سیروس غضنفری: نقدی بر مقاله آقای حمید طاهری خسروشاهی

0
815

اما افسوس که آن روی سکه دیده نمی شود اولاً ما چیزی برای از دست دادن نداشتیم که از دست بدهیم نه آن کاخ های هدیه شده از طرف صدام ونه آن پول های که از نفت عراق بدست میآمد در دستمان بود که از دست بدهیم .اگریادتان باشد ما آماده بودیم درموقع سقوط صدام وارد ایران شویم. به گفته خود مسعود در سال ۸۲ در سالن اجتماعات و دو روز مانده به عاشورا قرار بود جلو ستون هم مریم باشد وعقب ستون مسعود اما دیدیم که اولی سر از فرانسه درآورد و …

نقدی بر مقاله آقای حمید طاهری خسروشاهی

سیروس غضنفری ــ 19 فوریه 2015   دیروز در سایت ایران افشارگر مقاله ای از دوست سابق ام حمید طاهری خسروشاهی دراشرف را دیدم وبه همین خاطر کنجکاو شدم و نوشته ایشان را تا آخر خواندم و پس ازخواندن حرف های نامربوطی که آورده بود، نیاز دانستم به بعضی از گفته های ناشایست برخوردی داشته باشم.

به نقل از حمید:

” در همان کانون اولیه جنبش در تبریز, روزی از من خواسته شد شعری و سرودی تنظیم کنم که شعار مرگ برشاه و سرنگونی رژیم را در میان مردم ترویج کند و به شعار مردم تبدیل گردد. با همان شور و حال آن دوران, شعار ترکی (آذری) را تنظیم کردم که کوچه به کوچه رفت و رفت در هرخانه یی را بازکرد و در دل آذری ها نشست که جوهر و مضمون و پیام آن همان راه انقلابی، تسلیح توده ها و شعار «تنها ره رهایی, جنگ مسلحانه» بود “.

البته این ادعا که سازمان مجاهدین در پیشاپیش صفوف قیام تبریزدر۲۹ بهمن ۱۳۵۶ بودند و نقش برجسته ای را بعهده داشتند، دروغ بزرگی است. چرا که درآن موقع اختیار سازمانی که ازهم پاشیده شده بود ، دردست باند تقی شهرام ودیگران بود وسازمان نیروی قابل توجهی درجامعه نداشت وتنها به یمن آزادی های بدست آمده بعد ازانقلاب تعداد قابل توجهی از دانشجویان ومخصوصا دانش آموزان جذب این تشکیلات شدند که متاسفانه براثر عوامل متعدد وبخصوص جاه طلبی های مسعود رجوی ازبین رفتند ویا مانند این همشهری ما زندانی شده و وتاسف بارتر اینکه با مهاجرت خود، تبدیل به بت پرستی شده است که خودش نام این بت اعظم را باین مضمون اعلام میکند: ” همواره به یک اسم عشق می ورزیدم که نام خجسته مسعود بود.- هر سر موی مرا با تو هزاران کار است / ما کجائیم و ملامتگر بیکار کجاست”

ایشان نوشته اند که در روزهای اول انقلاب در تبریز با یک سرود ترکی در محله ها شروع به فعالیت کرده است افسوس این شوروحال آن دوران انقلاب را که در وجود همه ی مان بود را مسعود بعنوان رهبر سازمان به باد فنا داد که شاید حمید هم امروز درآن کمپ از آن بی خبر است وچرا؟ این حرف را می نویسیم چون خودم در آنجا بودم و دیده ام که دسترسی به چیزی وجود ندارد به همین خاطر می گویم که ایشان از کارهای کرده آقای رجوی خبر درستی ندارد.

رجوی دو چیز را از ما ربود( گرفتن این شور انقلابی و بی خبر گذاشتن مان از حقایق) ویا بهتر بگویم ایشان ما را کشت و تعداد قابل توجهی از اعضای نسل ما را به کشتن داد واین که بچه ها می گویند مریم ومسعود نسل کشی کرده است درست است.

آقای حمید!

رهبری فعلی شما درآن کمپ اشرف آن کارها را کرد که دشمن شماره یک ما با ما اینکار را نکرد ! اگر چه همیشه گفته ام وخواهم گفت مسعود دنبال سرنگونی رژیم بنفع ” خلق قهرمان” نبود بلکه می خواست خود را مطرح کرده و بعنوان نماد قدرت برای همه بشناساند وبه همین خاطر بود ، در کمپ اشرف به دنبال هوس بازی خود رفت وآن شوروحال ما را در وجود مان کشت وامروزتلاش دارد بگوید که آنها که از نزد ما رفتند سرباز رژیم بودند واساساً در اشرف که مانده بودند به خاطر ترس از رژیم بود والان هم از ترس جان شان مزدور شدند…

اما افسوس که آن روی سکه دیده نمی شود اولاً ما چیزی برای از دست دادن نداشتیم که از دست بدهیم نه آن کاخ های هدیه شده از طرف صدام ونه آن پول های که از نفت عراق بدست میآمد در دستمان بود که از دست بدهیم .

آقای حمید!

اگریادتان باشد ما آماده بودیم درموقع سقوط صدام وارد ایران شویم. به گفته خود مسعود در سال ۸۲ در سالن اجتماعات و دو روز مانده به عاشورا قرار بود جلو ستون هم مریم باشد وعقب ستون مسعود اما دیدیم که اولی سر از فرانسه درآورد ودیگری هم مخفی شد ولی من وتو در وسط ستون دوروز بی خبر که چه خواهیم کرد دربیابانهای قره تپه ، مقدایه ،… ماندیم که داستانهای بعدی را هم تو وهم من بهتر می دانیم. آنها رفتند ولی من وتو ماندیم اگر یادتان باشد خانم مهناز شهنازی در نشست شما گفته بود من به خاطر شما در اینجا هستم پاسپوت من در جیبم است ولی شما آن پاسپورت را هم ندارید.

به نقل از حمید:

“همواره به یک اسم عشق می ورزیدم که نام خجسته مسعود بود. چه آنهایی که رفتند و چه آنهایی که ماندند، از هم تعهد می گرفتیم که بچه ها هرکس به تصادف بیرون رفت, سلام ما را به مسعود برساند و این داستان همیشگی و روزانه ما بود. من در اولین دیدارم با برادر به عهدم وفا کرده و پیام شهدا را رساندم “.

آقای حمید من می دانم که شما یک فردی مذهبی هستید ودروغ نمی گویی ولی متاسفم که تو آن سلام ها را به مسعود رساندی چرا؟ یادم هست شما درسال ۶۹ از طریق ترکیه به عراق آمدید وما آن موقع در کیفری بودیم نزدیک شروع جنگ اول خلیج فارس بود وبعداز آن هم با شما دریک قرارگاه بودیم وچون همشهری بودیم همشیه احوال پرسی داشتیم ولی من در آن ماندم که تو از زندان این رژیم سالم آزاد شدی وبعداز آن تلاش کردی خود را به اشرف برسانی ولی رجوی با تو درسال ۷۳ کاری کرد غیر کارستان وظالمانه!

مگر شما را به عنوان نفوذی زیر بازجویی واعتراف گیری نبردند ؟؟

گرچه من از شما دراین مورد سوالی نکردم ولی دوستان دیگرکه این سرنوشت بد را داشتند، می گفتند که کاش مرده بودیم ودر اینجا نبودیم تا در آن اسکانها شکنجه شویم.

آقای حمید سازمان به رهبری مسعود به سلام تو جواب دندان شکنی داد وخودت هم آن موقع اعتراف کردی که من در زندان بای دادم وآزاد شدم ومگر به شما نگفته بودند که شما را رژیم به عنوان نفوذی فرستاده وشما ماموریت داشتید رهبری را ترور کنید وشما قبول کرده و زیر اعتراف نامه هایتان را امضاء کرده بودید؟؟

فراموش کرده اید این مسائل را؟! ولی من هنوز یادم نرفته است وآقای حمید ، بخاطر طرح حرف حق در آن سازمان بما ها توهین کردند وبه خاطر بیان حقیقت چه ها نثارمان نکردند مگر یادت رفته مسئول شما که به خاطر خواندن کتاب آسمانی گفته بود که تو به خاطرفرار از دستگاه “ج” پناه به این کتاب بردی درحالی که در سازمان فقط یک نفر کتاب آسمانی را می خواند و همان یک نفر هم آن را ترجمه وتفسیر می کند که شخص مسعود است و بقیه شما برای فراراز روی دستگاه “ج” ، رو به خواندن قران می آوردید.

به نقل از حمید:

” مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (سوره احزاب ـ آیه ۲۳)

هدفم از این مقدمه طولانی این است, رژیمی که در مدت ۸ سال زندان و شکنجه و ۶ سال نگه داشتن زیر اعدام نتوانست مرا به توبه و ندامت وادارد و کینه ضدبشری اش نسبت به سازمان پرافتخار مجاهدین غیر قابل توصیف است, همین رژیم و عوامل گشتاپوی آن برای من و خانواده ام دایه مهربان تر از مادر شده اند تا شاید بتوانند با به کارگیری همه اراذل و اوباش نظام پلید آخوندی و حامیان مماشات گرش, دردی از دردهای بی درمانش را دوا کنند. که این دست و پا زدن های مذبوحانه جز بر عزم و اراده ما برای سرنگونی این رژیم اضافه نمی کند.

در همین رابطه یاوه نامه های وزارت اطلاعات, مملو از این آه و ناله هاست که:

مژدگانی که گربه عابد شد عابد و زاهد و مسلمانا

و خانواده های مجاهدین و از جمله خانواده من را تحت فشار گذاشته که با زور و اجبار و نامه نگاری به ارگانهای بین المللی, منویات پلید آخوندی را تحت نام خانواده های مجاهدین به خورد افکار عمومی بدهند. اولاً من از وضعیت و تمایلات فکری خانواده ام خبر دارم که خودشان را به رژیم جنایتکار آلوده نکرده و نمی کنند چراکه جنایتهای سی و اندی سال رژیم برای آنها پوشیده نیست و آنرا از نزدیک و با پوست و گوشت خود در زندان و در صحنه های ملاقات همراه با شکنجه و آزار دیده و لمس کرده اند. آنها هم مثل ۸۰ میلیون مردم اسیر و در بند همین رژیم گرفتارند و به امید رهایی از چنگال خونین این دین فروشان هرزه، زندگی را سر می کنند “.

آقای حمید درنوشته تو آمده است که آن نامه نگاری های خانواده به مقامات مسئول کشورها وسازمان های حقوق بشری از روی فشار بوده وبه گفته تو خانواده تو تحت فشار وزارت اطلاعات این نامه ها را امضا کرده است اما من از زبان خودت در اینجا بیان می کنم که در نشستها بیان می کردی که روزی که از زندان آزادشدم خانواده ها برای دیدار من می آمدند تا از فرزندان زندانی خود خبر بگیرند که شاید در ملاقات ها نتوانند درملاقات درزندان ها این خبرها را بگیرند .

پس آن موقع ، همین رژیم به خانواده ها ملاقات می داده است یعنی اینکه خانواده ها درپی کسب خبر از عزیزان زندانی خود بودند که عیبی نداشته است.

ولی الان چه شده است وچه فرق کرده است که وقتی این ملاقات ها وآنهم باندازه ی خیلی کم از رهبران سازمان شما خواسته میشود، شما به تاسی از این رهبران ، به این خانواده های مظلوم اینطوری می تازید. خانواده بی چاره دنبال با خبر شدن از وضعیت شما است و کسی که به ایران می آید سراغ آن را می گیرند تا از سلامتی شما با خبر شوند من یادم است که یک بار در ایرانسل هر دو برادرت به سراغ من آمدند که عکس تو را نیز به همراه داشتند من برای اولین بار با خانواده تو درآن محیط آشنا شدم که در آنجا نه وزارتی بود نه رژیمی.

کسی ازخارج از آن ۸۰ میلیون مردم ایران درآنجا نبود. آن بنده خداها ( برادران شما) بعداز آن هم با من در تماس بودند یک برادرت هم از کارکنان نیروی انتظامی بود که الان بازنشسته شده است کسی هم با او کار نداشت وندارد واگر داشت که الان بازنشسته نشده بود.

آقای حمید

انجمن نجات در ایران شناخته شده است ونفرات که در آنجا کار می کنند از همان نفرات جدا شده و اعضای خانواده های شماها هستند وبه کسی هم تعهد ندارند به جز خانواده وهمه خانواده ها عضو آن می باشند وخودجوش این حرکت را انجام می دهند واز سال ۸۲ که انجمن درتبریز بوجود آمده خانواده ها برای اطلاع از شماها با آن تماس دارند ویا به آنجا رفت وآمد می کنند وشما هستید که فقط وفقط با عینک فشار به همه ملاقات نگاه می کنید !

طی سالهای ۸۸ تا سال ۹۰ از برادرتان شنیدم که خواهرتان به ملاقات آمده بود ولی نتوانسته بود شما را ملاقات کنند سازمان این ملاقات ساده ی بین خواهر وبرادر را ازآنها دریغ داشت!

یک خواهش همشهری وار ازشما دارم که قدری به شخصیت خود احترام بگذارید وخانواده ها را تهدید نکنید که ” اگر با شما نیستند، برعلیه شما هستند “!

اجازه بدهید عطر تنوع افکار فضای جامعه ی ایران را بگیرد و تعفن انحصار طلبی را بزداید!

لینک به منبع

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید