حمید فرخنده :مبارزه مسلحانه؛ تحمیل یا انتخاب؟

0
1792

تحمیلی و اجتناب ناپذیر دانستن مبارزه مسلحانه دو پیام در خود نهفته دارد. اول اینکه این حاکمان هستند که نحوه مبارزه را به سازمان ها و نیروهای سیاسی، دیکته می کنند. زیر بار چنین تحمیلی رفتن نهایتا به معنای منفعلانه عمل کردن است، علیرغم اوج عمگرایی، فداکاری و انقلابی گری که در آن دیده می شود. این یعنی ابتکار عمل سیاسی را از احزاب و سازمانهای سیاسی گرفتن و آنها را به نیروهای واکنشی تبدیل کردن. دوم اینکه این نوع مبارزه در هرحال اجتناب ناپذیر بود. ولی آیا واقعا مبارزه مسلحانه اجتناب ناپذیر بود و نمی شد کار دیگری انجام داد؟ چطور است که می شد کار سخت و پرهزینه مبارزه مسلحانه را انجام داد اما مبارزه سیاسی که به طریق اولی آسان تر و کم هزینه تر بود، غیر ممکن بود؟

مبارزه مسلحانه؛ تحمیل یا انتخاب؟

حمید فرخنده ـ خبرنامه گویا

hamidfarkhondeh@hotmail.com

طی یک ماه گذشته به مناسبت چهلمین سالگرد کشته شدن بیژن جزنی و یارانش در تپه های اوین توسط ساواک، جنبش چریکی فدائیان خلق و نقش مبارزه مسلحانه در دهه های چهل و پنجاه مورد نقد و بررسی در داخل و خارج کشور قرار گرفته است. برخی که عمدتا متعلق به جنیش فدائی هستند در نوشته ها سخنرانی های خود چون گذشته به تقدیر فداکاری ها، خودگذشتی ها، شجاعت و عدالت خواهی این مبارزان می پردازند و اگر امروز به مبارزه مسلحانه اعتقادی ندارند این راه و روش را برای آن روزگار درست ارزیابی می کنند. این گروه به جزنی و همه کسانی که در جریان مبارزه مسلحانه با رژیم شاه کشته شدن نگاهی قدیس گونه دارند. گروه بزرگتری هستند اما که علیرغم نادرست دانستن مبارزه مسلحانه، انتخاب این راه و روش را تحمیلی از جانب حکومت شاه به چریک های فدائی خلق یا مجاهدین می دانند و مبارزه مسلحانه را در آن شرایط استبدادی اجتناب ناپذیر می دانند. هربار در مناسبت ها و سالگردهای مختلف تکرار می کنند که “رژیم شاه همه فضاها را برای فعالیت سیاسی بسته بود و راه دیگری نمانده بود.”

اما قبل از پرداختن به اجتناب ناپذیر بودن یا نبودن مبارزه مسلحانه نمی توان به تیتر مناقشه برانگیز روی جلد آخرین شماره ماهنامه مهرنامه که در کنار عکس بیژن جزنی عبارت”روشنفکران تروریست” را انتخاب کرده است، اشاره ای نکرد. همانطور که فرج سرکوهی نیز در واکنش خود به این تیتر تحریک آمیز گفت، نمی توان با یک درجه تخفیف به حکومت پیشین این کشتار را “اعدام” خواند و از سوی دیگر با یک درجه تشدید جزنی و یارانش را “تروریست” نامید. بین “انجام فعالیت های تروریستی” با “تروریست بودن” آن هم با معنایی کنونی از “تروریست” و “تروریسم” به هرحال تفاوتی هست که دیدن آن بسته به آن است که هنگام انتخاب واژه ها عینک انصاف بر چشم داریم یا نه.

اما آنها که مبارزه مسلحانه در دهه پایانی حکومت شاه را اجتناب ناپذیر می دانند، به این معنا که رژیم استبدادی شاه هیچ راه دیگری برای آنها باز نگذاشته بود، چگونه می توانند انتخاب آن مشی را همزمان نادرست نیز بدانند؟ و اگر مبارزه مسلحانه نادرست بود چرا نمی شد از آن اجنتاب کرد و بجای آن به مبارزه سیاسی روی آورد؟

تحمیلی و اجتناب ناپذیر دانستن مبارزه مسلحانه دو پیام در خود نهفته دارد. اول اینکه این حاکمان هستند که نحوه مبارزه را به سازمان ها و نیروهای سیاسی، دیکته می کنند. زیر بار چنین تحمیلی رفتن نهایتا به معنای منفعلانه عمل کردن است، علیرغم اوج عمگرایی، فداکاری و انقلابی گری که در آن دیده می شود. این یعنی ابتکار عمل سیاسی را از احزاب و سازمانهای سیاسی گرفتن و آنها را به نیروهای واکنشی تبدیل کردن. دوم اینکه این نوع مبارزه در هرحال اجتناب ناپذیر بود. ولی آیا واقعا مبارزه مسلحانه اجتناب ناپذیر بود و نمی شد کار دیگری انجام داد؟ چطور است که می شد کار سخت و پرهزینه مبارزه مسلحانه را انجام داد اما مبارزه سیاسی که به طریق اولی آسان تر و کم هزینه تر بود، غیر ممکن بود؟

مدافعان مشی مسلحانه یا آنان که شیوه دیگری را ممکن نمی دانستند می گویند همه فعالیت های سیاسی قانونی ممنوع بود و رهبران جریان های سیاسی محاکمه شده و در زندان بودند و راه دیگری نمانده بود. می گویند استبداد شاه سیاست را تعطیل کرده بود. برای اثبات درستی نظر خود به این سخنان مهدی بازرگان استناد می کنند که در آخرین دادگاه خود رو به قاضی دادگاه و یا در حقیقت خطالب به شخص شاه گفت: ” ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن خواهیم گفت و پس از ما نسلی خواهد آمد که به زبان سلاح با حکومت حرف می‌زنند…”.

اینکه مهندس بازرگان و مبارزان هم نسل و همفکر او با مشاهده دگردیسی نظام دیکتاتوری پهلوی به نظام استبدادی پادشاهی از سال ۴۲ به بعد، شاهد تمایل روز افزون جوانان پرشور آن دوران به مبارزات انقلابی رادیکال بودند و شبح مبارزه مسلحانه را بر فراز فضای سیاسی ایران در پرواز می دیدند، لزوما به معنای تایید این نوع مبارزه نبود. کما اینکه آنها در هیچ مرحله ای نه از مشی مسلحانه حمایت کردند و نه خود مبارزه سیاسی را علیرغم اوج گیری خفقان و سرکوب تعطیل کردند. معلوم است که مستبدان می خواهند سیاست را تعطیل کنند و سیاستمداران را به خانه بفرستند. مرخصی از سیاست و خانه نشینی، اما رسم سیاست ورزی و سیاستمداری نیست.

اتفاقا همین صحبت های آقای بازرگان در دادگاه نظامی خطابه ای درخشان و نمونه ای موفق است از فعالیت سیاسی او حتی زمانی که در بند است. البته صحبت های مهندس بازرگان در دادگاه نشانه بسته تر شدن فضای سیاسی کشور و بن بست مبارزه سیاسی قانونی بود، اما قرار نبوده و نیست مبارزه سیاسی در یک نظام استبدادی قانونی باشد. اگر فضا در زمان شاه باز یا نسبتا باز بود که اصلا پرسشی بنام “بهترین شیوه مبارزه با نظام استبدادی شاه” مطرح نبود و تقریبا بخش مهمی از مسئله حل بود، چراکه در این حالت ما با یک نظام سیاسی دمکراتیک یا نیمه دمکراتیک روبرو بودیم. درست است که در فضای بسته و در شرایط خفقان، سانسور و سرکوب حرکت بسوی عقلانیت سیاسی به حاشیه می رود و نهایتا عقلانیت لاغر و شور و احساس فربه می شود، اما همه سوال و هنر سیاست ورزی حتی برای انقلابیون در این است که در یک نظام سیاسی بسته و فضای سرکوب و سانسور، موثرترین و کارآمدترین شیوه مبارزه کدام است.

کسانی که این همه انرژی و وقت را برای حفظ امنیت خود و خانه های تیمی یا برای طراحی ترور سرلشکر فرسیو و فاتح یزدی صاحب کارخانه “جهان چیت” صرف کردند، چگونه نمی توانستند بعنوان یک سازمان سیاسی غیرقانونی مثلا سخنرانی های کوتاه، پخش اعلامیه ها یا دیگر فعالیت های سیاسی خود در دانشگاه، بازار و اطراف کارخانه ها انجام دهند؟ روحانیت مساجد را در اختیار داشت و از آن چون پایگاهی برای فعالیت های سیاسی استفاده می کرد. سازمان های سیاسی نیز دانشگاه ها را در اختیار داشتند. چطور می توانستند از آنجا “چریک شش ماهه” برای خانه تیمی عضوگیری کنند، اما قادر نبودند “مبارز سیاسی شصت ساله” که اگر دستگیر و به زندان طویل المدت نیز محکوم می شد، حداقل کشته نمی شد، را عضوگیری کنند؟ رهبران چنین سازمان های سیاسی مخفی اگر هم دستگیر می شدند می توانستند از درون زندان نیز تماس خود را با بیرون حفظ کنند، جزوه و کتاب بنویسند و بنوعی به فعالیت های سیاسی خود هرچند غیرقانونی ادامه دهند. در چنین وضعیتی خشونت ساواک نیز تا بدین حد گسترده نمی شد و نمی توانست بهانه ای بجوید تا آنها را در تپه های اوین اعدام کند. چراکه مبارزه مسلحانه و ترورهایی که صورت گرفت خشونت ساواک را بسیار افزایش داد. اگر مشی مبارزه سیاسی انتخاب شده بود، جان های شیفته بسیاری از برجسته ترین و با استعدادترین فرزندان ایران به این شکل در درگیری های خیابانی یا زندان ها فدا نمی شد و هنگامی از زندان ها آزاد می شدند شمار اعضای رهبری این سازمان ها کمتر از تعداد انگشتان دست نبود. چه بسا خود بیژن جزنی هنوز زنده بود و خودش از خاطرات و تجارب مبارزاتی اش می گفت و لازم نبود امروز برخی در سخنرانی ها و نوشته های خود از او قدیس بسازند.

اما دلیل این همه بی توجهی و تحقیر نسبت به مبارزه سیاسی البته غیرقانونی چه بود؟ این بی تابی فکری که در استدلال “یا مبارزه سیاسی قانونی یا مبارزه مسلحانه چریکی” موج می زد، از کجا نشأت می گرفت؟

باید یک خوشبینی مفرط هم درمود انقلاب و بهشت آرمانی سوسیالیستی و هم درمورد براه انداختن یا تسریع انقلاب با حرکت نیروی پیشاهنگ از طریق مبارزه مسلحانه بر ذهن بنیانگذاران سازمان های چریکی حاکم بوده باشد تا قادر شوند از “بسته بودن فضای سیاسی” بلافاصله به “ضرورت مبارزه مسلحانه” برسند! تنها اراده گرایانی آرمانگرا که شجاعت را برابر با حقانیت بدانند، می توانند به چنین نتیجه گیری های شتابزده ای برسند. باید توده مردم را ترس زده هایی که جرات مخالفت ندارند ارزیابی کرد تا به این نتیجه رسید که باید با صدای تفنگ و فدای جان طلسم ترس آنها را شکست و به میدان آورد. درحالیکه عدم مخالفت مردم نه از ترس شان بلکه در آن بود که اصولا در آن سال ها توده مردم مخالفت یا حداقل مخالفت عمده ای با رژیم شاه نداشتند. نهایتا باید راه تفنگ را میان برِ راهِ سیاست دانست تا قادر بود مبارزه مسلحانه چریک را تقدیس کرد و مبارزه سیاسی سیاست مدار را تحقیر.

واقعیت این است که در آن سال ها بخاطر شرایط جهانی و نقش گسترده ایدئولوژی چپ امیدواری و خوشبینی زیادی هم درمورد بهشت سوسیالیستم و هم درباره شیوه های رسیدن به آن با مبارزه و زیر و رو کردن نظام های سیاسی سرمایه داری موجود از راه انقلاب، در جان ها و دل های جوانان پرشور و تحول خواهِ نه تنها ایران، که نسل جوان بسیاری دیگر از کشورها و از جمله کشورهای غربی ریشه دوانیده بود. خوشبینی ای که اکنون سورآلیستی می نماید و ریشه در پیدایش اردوگاه سوسیالیسم و وجود اتحاد شوروی که “دژ زحمتکشان جهان” خوانده می شد، پیروزی انقلاب کوبا و به موفقیت رسیدن انقلاب های رهایی بخش مانند انقلاب الجزایر بود.

چریک های فدائی و مجاهدین و هواداران آنها مبارزه سیاسی را به دیده تحقیر می نگریستند و طرفداران این نوع مبارزه را “سیاسی کار” و “روشنفکر جماعت” یا سازشکار و ترسو خطاب می کردند. درست است که بسته شدن فضای سیاسی را دلیلی برای روی آوردن به مبارزه مسلحانه می دانستند، اما آنها اصولا با سلطنت هرچند مشروطه و کل نظام سرمایه داری مشکل داشتند. انگار که مبارزه سیاسی از نظر آنها نهایتا یا در بهترین حالت تغییرات و اصلاحاتی را موجب خواهد شد، ولی چشم انداز این تحولات عطش انقلابی آنها را سیراب نمی کرد، آنها می خواستند “فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند”. تحقیر مشی سیاسی با این پیش زمینه های فکری و ایدئولوژیک بود. به همین خاطر نیز بود که طرفداران دمکراسی بعنوان کسانی که فریب “آزادی های بورژوایی” خورده اند مورد نقد یا تحقیر قرار می گرفتند. حتی مردم عادی نیز که دنبال زندگی خودشان بودند و افزایش درآمدهای نفتی ایران در اوایل دهه ۵۰ رفاه نسبی شان را افزایش داده بود، نیز از طعنه طرفداران مبارزه مسلحانه در امان نبودند. آنها را “چوخ بختیار” می نامیدند، اصطلاحی که صمد بهرنگی مبتکرش بود. چوخ بختیارهای محافظه کاری که وقتی زمانش فرارسید، کم کم در تظاهرات شرکت کردند، انقلابی شدند، به دولت بختیار نه گفتند و چه بسا در روزهای انقلاب در گرفتن پادگان ها نیز فعال بودند.

طرفداران مبارزه مسلحانه با توجه به آنچه در انبان فکری، ایدئولوژیک و تجربی خود داشتند به این تحلیل رسیده بودند که اگر حرف آخر را اول بزنند در راه اندازی انقلاب موفق تر هستند، این در حالی است که روحانیون سیاسی به رهبری آیت الله خمینی هرچند بعد از خرداد ۴۱ کم و بیش ایده واژگونی نظام شاه را در سر داشتند اما شاید بخاطر اینکه سرنوشت سیاسی آنها را به “مبارزه جدا از توده” محکوم نکرده بود، با درایت عمل کردند، مراحل انقلاب را پله پله طی کردند و حرف آخر را برای آخرین روزهای انقلاب گذاشتند. این ایده خطا که هر نیروی سیاسی که بیشترین هزینه یا تعداد قربانیان را در مبارزه بدهد یا بیشترین شجاعت از خود نشان دهد، لزوما راهش نیز درست تر است در نبود عقلانیت ابزاری به نوبه خود مشوق طرفداران مبارزه مسلحانه برای انتخاب این راه خشونت آمیز بود.

در صداقت و عدالت خواهی چریک های فدایی خلق یا مجاهدین خلق که با آرزوی برابری و سعادت برای مردم خویش در آن برهه زمانی پای در راه مبارزه مسلحانه گذاشتند و جان بر سر پیمان نهادند، تردیدی نیست. بعلاوه برای داوری عادلانه و منصفانه در مورد آنها بویژه به ظرف زمانی و شرایط آن سال ها باید توجه داشت. اما اینکه عدم آگاهی، استبداد و شرایط جهانی را در انتخاب مشی خشونت آمیز مسلحانه موثر بدانیم، نقد راه اشتباه و ویرانگری که آنها انتخاب کردند را منتفی نمی کند.

لینک به منبع

mobarezemosalahane7

محمد حسین سبحانی : ضرورت باز شناسی و نقد تروریسم و خشونت سیاسی

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید