آنزمان بهتر میبود بیمار علاج ناپذیر از وضعیت بیماریش بی خبر میبود. کافکا در سال 1924 مینویسد گرچه در آسایشگاه مسلولین بود، پزشکان حاضر نبودند بیماری او را سل بنامند چون بیماری مترادف بود با مرگ. کافکا 2 ماه بعد از این خبر فوت نمود. سوزان زونتاگ در کتاب کوچگ خود “بیماری بشکل استعاره” مینویسد، پیروان مکتب رمانیک بین قرون 19-17 فکر میکردند بیماری سل نوعی بیماری عشقی است که عاشقان به آن دچار میشوند. عنوان یکی از کتابهای سال 1676 میلادی” وقتی عشق به بیماری تبدیل میشود” بود. اینسارف، قهرمان رمان تورگنیف در سال 1860 در هتلی در شهر ونیز بدلیل سرخوردگی عشقی و نوستالژی دیدار معشوق به بیماری سل مبتلا میشود طبق ادعای نویسنده، ولی شور و شوق اینسارف که موجب مرگ وی شد، ایده آلیسم بود. در مورد ابتلا به بیمار سرطان این عقیده و اسطوره وجود داشت که فشار و سانسور احساسات موجب این بیماری میگردد. گاهی فکر میکردند خشم و عصبانیت مورد رشد سرطان میگردد. نورمان میلر که دچار وحشت و سرطان فوبی بود، میگفت اگر زنش را نمی کشت، دچار سرطان میشد!
فرهنگ سازان بیمار، بیماران فرهنگ ساز.
رابطه بیماری های جسمی با خلاقیت های ادبی فلسفی.
آرام بختیاری – 02-01-2022
خانم سوزان زونتاگ، نویسنده، منتقد و فیلمساز امریکایی، در کتاب کوچک “بیماری بشکل استعاره” نشان میدهد که از قرن 17 میلادی در اروپا در بین طبقه اریستوکراتی، بیماری هایی مانند سل و سرطان، بشکل استعاره، صفتی مثبت میان بعضی از ادیبان و اندیشمندان شده بودند. دکتر آنتون نیومایر، پزشک و مورخ فرهنگی در اطریش نیز، در کتاب “شاعران و رنج هایشان” به مشاهیری اشاره میکند که گرچه دچار بیماری جسمی یا روانی بودند،ولی دست از خلاقیت ادبی فرهنگی برنداشتند و بخشی از فرهنگسازان اروپا شدند، مانند روسو، شیلر، استریندبرگ، تراکل، گوته، هلدرلین، هاینه، گورکی، چخوف، نیچه، کافکا، ریلکه، ویرجینیا ولف، و دهها هنرمند و اندیشمند دیگر.
سوزان زونتاگ(2014-1933.م.)، که خود در پایان عمر به بیماری سرطان دچار شده بود، میگفت بیماری طرف دیگر و سیاه زندگی است. باید از چهره بیماری ماسک برگرفت و بیمار را سعی نمود به میان انسانهای سالم ومعمولی جامعه بازگرداند، باید بتوان بشکل سالمی بیمار بود. بعضی از بیماری ها مانند وبا، سل، و سرطان از زمان باستان و در سددهای میانه و در عصر جدید، در فرهنگ بشر بشکل استعاره درآمده اند ویا خرافاتی پیرانون آنان تنیده شده.
دکتر آنتون نیومایر(2017-1920.م) در رابطه با ادبیات و علم پزشکی مینویسد، ناهنجاری های جسمی و روانی روی ساختار شخصیتی نویسندگان و متفکران بیشماری اثر گذاشتنه و آنان را میان نبوغ و جنون، شکست و نوستالژی قرار داده. غالب این فرهنگ سازان با وجود درد و رنج فراوان،که بی تاثیر روی خلاقیت و آثار ادبی و فلسفی شان نبود، به کوشش خود ادامه دادند. نیچه گرچه غالب سالهای عمرش بیمار بود، در آثارش ولی مدام شعار، نبرد و قهرمانی و تراژدی و نابودی خدا، از طریق ابرمرد و انسان برتر و ابرانسان میداد، و از زنان چنان میترسید که میگفت بدون شلاق سراغ آنان نروید! نامه ها و یادداشت های روزانه روسو، متفکر فرانسوی نشان میدهند که او مشکلات روانی و جسمی داشته. روسو، معلم روبسپیر، خالق نظریه فردگرایی مدرن و آزادی فردی، پایه گذار استقلال قانونی هر انسان. شیلر روسو را معلم و پیام آور تقوا و بیداری و وجدان اجتماعی میدانست. روسو به پیروزی اتوپی “جهانی رمانتیک” و تکامل یک فلسفه اخلاق کمک نمود. گروه دیگری او را یهودای عصر روشنگری میدانند که، بدلیل بیماری های جسمی روحی، و از طریق تبلیغ اخلاقی جزمی، موجب اشاعه خشونت در انقلاب فرانسه شد.
شیلر،شاعر آلمانی، نیز مانند موتزارت، بدلیل ابتلا به بیماری سل جوانمرگ شد. او با تکیه بر افکار روسو مخالف آزادی فردی و فردگرایی نامحدود بود. شیلر را به سبب اشعار انقلابی فلسفی اجتماعی و استتیک اش، شاعر ملی آلمان و جنگهای آزادی بخش ضد مذهبی میدانند. استریندبرگ،نمایشنامه نویس سوئدی، همچون روسو و شیلر، نویسنده ای اجتماعی سیاسی بود. او خالق تئاتر اتوبیوگرافیک “من دراماتیک” و مشوق تئاتر ناتورالیستی با تاکید روی تجزیه و تحلیل های روانشناسانه بود. وی دچار بیماری اسکیزوفرنی و افسردگی بود. تضاد و تناقش، تغییر مدام جهانبینی ها در آثارش را ناشی از ناهنجاری های روانی درونی او میدانند. گئورگ ترکل، شاعر اکسپرسیونیتی اطریش، بدلیل استعمال الکل و مواد مخدر دجار مشکلات روانی شد و جوانمرگ گردید. او در اشعارش به جنبه های سیاه سرنوشت و زندگی مانند درد و رنج و ناامیدی و سقوط و گذر عمر و ترس و احساس گناه میکرد. برای حل معمای اشعارتیره و مه آلودش، در نیمه دوم قرن 20، غیر از ادیبان و منتقدان و خداشناسان، پزشکان نیز وارد معرکه قضاوت شدند. در آثار بعضی از نویسندگان یا قهرمان داستان بیمار است و یا موضوع داستان در باره بیماری است یا پیرامون رابطه خلاقیت ادبی فلسفی با بیماری نظریه هایی داده اند، از جمله استاندال، تورگنیف، تولستوی، هابس، ماکیاولی، گراماشی، تروتسکی، رایش، شلی، و غیره.
آنزمان بهتر میبود بیمار علاج ناپذیر از وضعیت بیماریش بی خبر میبود. کافکا در سال 1924 مینویسد گرچه در آسایشگاه مسلولین بود، پزشکان حاضر نبودند بیماری او را سل بنامند چون بیماری مترادف بود با مرگ. کافکا 2 ماه بعد از این خبر فوت نمود. سوزان زونتاگ در کتاب کوچگ خود “بیماری بشکل استعاره” مینویسد، پیروان مکتب رمانیک بین قرون 19-17 فکر میکردند بیماری سل نوعی بیماری عشقی است که عاشقان به آن دچار میشوند. عنوان یکی از کتابهای سال 1676 میلادی” وقتی عشق به بیماری تبدیل میشود” بود. اینسارف، قهرمان رمان تورگنیف در سال 1860 در هتلی در شهر ونیز بدلیل سرخوردگی عشقی و نوستالژی دیدار معشوق به بیماری سل مبتلا میشود طبق ادعای نویسنده، ولی شور و شوق اینسارف که موجب مرگ وی شد، ایده آلیسم بود. در مورد ابتلا به بیمار سرطان این عقیده و اسطوره وجود داشت که فشار و سانسور احساسات موجب این بیماری میگردد. گاهی فکر میکردند خشم و عصبانیت مورد رشد سرطان میگردد. نورمان میلر که دچار وحشت و سرطان فوبی بود، میگفت اگر زنش را نمی کشت، دچار سرطان میشد!
ویلهلم رایش دلیل سرطان را سرخورده گی احساسی و ناامیدی میدانست و میگفت دلیل دلیل سرطان فروید نارضایی اش در ازدواج بود. مرگ ایوان ایلیچ اثر تولستوی را مثالی برای رابطه میان بیماری سرطان و سرخوردگی شخصیت میدانند. در رمان” کلبه عمو تام”، اثر آن خانم امریکایی مسیحی، حوا، قهرمان داستان چند روز قبل از مرگ به پدرش میگوید بر اثر ناامیدی دچار ضعف جسمی شده و باید برود . سوزان زونتاگ میگفت سل بیماری کسانی است که ذاتا قربانی باشند، انسانهای پاسیو منفعل حساس که به اندازه لازم بشاش و سرزنده برای ادامه زندگی نباشند. استفاده ابزاری از استعاره سل موجب لوث شدن مقوله سلامتی،حتی بشکل مبتذل شده.
سوزان زونتاگ مینوبیسد از میانه قرن 18 میلادی حالات رمانتیسم و بیماری سل را با هم مترادف میدانستند. سل نشانه لطافت و ادب و احساس و غالبا یک بیماری در شهرها بود. شلی در سال 1820 در نامه ای مینویسد شنیده ام خیلی ها سعی میکنند ظاهری مسلولانه داشته باشند یعنی مودب و آرام و بی اشتها. از جمله نشانه های خودشناسی باور بر این بود که لباس دکور و زیبایی بیرون جسم، و بیماری سل نشانه وضعیت درون جسم است. شوپن نیز مدتی مسلول بود ولی جان سالم بدر برد، گرچه سلامتی کامل، امری شیک و مدرن و دلپسند نبود! مدل و مثال جدید برای اشرافی بودن، ظاهری مسلول وار بود. درجه اشرافیت دیگر موضوع قدرت نبود بلکه معروف و مشهور به چیزی، مانند مسلولیت مهم بود. رمانتیک نمودن بیماری سل در میان اشرلف و قشری از روشنفکران و تحصیل کردگان، مثالی برای کوشش جدید بود که انسان مسلول، زیبا و جالب بنظر می آمد. کیش لاغری مدهای زنانه در قرن 20 نیز آخرین استعاره ای بود که با رمانتیک نمودن بیماری سل در قرون 18 و 19 گره خورده بود. خیلی از انواع رفتارهای ادبی و اروتیک که معروف به درد و رنج رمانتیک هستند، از دستاوردهای بیماری سل بشکل استعاره ناشی شده اند. تئوفیل گاوتیر، منتقد ادبی میگفت، شاعری که بیش از 55 کیلو باشد، را قبول ندارد. انسان واقعی رمانیک در فرهنگ طبقاتی و مرفه اشراف اروپا در آنزمان، کسی بود که میبایست بد لیل ابتلا به بیماری سل، جوانمرگ می مرد. بیماری امکان و شانسی بود تا اشراف زادگان برای اطرافیان جالب شوند. امروزه اشاره میشود که از طریق سرگرمی و اشتغال به موضوع مرگ خود، انسان آگاهتر میشود، که موجب فردگرایی مثبت و خودمحوربینی میشود. البته بعدها در قرن 20 این خودشناسی کذایی بصورت نارسیسم و خود شیفتگی درآمد. شلگل، پدر تئوری رمانتیسم آلمان میگفت، جالب بودن مهمترین صفت ایده آل شعر مدرن رمانتیک است. نوالیس میگفت آن چیزی جالب است که بیمار باشد و نه علمی! جالب بودن دلیل منحصر بفرد بودن است. نیچه در کتاب “اراده برای کسب قدرت” نشان میدهد چقدر بیماری و بیماران میتوانند جالب باشند، نه زوال و خستگی های فرهنگی و ضعف های فردی. لرد بایرون، شاعر ملی و رمانتیک امریکایی، در سال 1820 در آتن نوشت،من رنگ پریده هستم، جالب و منحصر بفرد مانند یک مسلول، ایکاش مرگم بدلیل بیماری سل میبود! افسردگی و غم زدگی بچه پولدارهای اشرافی و شکم سیر را جالب نشان میداد.
اکتاو،قهرمان داستان در رمان استاندال، نه بدلیل بیماری سل بلکه بسبب افسردگی انتقادی و ارضاء نشده کامل، رنج میبرد. غم و افسردگی نیز مترادف با گرفتاری به بیماری سل شده بودند. در پایان قرن 19 میلادی منتقدی ادبی مدعی شد چون بیماری سل علاج پذیر شده است دیگر ما آثار ادبی و هنری برجسته ای نخواهیم داشت ! بدلیل کلیشه ای شدن فرهنگ،بیماری سل و خلاقیت ادبی هنری بهم گره خورده بودند. بدلیل استعاره شدن بعضی از بیماری هاست که شکسپیر میگفت دولت عفونت کرده. گراماشی در سال 1916 نوشت عادتهای فکری است که دانش دائرت المعارفی را میسازد، و اینگونه فرهنگ موجب روشنفکربازی ضعیف و بیمار، و آدمهای توهمی و رویایی میگردد، که برای یک زندگی سالم اجتماعی مضر هستند.ماندلشتام 1919 نوشت اشعار پاسترناک مانند هوای تازه برای شش های یک آدم مسلول میباشد. در فلسفه سیاسی گفته میشود که بی نظمی و نبودن تعادل در یک جامعه یا در یک سازمان موجب بیماری میگردد. اینها مثال هایی بودن که سوزان زونتاگ برای استعاره شدن بعضی از بیماریهای علاج ناپذیر در گذشته را نشان میدهد. او در پایان مینویسد جامعه هیچ گاه خواهان یک بیماری مرگ آور نیست. در پایان امید است نقل خرافات در باره بعضی از بیماریها در اروپای قرون 20-17 میلادی برای خواننده فارسی در اینجا مسری و همه گیر نشود!