چه مثال جالبی ولی کمی به دور و بر خودت نگاه کن و نمونه زنده این مثال را این بار نه در یک پدر بلکه یک پدر سالارپیدا کن! . زیاد نباید جستجو کنی!! – چه کسی سی و سه سال است بخودش دروغ میگوید و وعده میدهد و توجیه میکند؟ – چه کسی به بن بست رسیده است؟ – چه کسی سالهاست حقیقت و واقعیت را تشخیص نمی دهد؟ – چه کسی احترام به خود و دیگران را از دست داده؟ – چه کسی به دلیل از دست دادن حرمت مجبور است سالنهایش را از خارجیانی که یک کلمه فارسی نمی فهمند پر کند؟ – چه کسی دریده و خشن و بیرحم است؟ – چه کسی به شهوات و لذات روی آورده است؟ – چه کسی در وادی بیرحمی و بهیمیت فرو رفته است؟ – چه کسی دائم وعده میدهد دروغ میگوید و توجیه میکند؟– و چه کسی….
جناب فراهانی چشمهایت را باز کن و بیاب
در رد ارتباط تاریخساز«حاجیه فاطمه اره» باوزیر مقتول قائم مقام فراهانی
اسماعیل وفا یغمایی، وبلاگ دریچه زرد 01.07.2015
در رد ارتباط تاریخساز«حاجیه فاطمه اره» باوزیر مقتول قائم مقام فراهانی
دوازدهمین مراسم تاریخسازویلپنت به خیر و خوشی پایان یافت. عجالتا جنازه ای در کار نیست تا لباس سیاهی بر قامت «خاتون هفت حصار» راست شده و مراسم سوگ- طلبکاری – تعزیه خوانی تازه ای برگزار شود. «مراسم سالانه ویلپنت»و«کمپ لیبرتی» بنظر من دو نقطه استراتژیکی است که دو پای جنبش مقاومت رهبر عقیدتی بر آنها استوار است. اگر در این دو نقطه خبری نباشد باید راهی جست ومثلا بضرب قلم راهی بسوی وادی توهین و دشنام و تهمت گشود و اذهان را مشغول نمود تا انشالله یا رژیم آخوندها سقط شود ویا سال آینده برسد یا کسی اینجا و آنجا فوت کند. از این زاویه است که شاهد طلوع دو مقاله تازه بعنوان طلایه داران شکست سکوت «چارسوق محله تهمت و دشنام» هستیم.
نخستین مقاله را در این لینک میتوانید بخوانید( رضا محمدی کدام ایرانی ؟). رضا محمدی کوشش ستایش انگیزی نموده تا تئوری و باورو گفته قدیمی «مقام معظم ولایت نوین» یعنی«توده های بیهوده»بخوانید مردم ایران را در این مقاله توضیح دهد و علت عدم شرکت برخی اقشار ایرانی و شرکت ساکنان دیگر کشورها را توضیح دهد .
در نوشته دیگرآقای ناشناس حتما محترمی بنام ب. فراهانی مقاله مبسوطی نوشته که در این لینک می توانید بخوانید «از افول به سقوط».… .
این بزرگوار ، بنا به گواهی پاورقی با عنوان
.مقاله ب. فراهانی ،چون،از دو سه سال قبل حدود بیش از صد بار در محتوا تکرار شده نیازی به پاسخ ندارد فقط من برای سهولت کار ایشان و سایر «ذوابان مقام ولایت و بانو» چند توضیح وپیشنهاد شفیقانه دارم.
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یار آشنای من
کز او بریده باد آشنای او
چه باشد از بلای جنگ صعبتر؟
که کس امان نیابد از بلای او
شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر، غذای او
همی زند صلای مرگ و نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او….
نفرین به گرگ پیر جماران که بی قرار
هر صبح تا به شام بود خونگسار جنگ…
و در کنارش سرودم
گر سر زند به میهن من افتاب صلح
از راه دیر و دور رسد انقلاب صلح
وین مژده را به نیمه شبی دور خوانده ام
در برگهای سبز و سپید کتاب صلح
شعرها از مجموعه منتشر شده سی سرود سرخ
من از اقای فراهانی میپرسم :
چه شده بود که سی سال قبل صدها بار «سرود ضد جنگ و اوای صلح» از رسانه های مقاومت سابق پخش میشد وسرود بسیار زیبای صلح:
باز آ به سرزمین ما
ای صبح پاک و دلگشا
سایه بفکن چهره بگشا رح بیارا.ای همای صلح…
با شعر من و اهنگ استاد محمد شمس ورد زبانهای مجاهدان بود
چه اتفاق افتاده و کدام بیشرفی بجای خمینی مرتجع و ایران بر باد ده پرچم جنگ را میاهتزازد و شعار زنده باد جنگ و حمله به ایران را میدهد وشعرها و ترانه های صلح را به زباله دان میافکند و مرااز جنگ رمیده میخواند.
آری من از جنگ رمیده ام و کار کسانی را که کوشش میکنند پای تهاجم نظامی خارجی را به ایران باز کرده و در این معرکه به نوائی برسند خیانت به ایران و مردم ایران میدانم ولی هنوز پیرمردی هستم که حاضرم در سن میانه شصت و هفتاد اگر فرمان ملت من باشد و نمایندگان راستین مردم، سلاح بردوش کشم و در راه آزادی میهنی که شخصا نصیبی از او بجز زندان و تبعید و هجران و هجرت و رنج نبرده ولی بمدت پنجاهسال چون برترین معشوق خود سروده امش و ستایشش نموده ام،(یک نمونه از دهها نمونه عاشقانه )حتی بخاطر یک قطعه از کشتزارها و چند هکتار از جنگلهایش بسادگی جان بدهم. این چیزی است که در کله پوک و پرباد جنگ طلبان هراسان از مبارزه واداده فراری فرصت طلب عشرت جوی بزدلی که پوست شیر برتن کشیده اند و بر تخت اجساد و رنجهای سه نسل از ما پرچم عزت و رفعت ننگین خود را برافراشته اند نمی نشیند.
در همین رابطه از اقای فراهانی تقاضا میکنم کمی به رمیدگان،وادادگان، مزدوران ، توابان، بریدگان وفراریان واقعیی بیاندیشد که پس از سالها «فرار و فلنگ در پی فلنگ و فرارتاریخساز»و«تلاش برای حرکت تاریخ بمدد ازدواج و طلاق»، و«عبور از این حجله خانه به آن حجله گاه» ،و «پناه بردن از این دیکتاتور به آن مستبد»، «گریخته از مبارزه ودر هراس از مرگ» «یا لیتنی گویان!!»،راه جامعه بی طبقه توحیدی سابق را به سوی کاخهای ملک ها و سیدالرئیسها وشیوخ مرتجع گردن زن ومرتجع، و سرانجام به حوالی کاخ سفید کج کرده اندو ذلیلانه وبا زیستنی بقول خودشان «حیاتی خوار و خفیف» بیش از دوازده سال است با شجاعتی کم نظیر در طول تاریخ ،شیر آسا در سوراخ موش و در سرداب غیبت پنهان شده و با فحاشی و هتاکی و تهمت و دریدگی خاص الخاص و منحصر به فرد و تهوع آورمیخواهد دهان هر منتقد و مخالف و حقجوئی را بکوبد و بمدد اختناق پیش از حاکمیت بنان و نوائی تاریخی برسد و پالان مندرس حکومت ارتجاعی و تاریخ در رفته خود و عیال را بر پشت میهن ما ایران و هشتاد میلیون ایرانی اکثرا خرد شده در حکومت پلید ملایان بگذارد، و روز از نو و روزی از نو!، کسی که از شدت فلاکت باز هم با اسم مستعار، امثال فراهانی را به نیابت از خود بمیدان روانه فرموده است.
«کسی که به خودش دروغ می گوید و به دروغ خودش گوش میدهد، به چنان بن بستی میرسد که حقیقت درون یا پیرامونش را تمیز نمیدهد، و اینست که احترام به خود و دیگران را از دست میدهد. و با نداشتن احترام دست از محبت میکشد، و برای مشغول کردن و پرت کردن حواسش از بی محبتی به شهوات و لذات خشن راه میدهد و در رذالت های خویش در بهیمیّت فرو میرود، و همهاش هم از دروغزنی مداوم به دیگران و به خویشتن»
ایشان در همین رابطه اضافه میکند:
گر ندانیم که این نقل قول از داستایفسکی، رمان نویس بزرگ قرن نوزدهم روسیه است، فکر میکنیم که او بعد از شناخت خائنین و مزدوران و لابی های وابسته به نظام آخوندی و خواندن لجنامه ها و کثافتهای ذهن و دل تیره آنها در فضای مجازی به چنین نتیجه گیری رسیده است. زیرا داستایفسکی بیش از هر نویسنده بزرگ دیگر (شاید بهاستثنای هموطنش تولستوی) قدرت شگفت انگیزی در تحلیل و توصیف روانشناسانه کاراکترهای مختلف اجتماعی را در کتابهایش به نمایش میگذارد. بهاین توصیف او از شخصیت پدر خانواده «کارامازوف» که عبارتهای فوق را از زبان پیر دیر شهرستانشان خطاب به وی بیان کردهاست توجه کنید:
«آدم عجیبی بود، منتها امثال و اقران آدمهای مهمل و شریر و در عین حال سفیهی چون او فراوان است. اما او از آن سفیهانی بود که سخت هوای کار و بار خودشان را دارند، و از قرار معلوم، شور چیز دیگری را نمیزنند… در عین حال، در تمام آن شهرستان به سفاهت او نبود که نبود. آنچه او داشت، حماقت نبود – اکثر این جور آدمها زرنگ و باهوش اند – بلکه سفاهت بود و بس.» پایان نقل قول از جناب فراهانی.
نازنین فراهانی!
چه مثال جالبی ولی کمی به دور و بر خودت نگاه کن و نمونه زنده این مثال را این بار نه در یک پدر بلکه یک پدر سالارپیدا کن! . زیاد نباید جستجو کنی!!
– چه کسی سی و سه سال است بخودش دروغ میگوید و وعده میدهد و توجیه میکند؟
– چه کسی به بن بست رسیده است؟
– چه کسی سالهاست حقیقت و واقعیت را تشخیص نمی دهد؟
– چه کسی احترام به خود و دیگران را از دست داده؟
– چه کسی به دلیل از دست دادن حرمت مجبور است سالنهایش را از خارجیانی که یک کلمه فارسی نمی فهمند پر کند؟
– چه کسی دریده و خشن و بیرحم است؟
– چه کسی به شهوات و لذات روی آورده است؟
– چه کسی در وادی بیرحمی و بهیمیت فرو رفته است؟
– چه کسی دائم وعده میدهد دروغ میگوید و توجیه میکند؟
– و چه کسی….
جناب فراهانی چشمهایت را باز کن و بیاب
اما سفارش من به جناب فراهانی این است که کاش قبل از «برادران کارامازوف» کتاب مستطاب «جنایت و مکافات» داستایوسکی را مطالعه میفرمود و به روشنی می فهمید اگر مرحوم داستایوسکی زنده بود و وقایع این دوران را در حول و حوش ما میدید بجای قهرمان کتابش دانشجوی جوان و بیمار«راسکولینکف» دانشجوی جوان و بیمار و عظمت طلب دیگری را انتخاب میکرد که دقیقا بخاطر رعایت اصول و باورها و دگمها و ویژگیهای اخلاقی اش نه سه چهار نفربلکه دهها هزار نفر را به وادی مرگ کشانده وهیچ تنابنده ای را علیه اشتباهات خود بر نمی تابد.
در این رابطه باید تاکید کنم راسکولینکف از تحلیل انگیزه های خود عاجز است ولی این یکی در دستگاه خود هیچ مشکلی ندارد و در اساس مرگ و شهادت ذخیره و گنجینه و عصای مستحکم دستش برای توجیه خطاهاست.
خدمت جناب فراهانی عرض میکنم که روح شاهکار بی بدیل داستایوسکی در «جنایت و مکافات» در سایر آثارش «برادران کارامازوف» و«یاداشتهای زیر زمینی» وچند نوشته دیگرش منعکس است و در این کتاب به اوج میرسد.مقوله اصلی در این کتاب و همچنین برادران کارامازوف نه معرفی خائنان و بریدگان ، بقول سرکار، و توجیه خطاها و جنایات راسکولینکف بلکه عصب شناسی مسئلهٔ رابطه میان خویش و جهان پیرامون و فرد و اجتماع است.
در پایان این اشاره میخواهم بگویم راسکولینکف داستایوسکی، در پایان رمان و پس از آنکه به سیبری میرود تا پاداش خطاهای خود را دریابد به گناه و خطای خود اقرار میکند و به مدد عشق به حقیقت میرسد ولی اگرداستایوسکی در روزگار ما زنده بود و قهرمان مورد نظر بنده را انتخاب میکرد نه تنها موفق نمیشد در پایان رمان چشم او را به حقیقت باز کرده او را به خطای خود واقف کند بلکه بدون تردید در پایان رمان جنایت و مکافات شاهد آن میشدیم که: «راسکولینکف شماره دوان جوانک بیمار گونه که حالا پیرمردی محتشم شده است» نویسنده نابغه را با عباراتی چون: بریده، مزدور، واداده،رژیمی، اطلاعاتی، ماماچه، پفیوز، نویسنده سابق، بیشرف،ک..نی، ج…ده ک..کش،مزدور بی جیره و مواجب،دیوث،کارد تیز کن،شاگرد شاگرد جلاد، تواب تشنه به خون، زمینه ساز کشتار، خمینی چی! و امثالهم با اردنگی از مخفیگاه خود بیرون میکرد و دستور میداد قلمزنان و منجمله دوستان وعیال سابق مطلقه نویسنده ۴۴۴ مقاله علیه داستایوسکی مادر مرده بنویسند تا دیگر شکر خوری نکند و رمان ننویسد و انتظار نداشته باشد راسکولینکف به اشتباهاتش اقرار کند!!بل میبایست به راسکولینکف اجازه بدهد تا دم مرگ در گرداب توهم وخطا درمیان برکه های خون و جسد ادامه دهدزیرا :
-راسکولینکف فقط و فقط به جهان خاص خود و اصول خاص خود معتقد است
– زیرا راسکولینکف فاصله ای کهکشانی با دیگران دارد و از خود شروع و به خود ختم میشود
-زیرا راسکولینکف خطا ناپذیر و خاص الخاص و نوک پیکان تکامل است
– زیرا این داستایوسکی نیست که راسکولینکف را آفریده بلکه این راسکولینکف است که با خلق نوین نویسنده را میافریند و نهایتا داستایوسکی باید تمام و کمال انقلاب کرده ودر قهرمان خود ذوب شود تا بفهمد که راسکولینکف چیست!
به آقای فراهانی پیشنهاد میکنم حتما «جنایت و مکافات» را خوانده و روی این اثر تامل کند و همچنین کوشش نکند تئوریهای سیاسی و انقلابی خود را علیرغم رهنمود «میتوان و باید»به بعضی نقاط حساس و خصوصی رمانهای بزرگ دنیای ادب بتپاند که خدا را خوش نمی آید. در این وادی اول باید رمان را فهمید برادر من.
و ششم و آخر اینکه:
در باره اسلام دموکراتیک وجود ندارد( در این لینک بخوانیداسلام دموکراتیک مطلقا وجود ندارد. )یا دارد حضرتش میتواند مقاله خودش را خوانده، حرام لقمه گی های سیاسی نهان در آن را فهم کند و خوب خوب بفهمد اسلام دموکراتیک در سیاست و حکومت وجود ندارد.
با احترام
چی بودیم؟ چی شدیم!! چی میشیم؟عکسی از مرحوم ملک عبدالله و تعدادی از همسران آن مرحوم