مجاهدین استقلال خود را در برابر سازمانهای آزادیبخش دیگر کشورها نیز حفظ کرده بودند. «یکی از ویژگیهای سازمان این بود که وابستگی را قبول نداشت. به نظامهای انقلابی و حتی به سازمانهای انقلابی هم نمیخواست وابسته شود. گرچه انقلاب فلسطین را اصیل میدانست و خط پیوند با این انقلاب را داشت ولی نمیخواست محدود به خطمشی انقلاب فلسطین و عامل تشکیلاتی آنها شود…
مجاهدین آواره (بازخوانی حرکت بنیانگذاران در مدار استراتژیک و سازماندهی)
محمد کریمی، چشم انداز ایران در دو قسمت. شماره های ۸۸ و ۸۹، یازدهم مارس ۲۰۱۵:…
مجاهدین آواره (۱)
مصدق میراث مشترک
محمد کریمی ـ بخش اول
مصدق میراث مشترک افراد مبارز و سازمانهای انقلابی بود که در تاریکی سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد راه مقاومت را برگزیدند و در برابر حاکمیت کودتا به مبارزه برخاستند. جبههملی، نهضت مقاومت ملی، نهضت آزادی که میتوان آن را نخستین تشکل سازمانیافته روشنفکران مذهبی دانست که «روی رهبری مصدق تأکید داشتند.» (از نهضتآزادی تا مجاهدین، ص ۷۷) و مجاهدین بنیانگذار که بیشک از تأثیرگذارترین نیروهای پیشبرنده تاریخ در فرازهای مبارزاتی مردم ایران بودند، مصدق را شاقول و مختصات مبارزات ملی و وطنخواهانه میدانستند. حتی مارکسیستهای مستقل همچون خسرو گلسرخی و مصطفی شعاعیان و چپهای رزمنده و فدایی خلق که در تاریخ پیشبرنده و در جامعه ایران احترامبرانگیز و موجافشان بودند با نگاه ملی و احترام به اعتقادات مردم ایران به کسب صلاحیت پرداختند. «اوایل فروردین ۵۰، چریکهای فدایی خلق کلانتری قلهک را زده بودند. بانک هم مصادره میکردند و در اعلامیههای خود از تاریخ اسلام هم استفاده کرده بودند که حضرت محمد(ص) هم کاروان مصادره میکرد و با این کار خیلی با مردم پیوند خورده بودند.» (ص ۳۸۰) «چریکهای فدایی خلق نسبت به دیگران از ویژگیهایی چون ملیبودن، عدالتخواهی و جان برکفی برخوردار بودند و ما آنها را در آن مقطع تاریخی از دیگر جریانهای مارکسیستی متمایز میدانستیم.» (آنها که رفتند، ص۱۷۶)
«آییننامه فداییها را در خانه داشتیم. مطالعه کردم، خیلی جالب بود. رفتن به شهرنو برایشان ممنوع شده بود. مشروبخوردن هم همینطور. احترام به عقاید، فرهنگ و عبادات مردم خیلی تأکید شده بود. میگفتند آییننامه را مسعود احمدزاده نوشته بوده است. خود احمدزاده هم همینطور بود.» (ص ۳۳۹)
مصطفی شعاعیان ستایشگر مصدق و میرزا کوچکخان بود. «او به مصدق و میرزا کوچکخان علاقه داشت و در سال ۵۰ به مبارزه مسلحانه رسید. کتاب جنگل (میرزا کوچکخان) را هم نوشت.» (ص ۲۷۵)
مصدق مظهر مقاومت و ایستادگی در برابر استعمار، استبداد و ارتجاع بود و با مبارزه برای ملیکردن صنعت نفت منافع استعمارگران در منطقه و ثبات رژیم شاه را به لرزه افکند. «آن زمان کیقبادی یکی از استوارهای زندان بود یک نسخه از قرآن با ترجمه الهی قمشهای (که پیشتر سفارش داده بودم) در همان روز هواخوری برایم آورد. زندانبان اصلی که حسینی بود آنجا ایستاده بود و گفت: «کیقبادی چی به اینها میدهی؟» گفت: «قرآن است.» حسینی گفت: «نده، این فلانفلانشدهها که مسلمان نیستند، اینها نه کمونیست هستند، نه مسلمان ولی هم از کمونیستها و هم از مسلمانها خطرناکترند، اینها مصدقی هستند. همانهایی که شاه را بیرون کردند.» (ص ۳۵)
حرکت مبارزاتی شتابان و گستردگی وسیع طرفداران دکتر مصدق، در سالهای پس از کودتا، شاه و حامیان امریکاییاش را در اوایل دهه ۴۰ مجبور به یکسری اصلاحات (هرچند ظاهری و صوری) کرد. در «اسناد سفارت امریکا که پس از تصرف لانه جاسوسی در سال ۵۸ بهدست آمد، نوشته است که در آن سالها طرفداران دکتر مصدق جریانی قوی و گسترده شده بودند و این اصلاحات برای مبارزه با آنها طراحی شده بود. یعنی ماهیت اصلاحات (شاهانه) سرکوب بوده و امریکا هم حامی آن بود.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۱۱۴ـ۱۱۳)
مصدق روح مبارزه و مقاومت را در زندگی مردم این سرزمین جاری کرد و میتوان گفت خونینپیکران سالهای حماسه و خون در دهه ۴۰ و ۵۰ شکوفههای بذر آگاهیای بودند که مصدق سالها پیش در کرانههای این سرزمین پاشید.
مقدمه
اگر بر آنیم که گذشته چراغ راه آینده است و حتی برای تاریخ جایگاهی والاتر از این نیز متصوریم و تاریخ را عامل پیوند و وحدت مردم یک سرزمین میدانیم و به تعبیر مهندس سحابی «تاریخ و تاریخنگاری» در حیات ملی مردم و کشورها، جایگاه عمده و اساسی دارد و نقش بنیادی در تکوین وجدان ملی هر ملت واجد است و وجدان یا شعور ملی، یگانه عامل پیوند و وحدت گروهها و اقوام و قشرهای گوناگون اجتماعی ماست. زیرا تاریخ ملتها اگر دقیق و فراگیر تدوین شود درواقع بهمنزله سیاهه اعمال یا کارنامه عملکرد یک ملت در طول قرون، بلکه هزارهها از عمر آن ملتهاست و بدین سیاق هر قدر این تاریخ ملی، دقیق و نکتهسنج و عبرتآموزتر باشد وجدان ملی آیندگان نیز از آگاهی، هوشیاری و بیداری بالاتری برخوردار خواهد بود.» (ص ۲۱) بنابراین باید فرازهای مبارزاتی مردم این سرزمین که تا به امروز پیش آمده است را با دقت مورد کندوکاو قرار دهیم.
فراز مبارزاتی جنبشهای رهاییبخش برای مردم ایران که از یک کودتای اجنبی و سرنگونی دولت ملی مصدق زخم خورده بود و در حالی به سرفصل نو میرسید که شهادت سید حسین فاطمی، اعدام افسران صادق سازمان افسری و پردهدری از حریم مقدس دانشگاه و شهادت سه آذر اهورایی، سپهر مبارزات سیاسی را خونینتر از پیش ترسیم میکرد و سرانجام سرکوب قیام خونین خرداد، در همان سالهای نخست دهه ۴۰، تکلیف خونتای حاکم پس از کودتا را در اذهان یکسره ساخت و قهر انقلابی جایگزین مسالمت و رفورم شد. شکلگیری سازمانهای متعدد انقلابی با رهیافت قهرآمیز، ترور حسنعلی منصور، تشکیل جاما که تا آستانه عمل در سال ۴۴ به پیش رفت، دلیری چریکهای فدایی خلق در حماسه سیاهکل و تأسیس سازمان مجاهدین خلق و مقاومت دلیرانه آنان در شکنجههای رژیم و مسئولیتپذیری پیشتازانهشان، همگی جامعه سیاسی ایران را همزمان با فضای انقلابی حاکم بر جهان به مرحله نوینی از مبارزه با چشمانداز خون و مقاومت و ایثار رهنمون کرد.
مرحله نوینی از مبارزه با بهرهگیری از متدی آغاز شد که میتوان آن را متد تمامی نیروهای پیشبرنده تاریخ دانست که در اصول ثابت و جهانشمول و در مشی متغیر و متناسب با روزگاران است و سازمان مجاهدین خلق با ساماندهی سلسلهای و کریستالبندی رونددار و فرایندمحور در عرصههای ایدئولوژیک، استراتژیک و تشکیلاتی نقشی بس تأثیرگذار و راهگشا در سرفصل نو ایفا کرد. افق تأثیرگذاری سازمان مجاهدین تا به آنجا پیش رفت که ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) بهعنوان شانه چپ جهان و سازمان مادر و آموزشدهنده به سازمانهای رهاییبخش منطقه خود تحتتأثیر مجاهدین نام پایگاه آموزشی حسن سلامه را پس از شهادت بنیانگذاران به شهید عبدالرسول مشکینفام تغییر میدهد و این خود نشاندهنده صلاحیت توأمان ایدئولوژیکی، استراتژیکی، منشی و سازمانی مجاهدین بود که نهتنها ایران، بلکه بخشی از منطقه را تحتتأثیر خود قرار داده بود.
«در ۲۱ مرداد سال ۴۹ شش نفر از برادران از عمان به پایگاه شهید حسن سلامه وارد شدند(نام حسن سلامه بعدها از سوی فتح به شهید عبدالرسول مشکینفام تغییر داده شد)… این پایگاه را ظاهراً فتح برای آموزش چریکهای کشورهای تحت سلطه امپریالیسم و همچنین دفاع از چریکها و پایگاههای شهری خود تأسیس کرده بود.» (ص ۴۸۱)
سازماندهی تشکیلاتی و فتح عرصههای ایدئولوژیک و استراتژیک و پیشتازی در تئوری و ارائه گفتمان ملی و استراتژی بومی برآمده از متن دوران و شکلگیری مقاومت مترقی و اصیل در مدار ملی ـ مصدقی آن در برابر حاکمیت مسرور از کودتای سیاه و سرکوب سرخ، برگ زرینی است از تاریخ معاصر این سرزمین که باید مورد کندوکاو قرار گیرد.
کتاب خاطرات مهندس لطفالله میثمی («از نهضت آزادی تا مجاهدین» و «آنها که رفتند») خاطراتی است از روزهای مسئولیت، خون، عرق و شرافت جوانانی که هستی خود را زیر پای آرمانهای بلند انسانی ذبح کردند.
آنچه در این خاطرات آشکار به آن پرداخته شده سازماندهی افراد در سازمانی است که با منش برگزیده به کسب صلاحیت پرداختند و با رجوع به متن ایدئولوژیک به ارائه استراتژی در شرایطی پرداختند که انسداد فعالیتهای سیاسی حاصل از سرکوب قیام ۱۵ خرداد بر جامعه سیطره داشت.
۱ـ بازخوانی حرکت مجاهدین در مدار ایدئولوژیک
ایدئولوژی اساس مبارزه و زیربنای وحدت تشکیلاتی است. «یکی از نیازهای اساسی آن زمان، مسئله ایدئولوژی بود. در جستوجوی مطالب کلیدی بودیم که بتوانیم اوضاع را تحلیل کرده و به ایدئولوژی راهنمای عمل و راهگشا برسیم.» (ص ۱۵۶) «عمل، کادرسازی لازم دارد و کادر بدون آموزش ساخته نمیشود. اصولاً ملات کار ایدئولوژی است. تا کسی کار تشکیلاتی نکرده باشد با گوشت و پوست و استخوان لمسش نمیکند که ایدئولوژی یعنی چه؟» (آنها که رفتند، ص ۳۱۸) «از سعید محسن پرسیدم: این تناقض (سانترالیسم دموکراتیک) چگونه حل میشود؟ سعید محسن گفت: «با آموزش کادرها همیشه بین رهبری و اعضا ملات و چسبی بهنام مکتب وجود دارد و اعضا به اعتبار این مکتب میتوانند به رهبری انتقاد کنند و کادرهای بالاتر به همین اعتبار به اعضا انتقاد کنند. » ( ص ۴۰)
مجاهدین بنیانگذار با کشف متد مطالعه و مطالعه روشمند به تبیین تاریخ پرداختند و با رویکرد ویژه به متن ایدئولوژیک برای ارائه یک گفتمان مستقل و بومی کوشیدند.» سعید محسن میگفت: «ما ابتدا نمیدانستیم روش صحیح مطالعهکردن چیست؟ مدتی بیبرنامه مطالعه میکردیم… طول کشید تا مطالعات کانالیزه و برنامهریزی شد یعنی به سرنخهایی رسیدند و روی کتابهای خاصی دقت کردند. در مورد متدولوژی انگیزه پیدا کردند و مطالعاتشان جهتدار شد.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۳۰)
مجاهدین بنیانگذار
با حضور در مسجد هدایت و کلاسهای نهضتآزادی از همه پاتوقهای دوران برای رشد فکری ـ ایدئولوژیک خود بهره بردند و بهعنوان اعضای جوان و رادیکال نهضتآزادی با پیبردن به نارساییهای کار ایدئولوژیک در نهضت، به انتقادکردن از آن پرداختند و خود برای رسیدن به رهیافتهای جدید ایدئولوژیک به کار مکتبی پرداختند.
۱ـ۱ـ بسترهای رشد دانش ایدئولوژیک:
۱ـ۱ـ۱ـ مسجد هدایت
۲ـ۱ـ۱ـ سخنرانیهای ماهانه
۳ـ۱ـ۱ـ کلاسهای نهضتآزادی
بنیانگذاران سازمان بهعنوان فعالان کیفی جنبش دانشجویی سالهای ۴۲ـ۳۹ تمامی لایههای مبارزاتی قانونی آن سالها را طی کرده و در کسوت شاگردی آموزگاران دوران ـ آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان ـ به رشد دانش ایدئولوژیک خود پرداختند.
۱ـ۱ـ۱ـ مسجد هدایت: آیتالله طالقانی در مسجد هدایت با بر عهدهگرفتن آموزگاری دوران، نسل کیفی جدیدی بین دانشجویان و جوانان آن دوره بهوجود آورد و با ارائه تفسیرهای مترقی از قرآن نقش بهسزایی را در خوانش انقلابی مجاهدین از قرآن ایفا کرد. «مسجد هدایت کانون و پاتوق همه فعالیتهای دیگر بود و نسل جدیدی را بین دانشجویان و انجمن اسلامی بهوجود آورد. حنیفنژاد از کرج به مسجد هدایت میآمد. قرآنی ترجمهشده داشت که در بین راه میخواند. خودش را پیشتر برای تفسیر آقا آماده میکرد… [مسجد هدایت] هم محل آموزش بود و هم پاتوق فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی. مسجد هدایت بسیاری را متحول کرد. آیتالله طالقانی با تمام وجود صحبت میکرد…
وقتی میگفت «الا ان حزبالله همالغالبون» یا «همالمفلحون» واقعاً لرزه بر بدن آدم میافتاد و احساس مسئولیت را زنده میکرد.» (ص ۸۸) حنیفنژاد میگفت: «شور آقای طالقانی به تمام این منبرها میارزد.» (ص ۴۲)
«مسجد هدایت کانال ارتباطی دانشگاه بود. در مسجد هدایت با مسئله قدس و فلسطین آشنا شدم. مسجد هدایت در حفظ و رشد من خیلی نقش داشت. سخنرانیها و جلسههای این مسجد آگاهی سیاسی و مذهبی را بالا میبرد و مرکز ارتباط بچههای مبارز و آگاه به شمار میآمد.» (ص ۹۰)
۲ـ۱ـ۱ـ جلسههای ماهانه: «یکی از منابع تغذیه انجمنهای اسلامی دانشجویان و دیگر انجمنهای اسلامی و در مجموع جنبش مذهبی ایران جلسههای ماهانه بود. این جلسهها در منزل آقای نوید برگزار میشد. کسانیکه برای سخنرانی به این جلسههای ماهانه دعوت میشدند روحانیان روشنفکر و کم و بیش مبارزی بودند. مثلاً مرحوم آیتالله طالقانی دعوت میشدند. سید موسی صدر هم یکبار از لبنان آمد و گزارشی ارائه داد.» (ص ۴۰)
آنچه این جلسات را عمق میبخشید و آن را از جلسات مرسوم متمایز میکرد قرارگرفتن محورهای سخنرانی آن در مدار انتشار بود. «آقای غفاری که در بازار انتشاراتی داشت سخنرانیهای این جلسهها را چاپ میکرد.» ( ص ۴۱) «این سخنرانیها با عنوان گفتار ماه به صورت کتاب چاپ شد… یکی از مقالههای این کتاب به عنوان «رزاقیت خداوند» بعدها جزو مطالب آموزشی سازمان مجاهدین شد… اگر کسی بخواهد حرکت مجاهدین را به درستی ریشهیابی کند باید کتاب «گفتار ماه» را مطالعه کند. به یقین این سخنرانیها در رشد زمینههای فکری حنیفنژاد و سعید محسن مؤثر بوده است. با شناخت این جلسهها روشن میشود که افرادی همچون حنیفنژاد و سعید محسن در تمامی فعالیتهای مذهبی زمان خود حضور داشتند و تحتتأثیر دستاوردهای صاحبنظران عرصه بودند.» ( ص ۴۳)
۳ـ۱ـ۱ـ کلاسهای نهضتآزادی ایران: تشکیل این کلاسها در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۴۰ با جذابیت مذهبی از جبههملی و موضعگیری شدید ضدسلطنتی باعث جذب جوانان رادیکال و مذهبی و ساماندهی آنان درون یک تشکل مذهبی شد و رهبران نهضت با برقراری کلاسهای شاخه دانشجویی نهضت بسترهای لازم برای رشد کیفی اندیشه جوانان نهضت را فراهم آوردند. «نهضتیها بیشتر از دیگر نیروها از مصدق یاد میکردند و به او تأسی میجستند. فرهنگ قرآنی و مذهبی آنان از دیگران بیشتر بود و با سلطنت هم درگیری بیشتری داشتند. مشابه همان درگیری که دکتر مصدق با سلطنت داشت.» (ص ۷۵) «نهضتآزادی شروع به فعالیت و عضوگیری کرد. همه اعضا بچههای مذهبی بودند. غیر از بهروز راد و خواهرش که مذهبی نبودند. این دو هم چون نهضت، موضع رادیکال داشت و با اصالت و صداقت برخورد میکرد عضو نهضتآزادی شدند.» (ص ۹۱) «ابتدا در نهضت کلاسی برای ما گذاشته بودند که اغلب در دانشکده فنی تشکیل میشد.» (ص ۹۲)
اما سیر همین کلاسها و تحلیلگری صرف مسائل سیاسی روز، یکی از دلایل به بنبست رسیدن بنیانگذاران سازمان و پیبردن به نارساییهای ایدئولوژیک، تشکیلاتی و آموزشی درون نهضتآزادی شد. مهندس بازرگان که در بدو تأسیس نهضتآزادی با کار توضیحی به تبیین ویژگیها و اهداف نهضت پرداخت و آن را اینگونه بیان میداشت که «اول اینکه مسلمان هستیم، دوم ایرانی هستیم، سوم مصدقی هستیم و چهارم تابع قانون اساسی هستیم. توضیح میدادند که ما مسلمان هستیم، اما نه اینکه به اسلام عمل نکنیم و قرآن را برای ثواب در گورستانها بخوانیم. ما میخواهیم به اسلام و آیههای قرآن عمل کنیم. ایرانی هستیم ولی نمیگوییم هنر نزد ایرانیان است و بس. طرز تفکرش با ناسیونالیستهای دیگر فرق داشت. میگفت مصدقی هستیم اما نه اینکه او را مثل بت بپرستیم. او را به خاطر مبارزه با استبداد و استعمار دوست داریم. دلایل خود را برای پذیرش رهبری سیاسی مصدق بیان کرد.» (ص ۷۱)
مهندس بازرگان با این توضیحات مطالبهای را در بین جوانان ایدئولوژیک نهضتآزادی بهوجود آورد که «اگر ما مسلمانیم و خواستار عمل به آیههای قرآن هستیم، روش تحلیل اسلامی ما چیست؟» این مطالبه به نگارش نامه ۹ صفحهای، ۹ نفره میانجامد که با مخاطب قراردادن رهبران نهضت، با رویکرد انتقادی به طرح پرسش میپردازد. «شما که گفتید ما مسلمان هستیم پس اسلام ما کجاست؟ در جلسهها که ما فقط تحلیل سیاسی میکنیم و از مذهب به سیاست نمیرسیم. تفاوت ما با جبههملی در این زمینه چیست؟ محتوای نامه این بود که ما اسلامی میخواهیم که در عمل راهنمای ما باشد و ما میخواهیم تحلیل سیاسی ـ مذهبی داشته باشیم.» (ص ۹۵)
آنچه حنیفنژاد از آموزگاران دوران، خاصه مهندس بازرگان میآموزد استقلال ایدئولوژیک از شرق و غرب و ارائه تفکر ملی ـ بومی منطبق با شرایط جامعه ایرانی است «مطالب مهندس بازرگان همه داخلی و خودجوش بود به ترجمه و آمادهخوری علاقهای نداشت. مخالف کار ترجمه بود و با ترجمه آثار مصری که موج کاذب بهوجود میآورد به شدت مخالف بود.» (ص۴۰) «نکته دیگری که از صحبتهای مهندس آموختیم مشکلبودن کار بود، در آن زمان تنها ایدئولوگ مذهبی مورد اعتماد جوانها، مهندس بازرگان بود: تأکید او بر سختی کار ایدئولوژیک برای ما آموزنده بود… مسئله مهمتری که ایشان مطرح کرد این بود که برای آموزش ایدئولوژیک نباید از شرق و غرب الگوبرداری کرد. حزبتوده را مثال زد که از آموزشهای شوروی برای ایران الگوبرداری میکرد و به ویژگیهای ملی و مذهبی ما توجه نداشت… مهندس علاوه بر عرق مذهبی که داشت و به ائمه اطهار(ع) عشق میورزید، عرق ملی هم داشت. میگفت ما باید آموزش خاص خود را داشته باشیم و این نهضت ترجمه که شروع شده اصیل نیست…
این شکل کار مهندس که ملی، خودجوش، مذهبی و داخلی بود واقعاً برای ما الگو و راهنمای عمل بود.» (ص ۱۰۳)
انتقاد از نارساییهای کار ایدئولوژیک ـ آموزشی در نهضت آزادی، نگارش نامه ۹ صفحهای و پاسخهای مهندس بازرگان، حنیف و دیگر بنیانگذاران سازمان را به اتکای به خود در نسل جدید و مبارز، تا خودکفای تیمی میرساند که اول خشت بنای آن، کار ایدئولوژیک و مکتبی است.
۲ـ۱ـ بسط ایدئولوژی مجاهدین بنیانگذار
مجاهدین بنیانگذار با پذیرش اسلام به عنوان آرمان رهایی مستضعفین سعی بر زدودن زنگارهای تاریخی، خرافی و فقهی و طبقاتی از دامان اسلام و کشف اسلام اصیل و بازگشت به صدر اسلام را داشتند و با رد دیدگاه طبقاتی برآمده از تفکرات فقهی به تئوریزهکردن اسلام انقلابی که پاسخگوی مبارزات انقلابی دوران باشد پرداختند و با تبیین توحید (برمبنای بندگی خدا و شوریدن بر هر چه طاغوت)، سوسیالیسم و ناسیونالیسم (در مدار مصدقی آن) سه وجهی تفکری را ترسیم کردند که تشکیلات سازمان را بر مبنای آن استوار ساختند.
ایدئولوژی مجاهدین را میتوان در ۱ـ رویکرد ویژه به متن ایدئولوژیک ۲ـ هدفداری جهان و تکامل اجتماعی ۳ـ تبیین تاریخی و تدوین چشمانداز پرشور مبارزات ملتهای تحت سلطه امپریالیستی ۴ـ شناخت دیالکتیکی ۵ـ نفی استثمار و پذیرش جامعه بیطبقه توحیدی و ۶ـ ضدیت با امپریالیسم و سلطه جهانی بسط داد.
۱ـ۲ـ۱ـ رویکرد ویژه به متن ایدئولوژیک: مجاهدین قرآنمحور بودند و مبنای اندیشه خود را بر پایه دو کتاب پرمایه قرآن و نهجالبلاغه گذاردند. «حنیف همیشه قرآن کوچک ترجمه معزی در جیبش داشت و مطالعه میکرد. شبهای جمعه که برای تفسیر آیتالله طالقانی به مسجد هدایت میآمد در بین راه، از کرج تا تهران قرآن میخواند و خود را برای تفسیر آقا آماده میکرد. بچههای دیگر هم همین رویه را داشتند. همیشه قرآنی در جیب میگذاشتند و این نوعی سنتشکنی بود. من گاهی در دانشکده زنگ تفریح قرآن میخواندم.» (ص ۱۱۹)
«حنیف معتقد بود بچهها باید قرآن را حفظ کنند… قرآن در تنهایی مایه استحکام انسان است.» (ص ۲۳۶) حینف به عنوان میخ عقیدتی سازمان، تحتتأثیر اندیشههای احمد کسروی انگارههای جدی ضدخرافه داشت و با رد دیدگاه فقهی، کاسبکارانه و ثوابگونه به قرآن به تبیین انقلابی و خوانش مترقی از قرآن و نهجالبلاغه پرداخت. «حنیفنژاد که از کرج میآمد شبها نمیتوانست برگردد و به کوی دانشگاه میرفت و معمولاً در اتاق سعید محسن میخوابید. روز جمعه در آنجا کلاس قرآن دیگری دایر میشد و هفت ـ هشت نفر از بچهها درآن شرکت میکردند… اولین کاری که کردیم این بود که قرآن را با هم بخوانیم و با هم روی آیههای آن فکر کنیم. سوره توبه را شروع کردیم.. بهجای تفسیر، ترجمههای مختلف را بررسی میکردیم. با هم بحث کرده و تلاش میکردیم تا منظور آیه را بفهمیم. بیشتر گرایش بچهها این بود که از قرآن به خطمشی و تحلیل روز برسند و روش تحلیل مشخصی پیدا کنند. بعدها هم که مجاهدین سازمان یافتند از همین بحثهایی که روی سوره توبه شده بود استفاده کردند و تفسیر سوره توبه را نوشتند که یکی از منابع کادرسازی مجاهدین شد.» (ص ۹۴) «حنیفنژاد خطبه «متقین» (همام) نهجالبلاغه را برایم خواند که زندگی مرا متحول کرد. هر جا که میرفتم، نهجالبلاغه را باز میکردم و آنچه را از خطبه آموخته بودم بازگو میکردم. خطبههای نهجالبلاغه را که با هم میخواندیم چنان توضیح میداد که مفاهیم آن کاملاً در آدم جا میافتاد. او بیشتر تلاش میکرد نفس آدم را بیدار کند و احساس مسئولیت انسان بیدار شود و به جایی برسد که خودکار و انگیزهمند شود. مثلاً قرآن که میخواند روی هدفداری و سمتداری جهان و پدیدهها خیلی تکیه میکرد.» (ص۳۳۱) «محمد آقا درباره آیه «اَلَذینَهُم عَنِ الَلغوِ مُعرِضوُن» میگفت: «برخی میگویند مثلاً شطرنج و مفاسد جاری لغو است. ولی لغو اصلی که در قرآن آمده این است که انسان از کار اصلی دست برداشته و به کار فرعی دست بزند.» (ص ۳۳۲)
رویکرد ویژه و مترقی مجاهدین به متن ایدئولوژیک، قرآن و نهجالبلاغه را از پستوی خانهها به متن اجتماع بازگرداند و زمینهساز مسئولیتپذیری اجتماعی در برابر ظلم و پیوستن جوانان به صفوف مبارزان با تأسی از رهیافتهای اجتماعی قرآن شد و وقتی من از زندان بیرون آمدم دیدم نهجالبلاغه فیضالاسلام از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲ هشت بار تجدید چاپ شده است در حالی که تا پیش از سال ۵۰ گرد و خاک میخورد. در آن سالها دو پدیده مهم روی داده بود؛ یکی اینکه قرآن به صحنه آمده بود و بچههای مجاهدین قرآنهایی با قطع کوچک را در جیب خود حمل میکردند و آیات را حفظ مینمودند. حتی در دادگاه، یکی از محافظان از من پرسید «آیه ۲۱۳ سوره بقره یادت هست؟» یعنی او هم میدانست مجاهدین کدام آیات قرآن را بیشتر میخوانند. نکته مهم دیگر به صحنهآمدن نهجالبلاغه بود.» (آنها که رفتند، ص ۲۲۶)
۲ـ۲ـ۱ـ هدفداری جهان و تکامل اجتماعی: مجاهدین با تبیین سمتداری و هدفداری جهان مبارزه را از بینبردن موانع تکامل بشریت تعریف کردند و با تئوری مخروط تکامل به مباحث خداشناسی و نظم جهانی پرداختند. «پس از سال ۴۲ یادم میآید که حنیفنژاد درباره مقوله خدا خیلی مطالعه میکرد. وقتی زینال [زینالعابدین حقانی] به زندان شیراز آمد، تحول خوبی در زمینه مقوله خدا با اصطلاحات علمی و تکاملی بهوجود آمد که ما نام آن را مخروط تکامل گذاشتیم. زینال میگفت: «جریان تکامل رو به رشد و گسترش است. مثلاً اگر بخواهیم یک شکل هندسی برای این روند در نظر بگیریم، مثل یک مخروط ناقص است که دائم در حال رشد است. اگر اضلاع این مخروط را ادامه دهیم به یک رأس خواهیم رسید که آن مبدأ زمان است. اگر کسی تکامل را قبول میکرد بهناچار نمیتوانست بگوید این تکامل استوانه است و همینطور به جلو و عقب میرود و گسترش و رشد ندارد. دو ضلع موازی هیچ محل تقاطع و مبدأ زمانی با هم ندارند. پس باید قبول میکردیم که شکل هندسی به صورت مخروط ناقصی است. در طول مدت عمر آدم میبیند که همه چیز در حال رشد و گسترش است. همه دانشمندان قبول دارند که جهان علیرغم عینیبودن، تجربیبودن و جهانیبودن، آنتروپی در حال رشد است. اگر به عقب برگردیم به یک مبدأ زمان میرسیم؛ نقطهای چون رأس مخروط. آنگاه پیش از آن چه میشود؟ بالاخره در آن مقطع میگفتیم اراده خدایی هست. پیش از سازمان نمیتوانیم بگوییم نیستی بوده و هستی از نیستی گذر کرده است.» (ص ۲۶۸) حنیف معتقد بود اگر لحظهای فکر کنیم این جهان هدفدار و سمتدار نیست، در زبالهدان تاریخ افتادهایم و همین عذاب است.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۲۳۲) «او [حنیفنژاد] قرآن که میخواند روی هدفداری و سمتداری جهان و پدیدهها خیلی تکیه میکرد. آیه «افحسبتم انما خلقناکم عبثاً» آیا پندارید شما را بیهوده آفریدهایم و اینکه شما به سوی ما بازگردانیده نمیشوید.» (مؤمنون: ۱۵) یکی از تکیهکلامهای مستمر قرآنی او بود. آیه دیگری که حنیفنژاد زیاد به آن استناد میکرد آیه «ربنا و ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذابالنار»؛ پروردگارا اینها را بیهوده نیافریدهای، منزهی تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار (آلعمران: ۱۹۱) بود» (ص ۳۳۱)
«سال ۵۰ که در زندان قزلقلعه بودم واقعاً باور داشتم که اگر ذرهای از محور تکامل خارج شویم عذاب من همین است. عقبافتادن از مبارزه در راه خدا، خودش عذاب است.» (ص ۳۳۲)
حنیفنژاد در تبیین هدفداری جهان، ایمان به نظم جهان را بر شناخت مقدم میدانست. «حنیفنژاد تبصرهای به مبحث شناخت افزود و آن عبارت بود از ارکان شناخت. در بحث ارکان شناخت به این برداشت رسیدهایم که ایمان بر شناخت مقدم است. ایشان [آیتالله بهشتی] گفت: «نمیشود ایمان بر شناخت مقدم باشد، هیچ تصدیقی بدون تصور نمیشود. اول باید تصور کرد بعد تصدیق. مگر میشود چیزی را نشناخت و همینطوری ایمان پیدا کرد؟» گفتم: «آقای دکتر، ببینید ما اگر به نظم جهان ایمان نداشته باشیم اصلاً نمیتوانیم شناختی پیدا کنیم. جمعبندی کنیم، دست به استقرا بزنیم و یا قیاس کنیم.» کمی تأمل کرد و گفت: «این یک مورد را من قبول دارم. بله، اگر منظور ما از ایمان، ایمان به نظم واحد جهان باشد این ایمان بر شناخت مقدم است.» (آنها که رفتند، ص ۲۲۹)
۳ـ۲ـ۱ـ تبیین تاریخی: در اندیشه توحیدی، مستضعفان وارثان زمین هستند و سمت تاریخ به سوی پیروزی نهایی مستضعفین است. این نگاه توحیدی در بینش حنیف او را به این باور میرساند که در هیچ برههای از تاریخ، جریان حق شکست نخورده و باطل پیروز نشده است، بلکه جریان حق به یک پایان مقطعی و کوتاهمدت میرسد و پس از آن بستری میشود برای ادامه مبارزه در مداری بالاتر.» تحلیل محمد آقا این بود که با یک عضو جدید، دو سال باید کار کرد تا اینکه دید تاریخی پیدا کند و بپذپرد جریان حق بر باطل در طول تاریخ پیروز بوده و در آینده هم خواهد بود. وقتی به این مرحله میرسید، کادری میشد که میتوانست عمل کند.» (از نهضتآزادی تا مجاهدین، ص ۲۹۹)
مجاهدین بنیانگذار علاوه بر تبیین جهتداری تاریخ که پیامد آن پیروزی نهایی مستضعفین بر مستکبرین بود و این سمت تاریخی سلاحی برنده، منطقی و نیرومند در اختیار آنان میگذاشت به خوانش عمیق تاریخ معاصر و جمعبندی دقیق آن نیز پرداختند. جمعبندی محوری بنیانگذاران سازمان از تاریخ مبارزاتی معاصر این چنین بود؛ علل آنکه مبارزات پیشین به پیروزی نمیرسیدند را باید در ۱ـ فقدان رهبری ۲ـ عدم پیچیدگی رهبران در عصر پیچیدگی مبارزه ۳ـ فقدان سازماندهی و تشکیلات انقلابی ۴ـ حرفهاینبودن مبارزان ۵ـ عدم نگاه علمی به دانش مبارزاتی که نتیجه آن حرکتهای بدون استراتژی و خطمشی بود. ۶ـ مبارزات گذشته مکتبی و ایدئولوژیک نبودند، کنکاش خود بنیانگذاران سازمان با پیوند جمعبندی تاریخ مبارزات مردم ایران و مطالعه جنبشهای رهاییبخش در کوبا، ویتنام، فلسطین، الجزایر و… و تدوین جزوه چشمانداز پرشور مبارزه، کشف سنتهای حاکم بر مبارزه و فهم متد جنبشهای رهاییبخش پرداختند. «با حنیف مطالعه جزوه «چشمانداز پرشور» و «مبارزه چیست؟» را شروع کردیم. این جزوه تاریخچه مختصری از پیروزی ملل، مثل ملت ویتنام، الجزایر و یمنجنوبی، چین، شوروی، حرکت ۱۵ خرداد و ۳۰ تیر را به تصویر میکشید. درواقع آن جزوه، چشمانداز پرشوری از مبارزات مردم بود.» (ص ۳۲۹)
آنچه از میانه این پیوند تاریخی ما بین جمعبندی مبارزات پیشین مردم ایران و واکاوی جنبشهای رهاییبخش جوانه زد گذار به سوی مشی پیروز در آن مقطع تاریخی بود.
۴ـ۲ـ۱ـ روش شناخت دیالکتیکی: روش تفکر و تحلیل سیاسی در سازمان بر اساس دیالکتیک بود. مجاهدین ضمن پذیرفتن چهار اصل دیالکتیک و افزودن ایمان به نظم و هدفداری جهان به تکمیل دستاوردهای ایدئولوژیک خود پرداختند. «[از علی بهپور] پرسیدم «در گروه ایدئولوژیک به چه دستاوردی رسیدید؟» گفت: «ما به این نتیجه رسیدیم که چهار اصل دیالکتیک را قبول کنیم و یک اصل هم به آن بیفزاییم و آن ایمان به نظم جهان و هدفداری آن است و این اصل پنجم در کنار آن چهار اصل باشد. اگر اینگونه باشد دیگر ایدئولوژی تکمیل میشود.» (آنها که رفتند، ص ۲۵۹) آنان با گشودن سفره دیالکتیک برای تفسیر قرآن انگارههای نوینی را مطرح کردند. سعید محسن معتقد بود وقتی با دید قرآنی با دیالکتیک آشنا شدند، دیالکتیک را تعالی داده و با دیالکتیک تعالییافته درک بهتری از قرآن پیدا کردند.
صلاحیت ایدئولوژیک بنیانگذاران در تفسیر قرآن آنچنان بود که تفسیرهای مترقی مجاهدین از قرآن و نهجالبلاغه مورد قبول روحانیون مشهور حوزوی نیز قرار داشت. «مهندس سحابی نقل میکرد. پیش از اینکه به زندان عادلآباد بیاید، در بند چهار قصر با آیتالله انواری همبند بود. از قول وی میگفت: «آیتالله مطهری به ملاقات من آمدند، از پشت میلههای زندان به من گفتند مواظب بچههای مجاهدین باش. جوانان بسیار خوبی هستند. من به ایشان گفتم به لحاظ دینی چطور؟ در پاسخ گفتند «نگران نباشید، تفسیر قرآنشان از من و شما هم بهتر است.» (ص ۲۲۷)
۵ـ۲ـ۱ـ نفی استثمار و پذیرش جامعه بیطبقه توحیدی: در بستر فهم دورانی از گفتمان مجاهدین بنیانگذار میتوان به این باور اذعان نمود که «خوانش انقلابی و مترقی از دین اگر در مدار مبارزات طبقاتی یا ملی قرار نگیرد باعث تسلط بنیادگرایی و حاکمیت ارتجاع خواهد شد و مجاهدین (اولیه) از معدود گروههای مبارز با انگیزش مذهبی بودند که توانستند در مدار مبارزات مترقی و ضدامپریالیستی قرار گیرند. مجاهدین بنیانگذار ضمن پذیرش جامعه بیطبقه توحیدی به عنوان جامعه ایدهآل به تبیین استثمار و نفی آن از دیدگاه مذهبی پرداختند. «در جزوه مجاهدین هم جامعه ایدهآل که جامعه بیطبقه توحیدی بود و نیز دیکتاتوری پرولتاریا (که بعدها به حکومت متقین تبدیل شد یعنی همان چیزی که حنیفنژاد و بنیانگذاران میگفتند) و پنج مرحله دیالکتیک تاریخ پذیرفته شده بود. بچهها از سیر تاریخ تحلیلی داشتند و بر این باور بودند که شمار زحمتکشان رو به افزایش است و دیکتاتوری پرولتاریا همان دموکراسی رادیکال است چرا که به این ترتیب اکثریت با محرومان خواهد بود. ما معتقد بودیم این همان چیزی است که اسلام میگوید، یعنی حاکمیت مستضعفان و در این پیوند آیههای آغازین سوره قصص را که قرآن در آنها به حاکمیت مستضعفان بر مستکبران اشاره میکند شاهد مثال میآوردیم و به آنها استناد میکردیم و همچنین آیات زیادی که درباره رشد و گسترش امت واحده بود.» (ص ۱۷۴)
حنیفنژاد با پذیرفتن پنج مرحله دیالکتیک تاریخ (کمون اولیه، بردهداری، فئودالیسم، بورژوازی و سوسیالیسم) عامل ثابتی را در این پنج دوره به عنوان بینهایتطلبی انسان مطرح میسازد. او معتقد بود «در این پنج دوره مختلف تاریخ یک عامل ثابتی هست که انسان است. این انسان، بینهایتطلب است و در هر دورهای ویژگی متفاوتی نداشته، بلکه در همه دورهها ویژگی بینهایتطلبیاش ثابت بوده است.» (از نهضتآزادی تا مجاهدین، ص ۳۴۳)
حنیفنژاد معتقد بود «اقتصاد اصل نیست و انسان همواره از سیستم و ابزار تبعیت نمیکند.» (آنها که رفتند، ص ۲۰۵) و بر همین اساس و با بینهایتطلبی انسان به عنوان عامل ثابت پنج دوره تاریخی، چگونگی شکلگیری طبقات را توضیح میدهد. «حنیفنژاد در جزوه شناخت، این پرسش را مطرح کرده بود که در جامعه (کمون) اولیه چگونه طبقات شکل گرفت؟ او با الهام از آیات قرآن درباره امت واحده پاسخ داده بود که تولید در جامعه اولیه رو به فزونی گذاشت. آنگاه انسان بینهایتطلب در چنین جامعهای به شکل انحرافی فزونطلب شد و این فزونطلبی باعث گردید تا او تولید اضافه بر مصرف را تصاحب کند و بدینسان انحصارطلبی و طبقه بهوجود آمد. تحلیل او کاملاً قرآنی بود و ما از آن بسیار استفاده کردیم.» (همان)
«سعید محسن در مبحث استثمار با تعریف ارزش اضافی (ارزش اضافی عبارت است از تفاضل ارزش تولید شده به وسیله کارگر و عایدی او از این ارزش)» (از نهضتآزادی تا مجاهدین، ص۴۵۶) استثمار را در تصاحب ارزش اضافی و تصاحب ثروتی که در مقابل آن کاری انجام نشده است معنا میکند و ناعادلانهبودن نظام سرمایهداری را صرفاً مولود استثمار انسانها میداند و بر این باور است که «در چنین نظامی انسان مورد بحث الزاماً همان کارگر در داخل کارگاهها و کارخانجات نیست بلکه حاکمیت خونبار استثمار محدوده وسیعی از اجتماعات بشری را شامل میشود.» (ص ۴۵۷)
سعید محسن با ارائه تئوری استثمار مضاعف، معتقد است آنچه باعث تشدید استثمار میشود از دستدادن رایگان حیات با هر کم و کیفی است «کارگر مقدار اندکی از ارزشی را که تولید کرده به ازای چند ساعت اتلاف و فرسودگی حیات خود به عنوان مزد دریافت میکند. آنگاه همین مزد را که در اصل شکل جدید حیاتش میباشد، در روابط ظالمانه دیگری (تهیه مایحتاج زندگی) از دست میدهد و چون از بهداشت و فرهنگ رایگان و… خبری نیست باید حقوق چند روزه و چهبسا چند ماه را در این راه خرج کند. بدین ترتیب کارگر با از دستدادن اجباری مزد خود در مراحل گوناگون دچار استثمار مضاعف میشود… مفهوم استثمار فقط در رابطه با کار و مزد خلاصه نمیشود، بلکه از دستدادن رایگان حیات، با هر کم و کیفی و در هر مرحلهای استثمار عمیق و مضاعف را بهوجود میآورد.» (ص ۴۵۸) او در نگارش بحث استثمار، کشورهای نفتخیز و سود بیکران حاصل از فروش نفت را تماماً قبلاً به استثمار مضاعف میدانست و معتقد بود ساواک، حفاظت نفت را برعهده دارد و عمده درآمد نفت صرف حفاظت نفت میشود. درواقع فروش هر بشکه نفت ضرر است. (ص ۲۸۵) او میگوید «سود بیکرانی را در نظر بگیریم که از نفت عاید امپریالیسم میگردد. این سود همان ارزش اضافی یا حاصل دسترنج هزاران کارگر صنعت نفت به اضافه حیات دهها هزار انسانی است که در بخشهای مختلف زندگی خود را مفت از دست میدهند از جمله جوانانی که در ارتش به عنوان سرباز توسط امپریالیسم و رژیم وابستهاش، استثمار میشوند «کار» این جوانان در راه حفاظت نظامی از منابع و تأسیسات نفتی و دیگر تأسیسسات متعلق به دشمنان خلق مورد استثمار و سوءاستفاده قرار میگیرد.» (ص۴۵۹)
سعید محسن با تبیین نفی استثمار از دیدگاه قرآنی معتقد است که اسلام، اهمیت ویژهای برای انسان قائل است و «انسان موجودی است که نهایتاً صفات خدایی کسب میکند.» (ص ۴۶۴) بنابر این «حیات پرارزش (انسان) به هر طریقی لطمه و صدمه ببیند یا تلف و نابود شود، مخالف با مشی تکامل و متضاد با نوامیس آفرینش و خواست خداست.» (ص ۴۶۵) او میگوید «قرآن در آیات متعددی با صراحت کامل، حق مالکیت مطلق و تصرف و جعل و وضع را برای خدا و حق بهرهگیری (تصرف محدود) را برای همه خلق اعلام کرده است.» (همان)
سعید محسن سپس نتیجهگیری میکند که در جوامع طبقاتی به علت حاکمیت خونبار استثماری هر کاری در جهت تشدید بهرهکشی است و «وجود فحشا، دزدی، جنایت و آلودگیهای گوناگون اجتماعی دقیقاً معلول حاکمیت مناسبات استثماری است.» (ص۴۶۰)
او معتقد است «آنگاه که فقری دردناک بر اکثریت حاکم است، فروش خون، ناموس، اولاد و… امری است عادی زیرا نظام استثماری، نظامی است که این ارزندهترین و گرانبهاترین عناصر وجودی انسان را اجباراً بیمقدار و بیارزش میکند.» (همان)
سعید محسن که در پس زندگی و تحصیلات اقشار روشنفکر و تحصیلکرده، حاکمیت خونبار استثمار و رنج رنجکشیدگان جامعه را میبیند، وظیفه روشنفکران را مبارزه برای برهمزدن رنج طبقاتی میداند که اگر چنین نکنند «اجباراً در چنین مناسباتی حل شده و نهتنها در بقا و دوام آن (در حد خود) سهیم میشوند بلکه شخصاً به بهرهکشی دیگران آلوده بوده و آلودهتر هم خواهند شد، زیرا در تمام مدت تحصیل خود از حاصل کار و دسترنج مردم استفاده کردهاند. مردمی که با پرداختن مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم (که همان حیاتشان است) مخارج تحصیل آنها را تأمین میکردند. برای نمونه زندگی یک پزشک را در نظر بگیریم، بر اساس ارقامی که ارائه شد یک پزشک برای تحصیلات دانشگاهیاش حدود ۵۰۰ هزار تومان خرج دارد که دولت میپردازد. بدیهی است که این پول به جامعه تعلق دارد. لذا پزشک مزبور تمام تحصیلات و مخارجش را به مردم مدیون است. از طرف دیگر با یک حساب ساده میتوان گفت اگر کارگری در مدت عمرش حدود ۲۰ سال کار کند تقریباً ۱۰۰ هزار تومان مزد میگیرد یعنی عمر خود را به ۱۰۰ هزار تومان میفروشد. بنابراین تحصیلات پزشک مزبور به قیمت حیات و خون پنج کارگر تمام شده است. حال اگر تمام زندگی خود را در راه برانداختن نظامی که در آن استثمار حاکم است فدا کند تازه به مثابه این است که دین یک نفر را ادا کرده. لذا جانبازی در راه خلق و در جهت براندازی نظام استثماری تنها راه ادای دین، امری ضروری است. از این رو روشنفکران جامعه به تودههای عظیم محروم تعلق دارند.» (ص ۴۶۲)
مجاهدین استثمار و تضاد طبقاتی را زاینده تمامی مشکلات و ناهنجاریهای اجتماعی میدانستند و استثمار را متضاد با تکامل بشریت تعبیر میکردند و با جانسختی و جانکندن برای برپایی یک جامعه آرمانی بیطبقه تلاش کردند. آنان با تبیین جامعه بیطبقه توحیدی، مطالبهای را در جامعه شکل دادند که با تودهایشدن انقلاب در ماههای آخر منتهی به سال ۵۷ این مطالبه آرمانی، خواستهای بیبازگشت در میان انقلابیون ایران شد.
۶ـ۲ـ۱ـ ضدیت با امپریالیسم: برخلاف برخی از روحانیون و جریانهای مذهبی که امپریالیسم را فاقد ایدئولوژی میدانستند و تمام اهتمام خود را در مقابله با کمونیسم معطوف میکردند، مجاهدین بنیانگذار مبارزه با امپریالیسم را یکی از اصول اساسی خود و بیتفاوتی در برابر آن را تأیید عملی امپریالیسم و مشارکت در بهرهکشی جهانی میدانستند. «عدهای فکر میکنند کمپانیهای نفتی، ایدئولوژی ندارند، اینها اشتباه میکنند. امپریالیسم، ایدئولوژی و فرهنگ خاص خود را دارد و از مبانی اساسی خود دستبردار نیست… این نحوه نگرش به امریکا و امپریالیسم (که آن را فاقد انسجام و ایدئولوژی میداند)، خود زمینهساز کودتای ۲۸ مرداد و سازش کمپدیویدی است. خیلی از روحانیان هم همین سادهاندیشی را داشتند و از سوی امریکا و انگلیس خطری احساس نمیکردند.» (ص ۱۱۰)
مجاهدین بنیانگذار با تبیین رابطه میان رژیم پهلوی و امپریالیسم به نقش این رابطه در استثمار مردم ایران پرداختند و رژیم شاه را به دلیل ارتجاعیبودن، مشارکت در سرکوب جنبشهای رهاییبخش و پیوستن به کمپ امپریالیسم محکوم به زوال میدانستند و به حمایت از دفاع مشروع سازمانهای انقلابی علیه حاکمیتهای مستبد و خونریز وابسته به امپریالیسم پرداختند.
۳ـ۱ـ آموزش ایدئولوژیک: حنیفنژاد عدم آموزش ایدئولوژیک را یکی از ضعفهای نهضتآزادی میدانست و خود، آموزش را مبنای تشکیل سازمان و تربیت کادر قرار داد. «حنیفنژاد میگفت عمل صالح ما این است که کلاس آموزشی تشکیل دهیم، ما بدون آموزش نمیتوانیم کادرسازی کنیم و کار را ادامه دهیم. تجربه نهضتآزادی را بهطور عمیق درک کرده و از آن عبرت گرفته بود و از آنجا به این نیاز رسیده بود.» (ص ۱۰۵)
«در زمینه آموزشهای سازمان حنیفنژاد میگفت: «در آموزشها، یک راه انبیا داریم و یک راه بشر. روی قرآن، نهجالبلاغه، پرتوی از قرآن، کتابهای مهندس بازرگان و آیتالله مطهری کار میکنیم که اینها راه انبیا را نشان میدهد.»
راه بشر را هم تقسیمبندی کرده بود. در زمینه اقتصاد، کتاب «اقتصاد به زبان ساده» بود. تحلیلهای سیاسی و روش تفکر هم بر اساس دیالکتیک بود. علم را هم از کتابهای پلانک میگرفتند.» (ص ۳۲۰)
«روش آموزش حنیفنژاد به این صورت بود که مسائل استراتژیک و سیاسی را در کادر آیات قرآن بیان میکرد.» (آنها که رفتند، ص ۴۲۰)
آموزش ایدئولوژیک برای حنیف از چنان اهمیت ویژهای برخوردار بود که حتی در زندان و در آستانه شهادت نیز از آموزش کادرها غافل نماند و از هر فرصتی برای آموزش استفاده میکرد. حنیفنژاد از جلوی در سلول ما رد شد. پنجره را باز کرد و سرکی به درون کشید و گفت: «جملهای که میهندوست در دادگاه گفت درست نبود.» میهندوست در دادگاه گفته بود: «ما مسلمانیم، اما مارکسیسم را قبول داریم.» حینفنژاد گفت: «میهندوست باید به این صورت میگفت که ما مارکسیسم را به عنوان یک تجربه انقلابی قبول داریم، مثل تجربه چین، شوروی و کوبا.»
محمد آقا در این فرصت کم رهنمودی به من داد که از این به بعد به این صورت نقل کنیم رهنمودش رهگشا بود، چرا که ما مسلمان بودیم و برای خودمان ایدئولوژی اسلامی داشتیم و هر تجربهای را در کادر ایدئولوژی خودمان بررسی میکردیم، از جمله تجربه انقلاب شوروی، چین و کوبا.» (ص ۹۱)
۴ـ۱ـ شهادت بنیانگذاران و رسالت ناتمام: شهادت بنیانگذاران سازمان هر چند به تثبیت مبارزه مسلحانه به عنوان مشی پیروز و رهاییبخش آن دوران کمک شایانی کرد و باعث شناخت جامعه از نیروهای پیشرو و اعتماد به پیشتازان مبارزه و نهادینهشدن آرمانها و اهداف سازمانهای انقلابی در جامعه گردید، اما شناخت مجاهدین و نشر دستاوردهای سازمان در سطح عمومی مشکلاتی را به همراه داشت. «انتشار دستاوردها عوارضی هم در بر داشت؛ خوشبختانه سازمان بقای تشکیلاتی پیدا کرد اما با واکنشهایی نسبت به دستاوردها روبرو شد.
سازمان بدون حنیفنژاد، سعید محسن، عسگریزاده، بدیعزادگان، مشکینفام، باکری و… توان مقابله با این مشکلات را نداشت. واقعیت این بود که این دستاوردها برای آموزش کادرها بود نه انتشار در سطح عموم. به همین دلیل فشار ایدئولوژیک روی باقیمانده سازمان خیلی زیاد شد.
حنیفنژاد هم پیشبینی کرده بود که اگر کار ایدئولوژیک ادامه پیدا نکند ارتجاع حتماً مسلط خواهد شد.» (ص ۸۲)
در حالی که سازمان مجاهدین تا سال ۵۲ تقریباً تمامی کادرهای همهجانبه خود را از دست داده بود و در سال ۵۴ کاظم ذوالانوار نیز به دست ساواک به شهادت رسید و رژیم سور کیفیکشان نسل کیفی مبارزان را به راه انداخت، اختلافهای ایدئولوژیک درون سازمان نیز هویدا شد تا جایی که «بعد از شهادت رضا در ۲۵ خرداد ۵۲، چند ماهی نگذشت که در شهریور ماه همه اعضای مرکزیت و کادرهای درجه یک، گردهمایی تشکیل دادیم. در نشست کرج به این نتیجه رسیدیم که باید آموزشهای دینی در سازمان متوقف شود. سید (نام سازمانی بهرام آرام) میگفت: «به این نتیجه رسیدیم که وظیفه اصلی ما این است که سازمان را در برابر ساواک، امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع حفظ کنیم. همچنین به این نتیجه رسیدیم که با آموزشهای دینی، ۱۷ نظر بنیادین پیدا میشود که به دنبال آن ۱۷ انشعاب که بار مسلحانه هم دارد بهوجود میآید و به جان هم خواهند افتاد. به خاطر حفظ وحدت در چنین سازمان نظامی باید آموزشهای دینی و قرآنی را کنار بگذاریم.» (ص ۳۸۵)
در سال ۵۲ حرکت شتابان مجاهدین در مدار ایدئولوژیک به نیازهای فراتر از پاسخهای زمانه رسیده بود. اینکه رابطه خدا با پدیدهها چیست؟ «به لحاظ تاریخی کشف همین مسئله کار پیشتازانهای بود و کشف آن مدیون شتابی بود که مجاهدین در حرکتشان داشتند و به جایی رسیدند که آموزشهای جاری پاسخگو نبود. به مرحلهای از عرفان رسیده بودند که میخواستند از خدا مدد بگیرند ولی راهکار آن را نمیدانستند.» (ص ۳۸۷)
پاسخ به این نیازهای فراتر از زمان بدون حضور بنیانگذاران ممکن نبود. دسترسی به دیگر قطبهای ملی ـ مذهبی هم در شرایطی که سازمان به صورت مخفیانه در حال مبارزه بود به آسانی امکانپذیر نبود.
«در ماههای آخر به این نتیجه رسیده بودم که جریان را به آقای طالقانی بگویم، که گامهایی هم در جهت ملاقات برداشته شد. مشکلات هم یکی دو تا نبود.» (ص ۳۹۱) اما در نهایت از دین و آموزشهای مذهبی تلقی تفرقه شد، متن ایدئولوژیک به عنوان وحدت و ملات کار به دلیل حفظ سازمان کنار گذاشته شد. «وقتی آموزشهای مذهبی نباشد، آموزشهای مارکسیستی جایگزین شده و میگویند مارکسیسم هم علم است، علم مبارزه… اول آموزش قرآنی متوقف و سپس برخورد علمی آغاز شد. علم هم ابتدا علم با تعریف ماکس پلانک در کتاب «علم به کجا میرود؟» و علم فطری بود. یعنی در برخورد با هر حادثه تأمل کنیم و با هم فکر کنیم… بعد هم به جای این علم، علم مبارزه یعنی مارکسیسم جایگزین شد و بالاخره شهرام گفت: «چیزی علم است که مادی باشد یعنی ملموس باشد و در هوا نباشد و عینیت داشته باشد.» (ص ۳۸۹) روند تدریجی تغییر ایدئولوژی در سازمان که از سال ۱۳۵۲ با شهادت رضا رضایی و نقشآفرینی تقی شهرام آغاز شده بود، در سال ۱۳۵۴ با به شهادترساندن کادرها و اعضای مسلمان سازمان به کودتای خونین ایدئولوژیک تبدیل شد و جریان مترقینمای کودتاگر به جای انشعاب و جدایی از یک سازمان اصیل مذهبی عملاً دست به استحاله آن زد. اقدام قبیحی که محکومیتهای شدیدی حتی در جبهه چپهای اصیل و ملی به همراه داشت.
اما خیانت کودتاگران محدود به دستاوردهای سترگ سازمان نماند و کل جریان روشنفکری مذهبی ایران را در بر گرفت و نقش فرادستی روشنفکران مذهبی را در سپهر مبارزات سیاسی کشور تحتتأثیر قرار داد و کسانی که تا پیش از آن نقد آرا و افکار حنیفنژاد را در صلاحیت خود نمیدانستند، با چوب التقاط کل جامعه روشنفکری مذهبی را راندند و آنان را به عدم شناخت صحیح از دین متهم کردند.
بار رسالت تاریخی بنیانگذاران سازمان که ماحصل سالها جانفشانی، رنج و شرافت بود به دلیل عدم امتداد کار جدی ایدئولوژیک پس از شهادتشان ناتمام ماند.
منابع:
ـ خاطرات لطفالله میثمی، از نهضت آزادی تا مجاهدین، ۱۳۸۶، نشر صمدیه، چاپ پنجم، ۱۳۸۶٫
ـ خاطرات لطفالله میثمی، آنها که رفتند، ۱۳۸۹، نشر صمدیه، چاپ سوم، ۱۳۸۹٫
__________________
مجاهدین آواره
بازخوانی حرکت مجاهدین بنیانگذار در مدار استراتژیک و سازماندهی
محمد کریمی – بخش دوم
منابع فکری و عناصر سازنده نظام اندیشه مجاهدین بنیانگذار چه بود؟ این پرسش محوری در بخش نخست این نوشتار به بحث گذاشته شد. نویسنده در تبیین منابع فکری مجاهدین اولیه، بسترهای رشد فکری مجاهدین را مورد کاوش قرار داد و سپس طی شش محور (رویکرد ویژه به متن قرآن؛ هدفداری جهان و تکامل اجتماعی؛ تبیین تاریخی و تدوین چشمانداز پرشور مبارزات ملتهای تحت سلطه امپریالیستی؛ شناخت دیالکتیکی؛ نفی استثمار و پذیرش جامعه بیطبقه توحیدی؛ ضدیت با امپریالیسم و سلطه جهانی) به بحث پیرامون بنیانهای اصلی تفکر مجاهدین پرداخت.
در بخش دوم این پژوهش که در ادامه تقدیم خوانندگان میشود، محمد کریمی به بازخوانی حرکت مجاهدین بنیانگذار در مدار استراتژیک پرداخته و راهبرد مجاهدین را در یازده محور مورد بحث قرار داده است. در بخش پایانی مقاله نیز سازماندهی و مدل تشکیلاتی مجاهدین بنیانگذار طی پنج محور به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
۲٫ بازخوانی حرکت مجاهدین در مدار استراتژیک
استراتژی، ساحت چگونگی رسیدن به آرمانها و اهداف و مدل تحقق پیشبرد مطالبات است. مجاهدین بنیانگذار معتقد بودند آنچه از خیزش یک خوانش عمیق مطالعاتی برمیآید ارائه راهبردی و استراتژی بومی برآمده از متن دوران است. حنیف معتقد بود نظم تشکیلاتی درون یک سازمان انقلابی بدون استراتژی صحیح ناممکن است.
آنچه در پرداخت استراتژی بنیانگذاران سازمان دارای اهمیت تاریخی است جهتگیری کلی استراتژی آنان است که به سمت آرمانها و ارزشهای تمامدورانی است.
تبیین استراتژی مجاهدین را میتوان در ۱۱ محور بازخوانی کرد:
۱٫ ۲ . کسب صلاحیت ـ فاز صفر: پس از قیام خرداد ۴۲ و سرکوب خونین آن توسط رژیم، حنیفنژاد به این جمعبندی میرسد که رژیم فاز مبارزه را تغییر داده و مبارزات سیاسی صرف در چارچوب مبارزات رفرمیستی گذشته ره به جایی نخواهد برد و باید با اتکا به خود راهی نو را درنوردید. مرحوم حنیفنژاد در مینیبوس، در راه بازگشت به تهران [پس از دیدار با روحانیون در قم] گفت: «میدانی لطفی باید به خودمان تکیه کنیم. از روحانیانهم کاری برنمیآید.
این جمله خیلی معنا داشت. پیشازاین گفتم شهید حنیفنژاد در سازماندهی انجمنهای اسلامی دانشجویان، از تمامی روحانیون روشنفکر استفاده کرد. آقایان جعفری، مطهری، طالقانی، جزایری، شبستری، غفوری، بهشتی و… همه اینها را دیده بود و به این نتیجه رسیده بود که باید به خودمان تکیه کنیم و این تحلیل جدیدی بود. ضمن اینکه روحیه نفی دیگران را نداشت به این نتیجه رسیده بود. در فاصله سالهای ۳۹ تا ۴۲ دائم باهمه برخورد و ارتباط داشت و سعی میکرد از همه نیروها استفاده کند ولی مبارزه در آن شرایط عمق بیشتری میطلبید و باید از کادرهای آن زمان که بیشتر جنبه علمی داشت فراتر میرفت.»(از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۱۶۴)
حنیفنژاد که در سال ۴۲ به دلیل فعالیتهای دانشجویی دستگیر و روانه زندان میشود، پس از آزادی از زندان با جمعبندی فرازهای مبارزاتی گذشته و با طراحی فاز صفر برای نسل جدید مبارزان میگوید: «ما فعلاً صلاحیت نداریم اما صلاحیت کسب صلاحیت را خواهیم داشت.» این انگاره کیفی حنیفنژاد نشان از آن دارد که او بهعنوان یکی از کیفیترین فعالان دانشجویی ۴۲ ـ ۳۹ که مسئولیت همزمان انجمن اسلامی دانشجویان و شاخه دانشجویی جبهه ملی و نهضت آزادی در دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران را عهدهدار بود نه مبتلا به غرور کاذب است و نه بهعنوان یک مسلمان مبارز از خودکمبینی رنج میبرد.
بنیانگذاران سازمان با کوشش وسیع به کسب صلاحیت همهجانبه تئوریک، پراتیک، اخلاقی و… پرداختند. حنیفنژاد معتقد بود مردم نشان دادند صلاحیتهای زیادی دارند که برای فهم آن باید کسب صلاحیت کرد. او [حنیفنژاد] معتقد بود باید کار فکری کرد، شناخت داشت و میگفت: «بدون تئوری نمیتوان عمل کرد… آنها در همان کار تئوریک جدی بودند و جلو رفتند و چند سال کار مکتبی کردند… آنها درزمینه تئوری کار کردند، کادرسازی کردند و تعداد زیادی شدند. صلاحیت ارائه استراتژی را پیدا کردند.» (ص ۲۹۴)
۲٫ ۲٫ استراتژی قطبها: هرچند بنیانگذاران سازمان به عملکرد تشکیلاتی و نبودآموزش در نهضت آزادی انتقاداتی داشتند و پس از خرداد ۴۲ به این باور رسیدند که مبارزه در کادر نهضت آزادی و در مدار رفرمیستی گذشته دستاوردی نخواهد داشت و سرانجام با انشعاب از نهضت آزادی، تغییر فاز مبارزه را پیریزی کردند؛ اما نگاه آنان به موسپیدان مبارزه همواره توأم با احترام بود. بنیانگذاران خود را در جایگاه شاگردی مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی میدانستند و حنیفنژاد تئوری قطبها را مطرح کرده بود. او معتقد بود بزرگانی چون آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان، سرمایههای انقلاب هستند. حنیف میگفت: «مهندس بازرگان یک سرمایه مبارزاتی است، در هر مقطعی از زندگی مبارزه میکرد و عنصر صادقی است. ما نمیخواهیم او چریک شود. وقتی مبارزه مسلحانه شروع شود توقع داریم که بگوید من اینها را میشناسم. حتی تأیید هم لازم نیست.»
او میگفت: مشکل اولیه تمام مبارزات چریکی ناشناختهبودن در بین مردم است. باید جریانها و آدمهای صادقی در بین مردم باشند که آنها را معرفی کنند و بگویند ما آنها را میشناسیم. این موضوع خیلی مهم است. (ص ۳۳۵)
«حنیفنژاد در طراحی استراتژی قطبها پیشبینی کرده بود ما باید با قطبهایی پیوند بخوریم که بیش از هر چیز مؤمن، مذهبی، سیاسی و مردمی هستند و بهمحض اینکه کار چریکی شروع شود بگویند اینها آدمهای سالمی هستند، وابستگی به خارج نداشته و سوابق مبارزاتی هم دارند. در این مسیر مردم به آنها اعتماد کنند. الحق والانصاف این استراتژی موفق بود.» (آنها که رفتند، ص ۳۸۱)
۳٫ ۲٫ حلقه مفقوده؛ حلقه واسط: مجاهدین بنیانگذار در جمعبندی فرازهای مبارزاتی پیشین به حلقههای مفقودهای میرسند که نمیتوانست بین سه جریان ریشهدار ملی ـ مذهبی و چپ عدالتخواه و مستقل پیوند برقرار کند و آنان بر این باور بودند که باید با کسب صلاحیت و بهدستآوردن شایستگیهای لازم حلقه واسط و نقطه اتصال سه جریان مبارزاتی ریشهدار در ایران شوند، نکتهای که فرخ نگهدار بعدها گفته بود بیان واقعی خطمشی مجاهدین بود: «مجاهدین حلقه اتصال بین ملیها، مذهبیها و جریان چپ بودند و اگر تحولات سال ۵۴ انجام نمیشد میتوانستند ایران را نجات دهند.» (ص ۲۳۹)
۴٫ ۲٫ شناخت استراتژیک از تشکیلات سراسری: مجاهدین معتقد بودند برخی از سازمانها و اصناف دارای تشکیلات سراسری در ایران هستند که بدون شناخت دقیق از آنان امکان ارائه استراتژی صحیح مقدور نیست. مجاهدین، معلمان، روحانیون، بازار، ارتش و برخی دیگر از سازمانها را دارای شبکه گسترده سراسری و فراگیر میدانستند که در مناسبات اجتماعی ـ سیاسی تأثیرگذارند. «… بعد که وارد ارتش شدم، به این نتیجه رسیدم شناخت ارتش، مهمتر از آشنایی با سلاح است. متوجه شدم ارتش بزرگترین تشکیلات ایران است و بدون شناخت آن نمیتوان در استراتژی به عمل سنجیدهای دست یافت. پیش از آن با محیط و سلسلهمراتب بازار آشنا شده بودم. با روحانیت هم از ابتدا مأنوس بودم که آنهم تشکیلات فراگیر و سراسری است. بعدها نیز در شرکت نفت استخدام شدم که بزرگترین شبکه اقتصادی ایران است. این سازمانها در ایران مؤثر و بانفوذند و اگر کسی شناخت دقیقی از آنها پیدا کند میتواند استراتژی مناسبی اتخاذ کند.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۲۶۲)
«ما میبایست شناخت دقیقی از جنبش کارگری و شرایط کارگران در ایران میداشتیم. از اهداف این حرکت شناخت، پیوند و درک موقعیت جنبش کارگری بود. ما باید با همه طبقات مردم پیوند میخوردیم، زیرا خود را یک جنبش مردمی جوشیده از دل مردم میدانستیم.» (آنها که رفتند، ص ۴۱۱)
مجاهدین سعی داشتند با شناخت ویژگیهای اصناف و سازمانهای سراسری در ایران و لحاظکردن این ویژگیها در تدوین استراتژی خود به ارائه راهکارهای بنیادین بپردازند.
