهره مردان و زنانی در هم فروکشیده است که کت و شلوار و پیراهن سفید همراه با کراوات شان نتوانسته سختیها و چین و چروک های صورت شان را بپوشاند.
اینها زمانی همه رزمنده بودند با هزاران امید و شور و شعف انقلابی که هم آلان مال باختگانی را شبیه هستند که شاید بدرستی نمیدانند که مال شان را چه کسی ربوده است، برادر مسعود و خواهر مریم تا در هزار توی دو دلی ها و افسردگیها شاید خودشان بودند که به خودشان رحم نکردند.
واقعیت را دیدند ولی نپذیرفتند و شاید بهتر دیدند که نپذیرند ، حقیقت را شنیدند ولی به آن نیندیشیدند فرقی نمی کند اکنون سیمای سالمندان در چهارچوب حصار های لیبرتی گرفتار با مسمی ترین لغتی است که میتواند آنان را معنی و تعریف کند.
خانه سالمندان کمپ اشرف ای بود که به لیبرتی منتقل شد و آنانی که خوش شانس ترند شاید سر از آلبانی در آورند.
در یک فرض محال اگر همین آدمها به گذشته جوانی شان برگردند و یا شاید دوباره متولد شوند در پاسخ پدر و مادرشان که زحمات بسیار برای بزرگی و پرورش آنان داشتند چه پاسخی خواهند داشت؟ راستی آنانی که بزرگ ترند در پاسخ فرزندانشان چی بایست بگویند که چرا سرنوشت شان را این چنین رقم زدند؟
و اینکه چگونه فریب مشتی دغلکار و دکاندار سیاست را خورده و مهمتر اینکه فراموش کردند دست و پایی دارند و بالاتر اراده ای برای آزاد اندیشیدن و نه برای طعمه حریق نگهبانان خود شدن و گوشت دم توپ سوداگرانی بی مقدار.
خانه سالمندان
گذر ایامی را به نمایش میگذارد که جوانی که در 20 سالگی پا به عرصه و راههای واهی گذارد که دیگران برایش تصمیم بگیرند و چون رجوی برایش دیکته کند که چگونه زندگی کند و چگونه هستی و جان خود را در سبد یغماگران به تاراج بسپرد.
اما آنان اکنون حداقل سنشان از 50 سال گذشته و بسیاری 60 سال را تجربه کردهاند اما کودکانه بدنبال اسباببازی خود میگردند که خودشان را سرگرم کنند به شوق پیروزی موهوم و سراب آرزوها.
آنان سلاح شان را میجویند که رهبری شان از جیب شان در آورده که نه سلاح شان بلکه جوانی – طراوت – چه بسا زیباییها و شور وشعف بالندگی شان را یکجا به سرقت برده است.
اعضای خانه سالمندان شب را روز و روز را شب خواهند کرد در اندیشه خورشید گرما بخشی که تنها به مانند یک نقاشی روی دیوار کشیده شده و ریشهای در واقعیت ندارد.
با آرزوی بهروزی و معجزه ای امکانپذیر که صمیمانه برای تک تک شان آرزو دارم.