علی اکبر آفریدنده : روایت دردهای من…قسمت چهل و دوم

0
1435

این درحالی بود که از ابتدا من نه مبارزه کشکی آنها و نه تشکیلات مخرب و منحرف به بیراهه رفته را از بیخ و بن قبول نداشتم. پولم را مصادر انقلابی کرده بودند. خودم را هم به اسارت در آورده بودند. ۳ سال آزگار در سلولهای انفرادی دخمه اشرف زیر وحشتناکترین شکنجه های جسمی و روانی قرارداده بودند.آن روزها هم مدعی شده بودند به خاطر “خلع سلاح” تشکیلات را ترک کرده ام. کمی به این همه سفسطه و مغلطه بازی بیندیشید، آن وقت متوجه دردهای من می شوید.

روایت دردهای من…قسمت چهل و دوم

علی اکبر آفریدنده ـ رضا گوران ـ 08.04.2015

به روز شدن نیروهای تازه نفس به فرماندهی اعجوبه ای به نام سرهنگ اوبراین:

دراوایل اسفند ماه ۱۳۸۲ خورشیدی یک هیئت متشکل ازمقامات ارتش و “اف بی ای” آمریکا وارد تیف شدند. سرهنگی به نام خانم اوبراین ارشد آنان بود. سربازان نگهبان دستور دادند تا تمامی زندانیان به خط شوند. سپس سرهنگ قبلی، همان کسی که مسئولیت نیروهای حفاظت قرارگاه اشرف را برعهده داشت و ما را روانه سیاهچال و همه را تهدید به قتل عام نمود. یک به یک زندانیان را تحویل سرهنگ اوبراین داد.

سرهنگ همراه نیروهای تازه نفس تحت فرماندهی خود به تازگی از آمریکا به منطقه اعزام شده بود، برای نفس بری و سرکوب وتحقیر هر چه بیشتر جدا شدگان جایگزین نیروهای قبلی، نگهبان و حفاظت قرارگاه اشرف و کمپ تیف را برعهده داشتند شده بودند. سرهنگ اوبراین یک به یک زندانیان را از روی دستبندهای نارنجی رنگ که به مچ دستانمان بسته بودند چک و شناسائی و تحویل گرفت. سرگرد کاوبوی و گاو چرانی به نام “وایپ” را به عنوان رئیس زندان برگزیده بود. سربازان تازه وارد تحت فرماندهی سرگرد می گفتند: میجر وایپ قبلا کفشدوز و گاو چران بوده.

این گاو باز کله پوک هیچ بوی از انسان و انسانیت نبرده بود، هربلایی دوست داشت بر سر افراد زندانی بدون هیچ رحم و مروتی در می آورد. در نوشته های آتی سعی می کنم فاکتهای ازعملکردهای غیر انسانی او بیان کنم. هرچند توصیف کردن آن شرایط سخت واوضاع نابسامان زجر آور دنیایی متفاوت تر ازعمل انجام شده ای است که فردی شخصا خودش عملا در معرض محک و آزمون تمام عیارعملی آن قرار گرفته باشد.

یکی دو روز بعد “اف بی ای” بازجوییهای خود را از زندانیان آغار کردند. بازجویی از زندانیان متفاوت و بستگی به افرادی داشت که چقدر اطلاعات داشتند. در مجموع و کل ۲ پرسش اساسی مد نظربازجویان بود: جواب اکثر به اتفاق افراد جدا شده به پرسش های “اف بی ای” هم مشخص و واضح بود.

بازجو: چرا و به چه علت به گروه تروریستی سازمان مجاهدین پیوستی؟

متهم- من مطلقا مجاهدین را نمی شناختم، در ترکیه ، پاکستان و…. زندگی می کردم، بیکار بودم و دنبال کار می گشتم، سازمان مجاهدین با وعده و وعید کاردر یک شرکت با حقوق و مزایای مناسب مرا فریب زدند و به عراق و درون تشکیلات کشاندند و…افراد قدیمی تر نیز داستانهای خودشان را بیان می کردند.

بازجو: چه انگیزه ای باعث شد از سازمان مجاهدین جدا و خارج شوید؟

متهم- از ابتدا نمی خواستم در تشکیلات بمانم، مرا به زور و اجبار نگه داشته بودند. به محض اینکه ارتش آمریکا به عراق حمله کرد خوشحال شدم، احساس آزادی کردم. تا ارتش آمریکا قرارگاه اشرف را تسخیر کردند، به فکر خروج بر آمدم و دراولین فرصت جدا شدم، و….

بقیه پرسشها هم جزئیاتی از همین دو سوال اصلی بود، مامورین “اف بی ای” در این راستا قولهای مساعد و دلخوش کننده ای هم به افراد می دادند. مثل همه دستگاههای اطلاعاتی دنبال اطلاعات بودند و به فرض مثال بازجوها سئوالات و قول های زیررا مطرح می کردند.

بازجو: آیا خودت و یا دوستانت ندیدید ویا شاهد مواردی نبودی فرماندهان سازمان مجاهدین سلاح و مهماتهای خود را در محل های امن مخفی و نگهداری کنند؟!

بازجو: چه اطلاعات مهمی از سازمان مجاهدین دارید به ما بدی، درمقابل ما از جان شما حفاظت می کنیم و شما را به آمریکا منتقل می کنیم تا زندگی مناسبی داشته باشید؟!

بازجو: رهبر سازمان مجاهدین مسعود رجوی کجا مخفی شده؟!

خیلی از افراد هم جواب می دادند شما ابر قدرت هستید. آنها که دوست نزدیک شما هستند و هر شب آنجا میهمان هستید چرا از ما می پرسید؟!

زمانبندی بازجویی از نفرات،ازنیم ساعت تا چند ساعت به طول می انجامید.

دراین پروسه بازجوییهای “اف بی ای” تنها یک عضو و کادر۱۸ ساله مجاهدین به نام فتح الله فتحی، همانند ستاره سهیل درخشید. او که ابتدا با “ام آی” رابطه تنگاتنگی برقرار کرده و “تن واحد” آنان شده بود.این باربه خاطرحقانیت خط مشی سیاست «خط موازی»! با مامورین “اف بی ای”به یگانگی کامل رسید. گوهر بی بدیل، سمبل فدا و صداقت انقلاب ایدئولوژیک و توصیه کنند “تیر خلاص” زدن به همرزمان و رفقای سابقش قبول درگاه “حضرت بوش” واقع گردید و به آمریکا منتقل گردید.

