“اتحادیه نویسندگان” به بولگاکوف توصیه کرد که به جای نقد نظام با پیروی از سبک “رئالیسم سوسیالیستی” به ستایش نظام بپردازد. یوسف استالین، که ادعای شناخت ادبی نیز داشت، شخصا به او تلفن کرد، ریاکارانه استعداد ادبی او را ستود و از او خواست که سهم خود را در “بنای سوسیالیسم” ادا کند. بولگاکوف، بی توجه به تهدیدها و فشارهایی که قصد داشتند از او نویسندهای دست آموز بسازند، به راه خود رفت. در تئاتر و نویسندگی تنها از وجدان آزاد خود پیروی کرد و هر اذیت و آزاری را به جان خرید.
رژیم استالین تنها قاتل میلیونها انسان بیگناه نبود
بولگاکوف نویسنده ای دست آموز نشد
بولگاکوف: استاد هجو تلخ و جادوی سیاه
25.03.2015 ـ دویچه وله رژیم استالین تنها قاتل میلیونها انسان بیگناه نبود، بلکه هنر و ادبیات را نیز به سم مداحی و تبلیغ آلوده کرد. بولگاکوف با یک رمان نشان داد که خلاقیت نویسنده از هر اقتداری نیرومندتر است. نویسنده بزرگ ۷۵ سال پیش درگذشت.
میخائیل بولگاکوف سوم مه ۱۸۹۱ در کیف به دنیا آمد. در دانشگاه به تحصیل پزشکی پرداخت و یک چند به عنوان پزشک کار کرد. اما به زودی به نویسندگی کشیده شد، نخست در مطبوعات به نشر گزارشهای ژورنالیستی پرداخت و سپس به چاپ و اجرای قطعات نمایشی.
بولگاکوف از اوایل دهه ۱۹۲۰ که حدود ۳۰ سال داشت به طور حرفهای به عالم ادبیات و نمایش روی آورد. در زمانی که رژیم نوبنیاد “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” میکوشید تمام نویسندگان و هنرمندان را به تبعیت از “آرمان والای زحمتکشان” وا دارد و آنها را به مشتی تبلیغاتچی مزدبگیر بدل کند، بولگاکوف در برابر فشارهای دولتی مقاومت کرد.
او کار نویسنده را نه پیروی از رهنمودهای نظام حاکم و تبلیغ برای آن، بلکه وجدان آزاد جامعه میدانست. بولگاکوف به زودی در برابر نظام حاکم که جامعه را به سوی خودکامگی مطلق میبرد، قرار گرفت. او آشکار و پنهان از شکلگیری قانونشکنی، بوروکراسی و دیکتاتوری انتقاد میکرد و رژیم نیز با دخالتها و فشارهای طاقتشکن، زندگی را بر او تنگ میگرفت. در سال ۱۹۲۶ مأموران پلیس امنیتی به خانه او در مسکو ریختند و بیشتر دستنوشتههای او را غارت کردند.
“اتحادیه نویسندگان” به بولگاکوف توصیه کرد که به جای نقد نظام با پیروی از سبک “رئالیسم سوسیالیستی” به ستایش نظام بپردازد. یوسف استالین، که ادعای شناخت ادبی نیز داشت، شخصا به او تلفن کرد، ریاکارانه استعداد ادبی او را ستود و از او خواست که سهم خود را در “بنای سوسیالیسم” ادا کند.
بولگاکوف، بی توجه به تهدیدها و فشارهایی که قصد داشتند از او نویسندهای دست آموز بسازند، به راه خود رفت. در تئاتر و نویسندگی تنها از وجدان آزاد خود پیروی کرد و هر اذیت و آزاری را به جان خرید.
مرشد و مارگریتا
بولگاکوف از سال ۱۹۲۸ تا دم مرگ طی حدود ۱۲ سال در خوف و خفا نه تنها بزرگترین اثر ادبی خود را نوشت، بلکه یکی از ارزندهترین نمونههای هجو سیاسی مدرن را عرضه کرد. او آخرین بخشهای رمان را زمانی که سخت بیمار بود به همسر باوفای خود دیکته کرد. بولگاکوف در ۱۰ مارس ۱۹۴۰ درگذشت.
کتاب خمیرمایهای ساده دارد و رویارویی ازلی خیر و شر را با نگاهی بدیع و تازه، در لفافی از ماجراهای غریب و جذاب، در بستری از تمثیلها و قصههای تودرتو روایت میکند.
ساخت و پرداخت رمان “مرشد و مارگریتا” اما پیچیده و پرپیچ و خم است. دنیای واقعی را با نگاهی خیالی سیر میکند و خواننده را با خود به دنیایی رمزآلود و جادویی میبرد. کتاب سه داستان را به صورت موازی روایت میکند و در پایان آنها را با مهارت به هم پیوند میزند.
رمان با ورود شیطان شروع میشود که به همراه پیروانش در خیابانهای مسکو جولان میدهد، در هر گوشه شیطنت و شرارتی میآفریند و مردم را به هول میاندازد. این داستان به موازات واقعه دستگیری و تصلیب مسیح در اورشلیم پیش میرود. به موازات این دو لایه، ماجرای عشق مرشد و مارگریتا، دو انسان تنها و دردمند روایت میشود.
رمان رویدادهای عجیب و جادویی را در متن توصیفی واقعگرایانه و عینی از شرایط زندگی در نظام استالینی ارائه میدهد به گونهای که برای خواننده شکی باقی نمیماند که فضای خیالی رمان پوششی بر رویدادهایی واقعی است.
رمان در آینه نقد
مرشد و مارگریتا با طنز سیاه و گزنده، آمیزش ماهرانه فانتزی با اسطوره و تاریخ، نمونهای برجسته از ادبیات مدرن است، به ویژه از این جنبه که از معنا و تفسیر قطعی میگریزد و به تأویلها و برداشتهای بیشمار راه میدهد.
رمان به شیوههای گوناگون فلسفی و اخلاقی و سیاسی تفسیر شده است. نقد ادبی این کتاب را انتقام نویسندهای خلاق و دلیر میداند که با سلاح هجو و طعن به جنگ نظامی میرود که خود را یاور و ناجی مردم میخواند، اما خشونت و بیرحمی تسمه از گرده مردم کشیده است. از قربانیان فاجعه در برابر ظلم و بیداد نظام کاری ساخته نیست، اما دستکم بازماندگان میتوانند حاکمان خودکامه و ریاکار را ریشخند کنند، به فرومایگی و ابتذال عمیق آنها بخندند.
روشن بود که “مرشد و مارگریتا” که با تیزبینی شگرفی عروج شیطان را در تکوین نظام استالینی دیده بود، نمیتوانست در اتحاد جماهیر شوروی (سابق) نشر آزاد داشته باشد. حدود ربع قرن طول کشید تا زمامداران شوروی سرانجام در سال ۱۹۶۶ به انتشار نسخهای “ویراسته” از کتاب رضایت دادند.
کتاب با این که با حذف بسیاری از بخشها و در تیراژی اندک منتشر شده بود، با استقبالی کمنظیر مواجه شد. نسخههای آن چون کالایی گرانبها دست به دست میگشت و در بازار سیاه به قیمت گزاف به فروش میرفت. سرانجام حتی منتقدان و بازرسان وابسته به “اتحادیه نویسندگان” نیز در برابر خلاقیت نویسندهی دلیر و ژرفنگر آن سر تعظیم فرود آوردند.
در سال ۱۹۷۳ و ۳۳ پس از مرگ بولگاکوف بود که رمان “مرشد و مارگریتا” برای اولین بار به شکل کامل در اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد. رمان سرانجام جایگاه واقعی خود را در ادبیات جهان یافت و در قالب چند فیلم و تئاتر و اپرا، در عالم سینما و نمایش و موسیقی نیز ماندگار شد.