۵٫ ۲٫ استقلال استراتژیک: استقلال استراتژیک و حاکمیت ملی انگارههای جداییناپذیر در بینش بنیانگذاران سازمان است و زمانی که در رویارویی با رزمندگان فلسطینی، عدهای از فلسطینیها به اصغر بدیعزادگان که مسئول گروه مجاهدین در پایگاههای الفتح بود میگویند اگر بخواهند در ایران یا خلیجفارس عملیاتی داشته باشند آیا مجاهدین به آنها کمک میکنند. «شهید بدیعزادگان پاسخ مختصر و پرباری داده بود که شما اگر به ما کمک کنید و ما خودکفا شویم این بهترین کمک به خود شماست یعنی حاضر نشده بودند در کادر خطمشی فلسطینیها کار کنند و وابسته به انقلاب فلسطین شوند… آنها از این برخورد بدیعزادگان خوششان آمده بود و گفته بودند هر انقلابی باید همینطور باشد.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۲۶۷)
مجاهدین استقلال خود را در برابر سازمانهای آزادیبخش دیگر کشورها نیز حفظ کرده بودند. «یکی از ویژگیهای سازمان این بود که وابستگی را قبول نداشت. به نظامهای انقلابی و حتی به سازمانهای انقلابی هم نمیخواست وابسته شود. گرچه انقلاب فلسطین را اصیل میدانست و خط پیوند با این انقلاب را داشت ولی نمیخواست محدود به خطمشی انقلاب فلسطین و عامل تشکیلاتی آنها شود چون انقلاب ایران ویژگیهایی داشت که فلسطینیها آن را درک نمیکردند.» (ص ۳۶۷)
این استقلال استراتژیک برآمده از ایدئولوژی مستقل مجاهدین و تفکرات بدیع و نوین حنیفنژاد بود که مجاهدین را با وجود همکاری تنگاتنگ تشکیلاتی با سازمانهای رهاییبخش در فلسطین و همچنین در کشور از آنان مستقل نگاه میداشت. «مجاهدین در تقسیمبندیهای کلاسیک نمیگنجیدند که مثلاً بگوییم مشی کلاسیک حزب توده یا در مقابل آن، مشی چهگوارا یا مشی چریک جدا از توده، یک مشی دیگر است بلکه شق ثالثی بودند؛ بومی و مختص به خود.» (آنها که رفتند، ص ۳۸۱)
۶٫ ۲٫ پیوند با تودهها و مبارزه تودهای: هرچند نمیتوان تأثیر فضای انقلابی حاکم بر جهان و هژمونی سلاح در خروشهای رهاییبخش را بر استراتژی و خطمشی مجاهدین نادیده انگاشت، اما آنچه استراتژی مجاهدین را بومی و مختص به خود آنان میکند و دارای اهمیت تاریخی و تمامدورانی است، نگاه بینانگذاران به مقوله مبارزه است. برخلاف دیگر انقلابهای جهان که در آن پیشتازان مبارزه پس از سرنگونی رژیمهای دستنشانده بهعنوان آلترناتیو حکومتهای خود به قدرت میرسیدند، بنیانگذاران سازمان معتقد بودند باید با پیوند با تودهها، تثبیت سازمان در میان مردم و عمل انقلابی بهمثابه کاتالیزوری باشد که مبارزه تودهای، درازمدت و مکتبی را پیریزی کنند که سازمان مجاهدین نیز بخشی از این مبارزه تودهای علیه رژیم شاه باشند. «صمد ساجدیان داماد خانواده رضایی و آن زمان همسر فاطمه رضایی بود. در زندان برایم تعریف میکرد که من میدیدم مهدی رضایی ساعتها مینشیند و مینویسد. از او پرسیدم چه مینویسی؟ گفت: آنچه را که احمد و رضا به من آموختهاند میخواهم به زبان ساده بنویسم تا بتوانم با مردم محروم و عادی همزبان شده و پیوند برقرار کنم.» هنر یک انقلابی این است که بتواند با تودهها پیوند بخورد. حضرت موسی (ع) در دعا میگوید «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی* وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی* وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلی.» (طه: ۲۸ ـ ۲۵) از خدا توانایی را میطلبد که تودهها حرف او را بفهمند.» (ص ۱۱۴)
مجاهدین معتقد بودند باید با شکستن تور پلیسی ـ امنیتی رژیم، استراتژی قیام شهری را محقق سازند و مردم را علیه رژیم بسیج کنند. مجاهدین میگفتند: «ما باید تور پلیسی را بشکنیم تا تور پلیسی نشکند هیچ استراتژی عملی نخواهد شد.» به همین دلیل قیام شهری را مطرح کردند که مأموران ساواک و رجال منفور را ترور کنند و برخی اماکن را آتش بزنند و به دنبال آن ارتش مجبور میشود در شهرها حکومتنظامی اعلام کند و با مردم درگیر شده و مردم هم متقابلاً درگیر میشدند.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۸۱) هرچند استراتژی قیام به دلیل فضای امنیتی ایجاد شده پس از حماسه فداییان در سیاهکل محقق نشد اما مجاهدین با پیوند با دانشجویان و آموزش آنان نقش عمدهای را در تودهایشدن مبارزه در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ ایفا کردند. «وقتی نیکسون از کنار دانشگاه آریامهر (شریفواقفی کنونی) و نیز خوابگاه دانشگاه تهران میگذشت علیه او تظاهرات و سنگپرانی شده بود. ساواک هم بسیاری را دستگیر کرد. بهاینترتیب موج دانشجویان به زندان راه پیدا کرد. آنها با عنصر مجاهد پیوند میخوردند و با کولهباری از تجربیات و یک قرار مخفی آزاد میشدند و از این طریق با سازمان ارتباط میگرفتند. ساواک با دستگیری آنها ضربه سختی به خودش زد و به دست خود موجبات تودهایشدن جنبش مسلحانه را در سطح دانشجویی فراهم کرد… در زندان کادرهای زیادی آماده آموزشدادن به دانشجویان بودند.» (آنها که رفتند، ص ۱۳۲) «ما مدام روی تثبیت مبارزه، خطمشی مسلحانه و درجه تثبیت سازمان بحث میکردیم، اینکه ما در تودهها تثبیت شدیم یا چریک جدا از مردم هستیم؟ از تحلیل بازجوییها به این نتیجه رسیده بودیم که ساواک قبول کرده مجاهدین در بین دانشجویان تثبیت شدهاند. خبرهایی که خود ما از دانشگاه داشتیم حکایت از همین نگرش داشت و دیگر اینکه از شهدای مجاهدین اسطورههایی ساخته بودند. در زمستان ۵۲، آقای رجایی به من گفت دکتر اقبال در مجلسی گفته «مجاهدین در بین دانشجویان تثبیت شدهاند و اگر به ۱۰ میلیون دانشآموز نیز پیوند بخورند دیگر نمیتوان جلوی گسترش آنها را گرفت» یعنی چشمههایی از این پیوند را دیده بودند.» (ص ۳۸۰)
۷٫ ۲٫ جبهه متحد ضدامپریالیستی: پس از شهریور ۵۰ و بازداشت سران سازمان مجاهدین که حدود یک سال پس از حمله فداییان به پاسگاه سیاهکل اتفاق افتاد، به فهم رژیم از گسترش مبارزات حرفهای ـ ایدئولوژیک انجامید. هرچند ساواک سعی داشت با دامنزدن به اختلافهای مبارزان مذهبی و مارکسیست از شعلهورشدن مبارزات حرفهای جلوگیری کند، اما هوشمندی مبارزان توطئه ساواک را ناکام گذاشت و زمانی که رئیس دادگاه حنیفنژاد در راستای توطئه اختلافنظر او را درباره مارکسیستها جویا میشود، او پاسخ میدهد: «وقتی با سرمایهداری و امپریالیسم روبرو هستیم تضاد با مارکسیستها جنبه فرعی دارد و باید به اولویتها توجه کرد.» (ص ۱۰۶)
«بازجوهای ساواک ابتدا فکر کردند چه خوب است این نیروی مذهبی را که به زندان آمده، با مارکسیستها همبند و همسلول کنند تا از درگیری آنها شاید چیزی عاید ساواک شود. هم خودشان تضعیف میشوند و شاید با پیدایش جنگ بین مذهب و مارکسیسم گزارش اطلاعاتی از رقیب به دست ساواک برسد؛ ولی به علت تجربه، پختگی بچهها و کار کادرسازی که شده بود و همچنین بینشی که از مطالعه گذشته به دست آورده بودند ساواک در هدفش موفقیتی به دست نیاورد.» (ص ۵۵)
برخوردهای استراتژیک و غیرفلسفی مجاهدین مذهبی و فداییان مارکسیست در زندان که نشأتگرفته از بینش صحیح، جمعبندی دقیق فرازهای مبارزات گذشته و همچنین درک درست آنان از شرایط دوران بود، زمینه اتحاد استراتژیک دو سازمان در میدان مبارزه را فراهم آورد و با ساماندهی جبهه متحد ضدامپریالیستی و طراحی عملیات مشترک بین دو سازمان شتاب مبارزه علیه رژیم و حامیانش شدت یافت. «من بر این باورم که بنیانگذاران به شعار «وحدت در میدان عمل» حتی با مارکسیستها پایبند بودند و این را از مبارزان فلسطینی آموخته بودند.» (ص ۱۸۹) گیرنده دستساز بیسیم (که با آن مکالمات ساواک را شنود میکردند) در حفاظت نیروها خیلی نقش داشت. سید (نام سازمانی بهرام آرام) میگفت: «ما نقشهاش را به فداییها هم دادیم، آنها هم ساختند یعنی ابتکار از مجاهدین بود که نقشه بیسیم را به فداییها هم دادند… کارهای زیادی با بیسیم انجام میدادیم، مثلاً اگر منطقهای لو میرفت یا قراری لو رفته بود مطلع میشدیم. مثلاً در نظامآباد در خیابان دهم. بدیهی بود که مرد مبارز، سر ساعت به منطقه قرار میآمد و نمیدانست قرار لو رفته است، لذا ما بمبهای کوچکی آماده داشتیم. پنج دقیقه قبل از ساعت قرار میرفتیم آنجا و بمب را در آن منطقه منفجر میکردیم تا منطقه بسوزد. ما نمیدانستیم کسی که سر قرار میآید، فدایی است یا مجاهد یا از گروههای مستقل خودجوش. این همکاری در میدان عمل بهوجود آمده بود.» (ص ۳۶۵)
«زمستان بود، پادشاه عمان، سلطان قابوس میخواست به ایران بیاید. سید در سرشاخهها مطرح کرد حالا که سلطان قابوس به ایران میآید و اینها هم انگلیسی هستند یکسری عملیات داشته باشیم. ما هم بهنوبه خود یکسری شناسایی کردیم… گویا سفارت عمان را فداییها شناسایی کرده بودند چون قرار بود عملیات مشترک باشد… بنا بود یک اعلامیه مشترک (هم) از سوی فداییها و مجاهدین منتشر شود.» (ص ۳۵۱) مجاهدین نهتنها با اتحاد در میدان مبارزه با تمام گروههای مبارز و ضدامپریالیستی در مدار استراتژیک بر گسترش مبارزه علیه رژیم شاه افزودند بلکه با برهمزدن مرزبندی با خدا و بیخدا و اصالتدادن به انسان و تأکید بر پاکبودن همه انسانها با هر تفکری و شکلدهی یک کمون واحد با دیگر انقلابیون در زندان، بسیاری از مسائل فرهنگی فرادورانی را نیز پاسخ دادند، روابط ما ۱۵۰ نفر در زندان از نوع مطلوبی بود. ما هم کمون واحد بودیم و اصلاً مسائلی چون نجس و پاک نداشتیم. همه میرفتیم ناهارخوری و سر یک میز مینشستیم در کنارمان فدایی، تودهای و… همه با هم بودند. (ص ۲۲۳)
حرکت فرهنگی مجاهدین در حقیقت به این مسائل نیز پاسخ گفت. همین پلورالیسمی که این روزها مطرح میشود در آن زمان و در جو فشار و خفقان و زیر شکنجه درون زندان به بهترین شکل اجرا میشد.
«مرزبندی باخدا و بیخدا برای ما اصالت نداشت و مجاهد، فدایی و… همه در کنار یکدیگر زندگی میکردند و کمون واحدی را بهوجود آورده بودند. تا زمانی که مجاهدین انسجام داشتند سبب گرایش زندانیهای دیگری به اسلام میشدند بدون اینکه بحث اثبات خدا را به راه بیندازند. دیگران میدیدند که بچههای مجاهد گروهی جوان خالص، پاک و صادق هستند که نه سیگار میکشند و نه لب به مشروب میزدهاند، روحیهشان از همه بالاتر است و نماز جماعت میخوانند. همه باهم یکدل و یکرنگ و صادق هستند و در ورزش و کارگروهی هم بهترین هستند. این مسائل روی مارکسیستها تأثیر بسیاری داشت و آنها نسبت به مذهب خوشبین شده بودند. اگر درباره فرهنگ زندانها تحقیق شود و آن نوع پلورالیسم و متدولوژی آن شناخته شود، مشکل اقلیتها در ایران و منطقه حل خواهد شد. پلورالیسمی که در زندانها جریان داشت با آنچه عدهای آن را این روزها ادعا میکنند بسیار متفاوت بود. در ادعای جدید مارکسیستها و بهاصطلاح بیخداها کنار گذاشته میشوند و باید از ایران بروند.» (ص ۲۲۴)
۸٫ ۲٫ پیوند با جنبشهای رهاییبخش منطقه: مطالعه جنبشهای رهاییبخش جهان و کنکاش به مشی پیروز این جنبشها یکی از منابع اساسی بنیانگذاران سازمان در تدوین استراتژی پیروز بود. حنیفنژاد معتقد بود باید با جنبشهایی پیوند برقرار کرد که هر چه بیشتر به فرهنگ ملی و مذهبی کشورمان نزدیکی داشته باشد و به همین دلیل سازمان مجاهدین در خط برقراری پیوند با جنبش فلسطین قرار گرفت. در آن زمان ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) بهعنوان سازمان مادر و آموزشدهنده، امکانات آموزش اطلاعاتی ـ نظامی در پایگاههای خود را در اختیار سازمانهای رهاییبخش منطقه قرار میداد.
همکاری با مجاهدین از سوی سازمانهای رهاییبخش فلسطینی نشاندهنده این واقعیت است که از دیدگاه فلسطینیها که در آن مقطع تاریخی پیشتاز مبارزات رهاییبخش در خاورمیانه بودند سازمان مجاهدین صلاحیتهای لازم ایدئولوژیک، استراتژیک و سازمانی برای مبارزه علیه ستم طبقاتی و امپریالیستی را دارا هستند. «بنبستی در مذاکره با فلسطینیها پیش آمده بود، بچهها مخفی بودند و نمیخواستند هویت خود را بگویند، به همین دلیل فلسطینیها به دنبال یک آدم علنی میگشتند که به او اطمینان کنند. آنها ابتدا حدس زده بودند که تفکر بچهها مانند اخوانالمسلمین و فداییان اسلام است و با ناسیونالیسم بیشتر از امپریالیسم دشمنی دارند. به همین دلیل پاسخ مثبتی نداده بودند؛ اما وقتی بچهها صحبت از آیتالله طالقانی و علاقهمندی به او به میان آورده بودند، آنها انگیزهمند شدند که اینها پدیده جدیدی هستند، فقط یک آدم علنی میخواستند که وقتی مرا در آنجا دیدند مشکل حل شد.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۵۱)
«بچههایی که از فلسطین آمده بودند هر یک دستاوردها و تجربههایی داشتند.» (ص ۳۸۵)
بازداشت غیرمنتظره شش تن از اعضای سازمان که باید از طریق دُبی به پایگاه فلسطینیها میپیوستند و تصمیم پلیس دبی برای تحویلدادن اعضای سازمان به ساواک را بر آن داشت تا با پیریزی عملیات هواپیماربایی، آنان را نجات دهند. حسین روحانی، سید محمدصادق دربندی و رسول مشکینفام برای نجات آنها رفته بودند… بچهها با فلسطینیها برای ربودن هواپیما مشورت کردند. آنها (فلسطینیها) چند توصیه کرده بودند؛ یکی اینکه عراقیها نفتی هستند وقتی آنجا میروید مبادا به آنها اطمینان کنید… توصیه دیگر فلسطینیها این بود که در طول پرواز سعی کنید ساحل جنوبی خلیجفارس سمت چپ شما باشد که گم نشوید… ما خبر هواپیماربایی را در تهران شنیدیم. حنیفنژاد که روزنامه آن روز را گرفته و خوانده بود میگفت: «باید کار بچهها باشد، همه خبردار شدند و آن شب در خانه گلشن جمع بودیم و قرار شد هرکسی کاری انجام دهد… من و پرویز به منزل آقای صدر حاج سید جوادی رفتیم و مسئله را با ایشان در میان گذاشتیم. ایشان گفت وزارت دادگستری پروندههایی تشکیل داده که اینها را باهمان اسامی جعلی که در پاسپورتهایشان بود از عراق تحویل بگیرد، هویت آنان هنوز برای رژیم فاش نشده بود… بچهها برای نجات آنها از طریق آیتالله طالقانی و نیز فلسطینیها اقدام کردند. مرحوم طالقانی که خبر را شنید خوشحال شد.
حنیفنژاد خودنویسی با جوهر نامرئی به مرحوم طالقانی داد و ایشان نامهای برای مرحوم امام خمینی (ره) نوشت این پیام را به خارج فرستادند و تراب آن را نزد امام برد. ایشان هم خوشحال شد و پرسید: «این کار بچه مسلمانهاست.» امام خمینی گفته بودند: «بعثیها آدمهای عوضی، وابسته و انگلیسی هستند و من بنا ندارم از آنها خواهش کنم.»
سرانجام بچهها از طریق فلسطینیها آزاد شدند. وقتی در فرودگاه بغداد پیاده شدند مقاومت میکنند که از آنها عکس گرفته نشود… بههرحال این برادران را به زندان بغداد بردند و تحت بازجوییهای شدید، شکنجه و شوک الکتریکی قرار دادند. یکبار صدای شلیک آمد به یکی از برادران میگویند: صدیقک قد مات، یعنی دوستت کشته شده و اعدامش کردند. از این منظرهها هم درست کرده بودند… بعدها از رسول مشکینفام پرسیدم شوک الکتریکی چه طعمی داشت گفت: «شبیه ریش مولا بود.» به سعید محسن مولا میگفتند. او معمولاً تهریش میگذاشت و وقتی کسی دست بهصورت او میکشید او را آزار میداد. یکی از مسئولان زندان که سرگرد بود، با فلسطینیها رابطه خوبی داشت. از طریق او توانستند بچهها را نجات دهند…
تحلیل فلسطینیها آن زمان این بود که بین سیزده کشور عرب فقط الجزایر آنهم تا حدودی قابلاطمینان است، به بقیه اطمینان نداشتند ولی باهمه آنها رابطه داشتند و کار میکردند. سرانجام هم باهمین روابط نسبی که با عراق و افسرهای عراقی داشتند توانستند بچهها را نجات دهند.
… یادم نیست که بچهها چند ماه در زندان عراق مانده بودند. پس از آزادی به زیارت مرقد حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) رفته بودند و سپس از عراق، تمام ۹ نفرشان به فلسطین اعزام شدند.
… یادم هست در تاریخچه سازمان در زندان و در بیرون زندان مطلبی درباره زندان بغداد نوشته شد. شاید در تاریخچهای که پس از پیروزی انقلاب چاپ کردند نیز باشد، اما واقعاً نمیدانم رجوی یادش هست که صدام بچهها را در زندان چه شکنجههایی کرد که حالا با آنها پیوند خورده است؟ (ص ۳۷۶ ـ ۳۷۲)
این عملیات متهورانه و موفقیتآمیز در سال ۱۳۴۹ بهعنوان اولین عملیات چریکی سازمان مجاهدین و مقاومت اعضای بازداشتشده سازمان در شکنجههای حزب بعث عراق نشان از آن داشت که سازمان آمادگی و صلاحیت لازم برای عملیاتهای کیفی را کسب کرده بود. «اعضای جبهه ملی دوم، سلامتیان و دیگران مبهوت شده بودند که در ایران چه خبر است؟ این هواپیماربایی کار کیست؟ و اینها چگونه اینقدر مقاومت کردند؟ دلشان میخواست هویت آنها را بدانند.» (ص ۳۷۶)
۹٫ ۲٫ جمعبندی مستمر: جمعبندی مستمر و نو به نو یکی از شاخصههای بنیانگذاران سازمان بود. حنیفنژاد که در آغاز راه نوین مبارزه پس از قیام ۱۵ خرداد، در زندان با جمعبندی از فرازهای مبارزاتی گذشته تغییر فاز مبارزه را به جمعبندی نشست، در فرجام سرخ خونین نیز در سال ۵۱ با جمعبندی مدون در زندان ادامه حیات مبارزه را ترسیم کرد. حنیفنژاد معتقد بود «یک جو عمل یک خروار جمعبندی میخواهد» و بر همین اساس اعضای سازمان پس از هر عملیات به جمعبندی و تعمیق آن میپرداختند و تا پایان جمعبندی، عملیات جدیدی را شروع نمیکردند.
بنیانگذاران سازمان پس از ضربه ۵۰ نیز در زندان و در آستانه شهادت به جمعبندی مدون از ضربه ۵۰ پرداختند تا استراتژی پیروز در ادامه مسیر مبارزه را پیریزی کنند. طی چهارساعتی که در سلول حنیفنژاد و رسول مشکینفام بودم بهشدت تحت تأثیر کوششها و پیگیری آنها قرار گرفتم. لحظهای غفلت نمیکردند و مدام جمعبندی میکردند. (آنها که رفتند، ص ۱۰۹)
جمعبندی اولیه مجاهدین از ضربه ۵۰، پذیرفتن سادهاندیشی آنها در مواجهه با ساواک بود «[ما] از یک وجه غافل بودیم. فکر میکردیم پلیس به هرکسی مشکوک شود دستگیرش میکند… به این نتیجه رسیدیم که اگر ما تحتتعقیب باشیم درحالیکه جو نظامی است حتماً ما را دستگیر میکنند و این جمعبندی ما را سادهاندیش کرد… غافل از اینکه ساواک به این نتیجه رسیده بود که باید تعقیب و مراقبت را ادامه دهد تا به هسته و مغز و کادرهای اصلی سازمان برسد. اگر دستگیریها ساده باشد آن هسته خودش را قوی و عضوگیری میکند و به رشد خود ادامه میدهد. این تجربه را ساواک و اطلاعات شهربانی، در سیاهکل و در رابطه با فداییها به دست آورده بودند. همین تجربه را در مورد مجاهدین پیاده کردند. فکر میکنم از عید سال ۵۰٫ تعقیب و مراقبت ساواک شروع شده بود و تا شهریور سال ۵۰ یعنی شش ماه تمام ادامه داشت.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۸۳ و۳۸۵)
ریشهیابی مجاهدین از ذهنیت سادهانگارانهشان در مواجهه با ساواک این بود که «اگر اعضای سازمان از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۰ درگیریهای مستمر و محدود و کوچکی با ساواک میداشت، شناخت از دشمن بهروز میشد و ذهنیتهای ما نسبت به ساواک از بین میرفت. مثلاً بهتدریج با شگردهای آنها آشنا میشدیم و به بلوفهای آنها پی میبردیم.» (آنها که رفتند، ص ۶۹)
در جمعبندی و ریشهیابی از ضربه سال ۵۰ برخی از اعضا علت ضربه را در غرور حنیفنژاد تحلیل کردند و معتقد بودند که جایی برای اظهارنظر دیگران فراهم نبود و تصمیمات از بالا گرفته میشد؛ اما «بعداً که علی (بهروز) باکری به بند عمومی آمد، جمعبندیهای جدیدی را با خود آورد که همه را شادمان کرد. یک مورد در ارتباط با غرور حنیفنژاد بود. او میگفت: «غروری در کار نبود بلکه حنیفنژاد بسیار خاضع و افتاده بود منتها روی مسئلهای که همه ما میبایستی فکر میکردیم او فکر بیشتری میگذاشت و ما فکر نمیکردیم. وقتی به جلسه وارد میشدیم میدیدیم که یک سر و گردن از ما جلوتر است و نظرش عملاً بر ما میچربد. نمیتوان نام این را غرور گذاشت. بهعلاوه محمد آقا مرتب از دیگران نظرخواهی میکرد و سعی مینمود دیگران برخورد فعالتری داشته باشند، ولی اشکال از ما بود که نمیتوانستیم برخوردهای فعالتری داشته باشیم.» (ص ۵۷) «جمعبندی بهروز (باکری) این بود که ضربه سال ۵۰ ضربهای نبود که به یک ایدئولوژی خاص مرتبط باشد. برخی معتقد بودند که ضربه سال ۵۰ از مذهبیبودن و ایدهآلیسم ما بود.» درحالیکه فداییها هم که مارکسیست بودند ضربهای مشابه ما و حتی هولناکتر از ما خوردند. بهروز معتقد بود که ضربه ۵۰ یک ضربه تاریخی به کل جنبش مسلحانه بوده است. شرایط طبیعی و تاریخی ما ایجاب میکرد چنین ضربهای بخوریم. یکرشته ذهنیتهایی در عمل وجود داشت ازجمله اینکه شناختی عمیق از ساواک نداشتیم و بنابراین ضربه طبیعی بود.» (ص ۶۱)
سعید محسن معتقد بود که عامل وقت آزاد بهعنوان ملاک عضوگیری در سازمان گرچه اعضا را وارد مبارزه حرفهای میکرد؛ اما در این نحوه عضوگیری اکثراً دانشجویان وارد سازمان میشدند؛ و «وقتی دانشجویان در برابر کار باعظمتی که در سازمان شده بود قرار میگرفتند خودکمبین میشدند و فکر میکردند که اسلام را از ما میگیرند و بنابراین انتقادشان نسبت به بنیانگذاران و مسئولان محو میشد یا اصلاً انتقادی به ذهنشان نمیرسید. درواقع خودکمبین شدن اولیه، پروسه انتقاد را ضعیف میکرد، اما اگر به سراغ آدمهای باتجربه میرفتیم آنها مسائل زیادی داشتند و وقت زیادی از ما صرف میشد.» (ص ۵۷)
سعید محسن بر این باور بود که حفظ ارتباط تنگاتنگ با افراد باسابقهتر که زمان کمتری برای مبارزه داشتند میتوانست با به چالش کشیدهشدن مباحث سازمان به عمق بیشتر آن کمک کند.
حنیفنژاد در زندان در ۵۰ صفحه به نقد از خود و جمعبندی حرکت مجاهدین میپردازد. «[حنیف] تمام روز فکر میکرد که این ضربه چه علتی داشته است. به یکسری دستاوردهایی هم رسید. جمعبندیهایش بیشتر به خودش برمیگشت و ضعفهای خود را طی تحلیلی مطرح کرده بود.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۴۰۱)
یکی از انتقادهایی که حنیفنژاد پس از دستگیری به خودش کرده بود این بود که در شرایطی که سازمان نیاز به کار تاکتیکی و استراتژیک داشت اشتباه بود که او یکی دو هفته به محل امنی رفته و سه کتاب شناخت را به یک شناخت تبدیل کند. میگفت: «گرچه ایدئولوژی اصل است و باید خیلی کار کرد ولی آنهمه وقت گذاشتن روی تدوین ایدئولوژی در آن شرایط کاری غیرایدئولوژیک بود. عمل صالح ما این بود که روی مسائل تاکتیکی و سازماندهی و استراتژیک سازمان وقت بگذاریم، سازمانی که روابطش نامحدود شده بود و مشکلات زیادی داشت.» (ص ۴۰۲)
«او [حنیف] علت ضربه را عملنکردن به دستاوردها میدانست و اینکه عملنکردن به دستاوردها ناشی از ضعفهایی بوده است که افراد داشتند. ازجمله خیزش برخی از طبقه مرفه یا اهمالها و… خودش ارائه کرده بود… محمدآقا به دستاوردهای ایدئولوژیک انتقادی نداشت ولی اصرار کرده بود که کار ایدئولوژیک ادامه داشته باشد.» (آنها که رفتند، ص ۶۰) «روابط خوبی در سازمان بهوجود آمده بود و خیلی هم کارساز شد، پیش از اعدام بچهها تقریباً همه تضادها حل شده بود.» (ص ۱۲۰)
دستاورد جمعبندیهای خُرد از عملیاتهای سازمان و ریشهیابی کلان از حرکت مجاهدین تا ضربه ۵۰، امتداد مسیر مبارزه حتی پس از ضربه سخت وارده بر سازمان بود.
۱۰ ـ ۲ ـ دینامیسم در عمل: جمعبندی مستمر و نو به نو از شرایط مبارزه، انعطاف در تاکتیک، انطباق با شرایط دوران و دینامیسم در عمل را برای مجاهدین به ارمغان آورد.
بنیانگذاران با ارزیابی دقیق از عملکرد سازمان و فهم دورانی از شرایط ۵۰ ـ ۴۹ پس از حماسه سیاهکل که چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه سیاهکل آن را تصرف میکند، اما بعد از مدتی با یورش نیروهای نظامی و ساواک دستگیر میشوند، ناکامی مجاهدین در انفجار دکل سولقان که برای مقابله با جشنهای ۲۵۰۰ ساله برنامهریزی شده بود و ناکامی در عملیات گروگانگیری شهرام پهلوینیا (خواهرزاده شاه) که بهمنظور آزادسازی سری اول بازداشتشدگان سازمان طرحریزی شده بود و درنهایت ضربه ۵۰، رهیافتهای جدیدی را مطرح کردند که به دینامیسم در عمل انجامید. «با قضیه عمل و سیاهکل که در شمال ایران شروع شد و مسائلی که بهوجود آمد، شورای مرکزی یا حنیفنژاد به این رسیده بودند که دو سال کار آموزشی و ایدئولوژیک برای اعضای جدید زیاد است، حالا که ایمان عملی نسبت به مبارزه پیدا شده و مبارزه بهصورت یک جریان درآمده و در بین مردم پایگاه پیدا کرده است، بهتر است این دوره را کوتاه کنیم.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۹۹) «آن زمان بهروز باکری، تز حرکتهای کوچک را مطرح کرده بود. گفته بود با توجه به حرکت سیاهکل که جو ایران امنیتی شده و ارتش، شهربانی و ژاندارمری همه بسیج شدهاند، استراتژی قیام شهری عملی نیست. به همین دلیل این استراتژی قیام بهصورت معلق درآمد.» (ص ۳۸۵)
«پس از ناموفقشدن طرح ربودن شهرام پهلوینیا و طرح دکل سولقان، محمدآقا به این جمعبندی رسید که دست به عمل نزنیم تا به یک جمعبندی درست برسیم.» (آنها که رفتند، ص ۹۴)
کادرهای سازمان در آن مقطع با این جمعبندی که فعلاً نمیتوان «عمل بزرگ» انجام داد به سازماندهی عملیاتهای کوچک پرداختند و «احمد رضایی با قاطعیت زیادی بقایای سازمان را در بیرون سازماندهی کرد و بچهها را به فاز عملیات کوچک کشاند.» (ص ۸۱)
۱۱ ـ ۲ ـ دستاورد استراتژیک مقاومت: بیشک مقاومت مجاهدین در شکنجههای رژیم پهلوی، نقطهعطفی در تاریخ جنبشهای انقلابی معاصر است. حنیف نستوه و استوار پدرانه تمامی مسئولیتها را بر عهده میگیرد تا کادرهای سازمان را نجات دهد. «کادر مرکزی سازمان همه مسئولیتها را بر عهده گرفتند و کادرهای درجه دو و سه را نجات دادند.» (ص ۱۲۳)
«پس از اجرای حکم این پنج نفر (حنیفنژاد، اصغر بدیعزادگان، سعید محسن، رسول مشکینفام و عسگریزاده) به بقیه کسانی که حکم اعدام گرفته بودند یک درجه تخفیف داده شد.» (ص ۱۶)
اصغر بدیعزادگان نماد مقاومت مبارزان انقلابی بود، او در آتش خشم دشمن میسوزد، اما دم برنمیآورد. «اصغر را شکنجه فراوانی میدهند، ولی چیزی نمیگوید. پس پایش را میسوزانند، آنقدر مقاومت کرده بود که استخوانهای نشیمنگاهش هم سوخته بود» (ص ۴۰) «وقتی اصغر را به اوین آورده بودند قیافهای روحانی داشت، پایش را موقع راه رفتن میکشید. جای سوختگی نشیمنگاهش هم پیدا بود. اصغر یک ساعت بیشتر آنجا نبود. او را به سلول انفرادی بردند که زندگی عجیبی آنجا داشت.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۷۱) بدیعزادگان به رئیس دادگاه گفته بود: «دادستان یا رئیس دادگاه باید بیطرف باشد ولی شما بیطرف نیستید، چراکه عکس شاه را بالای سرتان گذاشتهاید یعنی به هر قیمتی باید از او حمایت کنید. ما هم که با شاه مبازره میکنیم پس نتیجه حکممان معلوم است… این منطق بدیعزادگان از یکسو در بین دوستان و مبارزان گل کرد، حتی مارکسیستها نیز شیفته او شده بودند و از سویی مانند خاری در چشم دادگاه نظامی فرو رفت.» (آنها که رفتند، ص ۱۱۸)
مقاومت بیبدیل اصغر بدیعزادگان آنچنان تأثیرگذار بود که در لحظه شهادت و هنگامی که او را بهسوی رزمگاه آخر پیروزی در میدان تیر چیتگر میکشاندند، مارکسیستهای بند به پاس مقاومتهایش و به احترام او خبردار ایستادند. اصغر بچهها را مخاطب قرار داده و گفته بود «ما میرویم، زندهباد اسلام، زندهباد خلق، مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سگهای زنجیری او، شاه و ایادیاش…
اصغر سپس وضو میگیرد، با صدای بلند نماز میخواند. همه بچههای مذهبی و غیرمذهبی بیدار بودند، تمامی حرکات او را زیر نظر گرفته بودند. (ص ۱۲۲) «سعید محسن (در لحظه شهادت) خندهای سر داده بود که گویا یک گروهان میخندد.» (همان)
بهروز باکری عشق به دخترعمویش را با عشق به همه خلقهای تحت ستم وسعت میبخشد و آگاهانه وادی شهادت را برمیگزیند. «وقتی بهروز به خطمشی دلخواهش میرسد و راه مبارزه با طاغوت را انتخاب میکند و به مشکلات و خطرات این راه توجه عمیق پیدا میکند، از نامزدش جدا میشود. بهروز پس از اخذ مدرک مهندسی، به مقام دانشیاری دانشگاه آریامهر (شریف) رسید ولی همه وابستگیها مانند عنوان، مقام و زندگی را ترک کرد و به صف مبارزه پیوست. وی همه هستی خود را در راه خدا داد و توقع هیچ اجری هم نداشت… در خطمشی انتخابیاش امیدی به زندگی نمیرفت و به فکر پیروزی انقلاب در آینده نزدیک نبود.» (ص ۱۰۴) «[مأمور ساواک] از باکری نقلقول میکرد «ما بااینکه میدانیم عمر متوسط یک چریک شش ماه است، این خطمشی را که تنها راه است برگزیدهایم… دادگاه بهروز باکری الهام خوبی برای ما بود. باکری وادی شهادت را آگاهانه انتخاب کرد و به نظر میرسید تنها عمل راهگشاست.» (ص ۱۰۳) مهدی رضایی جوان ۱۹ سالهای که زیر شکنجههای وحشیانه ساواک مقاومت جانانهای میکند و با دفاع پیروزمندانه در بیدادگاه رژیم، بهعنوان گل سرخ انقلاب در تاریخ ثبت میشود. «او بدون نوشته و با زبان ساده و روشن [در دادگاه] دفاع کرد. دفاعی که بدون اغراق نزدیک یکمیلیون نسخه تکثیر شد و بسیاری از گروهها در رابطه با تکثیر دفاعیه او به زندان آمدند.» (ص ۱۱۴)
دستاورد استراتژیک مقاومت بینظیر مجاهدین در شکنجهگاههای رژیم تا بدانجا بود که فرهنگ روحانیون نیز ارتقا یافت و از تقیه نیز تفاسیر مترقی ارائه شد تا جایی که «کتابی تهیه کرده بودم از شبستری درباره «تقیه» در آن کتاب درباره تقیه گفته شده بود که تقیه یعنی حفظ نیرو، یعنی مقاومت. برداشتی که از تقیه شده بود غیر از محافظهکاری بود. آقای بهشتی هم روی منبر گفته بود «تقیه یعنی مجاهدی که زیر شکنجه مقاومت کند و بتواند نیروها را حفظ کند. این معنای تقیه است.» جنبش اسلامی مجاهدین فرهنگ علما را تغییر داده بود. در کتابهایی که از سال ۱۳۵۰ به بعد نوشته شده بود با توجه به فرهنگ مقاومت، صبر، جهاد و تقیه میشد تحول عظیمی مشاهده کرد.» (ص ۳۹۹)
این مقاومت ایدئولوژیک تراویده از منش برگزیده مجاهدین که از لحظه تشکیل سازمان تا رزمگاه آخر پیروزی در میدان تیر چیتگر جزء لاینفک سازمان بود، اعتماد از دست رفته مردم به احزاب و سازمانهای انقلابی را ترمیم کرد.
«حنیفنژاد معتقد بود ما باید کاری کنیم تا روحیه بیاعتمادی مردم نسبت به احزاب و سازمانهای سیاسی تغییر کند. او میگفت برای رفع این بیاعتمادی در میان مردم، پیشتاز باید همه مسئولیتها را بر عهده بگیرد. پیشتازی این نیست که رهبران از دیگران جدا باشند بلکه آنها باید به سراغ خطر بروند. هر چه ایمان بیشتر باشد استقبال از خطر هم باید بیشتر شود.» (ص ۱۲۳) «شهادت این پنج نفر؛ حنیفنژاد، بدیعزادگان، سعید محسن، عسگریزاده و مشکینفام، شهادت احمد و مقاومتهایی که صورت گرفته بود قطعاً نقطهعطفی در سازمان، همچنین در جنبش اسلامی و منطقه بهوجود آورد.» (ص ۱۲۴) «اولین شکوفههای درخت سایهگستری که از خون شهدا بارور شد، یک دستاورد راهبردی بزرگی بود و آن اینکه قدرت جهنمی ساواک در ذهنها شکست و اعتماد به تشکلها بهوجود آمد و پروسه جلب اعتماد به احزاب و سازمانها از نو پیدا شد.» (ص ۱۲۳) امیران فاتح دوران، بیهراس از مرگ، مرگ و زندگی را به تسخیر خویش درآوردند تا با مقاومت قهرمانانهشان، در شکنجههای ساواک و شهادت پهلوانانهشان مبارزه اخلاقی را بارور کرده و آن را تعالی بخشند.
۳٫ سازماندهی انسانی، اخلاقمدار
اساس سازماندهی پرهیز از کار بیهوده و لغو، سازماندهی سیر تئوریک تا راهبرد پراتیک و تمرکز تام و تمام بر مسیر مبارزه است تا جایی که در یک آموزش سر قرار متحرک عصاره شش ماه آموزش بود، چراکه با تمام وجود منتقل میشد و با تمام وجود هم دریافت میشد. (ص ۳۵۸)
حنیف که در دوران دانشجویی با سازمان دهی انجمنهای اسلامی دانشجویان مدار مبارزات دانشجویی را ارتقا میدهد، در دوران پس از قیام خرداد ۴۲ و تغییر فاز مبارزه نیز با سازماندهی تشکیلات منسجم، اخلاقمدار در خانههای تیمی ـ خودکفا که با سادهزیستی مطلق و خودسازی انقلابی اعضا همراه بود مبارزات حرفهای و تماموقت را پایهگذاری میکند و سیاست را از زنگ تفریح کارمندان سیاسی به مبارزهای انقلابی ـ اخلاقی تبدیل میکند.
حنیف که در جمعبندی از ضربه ۵۰، یکی از علتهای ضربه را عدم توجه کافی به سازماندهی در شرایطی که تشکیلات با مشکلات عدیدهای روبرو بود میدانست، اعضا را به این نتیجه میرساند که «اگرچه کار ایدئولوژیک بسیار مهم است ولی ماندگاری و رزمندگی صاحبنظران نیز کاری است ایدئولوژیک و اساسیتر. گاهی برای یک کار سازماندهی وقت گذاشتن امری ایدئولوژیک است» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۴۰۲) «درواقع آنچه موجب بقای سازمان پس از ضربه ۵۰ شد چیزی جز سازماندهی تیمی و عملهای کوچک و جاسازی در رعایت قرارها و ارتباطات نبود.» (همان)
اهمیت سازماندهی در مبارزات مترقی و پیشرو آنچنان بود که بنیانگذاران سازمان تمامی قواعد و چارچوبهای یک تحول اجتماعی را در بستر کار تشکیلاتی قرار میدادند. «بچهها عمیقترین جزوههای فرهنگی و اقتصادی را تدوین کرده بودند. جزوههایی چون «شرکتهای تعاونی روستایی»، «شرکتهای سهامی زراعی»، «شرکتهای کشت و صنعت»، «اقتصاد به زبان ساده»، «تکامل»، «راه انبیا ـ راه بشر»، «شناخت»، «تبیین جهان»، «توشهگیری از سوره محمد»، «توشهگیری از سوره توبه»، «شش جلد شرح نهجالبلاغه» و کتاب «امام حسین» از این قبیل بودند؛ اما مجاهدین به کار فرهنگی در بستر کار تشکیلاتی اعتقاد داشتند. تحلیل آنها این بود که پس از مبارزات و مقاومتهای سال ۱۳۳۲ و قیام ۱۵ خرداد ۴۲ مردم آگاه هستند. نیاز آنها دانش استراتژیک و تشکیلاتی است که چگونه و طی چه مراحلی با رژیم مبارزه کنند و چگونه یک چتر دفاعی در برابر یورشهای رژیم به مردم ایجاد نمایند.» (ص ۱۷۸ ـ ۱۷۷)
اصول و دستاوردهای سازماندهی مجاهدین را میتوان در چهار مدار بازخوانی کرد:
۱٫ ۳٫ سانترالیسم دموکراتیک: حنیف رهبری در یک سازمان انقلابی را رهبری طبیعی و خود به خودی میدانست و معتقد بود رهبری انقلابی، انتصابی یا قراردادی نیست بلکه فرد در مسیر مبارزه تواناییها را از خود نشان میدهد که صلاحیت رهبری را به دست میآورد. او بر این باور بود که برای رهبری مبارزه نمیتوان از حاشیه دستور داد. صلاحیت رهبری از شرکت در عمل توأم با جمعبندی تجربیات به دست میآید.
او همچنین نظم درون یک سازمان انقلابی را نظم انقلابی میدانست که فرد هر چه آگاهتر شود، اطاعتش بیشتر میشود و بدون استراتژی صحیح نظم آهنین درون سازمان برقرار نمیگردد و بر همین مبنا (نظم ـ رهبری) و اعتقاد به پروسه انتقاد و انتخاب آگاهانه میان اعضا، اصل سانترالیسم دموکراتیک را مبنای رهبری سازمان قرار میدهد. محمدآقا میگفت: «وقتی کاری باشد، ما به کسی نمیگوییم این کار را بکن. به بچهها میگوییم چنین کاری است، توضیح میدهیم تا ببینیم چه کسی داوطلب میشود.»
میگفت: «این یک حالت مرکزیت دموکراتیک است. از سویی صد در صد مرکزیت عمل صالح را پیدا میکند و از سویی صد در صد دموکراتیک است. داوطلبی که میخواهد این عمل را انجام دهد با تمام وجودش انجام میدهد.» «این یکی از شیوههای تشکیلاتی حنیفنژاد بود.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۴۳)
[حنیفنژاد میگفت]: مرکزیت دموکراتیک متکی بر نیروهای داوطلب است، او حرکت فلسطین را مثال میزد که نیروها بهطور داوطلبانه به حرکت میپیوندند. این نیروها چون داوطلبانه حرکت را آغاز کرده بودند دیگر وسط کار نمیبُرند و کنار نمیکشند. بهاینترتیب مکانیزم مرکزیت دموکراتیک اینگونه بود که مرکزیت، عمل صالح را مطرح میکند. دیگر پیوستن به آن داوطلبانه خواهد بود و در این صورت کسی مجبور به انجام کاری نیست، این مشارکت مبتنی بر انتخاب و همکاری آزادانه و آگاهانه است.
تعبیر مرحوم حنیفنژاد از مرکزیت دموکراتیک اینگونه بود و او خودش به کسی دستور نمیداد و کاری را اجبار نمیکرد. (آنها که رفتند، ص ۲۰۰)
۲٫ ۳٫ پیچیدگی در سازماندهی: یکی از محورهای جمعبندی مجاهدین بینانگذار از تاریخ معاصر و علل عدم پیروزی جنبشهای مبارزاتی گذشته، سادگی رهبران در عرصه پیچیدگی مبارزه بود. آنها معتقد بودند شرایطی که رژیم شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد از حمایت تمامقد ابرقدرت امپریالیسم برخوردار است و با تشکیل ساواک و ساماندهی دیگر نیروهای سرکوبگر، شرایط مبارزه را بهشدت پیچیده کرده است برای مقابله با آن باید یک سیر تکوین را طی کرد و پیچیدگیهای لازم برای مبارزه را به دست آورد.
برخوردهای سادهانگارانه و تحلیلهای سطحی در شرایط مبارزه باعث فهم نادرست از شرایط دوران و سادهاندیشی برای مقابله با استبداد و استعمار خواهد شد. در مدار سازماندهی نیز دستگیری آسان و بدون هزینه اعضای حزب ملل اسلامی و بازداشت وسیع هیئتهای مؤتلفه اسلامی پس از ترور منصور و دورافتادنشان از سیر مبارزه، مبارزان مترقی را به این جمعبندی رساند که علاوه بر انضباط تشکیلاتی، پیچیدگی در سازماندهی یکی از اصول اساسی مقابله با ساواک و ماندگاری در مسیر مبارزه است. «با دستگیری وسیع آنها (اعضای مؤتلفه) یأس پنهانی بهوجود آمد که ترور یک نفر، اینهمه ضایعات دارد. جمعبندی شد که سازماندهی باید پیچیده باشد که لو نرود.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۲۷۶)
«استقرار سازماندهی تیمی در درجه اول به همت احمد [رضایی] بود. بعد هم که رضا رضایی فرار کرد، او هم این سازماندهی را تأیید کرد. این چیزها را خود بچهها بومی کرده بودند.» (آنها که رفتند، ص ۳۶۰) «او [احمد رضایی] تیمهای دو تا سهنفری تشکیل داد. چند تیم در یک شاخه باهم در ارتباط بودند و سرشاخهها هم باهم ارتباط داشتند. به این منظور برای ملاقات با یکدیگر قرار اجرا میکردند و پیش از قرار هم علامت سلامتی بود. اگر هم علامت سلامتی مشکوک بود، یک قرار ثابت داشتند. علاوه بر قرار ثابت که یکدیگر را پیدا میکردند یک قرار قلابی هم بود. یعنی اگر دستگیر میشدند یک قرار قلابی بهجای قرار ثابت به ساواک میدادند. این قرار قلابی هم خودش علامت سلامتی بود که مثلاً ما دستگیر شدیم و چیزی لو نرفته است.» (ص ۳۵۹)
یعنی سازماندهی بهگونهای پیچیده بود که یک رزمنده میتوانست از طریق دشمن خودش یعنی ساواک به بیرون پیام بدهد.
پیچیدگی در روابط و اصول سازمانی تا آنجا پیش رفت که ساواک تجهیز شده توسط کمپ امپریالیسم که بیشترین امکان و آموزش را از سازمانهای اطلاعاتی ـ امنیتی و جاسوسی غربی برای مقابله با سازمانهای انقلابی دریافت میکرد ناتوان از ردیابی بیانیهها، اعلامیهها و پیغامهای سازمان بود. «وقتی اطلاعیه سازمان منتشر میشد، ما با دوربین مینوکس از آن عکس میگرفتیم، میکروفیلم آن را ظاهر کرده و فیلم را میدیدیم و میگذاشتیم زیر تمبر روی پاکت همان شب به پاریس پست میکردیم. بچهها میکروفیلم را بزرگ میکردند و روی کاغذ چند ساعت بعد اعلامیه منتشر میشد. ساواک مانده بود ارتباطات به چه شکلی است، ما اصولاً اعلامیه خارج نمیفرستادیم که آدرس لو برود. از نظر سازماندهی خیلی پیشرفت کرده بودیم. حتی به این جمعبندی رسیده بودیم که هر جا ضربه خوردیم اشتباهات از خود ما بوده و ساواک قدرتی ندارد.» (ص ۳۵۳)
شناسایی اعضای ساواک در گروه اطلاعات سازمان نشأتگرفته از قدرت بالای سازمانی و تشکیلاتی آنان بود. ۱۳۰۰ ساواکی را بدون اینکه نفوذی در ساواک داشته باشیم شناسایی شدند. (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۹۲)
پیچیدگی در سازماندهی، رعایت قواعد و اصول امنیتی، شنود مکالمات ساواک با بیسیم که توسط مجاهدین ابداع شده بود باعث حفظ نیروهای رزمنده در برابر فشارهای ساواک، صهیونیسم، امپریالیسم و ارتجاع میشد و آنان را چنان قدرتمند میساخت که بیهراس از قدرت پوشالی ساواک با یک مبارزه پیچیده سازماندهیشده، خروش رهاییبخش علیه رژیم شاه را هدایت میکردند.
۳٫ ۳٫ خودسازی انقلابی و تربیت کادر: خانههای تنها – خودکفا، یکی از منابع آموزشی اعضای سازمان بود. زندگی در خانههای تیمی همراه با سادهزیستی و خودسازی انقلابی اعضا نقش بسزایی در تربیت کادرهای سازمان داشت. «آنجا مشخص میشد که هرکس چقدر به فکر دیگران است. چه کسی ایثار میکند و کار دیگران را راه میاندازد. خانههای تیمی، خود یکی از منابع آموزشی بود. باعث میشد که روحیهها بالا برود. مرکزی بود که اخبار مختلف در آن ردوبدل میشد. در آنجا از فساد نیز جلوگیری میشد. وقتی روابط جامعه فاسد بود، این خانهها زمینه خوبی برای رشد روحی و اخلاقی و پیوندهای عاطفی آدمها بود.» (ص ۳۹۰)
«در همین خانههای تیمی بود که تصمیم گرفته میشد یکی از عوامل دشمن را اعدام کنند یا انفجاری انجام دهند. یعنی مرگ و زندگی و آموزش و ازدواج و طراحیها، همه در خانههای تیمی انجام میگرفت.» (آنها که رفتند، ص ۳۳۷)
نقش حنیفنژاد در کادرسازی ممتاز و بیبدیل بود. او همه جوانب در خانههای تیمی را در نظر میگرفت و به همه امور رسیدگی میکرد و در سازمان هر رزمندهای به نحوی با او مرتبط بود. «برخورد مهدی رضایی با حنیفنژاد در اتاق شکنجه که بیانگر علاقه پاک و عمیق مهدی به حنیف بود ساواک را متحیر و متزلزل کرد… تحلیل من این است که همین یکی از دلایل اعدام حنیفنژاد بود… پرونده حنیف را هم که میخواندند میدیدند هر کس به نحوی به او وصل میشود و او نقش زیادی در کادرسازی و پرورش بچههای سازمان داشته است یعنی اگر او زنده میماند قدرت ترمیم و سازماندهی او و عشق پاک بچهها به او موجب میشد که توطئه ساواک خنثی شود.» (ص ۱۱۵)
اعضای سازمان با دغدغهمندی، جدیت، کار و زیست انقلابی در خانههای تیمی و چشمپوشی از همه امکانات زندگی و حرفهایشدن در مسیر مبارزه، برای احیای ارزشهای اخلاقی و برپایی یک جامعه آرمانی ـ انسانی کوشیدند. «وقتی از انگلیس برگشتم میخواستند بچهها را به لبنان و فلسطین بفرستند تا دوره ببینند. این سفر پولهایی هم لازم داشت. آن زمان اندوختهای حدود صد و بیست هزار تومان داشتم. طی چکی آن را به بچهها دادم که خرج این قضیه شد. آن زمان منزلی سهطبقه در بلوار الیزابت ۷۰ هزار تومان بود و من نیز میخواستم خانهای بخرم؛ اما این مسئله که پیش آمد، با خود گفتم «انشاءالله خدا در آخرت خواهد داد. اینکه بچهها بروند و دوره ببینند کمک به انقلاب است خیلی بهتر است.» یکی از لحظات شیرین زندگی من این بود که از این پول دل کندم.» (از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۶۵)
رضا عطارپور (حسینزاده) سربازجوی ساواک ضمن اینکه پاسپورت مرا ورق میزد که به چه کشورهایی سفر کردهام، پرسید: «چقدر حقوق میگرفتی؟ گفتم: آخرین حقوق من در تهران [پس از مخفیشدن] شرکت مهندسی جوان، ۹ هزار تومان بود و اگر به مناطق جنوب میرفتیم، دو برابر یا بیشتر میشد… آن روزها قیمت یک پیکان هفده هزار تومان بود.» (آنها که رفتند، ص ۴۴۵)
این مدل زیست توأم با خودسازی، ایثار مطلق در راه خلق را به کادرهای سازمان آموزش میداد و این سازماندهی تشکیلاتی که مبنای آن را اعتماد اعضا به یکدیگر شکل میداد و این فرهنگ اعتماد را به جامعه تسری میبخشید و تربیت کادرهای انقلابی که خونشان را در راه رهایی انسان نثار میکردند خود دستاورد مهمی بود که قدرت ساواک را در اذهان خدشهدار میکرد و بسترهای مبارزه پیروز را قوام میبخشید.
سعید محسن به بازجو منوچهری ازغندی گفته بود: «شما که همه را دستگیر کردهاید و کار سازمان تمام شده است.» (این را به این دلیل گفته بود تا حساسیت ساواک روی سازمان کمتر شود و نیرویی که ساواک برای دستگیری باقیمانده بچهها گذاشته بود کاهش یابد.)
منوچهری ازغندی در پاسخ سعید محسن گفته بود: «این ما بودیم که شکست خوردیم نه شما، چراکه طی شش سال بیخ گوش ما دویست نفر کادرسازی کردهاید و ما خبر نداشتیم.» قبلاً آنها چنین شایع کرده بودند که از هر سهنفری که باهم دوست هستند یک نفر ساواکی است ولی پیدایش سازمان این توهم را از ذهنها زدود. (ص ۴۹)
۴ ـ ارتقای افراد، ارتقای جامعه
یکی از مهمترین دستاوردهای سازماندهی تیمی تغییر فرهنگ مردم و نهادینهشدن زیست انقلابی در جامعه بود. «ازدواجهایی که آن زمان انجام میشد بر اساس عشق، گل و خون بود. دخترها دوست داشتند با کسی ازدواج کنند که حتماً زندگیاش با جانبرکفی و شهادت عجین باشد. فرهنگها عوض شده بود… یکی از برکات سازماندهی تیمی همین بود که زنها را تا مقام فرماندهی تیم، رشد و ارتقا میداد و اینها تا مقام عضوگیری و آموزش بالا میآمدند. هم در میان فداییها و هم در میان مجاهدین، زنها خیلی نقش داشتند.» (ص ۳۲۷)
طنین مبارزات انقلابی که با سادهزیستی، ازخودگذشتگی و ایثار در راه تودهها همراه بود، ارزشهای اخلاقی و انقلابی را در سطح جامعه بارور کرد و سادهزیستی جایگزین زندگی مصرفی شد و شهادتطلبی و دیگرخواهی، خودخواهیهای منفعتطلبانه را از سطح جامعه زدود و وزانت جامعهای را سبب شد که ارزشهای والای انسان همنشین باورهای مردم شد و متانت جامعهای را شکل داد که ارزش انسانها نه بر اساس جاه، مقام، جنسیت و طبقه اجتماعی که بر اساس کوشش در راه مبارزه و جانبازی در راه حق مشخص میشد.
۵ ـ منش ماندگار
منش، سرخط تحولات سیاسی، اجتماعی در یک جامعه و مهمترین دستاورد یک سازمان سیاسی ـ انقلابی است. بدون منش، سیر تکامل و مبارزه امکانپذیر نخواهد بود، زیرا روند کسب صلاحیت که نخستین مرحله از مراحل مبارزه است طی نمیشود و گرانبهاترین میراث مجاهدین بنیانگذار برای هم امروزی که منش گمگشته است، منش زرین مبارزاتی آنان است. این منش ماندگار بنیانگذاران است که آنان را حلقه وسط و نقطه اتصال تمامی مبارزان مذهبی، ملی و چپ عدالتخواه میکند. جوهره منش مجاهدین بنیانگذار، پایبندی به اصول اخلاقی بهخصوص اخلاق مبارزاتی، تواضع و برخورد تعالیبخش بود، حنیف با آنکه خود مدل گفتمان نوینی بود و پس از خرداد ۴۲ با آموزش ایدئولوژیک، تربیت کادر همهجانبه و سازماندهی تیمی ـ خودکفا مدار مبارزه را ارتقا میدهد؛ اما همچنان خود را در کسوت شاگردی بزرگان میداند که باید از آنان بیاموزد.
انشعاب سازمان مجاهدین خلق از نهضت آزادی هیچ هزینهای برای نهضت آزادی دربر نداشت و بنیانگذاران سازمان رهبران نهضت را سرمایههای انقلاب میدانستند و بر همین مبنا حنیف تئوری قطبها را مطرح کرده بود. شهادت پهلوانانه مجاهدین بنیانگذار از منش ویژه آنان زبانه میکشد و باعث میشود در سالهای جوانیشان، پدرانه همه مسئولیتها را پس از ضربه ۵۰ بر عهده بگیرند تا کادرهای سازمان را نجات دهند. «آنها که در مرکزیت بودند، پذیرفته بودند که ردیف یک هستند و این تقسیمبندی در وضعیت خیلی تأثیر داشت.» (ص ۱۹)
منش برگزیده مجاهدین مقاومت را در وجودشان نهادینه میکند تا زیر شکنجه صبوری کنند؛ اما دم برنیاوردند و سخن نگویند از او [مراد نانکلی] پرسیده بودند «اسلحهات را از کجا آوردی و او پاسخ داد: «میدانم ولی نمیگویم» بازجوهای ساواک چنان با شدت و محکم بر سر او زده بودند که بیهوش شده بود و در حال احتضار بود و فقط نفس میکشید و حرفی بر زبان نمیراند. مراد کنار تخت من به شهادت رسید و تحول عمیقی در من ایجاد کرد و آن این بود که به دشمن خود هم دروغ نگفت و سرود «میدانم ولی نمیگویم» را سر داد. دریافتیم انبیا و امامان نیز حتی به دشمنانشان دروغ نگفتهاند.
منظرهای که بسیار در روحیه من اثر گذاشت، واکنش یکی از پرستارها به نام خانم ذوالقدر (که در بیمارستان بخش نظارت ساواک مشغول به کار بود) با توجه به اینکه تمام کارکنان این بیمارستان گزینش شده بودند، این خانم با اعتقادی راسخ و دلی پاک میگفت: «من برای مراد نانکلی گوسفندی نذر حضرت عباس (ع) کردهام که زنده بماند.» (ص ۴۴۴)
«[مرتضی صمدیه لباف] به لحاظ شجاعت مبدأ مختصات ما بود. سید [نام سازمانی بهرام آرام] میگفت «من حاضرم به قرآن قسم بخورم که محمدتقی [نام سازمانی صمدیه لباف] در صورت دستگیری کسی را لو نمیدهد.»
مرتضی صمدیه لباف ترجمان اخلاق خدا در زمین بود. او حتی حاضر نشد به همرزمان سابقش که با کودتای ایدئولوژیک به تصفیه خونین کادرهای مسلمان پرداختند و قصد داشتند با یک قرار قلابی او را نیز به شهادت برسانند آسیبی بزند و محمدتقی بعدها در سال ۵۴ در برابر تغییر ایدئولوژی هم مقاومت کرده بود. بااینکه آدم تئوریکی بود ولی به اصول راه مجاهدین اصیل وفادار بود و مقاومت هم کرد. سر قراری که رفته بود گفته بودند این قرار خطرناک است، ممکن است ترورت کنند. گفته بود اگر چنین تصوری درباره رفیق انقلابیام داشته باشم باید او را لو بدهم [درون سازمان معرفیاش کنم] ولی هوشیاریاش را حفظ کرده بود، وقتی حس کرده بود میخواهند تیراندازی کنند، او هم سریع تیر هوایی زده بود که به او نخورد. در یکلحظه به همهچیز فکر کرده بود، او واقعاً تبلور ایدئولوژی مجاهدین بود. هم دشمن اصلی را فراموش نکرده بود، هم قاطعیت خودش و هم هوشیاریاش، هم سر قرار رفته بود و هم به رفیق انقلابیاش اعتماد کرده بود.» (ص ۳۵۵)
این منش ماندگار کادرهای انقلابی سازمان بود که باعث شد تمام هستیشان را در راه رهایی خلق ایثار کنند و در زمانه سکون، رخوت و تردید سرآغاز خروش رهاییبخش علیه استبداد و استعمار شوند.
جمعبندی نهایی
هر تحول اجتماعی نقطهچین پسینی دارد که از تولد ایده و ارائه گفتمان دورانساز شکل میگیرد و تولد ایده نیز از مطالعه روشمند و جمعبندی مدون و نو به نو حاصل میشود که برای پیروزی نیازمند تدوین استراتژی و سازماندهی انسانی ـ اخلاقمدار است.
بنیانگذاران سازمان با ارائه یک ایدئولوژی مترقی، پیشرو، حقطلبانه و عدالتخواهانه از اسلام و تبیین جامعه بیطبقه توحیدی بهعنوان گفتمان دورانساز به پیریزی مبارزهای رادیکال در چارچوب قواعد دورانی پرداختند و با پیشتازی در تئوری، سازماندهی در عمل و دینامیسم در مبارزه توانستند تمامی عرصههای سیاست رادیکال به مفهوم ریشهیاب و تحلیلگر را فتح کنند و مجاهدین را به اصلیترین خطر علیه رژیم شاه و امپریالیسم حامیاش تبدیل کنند. «آقای هولمز رئیس سیا، سفیر امریکا در تهران شده بود و آقای طالقانی در سال ۵۲ گفته بود «اصلیترین خطر برای اینها مجاهدین هستند. او آمده بود برای متلاشیکردن مجاهدین.» (ص ۳۶۹)
خوانش حنیف نشان میدهد انقلابیبودن و رادیکالیسم الزاماً به مفهوم نابودی ساختارها و شعارهای تند بیمحتوا نیست. رادیکالیسم تبیینی است از ریشهیابی دقیق مشکلات و تحلیلگری جدی راهکارهای مبارزه باآنکه توأمان نقد و ایجاب را به همراه دارد و انقلابی بودن منظومهای است از دغدغهمندی، جدیت، پیگیری تماموقتی، بار ستم ستمدیده را بر دوش کشیدن و کوشش و جانسختی برای برپایی یک جامعه آرمانی. چه آنکه حنیف بهعنوان شاخص نیروهای رادیکال مذهبی زمانی که بر محور بزرگان با رویکرد رفرمیستی و پارلمانتاریستی مبارزه میکند و چه هنگامیکه رژیم شاه پس از سرکوب قیام خرداد ۴۲ فاز مبارزه را تغییر میدهد و به قهر و انقلاب میکشاند، حنیف یک مبارز انقلابی است که توأمان درد دین و درد مردم را با خود حمل میکند و بار رسالت تاریخ را بر دوش میکشد. او روح امید را در خود و دیگران زنده نگاه میدارد و مطمئن و امیدوار به دنبال ایجاد راهی میگردد تا جامعه را از رخوت سالهای پس از سرکوب قیام برهاند و سرزندگی و امیدواری از آنِ کسانی است که در یأس و ناامیدی جامعه، رخوت و سکون را برنمیتابند و بهدنبال روزنه امید، امیدوارانه به خروش میآیند و بنیانگذاران نمونه بارزی از جوانان آن سالها هستند که نهتنها ناامید از سرکوب سرخ و حاکمیت سیاه کودتاگر نمیشوند، بلکه با ایمان لبریزشان و با عشق و امید به مبارزه میپردازند و این خصلت مردان انقلابی و تاریخساز است که امید و ایمان مبشرشان بر ناامیدی و یأس جامعه غلبه میکند و خلق تحت ستم را از بندگی و بردگی میرهاند و آزادی و برابری را به ارمغان میآورند.
دکتر شریعتی در کتاب «حج» در سرایش آزادگی حنیف، او را مجاهد مسلمان خطاب میکند که جانشین خدا در زمین، مسئول بنای امت، یار مظلوم، خصم ستمگر و قائم به قسط در زمین است و این قائم به قسط در زمین بودن و مبارزه علیه ستم طبقاتی و پذیرش این تفکر که هدف انبیا، آگاهی مردم برای قیام به قسط در زمین است و پیروزی نهایی از آنِ مستضعفین میباشد روح امید و انقلاب را در جامعه بارور میکند.
حنیفنژاد یک روشنفکر تشکیلاتی است. او مرز بین روشنفکرزدگی و خواندن برای خود و خواندن برای دیگران و آموزشدادن است. او میخواند و آموزش میدهد زیرا از میانه مطالعه، حرکت مطالبه میکند، نه انباشت اطلاعاتی محض. حنیف و همرزمانش با سازماندهی خودکفا ـ تیمی، منزلبهمنزل برای یافتن سرپناهی امن به خاطر ماندگاری در مسیر مبارزه میدوند و رنج آوارگی در وطن را بر خویش هموار میسازند. آنان در وطن نیز آوارهاند تا آزادی را به مردمشان هدیه دهند و سرانجام نیز در فصل سرخ شهادت با تنی زخمی از شلاق استبداد، نستوه و استوار در رزمگاه آخر پیروزی پهلوانانه به شهادت میرسند و این «سرنوشت محتوم همه کسانی است که برای آزادی انسان پیمان خون بستند.»
مجاهدین بنیانگذار نماد خدشهناپذیری مبارزهاند که هیچ رنجی از رنجهای بیشمار استبداد آنان را از ایستادگی بر آرمانها بازنداشت. آنها زیستن را در مدار ارزشهای بلند انسانی قرار دادند و در تداوم تاریخ جاودانه شدند.
منش زرین مبارزاتی و بسیاری از باورهای تفکری حنیف و دیگر بنیانگذاران انگارههایی تمامدورانی هستند، اخلاق آرمانگرایی، برابریطلبی، آزادیخواهی و جانسختی برای نقض آنها ارزشهای معطوف به یک دهه نیستند که با گذر زمان غبار شک و تردید بر آنها بنشیند.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که دستاوردهای سترگ سازمان تحت تأثیر دو زخم تاریخی قرار گرفته است؛ کودتای ایدئولوژیک سال ۵۴ که جریان کودتاگر با پنجهکشی به آرمانها و اعتقادات سازمان به مصادره افتخارات آن دست زد و جریان تمامیتخواه و قدرتطلبی که بهویژه پس از انقلاب با سیطره هژمونی خود به کل سازمان به مصادره آرم، نام و افتخارات آن پرداخت و با اشتباه استراتژیک دهه ۶۰ و خیانت تاریخی در همآغوشی با صدام و منزلگزینی در کشور متخاصم به ملت ایران، وطن و آرمانهای بلند انسانی مجاهدین بنیانگذار خیانت کرد که باید با زدودن زنگارهای این دو برهه تاریخی به کشف دستاوردهای اصیل بنیانگذاران صدیق سازمان پرداخت و با حذف قواعد غیردورانی به اصول ثابت و همهدورانی آن را به کار بست.
منابع:
ـ خاطرات لطفالله میثمی، از نهضت آزادی تا مجاهدین، ۱۳۸۶، نشر صمدیه، چاپ پنجم، ۱۳۸۶٫
ـ خاطرات لطفالله میثمی، آنها که رفتند، ۱۳۸۹، نشر صمدیه، چاپ سوم، ۱۳۸۹٫