بازجویی های “اف بی ای” از شخص خودم:

بعدازمحور سوالاتی که فوقا به اطلاع رسید، طبق روال کار و برنامه “اف بی ای” همین سوالات را از بنده هم جویا شدند. آنچه در ابتدای کتاب حاضردر باره انگیزه و هدف پیوستن من به سازمان مجاهدین آمده بیان کردم. چطوری و چگونه با کلاهبرداری و حقه بازی و مظلوم نمائی مرا با عراق و دخمه اشرف کشاند، مختصرا بیان داشتم.

در باره ۳ سال اسارت و شکنجه ها درسلولهای انفرادی سازمان مجاهدین که قبلا به مقامات “ام ای” (همانند رکن دوم ارتش ایران) به اطلاع رسانده بودم همراه فتوکپی شکایت نامه های مرا داشتند. آنان به خوبی مطلع و دریافته بودند فرقه رجویه چه بلاهای دهشتناکی بر سرمن و ما در آورده بودند اما آنها که دنبال حقوق بشر نبودند، فقط دنبال کار خودشان بودند.

بنابراین بیشتر درباره مشخصات بازجویان و شکنجه گران رهبر عقیدتی و نحوه پروسه بازجویی و شکنجه کردن و زندانی شدن و محل و مختصات و مکانهای زندانهای سازمان مجاهدین پرسش داشتند. در مقابل آنچه اطلاع داشتم و می دانستم در چند مرحله و هر مرحله تقریبا ۱ ساعت طول می کشید تشریح وگزارش کردم. مجددا شکایت نامه ای برعلیه فرقه رجویه تنظیم و تحویل مقامات مذکور دادم.

با توجه به تمامی اطلاعات فوق الذکر،اما مامورین آمریکایی به ۲ دلیل که نمایندگان شیر خفته ویا فراری زیرآب مرا پیشاپیش زده و گزارش کرده بودند، مرا مجرم می پنداشتند:

۱- گفته بودند: رضا گوران مخالف خلع سلاح شدن سازمان مجاهدین توسط ارتش آمریکا بوده و….. به خاطرهمین از سازمان جدا و گریخته است!!

۲- یکی از تامین کنندگان مالی سازمان مجاهدین هستم و به سازمان کمک مالی کرده ام!

تا ثابت کردم سازمان مجاهدین برای من پاپوش درست کرده اند و این کشکیات تهمت های بیش نیست کلی درد سر کشیدم.۱۳میلیون تومانی که به عنوان امانت از من گرفتند و خوردند. درآنجا به عنوان یک حربه برعلیه خودم بکار بردند و بلای جانم شد. مسئولین فرقه به دروغ مدعی شده بودند، پدر بنده زمین دار است و من بدبخت روستائی یکی از تامین کنندگان مالی سازمان مجاهدین!

این درحالی بود که از ابتدا من نه مبارزه کشکی آنها و نه تشکیلات مخرب و منحرف به بیراهه رفته را از بیخ و بن قبول نداشتم. پولم را مصادر انقلابی کرده بودند. خودم را هم به اسارت در آورده بودند. ۳ سال آزگار در سلولهای انفرادی دخمه اشرف زیر وحشتناکترین شکنجه های جسمی و روانی قرارداده بودند.آن روزها هم مدعی شده بودند به خاطر “خلع سلاح” تشکیلات را ترک کرده ام. کمی به این همه سفسطه و مغلطه بازی بیندیشید، آن وقت متوجه دردهای من می شوید.

با صبر و حوصله همه ی مسائل و موارد را دقیق و ریز به ریز و جز به جز تا آنجائی که نیاز بود برای آنان شکافتم ، روشن و شفاف توضیح دادم. مامورین کار کشته با تجربه فهمیدند مسئولین مجاهدین مشتی حقه باز دروغگوی خائن خود فروش هستند ودست از سر کچل من برداشتند. این داستان برای افراد دیگری هم به همین صورت تکرار شده بود.

نکته ای که در بازجوییهای “ام ای” و “اف بی ای” برایم حائز اهمیت و قابل تامل است، این بود که این ۲ ارکان رسمی هر کدام جدا گانه و به جد از من وما زندانیان پرسش می کردند:

آیا خبر داری و یا شنیدی سازمان مجاهدین چقدردلار «رشوه »به ژنرالهای آمریکائی داده اند تا هوای مجاهدین را داشته باشند؟

من و ما هم آنچه در کمپ “محل موقت” و تیف شنیده بودیم بیان می کردیم.آن روزها در بین زندانیان شایع شد سران سازمان مجاهدین مبلغ (۸۵۰۰۰۰) هزار دلار به ژنرال ” ری اودیرنو” دادند تا قرارداد مناسبی با مجاهدین ببندد. این ژنرال فرمانده بخشی از ارتش آمریکا بود، دخمه اشرف را تسخیر و مجاهدین را خلع سلاح کرد.

همان قرارد اولیه بود که حسین مدنی عضو ارشد و نماینده ویژه ولی فقیه روی آن تاکید اکید داشته و تا آمریکائیان می خواستند زندانیان تیف را آزاد کنند اعتراض می کرد و قرارداد را به رخ آنان می کشید. البته این شایع واقعی بود. یک عمل انقلابی توحیدی از طرف مسئولین سازمان محسوب می شد. چرا که نمایندگان مجاهدین به اکثر به اتفاق مقامات آمریکائی رشوه و هدایای گران قیمت می دادند و با همین رشوها پدر اهالی تیف را در آن سالها در آوردند. همان مقامات به خاطر دریافت دلارهای طیب و طاهرهمین حالا هم از آنان حمایت و پشتیبانی می کنند.

ورود اتوبوس گوهران بی بدیل به تیف:

بعد ازخاتمه بازجویی شبانه روزی ساکنان تیف که تقریبا ۳ هفته به درازا کشید. نوبت به نفرات سازمان مجاهدین رسید. هرشبانه روز تعدادی از آنان را با اتوبوسی که با اسکورتهای همراه بود، برای مصاحبه به تیف می آوردند. تعدادی از اهالی زجر و رنج کشیده تیف با دیدن مجاهدین عصبی و غضبناک شدند، واکنش شدیدی از خود نشان دادند، به جوش و خروش و شلوغکاری و مسخره بازی در آمدند. شروع به شعار و فحاشی برعلیه آنان و رهبرعقیدتی فراریشان کردند و…

اکثربه اتفاق کسانی که شروع به تمسخرو توهین و فحاشی کردند، به قول آقای رجوی از برادران ارازل و اوباش کارتون خواب بودند.آنان به بهانه کاراز نقاط مختلف دنیا گول خورده بودند و به عراق و اردوگاه اشرف کشانده شده بودند. تک به تک آنان قلبی شکسته و روح و روانی مجروح با خود داشتند. چرا که با احساساتشان بازی شده بود و به اعتمادشان خیانت. مورد اذیت و آزار و تحقیرهای پی در پی عملیات جاری و غسل هفتگی و سیاهچال آمریکائی قرار گرفته بودند. بانی و مسبب اصلی آن همه درد و تحقیر ومعاصی هم رهبرعقیدتی فراری بود.

انقلاب ایدئولوژیک انسان را زیبا می کند! (نقل به مضمون) شیرخفته گام برداشته بود، به زور شکنجه و سلولهای انفرادی وکوره گدازان و جمع معجزه گر و بندهای مختلف مغز شوئی و تهدید،رعب، وحشت و… با انقلاب ایدئولوژیک مهر همیشه تابان، برادران ارازل اوباش کارتون خواب را زیبا سازد. اما در این راه و مسیر همانند شعار پوشالی سرنگونی ، شکست مفتضحانه ای متحمل گشت وهر آنچه بود، آوار شد روی سر خود و تشکیلات توتالیترش.

خود کرده را تدبیر نیست، می بایست می بودید و می دیدید زندانیان سرکوب شده با چه شور و شوق وصف ناپذیری از اتوبوس های حامل زنان شورای رهبری و فرماندهان سرکوبگر که ادعای خدایی داشتند، چه استقبال شایان و قابل توجهی به محض وارد ویا خارج شدن هر روزه اتوبوس به داخل محوطه زندان تیف به عمل می آوردند. من فقیر روستایی قدرت و توان توصیف و به تصویر ذهن کشاندن آن صحنه های انقلابی، توحیدی برهنگی و ادا و اطوراهای دلقکی مسخره بازی گوهران بی بدیل را ندارم. شیر خفته گام بر داشته بود با آنان فتح الفتوح کند. تهران را تسخیر و رژیم را سرنگون سازد.سپس با الگو برداری از الحرس الجمهوری الرئیس القائد صدام حسین آنان را گارد رئیس جمهور مادام العمرمریم رجوی کند.

افشا کردن چهره پلید حسن عزتی(نریمان) شکنجه گر رجوی:

مدتی بود مصاحبه “اف بی ای” با نیروهای المان شرقی (سازمان مجاهدین. اسمی که آنروزها افراد روی آنها گذاشته بودند) آغازیده بود. روزی سر ظهر در نزدیکی درب بند زندان منتظر تحویل گرفتن غذا(ام آر ای) و آب برای اهالی تیف بودم. یک مرتبه دیدم شکنجه گر رجوی «نریمان» رخت شکنجه گری و قصابی از تن خود در آورده، یک دست کت و شلوار مشکی همراه پیراهن سفید و کراوت دیپلماسی پوشیده. یک کتاب قطور و بزرگ(کتاب شهیدان) زیر بغل خود دارد.

شکنجه گر و قصاب معترضین و منتقدین را با کتاب شهیدان فرستاده بودند تا ازقربانیانی دفاع انقلابی، توحیدی کند که خود او همراه همکارانش به دستور رهبر عقده ای زیر شکنجه و بازجوییها زجر کش و به قتل رسانده بودنند.عکس و مشخصات قتل عام شدگان دست خود در کتاب شهیدان چاپ کرده بودند.او همراه دو محافظ آمریکائی به طرف چادر مصاحبه های “اف بی ای” می رفت. مرا باش کل سیستم عصبیم بهم ریخت، زندان و شکنجه های دهشتناک دخمه اشرف تداعی گشت.

اندیشیدم، چطوری عمل کنم. با کمی تامل چند خط نوشتم و به سربازی سپردم فوری به دست مامورین “اف بی ای” و ترجمه گرجوان ایرانی که در بازجوییها پدر مرا در آورده بودند، برساند. یک ربع ساعت طول نکشید مامورین “اف بی ای” مرا احضارو به چادر محل بازجوییها بردند. مختصر توضیحی در باره شکنجه گر رجوی که در یکی از چادرها در حال مصاحبه با مامورین بود گزارش کردم.

مامورین “اف بی ای” گفتند: آیا حاضرید با شکنجه گر روبه رو شوید تا ما تصویرزنده شما را مستقیما به کاخ سفید ارسال کنیم؟ تا آن پارلمانترهای احمق که از این گروه تروریستی حمایت و پشتیبانی می کنند بفهمند این گروه تروریستی چقدر خشونت طلب هستند و… پاسخ دادم، بله حاضرم دراینجا و هردادگاه و پارلمانی شهادت بدهم زندان و شکنجه گران رجوی را افشا کنم و…

گفتند: تا هماهنگی لازم را با مقامات انجام بدهیم، برگرد به داخل کمپ و منتظر باش تا صدایت کنیم. اما در این باره به افراد زندانی چیزی نگو چرا که شلوغکاری و سر صدا به پا می شود و مشکلاتی برای دژبانان بوجود می آورند. همین که به بین افراد برگشتم خودم را به یکی از کسانی که شکنجه و زندانی شده بودند رساندم . خبر دادم نریمان شکنجه گر رجوی در مصاحبه است و قصد روبه رو شدن با او را دارم. اما به کسی اطلاع ندهد تا کار من با اوبه اتمام برسد. اما کسی که توسط نریمان و همکارانش شکنجه شده باشد مگر به این توصیه ها عمل می کند.

زمانی مامورین مرا احضار کردند کلی خواهش کردم تا توانستم از بین اهالی تیف عبور کنم. زندانیان خشمگین شکنجه شده دست نریمان عزتی و شرکا که در پشت درب تجمع و در حال شعار دادن بر علیه رهبر عقده ای بودند بالغ بر ۱۵۰ تن می شدند. آنان قصد داشتند دیوار حلقه های سیم خاداررا ازبیخ و بن بکنند و بدرند و ازآن بگذرند تا نریمان عزتی را به چنگ بگیرند.اما نیروهای ضد شورش آمریکائی در مقابل آنان صف آرائی کردند. به شکنجه شدگان پیشنهاد دادم شکایت نامه بنویسند و تحویل بدهند.

مامورین با همدیگرهماهنگی لازم را به عمل آورده بودند. مرا با شکنجه گر رجوی حسن عزتی(نریمان) روبه رو کردند. برای اینکه آسیبی به شکنجه گر رجوی نرسانم، یک سربازدر دست راست و یکی در دست چپ، دو سرباز هم روی زمین نشستند برای گرفتن مچ پاهایم و یک سرباز پشتم آماده ایستاده بود و مامورین “اف بی ای” درما بین من و نریمان ایستادند و شروع به پرسش کردند.

به مامورین گفتم من کار به کار این بدبخت مفلوک شکنجه گر ندارم. چرا که این خودش از من بیشترمورد شکنجه ی رجوی قرار گرفته. مامورین گفتند: این قانون ما است نباید ازاقدامات امنیتی ما ناراحت بشوید و….

چادر بزرگ صحرائی ۳ دستگاه فیلم برداری ۵ ترجمه گر و بیش از ۸ مامور”اف بی ای” در این روبه رو شدن شرکت و حضور داشتند. شکنجه گر رجوی روی یک صندلی نشانده بودند، همین که یک مرتبه مرا دید شوکه شد. او فکر نکرده بود روزگاری همانند موش در تله می افتد.

روبه روی شکنجه گر ایستادم و شروع به افشای نحوه بازجویی و شکنجه کردن آنان و شکنجه های که شخص حسن عزتی بر سرم آورده بود کردم.( در کتاب حاضر مفصل بیان شده) ابتدا با بی شرمی تمام تکذیب کرد و گفت: من اصلا و ابدا این شخص را درعمرم تا به حال ندیدم و نمی فهمم چه می گوید! سازمان مطلقا زندان و شکنجه نداشته و ندارد. بدبخت فلک زده مخ منجمد کلاش متوجه نبود اگر جلوی زندانیان شکنجه شده را نمی گرفتند همان روز به حسابش می رسیدند. کلی از زندانیان شهادت داده بودند در زندانهای رجوی متحمل شکنجه ها گوناگونی شده اند، همه چیزاز قبل به اثابت رسیده بود. او بدون اینکه متوجه بشود درلحظه ی دیدن من همانند برق گرفته ای شوکه شد و این توسط دوربینها ضبط گردیده بود و او همه چیزرا انکار می کرد.

آنقدردقیق و مو به مو آدرس دادم و افشا کردم و جزییات گفتم تا اینکه نریمان از رو رفت و دیگر سخنی برای گفتن و تکذیب کردن نداشت. درحالی که بر افروخته و سر به زیر انداخته بود گفت: من اصلا حرف نمی زنم و خود را به موش مردگی زد.

تمامی افشاگریهای من از جهات مختلف صدا و تصویر برداری و از طریق دستگاههای ارسالی که در پشت چادرها داشتند یک راست به آمریکا ارسال می شد. تمامی افراد حاضر در جلسه به شدت تحت تاثیرافشا گریهای من قرار گرفتند. یکی از ترجمه گران ایرانی مرد کوتا قد شکم گنده ای بود.سرخ شده و بر افروخته و زار زار می گریست طوری که دیگرتوان و رمق ترجمه کردن را نداشت. مامورین چپ و راست می پرسیدند: چرا چرا چرا؟؟؟!!! ای کاش می شد تصویر روبه رو شدن آن روزگار را بدست آورد و نمایش داد.

نریمان شکنجه گر همانند سنگ ساکن و سکون سرخ شده عرق ریزان سر به زیر هیچ چیزی برای گفتن و یا دفاع از خود و سازمان خائن خود فروشش نداشت بیان کند. طریقه ی شکنجه ها و معاصی که بر سر من آورده بودند و در آن لحظات فاکت به فاکت دقیق بیان می کردم همه شنوندگان را در بغض و حیرت عجیبی فرو برده بود. نزدیک به ۲۰ نفر در چادر و جلسه حضور داشتند.

ذهن و ضمیرآنان در یک شوک و ناباوری درگیرمسائل جنایات درون تشکیلات سازمانی شده بود که مدعی حقوق بشر وآزادی و دموکراسی بودند وادعای مبارزه با زندان و شکنجه گاههای رژیم ملایان را داشتند. اما خود آنان از رژیم ملاها بدترشده بودند.

سپس گفتم کتاب شهیدان که دردستان این شکنجه گر است مال اینها نیست، این گروه تبهکار فقط از آن ارتزاق می کند.. مامورین کتاب را از نریمان گرفتند.

قصد عمل مقدس انتحاری انقلابی توحیدی برعلیه بنده!:

بعد از جلسه شهادت و روبه رو شدن با شکنجه گر رجوی، مسئولین در قرارگاهها نشست برگزار کرده و گفته بودند رضا گوران «خسر الدنیا و الاخره است!» برید او را بکشید، چرا که او نه این دنیا را دارد و نه آن دنیا را! ۲ تن از گوهران بی بدیل مخ منجمد بی خبر از دنیا، قرارگاه ۱۰ به نام علی الف . اسم دیگری را فراموش کردم. احساساتی شده قصد عمل انقلابی توحیدی انتحاری بر روی مرا کرده و سوگند یاد می کنند من شکنجه شده را تکه تکه کنند.

مدتی بعد چند تن ازافراد قرارگاه ۱۰ که در نشست مذکور شرکت کرده بودند از سازمان جدا و به تیف آمده بودند. روزی از سر تصادف یکی از نفرات با صدای بلند مرا صدا زد. یک مرتبه فردی بلوچ به نام شیرزاد همراه برادرکوچکش و تعدادی دیگری از دوستان و بستگانش از پاکستان آنان را فریب زده و به دخمه اشرف کشانده بودند، به طرفم آمد و گفت: شما رضا گوران هستید؟! جواب دادم بله، شیرزاد گفت: سازمان مجاهدین حکم مرگ تو را صادر کرده!. دو تن از افراد مجاهدین می خواهند روی تو عملیات انتحاری کنند و…! از شیرزاد پرسیدم آیا حاضرید هر آنچه به من گفتی به آمریکائیان هم بگوئی؟ جواب داد بله. او رفت بعد از دقائقی دو تا دیگر از دوستانش که درنشست مذکور شرکت کرده بودند آورد و به من معرفی کرد. آنان نیز شهادت شیرزاد بلوچ را تائید کردند.

شیرزاد و دوستانش هر آنچه به من گفتند خلاصه وار در یک برگه آ۴ نوشتم و برای آنان خوندم پس از شنیدن قرائت گزارش شیرزاد وعلی شیرازی و دیگر دوستشان که اسمش را فراموش کردم امضا کردند. سپس تحویل نگهبانان دادم. یکی دو روز بعد سرگردی از “ام ای” مرا احضا کرد. ترجمه گر خانمی به نام “پریا” بود. بعدها پریا خانم با هدایای گرانبها و تطمیع شدن از طرف زنان شورای رهبری فریب خورد و جاسوس آنان از آب در آمد. هر آنچه شیرزاد و دو دوستش به من گفته بودند برای سرگرد تشریح کردم.

سپس سرگرد “ام ای” شیرزاد بلوچ و دو دوستش را احضار وآنان شهادت دادند مسئولین سازمان مجاهدین در نشست درون تشکیلاتی حکم مرگ رضا گوران را صادر کرده اند. سرگرد مزبورپس ازشنیدن گزارش و شهادت افراد جدا شده. پرونده ای تنظیم و به سراغ نمایندگان رهبر عقیدتی رفته و به آن هشدار لازم داده بودند، اگر کوچک ترین اتفاقی برای نفرات تحت حفاظت ارتش ایالات متحده ازطرف سازمان مجاهدین بیفتد سران سازمان مسئول هستند،می بایست پاسخگوی اعمال خود باشند. به این صورت دست باند تبهکاررجوی متکبرخود شیفته افشاء کردم.

داستان تنی چند از ترجمه گران تیف:

اسم ترجمه گر خانم پریا به میان آمد، بهتر است کمی درباره عملکردهای این ترجمه گران رسمی و همچنین گوهران بی بدیلی که با زبان انگلیسی آشنا بودند و بکار ترجمه گری پرداخته بودند و بجای کمک و یاری رساندن به همرزمان و رفقای سابق خود شروع به مزدوری وفروختن آنان به آمریکائیان می کردند توضیح بدهم. تا از زوایا و جنبه های مختلف تصویر دقیق تری ازساکنان و کار کنان تیف در ذهن خواننده این روایات تلخ بوجود آید.از زمان مصاحبه و صدور کارت شناسایی در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف و سپس کمپ “محل موقت” و بعد تیف چند ترجمه گر آقا و خانم ایرانی و افغانی مقیم آمریکا کار ترجمه گری ارتش آمریکا را انجام می دادند.

بعلاوه چند جدا شده بدبخت خود فروش که هیچ محلی از اعراب ندارند به دنبال سربازان آمریکائی به بندهای زندان، دفترکارنگهبانان و محلی های که نیاز بود روانه می شدند. مشکلات و گرفتاریهای افراد را ترجمه می کردند. در قبال هر ساعت ترجمه گری یک دلارازارتش آمریکا به حسابشان واریز می شد.

قصدم زخم زبان و توهین به کسی نیست. قصدم حرمت شکنی و بی آبرو کردن خبر چینان مفلوک نیست. چرا که اگر آبرو و یک ارزن شرف و غیرت ملی و میهنی داشتند آن همه مزدوری و خود فروشی را در حق هم میهنان و رفقای سابق خود مرتکب نمی شدند اما قبل از هر چیز خوب است بدانید در آن دستگاه رهبر عقیدتی چه جانورانی ساخته و پرداخته شدند. قصدم نوشتن وقایع و اتفاقاتی ناگوار و بسیار تلخ یک دوره از روزگار نه چندان دورجداشدگان سازمان مافوق دموکراتیکی است که ادعای اولین و آخرین الترناتیو ما فوق بشری ایران را به یدک می کشد که در سکوت و سکون برما رنجیده گان در”زندان تیف” و یا «خروجی سازمان مجاهدین» بوقوع پیوسته. مجبورم برای روشن و شفاف سازی هر چه بیشتر پروسه و جریان این حوادث و قضایا اسم بعضی ازآنان با فاکتهای ملایم مشخص که تمامی حد و مرزهای بی شرافتی و نکبتی را درنوردیده بودند را درزیربیاورم.

ترجمه گر آریا:

آقای آریا. تقریبا ۶۰ ساله ترجمه گری ایرانی الاصل مقیم آمریکا، ادعا داشت سلطنت طلب است و یکی از اعضای قدیمی گارد جاویدان شاهنشاهی زمان پهلوی در ایران بوده. ایشان انسانی بسیار دو رو و به جای سلطنت طلب، فرصت طلبی حیله گر وحقه باز، کاملا آمریکایی دو آتشه شده بود. درخیلی موارد از آمریکائیان پیشی می گرفت.آریا ازدو دستگاه رسیور کمپ “محل موقت” در زمان جابجایی به کمپ تیف یکی از آنان را سرقت کرده بود. درزمان سفربه مقصد آمریکا در فرودگاه آناکندا نزدیک شهرتکریت زادگاه صدام حسین ملعون، دژبانان آمریکایی هنگام بازرسی کیف و وسایل شخصی او دستگاه رسیوررا کشف و ضبط کرده بودند.

اقدامات بسیار زشت دیگری چون اختلاف و تفرقه افکندن مابین اهالی تیف بوجود می آورد. طوری شد با شکایت و طورمار امضاء جمعی او را از تیف اخراج کردیم. اما دو ماه بعد بازمجددا ایشان را برگرداند. از طرف اهالی تیف با خانم سرهنگ نورمن مسئول حقوقی اهالی تیف وارد مذاکره شدم. ایشان زیر بار نرفت شر آریا را از سر زندانیان کم کند. مجبور به تهدید شدم که اگر چنانچه آریا وارد کمپ بشود شخص خودم هیچ گونه رحمی به او نخواهم کرد، باز به گوش سرهنگ نرفت و کار خودشان را کردند. خلاصه از دست آریا سلطنت طلب که با رشوه و هدایای نفیس تشکیلات آن روزها مجاهد طلب وانقلاب کرده شده بود. ظلم و زور و بی عدالتی متحمل شدیم و آسیب های جدی براهالی تیف وارد شد و….

این نکته را هم بگویم که از تجاربم بدست آمده که وقتی پول و دلار داشته باشید همه کار میتوانید بکنید و همه را بخرید از ژنرال آمریکایی تا ترجمه گر آسیایی.

ترجمه گر پریا الهه عشوه گری:

خانم پریا تقریبا۳۵ ساله مقیم آمریکا. در آن روزگارارتش آمریکا او را برای ترجمه استخدام و به عراق آورده بود. هنگامی کار ترجمه گری با اهالی کمپ را شروع کرد، هیچ نوع زر و زیورآلاتی نداشت. درظاهر خود را خیلی ساده نشان می داد و مدتها هم به همان صورت ساده و بدون زر و زیور کار میکرد. در حضوراهالی تیف ادعا می کرد ضد مجاهدین است. چرا که می گفت: در دهه ۶۰ یازده ساله بودم، روزی برای مدرسه می رفتم مجاهدین اتوبوسی پراز بچه مدرسه ابتدائی در خیابان امام حسین تهران با بمب منفجرکردند. تمامی کودکان دراتوبوس سوختند. پریا در حضور افراد جداه شده این خاطره را با بغضی در گلو و ناراحتی و…… تشریح می کرد.

در مقابل افراد جدا شده واضح و روشن و به صراحت به ایشان گفتیم مراقب باش مجاهدین شیطانند تو را با انواع و اقسام شگردهای دجالانه گول می زنند و به دام آنان گرفتار می شوید. برایت دردسربوجود می آورند.همانند تمامی ماهها که قربانی سیاست آنانیم و..

بعد از مدتی مشاهده کردیم خانم پریا صاحب زیورآلاتی چون النگو وانگشتری شد. بعضی از دوستان هم بند که کمی با انواع طلا آشنا بودند می گفتند: خانم پریا این طلاها ساخت یزد است از کجا آوردی؟! او هم با ناز و کرشمه می گفت: مال خودمه توی ساکم بوده! و… کمی بعد سری مدلهای گردنبند و گوشوارهای متنوع و انگشتری به تمامی انگشتان دست، النگوهای طلا هر دو مچ دست اضافه شد. درگذشت زمان انگشتر به انگشتان پایش هم کرد بود.مدتی می گذشت که در بین اهالی تیف شایع شد بود پریا جاسوس مجاهدین شده. اما کسی جدی نمی گرفت، مدرک و سند معتبری دال بر گناهکار بودن او هم در دست نبود. افراد استدلال می کردند پریا جرات خبر چینی را ندارد چرا که از “ام ای” و “اف بی ای” می ترسد.

زمانی همراه سرگرد “ام ای” برای رسیدگی به شکایتم از مسئولین سازمان که در بالا تشریح شد آمده بود. از طرز نحوه ترجمه کردن و تنظیم رابطه اش متوجه شدم، به یمن هدایای نفیس و گرانمایه مجاهدین دچار تحولات شگرف درونی شده و انقلاب مریمی کرده. با تامل اندیشه، نتیجه مطلوب حاصل گردید، شایعات بین زندانیان واقعی بوده و نباید این نوع خبرها را دست کم جلوه داد.

در تشکیلات مسئولین مجاهدین همیشه می گفتند: هر کسی یک لحظه تنش به تن مجاهدین بخورد ویا از کنار سازمان عبورکند، هوادار و مجاهد خلق می شود! من همانجا به حقانیت این جمله ی ناب مجاهدین پی بردم. چرا که هم ژنرالها و مقامات آمریکائی و هم ترجمه گران را دیدم که چطوری و چگونه و به چند هوادار و مجاهد خلق دو آتشه شده بودند. نمونه اش سرهنگ های بازنشسته و از رده خارج شده اسقاطی همانند لئومک گلاسکی و…. سناتور جان مک کین و جان بولتون و…فراوانند.

همان لحظات دست پا شکسته به سرگرد “ام ای” گفتم: شی ایز اسپیون مجاهدین. سرگرد “ام ای” به من نگاهی انداخت و گفت: نو، دونت ووری، این ترجمه گر ارتش آمریکا است.

گفته ی برحقم به مذاق خانم خوش نیامد و ناراحت شد. با نفرت وعصبانیت گفت: نه آقا این چه تهمتی است که می زنی؟ گفتم خانم از طرز برخورد و ترجمه کردنت گرفته تا این همه زرو زیورآلات ساخت یزد، جای در بدنت باقی نمانده به آن آویزان نکنی هدیه مجاهدین است. همین ها باعث شده هوادار آنان بشوی. همین حالا حرف هایم را خوب ترجمه نمی کنی، چون دست سازمان را افشا می کنم، با من در تضاد افتادی. تجربه بازجویی شکنجه گران مرا قدری آدم شناس کرده.

سرگرد دخالت کرد و نگذاشت ادامه بدهیم. مدتی بعد شایع شد”ام ای” با مدرک و سند او را دستگیرکرده. پریا به جرم جاسوسی برای مجاهدین اخراج و به آمریکا برگردانده شد.

آن روزها همه فهمیدند هرآنچه زندانیان می گفتند و او ترجمه می کرد. یک راست به مجاهدین گزارش می کرده. سرمدارن باند تبهکار رجوی در بوق و کرنا های خود دمیدند: تیف چراگاه وزارت اطلاعات است! حال روشن شده بود که وزارت اطلاعات کیست و چه می کند. آنها همیشه برای سرپوش گذاشتن روی اعمال ننگین و شنیع از این ترفند استفاده می کنند. حتی ترجمه گران را برای خبر چینی خریده بودند.هیچ کسی یک حرف راست و کلامی درست از زبان این باند جرثومه فساد نخواهد شنید. هرآنچه بوده و هست فقط یک مشت شعار دروغ و ریا و نیرنک است بس.

اما الان دیگر موضوع جاسوسی این ترجمه گران با سند و مدرک روشن شده و معلوم شده که تمامی مدارک و پرونده افراد تیف را کپی کرده و به مجاهدین می دادند. اوراقی و برگه هایی که مجاهدین باصطلاح از پرونده تیف افراد افشا می کنند که در سایتهایشان وجود دارد تماما مربوط به این دوران و این جاسوسان و جاسوسه ها است. فرمهایی پرسنلی و یا فرمهایی که سازمان ملل می داد، از طریق آمریکاییها می داد تا ما پر کنیم. تماما به دست مجاهدین هم می رسید. در سایتهای آنها میتوانید نمونه هایش را ببینید. ما که قدرت و توان و پول برای شکایت نداریم، اما اگر می داشتیم تمام این موردها قابل شکایت بود.

داستان هومن و کیوان رادبین مزدوران آمریکا:

این دو شخص خود فروش با حمایت و پشتیبانی همه جانبه آمریکائیان هرآنچه در حد توان داشتند بدون دریغ وبی مهابا مزدوری ومخبری از اهالی تیف را برای اربابان خود می کردند. رنج دیدگان بخت برگشته را به آمریکائیان می فروختند. “هومن” اسم مستعار است. او با پدرش فرامرز از کشور سوئد به عراق و تشکیلات آمده بودند. در تشکیلات پدر و پسر دو آتشه بودند. هومن از تشکیلات گریخته و به نزد آمریکائیان آمده بود. درخواست ملاقات با پدر را داد و همراه آمریکائیان به نزد پدردردخمه اشرف می رود و در آنجا با کمک آمریکائیان پدر را از چنگال فرقه نجات و به کمپ محل موقت آورد.

در ابتدا پدر همراه پسر تا دلشان خواست خبر چینی و آدم فروشی کردند. تمامی اهالی تیف یکی شدیم فرامرز و هومن را از زندان تیف بیرون راندیم. درخارج از محدود زندانیان نزد چادرهای نگهبانان آمریکایی در چادری اسکان داده شدند. هومن که عطش وافری به آدم فروشی و مزدوری داشت، دید این حربه از او گرفته شده پدر خود را فروخت. پدر و پسر به جان هم افتاده و همدیگر را خونین مالین کرده بودند. آنان را در دو چادر مجزا از هم اسکان دادند. فرامرزکه تک و تنها افتاده بود از طرُق مختلف از اهالی تیف درخواست کمک و التماس بخشش کرد. زندانیان بزرگواری کردند او را مجددا به درون خود راه دادند و بخشیدند.

اما فرزند ناخلف لباس نظامی آمریکائی پوشید، تمپو(بی سیم دستی) به خود بست. شکارچی زندانیان فراری لقب گرفت. همه جا در تعقیب زندانیان به جان آمده که از جهنم تیف می گریختند می رفت وجستجو و بازدید به عمل می آورد تا شاید زندانی را بیابد واز طرف آمریکائیان مُزدی نصیبش گردد. او با کمک و پشتیبانی آمریکائیان سگ هاری شده بود که هیچ چیزی جلو دارش نبود. خود سربازان آمریکائی ازاو واهمه داشتند ومی ترسیدند. چرا که اگر آنان خطائی انجام می دادند در جا هومن به مقامات بالائی گزارششان می داد.

طوری خودش را مابین سربازان آمریکائی جا انداخته بود که اکثربه اتفاق آنان فکر کرده بودند یکی از خود آنهاست. هومن این درُ دانه پدرو گوهر بی بدیل مسعود آموزش دیده مکتب جامعه بی طبقه توحیدی، ثمره و عصاره انقلاب ایدئولوژیک مهرهمیشه تابان در گذشت روزگار و درمقاطع مختلف بارها سربازان مرد و زن آمریکائی را به جان هم انداخته بود و…. طوری که سربازان برای همدیگر سلاح کشیده بودند.

با تحقیقات مقامات آمریکائی ثابت شده بود هومن باعث و بانی مشکلات و اختلاف و تفرقه اندازی بین سربازان بود است. بنابر این او را خلع لباس و بی سیم را از او ستاندند و توبیخ گردید و مدتی در چادرش حبس کردند. اما دیری نپائید مجددا مقام و منزلت شامخ خود را بدست آورد. مدتی بعد در اواسط سال ۱۳۸۴ به خاطر خوش خدمتی های بی دریغی که به ارتش ایالات متحده کرده بود به کشور سوئد منتقل گردید.

کیوان رادبین تازه وارد :

کیوان در ترکیه ول و سرگردان همراه تعدادی از دوستان کارتون خوابش به تور سازمان خورده ودر اواسط سال ۱۳۸۱ به عراق اعزام شده بود. طبق شهادت دوستانش هیچ چهار چوب و مرزی را در ترکیه به رسمیت نمی شناخته و… از طریق دوستانش فاکت های زیادی از اعمال زننده اش در بین زندانیان افشا شده که از بیان آنان خود داری می کنم. او همکارخالص هومن بود. هرآنچه در توان داشت صرف آدم فروشی و مزدوری برای آمریکائیان کرد.طوری گمراه و بی شرم و حیا شده بود، که در وسط جمعی از سربازان که در حلقه های متعدد او را احاطه کرده بودند، حرکت می کرد و به دم درب تک به تک چادر زندانیان می آمد. به فرمانده آمریکائیان یکایک زندانیان را معرفی می کرد که کدام زندانی چه خطائی مرتکب شده .

در دم سربازان وحشی می ریختند روی سر زندانی بدبخت، دستبند می زدند و کشان کشان به قفس های سیم خاداری منتقل و یک ماه تمام زندانی را در همان قفس که با نبشی های ۲ متری و حلقه های سیم خادار ساخته بودند می انداختند.

روزی مختصر درگیری فیزیکی بین زندانیان رخ داد که هیچ اتفاق خاصی برای طرفین نیفتاد. مشاهد کردیم کیوان خود فروش یک لیوان چای در دست دارد، همراه یک گله سرباز که گردا گرد او حلقه بسته بودند حرکت و به دم درب چادر ما آمد. افرادی که با هم گلاویز شده بودند به آمریکائیان معرفی کرد. سربازان ریختند روی سر زندانیان و آنها را برای یک ماه به قفسهای سیم خاداری کشان کشان بردند. تا آن زمان چندین بار به این خود فروش تذکر داده بودم به خاطر خدا هم شده دست از سر بچه های مردم بر دارد و کم آدم فروشی کند.اما مگر به گوشش می رفت.

همان لحظات که سربازان روی زندانیان ریخته بودند و آنان را دستبند می زدند از صحنه های دست پا زدن زندانیان زیرچکمه آمریکائیان قلبم به درد آمد و می خواستم دق مرگ شوم، عصبانی شدم . یک مرتبه به طرف آمریکائیان و مزدورشان حمله ور شدم، با قدرت تمام و با دویدن خودم را از بین اولین حلقه سربازان که کیوان را محاصره کرد بودند گذشتم، چون آن خود فروش با من فاصله داشت و حلقه سربازان متعدد بودند با پاشیدن گاز فلفل به سرو صورتم نگذاشتند دستم بهش برسد.از ترس جانش لیوان چای که در دست داشت بر زمین کوبید و به سمت درب اصلی با داد و بیدا گریخت.

سربازان از سه طرف با شلیک پی در پی کلت های الکتریکی مرا نقش زمین کردند، ریختند رویم و مرا با دستبند و پابند فتیله پیچ کردند و به قفس های سیم خادار انفرادی منتقل کردند. یک ماه تمام در آن قفس مرا در حبس نگه داشتند. از آن به بعد این مزدور آدم فروش جرات وارد شدن به بند زندان را نمی کرد. مدتی بعد مزد مزدوریش را دریافت کرد. در خرداد ماه سال ۱۳۸۴ آمریکائیان او را با هلی کوپتر به مرز ترکیه منتقل و تحویل پلیس ترکیه داده بودند. گویا ۲ سالی در ترکیه مانده سپس به کانادا منتقل شد. شنیدم در ونکوور کانادا است. خدا به کسانی رحم کند که با این خود فروش رابطه دوستی دارند و او را خوب نمی شناسند.

اینکه او را به ترکیه فرستادند خطی بود که آمریکائیان پیش گرفته بودند. پس از فرستادن مزدورفوق الذکر به ترکیه سرهنگ “وود ساید” مسئول امور مربوط به کارهای حقوقی زندانیان به تیف آمد واعلام کرد: آمریکا اقداماتی انجام داده تا کسانی که پاسپورت معتبر ایرانی دارند به کشور ترکیه منتقل شوند. به همین خاطر برای اطمینان طرح یک نفر را فرستادیم. در مرز با پلیس ترکیه کمی به مشکل برخوردیم اما با صحبت های که کردیم پذیرفتند کیوان رادبین وارد خاک ترکیه شود. آمریکائیان آنقدر دروغ به هم بافته بودند که کسی به گفته های آنان باور نداشت. بنابراین برای اثبات گفته هایش تعدادی عکس از مرز ترکیه همراه هلی کوپتر و پلیس ترکیه و مزدورخود فروش به زندانیان نشان داد.

چند روز بعد سرهنگ “وود ساید” مجددا به تیف آمد وگفت: طرح فرستادن افراد داری گذرنامه ایرانی ناموفق و شکست خورد! چرا که عملی نیست. زیرا تا یک نفر را آزاد کردیم «نماینده پی ام او ای» “حسین مدنی” اعتراض کرده که نباید چنین عملی را انجام می دادید! این نقض قرار دادی است که مقامات ارشد ارتش آمریکا با سازمان مجاهدین امضا کرده است!! خسته نباشید.

نکاتی کوتاه در باره حسین مدنی:

حسین مدنی یکی ازاعضا و کادرهای ارشد مجاهدین بود.ایشان با زبان انگلیسی آشنا بود و از آمریکا به تشکیلات توتالیتر پیوسته بود. بعد از گریختن شیر خفته ایشان نماینده تام الاختیاراو در امور پیش بردن سیاست خط موازی و همکاری همه جانبه بود. درآن سالها برای مقامات آمریکائی میهمانهای و جشن و سرورهای مختلفی برگزار می کرد.او با همین همکاری کردن همه جانبه دمار از روزگار اهالی تیف را در آورد.روزگار جدا شدگان بی پشت و پناه سیاه بخت را سیاهتر کرده بود.

هر فرد معترضی اقدام به گریختن می کرد او با هلی کوپتر آمریکائی در تعقیبش به هوا بر می خواست و فرد فراری را دستگیر و به زندان تیف می آوردند. به تمامی روستائیان عرب منطقه و اطرف دخمه اشرف اعلام کرده بودند اگر فردی مشکوک و فراری در منطقه به چشم خورد، گزارش کنند و جایزه پول هنگفت دریافت می کنند. بنابراین تا روستائیان کسی را می دیدند یا همانند مور و ملخ رویش می ریختند و دستگیر و تحویل مجاهدین می دادند ویا سریع خود را با خودرو و موتورسیکلت به اردوگاه اشرف می رساندند و خبر می دادند و جایزه خود را دریافت می کردند.

حسین مدنی در۱۰ شهریور ۱۳۹۲ در قرارگاه اشرف همراه ۵۲ و یا ۵۳عضو با سابقه سازمان به طرزفجیع و غیر انسانی قتل عام شدند.درزیرعکس او همراه مجاهدین دیگربا برادران آمپریالیسم در یک مراسم بخور بخور قابل تامل و دیدن است.

مجاهد خلق انقلاب کرده “حسین مدنی” همراه سرهنک آمپریالیسم “مک ال روی” مسئول و رئیس زندان “تیف”دراولین تصویر سمت راست پایین در حال خندیدن قابل تامل است.

حسین مدنی شهریار کیا بعد از صدام

حسین مدنی کمپ اشرف

علی بخش آفریدنده(رضا گوران)

دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴/ ۶ آوریل ۲۰۱۵

لینک به منبع : پژواک ایران 

لینک به قسمت قبلی روایت دردهای من …قسمت چهل و یکم

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید