چهل سال پس از ترور شریف واقفی؛ شباهتهای رفتاری مسعود رجوی و تقی شهرام
ایرج مصداقی ـ 06.05.2015
با توجه به آموزشهای مجاهدین و کتابهای انتشار یافته در ارتباط با تحلیل روند تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین، بایستی بگویم که نه تنها شباهت عجیبی به لحاظ شخصیتی بین شما و تقی شهرام دیده میشود، بلکه یک دههی بعد از سیطره یافتن او بر مجاهدین، شما وی و اقداماتش را الگوی رفتار تشکیلاتی خود قرار دادید و از تجربیات او برای پیشبرد اهدافتان و جاانداختن هژمونی رهبری در مجاهدین استفاده کردید.
شما همچون تقی شهرام برای رسیدن به مقصود استفاده از هر شیوهای را مباح میدانید چرا که خود را «حق» مطلق تلقی میکنید. او به ایدئولوژی و دریافت جدید رسیده بود بنابراین بایستی همه با او همنوا میشدند اگر نه به دلخواه، با شانتاژ و زور و تهدید و انزوا و … و شما به «انقلاب ایدئولوژیک» و طاق بالابلند ایدئولوژی رسیده بودید و بایستی بقیهی افراد در هر مرحله به باور شما میرسیدند حتی اگر عکس باور قبلی بود.
شما برای اعمال نظر و هژمونیتان نسبت به تقی شهرام از اهرمهای فشار بسیار بیشتری برخوردار بودید و از این بابت قابل قیاس نیستید.
تقریباً میتوان گفت همانقدر که رفتار تقیشهرام به سلوک حنیفنژاد شبیه بود اقدامات شما و شیوههای به کار برده شده از سوی شما هم به سنت و مرام حنیف نزدیک است. نکتهی قابل تأمل این که شهرام ادعایی در پیروی از حنیفنژاد نداشت و شما دارید.
چه بسا شما همچون استالین که گهگاه با اشاره به توصیههای لنین اقدامات خود را که هیچ ربطی به وصایای او نداشت توجیه میکرد، منطقی ارزیابی کنید. مثلاً بگویید وصیت حنیف نژاد «وحدت تشکیلاتی» بود و من آن را عملی کردم. اما خود شما بهتر از هرکس میدانید تا کجا اقدامات شما با توصیهی او بیگانه است. شما پیشتر میگفتید: «مد نظر قرار دادن صرف اکتساب قدرت سیاسی به هر بهایی، حتی به قیمت فدا کردن اصولی که قرار بود قدرت سیاسی در خدمت تحقق آن باشد، عین پراگماتیسم است. در این صورت کسب قدرت به صورت هدف مطلق در آمده و فوق اصول قرار میگیرد. بنابراین برای ما به عنوان صاحبان ایدئولوژی همیشه انقلابی توحیدی به هیچ وجه نبایستی قرار گرفتن صرف در موضع قدرت و جلب حمایت این و آن مطرح باشد. هیچ اشکالی ندارد که سالهای سال با حفظ موضع ایدئولوژیک خود دور از قدرت و توجهات مربوط به آن قرار گیریم و رسالت و خلوص ایدئولوژیک خود را حفظ کنیم.»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ، سال 1358، ص ۴۱)
همچنین شما میگفتید: «آنهایی که اعتقاد را به خاطر اقتصاد و قدرت سیاسی فدا میکنند ، سرانجام در پایان راه ، اقتصاد و سیاستشان را هم به باد میدهند.» منبع بالا ص ۲۹
آیا اصولی که در بالا ذکر شد در ارتباط با حفظ تشکیلات به هر قیمت نمیتواند مطرح باشد؟
اتفاقاً تقی شهرام پیش از شما در «جزوهی سبز» که پیش درآمد انتشار کتاب «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک…» بود، روی «وحدت تشکیلاتی» تأکید داشته است:
«در پاسخ بدین سؤال است که به ضروریترین- اساسیترین و درعین حال مقدماتیترین شرط بقا و رشد یک جنبش آگاهانه انقلابی یعنی مسأله تشکیلات – مسأله وحدت و انسجام سازمانی دست مییابیم. امروزه تنها با پرداختن به انسجام درونی سازمان چریکی پیشتاز و ترمیم گسیختگیهای شدید موجود در آنها است که میتوان بهعنوان یک شرط مقدماتی اما لازم، مبارزه پیشاهنگ را بهسمت تودهها برد.»
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Jozveye-Sabz.pdf
شیوه و سنتی که شما بنا کردید در تضاد با رویکرد حنیفنژاد به ضربهها و کاستیها بود. حتی در ضربهی سال ۵۰ هم او مسئولیت بزرگ ضربه را متوجهی رهبری کرد و شجاعانه به استقبال آن رفت. کاری که شما و تقی شهرام از آن پرهیز کردید. به ویژه شما که همیشه به اندازهی کافی «بزهای بلاگردان» داشتید و صحنهگردانهایی که به پای شما افتند و از کاستیها و نکردههای خود بگویند و از عظمت درک و فهم شما. و هربار مدعی شوند که ما شما را نفهمیدیم و غرق در ذهنیات خود بودیم و تقاضای عفو و بخشش کنند و دیگران را نیز سمت و سو دهند.
تقی شهرام هم مانند شما «انقلاب ایدئولوژیک» کرده و خواهان تأیید آن از سوی کل سازمان بود.
او در بیانیه تغییر مواضع از «احیای ایدئولوژیک و تربیت کادرها» و «وحدت نوین ایدئولوژیک» میگفت. او نیز چون شما که «انقلاب ایدئولوژیک» را ضرورت مرحله سرنگونی معرفی میکنید، مبارزه ایدئولوژیکی را که سردمدارش بود چنین معرفی میکرد:
«مضمون و محتوای کارهای تئوریک ما از جمله مضمون و محتوای همین بیانیه مسلماً نمیتواند از شرایط و انگیزههایی که مبارزه با این مشکلات و موانع، تحمل چنین شرایط سخت و مقاومت در برابر دردناکترین حوادث را برای ما لازم و ممکن میسازد، جدا باشد. اعتقادات اصولی ما، نظرات سیاسی ما، استنتاتاجات تئوریک و تحلیل و تفسیر ما از شرایط و … مقولاتی نیستند که از زندگی و عمل ما جدا باشند. خصوصیت ویژه این نظرات، این اعتقادات، این نتیجهگیریها و … در این است که مستقیماً از عمل انقلابی، از پراتیک غنی و محتوای اصیل مبارزه خونینی که بین نظرهای انقلابی خلق ما و رژیم مزدور ایران در جریان است، نشأت میگیرند.» (بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، نوشته محمد تقی شهرام چاپ سوم آذرماه ۱۳۵۵ ص ۲)
تقی شهرام در مورد اهمیت «مبارزه ایدئولوژیک» که وی سردمدارش بود میگوید:
«در شرایط فعلی ایران، اهمیت مسائل ایدئولوژیک تنها به خاطر تبعیت از این قانون عام مبارزات اجتماعی نیست، بلکه جامعه ما و تاریخ فرهنگ اندیشه انقلابی مردم ما اینک، بر یکی از مهمترین سرفصلهای تاریخی خود قرار گرفته است. در این سرفصل، سرنوشت مبارزه ایدئولوژیک که سالهای سال، گاه شدید و گاه ضعیف، در میان نیروهای مختلف اجتماعی جریان داشته، بالاخره به نتیجه نهایی و سمت تعیین کننده خود نزدیک میشود.» (بیانیه اعلام مواضع ص ۳)
و شما میگویید:
«ما میخواهیم بار ده سال آینده را ببندیم، اگر توانستیم بار ده سال آینده را ببندیم، بار یکی دو سال آینده یعنی بار سرنگونی را خواهیم بست. رسوبات جهل و جاهلی بایستی در درون خودمان سوزانده شود. حلقات مفقوده عقیدتی بایستی پیدا و کارسازی بشوند.» مسعود رجوی، نشریه مجاهد شمارهی ۲۴۱ ص ۱۲
شهرام معیارهای جدید را ملاک عضویت افراد در سازمان قرار میدهد:
«جنبش «اصلاح و آموزش» و تجدید تربیت ایدئولوژیک کادرها از بالا به پایین در سازمان به راه افتاد. رهبری سازمان ضمن انتقاد از خود، شروع به جمعبندی روشنی از انتقادات وارد به دورانهای گذشته کرد و به مرور بالاترین کادرها در معرض انتقادات حال و گذشتهی خود قرار گرفتند. در این میان، بسیاری از کادرها با مجاهدتی انقلابی به اصلاح نظرات و خصائل خود پرداختند. شیوههای عمیقتر و انقلابیتر انتقاد و انتقاد از خود در سازمان راه باز کرد و معیارهای جدید جایگزین معیارهای کهنه و از کارافتاده شد. آن دسته از افراد و کادرهایی که حاضر به اصلاح و تغییر خود بودند، از چنین شرایط آموزشی، بهترین نتایج را در اصلاح خود و نظرات خود گرفتند و توانستند به ذخیره انقلابی سازمان در ادامه و گسترش مبارزه ایدئولوژیک تبدیل شوند. سختسران، اصلاحناپذیران و کجاندیشانی که بر مواضع نادرست و انحرافی خود اصرار میورزیدند و علیرغم همه شرایط مساعد آموزشی، به دلیل چسبیدن به منافع فردی و اندیشه و عملی که این منافع را توجیه میکرد، حاضر به رفع نقائص و عیوب خود نبودند، قاطعانه از عضویت سازمان کنار گذارده شدند. این همه به خاطر آن بود که دگرگونیهای عمیقی در نقطه نظرات اصولی و جهانبینی سازمان در شرف تکوین بود. این دگرگونیها که دقیقاً محصول درک ضرورتهای نوین تاریخی- سیاسی- اجتماعی و آمادگی برای درک اساسیترین منافع تودههای زحمتکش در هر لحظه از طرف ما بود، دید ما را نسبت به مسائل درون تشکیلاتی، نسبت به ماهیت طبقاتی تضادهای درون سازمان، عمیق تر میکرد و از این جهت به ما اجازه می داد که مبارزه اصولیتر و پیگیرتر را علیه نقطه نظرات ناصحیح و خصائل غیرانقلابی خودمان که از زندگی و اعتقادات گذشته خرده بورژوایی ما ناشی میشود، در سازمان به عملآوریم. متقابلاً همین مبارزه، بلافاصله در استحکام مبانی انقلابی ایدئولوژیک سازمان و طرد مبانی ارتجاعی آن، تأثیر فوری و مهمی باقی میگذارد.» (بیانیه اعلام مواضع ص ۴)
مریم رجوی هم در مورد ارتقای تشکیلاتی افراد پس از انقلاب ایدئولوژیک میگوید:
«همانطور که مسعود در ۱۹ بهمن ۶۴ گفت از نظر تشکیلاتی انقلاب درونی و ایدئولوژیکی مانند کورهای محک زننده و تطهیرکننده، تکانها و جوش و خروش ایدئولوژیک نابی در داخل سازمان به پا کرد که هنوز هم ادامه دارد. به این معنا که در امر تشکیلات و ارتقای تشکیلاتی اعضای سازمان هم تغییر و دگرگونی کیفی ایجاد کرد؛ از جمله ادغام دفتر سیاسی و کمیته مرکزی در هیئت اجرایی و همچنین ارتقای ایدئولوژیک و بازبینی و تعمیق مستمر صلاحیتهای تشکیلاتی» (نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان شماره ۸۷ ص ۷۶)
شهرام نیز مانند شما از «اعتلاء و صفای باطن» مجاهدین پس از تحولات میگفت:
«بدین قرار، اگر تا دیروز اعتلاء و صفای باطنی سازمان موکول به مبارزه ایدئولوژیک در زمینههای سیاسی تشکیلاتی بود، و اگر تا دیروز ما توانستیم مبارزه در این ابعاد را تا نیل به پیروزی های قابل قبولی به سرانجام برسانیم، امروز در چنین پایگاهی از آگاهی و صداقت انقلابی و در چنین موضعی از همبستگی تشکیلاتی، لحظهای در ادامه این راه، در ادامه مبارزه ایدئولوژیک، در همه ابعاد تشکیلاتی سیاسی و اکنون فلسفی آن تردید نخواهیم کرد» (بیانیه اعلام مواضع ص ۵)
او همچنین مدعی بود که ریشهی نظرات غلط و شیوههای نادرست کار را دریافته و به مبارزه با آن برخاسته:
«این بیانیه نشان میدهد که ما چگونه با ریشههای نظرات غلط و شیوههای نادرست کار در سازمان به مبارزه برخاستهایم، چگونه توانستیم صفای باطن و وحدت عمیقتر ایدئولوژیک را در سازمان برقرار نماییم و چگونه در روند مبارزهای آشتیناپذیر علیه رژیم مزدور حاکم، و جریان صادقانهترین کوششها برای حل اساسیترین مسائل انقلاب، به حقیقت مارکسیسم نائل آمدیم.» (بیانیه اعلام مواضع ص ۳)
بیانیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران در این مورد میگوید:
«انقلاب ایدئولوژیک که صفوف مجاهدین را درنوردیده، بسا فراتر از آنچه در ابتدا حدس زده میشد تأثیرات آگاه کننده، پاکسازنده و رهائیبخش داشته و ظرفیت و توان انقلابی و قدرت تشکیلاتیمان را در ابعاد عظیمی جهش داده است. » (نشریه مجاهد شماره ۲۵۲)
مهدی ابریشمچی در مراسم تحویل سال ۱۳۶۴ میگوید:
«… نور این حرکت ایدئولوژیک به همهمون تابید. تو همین کورهای که میگفت، لااقل از کنارش رد شدیم. خیلی چرک و کثافتمون ذوب شد، ایدئولوژیمون براق شد. حالا اونی که بودیم نیستیم، افتخار میکنیم، نسبت به اونایی که این راه را نرفتند، سرهستیم. به همین دلیل به خودمون جرأت میدیم که بگیم بعد از این انقلاب، ماها همهمون عضو سازمان مجاهدینم. »
تقی شهرام «معایب و اشکالات» موجود در مجاهدین را ناشی از «زندگی طبقاتی» در گذشته و «ترکیب روشنفکری» میدانست و «مبارزه ایدئولوژیک» را چارهی آن. و شما «معایب و اشکالات» موجود در مجاهدین را ناشی از «لیبرالیسم» و «بورژوازی» میدانستید و چارهی آن را «انقلاب ایدئولوژیک». شما لیبرالیسم را (ولنگاری و ولگردی) و «شرک» معنی میکردید.
او برای فایق آمدن بر مشکلات، «مبارزه ایدئولوژیک» را راهحل میدانست و با کمک «اتوریته سازمانی» آن را پیاده کرد و شما هم «انقلاب ایدئولوژیک» را لازم و حیاتی میدانستید. هر دو به آنی تبدیل شدید که نبودید.
مهدی ابریشمچی به درستی پس از انقلاب ایدئولوژیک میگوید: «ما همانی که بودیم نیستیم». شما با جایگزینی «جنسیت» به جای «طبقات» به عنوان موتور حرکت تاریخ و بحث «رهبر عقیدتی» در واقع به زعم خود ایدئولوژی مجاهدین را که «التقاطی» بود به مدد انقلاب ایدئولوژیک از هرگونه «شرک» و دوگانگی و … پاک کردید.
شما هم «تحت اجبار اتوریته سازمانی» به همان ترتیب عمل کردید. مگر حنیف یا همراهان او ایدئولوژی مجاهدین را «حنیفیسم» میخواندند که مهدی ابریشمچی در مورد ایدئولوژی کنونی مجاهدین از «رجویسم» نام میبرد؟
«واقعیت این است که در سازمان مجاهدین اندیشه مسعود است که به لحاظ ایدئولوژیک راهگشایی میکند و مرزهای عقیدتی را تعیین میکند. این هم اصلاً مطلب عجیب و غریبی نیست هر ایدئولوژی واضع و شارحی داشته است. برای تمام مارکسیستها هم اسم یک شخص روی ایدئولوژی آنها است. بعد هم لنینیسم و مائوئیسم و غیره…» (سخنرانی مهدی ابریشمچی درباره انقلاب ایدئولوژیک ، انتشارات طالقانی آبان ۱۳۶۴.)
شما به یک نکتهی اساسی توجه نمیکردید و آن این واقعیت است که ما وارد دورهای میشدیم که «لنینیسم»، «استالینیسم»، «مائوییسم»، «تروتسکیسم» و همهی ایسمهای دیگر با بحران مواجه بودند و امروز تقریباً شبحی از آنها باقی مانده است. اردوگاه «سوسیالیسم واقعاً موجود» هم از بین رفته است. شما به سمت تجربهای میرفتید که شکست خورده است.
شما در صفحهی ۷۵ تحلیل بیانیه اپورتونیستی چپ نما در نقد چگونگی آماده کردن افراد برای پذیرش تغییرات توسط شهرام میگویید:
«خرد کردن شخصیت و اعتماد به نفس افراد به منظور هرچه بیشتر منفعلکردن و تغییر پذیرکردن آنها:
حملات شدید و موهن بر سر نقائص خصلتی (داشته و ناداشته) به افراد آنهم تحت مارکها و برچسبهای دهان پرکنی که از موضع یک تشکیلات «با سالها سابقه در امور تربیتی و خصلتی» قدرت مقاومت و برخورد فعال با مسائل و از جمله مسائل ایدئولوژی را از هرکس سلب میکند و نهایتاً او را به صورت آلت بلاارادهای در چنگال پرچمداران و سردمداران جریان اپورتونیستی میگذارد.»
تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستهای چپ نما- انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۱۳۵۸
آنچه که شما به عنوان شیوه «اپورتونیست»ها برای «خرد کردن شخصیت و اعتماد به نفس افراد» مینامید و هدف آنها از انجام این کار را ایجاد شرایط روحی و روانی برای «تغییرپذیرکردن» افراد توصیف میکنید بخش کوچک سیاستی است که شما در ابعاد وسیع و باورنکردنی در مجاهدین اعمال کردهاید.
از شهادت کسانی که در سالهای گذشته از شما جدا شدهاند میگذرم، اما گزارش درونی حسیننژاد که توسط شما انتشار یافته به خوبی نشانگر این وجه از شخصیت شماست. توجه کنید چگونه فرد را در نشست جمعی له و لورده میکردید تا «به صورت آلت بلاارادهای در چنگال» شما و «سردمداران جریان» انقلاب ایدئولوژیک قرار گیرد.
حسیننژاد[مترجم ارشد عربی مسعود رجوی] خطاب به مسئولش مهدی ابریشمچی پس از له و لورده شدن مینویسد:
«تا این که به این نشستهای خودمان با رهبری رسیدم و به یمن پرداختها و لطف رهبری در آنجا به من رذل کثیف که به هیچوجه شایسته آن نبودم به نشست دیگ راه یافتم و در اثر پرداخت عظیم بچهها از منجلاب مرگ و نابودی ابدی نجات یافتم در حالیکه خودم را مستحق هرگونه مجازاتی حتی اعدام میدانم و این مدت حتی اگر اعدام میشدم حقم بود ولی من طلبکار بودم که به من ناسزا میگویند یا توهین میکنند در صورتیکه تمام این کارهای من نتیجه عطوفتها و نگرفتن یقهام توسط دیگران و مدارای مسئولین و بچهها با من بود. تمام این سالیان آنها برخوردهای مرا که همگی ناشی از اوضاع جیمیام [جنسی] بود که گوشههایی از آن را تا آنجا که یادم بود و گنجایش زمان و فرصت اجازه میدهد نوشتم تحمل کردند و من از تمام این تحملها و گذشتها و چشمپوشیها سوءاستفاده کرده و طلبکار هم بودم که یعنی چرا حتی میفهمند؟! فکر میکنم بچهها آن غلام را دیشب اعدام و تیرباران کردند و کمی زنده گذاشتند ماند تا به حضور رهبری برسم تا او بطور کامل حساب مرا برسد. اما در حضور رهبری و حوض خواهم خواست او خودش دستور اعدام واقعی و تمام عیار مرا بدهد که حقم است .»
شما با توجه به تجربیات موفق تقی شهرام «حملات شدید و موهن» خود را در ابعادی بسیار بزرگتر و هولناکتر و مخربتر «بر سر نقائص خصلتی (داشته و ناداشته) افراد آنهم تحت مارکها و برچسبهای دهان پرکن از موضع یک تشکیلات «با سالها سابقه در امور تربیتی و خصلتی» سازماندهی میکردید و با شناختی که از گذشته به دست آورده بودید مطمئن بودید که در محیط بستهی عراق و اشرف «قدرت مقاومت و برخورد فعال با مسائل» را «از هرکس سلب میکنند».
شما همچنین در صفحهی ۱۷۱ کتاب تحلیل بیانیه اپورتونیستی چپنما به وجه دیگری از «خرد کردن شخصیت» افراد پرداخته و مینویسید:
«الف- سرکوب ایدئولوژیک افراد از طریق خردکردن شخصیت آنها با استفاده از همه نوع برچسب و مارک تحت عنوان «انتقاد»
انتقاد و انتقاد از خود وسیله قوام تشکیلاتی و پایداری ایدئولوژیک همه احزاب و سازمانهای انقلابی است. به این وسیله حزب یا سازمان از اشتباه و خطا مصون میماند و یاهر چه زودتر تصحیح میشود. اعضای آن از گرایشات نادرست و انحرافی تزکیه میشوند و راه تعالی روانی و تکامل شخصیت آنها هموار میگردد. »
همهی ما میدانیم که پس از انقلاب ایدئولوژیک شما «کشف» کردید که «راه تعالی روانی و تکامل شخصیت» افراد تنها از طریق اعتراف در نشستها و گزارشات روزانه در مورد تناقضات جنسیشان «هموار» میشود و به این وسیله افراد را از «گرایشات نادرست و انحرافی» تزکیه میکردید. در این جا تنها فروپاشی روانی فرد هدف بود و نه «تزکیه» او.
«راه تعالی روانی و تکامل شخصیت» فرد که شما کشف کردهاید به نشستهای طعمه به تعریف شما روز قیامت و حسابرسی بود راه میبرد که در ادامه به آن خواهم پرداخت. در این نشستها تک به تک مجاهدین باید پاسخ میدادند که چرا شما را نتوانستند به تهران ببرند. آنها بایستی میپذیرفتند که خودخواهیها، گرایشات جنسی، کمکاریها و طی نکردن مراحل «انقلاب مریم» و از سرنگذراندن بندهای انقلاب باعث شده که «مریم» به تهران نرسد.
تقی شهرام «باسازی خصلتی» را به سمت «مبارزه ایدئولوژیک» تغییر جهت داد و سپس مدعی تغییر کل ایدئولوژی مجاهدین و رها شدن از سلطهی «التقاط» که از ابتدا ایدئولوژی مجاهدین با آن درگیر بود شد. شما در این باره نوشتهاید:
«تغییر سمت دادن تدریجی از بازسازی خصلتی (که به نظر میرسد قبل از هر کس برای سردمداران جریان اپورتونیستی ضروری بوده) به جانب مباحث فلسفی، که ضمناً همگام با مستحکم کردن سلطه اپورتونیستی بر کل سازمان میباشد.» (تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستی چپنما صفحهی ۵۲ )
البته همانگونه که «سردمداران جریان اپورتونیستی» خود را ملزم به «بازسازی خصلتی» نمیدیدند و شما به درستی روی آن تأکید کردهاید، خود شما هم در جریان انقلاب ایدئولوژیک و پس از آن خود را فارغ از «بازسازی خصلتی» دیدید و همه مراحل انقلاب ایدئولوژیک را شامل دیگران دانستید و نه خود.
در کتاب تحلیل بیانیه اپورتونیستی صفحهی ۱۷۲ به قلم شما و در توصیف چگونگی عملکرد «اپورتونیست» ها آمده است:
«زمانی که اپورتونیستها در بحثهای ایدئولوژیک قادر به پاسخگویی به مسائل نبودند به عناوین مختلف از جمله این که ما روشنفکر نیستیم و بحثهای فلسفی نمیکنیم و در ضمن با تکیه بر نقاط ضعف واقعی یا غیرواقعی فرد سعی میکردند او را به موضع دفاعی کشانده و با خردکردن وی، او را وادار به پذیرش کنند و معمولاً این عناصر را که حاضر نبودند زیر بار آنها بروند با انواع اتهامات و مارکها میکوبیدند و مسئولیتهایشان را میگرفتند…»
شما چند نفر از اعضای دفتر سیاسی و شورای مرکزی سازمان را با «تکیه بر نقاط ضعف واقعی یا غیرواقعی» شان «به موضع دفاعی کشانده» و با «خرد کردن» شخصیتشان، آنها را «وادار به پذیرش» مسائل کردید؟ آیا این گونه نبود کسانی که «حاضر نبودند زیربار آنها بروند با انواع اتهامات و مارکها» میکوبیدید و مسئولیتهایشان را میگرفتید…؟
آیا روا بود که علی زرکش جانشین موسی خیابانی و نفر دوم سازمان و فرمانده سیاسی و نظامی مجاهدین همهی مسئولیتهایش را از دست بدهد و با ردهی تشکیلاتی هوادار در اشرف مشغول آبدادن گلها شود؟ [در یک محاکمه صحرایی در اورسورواز در حضور مسعود رجوی او را به مرگ محکوم کردند و او از فرط ناراحتی و استیصال انگشتش را قطع کرد. رجوی او را مورد عفو قرار داد و تحتالحفظ به بغداد منتقل کرد و عاقبت در عملیات فروغ جاویدان کشته شد.]
آیا صدها نمونه در ارتش آزادیبخش و مجاهدین طی سالها گذشته نمیتوان آورد که شما برای تحت فشار گذاشتن افراد «مسئولیت»هایشان را گرفته و آنها را به پایینترین سطوح تشکیلاتی تنزل میدادید و برعکس افرادی را در یک اقدام عجیب و غیرمعمول به بالاترین سطوح سازمان ارتقا میدادید؟ آیا این افراد با «انواع اتهامات و مارکها» کوبیده نمیشدند؟ آیا شما از ردهی تشکیلاتی به عنوان یک اهرم فشار روی افراد استفاده نمیکردید؟ آیا کسی در مجاهدین از بالاترین مسئولین هست که بارها ردهی تشکیلاتیاش را از دست نداده باشد؟
در روابطی که تقی شهرام اداره میکرد، از آگاه شدن افراد هراس داشتند، چون آگاهی را مترادف با تولید دردسر و «زحمت» میدانستند.
در صفحهی ۱۷۶ تحلیل آموزشی بیانیه آوردهاید: «خود مسئول هم میگفت که این فرد سوادش نباید زیاد شود، چونکه باعث زحمت ما میشود.»
لازم به توضیح نیست که شما جلوگیری از آگاهی افراد را در ابعادی بسیار وسیعتر دنبال کردید و در این رابطه مو به مو از تقی شهرام و دیدگاههایش الگوبرداری کردید و این درست برخلاف سنت «حنیف» بود. شما حتی خواندن قرآن در مناسبات را تلویحاً ممنوع کردید. چرا که معتقد بودید هر کسی که میخواهد قران بخواند و آن را تفسیر کند یعنی اینکه میخواهد نقش شما را ایفا کند. مطالعه و کتاب خواندن که جای خود داشت و باعث تمسخر شدید فرد میشد و به خاطر آن تحت فشار قرار میگرفت. شما تا آنجا پیش رفتید که گفتید «هرزه گردی سیاسی مرز سرخ است». یعنی هیچکس نبایستی در مورد موضوعات سیاسی فکر کند. دسترسی به مقالات و تحلیلهای گروههای سیاسی اساساً غیرممکن بود. شما پیشتر در مورد لزوم «حصارهای تشکیلاتی» مجاهدین گفته بودید:
«حمله به «مرکزیت» مجاهدین از جانب بسیاری از مدعیان، اساساً بدین جهت صورت گرفته، که این مرکزیت و کلاً تشکیلات منضبط، و به اصطلاح «حصارهای تشکیلاتی» محکم مجاهدین مانع از این شده، که این مدعیان بتوانند عناصر رزمنده و صدیق و جوانهای خالیالذهن و کم تجربه مسلمان را، تحت تأثیر تبلیغات و افکار ارتجاعی و مسموم خود قرار داده، و برای خود به اصطلاح تشکیلات و دارودسته راه بیاندازند. اینها غالباً با این سفسطه که «در بین مجاهدین هرچه کادرهای بالاتر بگویند حرف همانست، و کادرهای پایینتر باید چشم بسته از کادرهای بالاتر اطاعت کنند». و یا این که «سیستم تشکیلاتی مجاهدین مانع رشد افراد میشود»، از وضعیت تشکیلاتی مجاهدین نالیدهاند. … از نظر اینها مجاهدین میبایست جوانهای پاک و انقلابی را، بدون هیچگونه ملاک و معیار «تشخیص و تربیت ایدئولوژیک» به حضرات تقدیم میکردند، تا آنها این استعدادها و انرژیها را هدر داده و ضایع میکردند، و اسم چنین حرکتی را نیز رشد میگذاشتند.»
بررسی امکان انحراف مرکزیت دموکراتیک یا تفاوت شک علمی و غیرعلمی در امر تشکیلات، تیر ۱۳۵۸ ص ۸ و ۹
آقای رجوی پس از گذشت نزدیک به ۴۰ سال، «جوانهای خالیالذهن و کمتجربه مسلمان» مبدل به پدربزرگها و مادربزرگهایی شدهاند که نزدیک به ۴ دهه از صبح تا شام در اختیار شما بودهاند و شما از این امکان برخوردار بودهاید که هرچه میخواهید در «ذهن» آنها جا دهید با این حال همچنان بیشتر از قبل، از «تبلیغات و افکار ارتجاعی و مسموم» هراس دارید. و هر روز که میگذرد «حصار»ها را تنگتر میکنید.
شما در تبلیغاتتان ارتش آزادیبخش را «باسوادترین» ارتش دنیا معرفی میکردید. البته که این واقعیت نداشت. رزمندهای که کامپیوتر ندیده، اینترنت نمیداند چیست و کار با تلفن دستی را نمیداند از چه سوادی برخوردار است؟ هرکس هم اگر از علم و دانشی برخوردار بود مربوط به پیش از پیوستن به ارتش بود. یا اگر با پدیدههای فوق آشنا شده بود در سفر به خارج از کشور بود. وقتی افراد از شما جدا میشوند واقعاً چیزی نیاموختهاند. شما حتی از سوادآموزی به افراد بیسواد هم امتناع میکردید.
برای نمونه ۵ نفر از رزمندگان ارتش سواد خواندن و نوشتن نداشتند. تا پیش از سقوط دولت عراق سه نفر از آنها سابقهی ۱۵ سال حضور در ارتش آزادیبخش را داشتند. گزارشهای تشکیلاتیشان را دیگران برایشان مینوشتند و آنها انگشت میزدند. شما طی ۱۵ سال به آنها سواد نیاموختید. یکی از دوستان نزدیکم پس از دوران فروپاشی عراق به اصرار و پیشنهاد خودش برای آنها کلاس درس گذاشت. شما هم به این دلیل پذیرفتید که سرشان گرم شود مبادا در شرایط جدید از تشکیلات جدا شوند. البته دونفرشان به ایران بازگشتند.
شما در صفحهی ۱۸۷ تحلیل آموزشی بیانیه در مورد نحوهی برخورد با افراد ناراضی در دوران تقی شهرام مینویسید:
«ب- گرفتن مسئولیتهای افراد مقاوم، خلع سلاح و قطع ارتباط آنها با یکدیگر، فرستادنشان به کارگری، مضافاً برعدم احساس کمترین مسئولیت ایمنی در برابر آنها:
تسلیم شدگان مورد لطف و محبت قرار گرفته و مسئولیتهای بالاتری احراز میکردند در حالی که افراد مقاومت با صرف نظر از صلاحیت و سابقه کارشان، به روزگار بدی دچار میشدند، مگر این که در میانهی راه مقاومت، آنها میشکستند و تسلیم میشدند.
در این باره یکی از برادران مینویسد:
نکته قابل توجه این که برخلاف کسی که در مواضع باقی میماند، کسی که مواضعش را تغییر میداد، نحوهی برخورد با او کیفیتاً تفاوت میکرد. همان کسی که در موضع (ایدئولوژیک) قبلی بصورت آدم مسئلهداری تلقی میشد که حتی مواضع مبارزاتیاش نیز قابل تردید بود، بعداً بصورت عنصر انقلابی قابل اعتماد و مسئله حل کن (نمونه فرد B پس از مارکسیست شدن) در میآمد. »
آیا کسانی که در روابط مجاهدین بودهاند وضعیت مهدی افتخاری از اعضای سابق دفتر سیاسی و فرماندهان نظامی مجاهدین را فراموش میکنند؟ آیا تردیدی در این بود که او به هر دلیل تحلیل و رویکرد شما را نمیپذیرفت و به همین دلیل مستحق مجازات شناخته شد؟ آیا کسانی که در میانهی راه شکستند و تسلیم شدند مسئولیت دوباره نیافتند؟ آیا «همان کسی که در موضع قبلی بصورت آدم مسئلهداری تلقی میشد که حتی مواضع مبارزاتیاش نیز قابل تردید بود، بعداً بصورت عنصر انقلابی قابل اعتماد و مسئله حل کن» شناخته نمیشد؟ حجم عظیمی از نمونهها را میتوان برای اثبات این موضوع ارائه کرد.
شما به چشم دیدید که نزدیکترین افراد به تقی شهرام هنگامی که سلطهی او بر تشکیلات پایان یافت و بندهای قدرت و تسلط او بر روابط شل شد از وی روی برتافتند و در مقابلاش ایستادند چرا همان تجربه را تکرار میکنید؟ چرا همان راه را میروید؟ اگر خیر و صلاحی در آن بود که نصیب تقی شهرام و آن راه میشد.
شما در صفحهی ۱۷۲ در مورد استفاده از انتقاد به عنوان وسیلهی سرکوب میگویید:
«بعد از تسلط اپورتونیستها بر سازمان مسئله انتقاد از افراد به صورت یک وسیله سرکوب درآمده بود و به محض این که از کسی خوششان نمیآمد دهها مارک به او میزدند….»
آیا آنهایی که تجربه کار تشکیلاتی با مجاهدین به ویژه هرچه جلوتر آمدیم را دارند چنین تجربهای را از سرنگذراندهاند؟ آیا شما وقتی «از کسی خوشتان نمیآید دهها مارک به او نمیزنید»؟ آیا «انتقاد از افراد به صورت یک وسیله سرکوب» در نیامده است؟ آیا این مسئله در ابعادی بسیار بزرگتر و مخربتر از دوران سلطهی تقیشهرام بر مجاهدین اعمال نمیشود؟
و سپس تأکید میکنید:
«بطور عام برای مارکسیست کردن افراد بحثهایی شروع میکردند و وقتی طرف مقاومت میکرد انگشت روی مسائل خصلتی او میگذاشتند و سعی میکردند او را به این نتیجه برسانند که مسائل خصلتی او ریشه ایدئولوژیک دارد.»
شما «بطور عام» برای مجبور کردن افراد به پذیرش انقلاب ایدئولوژیک از چه شیوهای استفاده میکردید؟ اگر او مقاومت میکرد چه راهبردی را در پیش میگرفتید؟ مگر نه این که «انگشت روی مسائل جنسی» او میگذاشتید؟ مگر نه این که مورد فوق بسیار تحقیرآمیزتر و خردکنندهتر از «مسائل خصلتی» است؟ مگر نه آنکه شما همهی ضعفها و حتی نپذیرفتن خط و تحلیلهایتان را به «مسائل جنسی» افراد ربط میدادید؟
شما در «تحلیل آموزشی بیانیه» جا به جا به «استفاده فرصتطلبانه از سنت انقلابی انتقاد و انتقاد از خود» توسط اپورتونیستها اشاره میکنید
کلاهتان را قاضی کنید آیا شما از «سنت انقلابی انتقاد و انتقاد از خود»، «استفاده فرصتطلبانه» نکردهاید؟
شما در صفحهی ۱۷۴ توضیح میدهید چنانچه «به هر دلیل اگر افراد نمیخواستند با «اپورتونیستها» همکاری کنند» مورد حمله قرار گرفته و مثلاً وحید افراخته میگفت: «تو از سازمان انرژی بردهای و باید انرژی پس بدهی»
آیا این استدلال همان چیزی نیست که شما در طول سالهای گذشته در ارتباط با هرکسی که قصد جدایی و عدم همکاری داشته به کار بردهاید؟ آیا افراد با این حکم مجبور به انجام کارهای زیادی برخلاف میلشان نشدهاند؟
در ادامه شما در مورد نحوهی جدایی افراد از «اپورتونیست»ها از قول یکی از مجاهدین آوردهاید:
«طبق معمول افراد بایستی در موضع ضعف و انتقاد از خود قرار گرفته و آن وقت تصفیه میشدند یعنی در عین تصفیه شدن بدهکار هم باشند ولی من در شرایطی جدا میشدم که طلبکار هم بودم و به آنها مارک (انحراف) میزدم و این برای آنها غیر قابل تحمل بود.»
آیا این رهنمودی نیست که شما در طول سالهای گذشته به بیرحمانهترین شکلی به مورد اجرا گذاشتهاید؟ آیا بحث بدهکار و طلبکار که این همه از سوی شما روی آن تأکید شده و میشود از شیوههای به کارگرفته شدهی تقی شهرام الگوبرداری نشده است؟
آیا امکان این هست که کسی از سازمان به صورت «طلبکار» جدا شود؟ شما مو به مو در ابعادی کلانتر و مخربتر و زشتتر سیاستهای «اپورتونیست»ها را فعالانه پیمیگیرید. شما افراد را مجبور میکردید که هنگام جدایی حتی بنویسند که «سگ ارتش آزادیبخش» هستند. شما افراد را مجبور میکردید گواهی کنند که «نفوذی وزارت اطلاعات» هستند.
شما بعد از سال ۷۰ تأکید میکردید فرد نبایستی از داخل روابط ارتش آزادیبخش به خارج برود. برای تحقیر بایستی پروسهی گذر از اردوگاه «رمادی» را طی کند تا گفته شود از «رمادی» به خارج رفته است. بیرحمی را به آنجا رساندید که مادر شهید را که در عملیاتهای ارتش آزادیبخش زخمی شده بود و عکس و مصاحبههایش زینتبخش تبلیغات شما بود همراه با دو دختر جوانش در بدترین وضعیت ممکن با پسری که مشکلات شدید روانی داشت به «رمادی» فرستادید. بعدها این سیاست را به شکل فاجعهآمیزتری با اعزام اجباری افراد به ایران و یا زندان ابوغریب دنبال کردید.
شما در صفحهی ۱۷۹ تحلیل بیانیه آموزشی اتهامات وارده از سوی «اپورتونیستها» به فعالانی که خواهان جدایی بودند، را ذکر کردهاید:
«… آری ایدئولوژی نوین سازمان، برای ما راهگشای عمل است و برای تو هم منافع خود را به ارمغان آورده است. تو با قراردادن خودت در برابر ایدئولوژی نوین سازمان میخواهی وازدگی و کنار کشیدن خودت را توجیه کنی و به زندگیات بپردازی و همچون «بهیمه» المربوطه که «همها علفها» [کلام علیابنابی طالب همچون چارپایان مشغول چریدن] سرت را پایین بیندازی وبه خوردن مشغول شوی»
توجه کنید آنها نیز همچون شما از «ایدئولوژی نوین» میگویند که «راهگشای عمل است». شما هم همچون آنها کلیه کسانی که حاضر نیستند به «انقلاب ایدئولوژیک» تان گردن بگذارند را «چارپایانی» معرفی میکنید که سرشان پایین است و مشغول چریدن. همه را به وادادگی و پرداختن به زندگی و … متهم میکنید.
شما در صفحهی ۱۸۰ تحلیل بیانیه آموزشی در مورد «مظاهر اعلای اصلاح و تکامل» میگفتید:
«به راستی هرگونه ایستادگی در برابر اپورتونیستها که گویا مظاهر اعلای اصلاح و تکامل! بودند، نه تنها انسان را از مبارز بودن، انقلابی بودن بلکه حتی از انسان بودن نیز خلع و به «چارپایانی بسته شده» تبدیل مینمود و در ردهی ضدانقلابیون و خائنین شماره دار (شماره ۱- ۲- ۳ …)، شایسته هر نوع تخفیف و تحقیر و شکنجه و کشتار میکرد.»
آیا شما خودتان و «گوهران بیبدیل» را «مظاهر اعلای اصلاح و تکامل» نمیدانید؟ آیا کسانی که تحت هر عنوان از شما جدا میشوند «مبارز» و «انقلابی» خوانده میشوند؟ آیا شما آنها را «خائن» و «ضدانقلاب» قلمداد نمیکنید؟ آیا در همان روابط درون اشرف این افراد «شایستهی هر نوع تخفیف و تحقیر» نمیشوند؟ آیا آنها در نظر شما از مقام «انسانیت» هم «خلع» نمیشوند؟
آیا این تشابهات اتفاقی است یا مو به مو بر اساس تجربیات از سرگذرانده شده در دوران رهبری تقی شهرام بر سازمان مجاهدین الگوبرداری شده است؟
شما در صفحهی ۱۸۱ تحلیل آموزشی بیانیه میگویید:
«برآن بودند که با یک مارک خرده بورژوا و خائن، حقانیتشان را بر گردهی تاریخ نیز تحمیل کنند. چرا که بزعم اینان، آنکه اپورتونیست نبود یا نمیتوانست بشود، هیچ نبود و حتی در انسانیتش هم میشد شک کرد، والا چنین رفتارهای غیرانسانی با مجاهدین نمیکردند.»
آیا شما با یک مارک «نرینه وحشی» و «مادینه مهرطلب» دارای جیم و … «حقانیت»تان را «بر گردهی تاریخ تحمیل» نمیکنید؟ آیا اگر کسی به هر دلیل کشف و «انقلاب ایدئولوژیک» شما را نپذیرد «هیچ» حساب میکنید؟
شما در صفحهی ۱۸۶ تحلیل آموزشی بیانیه به نقل از شاهدان آن دوران آوردهاید:
«سیستم انتقادی بصورتی درآمده بود که اگر مثلاً کاری را انجام نمیدادی ریشه محافظه کاری از آن بیرون میآمد و اگر آن کار را انجام میدادی میگفتند این کار را برای این کرده است که نگویند محافظه کار هستی. »
آیا این دقیقاً همان سیاستی نیست که شما خود به گستردهترین شکل اجرا میکردید؟ من شواهد بسیار زیادی در این مورد دارم. مگر نه آنکه اگر فرد در اثر فشارها در خود میرفت میگفتید بریده و واداده و ولش نمیکردید اگر سعی میکرد با نشاط و روحیه به کار و مسئولیتاش ادامه دهد میگفتید او خطرناک است چرا که میخواهد خودش را اثبات کند و در مقابل رهبری بایستد.
شما در صفحهی ۱۷۹ تحلیل آموزشی بیانیه در مورد نقد رفتار اپورتونیستها مبنی بر ربط دادن خصوصیات روانی و بیولوژیکی افراد به ایدئولوژیشان مینویسید:
«خلاصه هر ضعف و نقص ناداشته و داشته افراد مقاوم فیالفور به ایدئولوژی سازمان تحویل میشد. کار این تأویل و تحویلها چنان بالا گرفته بود که حتی خصوصیات روانی و بیولوژیکی افراد را نیز در بر میگرفت. »
مگر نه این که خود شما مدعی شدید افرادی که انقلاب ایدئولوژیک کردهاند بیماریهای صعبالعلاجشان بهبود یافته؟ مگر شما نگفتید که که پزشکان مجاهدین حاضرند در این مورد شهادت علمی دهند؟ مگر در اشرف پزشکان شما بسیاری از بیماریهای افراد را به «انقلاب نکردن» یا رد نشدن از «بند»های انقلاب مریم ربط نمیدادند؟ مگر شما همان خط را به شکل تکاملیافتهتری ادامه ندادید؟
شما با اشاره به صفحهی ۸ مقدمه «بیانیه پرچم» که در آن تقی شهرام به توصیف تحول ایدئولوژیک و «مبارزه بیامان ایدئولوژیک» پرداخته اشاره کردید:
« این بررسی نشان میدهد که چگونه ما با قدمهای کوچک خود، با تجربه محدود سیاسی – تشکیلاتی روزمره خود در پراتیک انقلابی جامعهمان، تنها به این دلیل که حاضر بودیم هرلحظه، اساسیترین منافع خلق را بر گرایشات عاطفی و منافع محدود فردی و گروهی ترجیح داده با صداقت انقلابی بدان پاسخ گوییم و به این حقیقت عظیم و جهانی رهنمون شویم. البته این حقیقت برای ما آسان بدست نیامده است، ما نه در اثر مطالعه این کتاب یا آن جزوه، نه در اثر توصیههای این فرد، یا گرایش آن فرد و نه تحت تآثیر احساسات و عواطف، بلکه با عبور از کوره گدازان ده سال کار انقلابی، با فدا کردن بهترین جوانان رزمندهای که با نثار خون خویش راه رهایی خلق را روشن ساختند و با عبور از راههای پر پیچ و خم ده سال مبارزه بیامان ایدئولوژیک در داخل تشکیلات به این نقطه رسیدهایم…» (صفحات ۱۹۸ و ۱۹۹ تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستی چپ نما.)
و سپس اظهار داشتید:
«اما اگر بخواهیم عملاً در صحت و سقم این عبارتپردازی مشتاقانه نسبت به حق و حقیقت و صداقت تحقیق کنیم آن وقت رفقا به موجودات جدیدی تبدیل میشوند. کافی است به روشهای نوشاندن این جام حقیقت و جرعه صداقت به دیگران، در داخل سازمان مجاهدین خلق ایران نگاه سریعی بیندازیم. نگاهی که لاجرم نشئه بدمستیهای اپورتونیستی را از کله آقایان خواهد پراند و چهره کریه اپورتونیسم را با تمام دروغپردازیهای وقیحانهاش آشکار خواهد نمود.»
در بیانیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران به مناسب ازدواج مریم و مسعود رجوی آمده است:
«بیمبالغه میتوان گفت صفوف پولادین مجاهدین با عبور از کورهی گدازان انقلاب درونی اخیر، که ذوب کنندهی اغلب زنگارهای طبقاتی و گرایشات شرکآمیز غیرتکاملی است، اکنون صدها بار پاکیزهتر و آبدیدهتر شده و در پرتو رهبری «مسعود و مریم» تزکیهی آن برای سالیان آینده تضمین گردیده است. »
چنانچه شما به درستی در مورد ادعاهای تقی شهرام و «اپورتونیست»ها گفته بودید: «کافی است به روشهای نوشاندن این جام حقیقت و جرعه صداقت به دیگران، در داخل سازمان مجاهدین خلق ایران نگاه سریعی بیندازیم» حالا باید گفت: نگاهی هم بایستی به «جام حقیقت و جرعه صداقت»ی که شما به دیگران دادید نگاهی انداخت و دید آیا « کورهی گدازان انقلاب درونی مجاهدین» آنگونه که ادعا شده بود «ذوب کنندهی اغلب زنگارهای طبقاتی و گرایشات شرکآمیز غیرتکاملی» بود؟
شما در صفحهی ۲۱۴ تحلیل آموزشی بیانیه از قول مائو و خطاب به «اپورتونیستهای دروغپرداز» میگویید:
«کسب پیروزی در این جهان بدون موضعگیری صادقانه غیرممکن است»
آیا شما به این اصل پایبند هستید. میدانم در «اشرف» به مسئولان مجاهدین رسماً گفته میشد از هر شیوه و طریقی که میتوانید استفاده کنید تا فرد یک روز بیشتر در روابط و تشکیلات بماند.
خود شما بهتر میدانید در روابط کنونی مجاهدین لایه به لایهی تشکیلاتی به هم دروغ میگویند. افراد حتی به خودشان هم دروغ میگویند و آنرا تئوریزه میکنند.
شما از صفحهی ۱۹۵ به بعد یک بخش از تحلیل آموزشی بیانیه را به مذموم بودن استفاده بی حد و مرز از دروغ اختصاص دادهاید. عنوان این بخش عبارت است از:
«ج- استفاده بی حد و مرز از دروغ و ریا به منظور پیشبردن جریان اپورتونیستی تغییر ایدئولوژی» و سپس با ارائه چندین نمونه به ناپسندی شیوههای به کار برده شده از سوی آنها اشاره کردهاید. این در حالی است که خود شما در سالهای بعد و به منظور پیشبرد «انقلاب ایدئولوژیک»، و حل مشکلات تشکیلاتی و جذب نیرو و … هیچ قبحی برای استفاده از دروغ و ریا قائل نشدید و استفاده از این ابزارها به شیوهی معمول و سبک کار شما تبدیل شد.
شما در صفحهی ۲۲۰ تحلیل آموزشی بیانیه یک بخش را به موضوع «د- جاسوسی، تهدید، شکنجه و کشتار به منزله آخرین کلام در پروسه تکاملی اصلاح و آموزش و اقناع اپورتونیستی به منظور «سرکوب» مجاهدین مقاوم » اختصاص دادهاید.
آیا در روابط مجاهدین همهی افراد به امر جاسوسی و گزارشنویسی از یکدیگر مشغول نبودند؟ آیا از کسی پذیرفته میشد که در مورد دوستان و رفقایش گزارش نویسی نکند و کوچکترین تحرکات آنها را به سازمان اطلاع ندهد؟ آیا برای کوچکترین غفلتی در این زمینه افراد مورد مؤاخذه قرار نمیگرفتند؟
شما در ادامه همین بخش در صفحهی ۲۲۱ آوردهاید:
«… از این پس اپورتونیسم به دنبال قدرت، به دنبال همان مصالح و منافع تنگنظرانه عملی ( که رهبری اصیل مجاهدین را بدان متصف مینمود) گام به گام در مسیر شهوت و جنون رهبری خود بعضی از تجارب فاشیستی را مجدداً میآزماید و آنها را در داخل سازمان مجاهدین و بر سر اعضای مقاوم آن منتهی از موضعی به ظاهر چپ، تکرار میکند. اپورتونیستها افرادی را که از نظر ایدئولوژیک کاملاً به تسلیمشان مطمئن نبودند یا آنهایی را که در برابرشان مقاومت کرده بودند، تحت کنترل میگرفتند یا برای آنها جاسوس میگماشتند. حسبالمعمول در این کنترلها ایمنی افراد مغضوب تحت نظر به هیچ وجه رعایت نمیشد. »
آیا آنچه که شما به درستی از آن به عنوان آزمایش مجدد «تجارب فاشیستی» نام میبرید توسط خود شما به شکل وسیعتر و مخوفتر و مخربتری اجرا نشد؟ آیا شما برای کنترل افراد «جاسوس» نمیگماشتید؟
به یادتان میآورم که شما تهدیدات اپورتونیستها به علی خدایی صفت را بصورت درشتنویسی به شکل زیر در تحلیل آموزشی صفحات ۲۳۳ و ۲۳۴آوردهاید:
«تو فقط دو راه داری، یا باید اصلاً کار سیاسی را کنار بگذاری بروی دنبال زندگی و درس و عشقت یا این که اگر میخواهی کار سیاسی بکنی باید در رابطه با سازمان باشد. غیر از این راهی نداری و بار دیگر هم، با این زبان با هم صحبت نمیکنیم. با زبان دیگری با هم صحبت خواهیم کرد. … بعد گفت خلاصه حواست باشد. مبارزه زندگی ماست و ما به سادگی از این برخوردها نمیگذریم. بچههای سازمان کلی خون دادهاند تا سازمان به اینجا رسیده…»
از خود شما میپرسم در آن سالهایی که افراد اجازه جدایی از شما را داشتند چند بار مشابه همین استدلالها را از شما شنیدند؟ آیا خود شما مواردی را که به صورت تهدیدات زشت مطرح کردهاید به کار نبردهاید؟ آیا صداقت حکم نمیکند در اعمال خود بازنگری کنید؟
تقی شهرام وقتی در تابستان ۵۵ دستور قتل محمد یقینی را میداد، توجیهاش این بود که او به خارج از کشور میرود و در آنجا زبان در آورده و علیه ما به جوسازی میپردازد. برای جلوگیری از این امر جز قتل و خاموشی ابدی او راه دیگری به نظرش نمیرسید. محمد یقینی سالها در خارج از کشور زندگی کرده بود، با تشکیلات خارج از کشور مجاهدین آشنا بود و میتوانست تأثیرگذار باشد.
شما در جریان نشستهای «طعمه» یکی از اعضای مجاهدین را که از دو پا فلج بود سوژهی نشست کردید. او خواهان خروج از مناسبات و اعزام به خارج از کشور بود. و شما تأکید میکردید که «طعمه خارجه دوست نداریم». وقتی علیرغم همهی فشارها وی همچنان روی تصمیماش مبنی بر خروج از سازمان پافشاری کرد او را همراه با فحش و ناسزای افراد از نشست بیرون کرده و برای زهرهچشم گرفتن از بقیه در حالیکه هر دو دستتان را به کمر زده بودید گفتید: « فکر کرده بخاطر پاهایش به او رحم میکنم و او را میفرستم خارج اما کور خوانده است». البته هدف اصلی شما نه خود سوژه بلکه کسانی بودند که در نشست حضور داشته و شاهد ماجرا بودند. میخواستید به آنها تفهیم کنید که مبادا فکر خارج رفتن به سرشان بزند. شما بهتر از من میدانید چند نفر به خاطر آنکه با جداییشان از مجاهدین مخالفت شد در اشرف و … دست به خودکشی زدند.
تقی شهرام خودش فراری بود، عکسش دست هر مأمور راهنمایی و رانندگی هم بود. او دو شب در یک جا نمیماند. برای نوشتن بیانیه تغییر مواضع مجاهدین، بدون محافظ، بدون عسگر و لشکر، شبها در بالای یک مغازهی خیاطی بیتوته میکرد و زیر نور کم یک چراغ مشغول نوشتن میشد. موقعیت او با شما که هیچگاه شخصاً شرایط سخت دوران چریکی را از سر نگذراندهاید قابل قیاس نبود. به لحاظ زمانی هم او بیش از دو دهه از شما و تجربیات زمانه عقبتر بود. شما بازتاب و نتایج اقدامات او را هم داشتید.
با این حال شما هم از روی دست تقی شهرام نگاه کردید و در سالهای میانی دههی ۷۰ تحلیل کردید از این به بعد کسی نباید به خارج از کشور برود. راه حل را به تعبیر خودتان «رژیممال» کردن افراد یافتید. شما به گونهای دیگر سعی در حذف افراد داشتید. به لحاظ روحی و روانی آنها را میکشتید و تحقیر میکردید. توجیهتان این بود فردی که «رژیم مال» شده نمیتواند علیه سازمان حرفی بزند و یا شنوندهای بیابد. در حالی که دیدیم این برداشت شما اشتباه بود، رژیم دسته دسته آنهایی را که به خدمتاش در آمده بودند به خارج از کشور فرستاد، برایشان سایتهای رنگارنگ و امکانات متفاوت و متنوع تولید کرد و آنها با کینهای مضاعف به ضدیت با شما و مجاهدین پرداختند و از هیچ سیاهکاریای فروگذار نکردند. اتفاقاً مخاطب هم یافتند. آنها نزد شما چیزی نیاموخته بودند، فرهنگ رفتاری و گفتاری شما را گرفته، به لوش و لجن رژیم آمیخته و معجونی عجیب که نمونههایش را میتوانید در سایتهای ایران اینترلینک و … مشاهده کنید ساختهاند که از بوی تعفن نمیشود به آن نزدیک شد.
شما به سادگی میتوانستید این دسته افراد را تحویل کمیساریای عالی پناهندگان در بغداد دهید و از خود سلب مسئولیت کرده و بقیه را به دست سازمان ملل و ارادهی خود شخص بسپارید تا هرگونه میخواهند تصمیم بگیرند. صدام حسین در اریکهی قدرت بود. عراق جای امنی نبود. هیچ کس به میل خود حتی برای مبارزه به آنجا نمیرفت. افراد به خاطر اعتمادی که به شما داشتند زندگی و مبارزه در آن جهنم را پذیرفته بودند، حالا به هر دلیل میخواستند جدا شوند شما حق نداشتید آنها را به دست صدام حسین بسپارید و سر آخر به «جهنم» ایران بفرستید.
اما مشکل اصلی این بود که شما نمیخواستید پای افراد به خارج از کشور برسد. برای همین مسئولان مجاهدین اعلام میکردند که کمیساریای عالی پناهندگان در عراق اعلام کرده است که ما به هیچوجه اعضای مجاهدین را نمیپذیریم! من در پاسخ میگفتم نام افراد مورد نظرتان را بدهید تا من از همین جا در حضور خود شما با تلفن مسئلهی آنها را حل کنم.
تقی شهرام حاکمیت نداشت و نمیتوانست منتقدان و یا منکران و مخالفانش را به حبس و بازداشت و تحقیر در جمع و فشارهای اجتماعی و مرگ روحی و روانی و … محکوم کند. اما شما از این «نعمت» برخوردار بودید. او مجبور بود دستور حذف بدهد. اما شما به گونهای دیگر فرد را حذف میکردید.
خیلیها به سختترین وجه ممکن در همان اشرف تحقیر شدند و البته باقیماندند و دقمرگ شدند، شما از این امکان برخوردار بودید. خودتان میدانید بسیاری نوشته و گفتهاند نشستهایی که برای آنها تشکیل میشد و شلیک آبدهانها از تیرباران بدتر بود.
تازه افراد فوق همچون شریفواقفی و صمدیه لباف مدعی نبودند. حسابش را بکنید کسی در آنجا میبود و میخواست راه و روش دیگری را برود یا تبلیغ کند و نیرو جذب کند و شما را دچار انحراف بخواند چه بر سرش میآمد؟
تقی شهرام در نبود رضا رضایی و با در دست گرفتن اهرمهای قدرت با استفاده از شیوههای مختلف که بعدها شما به خوبی در جریان آنها قرار گرفتید توانست همردیف خودش مجید شریفواقفی را به سطح یک نیروی وابسته به سازمان تنزل دهد و اسلحهاش را نیز از او بستاند و هیچ حقی برای او قائل نباشد و عاقبت جانش را بگیرد. او میترسید مجید شریف واقفی با توانمندی که داشت دور از چشم او تشکیلاتی را در مقابل او راهاندازی کند چنانچه مجید مقدماتش را فراهم کرده بود و مشغول عضو گیری بود. برای کسی که به دنبال رهبری بلامنازع است چنین چیزی قابل قبول نبود.
آیا شما میپذیرفتید که کسی در ارتش آزادیبخش نه این که به دنبال تشکیل سازمانکار جدیدی باشد بلکه فقط بطور فردی ساز مخالف بزند؟
شما هم در نبود موسی خیابانی و با در دست گرفتن اهرمهای قدرت در «انقلاب ایدئولوژیک» توانستید همردیفهای سابق خودتان را به سطح یک هوادار تنزل دهید و یا در نشستهای بزرگ مجاهدین مورد تحقیر قرار دهید. شما حتی از این امکان استفاده کردید که افراد را پس از مرگ نیز تقلیل رده دهید و یا برعکس به آنها شأن و ردهی تشکیلاتی ببخشید.
برکناری علیزرکش و تقلیل ردهی او به یک هوادار بسیار به حذف شریفواقفی از مرکزیت مجاهدین و اعزام او به کارگری شباهت دارد. علی زرکش نویسنده متن بیانیه ۵۷۵ نفری شورای مرکزی مجاهدین در تأیید انقلاب ایدئولوژیک است و کسی که پیشنهاد دهنده و شریک تصمیم تاریخساز ازدواج شما و مریم است.
شما به صراحت در مورد او گفتید: »پیشنهاد را علی زرکش فرستاده بود و عقل خودم به این پیشنهاد راه نبرده بود.» (نشریه مجاهد شماره ۲۳۵ صفحه ۲۶ ششم تیر ۱۳۶۴)
شما قبلا در مورد علی زرکش نوشته بودید:
«برادر مجاهد علی زرکش مدارج خطیر انقلابی را در چارچوب سازمان مجاهدین خلق ایران یک به یک طی نموده و به عنوان یکی از ارزندهترین رهبران، از خلال تمامی این آزمایشات موفق و سرفراز بیرون آمده است.» (نشریه مجاهد شمارهی۱۴۷ بیست و پنجم فروردین ۱۳۶۲)
شریف واقفی هم کسی بود که نشریهی امنیتی سازمان را اداره میکرد، گروه الکترونیک سازمان زیر نظر او بود و به همراه بهرام آرام دو نفری بودند که تقی شهرام را به مرکزیت وارد کردند.
شما با وجود گذشت نزدیک به سه دهه توضیح ندادید فردی با ویژگیهایی که برای علی زرکش شمردهاید طی چه فرایندی و به چه دلیل ۵ ماه بعد از انقلاب ایدئولوژیک که وی یکی از پایههای آن بود از کلیهی مسئولیتهایش خلع شد و نامش تا لحظهی مرگ در هیچ یک از لیستهای مسئولین مجاهدین که انتشار یافته نیست و چرا پس از مرگ، عکس او به شکل بزرگ و ویژه در کنار مسئولان سازمان مجاهدین در لیستهای شهدا انتشار پیدا کرد؟
شما در پاسخ به نامهی سعید شاهسوندی در مورد زرکش نوشتهاید:
«برادرمان علی زرکش حی و حاضر است و به جای مطالب نادرستی که در باره او به هم بافتهای میتوانی بیایی و بنشینی و با او از نزدیک صحبت کنی. آنوقت خواهی دید مدتی هم که در اینجا از دید بعضیها مخفی بود، بخاطر این بود که دشمن در باره تغییر موضع او بر ما پیشدستی نکند. … به هر حال راجع به اصل قضیه هم خود علی حی و حاضر است و هم چهار پنج روز نوار از جلسه کامل دفتر سیاسی و کمیته مرکزی موجود است.»
علی زرکش چرا «تغییر موضع» داده بود؟ آنهم ۵ ماه پس از انقلاب ایدئولوژیک؟ آیا خلف وعدهای دیده بود؟ «از دید بعضیها مخفی بود» یعنی چه؟ یعنی در بازداشت به سر میبرد؟ چه نیازی به مخفی کردن او بود؟ نیاز به توضیح نیست در روابط مجاهدین هرگاه مسئول بلندپایهای انتقادی به مواضع شما داشت «بنگالی» میشد. یعنی مسئولیتهایش از وی گرفته میشد و در اتاقی حبس میشد تا به زعم شما با مسائلاش برخورد کند. نیاز به توضیح نیست که کمتر مسئولی به ویژه در ردیف همقطاران و نزدیکان شما در میان مجاهدین هست که به چنین مصیبتی گرفتار نیامده باشد. اسماش را هرچه میخواهید بگذارید اما آیا به غیر از بازداشت است؟
چرا کسی در حد جانشین سابق شما «تغییر موضع» میدهد از «دید بعضیها مخفی» میشود؟ منظورتان از «بعضیها» کیست؟ اعضای مجاهدین؟ دستگاه اطلاعاتی رژیم؟ آنها در مناسبات مجاهدین چه کار میکردند؟ شما در چه چیز بر رژیم «پیشدستی» کردید؟ چرا مردم ایران، اعضای مجاهدین و هواداران این سازمان نبایستی از مفاد جلسهی دفتر سیاسی و کمیته مرکزی مجاهدین که تصمیمهای ویژهای در مورد علی زرکش گرفتند پس از سه دهه باخبر باشند؟ این سؤالی بود که در زندان هم مطرح بود چرا که اسامی فرماندهان و مسئولان مجاهدین انتشار یافته بود و نامی از علی زرکش در میان آنها نبود. همه خامخیالانه میگفتند وقتی که آزاد شدیم و به مجاهدین پیوستیم آن را مطرح میکنیم.
و در نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان خارج از کشور صفحه ۲۳ شماره ۱۵۲ نامهای از علی زرکش خطاب به مریم رجوی به تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۷ کلیشه شده است. در نامه مزبور علی زرکش نوشته است:
«اگر امکان دارد مرا در کادر حفاظتی مسعود بکار گیرید. توضیحاً این که طی ۲-۳ سال گذشته همواره میدیدم که بیشترین انگیزه را برای کار و مسئولیت یک نفر اجرایی در کادر حفاظتی مسعود دارم. لذا تقاضا میکنم که اگر مصلحت میدانی و فیالواقع میتوانم از عهده انجام مسئولیت برآیم و ذرهای نیز در این رابطه مثمرثمر هستم از پذیرش تقاضایم دریغ نکن. تو را به خود مسعود قسم میدهم. هیچ ملاحظهای در این رابطه با فرد خود من رعایت نکن. در این راستا از تو استمداد میطلبم.»
با توجه به دستخطی که شما منتشر کردهاید علی زرکش در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۷ علیرغم آمادگیای که داشته ۲-۳ سالی میشود که هیچ مسئولیتی نداشته است. مفاد نامه نشان میدهد که وی تا کجا تحت فشار روحی بوده است. محتوای نامه نشاندهندهی فروپاشی روانی هم هست. البته انتشار این نامه از سوی شما به ویژه پس از آن که علی زرکش به خاک افتاد کار شرافتمندانهای نبود. هرچند شما عادت دارید نامههای افراد را پس از مرگشان انتشار دهید که امکان هیچ دفاع و یا توضیحی نداشته باشند. چنانچه در مورد علی امینی و دریادار مدنی و … هم همین کار را کردید.
شما حتی در دستخط گرفتن هم از تقی شهرام پیروی میکنید و آن را پس از انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین بطور گسترده باب کردید. تقی شهرام هم از شریف واقفی دستخط گرفته بود. وی در این مورد مینویسد:
«[شریف واقفی] بالاخره علیرغم همه سالهایی که واقعیت وجودی خود را، انگیزههای ناسالم خود را پوشانده بود و علیرغم همه کوششهای مذبوحانهاش برای فرار از انتقاداتش، بالاخره لبه تیز مبارزه ایدئولوژیک را بالای سر خود و ضعفها و نارساییهای عمیق ایدئولوژیک خویش دید. او در ظاهر انتقادات خود را قبول نمود و حتی بطور کتبی، تحلیلهایی از انگیزههای ناسالم و ضعفهای عمیق خود به عمل آورد و از این نظر قرار شد با خلع تمام مسئولیتهایش به کار تودهای برود. (بیانیه اعلام مواضع ص ۶)
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html
این که شما هیچ حقی برای جدایی افراد از مجاهدین قائل نیستید و همه کسانی را که نخواهند به فعالیت با مجاهدین و پیروی از شما ادامه دهند اخراج شده از سازمان معرفی میکنید هم از تقی شهرام الگوبرداری کردهاید. اگر اشتباه میکنم آیا میتوانید نام یک نفر را بیاورید که از مجاهدین «جدا» شده باشد و نه «اخراج»؟ شهرام برای اولین بار در ایران همه منتقدانی را که حاضر به همراهی با وی نبودند اخراجی مینامید و حق جدایی برای کسی قائل نبود. او در مورد شریف واقفی میگوید:
«او بالاخره بعد از چهارماه توطئه خائنانه علیه سازمان موفق میشود دو نفر از افرادی که یکی از آنها بطور کامل از سازمان اخراج شده بود (خائن شماره ۳) و نفر دیگر که مراحل انتقادی خود را میگذراند (خائن شماره ۲) و یک نفر دیگر را به طور بینابینی ( به نام مستعار AZ) با خود همراه سازد. » (بیانیه تغییر مواضع ص ۶)
این که هرکس با شما نیست را متهم به متزلزل بودن و تصفیه شده و در حاشیه معرفی میکنید هم از شهرام وام گرفته شده است:
«او [شریف واقفی] که تا دیروز چون ماری افسرده از زخمهای شمشیر تیز مبارزه ایدئولوژیک نیشهای مسموم و زهرآگین خود را در پس دهها انتقاد از خود و … پنهان کرده بود، یکباره به تکاپو افتاد. با چند تن از عناصر متزلزل و کسانی که در همان مراحل اول مبارزه ایدئولوژیک تصفیه شده بودند، تماس برقرار کرد و با اغوای آنان درصدد برآمد برای خود دارودستهای تهیه ببیند. او با عده زیادی از عناصر حاشیهای و سادهدلان تازه کار نیز تماس میگرفت، اما فقط برای آن که آنها را نسبت به مبارزه منزجر ساخته و از این طریق آنها را از همکاری و پشتیبانی سازمان باز دارد. (بیانیه تغییر مواضع ص ۶)
شهرام حتی شریف واقفی را که زودتر از وی در مرکزیت بود و با رأی او به مرکزیت راه یافته بود فردی معرفی میکرد که «توانسته بود به مدارهایی از مسئولیت ارتقا یابد.»
حتی به کارگیری ادبیات سخیف و زشت را هم از شهرام الگوبرداری کردهاید. ادبیاتی که تا پیش از آن در مجاهدین سابقه نداشت. او در مورد رفیقانش که حاضر به همراهی نبودند از صفاتی چون «خائن»، «ضدخلق»، «توطئهگر» «ماری افسرده»، «رفیقان نیمه راه»، «خارهای تیز و زهرآگین»، «غیرصادقترین»، «تغییرناپذیرترین»، منفعتطلبترین»، «سختسران»، «اصلاحناپذیران» «کجاندیشان» و دارای «انگیزههای ناسالم»، «نیشهای مسموم و زهرآگین»، نام میبرد و آنها را متهم به به «ضعف و خودفروختگی» میکرد و اقداماتشان را «توطئه خائنانه»، «تلاشهای خائنانه و محتضرانه» میخواند و آنها را به گفتن «دروغهای شرمآور» متهم میکرد.
شما در تحلیل بریدگان و کسانی که به دشمن پیوستهاند نیز به جای آن که به ریشه بپردازید و سهم خود را دریابید از منطق تقی شهرام پیروی میکنید. او در تحلیل بریدن و همکاری خلیل فقیه دزفولی با ساواک به جای آن که به روابط درون سازمانی بپردازد موضوع را به ضعفهای فقیه دزفولی نسبت میداد و او را تنها مقصر میدانست:
«خائن خودفروش خلیل فقیه دزفولی یکی از همان افرادی بود که به ظاهر با جریان مبارزه ایدئولوژیک و حتی نتایج اصولی آن روی موافق نشان میداد. اما در عمل حاضر نبود همآهنگ با مفهوم و منطق آن به تغییر خود و ضعفهای عمیق انگیزهای خود بپردازد. او بعد از چند مرحله انتقادی و بعد از اینکه چندین بار موضع سازمانی او به علت وجود عناصر ناصادق و عقدههای ناشی از یک زندگی فسادآلود که قادر به اصلاح آنها نبود، تغییر کرد، بالاخره به کارگری فرستاده شد. … و به اعتبار ضعف و تزلزل درونی و طولانیاش به ملعبه مفلوک و بیارادهای در دست پلیس مزدور شاه تبدیل شد و در این راه به بیشرمانهترین خیانتها تن داد. ما تحلیل و انتقاد از خودی که این خائن خودفروش در همین اواخر به دنبال نتیجهگیریهایی که آموزش یک ساله او نشان میداد، نوشته است، برای آگاهی نیروهای انقلابی و بالابردن تجربیات سیاسی- تشکیلاتی آنها، به زودی تکثیر و منتشر خواهیم ساخت.» (بیانیه تغییر مواضع ص ۷)
حتی آنجایی که شما از تحمل و بردباری خود در مورد حسیننژاد میگویید به نوعی کپیبرداری از تقی شهرام است. اگرچه مصداقها ماهیتاً فرق میکنند اما برخورداری از یک فرهنگ مشترک را نشان میدهند. او میگفت:
«آنچه که ما را در یک مرحله از موضع خائنانه این چهار، پنج نفر غافل ساخت، همانا اعتمادی بود که ما هنوز به عنوان یک رفیق سازمانی که «دارای ضعفهای عمدهای است اما حاضر است در رفع آنها کوشش نماید» به آنها ابراز میداشتیم. «بیانیه تغییر مواضع ص ۶)
در سردادن شعارهای پوچ و بیمحتوا نیز شما و او از یک فرهنگ مشترک برخوردارید. در حالی که بخش منشعب به رهبری تقی شهرام در چنبرهی مشکلات گرفتار آمده بود و نامههای بهرام آرام به رفقایش در پاییز ۵۵ به روشنی بیانگیزگی و فروپاشی روانی او را میرساند تقی شهرام در چاپ سوم بیانیه تغییر مواضع در آذر ماه ۱۳۵۵همچنان میگوید:
«اگر راه پرمخاطره بود و موانع بسیار، ولی شوق رسیدن به هدف «وحدت نوین ایدئولوژیک» تحمل آن را آسان میساخت. اینک عمده این بحرانها از سر سازمان گذشته است و ما بر موضعی مستحکمتر و خللناپذیرتر از گذشته، مواضعی که اکنون بر فلسفه علمی و اندیشه «مارکسیسم- لنینیسم» قرار دارند، باز هم مصممانه به پیش میرویم. »
بر همین اساس مدعی بودید:
«در جریان این انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان، نه تنها هیچ مسئولی جدا نشده بلکه در پایینترین سطوح سازمانی هم بخصوص در داخل کشور و حتی در درون زندانها ( باوجود آنهمه تبلیغات و شکنجههای خمینی) نیز با چنین مسائلی روبرو نبودیم. بالعکس بسیاری از کسانی که پیوندهایشان با سازمان سست بود، رابطهشان محکمتر و استوارتر شده است. (سخنرانی مهدی ابریشمچی دربارهی انقلاب ایدئولوژیک ۱۱ خرداد ۶۴، انتشارات کتاب طالقانی، آبانماه ۶۴، ص ۱۲)
اما وقتی هیاهوی «انقلاب ایدئولوژیک» و خلسهی ناشی از آن گذشت، شاهد بحران در بالاترین سطوح مجاهدین بودیم. حسن مهرابی یکی از اعضای دفتر سیاسی و از مسئولان ایدئولوژیک سازمان که به سؤالات مربوط به «تبیین جهان» پاسخ میداد، و تعدادی از «مسئولان» جدا شدند و یا به پایینترین ردههای تشکیلاتی نزول کردند.
بر اساس همین فرهنگ است که محمد اقبال در حالی که حیات مجاهدین در عراق و زندان لیبرتی به خطر افتاده و آنها نه تنها قادر به تأمین جان خود نیستند بلکه از عهدهی رفع کمبودهای زیربنایی محل اقامتشان برنمیآیند میگوید: «کارزار سرنگونی آغاز شده است، مجاهدین، دماری از رژیم پلید آخوندی دربیاورند که در تواریخ بنویسند. پس بجنگ تا بجنگیم.» از خودش هم نمیپرسد مجاهدین چگونه و با چه وسیلهای «دمار» از «رژیم پلید آخوندی» در میآورند؟
اگر تقی شهرام و بهرام آرام و «اپورتونیست»ها برای اعمال سلطهی تشکیلاتی و خاموش کردن و همراه نمودن افراد مجبور بودند با تمهیدات مختلف و با به خطر انداختن جانشان افراد ناراضی را از خانهشان بربایند و در خانهی تیمی به بازجویی بکشانند و مورد تهدید قرار دهند چنانکه در مورد علی خداییصفت این کار را کردند شما از این امکان برخوردار بودید که افراد را شبانه در سرزمینی غریبه به «زندان» و «بازداشتگاه» رسمی منتقل کنید و مورد بازجویی و تهدید و فشار جسمی و روانی قرار دهید و از آنها «دستخط»های مورد نظرتان را بگیرید. البته تصدیق میکنید که همهی کسانی که مورد بازجویی و ضرب و شتم و تهدید قرار میگرفتند «نفوذی» رژیم نبودند.
در اواسط مرداد ماه ۱۳۵۳ بود که مرتضی هودشتیان یکی از اعضای سازمان مجاهدین که در بخش تکنیکی با مجید شریفواقفی همکاری میکرد با «نام مستعار حمید برای گذراندن یک دوره آموزش نظامی و تکنیکی به خارج فرستاده شد. حمید با گذرنامه رسمی خود به لندن رفت و از آنجا با یک گذرنامه جعلی به بغداد رفت.»
از آنجایی که هودشتیان فردی تئوریک نبود و نمیتوانست به سؤالات محسن فاضل، حسین روحانی، تراب حقشناس و محمد یقینی پاسخ مناسب دهد، از سوی محسن فاضل مورد شک و تردید امنیتی قرار گرفت. تصور آنها این بود که وی مأمور ساواک است و به منظور نفوذ در مجاهدین به خارج از کشور اعزام شده است. قرار شد موضوع از مسئولان سازمان در داخل کشور که عبارت بودند از تقی شهرام، بهرام آرام و وحید افراخته و … پرس و جو شود. آنها منتظر پاسخ رفقایشان نشدند. افرادی که مدام از شکنجهی ساواک برای اخذ اطلاعات سخن میگفتند و آن را محکوم میکردند خود دست به شکنجه بردند و وقتی از داخل کشور خبر رسید که مرتضی هودشتیان یکی از اعضای سازمان است، او زیر شکنجه به قتل رسیده بود. این موضوع سالها مسکوت ماند تا عاقبت محسن نجات حسینی یکی از اعضای سابق مجاهدین در صفحات ۳۶۱ و ۳۶۲ کتاب روشنگر «بر فراز خلیج فارس» پرده از راز آن برداشت و تراب حقشناس تنها فرد باقیمانده از آن جمع مجبور به تأیید آن شد. فکرش را بکنید این «خون به ناحق ریخته» حتی پس از مرگ افراد هم دست از سرشان برنداشت.
متأسفانه بعدها در عراق مشابه همین اعمال بارها در ابعاد بسیار وسیعتر و هولناکتر در پروژهی «رفع ابهام» و … که صدها نفر تحت بازجویی و آزار و اذیت قرار گرفتند تکرار شد. طبق گزارشها قربانعلی ترابی و پرویز احمدی دو قربانی این پروژه بودند. شما با آن که در جریان مرگ پرویز احمدی (نام مستعار ایوب) در نتیجهی بازجویی در اشرف بودید در نشستی که برای ابلاغ ردهی M (معاون نهاد) برای دهها نفر از مجاهدین در تالار بهارستان گذاشته شد تأکید کردید که نفوذیها باعث لو دادن او به رژیم شده و وی در درگیری با پاسداران به شهادت رسیده است. در لیست شهدای مجاهدین نام وی در ردیف ۶۱۱ و تاریخ شهادت ۱۹۹۵ و محل شهادت کرمانشاه ذکر شده است. در حالیکه وی به روایت شاهدان در بازداشت مجاهدین فوت کرده است.
طبق گزارشهای منتشر شده قربانعلی ترابی با سابقهی شش سال حبس در زندانهای خمینی در مقابل چشمان دیگر بازداشتشدگان در سلول بازداشتگاه اشرف در حالی که به خاطر فشارها به شدت از ناراحتی عصبی رنج میبرد فوت کرد.
شما روایتهای متفاوتی از مرگ او به دست دادید. عاقبت گفته شد به خاطر نفوذی بودن خودکشی کرده است. گیرم که همهی گزارشهای مربوط به مرگ وی غیرواقعی و روایت شما مقرون به صحت است سؤال اینجاست چه بر سر او آورده بودید که خودکشی کرد؟ من خودکشی زیربازجویی و زیرفشار زیاد دیدهام. در اولین روزهای دستگیریام ناخواسته مجبور شدم شبانه به عزیزی که شدیداً شکنجه شده بود و برای پذیراشدن مرگ، سیانور خورده بود هرچند محدود کمک کنم تا از دست شکنجههای هولناک خلاصی یابد.
محمدرضا برادر ۱۶ سالهی قربانعلی توسط رژیم و در دورانی که منوچهر متکی وزیر امورخارجه سابق و کاندیدای ریاست جمهوری رژیم مسئولیت شکنجه و اعدام در بندرگز را به عهده داشت به جوخهی اعدام سپرده شد. وی در حیاط خانهشان در بندرگز دفن شده است و قربانعلی نام وی را روی فرزندش گذاشته بود. فرزندی که نزد شماست. او همراه با خواهر، شوهر خواهر و همسرش از کشور خارج شد و به مجاهدین پیوست. چنانچه بپذیریم او علیرغم سابقهاش نفوذی بوده بقیهی اعضای خانواده نیز به نوعی زیر سؤال میروند. شما میتوانید از همسر و فرزند و خواهر قربانعلی که در اشرف هستند بخواهید تا حقایق را تکذیب کنند اما برای همیشه نمیتوان پرده بر واقعیت کشید. ای کاش شما هم چون تراب حقشناس لااقل مسئولیت این اعمال را به عهده میگرفتید. ای کاش مرتکبین این اعمال را مورد بازخواست قرار میدادید و نتایج آن را اعلام میکردید.
البته مورد دیگری هم گزارش شده که ربطی به مرگ در اثر بازجویی و … ندارد. روایت هولناکی به نقل از رمضان (خلیل) محمدینسب در مورد نسرین احمدی در دست است.
این گزارش تاکنون توسط محمدینسب که از شما جدا شده و به اروپا آمده تکذیب نشده است. البته در سال ۱۳۸۱ بعد از آن که گزارشهایی مبنی بر آزار و اذیت تعدادی از اعضای مجاهدین در اشرف انتشار یافت شما در نشریهی مجاهد شمارهی ۵۹۷ نامهای به امضای وی به عنوان «مجاهد خلق» منتشر کردید که او نه تنها موارد ذکر شده را تکذیب کرده بود بلکه منتشرکنندگان را تهدید به قتل هم کرده بود. درست است که ساواک بزرگترین استفاده را از قتلهای صورت گرفته در مجاهدین و توسط «اپورتونیستها» در سالهای ۵۴ و ۵۵ برد و بیشترین تبلیغات را در این زمینه کرد و شوهای تبلیغاتی متعدد در درون زندان و در جامعه در مورد آن ترتیب داد اما این دلیل نمیشد که اصل موضوعات زیر سؤال برود و یا از زشتی آن اعمال کاسته شود. خود شما هم بسیاری از اطلاعاتتان را از تبلیغات ساواک و یا اسنادی که آنها خواسته یا ناخواسته در اختیارتان میگذاشتند کسب میکردید.
در لیست شهدای منتشرشده از سوی مجاهدین نامی از نسرین احمدی و تعدادی دیگر از مفقودشدگان نیست. گویا چنین افرادی اساساً وجود خارجی نداشتهاند.
شما مینو فتحعلی و مهری موسوی را به عنوان قربانیان بمباران هواپیماهای آمریکایی معرفی کردید. هر دو سابقاً عضو شورای رهبری مجاهدین بودند. در اطلاعیه ۳۰ فروردین ۱۳۸۲ شما آمده است: «سلام بر روانهای پاک و پاکیزه اعضای شهید شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران، خواهران مجاهد معصومه پوراشراق، مرضیه علی احمدی، شهین حاتمی، نزهت ارزبیگی و محبوبه سوفاف ( عضو شورا ) که سه تن از آنان در جریان بمبارانها جان باختند ». چرا نام این دو نفر در میان افرادی که به عنوان اعضای شورای رهبری نام بردید نیست؟
http://asre-nou.net/1382/ordibehesht/3/m-mojahedin.html
اما در کتابی که مجاهدین در سال ۲۰۰۶ از شهدا انتشار دادند عکس نسبتاً بزرگ این دو نفر در کنار دیگر اعضای شورای رهبری با عنوان «قهرمانان مقاومت» در صفحهی ۵۹۴ آمده است. تردیدی نیست مصلحتی در میان بوده که مدتی پس از مرگ، این دو نفر دوباره ردهی تشکیلاتی گرفته و به شورای رهبری رسیدهاند.
آیا گزارشهای انتشار یافته مبنی بر این که مهری موسوی پیشتر توسط شما مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته بود و پس از سقوط دولت صدام حسین هنوز زنده بود و مینو فتحعلی پس از فرار از مناسبات در بغداد دستگیر شده و زیر فشار رفته بود غیرواقعی است؟
اینها و دهها مورد دیگر اتهاماتی است که مطرح میشوند. نه میتوان آنها را پذیرفت و نه رد کرد. نیاز به تحقیق و بررسی جداگانه و مستقل دارند.
شانس و اقبال بلندی که شما از آن برخوردارید این است که اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در ارتباط با مجاهدین و روابط درونی آن افشاگری میکنند کسانی هستند که به مزدوری رژیم تندادهاند همین باعث میشود آن بخش از گفتههای آنها که حقیقت دارد هم مورد توجه قرار نگیرد.
تقی شهرام هم زنان را بدون آن که توانمندی خاصی داشته باشند ارتقا مقام میداد و به مرکزیت میبرد و آنها را به مقربان خود بدل میساخت. او هم برای تحکیم پایههای قدرت خود در سازمان به این امر پیبرده بود که لازم است افرادی را از هیچ به همهجا برساند تا حامی و پشتیبان او باشند. این زنان حتی از شوهرانشان «طلاق» میگرفتند و براساس دستورالعملهای سازمانی در روابط جدید قرار میگرفتند. فاطمه فرتوکزاده که یک زن کاملاً عادی و بدون تجربه بود پس از آن که حاضر شد از همسرش احمد احمد جدا شود در مناسبات مجاهدین رشد حیرتانگیزی کرد. عاقبت نیز در اثر تألمات روحی در خرابهای در جنوب تهران با نارنجک دست به خودکشی زد.
شما خودکشی وی را به تقی شهرام و جریان حاکم بر مجاهدین ربط دادید اما خودکشیهای متعدد در دوران خودتان را به وادادگی افراد و سختیهای مبارزه ربط میدهید.
هرکس که در روابط مجاهدین دوران شما بوده باشد میداند محصول عملی انقلاب ایدئولوژیک برتری تعهد بر تخصص بود. همان چیزی که ما پیشتر و به ویژه پس از انقلاب و تصدی امور توسط کسانی که کوچکترین صلاحیتی نداشتند مورد تمسخر قرار میدادیم.
در این دوران کسانی که کوچکترین تخصصی در امور سیاسی، نظامی و یا امنیتی و اطلاعاتی نداشتند به صرف این که خوب «انقلاب» کرده و از «بند»های آن عبور کرده بودند و از نظر شما «مسئول» تر شناخته میشدند مسئولیتهای مربوطه را به عهده میگرفتند و کسانی که متخصص در این زمینهها بودند بایستی فرامین غیرمنطقی آنها را اجرا میکردند. کوچکترین مقاومتی در مقابل فرامینی که برخلاف مصالح سیاسی، نظامی و امنیتی مقاومت بود به شدیدترین وجه سرکوب میشد. اصل پیروی از مسئول و اجرای فرامین بود.
تقی شهرام نیز همچون شما پس از انقلاب ایدئولوژیک ارزش چندانی برای «تخصص» قائل نبود و بهای اصلی را به «تعهد» فرد میداد. او در «جزوهی سبز» میگوید:
«مراد ما در اینجا از برخورد مسئولتر، غیر از شایستگی و آمادگی بالقوه سیاسی برای احراز و کسب مسئولیت، همچنین آمادگی و صلاحیت اخلاقی یعنی داشتن احساس مسئولیت بیشتر نسبت به مشکلات و ظرفیت کاملتر برای روبرو شدن با آنها میباشد. »
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Jozveye-Sabz.pdf
مسئله «طلاق» و «ازدواج» تشکیلاتی در دوران تقی شهرام اوج گرفت. افراد به دستور وی و مرکزیت میبایستی از همسرانشان جدا میشدند. فاطمه فرتوکزاده تنها یک نمونه بود. حتی جدایی سیمین صالحی و … هم بر همین اساس صورت گرفت.
تلاش مجید شریف واقفی برای ایجاد تشکیلات جدید و عضوگیری از معتقدان به دیدگاههای مذهبی مجاهدین توسط همسرش لیلا زمردیان به اطلاع تقی شهرام و بهرام آرام رسید و زمینهی قتل او فراهم شد.
شما با نصبالعین قراردادن این نگاه از زنان علیه همسرانشان استفاده میکردید و با الگو گرفتن از آن، روابط خانوادگی در مجاهدین را زیر و رو کردید، گزارش نویسی زوجها علیه یکدیگر و به ویژه زنان علیه همسرانشان از اینجا آغاز شد و رشد یافت.
پس از «انقلاب مریم» زنانی که بلافاصله از همسرانشان جدا میشدند و رو در روی آنان قرار میگرفتند رشد حیرتانگیزی در تشکیلات میکردند و به بالاترین مدارج سازمانی میرسیدند. میزان این رویارویی به ارتقای موقعیت سازمانی آنها کمک میکرد.
شما و تقی شهرام برخلاف بنیانگذاران مجاهدین از ابتدا عقیدهای به اصل «سانترالیسم دموکراتیک» که خود آن هم از اساس با دمکراسی سازگاری ندارد، نداشتید. اصولاً مبارزهی مخفی و به ویژه مسلحانه با روابط دمکراتیک همخوانی ندارد و جمع این دو به سختی امکانپذیر است.
شهرام تلاش کرد «سانترالیسم دمکراتیک» در مجاهدین را که وام گرفته از «احزاب لنینی» بود به رهبر مقتدر از نوع استالین و مائو تبدیل کند و شما با نگاه به استالین و مائو و الگوبرداری از آنها «سانترالیسم دمکراتیک» را تبدیل به «امامت» شیعه و «رهبر عقیدتی» کردید.
تردیدی نیست که پس از ضربهی ۵۰ آهسته آهسته «سانترالیسم دمکراتیک» در مجاهدین به حاشیه رانده شد و «سانترالیسم» بر «دمکراتیسم» تفوق مطلق یافت. به گونهای که وقتی تقی شهرام به رهبری سازمان رسید دیگر اثری از «دمکراتیسم» در سازمان دیده نمیشد. و شهرام با در دست داشتن اهرمهای تشکیلاتی به سادگی توانست ایدئولوژی سازمان را نیز با کمترین مقاومت تغییر دهد و اعضا را مجبور به تمکین کند. اعضای سازمان حتی اطلاعی از درگیریهای ایدئولوژیک تشکیلاتی در رهبری سازمان نداشتند و تصور میکردند شریفواقفی و صمدیهلباف به خاطر خیانت تصفیه و ترور شدهاند. وقتی موضوع تغییر ایدئولوژی علنی شد بسیاری از اعضا مات و مبهوت بودند که درون سازمان چه گذشته است.
دورهی شما و به ویژه تحولات پس از کشته شدن موسی خیابانی تکرار همان پروسهی تغییر ایدئولوژی در سال ۵۴ و بلامنازع شدن تقی شهرام پس از کشته شدن رضا رضایی در رأس سازمان است. تبدیل رهبری جمعی به رهبری خاصالخاص و عنصری مقدس و دستنیافتنی تکرار گذشته در شکلی جدید است. اگر قبلاً در آموزشهای مجاهدین گفته میشد:
«پیچیدگی مسائل اجتماعی و تضادهای عمیق آن و بالاخص کیفیت حتی متفاوت سازمان انقلابی با جامعه (پیچیدگی مسائل و تضادها) ایجاب میکند که رهبری، جمعی صورت بگیرد. بخصوص وقتی که این سازمان هدفش ایجاد تغییرات انقلابی بوده و بخواهد به طور اساسی و بنیادی و در پرتو حرکت سازمانی نهادهای جامعه را دگرگون کند؛ در چنین صورتی دیگر یک فرد به هیچ وجه از عهده حل آنها برنخواهد آمد. از طرف دیگر برای این که نقاط ضعف یک فرد نتواند به طور تعیینکننده روی تشکیلات اثر بگذارد (بخصوص افرادی که در موضع رهبری قرار دارند) رهبری جمعی الزامآور میشود. چون در چنین صورتی افراد نقاط ضعف یکدیگر را با نقاط قوتشان خنثی کرده و لذا چنین خطری از بین میرود. از طرف دیگر برای اینکه، نقاط ضعف یک فرد نتواند بطور تعیین کننده روی تشکیلات اثر بگذارد (بخصوص افرادی که در موضع رهبری قرار دارند). رهبری جمعی الزامآور میشود. چون در چنین صورتی افراد نقاط ضعف یکدیگر را با نقاط قوتشان خنثی کرده، و لذا چنین خطری از بین میرود. بر مبنای این اصل، در درون سازمانهای انقلابی، مرکزیت، متشکل از جمعی است که، در مجموع بالاترین کیفیت سازمانی را دارا بوده، و ذیصلاحترین افراد آن سازمان چنین جمعی را تشکیل میدهند.
(بررسی امکان انحراف مرکزیت دموکراتیک، انتشارات مجاهدین تیر ۱۳۵۸، ص ۳۲ و ۳۳)
یکباره همهی صلاحیتها و توانمندیها در شما خلاصه شد و شما از این امکان برخوردار شدید که به آرزوی تقی شهرام جامه عمل بپوشانید و نه تنها به لحاظ عملی بلکه نظری هم رهبر خاصالخاص شوید.
اینهمه در حالیاست که شما پیشتر رهبری «فردی» را «ارتجاعی» و «غیر انقلابی» و مختص سیستمهای دیکتاتوری معرفی میکردید:
«برخلاف سیستمهای غیرانقلابی(ارتجاعی)، که رهبری معمولاً بهصورت فردی(حکومتهای دیکتاتوری- سیستم فرماندهی در درون ارتشهای ارتجاعی) و یا فرمایشی بوده، و هیچ پیوند منطقی بین موضع فرد با صلاحیتهایش وجود ندارد. در صورتی که در یک تشکیلات انقلابی ذیصلاحترین عناصر، در مجموع نقش حساس رهبری را عهدهدار میشوند.» (بررسی امکان انحراف مرکزیت دموکراتیک، انتشارات مجاهدین، تیر ۱۳۵۸، ص ۲۴)
ای کاش گزارش خروشچف به بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی را جدی میگرفتید:
«رفقا، در گزارش کمیته مرکزی حزب به بیستمین کنگره، در سخنرانیهای مختلف نمایندگان، و همچنین پیش از آن در جلسات عمومی کمیته مرکزی، در مورد کیش شخصیت (ستایش فردی) و عواقب شوم آن صحبت شد.
پس از درگذشت استالین کمیته مرکزی حزب به شدت و به طور مداوم سیاستی را پیش برد که تشریح کند ارتقا و جلوه دادن یک انسان به مافوق انسان، به موجودی خارقالعاده که انگار یک خدا است، غیرقابل قبول و دور از روح مارکسیسم و لنینیسم میباشد.
چنین فردی ظاهراً همه چیز را میبیند به جای همه فکر میکند، همه کاری را انجام میدهد و اصلاً لغزش پذیر هم نیست! چنین مفهومی از انسان، به طور خاص در مورد استالین، سالهای زیادی برای ما جا افتاده و در اذهان ما کاشته شده است! …
موضوعی که امروز مورد توجه ما است و در حال حاضر و آینده حزب از اهمیت بسیار برخوردار است این است که بدانیم چگونه ستایش شخص استالین روز به روز افزایش یافته و چگونه سر بزنگاه این ستایش منبع یک سلسله انحرافهای شدید و وخیم از اصول حزبی و دموکراسی حزب و منش انقلابی گردید.
از آنجا که ظاهراً همه تا کنون متوجه نتایج عملی ناشی از ستایش فرد نشدهاند و به زیانهای حاصل از نقض رهبری دستهجمعی حزب که در اثر تمرکز قدرت عظیم و بیحد و حصر در دست یک نفر جمع میگردد (آنطور که باید و شاید) پی نبردهاند، کمیته مرکزی حزب کمونیست ضروری میداند آنچه را مربوط به این موضوع است در بیستمین کنگره حزب طرح کند.»
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/matn_kamel_gozaresh_kurushchev.pdf
شما در انقلاب ایدئولوژیک «رهبری جمعی» را نفی کردید و اصل مهم و پایهای «سانترالیزم دمکراتیک» را که مورد پذیرش حنیفنژاد و مجاهدین بود بهکناری گذاشتید. شما در پیچیدهترین شرایط مسئولیتی را که «رهبری جمعی» به سختی از پس آن بر میآمد به عهده گرفتید و خود را تنها در مقابل خدا «مسئول» دانستید. شما در عمل به نوعی منکر «پیچیدگی مسائل اجتماعی و تضادهای عمیق آن» شدید. با توجه به آنچه در گذشته گفته بودید و حنیفنژاد روی آن تأکید میکرد چگونه میخواهید یک نفره «تغییرات انقلابی» در «نهادهای جامعه» ایجاد کنید خدا میداند. شما پیشتر به صراحت گفته بودید «یک فرد به هیچوجه از عهده حل آنها برنخواهد آمد». در ایدئولوژی حنیف از «نقاط ضعف» فردی که در رهبری است صحبت به میان آمده بود و شما پس از انقلاب ایدئولوژیک منکر هرگونه «ضعفی» در خود شدید.
تقی شهرام از عملیات چریکی پر سروصدا برای سرپوشگذاشتن بر بحرانهای داخلی «مجاهدین» بعد از ترورهای درون سازمانی در بهار ۵۴ و تابستان ۵۵ و ضربات گستردهی ساواک به جنبش چریکی سود میجست. در حالیکه به این شیوه از مبارزه اعتقادی نداشت و آن را غیر مارکسیستی و برآمده از گرایشات خرده بورژوازی میدانست. پس از انجام این عملیاتها بود که مبارزه چریکی را زیرسؤال برد.
تقی شهرام در «جزوه سبز» به صراحت «عمل نظامی» را در خدمت «نیاز درون تشکیلاتی» معرفی میکرد:
«درین مرحله لازمست عمل نظامی در خدمت نیازهای درون تشکیلاتی و خط مشی عملیات تابعی از خط مشی سیاسی و درون تشکیلاتی ما باشد.»
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Jozveye-Sabz.pdf
جریان حاکم بر مجاهدین دو هفته بعد از قتل مجید شریفواقفی و زخمی کردن مرتضی صمدیه لباف در ۳۱ اردیبهشت ۵۴ با ترور دو مستشار نظامی آمریکایی به نامهای «سرهنگ شفر» و «سرهنگ ترنر» تلاش کرد بر این ترورها و بحران داخلی سرپوش بگذارد.
پس از دستگیری وحید افراخته و محسن خاموشی در تیرماه ۵۴ و همکاری گستردهی وحید افراخته با بازجویان که منجر به ضربات وسیع و ویرانکنندهای به «مجاهدین» شد، تقریباً اکثریت افراد فعال در تیمهای عملیاتی سازمان دستگیر شدند و سازمان با کمبود شدید کادر ورزیدهی نظامی روبرو گردید. با وجود این پس از قتل محمد یقینی در مرداد ۱۳۵۵ و شکست کامل پروژهی وحدت با سازمان چریکهای فدایی خلق به منظور فائق آمدن بر بحرانی که سراپای سازمان را فرا گرفته بود تقی شهرام بازهم چاره را در عملیات چریکی پرسروصدا یافت و این بار با وارد کردن افرادی از بخشهای دیگر به بخش نظامی در ۶ شهریور ۱۳۵۵ سه مستشار غیرنظامی آمریکایی موسسه Rockwell International (راکول اینترنشنال) را به قتل رساندند.
شما هم پس از انتخاب خاتمی در خرداد ۷۶ با الگوبرداری از تقی شهرام خطی مشابه را در پیش گرفتید. توسل به عملیات چریک شهری پرسروصدا با توجه به این که شما پیشتر به قول خودتان از این نوع عملیات عبور کرده بودید به دو دلیل اصلی صورت گرفت. سرپوش گذاشتن بر بحران داخلی در مجاهدین با توجه به پیشبینی نادرست شما مبنی بر انتخاب ناطق نوری و حذف رفسنجانی از معادلهی قدرت و امکانناپذیر بودن گشایش در نظام . شما هرگونه گشایش را به ضرر تئوری «جنگ آزادیبخش نوین» میدیدید و با عملیات سعی در بستن فضا داشتید. موارد دیگری را هم میتوان برشمرد که در اینجا از آن صرفنظر میکنم.
عملیات مجازات لاجوردی در ۱ شهریور ۱۳۷۷، تهاجمات خمپارهای به ساختمان مجمع تشخیص مصلحت، وزارت اطلاعات، دادستانی انقلاب، ستاد فرماندهی بسیج، ستاد مشترک سپاه، تسلیحات ارتش و … پارهای از این عملیاتها بود که با ترور علی صیاد شیرازی در ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ به اوج رسید.
در این فاصله در ۲۲ دیماه ۱۳۷۷ «ستاد فرماندهی مجاهدین در داخل کشور» در اطلاعیهای به مناسبت ترور علی رازینی به گونهای سخن گفت که گویا این «عملیات قهرمانانه» توسط مجاهدین انجام گرفته است در حالی که یکی از عقبماندهترین باندهای رژیم پشت آن بود.
تقی شهرام که کوچکترین مخالفتی در درون سازمان مجاهدین را تحمل نمیکرد و قتل رفیقانش را عملی کرد برای سرپوش گذاشتن بر آن، موضوع اتحاد با سازمان چریکهای فدایی خلق را پیشکشید، به گفتگو با آنها پرداخت و طرح «جبهه» را داد. او به این ترتیب میخواست بحران داخلی را پشتسر بگذارد دنبال اتحاد نبود. او اگر اهل گفتگو و تشکیل «جبهه» بود با رفقای خودش این کار را میکرد نه آنکه دست در خونشان کند.
شما هم بعد از آن که در نشستهای «طعمه» جو اختناق را در داخل سازمان رشد و توسعه دادید و هرگونه نغمهی مخالف را در نطفه خفه کردید یاد تشکیل «جبهه همبستگی ملی» افتادید. کسی از شما هم نپرسید اگر شما قائل به تحمل نظرات مخالف بودید ذرهای از آن را در مناسبات خودتان نشان میدادید.
تقی شهرام فرد توانمند و باهوشی بود. او آنچه را که به خیال واهی صلاح میدانست و به نفع مردم و جنبش و زحمتکشان تشخیص میداد به زور در سازمان حقنه کرد و آن فجایع و جنایات را باعث شد. شما هم انسان توانمند و باهوشی هستید و آنچه را که برای حیات سازمان و جنبش و مردم درست تشخیص میدادید از «انقلاب ایدئولوژیک» گرفته تا «انقلاب مریم» و … با به کارگیری انواع و اقسام شیوهها پیشبردید. او میگفت ما التقاطی بودیم شما هم به طریق دیگر همان ساز را زدید. منتهی یکی از این طرف و دیگری از آن طرف.
تقی شهرام نیز همچون شما کلیه اندرزهای مشفقانهی افراد و گروههای سیاسی را به سخره گرفته و بر حقانیت راه و روشی که در پیش گرفته بود پای میفشرد. او در این باره میگوید:
«البته بسیار افراد و محافل و گروههایی در حول و حوش جنبش مسلحانه بودند که به ما اندرز میدادند و پدرانه! ما را نصحیت میکردند که شاید ما از انجام چنین وظیفهای، یعنی طرح مواضع جدید ایدئولوژیک سازمان سرباز زنیم. آنها با قیاس احساسات و منافع و تمایلات مردم با احساسات و منافع خودشان، به ما هشدار میدادند که حمایت مردم را از دست خواهیم داد! به ما میگفتند که لااقل از اعلام آشکار این مواضع خودداری کنید. و به این ترتیب به ما پیشنهاد سازش در اصول را میدادند. آنها وقتی پایداری و عزم استوار ما را دیدند، به راحتی عنوان کردند که ممکن است از حمایت سازمان و جنبش مسلحانه دست بردارند! اما ما چه جوابی میتوانستیم به آنها بدهیم، وقتی آنها از ما میخواستند که حقیقتی را بپوشانیم؟ اگر این درست بود که ما معتقد به حقیقتی در جهان بودیم و اگر به عنوان یک انقلابی، دفاعی پرشور و مبارزهای سهمگین برای گسترش و پیروزی این حقیقت را وظیفه خود دانستیم، و بالاخره اگر این درست بود که حقایق همواره به نفع تودهها خواهد بود، پس چه ترسی از طرح آن میتوانست وجود داشته باشد؟ و به چه حقیقت دیگری ممکن بود خدشه وارد آید؟» (اعلامیه تغییر مواضع ص ۳)
شما در مورد بی اثر بودن انتقادات گروههای سیاسی و دلسوختگان در رفتار و مواضع تقی شهرام و اطرافیانش میگفتید:
«کما این که میدانیم که در رابطه با جریان اپورتونیستی چپنما، چه از داخل آن (یعنی از طرف اعضای خودشان)، و چه از خارج آن (از جانب گروههای مبارز)، مکرر در مکرر عکسالعملهای اعتراضی و انتقادی نسبت به این حرکت و مواضع آنها به عمل آمد؛ لیکن سردمداران خیانتپیشه این جریان، بیاعتنا به همه این هشدارها، بابرخوردهای غیردموکراتیک و استفاده از دروغ و جعل و تحریف، و با اعمال شیوههای ضدانقلابی به راه خود ادامه دادهاند. چرا که در یک خودپرستی بیانتها به قول خودشان میخواستند تنها حامی آنها «پژواک صدای خودشان» باشد.» (بررسی امکان انحراف مرکزیت دموکراتیک ، تیر ۱۳۵۸ ص ۴۳)
آیا خود شما، در طول سالهای گذشته ذرهای اعتبار برای «عکسالعملهای اعتراضی و انتقادی» چه از جانب اعضای سازمان و یا «گروههای مبارز» قائل شدهاید؟ آیا به همهی هشدارها با «برخوردهای غیردموکراتیک» پاسخ ندادهاید؟ آیا از «دروغ و جعل و تحریف» استفاده نکردهاید؟ آیا تلاش نکردهاید تنها «پژواک صدای» خودتان را بشنوید؟
نه شما و نه شهرام آموزههای «حنیف» را به کار نبردید و از او الگوبرداری نکردید. او تأکید میکرد در هر شرایطی از موضع صادقانه عدول نکنید و خودش نمیکرد. یادتان هست حنیف چقدر به شما گفت «از دیگران عبرت بگیرید» شما نه از دیگران عبرت گرفتید و نه از تاریخ. یادتان باشد تقی شهرام سه سال حاکمیت مطلق در مجاهدین داشت و شما سی سال.
مهدی ابریشمچی در مورد شما میگوید:
«بدون شک هیچکس به اندازهی خود مسعود قدر و منزلت حنیف را نمیشناسد. بگذریم از این که مسعود آنچنان قلههای تازه و رفیعی را در تداوم این راه فتح کرده است، و امر انقلاب، و این اندیشه، و این سازمان را چنان ارتقاء داده است که یقیناً روح پرفتوح حنیف سرشار از تحسین و سرور عقیدتی است.» (سخنرانی مهدی ابریشمچی دربارهی انقلاب ایدئولوژیک ۲۶ تیرماه ۶۴، انتشارات کتاب طالقانی، آبانماه ۶۴، ص ۱۰۰)
آیا در خلوت خود تاکنون اندیشیدهاید که اگر حنیفنژاد زنده بود چه واکنشی در مقابل اقدامات شما انجام میداد؟ آیا «روح پرفتوح حنیف سرشار از تحسین و سرور عقیدتی است»؟
پس از انتشار اولیه در گزارش ۹۲
هنگام انتشار «گزارش ۹۲» متوجهی شباهت عملکردی که در پی میآید نبودم. برای همین آن را در اینجا اضافه میکنم
مرتضی صمدیه لباف انسانی شجاع، نترس و به لحاظ نظامی و امنیتی بسیار کارآمد بود. در اسفند ۱۳۵۳ پس از عملیات متعدد نظامی سازمان چریکهای فدایی خلق، تقی شهرام که خود را در همهی زمینهها سرآمد میدید و نمیخواست در حالی که مدعی بود تحولات درونی مجاهدین باعث شکوفایی انرژیها شده از چریکها عقب بیافتد در صدد انجام عملیات نظامی متعدد برآمد. به همین دلیل آنها به مرتضی صمدیه لباف که دل خوشی هم از او نداشتند روی آورده وی را در تیم ترور سرتیپ زندیپور سازماندهی کردند. او درحالی که زیر فشارهای شدید تشکیلاتی قرار داشت پس از این عملیات خطاب به رهبران وقت مجاهدین گفت: «من دیگر نمیخواهم تفنگ شما باشم.» نظر او این بود که تقی شهرام و … او را آنقدر به عملیات نظامی میفرستند تا کشته شود و از شرش راحت گردند .
این سیاست را مسعود رجوی در ابعاد بسیار وسیعتری به کار گرفت و تعدادی از منتقدان و ناراضیان را به عملیاتهای بدون بازگشت فرستاد تا برای همیشه از شرشان راحت شود. او در رشته عملیات «راهگشایی» که دوران ریاست جمهوری خاتمی صورت گرفت، تعدادی از مجاهدینی را که تحت عنوان پروژهی «رفع ابهام» در قرارگاه «اشرف» بین سالهای ۷۳- ۷۴ به بند کشیده شده بودند و طی دوران بازداشت رنج و مصیب زیادی متحمل شده بودند به عملیات داخل کشور فرستاد تا برای همیشه خاموش شوند.
ایرج مصداقی
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
irajmesdaghi@gmail.com
منبع:پژواک ایران