فرقه رجوی در آخر خط – تهدید نجات یافتگان به مرگ
سعدالله سیفی، بنیاد خانواده سحر، تیرانا، آلبانی، هفتم فوریه ۲۰۱۸:… در این روزها با خبرهایی مواجه میشویم که معلوم است که کلا فرقه رجوی به آخر خط رسیده است. از گفته های آن مسعود رجوی ملعون میگویم که میگفت “اگر به سرنگونی رژیم دست پیدا نکنیم و شکست بخوریم با تمام جدا شده ها و نفراتی که به ما پشت کرده اند تسویه حساب خونین …
خاطره ای از درون فرقه رجوی
سعدالله سیفی، تیرانا، آلبانی،
لینک به منبع
یک روز صبح زود داخل مینی بوس پیک نشسته بودیم و با یک رفیق نزدیکم که الان در فرانسه است صحبت می کردیم که تعداد زیادی از نفرات که خواب آلود روی صندلی ها نشسته بودند نسبت به شرایطی که وجود داشت معترض بودند. شرایطی که شب تا دیر وقت نشست می گذاشتند و صبح زود برای کارهای سخت بلند می کردند.
یکدفعه دیدم یک نفر به من گفت که آیا میشود یک روز از این زندان لیبرتی و موشک باران و بدبختی ها نجات پیدا کنیم؟ آرزویش را میگفت که کاش می توانست حداقل چند ساعت در داخل خودرو استراحت می کرد یا ای کاش میشد که جایی می رفت که می توانست بیرون را نگاه کند و حتی برای لحظاتی هم که شده از این نشستها و این بدبختیها و این همه مزخرفاتی که در مغز ما میکنند خلاص شود و به دنیای کودکی برود و از خاطرات خودش تعریف کند.
در حال و هوای همین صحبت ها بودیم که خودرو مینی بوس به جلوی در آشپزخانه رسید. مجبور شدیم با چشمان خواب آلود برویم لباسهای کار آشپزخانه را بپوشیم و شروع به کار کنیم.
این بحث همینجا بماند. این قصه ای شد مثل هزاران درد و حرف ناگفته. تا اینکه یک روز عصر زمان ورزش همین نفر که خانواده اش و خواهر و برادرش هم در فرقه بودند در کنار زمین فوتبال دیدم اول با بحث و پوش ورزش شروع کرد و یواش یواش سر بحث آنروزی را که در خودرو صحبت کردیم را باز کرد. به او گفتم راستی تو که پاسپورت خارجی را هم داری چرا از اینجا نمیروی و خیال خودت را راحت نمی کنی در حالیکه حسرت دو ساعت نفس کشیدن در بیرون از فرقه برایت آرزو شده است؟
در جواب آهی کشید و گفت ای داداش من هم بدبختی های خودم را در این زندان و از دست اینها دارم. مجبورم بخاطر مادر پیرم و خواهر و برادرم با اینها مدارا کنم تا ببینم آخرش چه میشود تا اینکه خدا دلش برای من بسوزد و همه ما را از دست این فرقه نجات دهد. پدرم که بخاطر فشار همین فرقه در همین عراق سکته کرد و مرد. یکدفعه اشک از چشمان هر دو نفرمان جاری شد چون من پدرش را کاملا میشناختم و آدم شریفی بود. ولی با دل غمگین و هزاران راز نهفته از همدیگر جدا شدیم.
از این نمونه نفرات که حتی به اصطلاح کسانی بودند که فرقه روی آنها حساب جدی باز میکرد زیاد هستند که چگونه هر کس به یک صورت زنجیری به دست وپایش وصل است و آدمها را فرقه رجوی به این صورت اسیر نگه داشته است و همین حالا هم در تشکیلات فرقه در رودربایسی گیر کرده و بلاتکلیف در انتظار وعده های پوچ فرقه نشسته اند در حالیکه هیچ اعتقادی به خط و خطوط فرقه و سران آن و سیاستهایش ندارند.
سعدالله سیفی – نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی