سکوت مسعود رجوی در قبال پذیرش پناهندگی یکی از متهمان قتل کشیشهای مسیحی در سوئد
ایرج مصداقی، پژواک ایران، نوزدهم اوت ۲۰۱۵:… سکوت مسعود رجوی و دستگاه اطلاعاتی و تبلیغاتی وی که تحت عنوان «جنگ مقدس سیاسی» رذیلانهترین اتهامات را به زندانیان مقاوم و شخصیتهای سیاسی مبارز کشورمان نسبت میدهند در حالی صورت گرفت که طی دو سال گذشته عروسکهای خیمهشببازی او یک دم از لجنپراکنی علیه من و دیگر منتقدان و مخالفان مجاهدین که گناهی جز دشمنی آشتیناپذیر با رژیم …
(با پوزش از نجات یافتگان از فرقه و ایضا شخصیت های منتقد و آپوزیسیونی که نامشان به هر دلیلی با تهمت ها و اطلاعاتی غلط در این مطلب آورده شده – بالاخص خانم ها شالچی و ملک – و با ابراز انزجارمان از استفاده کلمه “درگذشت” برای مزدور و شکنجه گر معروف صدام حسین ”ابراهیم ذاکری” در این مقاله، مطلب را صرفا جهت اطلاع خوانندگان منتشر می کنیم – ایران اینترلینک)
سکوت مسعود رجوی در قبال پذیرش پناهندگی یکی از متهمان قتل کشیشهای مسیحی در سوئد
قاتلان کشیشهای مسیحی دیباج و میکائیلیان
دوسال از حضور فرحناز انامی یک زندانی سیاسی سابق مجاهد و یکی از وابستگان دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی در سوئد میگذرد. در ۱۱ تیرماه ۱۳۷۳ وی به همراه مریم شهبازپور و بتول وافری کلاته پس از دستگیری در گفتگوهای مطبوعاتی که توسط باند سعید امامی و مصطفی کاظمی ترتیب داده شد مدعی شدند که در ارتباط با مجاهدین خلق در ترور کشیشهای مسیحی زندهیادان مهدی دیباج و تاتائوس میکائیلیان دست داشته اند. آنها همین اعترافات را در دادگاه انقلاب اسلامی تکرار کردند.
http://nasimerehai.tebyan.net/post/91
فرحناز انامی و مریم شهبازپور در دههی ۶۰ چند سالی زندانی بوده و زندانیان سیاسی زن مجاهد از آنها به نیکی یاد میکردند و بتول وافری کلاته که از هواداران مجاهدین در فاز سیاسی بود در دههی ۶۰ تنها مدت کوتاهی به دادستانی احضار شد اما به علت وضع حمل و سبکی پرونده از دستگیری او منصرف شدند.
رژیم که صدها زندانی سیاسی مجاهد زن را در کشتار ۶۷ به دار آویخته بود با مانور «نگاه ارزشی اسلام در مورد زنان»، از اعدام این سه نفر که به گفتهی خود در قتل شرکت داشتند صرفنظر کرد و غلامحسین رهبرپور رئیس دادگاه انقلاب اسلامی تهران که ریاست این خیمهشب بازی را به عهده داشت آنها را به حبسهای طویلالمدت محکوم کرد. رهبرپور در زمان اعلام حکم آنها گفت: «بر اساس قوانین اسلام حکم اعدام میتوانست در مورد این ۳ منافق اجرا شود اما بهلحاظ ارزشی که اسلام برای زن قائل است با تخفیف اعدام، مورد تبعید و زندان در خصوص این منافقین صادر شد».
روزنامه سلام به نقل از رهبرپور در تاریخ ۱۳ مهرماه ۱۳۷۳ نوشت: «فرحناز انامی، مریم شهبازپور و بتول وافری به خاطر اقدام علیه امنیت کشور محارب شناخته شدند و محکوم به ١۵ سال حبس از این حیث شدند». وی در توجیه چنین مجازاتی گفت: «مجازات محارب تنها قتل نیست بلکه قانونگذار پس از برشمردن چهار نوع مجازات و مبسوط گذاشتن دست رییس محکمه، به وی اختیار داده است . یکی از مجازاتها تبعید است و ما نیز متهمین را به ١۵ سال تبعید در یکی از زندانهای کشور محکوم نمودیم».
آنها بدون آنکه تبعید شوند پس از گذراندن چند سال زندان در اوین و افتادن آبها از آسیاب آزاد شدند.
در سال ۱۳۷۵ وزارت اطلاعات کتابی را با عنوان «سراب و گرداب» که مربوط به خاطرات این سه نفر است در ۲۱۲ صفحه به دست چاپ سپرد. سعید امامی و تیم همراهش زنده یاد سعیدی سیرجانی را وادار کردند تا مقدمهای بر دستپختشان بنویسد و سپس او را به قتل رساندند.(۱) در جریان رو شدن پروژهی قتلهای زنجیرهای و درگیری بین جناحهای حاکم رژیم موضوع قتل کشیشها نیز از پرده بیرون افتاد و مشخص شد که سعید امامی و مصطفی کاظمی و تیم همراهشان مسئول کشتن آنها بودهاند. اما در همان زمان نیز مسئولیت و نقش این سه زن در قتلها و یا بیگناهی آنان مشخص نشد و تنها نسبت به آزادی آنها اقدام شد.
شبکه وزارت اطلاعات در میان هواداران مجاهدین
پیش از پروژهی قتل کشیشها که ظاهرا این سه زن به خاطر آن دستگیر شدند فرحناز انامی و مریم شهباز پور همراه با دارودستهای که تشکیل داده بودند به پیشبرد خط وزارت اطلاعات در میان زندانیان آزاد شدهی مجاهد و خانوادههای زندانیان سیاسی و شهدا میپرداختند. آنها پس از آزادی از زندان تا مدتها هیچ فعالیت سیاسی نداشتند و به دنبال زندگی شخصیشان بودند اما معلوم نشد چرا و چگونه یکباره فعال شدند و بدون رعایت کوچکترین ضوابط امنیتی که بس بچگانه مینمود به هواداری و حمایت علنی و بیپرده از مجاهدین پرداختند.
آنها با برگزاری مراسمهای مختلف در خانههای هواداران مجاهدین در حضور دهها تن، بصورت کاملا تصنعی و بیپروا که از یک زندانی سیاسی آزاد شده بعید بود به حمایت از مجاهدین میپرداختند. در این مراسمها آنها ضمن قرائت مقالات حساب شدهی از قبل تهیه شده در حمایت از مسعود و مریم رجوی و خواندن اشعار مولانا در حمایت از انقلاب ایدئولوژیک، برگزاری نماز جماعت، خواندن زیارت عاشورا، گرفتن موج رادیو مجاهد در وسط اتاق و فراخواندن میهمانان به گوش دادن به برنامههای آن و … به شناسایی افراد میپرداختند. این عده با حضور در بهشتزهرا و بر سر قبرهای اعدامشدگان مجاهد و مجامع عمومی به پخش اعلامیه میپرداختند و در محافل خصوصی و به اشخاصی که مد نظر داشتند نشریه مجاهد قطع جیبی مخصوص داخل کشور و فیلم رژه ارتش آزادیبخش در اشرف را میدادند. از دیگر فعالیتهای آنان جمعآوری کمک مالی و جنسی برای ارتش آزادیبخش و مجاهدین بود. چنانچه فرد خود را فاقد امکانات مالی معرفی میکرد از او میخواستند لباس دست دوم برای رزمندگان ارتش آزادیبخش تهیه کند. همچنین آنها برای جذب نیروهای جدید دختران جوان خانوادههای مجاهد را به برنامههای کوهنوردی و دیدار از مادران شهدا و … دعوت میکردند.
آشنایی من با فرحناز انامی، مریم شهبازپور و بتول وافری کلاته
آشناییام با فرحناز انامی ، مریم شهبازپور و … بر میگردد به اواخر سال ۱۳۷۱ و دیدار با آنها در منزل مادر انسیه بخارایی کاشی (مادر سیداحمدی) که دو فرزندش در کشتار ۶۷ به قتل رسیده بودند.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-70571.html
خانهی مادر یکی از محلهای رجوع زندانیان سیاسی آزاد شده بود و به همین دلیل وزارت اطلاعات حساسیت ویژه روی آن داشت. آنها برای عیادت مادر که تازه کمرش را عمل کرده بود به منزل او آمده بودند. ظاهراً از طریق یکی از زندانیان سیاسی زن که از بستگان مادر بود به خانهی او راه یافته بودند. همانجا فهمیدم بدون آن که آشنایی قبلی با مادر داشته باشند در روزهایی که مادر در بیمارستان بستری بود هم چندین بار به ملاقات او رفته بودند. خوشبختانه هنگام ملاقاتم با مادر آنها را در بیمارستان ندیده بودم.
فرحناز انامی در حالی که از دیدن من سر از پا نمیشناخت چند بار با هیجان گفت: «برادر ایرج که میگویند شمایید»؟ ظاهراً از مادران شهدا نامم را شنیده بود. او و همراهانش بسیار فعال مینمودند و همهی کارهای خانهی مادر را در دست گرفته بودند. به سرعت به گفتگو با او پایان دادم و همراه با یکی از زندانیان سیاسی سابق که هماکنون در سوئد به سر میبرد از خانه خارج شدیم. او که میدانست هر بار که به خانهی مادر میروم چند ساعتی آنجا میمانم از این که به سرعت آنجا را ترک کرده بودیم متعجب بود. در پاسخ به او گفتم نمیدانم چرا این همه از این «دختره» بدم آمد. او که انتظار نداشت چنین واکنشی نشان دهم با حیرت پرسید مگر چیزی شده؟ در پاسخ گفتم نمیدانم اما فکر میکنم شرارتی در چشمان اوست و در مورد احساسم اشتباه نمیکنم. دو شب بعد مطمئن شدم آنها اطلاعاتی هستند.
یک بار نیز به منظور زیرنظر گرفتن تحرکات آنها به همراه همسرم به مراسمی که میدانستم توسط آنها در خانهی مادر فتحی برگزار میشود رفتیم. قاسم فتحی مدتی مسئول من بود و در آذر ۱۳۶۰ اعدام شده بود. همسرم را همراه برده بودم تا بلکه آنها را شناسایی کند. وقتی همسرم را دیدند از خوشحالی سر از پا نمیشناختند. همانشب پس از پایان مراسم به بهانهی این که ماشین ندارم، از دوستی که میخواست بتول وافری کلاته را به خانهشان برساند خواستم من و همسرم را نیز به منزل برساند و به این ترتیب متوجه شدم که متأهل و بچهدار است و در محلهی دروازه شمیران زندگی میکند.
تلاش برای خنثیکردن توطئههای وزارت اطلاعات در میان خانوادهها
بارها و به انحای گوناگون برای خنثیسازی اقدامات مخرب آنها تلاش کردم و با کسانی که زمینهی ارتباط آنها با خانوادهها و هواداران مجاهدین را فراهم میکردند برخورد کردم و مسئولیت آنها را در ارتباط با ضربات آتی گوشزد کردم. اقداماتی را هم مد نظر داشتم که با روشنگری رادیو مجاهد در مورد آنها از عملی کردن آنها خودداری کردم. همچنین تلاش کردم تا آنجا که ممکن است بدون آن که توجه آنها را جلب کنم مانع عضوگیری آنها از میان اعضای خانوادههای مجاهدی که میشناختم شوم. همچنین مادران و خواهران شهدا و زندانیان سیاسی را نسبت به چگونگی برخورد با آنها توجیه میکردم.
یکی از مشکلاتی که داشتم این بود که تعدادی از زندانیان سیاسی سابق زن مجاهد با اشاره به سابقهی زندان فرحناز انامی و مریم شهبازپور به هیچ وجه نمیپذیرفتند که آنها در ارتباط با دستگاه اطلاعاتی رژیم هستند و این کار را سختتر میکرد.
فرحناز انامی در بدو ورود به سوئد منکر شناخت من شده و ادعا داشت چنین اسمی را نشنیده است. البته او میتواند انگیزههای متفاوت در این زمینه داشته باشد.
مسئولیت ناشناسی مجاهدین، زمینه ساز توطئه رژیم
یکی از دلایلی که باعث گردید دستگاه اطلاعاتی رژیم قادر به سوار کردن سناریوی قتل کشیشهای مسیحی روی این سه نفر شود خیرهسری رهبری عقیدتی مجاهدین بود که حاضر به پذیرش کوچکترین خطایی نیست.
در سال ۱۳۷۲ رادیو مجاهد در گفتگو با مهین مشفق نیا یکی از مسئولان مجاهدین پرده از روی اقدامات جریانی که در میان زندانیان سیاسی به «روسری سفیدها» (۲) معروف شده بودند برداشت و آنها را به درستی وابسته به وزارت اطلاعات معرفی کرد.
مهین مشفق نیا در گزارش خود اسمی از افراد یاد شده نبرد و به جای آن یک زندانی مجاهد بیگناه به نام پروین پرتوی را که روحاش نیز از ماجرا بیخبر بود به عنوان گرداننده این جریان و مزدور وزارت اطلاعات معرفی کرد! متأسفانه در اثر این گزارش نادرست زندگی بر پروین پرتوی که پیشتر نیز چوب بیمسئولیتی مجاهدین را خورده بود تیره و تار شد. (۳) همان موقع در گزارشی که از داخل کشور تهیه کردم و ابتدا یکی از بستگانم به خارج از کشور آورد و برای مجاهدین پست کرد و سپس مادر محمدیبهمنآبادی آن را با خود به لندن آورد و تحویل مجاهدین داد ضمن توضیح کامل ماجرا، خواستار تصحیح اطلاعات مربوطه و نام بردن از این سه نفر شدم.
پس از روشنگری مجاهدین، ارتباط این سه نفر با هواداران مجاهدین قطع شد و به جز یک بار که فرحناز انامی با حالتی پریشان برای سروگوش آب دادن و بررسی واکنش خانوادهها به منزل مادر محمدی بهمنآبادی که دو فرزنداش را در کشتار ۶۷ از دست داده بود مراجعه کرد دیگر سروقت خانوادهها نیز نرفتند. این در حالی بود که مادر محمدی بهمنآبادی به توصیهی من برخوردش را تغییر نداده بود.
دستگاه اطلاعاتی رژیم که دیگر نمیتوانست از این سه نفر در پروژهی قبلی استفاده کند از غفلت مجاهدین در عدم افشای نام این سه نفر بهرهبرداری کرد و سناریوی قتل کشیشهای مسیحی را روی آنها سوار کرد.
پس از خروجم از کشور اولین گزارشی که خطاب به مجاهدین نوشتم و در آن شدیداً به سیاست این سازمان انتقاد کردم مربوط به برخورد آنها با گردانندگان «روسری سفیدها» و نپذیرفتن اشتباهشان بود اما متأسفانه مانند دیگر اشتباهاتشان هیچگاه نپذیرفتند و پاسخی ندادند.
***
دریافت ویزا و سفر قانونی به سوئد
فرحناز انامی به صورت قانونی وارد سوئد شده است. بعید به نظر میرسد که سفارت سوئد در تهران هنگام درخواست ویزا از سوی فرحناز انامی در جریان پروندهی او که مدتها تیتر رسانههای داخلی و بینالمللی بود نبوده باشد. دلیل صدور ویزای قانونی برای او از سوی سفارت سوئد و سپس پذیرشاش به عنوان پناهنده سیاسی بر من نامعلوم است. این در حالی است که بسیاری از اعضای درجه یک خانوادهی پناهندگان سیاسی و شهروندان سوئدی ایرانی تبار به دلیل مخالفت با درخواست ویزایشان از سفر به این کشور و دیدار با عزیزانشان محروم هستند.
ذکر این نکته ضروری است چنانچه سفارت سوئد در تهران از گذشتهی انامی با خبر نبود از ابتدای ورود وی به سوئد، دستگاه امنیتی این کشور و سازمان مجاهدین خلق در جریان سفر و درخواست پناهندگیاش بودند.
سکوت مسعود رجوی و «کمیسیون امنیت و ضدتروریسم«اش
سکوت معنادار مسعود رجوی و بانو و همچنین کمیسیون بیصاحب «امنیت و ضد تروریسم»، (۴) شورای ملی مقاومت در نظر عدهای که با شخصیت و منش مسعود رجوی آشنا نیستند تعجببرانگیز جلوه میکند. آنها انتظار داشتند پس از آنکه در ماههای اخیر در فضای اینترنتی در مورد حضور فرحناز انامی در خارج از کشور هشدارهایی داده شد و در محافل گوناگون سیاسی در مورد او بحث و تبادل نظر شروع شد مجاهدین سکوت خود را بشکنند.
http://www.etehadbinalmelali.com/HTML_2015/16_Tir_94-ashena.html
طی این مدت تعدادی از فعالان سیاسی در برخورد با من میپرسیدند مگر نه آنکه مجاهدین متهم به قتل کشیشها شدند؛ مگر نه آن که یکی از کسانی که به داشتن مأموریت از سوی مجاهدین برای قتل کشیشها اعتراف کرد به سوئد آمده است، چرا این سازمان بطور رسمی دولت این کشور را مورد پرسش قرار نمیدهد؟ چرا از دولت این کشور نمیخواهد فرحناز انامی را وادار به بیان حقیقت کند؟ چه رازی پشت پرده است که مجاهدین سکوت اختیار کردهاند؟ چرا از این فرصت برای افشای رژیم استفاده نمیکنند؟ چرا چرا چرا؟
از همان ابتدا برای من جای تردیدی نبود که مسعود رجوی و «کمیسیون»ی که آیینهی تمام نمای شخصیت اوست و تمامی اطلاعیههایش با صلاحدید و با تأیید جزئیات آن توسط او انتشار مییابد در این مورد خاص هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهند و سیاست شتر دیدی ، ندیدی را در پیش خواهند گرفت. گذشتهی این به اصطلاح «کمیسیون» نشان میدهد که یکی از وظایف اصلی آن پرونده سازی و دروغپردازی علیه زندانیان مقاوم، ناراضیان مجاهدین در اشرف و شخصیتهای ملی و مبارز منتقد «رهبر غایب» است. نمیتوان انتظار داشت نهادی که رذیلانه مشغول لجن پراکنی علیه دشمنان رژیم است حساسیت خاصی نسبت به مهرههای رژیم و توطئههای دستگاه اطلاعاتی آن داشته باشد.
سکوت مسعود رجوی و «کمیسیون امنیت و ضدتروریسماش» در ارتباط با مسعود اکبری
سکوت مسعود رجوی مسبوق به سابقه است. دو سال پیش محمدحسین توتونچیان (۵) یکی از غلامان «بیت» وی مدعی شد که «مسعود اکبری الان یکسالی است در سوئد به عنوان پناهنده سیاسی زندگی میکند. او فقط ۲ – ماه در ترکیه بود و بعد به سوئد منتقل شد.»
شخصاً اطلاعی در مورد درستی یا نادرستی این خبر ندارم اما در صورت حقیقت نکتهی حائز اهمیت آن که دولت سوئد سالهاست کسانی را که پروندهشان به نحوی در ارتباط با مجاهدین است و یا به اتهام مجاهدین به زندان افتادهاند نپذیرفته و در عوض یکی از خطرناکترین توابها و کمکبازجوها و شکجهگران اوین را که پیشتر عضو مجاهدین بوده پذیرفته است.
مسعود اکبری یکی از اعضای سازمان مجاهدین بود که پس از دستگیری در پاییز ۱۳۶۰ به خدمت دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم درآمد و ضمن در اختیار گذاشتن کلیه تجربیات تشکیلاتی خود نزدیک به هشت سال در شعبههای اوین به بازجویی و شکنجه زندانیان مشغول بود. وی همچنین در هدایت گشتیهای دادستانی و ایجاد شبکهی موازی مجاهدین در داخل کشور توسط نیروهای امنیتی رژیم در دههی شصت شرکت داشت و از این طریق بسیاری را به تور انداخت. او طی دورانی که در اوین به سر میبرد از انجام هیچ جنایتی فروگذار نکرد و به جرأت میتوانم بگویم کمتر کسی به اندازهی او در خدمت دستگاه امنیتی رژیم بود. به همین دلیل جزو نادر توابینی بود که در شعبههای بازجویی به همکاری فعال میپرداختند و زنده ماند.
لاجوردی به هنگام ترک اوین و رازینی بعد از آن که جانشین وی شد به قلع و قمع توابینی که در شعبههای بازجویی خدمت میکردند پرداختند. از میزان همکاری اکبری با دستگاه اطلاعاتی رژیم پس از آزادی کامل از زندان خبری ندارم.
با این حال بعد از انتقال مسعود اکبری به سوئد و حتی پس از انتشار خبر آن، مجاهدین سکوت اختیار کردند و تنها دهانی را که نا بههنگام گشوده شده بود بستند و خبری از روشنگری «کمیسیون امنیت و ضدتروریسم» مسعود رجوی در این رابطه نشد.
نگاه ضدانسانی و ضدانقلابی مسعود رجوی به افراد
در نگاه مسعود رجوی مهم نیست فرد در دههی ۶۰ یا اصولاً در گذشته چه جنایاتی را مرتکب شده است مهم این است که در حال حاضر چیزی علیه او نگوید. افراد هر سابقهای داشته باشند برای وی فرقی نمیکند اتفاقاً هرچه بدتر بهتر. گندیدگی هرچه بیشتر مناسبتر. او از این استعداد برخوردار است که توابان، درهمشکستگان، بریدگان و خائنین را به خدمت خود گیرد تا از آنها علیه زندانیان مقاوم استفاده کند. استدلال او این است که این دسته از زندانیان، «بدهکار» رهبری هستند در حالی که زندانیان مقاوم و مبارز، «طلبکار» هستند. بر اساس این تحلیل تعدادی از توابان فعال زندانها به فرماندهان «ارتش آزادیبخش ملی» سابق تبدیل شدند و در روابط مجاهدین هرگونه روشنگری در مورد آنها به شدت سرکوب میشد و به جای آن زندانیان مقاوم سر از زندانهای اشرف درآورند و مجبور به تحمل فشارهای مختلف روحی و جسمی شدند تا بپذیرند که «تیرخلاص» زدهاند و یا «نفوذی» رژیم هستند. رجوی در خارج از کشور هم همین سیاست را دنبال میکند. تعدادی از هواداران این سازمان در کشورهای اروپایی از جمله توابهای فعال زندانهای تهران و شهرستانها هستند.
«علیرضا یعقوبی» یکی از هواداران سابق مجاهدین یکی از بهترین نمونهها و عبرتانگیزترین آنهاست. وی در دههی هفتاد برعلیه مجاهدین در آلمان شکایت کرد و این سازمان را به پرداخت مبالغ هنگفتی محکوم کرد. وی سپس با ربودن بچهای که مجاهدین نزد او گذاشته بودند به ایران گریخت و به خدمت سعید امامی و باندش درآمد. وی سالها بعد در دههی هشتاد خورشیدی به اروپا بازگشت و با ریختن آب توبه بر سرش غلام حلقهبهگوش رهبری شد و امروز در صف اول تظاهرات «من اشرفی هستم» مجاهدین شرکت میکند و به آستان بوسی ولایت مشغول است. از آنجایی که کفگیر مجاهدین به ته دیگ خورده وی به مقام تحلیلگر و مقالهنویس دستگاه رو به زوال مسعود رجوی رسیده است و به من و دیگر منتقدان مجاهدین درس مقاومت و ایستادگی میدهد!
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-494.html
یا فریبا هادیخانلو یک تواب خطرناک «اتاق آزادی» اوین که در آخرین لحظات نیز دست از سر زندانیان برنمیداشت و به شناساییشان اقدام میکردو آنها را دم تیغ میداد، پس از خروج از کشور و پیوستن به مجاهدین ابتدا تحت عنوان نفوذی مورد شک امنیتی مجاهدین قرار گرفت اما به سرعت با استعدادی که از خود در دفاع از «انقلاب ایدئولوژیک» و «رهبری عقیدتی» و … نشان داد به یکی از فرماندهان «ارتش آزادیبخش» و گلهای سرسبد «انقلاب مریم» تبدیل شد. وی پس از فرار از روابط مجاهدین سر از پاریس و سپس نروژ درآورد و با سرقت عکس و نام فاطمه (ناهید) کزازی یکی از جاودانگانی که احتمالا توسط وی به مهلکه افتاد به زندگی مجازی خود ادامه میدهد. او با آنکه همراه با همسرش مسیحی شده است همچنان در خدمت «بیت رهبری در اورسورواز و ولایت فقیه پنهان شده در ناکجا آباد» به سر میبرد.
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-503.html
سکوت مسعود رجوی و دستگاه اطلاعاتی و تبلیغاتی وی که تحت عنوان «جنگ مقدس سیاسی» رذیلانهترین اتهامات را به زندانیان مقاوم و شخصیتهای سیاسی مبارز کشورمان نسبت میدهند در حالی صورت گرفت که طی دو سال گذشته عروسکهای خیمهشببازی او یک دم از لجنپراکنی علیه من و دیگر منتقدان و مخالفان مجاهدین که گناهی جز دشمنی آشتیناپذیر با رژیم نداریم فروگذار نکردند.
البته گاه سکوت مسعود رجوی دلایل دیگری هم دارد مثلاً سکوت او در رابطه با افشاگریهای بتول سلطانی و پیشتر در مورد مرجان ملکصیدآبادی به این علت بود که نمیخواست سرکلاف بیشتر باز شود و موضوعاتی که آنها مطرح میکردند بیشتر جلب نظر کند. او به زعم خود میکوشید با سکوت موضوع را به دست فراموشی بسپارد تا در درون تشکیلات بحرانزده مجاهدین با معضل بزرگ و جدیدی در ارتباط با سوءاستفادههای جنسی و تشکیلاتی او روبرو نشود.
به چه دلیل رژیم به انامی پاسپورت میدهد
موضع رژیم در ارتباط با ارائه پاسپورت به فرحناز انامی و موافقت با خروج وی از کشور، یکی دیگر از مواردی است که باعث حیرت ناظران شده است. سؤال آنها این است بر چه اساسی دستگاه امنیتی با خروج فرحناز انامی موافقت کرده است؟ آیا توطئهای در کار است؟ آیا مسئولان امنیتی رژیم نمیدانند که او ممکن است حرف بزند و رازهای مگو را برزبان بیاورد؟
با توجه به شناختی که جامعهی سیاسی از فرحناز انامی و عملکرد او در ایران (لااقل در همان حدی که در روزنامههاو نشریات مطرح شده) دارد بعید است او خطری امنیتی به شمار رود. به نظر من هشدار امنیتی در رابطه با او چندان منطقی نیست. او مورد اعتماد کسی قرار نمیگیرد و همه با فاصله از او حرکت میکنند و به همین دلیل وی پتانسیل اجرای توطئه را ندارد. سادهترین نیروی اطلاعاتی هم میداند که او از حیز انتقاع افتاده است.
رژیم جمهوری اسلامی و دستگاه اطلاعاتی آن از انامی و امثال او به عنوان منبع اطلاعاتی نیز استفاده نمیکنند چرا که چهرهای شناختهشده است و هیچ دستگاه اطلاعاتی روی چنین افرادی سرمایهگذاری نمیکند. او حتی به لحاظ سیاسی هم استفادهای برای رژیم ندارد و قادر به اجرای هیچ پروژهی سیاسی هم نیست چرا که قبل از هر چیز متهم به قتل کشیشهای مسیحی است؛ یا بایستی بگوید در ارتباط با رژیم این قتلها را انجام داده و قربانی سیاست رژیم بوده، یا بایستی همان سناریوی قدیمی را تکرار کند که مجاهدین عامل قتلها بودند.
با توجه به این که در خارج از کشور به سر میبرد در مواجهه با پلیس وسرویس امنیتی سوئد نمیتواند سناریوی غیرواقعی خلق کند و بالاخره مجبور به اعتراف و بیان واقعیت میشود.
رژیم او را مهرهی سوخته میشناسد و از آنجایی که پیشتر به اندازه کافی در مورد ترور کشیشها روشنگری شده از نظر آنها او چیز تازهای برای گفتن ندارد که خطری را متوجه رژیم کند. به ویژه که سعید امامی و دیگر نیروهای «خودسر» وزارت اطلاعات به سزای اعمالشان رسیدهاند و جمهوری اسلامی از این نظر «پاک پاک» است. جمهوری اسلامی با دادن گذرنامه به وی، مانور قدرت هم میدهد و نزد کشورهای اروپایی اینگونه وانمود میکند که تسهیلاتی را در اختیار او گذارده است تا جبران مافات شود.
به نظر من احتمالاً فرحناز انامی در برخورد با مأموران امنیتی با تأکید روی این حقیقت که امکان زندگی در داخل کشور را ندارد و با توجه به این که همهی دوستان و آشنایان، او را قاتل و یا همکار قاتلان میشناسند درخواست خروج از کشور را مطرح کرده که با موافقت مأموران رژیم مواجه شده است.
این احتمال که از ابتدا فرحناز انامی و مریم شهبازیپور و … تصور میکردند در تشکیلات مجاهدین داخل کشور فعال هستند و دستورات سازمانی را اجرا میکنند بسیار ضعیف است. آنها هر اندازه که ناشی و بیتجربه باشند پس از روشنگری مجاهدین در مورد «روسری سفیدها» حتماً میدانستند که در ارتباط با دستگاه اطلاعاتی هستند چرا که مجاهدین آنها را مزدور رژیم خوانده بودند و دیگر حاضر به ادامهی رابطه با وزارت اطلاعات نمیشدند. در هر صورت اینها مجهولاتی است که مجاهدین و فرحناز انامی موظف به پاسخگویی در مورد آنها هستند.
از آنجایی که بیش از بقیه در مجامع عمومی و خصوصی و در نوشتههایم علیه فرحناز انامی و همراهانش نوشتهام (۶) فکر میکنم عدالت حکم میکند چنانچه مایل باشد به او فرصت دفاع بدهیم و به این وسیله آمادگیام را جهت شرکت در هر جمعی اعم از دوایر انتظامی و امنیتی سوئد، حقوقی، سیاسی و یا رسانهای… برای شنیدن توضیحات او و ارائه کمک چنانچه مستحق باشد اعلام میکنم. به شرطی که او صادقانه و بیپرده جامعه سیاسی را از تجربیات خود آگاه کند.
به نظر من بهتر است اپوزیسیون ایران برای واداشتن فرحناز انامی به بیان حقیقت و توضیح راجع به شیوههای به کارگرفته شده از سوی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم برای به خدمتدرآوردن زندانیان سیاسی بکوشد. برخورد انتقامی و تلاش برای نابودی روحی و روانی یک فرد هرچند که سابقهای ننگین داشته باشد به شرطی که «پررویی» (۷) نکند و آمادگی بیان حقایق را داشته باشد روا نیست.
در هر صورت او و همهی توابین هم قربانی رژیم هستند و قبل از هرچیز رژیمی که انسانها را تبدیل به قاتل و شکنجهگر و جنایتکار میکند بایستی محکوم شود.
ایرج مصداقی ۲۸ مرداد ۱۳۹۴
پانویس :
۱- روزنامه عصر آزادگان در جریان برملا شدن نقش باندهای رژیم در قتلهای زنجیرهای در مورد قتل سعیدی سیرجانی مینویسد: «پس از آن نیز روزنامه کیهان متنی را تحت عنوان دستنوشتههای سعیدیسیرجانی در مورد منافقین چاپ میکند که مقدمه کتابی است از خاطرات ۳ دختر متهم به بمبگذاری در حرم امامرضا که ویرایش این کتاب را سیرجانی در زندان بهعهده گرفته است. هرچند سرنوشت این سهمتهم که در مصاحبهای تلویزیونی هم شرکت کردند تاکنون نامعلوم مانده، اما تقویت موضوع از طریق نوشته سیرجانی معنایی ویژه داد و علاوه بر احساس نیاز به جلب اعتماد و تقویت خبر اعترافات این ۳متهم، سیرجانی هم احتمالاً از پارهای از جزئیات موضوع اطلاع یافته و اسراری را که نباید دریافته است».
۲- در مجلس عروسی حورا شالچی و محمد کریمی راهجردی من به همراه تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی حضور داشتیم. مریم شهبازپور، بتول وافری کلاته و فرحناز انامی به همراه چند جوان که از بستگان شهدا بودند و فریب آنها را خورده بودند کت دامن سبز پوشیده و روسری سفید به سر کرده بودند. پس از آن در گفتگوهای ما از آنها به عنوان «روسری سفید»ها یاد میشد. حورا شالچی بعداً به عراق رفت و همراه با معصومه (مرجان) ملکصیدآبادی برای خمپاره زنی به ایران آمدند و بعد از انجام عملیات در مسیر بازگشت هر دو دستگیر و به خدمت دستگاه اطلاعاتی و امنیتی درآمدند. حورا شالچی در ایران و مرجان ملکصیدآبادی در هلند به سر میبرد.
۳- راضیه کرمانشاهی اصل یکی از مسئولان داخله مجاهدین در سال ۱۳۷۶ در هلند در حضور من کوشید در تماس تلفنی با داخل کشور، پروین پرتوی را متقاعد به پیوستن به مجاهدین کند! پرتوی در پاسخ به او ضمن مخالفت در حالی که صدایش میلرزید گفت شما دو بار زندگیام را تباه کردید؛ یک بار در سال ۷۳ و یک بار در سال ۶۰ مگر یک نفر چقدر رمق دارد؟ مجاهدین در سال ۶۰ در حالی که او دستگیر و زیرشکنجه بود در گزارشی سراسر نادرست، خبر از اعدام وی پس از تحمل شکنجههای طاقتفرسا و بازتاب آن در محلهشان دادند و به این ترتیب پروین پرتوی به سیبل بازجویان برای شکنجه و فشار تبدیل شد. آنها عاقبت او را وادار به مصاحبه تلویزیونی کردند و تا روزی که زندان بود همچنان حساسیت روی او وجود داشت و هر از چندی به سراغش میآمدند. پس از پایان تماس با او وقتی به راضیه کرمانشاهی گفتم چرا از او عذرخواهی نکردید؟ در پاسخ در حالی که میخندید گفت: همین که به او زنگ زدیم و از او خواستیم به مجاهدین بپیوندد عذرخواهی است بیشتر از این پررو میشود و از سرش هم زیادی است. پاسخ راضیه کرمانشاهی اصل باعث بروز مجادلهای بین من و او شد.
۴- مسعود رجوی پس از درگذشت ابراهیم ذاکری مسئول اسبق این کمیسیون در سال ۲۰۰۳ از اعلام نام رئیس آن خودداری کرد. پس از حملهی نیروهای رژیم به اشرف و کشته شدن ۵۳ نفر و گروگانگرفتن ۷ نفر در این عملیات مسعود رجوی اعلام کرد که گیتی گیوهچیان که در این عملیات کشته شده بود رئیس این کمیسیون بوده و به دلایل امنیتی نام وی را اعلام نکرده بود! از آن تاریخ تا کنون نیز وی نام کسی را اعلام نکرده است و منتظر مانده تا پس از کشته شدن یکی از مجاهدین وی را به عنوان رئیس این کمیسیون معرفی کند، چنانچه پس از گذشت بیش از دو سال از استعفای آقایان روحانی و قصیم همچنان از اعلام نام رئیس کمیسیونهای «امور ملیتها» و «محیط زیست» «شورای ملی مقاومت» خودداری میکند.
۵- البته توتونچیان خود از جمله کسانی است که پس از حملهی آمریکا به عراق در سال ۱۳۷۰ و سختشدن اوضاع ضمن اعلام بریدگی از روابط خواستار جدایی از مجاهدین شد و لقب بریده، خائن، و کوفی را از آنها گرفت. وقتی چماقداران رجوی در پادگان اشرف و در مقر ۴۹ در کنار میدان گلها او را به خاطر بریدگی میزدند و می گفتند میخواهی بروی با اطلاعات رژیم همکاری کنی و … او با گریه و زاری و قسم و آیه میگفت به خدا من بریدهام و دیگر مناسبات را نمیکشم میخواهم به دنبال زندگیام بروم. او سپس با خفت و خواری به نروژ انتقال یافت و در آنجا «انقلاب ایدئولوژیک» را درک کرد و امروز از انجام هیچ سیاهکاری فروگذار نمیکند. کما این که اخیراً در تماس با دستگاه اطلاعاتی رژیم خواستار پروندهسازی علیه من در قبال پرداخت پول هنگفتی شده است. نکتهی قابل توجه آن که وی پس از گذشت ۲۴ سال از فرار خود از مهلکهی عراق، کسانی را که خواهان جدایی از مجاهدین و خروج از این کشور هستند «مزدور» و «بریده» و «خائن» میخواند. راستش را بخواهید من در توصیف ابعاد وجودی چنین افرادی ماندهام.
۶- پس از خروج از کشور جدا از روشنگری در سطح کمیسیون حقوق بشر و سوءکمیسیون حقوق بشر و نزد گزارشگران موضوعی ملل متحد، در دهها مقاله و سخنرانی و مصاحبه و از جمله در کتابهایم (سازمان ملل متحد و نقض حقوق بشر در ایران، «متخصصان هستهای، قربانیان سربازان گمنام امام زمان» و …) به موضوع آنها اشاره کردم. یکی از مقالاتی که در آن به این افراد اشاره کردهام را در آدرس زیر میتوانید ملاحظه کنید.
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-172.html
۷- پیشتر بارها در مورد امیر فطانت، هوشنگ اسدی و محسن درزی بریدگان و همکاران دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی رژیم شاه و خمینی به دلیل «پررویی» و … نوشتم و در آینده نیز چنین خواهم کرد.
(پایان)