علی اکبر آفریدنده:روایت دردهای من …قسمت پنجاهم

0
1053

به هر حال ما به تحصن و شعار خروج از عراق ادامه دادیم و در این راستا چند اطلاعیه از طرف اهالی تیف صادر و از طریق رسانه ها منتشر گردید. در آن روزگار تصاویری از اهالی تیف همراه اطلاعیه ها انتشار دادیم که در زیرمی بینید.جهت شفاف سازی هر چه بیشتر می بایست توجه داشته باشید که سازمان مجاهدین عکس مرا که درتصویر اول ملاحظه می فرمائید با فتوشاپ دستکاری کرده و در سایتهای خود همراه توهین و مارک های که برازنده و لایق مسعود و مریم رجوی است مرا به وزارت اطلاعات چسبانده.

لینک به قسمت قبلی
روایت دردهای من… قسمت چهل و نهم

روایت دردهای من …قسمت پنجاهم

علی اکبر آفریدنده ـ رضا گوران 21.06.2015

حمله چماقداران بوش به چادرهای نجاری و کتابخانه:

درطی سال های که در کمند اشغالگران آمریکائی گرفتار شده بودیم با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم کردیم و تک به تک جداشدگان رنج و مصائب ناحقی متحمل گشتند. با درخواست های شفاهی و کتبی و پیگیریهای مداوم و مستمرتوانسته بودیم نزدیک به ۱۰۰ جلد از کتابهای مختلف تاریخی و رمان و…. بدست آوریم .در گوشه ای از تیف یک چادر بر پا کرده تعدادی قفس چوبی ساختیم و کتابهای محدودی که آمریکائیان برایمان تهیه کرده بودند در قفسه های چوبی قرار داده تا اهالی تیف و کسانی که علاقمند به خواندن کتاب هستند استفاده کنند. شخصا از ابتدای ورود به کمپ تیف و یا خروجی سازمان مجاهدین پیگیرکتاب و کتابخانه بودم و بارها از طرف خود و اهالی تیف درخواستهای کتبی و شفاهی به مقامات و مسئولین مربوطه داده بودم تا توانسته بودیم با کمک دیگرهم بندان تعدادی کتاب بدست آوریم و در اختیارساکنان تیف قرار بگیرد….

در رابطه با کار در تیف نیز همانطور که قبلاهم بیان کردم اولین بار سرهنگ “مکن آل ری”مسئول تیف، برای مقابله با اعتراضات پا پیش گذاشت وپیشنهاد کار عمومی دادند و گفتند: در مقابل هر ساعت کار یک دلار می توانید دریافت کنید…..منظور از این مقدمه چینی این است در روزی که تحصن اهالی تیف راه افتاد سرهنگ “پلمبو” شروع به بامبول بازی و تهدید کردن درآورد. برق و آب و حمام و تلفن تیف را قطع کرد. ما هم بیکار ننشتیم با رای گیری و آرای عمومی هر گونه کار کردن برای آمریکائیان را تحریم کردیم. همین تحریم کار باعث بروز فتنه و ایجاد تفرقه در بین اهالی تیف گردید.

عده ای ارازل اوباش بی غیرت کارتون خواب همانند ژنرال تراش(آشغال به انگلیسی)، سعید پاشنه طلا، مهران ، حامد و….. آشکارا مزدورآمریکائیان شده و برای آنان خبر چینی و آدم فروشی می کردند. آنان با حمایت و پشتیبانی نگهبانان دردسرهای زیادی برای اهالی تیف بوجود آوردند و خون دل زیادی به خورد ما دادند….. سرهنگ “پلمبو” دستور داد گرازان بوش به چادر های نجاری و کتابخانه کوچک حمله ور شدند قفل های تمامی کمدهای چوبی را با قیچی بریدند و شکستند و ابزارآلات نجاری و… که با پول خود افراد خریداری شده بود و کتابهای که با خون دل بدست آورده بودیم بار کامیونهای زدند و با خود بردند و مصادره انقلابی توحیدی امپریالیستی!!!کردند. تمامی این اقدامات به خاطر آن بود که به تحصن ساکنین تیف خاتمه داده شود. اما در مقابل افراد با صبوری و متانت مقاومت پیشه کردند و انگیزه ماندن در تحصن و ادامه شعار خروج از عراق را روز به روز بیشترو رساتر سر می دادند.

ملاقات با نمایند سازمان ملل آقای “امانوئل”و هیئت همراه:

با پیگیری و درخواست های مکرر اهالی تیف برای ملاقات با نماینده سازمان ملل، سرهنگ نورمن توانسته بود موافقت آنان را برای ملاقات و مذاکره با افراد تیف جلب کند. در ۳۰ آگوست ۲۰۰۶ نمایندگان اهالی تیف با جیپ های آمریکائی روانه “فاب” شدیم که از طریق ویدئویی با نمایندگان سازمان ملل دیدار و گفتگو کنیم. بعد از هماهنگی بلاخره صفحه جادوئی بکار افتاد. در صفحه ویدئویی دیدیم عده ای نشسته و شخصی به نام امانوئل خود را سرپرست هیئت مذاکره کنندگان معرفی نمود. سپ س شروع به سخنرانی در باره فلسطین و مردم آن سرزمین نگونبخت سرکوب شده کرد، طوری حرف میزد انگاری آهالی تیف آنان را آواره و دربه در و از سرزمین و کاشانه خود رانده و به قتل رسانده اند، نه مشتی آدم کش اسرائیلی.

با شنیدن صحبت های امانوئل که گویا دلشان به حال انسان و انسانیت می سوخت، که اگر می سوخت اجازه نمی دادند این اقدامات ضد بشری و وحشیانه در سرتا سر خاورمیانه و آفریقا و کل دنیا صورت بگیرد. بهم ریخته شدم، وسط سخنرانیش پریدم و گفتم آقا امانوئل لطفا شما در باره زندان مخفی تیف صحبت بکنید نه فلسطین اشغالی. آن مسئله ی دگر است و این مسئله ی دیگر، ما هر روز زجر و رنج می کشیم …. نیامدیم اینجا که در باره مردم فلسطین مذاکر کنیم چون ما زندانی ارتش آمریکا هستیم و در واقع همانند مردم فلسطین آواره و گرفتارهستیم مشکل آنان در حال حاضر به ما بر نمی گردد.او گفت: منظور من در اولویت قرار دادن زن و بچه های آواره فلسطین و پناهندگان دیگری است که در سرتاسر جهان سرگردانند، نه شما که از سازمان مجاهدین جدا شده اید ……

سپس امانوئل اشاره کرد به شخصی به نام فرشاد حسینی که از طرف فدراسیون مهاجرت و پناهندگان ایرانی به ژنو رفته و با آنان برای رهائی اهالی تیف مذاکره و گفتگو کرده و خواستارخروج سریع جداشدگان زندانی از عراق و تیف شده بود. چرا که اهالی تیف از حداقل امکانات زندگی روزمره محروم بودند و عراق در شرایط جنگی و نا امنی بسرمی برد و این تهدیداتی جدی برای جان پناهندگان بشمار می رفت. خلاصه کلام، امانوئل گفت: خروج شما ازعراق بستگی به تصمیم گیری مقامات آمریکائی دارد و تصمیم گیرنده اصلی خود آمریکا است. ممکن است خروج شما از عراق تا ۲ سال دیگرطول بکشد…. نمایندگان اهالی تیف هر کدام به نوبت خود پرسشهای مد نظرداشتند. یکی دو تن از آنان پرسش خود را مطرح کردند که امانوئل به هر کدام پاسخی مختصر هوائی داد.

یک مرتبه گفت: من وقت ندارم باید بروم. بدون نتیجه گفتگو و خاتمه کار،جلسه را ترک کرد و رفت دنبال حال حول خودش، همان موقع داد می زدم مستر امانوئل هلپ، امانوئل هلپ… اما امانوئل اهمیت نداد واز چشم ها ناپدید گشت. ما را با هیئت همراهانش گذاشت که یک خانم سیاه پوست سرپرست آنها محسوب می شد. خانم سیاه پوست هم هیچ پاسخ قانع کننده ای برای پرسش های مطرح شده نداشت. بیهوده و الکی مسائلی بلغور کرد. طوری که هیچ کدام از ما متوجه نشدیم بالاخره چی شد سازمان ملل قلابی چه برنامه ای در دستور کار خود برای رهایی زندانیان دارد؟؟! بدین سان جملگی فهمیدیم سازمان ملل هم دکوری بیش نیست و در چنگال آمریکائیان است و از این امام زاده هیچ آبی گرم نمی شود. همگی پریشان و عصبی محل جلسه را ترک و به دوزخ تیف برگشتیم.

سرهنگ تورلاک جانشین سرهنگ نورمن گردید:

بعد از ملاقات وگفتگو با نمایندگان سازمان ملل متوجه شدیم آنان هیچ اقدامی برای رهائی اهالی تیف نمی کنند در زیر چادر تحصن با مشورت اکثر به اتفاق افراد گرفتار تصمیم گرفتیم همچنان به اعتراض و تحصن خود ادامه بدهیم و روزی دو بار با انگلیسی شعار «عراق نو تیف نو وی وانت گو وی وانت گو» سر بزنیم تا شاید درب زندان باز گردد و نجات یابیم. در این حیص و بیص ماموریت یک ساله سرهنگ نورمن پایان یافت و خانم سرهنگ “تورلاک” جانشین او گردید.

در همان زمان سرهنگ “تورلاک” با سرهنگ “مارتین” وارد زندان و محل تحصن اهالی تیف گردیدند. البته این دومین بار بود که سر و کله سرهنگ مارتین در تیف پیدا می شد. بار اول وعده داد که وزارت خارجه آمریکا یک راحل برای مشکل اهالی تیف پیدا خواهد کرد……او قصد داشت با هر حقه و کلکی بوده محل تحصن را تخته کند و به شعارهای روزمره ساکنان تیف که همانند بیماری خوره به جانشان افتاده و روح و روانشان را می سائید و می خراشید خاتمه بدهد. برای این هدف به انواع واقسام ترفندها متوسل می شد. اما نه کسی باور می کرد و نه فریب وعده های پوشالی می خوردیم.

روزی که همراه سرهنگ تورلاک وارد تیف شد با یک طرح و سناریو جدید از پیش تعیین شده سر صحبت را باز کرد و گفت: اگر قصد دارید به کشور سوم منتقل شوید می بایست به تحصن خاتمه بدهید وبا ما همکاری کنید تا از شما فیلم برداری کنیم وبه کشورها نشان بدهیم شما هیچ مشکلی ندارید تا آن کشورها شما را به عنوان پناهنده بپذیرند. شما نباید نشان بدهید خشونت گرا هستید و…. منظور او این بود که به تحصن و شعار دادن خاتمه بدهیم چرا که همین اقدام در کشورهای غربی یک نوع خشونت گرائی محسوب می شود. اما کسی فریب سناریوی او را نخورد.

به هر حال ما به تحصن و شعار خروج از عراق ادامه دادیم و در این راستا چند اطلاعیه از طرف اهالی تیف صادر و از طریق رسانه ها منتشر گردید. در آن روزگار تصاویری از اهالی تیف همراه اطلاعیه ها انتشار دادیم که در زیرمی بینید.جهت شفاف سازی هر چه بیشتر می بایست توجه داشته باشید که سازمان مجاهدین عکس مرا که درتصویر اول ملاحظه می فرمائید با فتوشاپ دستکاری کرده و در سایتهای خود همراه توهین و مارک های که برازنده و لایق مسعود و مریم رجوی است مرا به وزارت اطلاعات چسبانده.

اگر سران فرقه راست می گویند و یک ارزن شرف و غیرت ملی میهنی برایشان باقی مانده مرد و مردانه رسمآ اعلام کنند که در یک مناظره تلویزیونی رو در روی من شرکت می کنند. تا تمامی مسائل مربوط به بنده برای مردم ایران مشخص و روشن گردد.

تصاویراهالی تیف که در زیر مشاهد می فرمائید در آگوست ۲۰۰۶ میلادی توسط دوربین “خانم نورمن” ثبت گردید.

رضا گوران تیپف اشرف

در تصویر دوم زنده یاد حسین بلوجانی دیده می شود. همچنین سرهنگ نورمن با اونیفرم نظامی در ردیف اول وسط زندانیان متحصن به چشم می خورد. تصورسوم زندانیان پلاکارد به دست پشت درب اصلی زندان تیف می بینید به چه زنجیری کشیده شده بودیم که کسی توانایی و قدرت رهایی ما را از چنگال “نظم نوین” جهانی نداشت.

رضا گوران تیپف اشرف

رضا گوران تیپف اشرف

خودکشی یاسراکبری نسب:

دراواسط شهریور ماه ۱۳۸۵ صبا شکر بیگی یکی اززندانیان سیاسی و شکنجه شده دست ارتجاع غالب و مغلوب همچنین شکنجه شده دست استخبارات عراق در زندان فضیله صدام حسین که در آن روزها در نشستهای عملیات جاری بعد از توهین و فحاشی و تف باران و کتک خوردن و مضروب شدن از همرزمانش با سر و صورت متورم و کبود شده شبانه ازهفت حصارذهنی و فیزیکی دخمه اشرف گریخته و خود را به زندان تیف آمریکائیان رسانده بود. خبرچگونگی خودسوزی یاسر اکبری نسب ۲۶ساله ملیشیا که از کشور آلمان فریب خورده و به تشکیلات مافوق دموکراتیک کشانده بودند را به آرامی و خصوصی به اطلاع بنده رساند.

صبا مضروب شده چنان از جمع معجزه گر تشکیلاتی وحشت زده و صدمه جسمی و روحی روانی دیده بود که فکر می کرد اگرعلنا این خبر را در میان جداشدگان بیان کند محفل محسوب می شود و باز مجددا درتیف که در درون تشکیلات به آن “خروجی” سازمان مجاهدین گفته می شد مورد غضب انقلابیون ایدئولوژیکی دو آتشه قرار می گیرد و مجددا دمار از روزگارش بدر می آورند. به محض مطلع شدن از چند و چون ماجرای خبر خودسوزی یاسر در جا به اطلاع عموم زندانیان تیف و سپس رسانه های بیرونی رساندم که در آن روزگار بازتاب گسترده ای داشت. ناگفته نماند مادر یاسر درعملیات “دروغ جاویدان” در تنگه چهارزبر درمرداد ماه سال ۱۳۶۷ کشته شده بود.

صبا گفت: یاسر اکبری همانند خیلی های دیگر قصد خارج شدن از سازمان را داشت اما مسئولین با فشار زور و اجبار او را نگه داشتند و از خروج او جلوگیری می کردند. در نشست های عملیات جاری نیروها را وادار کردند به جان او بیفتند و او را مورد توهین و تحقیر و تف باران شدیدی قرار دادند. زمانی یاسر دید هیچ راهی برای خروج وجود ندارد به خاطر اعتراض به محدویتهای اعمال شده توسط تشکیلات، ساعت ۵ عصر زمان ورزش مقداری نفت برداشته و رفته بود کنار خاکریز نزدیک سالن غذا خوری و در آنجا خودش را به آتش کشید و در جلوی دیده گان همرزمانش زنده زنده توی آتش و دود جیغ می زد و سوخت.

مسئولین خائن که به دور از خصائل انسانی و مبارزاتی هستند بدون کوچک ترین شرم و حیایی در بوق و کرنا دمیدند: یاسر اکبری نسب در اعتراض به توطئه های رژیم ومحدودیت های اعمال شده علیه مقاومت و در اعتراض به قراردادن نام سازمان در لیست تروریستی روز جمعه درقرارگاه اشرف دست به اقدام خودسرانه خودسوزی زده است.(نقل به مضمون) باور کنید دم و دستگاه خائن خودفروش رجوی اندازه یک ارزن صداقت و راستی و درستی ندارند، پایه و بنیاد تشکیلات توتالیتر رجوی براصل و اساس دروغ ، ریا، حقه و کلک ، وارونه گوئی و شاموروتی بازی بنا شده.

سران تشکیلات هر کدام جدا گانه به صحنه شوی تلویزیونی آمدند و با وقاحت تمام خودسوزی یاسر را گردن رژیم و آمریکائیان انداختند. اما دیدند دروغهایشان کار ساز نیست و فایده نکرد پدر پیرمرد و برادر او را نیز به مصاحبه ی تلویزیونی کشاند و آنان نیز موضع گیرهای که مسئولین تشکیلات به آنان دیکته کرده بودند بیان و از رهبر عقیدتی عذرخواهی کردند! با وجود تمامی این مغلطه و سفسطه بازی ها درنهایت در نشستهای درون تشکیلاتی مسئولین گفته بودند: یاسر اکبری نسب “اپورتونیست” است اگر به خاطر موضع سیاسی سازمان نبود جنازه او را در قرارگاه اشرف و در مزار سازمان دفن نمی کردیم.

درد و رنجهای صبا شکر بیگی و آخر و عاقبت او در پرتو انقلاب خواهر مریم:

برای اطلاع عموم خوانندگان این سطور می بایست به استحضار برسانم که صبا شکربیگی اهل هفت چشمه ایلام است. به خاطرقوم و خویش های که در سازمان مجاهدین داشت ابتدا نسبت به سازمان مجاهدین سمپاتی داشته و درآواخر ۱۳۷۵ همراه عده ای از خویشاوندانش به سازمان پیوسته بودند. یکی از چهره های شناخته شده اقوامش حجت الله زمانی زندانی سیاسی اعدام شده توسط رژیم در سال ۱۳۸۴ است که در قسمت های پیشین مختصر توضیح دادم و یا پهلوان خزعل زمانی و فلاح زمانی برادران حجت الله زمانی که نبرد و درگیری با عوامل رژیم کشته شدند.

در ورودی و یا پذیرش تشکیلات با آنان آشنا و دوست شدم. در همان روزگارسازمان مجاهدین صبا را برای ماموریت جذب نیرو به داخل ایران اعزام نمودند که باراول با موفقیت ماموریت خود را به پایان رساند. در مرحله دوم که ازقرارگاه اشرف اعزام گردید در مرز مهران در کمین نیروهای رژیم دستگیر و بعد از کلی شکنجه جسمی و روحی روانی ۶ سال در زندانهای ملاها حبس متحمل گشت و بعد از آزادی از زندان مجددا به عراق برگشته بود که توسط ارتش عراق دستگیر وبه شکنجه گاه فضیله منتقل و بعد از مدتها شکنجه توسط استخبارات صدام حسین نهایتا او را تحویل سازمان مجاهدین داده بودند.

صبا در زندان تیف خاطرات دستگیریش را در چادر نجاری چنین تشریح کرد: در مرز مهران بدست تعدادی پاسدار که کمین کرده بودند افتادم. در همانجا همانند مور و ملخ رویم ریختند و با لگد و مشت و قنداق سلاح با تمام توان به جانم افتادند.آنقدر با لگد و مشت مرا زدند که از هوش رفتم. درهمان زمان تعدادی سرباز با فرماندهی یک سرهنگ با دیدن زجر کش کردن من توسط پاسدارها دخالت کردند و مرا از دست آنان نجات دادند. پاسدارها قصد داشتند همانجا مرا بکشند و پرت کنند. اما سرهنگ ارتش این اجازه را به آنان نداد و گفت: این فرد در منطقه حوضه استحفاظی من دستگیر شده بایستی تحویل ما بدهید.

ارتش برایش تشکیل پرونده می دهد و تحویل دادگاه می دهیم، اگرمستحق اعدام باشد این دادگاه است که بایستی تصمیم بگیرد نه شما ها. یک مرتبه پاسدارها عصبانی شدند و برای سرهنگ و سربازانش سلاح کشیدند و گفتند: ما این منافق را دستگیر کردیم هر کاری هم دلمان بخواهد بر سرش می آوریم. متقابلا آنها هم سلاح کشیدند. چیزی نمانده بود همدیگر را به خاطر من بکشند. اما سرهنگ موفق شد پاسدارها را قانع کند. بدین سان صبا شکنجه شده نیمه جان از دست پاسدارهای آدم کش جانی به دست ارتش افتاده بود و ارتش طبق مراحل قانونی او را تحویل دادگاه انقلاب ایلام داده بودند. سپس به دست اطلاعات سپرده می شود. اطلاعات هم دمار از روزگارش در آورده بود و در این راه زجر و رنجهای زیادی خود و خانواده اش متحمل گشته بودند.

دقیقا نمی دانم چه اتفاقی افتاده و به چه دلیل مادربدبخت صبا که درآن زمان دارای تعدادی کودک خردسال نیز بوده به عنوان اعتراض به اعمال غیر انسانی رژیم درخیابانی، در مرکز ایلام اقدام به خودسوزی کرده و جان خودش را از دست داده بود. کسانی که تجربه دستگیری و شکنجه شدن را دارا هستند کاملا متوجه و ملتفت هستند در زمان دستگیری و بازداشت با چه برخوردها خشن غیر انسانی و با چه رفتارهای وحشیا نه حزب اللهی های دو آتشه ای مواجه شده اند. شما تصور کنید صبا مجاهد خلق که ازخاک عراق و مرز مهران وارد ایران شده چه مصائب و شکنجه و بلاهای وحشتناکی را متحمل گشته که قابل توصیف نیست.این مختصری از سرگذشت صبا و خانواده اش در ایران اسلامی بود که با استحضار رساندم. حالا مجددا بر می گردیم درون دروازه بهشت آقای رجوی شهر اشرف نشینان!

صبا شکنجه شده به محض ورود به دروازه بهشت آقای رجوی بایستی طی مراحلی پروسه های را از سرمی گذرانده و این ریلی اجتناب ناپذیر بود که به صورت محوری، اجمالی بیان می شود. دم و دستگاه اطلاعات رجوی که به قول خودشان تجربه ساواک شاه و وزارت اطلاعات شیخ را با خود داشتند از سوی دیگر آموزش دیده دست استخبارات صدام حسین بودند. خیلی حرفه ای عمل می کردند و هیچ رحم و مروتی نداشتند، مضاعف بر اینکه انقلاب ایدئولوژیک و انقلاب مریمی هم کرده بودند و سربازان گمنام امام زمان مسعود رجوی محسوب می شدند. نیروهای قسی القلب اطلاعاتی رجوی مدتی صبا را مورد بازخواست واستنطاق قرار داده بودند که به چه حقی زنده از دست بازجویان و شکنجه گران رژیم جان سالم بدر برده؟!چرا که می بایست اعدام می شده حالا که اعدام نشده و مجددا به سازمان پیوسته حتما جاسوس و نفوذی رژیم است وبرای ترور رهبرعقیدتی از طرف رژیم گسیل داده شده…..

مرحله بعد نوبت به کوره گدازان انقلاب مریم و جمع معجزه گر می رسد. سپس به مرحله نشستهای عملیات جاری هر روزه و غسل هفتگی رسیده بود که با توهین و هتاک حرمت و… زیر تیغ برنده انقلاب ایدئولوژیک خورد و خمیر کرده بودند که چرا زنده مانده ؟! حتما با رژیم همکاری کرده و تیر خلاص زده که آزاد شده ….؟!!!

طی طریق این پروسه ها و مراحل گذار از کوره گدازان با چاشنی چرندیات و پرخاشگری و فحش و فضیحت در حالی بار او کرده بودند که هر دوتا کتف صبا زیردست شکنجه گران رژیم شکسته بود و طی ماهها شکنجه جسمی و روحی و روانی بازجوی و… او را برای گذراندن دوران محکومیت ۶ ساله اش به زندان کرمان تبعید کرده بودند. صبا دچار مشکلات روحی روانی شدیدی بود. حتی در زندان تیف هراز گاهی به خاطر شکنجه های که متحمل شده بود یک مرتبه دچار تشنج می شد و خون از دماغش جاری و کلی عذاب و مصیبت متحمل می گشت تا مجددا به حالت عادی بر می گشت.

سال ۱۳۸۱طی نشستی که در سالن اجتماعات توسط مسعود و مریم برگزار گردید. مسعود رجوی از روی سن، صبا را پای میکروفون کشاند. درحالی که پکُ انقلابی توحیدی به نصفه سیگار خود می زد و ادعای چگوارا را در می آورد. در حضور اعضا و کادری سازمان او را مورد شماتت و مواخذه قرار داد که چطوری زنده مانده و…؟! آیا می تواند رزمنده ارتش مریم باشد، لیاقت و صلاحیت مجاهد بودن را داراست؟؟! چرا که می بایست در شکنجه گاه های رژیم کاری می کردی که مزدوران و جیره مواجب بگیران رژیم می فهمیدند مجاهد خلق یعنی چه، طوری که مزدوران مجبور می کردی تو را به صلابه می کشیدند….. رجوی داشت با این شیوه و طرز رفتار و برخورد صبا شکنجه شده را در آن نشست چند هزار نیروی زن و مرد خورد و خمیر می کرد که یک موقع برایش قطب و یا شاخ نشود.

حتی به یاد دارم روزی در سالن اجتماعات باقر زاد در غرب بغداد در مسیر اتوبان اردن در حضور اکثر رزمندگان رجوی گفت: دانشجویانی که در تهران تظاهرات به راه انداختند می بایست به سینه دیوار گذاشت!!!!! یا اینکه در حمله تروریستها به برج های دو قلو در حالی که صحنه های دلخراش تکرار وار از تلویزیون “سی ان ان” روی صفحه های واید اسکرین پخش می شد رو به مریم کرد و گفت: خواهر مریم ببین اینها چه کار کردند و چطوری ببر کاغذی را از پا در آوردند. گفته بودیم که آمپریالیزم یک ببر کاغذی بیش نیست… اگر اسلام ارتجاعی القائده و بن لادن توانسته چنین ضربه مهلکی به آمپریالیزم بزند ببینید اسلام انقلابی مجاهدین چه ضربه ای به آنها خواهد زد….. خواهر مریم آیا مجاهدان و افسران ارتش آزادیبخش شما چنین توان و قدرتی را دارند….؟! ازاین دست گفته های تاریخی همچون فرارهای تاریخ ساز رهبرعقیدتی زیاد است.

باری، در آن نشست عمومی با حضور کل نیروها از روی صندلی بلند شدم و به نزد صبا که پای میکروفن ایستاده و با اضطراب و دلهره به پرسش های رجوی پاسخ می داد رفتم. درحالی که آتش فشانی در درونم فوران می کرد خیلی مظلومانه و محترمانه از صبا شکر بیکی که در آن روزها زیر شکنجه وحشیانه پر و بالهایش ریخته و فقط پوست و استخوانی از او باقی مانده بود دفاع کردم……

هنگامی که آمریکا اجازه داد افراد از زندان تیف خارج شوند صبا نیز همانند بقیه زندانیان به کردستان رفت وهمراه عده ای از جمله یکی ازخویشاوندانش به یونان رفتند. در یونان بخاطرپرداخت نکردن پول به قاچاقچی مدتی همراه فامیلش گروگان قاچاقچیان بودند. تا اینکه روزی فامیلش با من که آن زمان در اربیل کردستان بودم تماس گرفت و گفت: من از دست قاچاقچی ها گریخته ام اما صبا نتوانست هر کاری کردی به داد ما برس. با مشقت و بدبختی اقداماتی صورت دادم که بعد از چند روز صبا توانست از دست قاچاقچی ها نجات پیدا کند.

به هر حال این افراد کسانی بودند که با تمام وجود برای مبارزه و بی عدالتی به پا خواسته بودند و تاوان لحظه به لحظه مبارزه خود با مایه گذاری در برابر رژیم ددمنش آخوندی را با زندان و شکنجه شدن و هزاران مصائب و مشکلات دیگر پرداخت کردند. اما به چه روزگاری گرفتار شدند می بایست روزی آقای رجوی پاسخگوی اعمال مخرب و ضد بشری خود باشد. سازمان مجاهدین او را همانند دیگر جدا شده گان مزدور وزارت اطلاعات نامیده و همچنان ادامه دارد. فکر کنم ایشان در کشور المان زندگی می کند. اما سالهاست اطلاع دقیقی ازوضعیت او ندارم.

در همان اوایل جدایی از سازمان و رسیدن او به اروپا بخاطر همان بلاهایی که بر سرش آورده بودند از شدت کینه نسبت به این جریان منحرف به بی راهه رفته حد و مرزهایش با رژیم را فراموش کرد و خود را آلوده افرادی نمود که آنها نیز آلوده به رژیم جمهوری اسلامی شده بودند. اما آنچه که باید بگویم این است که ببینید خوانندگان محترم یک فردی که اینهمه علاقه به سازمان داشته و چه رنج و مصیبت هایی نکشیده بخاطر برخوردهای بسیار غلط و کتک و فحش و شکنجه گوهران بی بدیل رهبر عقده ای به چه روزی می افتد و از سر کینه و تلافی آن اعمال غیر انسانی، حد و مرزهای خودش را با رژیم جنایتکار آخوندها فراموش می کند.

البته خوانندگان مطلع هستند که این اولین کسی نیست که به چنین سرنوشتی دچار می شود. افراد زیادی به این سرنوشت دچار شدند. صد البته که کار آنها محکوم است. خلاف اخلاق و روح مبارزاتی و جوانمردی است. اما ریشه همه اینها به بلاهایی بر می گردد که در سازمان بر سر آنها در آوردند. آنقدر این مصیبت ها بزرگ و وحشتناک بود که بسیاری طاقت تحمل و توان آنرا نداشتند. البته همانطور که شما بهتر از بنده می دانید و مطلع هستید این شغل ناشریف رهبری عقیدتی است که یا انسانها را به کشتن بدهد و یا پیر و فرتوت ومریض و علیل نماید و یا آنها را بجایی برساند که بدامن رژیم بیفتند. به همین خاطر بارها عرض کرده ام که این اقدامات و کارهای اینها تماما بنفع رژیم جمهوری اسلامی بوده و هیچ رابطی به مبارزه مردم ایران ندارد.

فرار زنده یاد حسین بلوجانی و محسن عبدالخانی از تیف:

از آغازتحصن و اعتراضات اهالی تیف بیش از یک ماه گذشته بود.در این حین یک نقل مکان به زندان جدید با محدودیت وحفاظت بالاتری به زور فشار و تهدیدات سرهنگ “پلمبو” صورت گرفت. که قبل از هر چیز ابتدا زندانیان تورهای استتارو امکانات چادر تحصن را انتقال دادند.( در”قسمت چهل و هفتم” کتاب حاضر این نقل و انتقال را به نام سرهنگ آوبراین و سرگرد وایپ نگاشتم که دچار اشتباه شدم. لذا بابت خطایم از خوانندگان عزیز پوزش می طلبم)

درآن روزگار به خاطر اجحافات و فشارهای سنگینی که از طرف مقامات آمریکائی برای خاتمه دادن به تحصن و اعتراضات متحمل شده بودیم و هر روزه ادامه داشت تصمیم های گرفتیم. ازجمله تحریم کار و هر گونه فعالیت مثبت برای آمریکائیان و یا اینکه از طریق دوربین عکاسی و فیلم بردار دیجیتالی که یکی از زندانیان با دو برابر قیمت روز بازاراز یک سرباز به صورت قاچاق خریداری کرده بود به صورت مخفیانه با چند تن ازافراد از جمله فرمانده سعید جمالی، بنده، و…. مصاحبه های در رابطه با جریان چگونگی بوجود آمدن تیف و یا خروجی سازمان مجاهدین و همچنین طرز برخوردهای خشن و رفتارهای وحشیانه نگهبانان آمریکائی به صورت مخفیانه در چادر بنده ضبط و عکس برداریهای از زندان ومحل تحصن اهالی تیف صورت دادیم.

سپس ۲ تن داوطلب شدند کپی این مصاحبه ها همراه عکس های که به صورت دوربین مخفی ثبت کرده بودیم را به کُردستان منتقل و درآنجا بدست خبرنگاران برسانند.در این راستا بود که در آواخر شهریور ماه ۱۳۸۵ محسن عبدالخانی وزنده یاد حسین بلوجانی داوطلب شدند ماموریت انتقال مصاحبه ها وتصویرهای تهیه شده از تجمع اعتراضی ساکنان تیف را به بیرون از زندان خارج و در کردستان عراق منتشر کنند تا مردم مطلع و در جریان امر قرار بگیرند.ما به صورت حساب شده و دقیق نفرات را انتخاب کردیم چرا که محسن عبدالخانی اهل خوزستان ایران و زبان عربی می دانست. حسین بلوجانی اهل کرمانشاه و کُرد زبان بود و می توانست در منطقه خود مختاری کردستان مشکل گشا باشد.

طرح فرارهم دقیق و با موفقیت اجراء گردید. بدین سان که هر شب ساعت ۱۲ به بعد کامیون نظامی برای انتقال زباله های زندان وارد محوطه می شد. قبل ازآمدن کامیون دیزل عده ای ازدوستان این دو را در کف تریلر یدکی آشغالها مخفی کردند و روی آنان را با کلی از زباله ها پوشاندند. طوری که نگهبانان متوجه این اقدام نشدند. به محض خارج شدن از محوطه تیف و نزدیک به محل تخلیه زباله ها آنان از زیر اشغالها خارج شده و خود را از دیزل به بیرون پرتاب کرده بودند که در حین اثابت بر زمین سر حسین بلوجانی با زمین برخورده کرده بود و دچار آسیب گشته بود. طوری که به گفته محسن برای دقائقی گیج و قاطی کرده بود.

محسن و حسین از طرف محل زاغه مهمات های ارتش سابق عراق و مجاهدین به طرف کردستان به راه افتاده بودند که نزدیکی های ظهرمردم بومی منطقه به خاطر انقلاب خواهر مریم و دلارهای طیب و طاهر رهبرعقیدتی و سید الرئیس او صدام حسین آنان را لو داده بودند که توسط عراقی ها دستگیر و در بازداشت پلیس عراق قرار گرفته بودند. درهنگام بازداشت مجبور شده بودند تمامی تصاویر و مصاحبه ها را که جا سازی کرده بودیم از بین ببرند. غروب آن روز پلیس عراق آنان را تحویل ارتش آمریکا داده بودند. با دستبند و پا بند به زندان تیف استرداد و به زندان انفرادی منتقل کردند. در ایزولیشن نگهبانان به جان آنان افتاد و مورد توهین و فحاشی و آب دهان همراه ضرب و شتم شدیدی قرارداده بودند طوری که در اثر ضربات باتوم سربازان دست حسین بلوجانی آسیب دید و شکست که در این راستا اهالی تیف اطلاعیه ای صادر نمودند.

به محض اینکه مطلع شدیم شکنجه گران بوش در زیر شکنجه دست حسین را شکسته اند سریع درخواست ملاقات دادم و با موافقت مسئول زندان به دیدار آنان شتافتیم . درآنجا دیدم حسین در کف زندان انفرادی بدون هیچ گونه امکاناتی دراز کشیده و سرتا پا خاکی و زخمی و با آتل بندی دستش را به گردنش آویزان کرده بودند. به جای اینکه به فکربلاهای که بر سرش آمده بود باشد. عذرخواهی می کرد که نتوانسته بود ماموریتی که از طرف ساکنان تیف به او محول شده بود را به سر انجام مقصد برساند……

به خاطر فرار آنها سرهنگ پلمبو عصبانی شد و کلی زندانیان را تحت فشار و تهدید قرار داد که محل تحصن را ترک کنیم. در این وسط عده ای از زندانیان که دنبال بهانه بودند ما را مورد مواخذه و پرسش قرار دادند که چرا خودسرانه عمل کردم و برنامه فرار این دو تن را به اطلاع عموم نرساندم. در این خصوص خود را وسط جمع قراردادم و بابت اقدامم که به شکست ختم شده بود غذر خواهی کردم و البته هر چه تکرار کردم و گفتم نمی شد تمامی زندانیان را از این برنامه مطلع کرد به گوش بعضی ها نرفت که نرفت. عده ای به این بهانه محل تحصن را ترک کردند و حتی باعث تحریک خیلی های دیگر برای ترک محل تحصن شدند البته این بهانه ای بود که بعلت خستگی نمی توانستند بیشتر از این تحمل کنند.

علت دیگری هم در مورد چند نفر محدود این بود که کار کنند و ساعتی یک دلار بدست آورند و یا سیگار پاکتی ۵ دلار از فروشگاه آمریکائیان بخرند احتکار کنند بعد از مدتی هر پاکت به قیمت ۱۰ دلار به همرزمان سابق و هم بندان جدید خود بفروشند. یا تلویزیون و رسیور و ماهواره و…. ازکسانی که به ایران می رفتند به چندر غاز بخرند بعد به کسانی که به تازگی از مجاهدین گریخته و جداشده بودند به چندین برابر قیمت بفروشند اینان همان گوهران بی بدیلی بودند که خواهر مریم از زمان قدیم یا جدید با دروغ و فریب گرد آورده بود تا رژیم را سرنگون کنند!!!!. اینان دست پختهای انقلاب ایدئولوژیک بودند. دوست دارم اسم و مشخصات تک تک آنان را در اینجا بیاورم که بعضا با چه سابقه های بلند بالای تشکیلاتی اقدام به این کارهای شنیع نامشروع می کردند، اما از آن می گذرم.

باری، حسین بلوجانی بدبخت بعد از خاتمه تیف و آزادی از زندان همراه چند تن دیگر از زندانیان تیف رهسپار کردستان شده بود. سران سازمان مجاهدین سریع دست به قلم شده و یک اطلاعیه انقلابی توحیدی برعلیه او و همراهانش صادر کرده بودند و آنان را مزدوران وزارت اطلاعات نامیده بودند. می توانید به لینک زیر مراجعه نمائید.

http://www.mojahedin.org/pages/printNews.aspx

خوانندگان عزیز باور بفرمائید هر زمان این خاطرات تلخ و بسیار ناگوار یاد آوری می شود درونم پرازغم و قصه و درد و ناراحتی می شود. در قسمت های پیش رو توضیح خواهم داد چطوری و چگونه با مصیبت و بدبختی مشقت فراوان با شکم گرسنه و جیب خالی خود را از اربیل کردستان به ترکیه و یونان و سپس نروژ و بعد کانادا رساند و در آنجا به طور مشکوکی کشته شد، ظاهرا قضیه خودکشی بود اما او اهل خودکشی نبود و مهمتر از همه دولت کانادا به هیچ کس اجازه پیگیری ماجرا را نداد و بدون اجازه والدینش او را درگورستان روستایی، خارج از ونکوور به خاک سپردند.

حسین بلوجانی که در سن ۱۳ سالگی با رنج و مشقت زیاد به عراق آمده و به مجاهدین پیوسته بود در این دنیای هر دمبیلی هیچ روز خوشی ندید بجز زجر و رنج و مصیبت رهبرعقیدتی که داستانش مفصل است…. در زیر تصویری از او می بینید. روحش شاد. به قول مولوی

من چه گویم؟ یک رگم هشیار نیست! شرح یاری که او را یار نیست!

شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر

خوانندگان گرامی مشاهده فرمودند که چگونه آقای رجوی و سازمانش انسانهای شریف را هر کدام به نوعی نیست و نابود می کنند؟

رضا بلوچی

علی بخش آفریدنده(رضا گوران)

جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴ / ۱۹ ژوئن ۲۰۱۵

منبع:پژواک ایران

لینک به منبع

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید