مصاحبه اختصاصی ندای حقیقت با آقای محمد حسین سبحانی قسمت اول ، دوم و سوم
… در تمامی این مدت زندانی بودن ایشان را که یکی از مسئولین سازمان بودند از همه پنهان نگه داشته بودند. زندانی وتحت برخورد بودنش در یک سری گزارشات بعنوان نفر مخالف و…که بدستور رجوی وتشکیلات زندانی شده بود قید می شدو در پرونده ایشان ثبت شده است و من بعنوان شاهدی که در پرسنلی سازمان حضور داشتم صحت تمامی بلاها وستم ها و زندان هایی که بر ایشان روا داشتند را تایید می کنم
آقای سبحانی هم اکنون در خارج کشور در کشور آلمان هستند و به فعالیت های حقوق بشری و افشاگرانه بر علیه سازمان مجاهدین ادامه می دهند.
افشاگری ها ارزشمند ایشان در طی سال های اخیر بر تشکیلات رجوی خیلی گران آمده و بعنوان یکی از منتقدین درجه یک تشکیلات مطرح نموده . کتاب روزهای تاریک بغداد به قلم آقای سبحانی افشا کننده بسیاری از روابط فرقه ای درون تشکیلاتی رجوی می باشد. هم اکنون وی یکی از فعالین اروپا می باشد…
ندای حقیقت ـ 31.01.2015
لینک به منبع
قسمت اول ، دوم و سوم مصاحبه حانم مریم سنجابی با آقای محمدحسین سبحانی
یا سلام خدمت خوانندگان عزیز:
ندای حقیقت در ادامه بررسی وپژوهش های تاریخی خود در ارتباط با فرقه رجوی، با کمک خانم سنجابی مصاحبه ای با آقای محمدحسین سبحانی از اعضای قدیمی سازمان ترتیب دادند. امید است که مطالب ارزشمند ایشان که حاوی نکات و افشاگری های جدیدی می باشد مورد توجه خوانندگان قرار بگیرد.
همانطور که قبلا نیز مطرح کردیم ندای حقیقبت تلاش دارد مصاحبه های علمی و تحقیقی با اعضای ارشد و جدا شده تشکیلات داشته باشد تا ضمن روشنگری های بیشتر بصورت دقیق تری با ماهیت و عملکردهای سازمان مجاهدین که اکنون به فرقه ای تمام عیار تبدیل شده است آشنا شویم.
بیوگرافی آقای محمد حسین سبحانی
ایشان در سال ۱۳۳۹ در شهر ساوه متولد شدند و دارای مدرک فـوق دیپلم از دانشکده علوم و فنون هواپیمایی و همچنین دانشجوی سال سوم مهندسی هواپیما بودند که به دستور سازمان مجاهدین ترک تحصیل کردند. ضمناً مدتی به عنوان تکنسین هواپیما در شرکت صنایع هواپیمایـی مشغول به کار بودند.
از سال ۱۳۵۶ با افکار دکتر علی شریعتی و سازمان مجاهدین آشنا و وارد فعالیت های سیاسی و اجتماعی شدند. بعد از پیروزی انقـلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در ارتباط تشکیلاتـی حرفه ای با سازمـان مجاهدین خلق قرار گرفتند. تا سال 1362 در ایران فعالیت های تشکیلاتی داشتند تا اینکه در همان به همراه همسرش خانم افسانه طاهریان و دختر کوچکش سارا به کردستان ایران اعزام شدند و در بخــش های “تأسیــسات”،” فرستنده رادیو مجـاهد”، “الکترونیک و مخـابرات” فعالیت داشتند.
در سال ۱۳۶۳ رده عضو ” مرکزیت نهاد ” به وی ابلاغ شد و در سال ۱۳۶۵ در “ستاد اطلاعات” با رده “مسئول نهاد” به عضویت شورای مرکزی سازمان در آمد. ایشان از سال 1365تا1369 مسئولیت های مختلف وحساسی در قسمت های سیاسی و اطلاعاتی و انتظامات کمپ اشرف بعهده داشتند تا اینکه در سـال 1370 به” ستاد حفاظت رجوی ” منتقل شدند. در سال۱۳۷۰ از موضع ” مسئول نهاد ” در شورای مرکزی به ” معاونت هیئت اجرایی ” ارتقا پیدا کردند و نام ایشان در لیسـت شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق در نشریه مجاهد ــ شماره فوق العاده پاییز ۱۳۷۰ــ به عـنوان معاون هیئت اجرایی مشاهده می شود.( به صفحه ۱۲ کتاب مراجعه شود.)
ایشان در طی 5 سالی که در ستادها و مناسبات نزدیک سازمان فعالیت داشتند کم کم به دوگانگی و ظلم های پنهان تشکیلات در حق اعضا و همچنین سایرروش های دیکتاتوری و مستبدانه سازمان پی بردندو با این شناختی که پیدا کردند دیگر نتوانستند سکوت کنند و از ابتدای سال ۱۳۷۱ به طرح دیـدگاه ها و انتقاداتشان منجمله پیرامون استراتژی “مبارزه مسلحانه” و حضور در عراق و سایر خط و خطوط ظالمانه در تشکیلات پرداختند و از همان زمان تحت برخورد تشکیلاتی قرار گــرفتند. در این راستا سازمان دو نشست حضوری طولانی با مسـعود رجوی و چنــدین نشست با مریم عضدانلو، فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری برای مرعوب کردن وی برگزار نمودند. که ایشان همواره شجاعاته بر درستی انتقادات و دیدگاه های خود پافشاری می نمودند. سرانجام در ۶ شهریور ۱۳۷۱ به دسـتور مسعــود رجوی جلسه محاکمه ای برای وی به عـنوان نشــست “تعیین تکلیف” تشکیل گردید. این جلسه توسط ابراهیم ذاکری، مهدی براعی، سید محمد سیدالمحدثین، علیرضا باباخانی، محمد علی جابرزاده، محمد علی توحیدی، علی خدایـی صفت، میرحسین موسوی سیگاری نیا، و مهدی مددی برگزار شد. بعد از این جـلسه به علت ایستادگی مجدّد بر دیدگاه های سیاسی و استراتژیکـی اش دو روز در قـرارگــاه بدیـع زادگان در بازداشت بودند و سپس در۹ شهریور ۱۳۷۱ به زندان انفرادی در قرارگاه اشرف منتقل شدند.
درادامه حدود هشت سال در زندان های انفرادی سازمان مجاهدین در حبس و اذیت و آزار بودند. در طول ایـن مدت اجازه دیدار و ملاقات با همسر و هیچکدام از اعضای سازمان را نداشتند و این موضوع که یکی از مسئولین سازمان را به زندان انداخته بودند را از همه پنهان نگه داشته می داشتند. همچنین نامه و عکس های ارسالی دخترش را نیز به وی نمی دادند. و از هرگونه ارتباط تلفنی و مکاتبه ای با دخترش که در جنگ اول خلیج فارس به دانمارک فرسـتـاده شده بود، او را منع کرده بودند. ایشان در سال ۱۳۷۸ شجاعانه اقـدام به فرارنموده و به ساختمان دفتر سازمان ملل در بغداد مراجعه نمود، ولـی توسـط افراد سـازمان و نیروهای امنیتـی عـراق در مقابل درب دفتر سازمان ملل دستگیر و دوباره به زندان انفرادی در قرارگاه اشرف منتقل شد. سپس در دی ماه ۱۳۷۹ توسط سازمان مجاهدین به رژیم صدام حسین فروخته و مدت ۳۵ روز در” زندان اطلاعات و امنیت عـراق” در شهر بغداد و سپس به مدت یک سال در ” زندان ابوغریب ” عراق در حبس بود. در تمامی این مدت زندانی بودن ایشان را که یکی از مسئولین سازمان بودند از همه پنهان نگه داشته بودند. زندانی وتحت برخورد بودنش در یک سری گزارشات بعنوان نفر مخالف و…که بدستور رجوی وتشکیلات زندانی شده بود قید می شدو در پرونده ایشان ثبت شده است و من بعنوان شاهدی که در پرسنلی سازمان حضور داشتم صحت تمامی بلاها وستم ها و زندان هایی که بر ایشان روا داشتند را تایید می کنم
آقای سبحانی هم اکنون در خارج کشور در کشور آلمان هستند و به فعالیت های حقوق بشری و افشاگرانه بر علیه سازمان مجاهدین ادامه می دهند.
افشاگری ها ارزشمند ایشان در طی سال های اخیر بر تشکیلات رجوی خیلی گران آمده و بعنوان یکی از منتقدین درجه یک تشکیلات مطرح نموده . کتاب روزهای تاریک بغداد به قلم آقای سبحانی افشا کننده بسیاری از روابط فرقه ای درون تشکیلاتی رجوی می باشد. هم اکنون وی یکی از فعالین اروپا می باشد.
پس از این مختصر اکنون به مصاحبه اینجانب با آقای سبحانی می پردازم لازم به یادآوری است که در سال 1370 در قسمت انتظامات کمپ اشرف حدود یک سال من هم تحت مسئولیت ایشان در کمپ اشرف بودم و از همان زمان اعتراضات شون به دوگانگی ها و خط و خطوط ضد حقوق بشری سازمان را به یاد دارم…
با تشکر از آقای سبحانی که انجام این مصاحبه را پذیرفتند . من یک سری سوالات را از طریق ایمیل فرستادم و اکنون در ادامه به پاسخ سوال اول می پردازیم.
سوال یک : آقای سبحانی شما و من از بسیاری از جنبه های ضد انسانی و ضد بشری سازمان مجاهدین و شناعت های آن را دیده و بر آن آگاه هستیم بعنوان سوال اول دوست دارم از شما بپرسم از منظر شما چه وجه سازمان مجاهدین در سال های آگاهی شما از تشکیلات …تنفر انگیز بود که دیگر بودن در آن مکان برایتان غیرقابل امکان شد.
بعنوان مثال می دانید من برای مدت دهسال در قسمت پرسنلی و دفتری سازمان کار می کردم زمانیکه آگاه شدم افرادی که قصد خروج از سازمان را دارند به اجبار در تشکیلات نگه داشته می شوند و تعدادی از دوستانم از جمله مهری موسوی و فائزه اکبریان و خانم فتحعلی نیز بعلت اصرار بر خروج توسط سران تشکیلات سربه نیست شدند. و بسیاری دیگر در معرض تهدید و آزار قرار داشتند احساس کردم دیگر ماندن در این تشکیلات در قدم اول خیانت به خودم و درقدم بعدی خیانت به هر گونه انسانیت و آرمان های والای انسانی و آرمان آزادی خواهی و مردم دوستی است می باشد. همان زمان بود که تصمیم گرفتم به هر ترتیب شده از این تشکیلات جهنمی فرارکنم حتی به بهای جانم و با خود می گفتم حتی یک روز هم در خارج از این تشکیلات زندگی کنم و یا پشت سیاج های اشرف بمیرم بهتر از این است که در درون کمپ بمیرم و نام مجاهد بر روی من بگذارند احساس می گردم دیگر نام مجاهد و قبیله رجوی با نام خیانت و ننگ و حماقت عجین شده است.
در این قسمت دوست دارم اگر شما هم خاطراتی و یا نکته نظراتی در باره خروج تان دارید بفرمایید.
محمد حسین سبحانی:
با تشکر از شما که این فرصت را فراهم کردید. من برای اینکه بتوانم دقیق تر پاسخ شما را بدهم باید ابتدا دو نکته را توضیح بدهم.
نکته اول اینکه وضعیت و شرایط مقطعی که من از سازمان مجاهدین جدا شدم با زمان شما کمی تفاوت داشت. البته نه تفاوت ماهوی بلکه شرایط به شکلی بود که هنوز رهبری سازمان تصمیم به سرکوب عریان در درون تشکیلات سازمان نگرفته بود و سرکوب پنهان در دستور کارش قرار داشت. در سال 1371 که من به زندان انفرادی سازمان افتادم ، هنوز نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین و زندان سازی و زندانبانی عریان نشده بود، نه اینکه نبود بلکه عریان نشده بود. همانطور که شما در سوالتان اشاره کردید وقتی که فرضا شما از وضعیت خانم ها مهری موسوی و فائزه اکبریان و خانم فتحعلی مطلع می شدید دیگر شرایط ماندن در سازمان برای شما به مثابه شکنجه و مشارکت در عملکرد سازمان بوده است و عذاب وجدان به شما اجازه ادامه کار تشکیلاتی را نمی داده است. من از بسیاری دوستان دیگر هم که در 5 تا 10 سال اخیر جداشده اند همین روایت های شما را شنیده ام که نشان می دهد که سازمان در سراشیبی فروپاشی تشکیلاتی قرار داشته که مسعود رجوی برای گریز از آن مجبور بوده است که سرکوب و زندان و شکنجه را عریان کند یا خارج از کنترل وی عریان می شده است. در این رابطه خوب است خاطره ای را برای شما نقل کنم، من اولین بار که در شهریور 1371 از قرارگاه بدیع زادگان به زندان انفرادی سازمان در اشرف منتقل شدم ، اولین لحظه ای که سلول انفرادی را دیدم، برایم قابل باور نبود که این در اشرف و در مناسبات سازمان باشد ، من در آن لحظه شوک شدم. شما خودتان خاطرتان هست من با اینکه مسئولیت انتظامات قرارگاه اشرف را برعهده داشتم، یا بعد که به حفاظت مسعود رجوی منتقل شدم و یا بعد که به ستاد امنیت سازمان منتقل شدم و در مدار تشکیلاتی معاون هیئت اجرایی در شورای مرکزی سازمان بودم ولی هیچگاه نمی دانستم که سازمان زندان دارد. من کارم در ستاد امنیت سازمان ، همان مقطعی که به قول سازمان مسئله دار شدم تا زمان انتقال به سلول انفرادی مسئولیت های بسیار حساس تشکیلاتی برعهده داشتم ولی نه از زندان شنیده بودم و نه تصور می کردم سازمان زندان دارد و تصورم از زندان های سازمان که بعضا همان ” مهمانسرای ” معروف در خیایان 100 قرارگاه اشرف بود که مسعود رجوی در نشست های شورای مرکزی یا نشست های عمومی به آن اشاره می کرد. (مهمانسرای معروف در تقاطع ضلع شرق با شمال در انتهای خیابان 100واقع شده بود) در واقع ” مهمانسرا” نام محلی برای پنهان نمودن زندان های سازمان از اعضا و مسئولین سازمان و افکار عمومی بود و در این محل معمولا تعدادی از اعضا که خواستار عدم فعالیت حرفه ای و تمام وقت تشکیلاتی بودند و سازمان انها را” بریده شرمنده” نامگذاری و ارزیابی می کرد نگهداری می شدند؛ تا بعد از مدتی آنها را به اروپا اعزام کند. اتفاقا در “مهمانسرا” امکانات مناسب مانند تلویزیون و ویدئو وجود داشت، ولی در همان حال زندان های مختلفی نیز در قرارگاه اشرف به شکل مخفی وجود داشت که وقتی خبر وجود زندان های سازمان در افکار عمومی پخش میشد، رجوی ” مهمانسرا” را به جا ی” زندان” جا می زد و پوشش می داد و می گفت:
ببینید بی شرف ها به مهمانسرا می گویند زندان. ببینید! ما تلویزیون و ویدئو و لباس و خوراک مناسب و … که اعضای خودمان ندارند را در اختیار یک بریده قرار می دهیم ،ولی باز می گویند ما زندان داریم.!
از این مثال می خواستم شرایط خروج و جدایی من از سازمان را با زمان شما مقایسه کنم . در زمان ما سرکوب و شکنجه پنهان بود و در زمان شما دیگر عریان شده بود و افراد خواهان جدایی از تشکیلات با هم محفل داشتند و می توانسته اند با هم همفکری کنند.
اما نکته دوم یادآوری این موضوع است که من واقعا در همان ابتدا که پرسش های انتقادی ام را برای سازمان مطرح کردم خواستار جدایی از سازمان نبودم و نه تنها تنفر نداشتم بلکه هنوز به سازمان و بویژه رهبری آن اعتماد داشتم. ولی مرحله به مرحله در پروسه سوالات انتقادی خودم و سرانجام انتقال به سلول انفرادی ماهیت ضد دمکراتیک سازمان برایم آشکار تر شد. در واقع من بطور واقعی در سلول انفرادی سازمان در قرارگاه اشرف بطور جدی قلبا راه و مسیرم از سازمان جدا شد. زندان انفرادی سازمان و فرصتی که برای فکرکردن داشتم برای من محلی شد که سازمان را بهتر بشناسم و به مرور و گام به گام هر چه عشق و عاطفه نسبت اهداف و آرمان های سازمان در ذهن و قلبم بود، فرو بریزد. واقعیت تلخی که باید بیان کنم این است که اعتماد من به ” خدای فرقه” آن چنان عمیق بود که حتی بعد از ماه ها زندانی بودن، هنوز وی را ” برادر” یا ” برادر مسعود” خطاب می کردم و تازه بعد از یک سال و نیم حبس از این لفظ دیگر استفاده نکردم او را مسعود خطاب می کردم تا اینکه در ادامه حبسم در زندان انفرادی سازمان ، دیگر همه چیز رجوی و من از یکدیگر جدا شدند.
اما چه شد که به زندان انفرادی سازمان مجاهدین افتادم تا جدایی تشکیلاتی و ایدئولوژیکی ام از سازمان محقق شود؟
من بعد از مرحله سوم ” انقلاب ایدئولوژیک ” و شروع طلاق های اجباری در سال 1368 با این موضوع زیاد مشکل نداشتم ولی رفته رفته نسبت به ضرورت آن دچار شک و تردید شده بودم . سابقه شکل گیری انتقادهای من هم بدین ترتیب بود که هنگامیکه من در ” ستاد حفاظت” بودم، گزارشات زیادی از افراد تحت مسئولیتم را که بر اساس وظایف سازمانی بود مطالعه کرده بودم که مملو از تناقضات جنسی و اشکالات متعدد به بحث انقلاب ایدئولوژیک بود. به نظر من این گزارش ها نشان می داد که بحث ” طلاق های اجباری” زمینه ساز پیدایش این گزارشات و ” تناقضات جنسی” می باشد و اساسًا کار افراد را در سازمان نوشتن ” تناقضات ” و بیشتر تناقضات جنسی پرکرده است. فرضًا در گزارشات نوشته می شد:
وقتی فلان خواهر از پهلوی من عبور کرد، یک لحظه دوست داشتم به وی نگاه کنم.”یا وقتی فلان خواهر رادیدم احساس کردم چقدر قشنگ است و …
یا وقتی خواهر فلانی را دیدم ناخودآگاه به یاد همسرم افتادم و یک لحظه خاطرات خودم و همسرم به یادم آمد و …”
البته عکس این مسئله هم وجود داشت و خانم ها ” تناقضات جنسی” خود را برای مسئولین ارشد زن یا بالاتر می نوشتند. من شخصا خودم گزارش مژگان پارسایی جانشین باصطلاح ایدئولوژیک رهبر سازمان را خوانده بودم و خانم ها بی پرده ترو راحت تر ” تناقضات ” خود را مینوشتند.
دراین مقطع نوشتن و اعتراف به ” تناقضات جنسی” در سازمان مجاهدین تبدیل به یک فرهنگ شده بود. البته این موضوع در سال های اخیر به روایت دوستان عزیز جداشده شکل گسترده ای هم گرفته بود
در هر صورت من در اواخر سال ١٣٧٠ باخواندن گزارشات افراد تحت مسئولیتم در ستاد حفاظت و همچنین وضعیت خودم و سایر افراد عضو شورای مرکزی سازمان ، به یک جمع بندی سطحی و اولیه از باصطلاح ” انقلاب ایدئولوژیک” رسیده بودم ولی هنوز به عمق و اهداف رجوی از راه انداختن ” انقلاب ایدئولوژیک” پی نبرده بودم.
در آن مقطع انتقادات من به انقلاب ایدئولوژیک و طلاق های اجباری عمق زیادی نداشت و نمی توانستم بفهمم که اساسا مسعود رجوی با به راه انداختن بحث طلاق های اجباری اهداف چند گانه ای را دنبال می کند . حتما مطلع هستید که اعضا و مسئولین سازمان بطور سیستماتیک از مسائل سیاسی، استراتژیک که به بن بست کامل نزدیک شده بود ، دور شده بودند و جای آن را بیان تناقضات از موضوعات بحث انقلاب ایدئولوژیک که پایه ای ترین آن بحث تناقضات جنسی بود گرفته بود که یکی از اهداف مسعود رجوی از ” انقلاب ایدئولوژیک” نیز همین بود. یعنی بدین ترتیب مسعود رجوی از یک طرف ذهن اعضا را ازمسائل سیاسی واستراتژیک دور می کرد و از طرف دیگر فرد با نوشتن مطالبی که باصطلاح گناهان فردی اش تلقی می شد،بطور سیستماتیک شخصیت مبارزاتی و انقلابی اش خرد و تحقیر می شد.
من در آن مقطع، هیچ گونه زمینه و گرایش جدایی از سازمان مجاهدین حتی برای لحظه ای به ذهنم راه پیدا نمی کرد. ولی اشکالات و ابهاماتی از ” انقلاب ایدئولوژیک” در ذهنم شکل گرفته بود که تصمیم گرفتم که دیدگاه هایم را در این زمینه برای سازمان بنویسم و این کار را نیز انجام دادم. شاید باور نکنید ولی حتی من تصور می کردم که سازمان به دلیل برخورد صادقانه من با موضوع حتی من را مورد تشویق قرار می دهد. چون فکر می کردم با طرح این اشکالات به تصحیح خطوط سازمان کمک می کنم.
سازمان تا مدتی نسبت به گزارش های من واکنشی نشان نداد، و حجم کار اجرایی و مسولیتهایی که بر عهده ام بود ، باعث می شد من هم در صدد پیگیری جدی نباشم. در هر صورت سازمان تا مدتی نسبت به گزارش های من واکنشی نشان نداد، ولی بعد یک روزی مسئول مستقیم من در ” ستاد حفاظت” بود، مرا صدا کرد و گفت که خواهر فهیمه که آن موقع مسئول اول سازمان مجاهدین بود ، کارت دارد. کمی غافلگیر شدم ، حدس زدم در همین مورد صحبت خواهد شد. من دوبار به فهیمه ارورانی و یک بار با خود مریم رجوی و سرانجام با مسعود رجوی در مورد پرسش هایی که داشتم صحبت می کردم ولی هر قدر که جلوتر می رفتم انتقاداتی که نسبت به آنقلاب ایدئولوژیک داشتم عمیق تر می شد و به قول مریم رجوی ” دستگاه ” ذهنی پیدا کرده بودم. برخوردهای فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری و تا حدودی مریم رجوی اساسا دوستانه نبود بویژه ابراهیم ذاکری که آن مقطه مسئول ارشد ستاد حفاظت رجوی بود و در بحث با بالا بردن چوب اشاره درازی که که برای تابلویش داشت احساس می کردم هر لحظه می خواهد به فرق سر من بکوبد. بعضی وقت ها برخوردهای آنها من را به سمت جدایی هل می داد یا من را در شتاب بیشتری قرار می داد. بعد ها در زندان ابوغریب که بودم و با بچه های جدیدی که از سازمان جداشده بودند، صحبت می کردم به این نتیجه می رسیدم که درست است که من نزدیک به 10 سال در زندان های مختلف سازمان و ابوغریب حبس کشیدم ولی ” زندان ” را یک شانس یا موهبتی می دانستم که باعث شد من را تمام و کمال از سازمان مجاهدین جدا کند. من فکر می کنم هر چه فرد با تضاد و درگیری بیشتری از سازمان مجاهدین جداشده است ، بیشتر به ماهیت درونی این فرقه پی برده است.
در هر صورت من در بحث با فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری و همینطور مریم رجوی انتقادات خودم را خیلی محترمانه و با نیت و انگیزه خالص برای آنها مطرح می کردم و می گفتم اگر منظور از بحث های ” انقلاب ایدئولوژیک” ، رهایی زن و کالایی ندیدن زن می باشد، در حال حاضر نه تنها به سمت حل شدن حرکت نمی کند بلکه بدتر شده است. این را می توان از گزارشات بچه ها و صحبت هایشان در نشست ها متوجه شد. من فکر میکنم که پیدایش دیدگاه کالایی نسبت به زن و درجه دوم دیدن آن یک امر فرهنگی و حاصل قرن ها نگاه استثماری و ناعادلانه به زن می باشد، بنابراین مسائل و مشکلات فرهنگی با راه حلهای فیزیکی مانند طلاق حل نخواهد شد. سپس نتیجه گیری کرده بودم که طلاق نه تنها ضرورت ندارد، بلکه حتی ازدواج یک کاتالیزور برای کالایی ندیدن زن می باشد. ازدواج باعث می شود زن و مرد از فشارهای طبیعی جنسی خارج شوند و زمینه مناسب تری برای فهم تاریخی ایدئولوژیک ” استثمار مضاعف زن” فراهم شود.و…
یادم هست که گزارشم ر ا برای مسعود رجوی نوشته بودم، و (توضیح داده بودم) تمایلات جنسی مانند غریزه های دیگر یک غریزه و نیاز طبیعی انسان می باشد. بطور مثال انسانی که روزه گرفته، هنگام نزدیک شدن افطار ناخودآگاه گرسنگی به وی فشار می آورد و ممکن است بطور غیرارادی درمغز خود احساس گرسنگی و تشنگی کند و این امری طبیعی و علمی است. غریزه و نیازهای جنسی نیز به همین ترتیب است و این امر علمی است که نیازهای جنسی در ذهن و مغز فرد به صورت ناخودآگاه منعکس شود. بنابراین نه می توان جلوی احساس نیاز به جنس مخالف راگرفت و نه میتوان آن را حذف نمود و اگر ناخودآگاه و غیر ارادی و به صورت لحظه ای تمایلات و یا سوابق ارتباطات جنسی فرد با زن یا شوهرش به ذهنش بزند، این امر طبیعی است و ما نباید آنرا ” گناه” معرفی و ترویج کنیم.”
در ادامه بحث مان خوب است در اینجا اشاره ای به ملاقاتی که با مسعود رجوی در در هیمن ارتباط داشتم بکنم، تا اینجا همه تلاش می کردند نقش چماق را بازی کنند ولی سرانجام خود مسعود رجوی آمده بود و می خواست نقش هویج و آدم خوبه را بازی کند. اول صحبت به من گفت حسن ( اسم مستعار محمد حسین سبحانی در درون تشکیلات مجاهدین ) دستت چطور هست؟ اشاره وی به مجروح شدن من در آموزش 20 نفر از افراد مسئول در حفاظت رجوی توسط گارد ریاست جکهوری صدام حسین بود که من از روی طناب به تخته سنگ های کوه و رودخانه افتاده بودم که خودش موضوع آموزش افراد حفاظت توسط گارد ریاست جمهوری صدام حسین وقت جداگانه ای را می طلبد چون اکثر مسئولین ارشد حفاظت از علیرضا باباخانی گرفته تا علیرضا صدر و بهروز کاظمی ، احمد وشاق ، علاالدین توران ، دوستمان آقای مسعود خدابنده هم بود ، یادم هست که مسعود دلیلی هم بود، همینطور مسعود کشمیری که البته مترجم عربی و رابطه بین علیرضا باباحانی با افراد آموزش دهنده گارد ریاست جمهوری صدام بودند. همینطور جلیل فقیه دزفولی و عبدالله استواری و علی اکبرزادگان و تعدادی دیگر .
در هر صورت مسعود رجوی تلاش می کرد با من مهربانانه برخورد کند ، من هم زیاد اصرار نداشتم که روی سوالات و دیدگاه هایی که داشتم پافشاری کنم تلاش می کردم سکوت کنم ولی وقتی می پرسید که قانع شدی می گفتم نه . بعد هم به وی گفتم باشه روی مطالبی که شما گفتید فکر می کنم و گزارش می نویسم که گزارشی ننوشتم که مسعود رجوی و سازمان مجاهدین در مورد من این تحلیل را پیدا کرده بودند که من مسئله دار هستم و مسیر جدایی را در حال طی کردن هستم و به همین دلیل سازمان و ابراهیم ذاکری دوباره سراغم آمدند و به من گفتند که از ستاد حفاظت به ستاد امنیت سازمان منتقل شده ام. یادم هست که ابراهیم ذاکری به من می گفت تو در مسیر گرما و حرارت خورشید بودی و هستی، آدمی باید فاصله خودش را با خورشید حفظ کند اگر قرار باشه آدم خیلی به خورشید نزدیک شود در غیر این صورت حرارت و گرمای خورشید او را ذوب می کند.
برای رجوی حضور هر منتقد یا به قول خودش فرد مسئله دار در ستاد حفاظت مرز سرخ بود و به همین دلیل هم من را از ستاد حفاظت به ستاد امنیت منتقل کردند، اگر چه برای نشست های شورای مرکزی سازمان و نشست های عمومی به عنوان نیروی کمکی از ستاد امنیت به ستاد حفاظت رجوی منتقل می شدم.. من به مرور و در پی نشست هایی که با مسعود رجوی و مریم رجوی و همینطور فهیمه اروانی و ابراهیم ذاکری پیرامون انتقاداتم نسبت به انقلاب ایدئولوژیک داشتم، بیشتر از قبل به درستی انتقاداتم پی برده بودم و به لحاظ تئوریک هم انتقاداتم انسجام بیشتری پیدا کرده بود و به قول ابراهیم ذاکری ” دستگاه ” پیدا کرده بودم و ذهنم نیز روی مسائل و اشکالات سازمانی فعال شده بود و به مسائل سیاسی استراتژیک راه نیز پیدا کرده بود ولی چیزی را در این رابطه به سازمان نگفته بودم تا یک روز نشست شورای مرکزی سازمان در قرارگاه بدیع زادگان بود.
بیان این خاطره خیلی کمک می کند به ترفندهای درون تشکیلاتی رجوی برای پی بردن و شناسایی افراد منتقد و ناراضی. من وقتی داخل سالن نشست رفتم، متوجه شدم که دو تا تابلوی بزرگ بطور جداگانه روی دیوار بالای سِن نصب شده است. بالای سِن هم مثل همیشه یک میز لوکس و دو تا صندلی راحتی وجود داشت. می دانید که انواع مختلف صندلی های راحتی از پاریس برای مسعود رجوی ومریم رجوی به بغداد فرستاده می شد.میزها و صندلی ها متعلق به سیستم ” دفتر” مسعود رجوی و مریم عضدانلو بود و در آنجا نگهداری می شدند و از محوطه ” دفتر” به دلیل حفاظتی و امنیتی خارج نمی شدند و فقط مسعود رجوی و مریم عضدانلو از آنها استفاده می کردند. حتی فهیمه اروانی نیز که باصطلاح مسئول وقت اول سازمان مجاهدین بود، مجاز نبود از آنها استفاده کند.
مریم عضدانلو روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مسعود رجوی نیز مثل همیشه در حالیکه یک سیگار لای انگشتانش بود، روی تابلوهایی که بر روی دیوار نصب شده بود در حال نوشتن مطالبی بود.
حدس زدم که موضوع و به “نشست” به بحث های استراتژیکی سازمان مربوط می شود. من هم کمرم درد می کرد و هم دوست نداشتم در ردیف های جلو بروم و بنشینم و در دید باشم تا بعضی وقت ها می خواهم بلند شوم و راه بروم. در همان ردیف های عقب روی یکی از صندلی ها نشستم. بر روی صندلی های کناری من، مهدی فتح الله نژاد ( بهروز ) و حسین داعی الاسلام ( علی قادری ) نشسته بودند. آنها از مسئولین قدیمی سازمان بودند. من سلام و احوالپرسی کردم و کنار آنها نشستم. هر دو نفر روزگاری در منطقه کردستان مسئول من بودند. بعد از چند لحظه مهـدی فـتـح الله نـژاد در حـالـیکه به نوشـته هـایـی که مسـعـود رجـوی روی تابلو می نوشت، نگاه می کرد به حسین داعی الاسلام و من گفت:امشب از اون شب هاست!!
مسعود رجوی برخلاف نشست های عمومی که با کت و شلوار رسمی، و موهای سشوار کشـیده و رنـگ کرده ظاهـر می شد در نشست های کوچک و محدود شورای مرکزی با پیراهن و شلوار معمولی ظاهر می شد. وی از پشت تابلوهای بالای سِن که مطالب خطی و استراتژیـک را بر روی آنها می نوشت به طرف میز خودش و مریم رفت. او دوباره یک سیگار برداشت و با قیچی ای که همیشه برای کوتاه کردن سیگار بر روی میز بود، آن را نصف کرد و بعد از روشن کردن، شروع به پُک زدن سیگار کرد.
مسعود رجوی به طرف تابلوی بزرگ سالن رفت و دو تا فرضیه استراتژیکـی ای که نوشته بود را به تابلوهای های ( چشم انداز یا فرضیه) شماره ۱ و شماره ۲ نامگذاری کرد.روی هر تابلو مسعود رجوی فرضیه های استراتژیک خود را تا جایی که یادم هست ، به این ترتیب نوشته بود که تابلوی شماره 1 تابلوی جرقه جنگ و سپس حرکت ارتش آزادیبخش و نیروهای سازمان بود .
در تابلوی شماره 1 مفهوم جرقه چنین بود که سازمان روی روابط و اختلافات سیاسـی، مرزی و تاریخـی ایران و عـراق به شـیوه های مخـتلف ” تنش ” ایـجـاد می کند. سپس بعد از یک مرحله ” تنش ” را تبدیل به ” جرقه “، و در نهایت جرقه های کوچک تبدیل به جنگ مجدّد ایران و عراق خواهد شد. سپس سازمان می تواند در زیر چتر جنگ و درگیری های نظامی در مناطق مرزی ایران و عراق، ارتش آزادیبخش با توجه به تجربیات عملیات باصطلاح ” فروغ جاویدان ” به سمت تهران حرکت خواهد کرد.
این استراتژی بر روی پایه های تحلیلی سازمان در انتهای دهــه ۱۳۷۰استوار شده بود که اعتقاد داشت، آتش بس بطور واقعی در سال ۱۳۶۷ بین ایران و عراق صورت نپذیرفته است و پذیرش آتش بس از جانب رژیم جمهوری اسلامـی را یک “اجبار”، و در نتیجه “آتش بس شکننده ” توصیف می کرد که هر لحظه امکان دارد که آتش بس نقض و تبدیــل به جنگ مجدّد بین ایران و عراق شود.
اما تابلوی شماره 2 بر روی جنبش های اجتماعی داخل ایران سوار بود که به قیام و سپس حرکت آزادیبخش منجر می شد.توضیحات مربوط به تابلوی استراتژیک شماره ۲
در این تابلو پایه های استراتژیکی سازمان بر روی جنبش ها و اعتراضات مردم در داخـل شهـرها شـکل مـی گرفت، که نیروی پیشـتاز اقدام به سازماندهـی جـنبش هـای اعتراضی کارگران، دانشجویان، کارمندان و فرهنگیان می کند و در نهایت به سمت قیام هدایت می شود. یعنی هنگامیکه حرکت های اعتراضی و جنبش های سیاسی، اجتماعی در داخل شهرها اوج می گرفت، از یک طـرف نیروهای چریکـی مسلح در شهرها، و از طرف دیـگر ارتش آزادیـبخش نیـز از مرزها وارد عمـل می شدند و سرنگونی رژیم صورت می گرفت. در این تابلو و فرضیه استراتژیکی “مردم” نقش جدی تری نسبت به تابلوی شماره ۱ برخوردار بودند.
الان که داریم با هم به آن شرایط نگاه می کنم می بینم هر دو تا تابلو واقعا ذهنی بود و هیچ شانسی برای آن تحقق آن قاب تصور نبود ولی من در آن موقع توی نشست احساس امیدی برای حیات سازمان و گشوده شدن بن بست استراتژیک بعد از آتش بس بین ایران و عراق و پذیرش فطعنامه 598 در ذهنم شکل گرفته بود و از سوی دیگر از اینکه احساس می کردم رهبری سازمان به این نقطه رسیده است که این بحث را باز کند بسیار خوشحال بودم. کم و بیش همه افراد حاضر در نشست حال و احوال من را داشتند و همه با تعجب به تابلوی شماره ۲ نگاه می کردند و تصور می کردیم راه حل جدیدی به لحاظ استراتژیک در حال گشوده شدن است. من بی خوابی و درد کمر را دیگر فراموش کرده بودم. افراد دیگر نیز با شوق زیادی به حرف های مسعود رجوی گوش می دادند.
حسین داعی الاسلام نیز مثل کسی که شب و روز سر نماز دعا می کرد که چنین بحثی آغاز شود، با ولع خاصی به تابلو و حرف های مسعود رجوی گوش می داد. اما فتح الله نژاد بسیار خـونسـرد بود، مثل کسـی که عمـق راهگشایـی استراتژیکی تابلوی شماره ۲ را درک نمی کرد!! که البته بعد ها متوجه شدم که او بسیار دقیق تر و با تجربه تر از من و حسین داعی الاسلام عمق آن تابلو ها را می توانست، بخواند.
مسعـود رجوی تقریباً بدون اینکه نشان دهد موضع خود او چیست هیچ طرفداری خاصی نسبت به دو فرضیه استراتژیکی که برروی تابلو نوشته بود، نشان نمی داد و در دستگاه خودش و سازمان نکات مثبت و منفی هر کدام را بی طرفانه توضیح می داد.
من با دیدن فرضیه های استراتژیکی مطرح شده، و فضای موجود در نشست احساس کردم که پرسش های نهفـته و خود سانسور شده من و دیگران فرصت طرح پیدا کرده اند. بحث و فضـای حاکـم بر نشـسـت بسیار جدی و دمکـراتیـک به نظر می رسید. مسعود رجوی بعد از توضیح در مورد هر دو تابلوی استراتژیک از کلیه اعضای شورای مرکزی می خواست گه نظر دهند کدام تابلوی استراتژیکی را واقعی تر می بینند؟
مسعود رجوی همین نظر خواهی را از مریم رجوی و فهیمه اروانی ومهدی ابریشمچی و دیگر مسئولین ارشد سازمان خواستار می شد . افراد مختلف با بلند کردن دست به اظهار نظر می پرداختند و فرضیه استراتژیکی خـود را انتخاب، و در تأیید آن اسـتدلال های سیاسـی و استراتژیکـی خود را بیان می کردند. مسعود رجوی هم اسامی آنها را زیر هر کدام از تابلوها و فرضیه های استراتژیکی می نوشت.
جالب این بود که بر خلاف نشست های گذشته که همه با تشخیص اینکه نظر سیاسی و استراتژیکی مسعود رجوی در مـورد شق ها و چشـم انـدازهای مختلف چه هست و چه خـواهد بود، از بیان دیدگـاه هـای خود منصرف و به خود سـانـسـوری روی می آوردند؛ این بار می دیدم که در یـک ” فرضیه استراتژیک ” مریم جای مـی گرفت و در فرضیه دیگر استراتژیکی فهیمه اروانی مسئول اول وقت سـازمان قرار داشت. و در یک تابلوی استراتژیک دیگر محمد علی جابرزاده ، عباس داوری، شهرزاد صدر حاج سیدجوادی بودند و در تابلوی دیگر مهدی ابریشمچی، افسانه شاهرخی و سیدالمحدثین قرار داشتند.
من هم بعد از مدتی که از آغاز نشست گذشت، مثل بقیه بچه ها دلم را به دریا زدم و دستم را بلند کردم تا دیدگاه های سیاسی و استراتزیکی خود را بیان کنم. به همراه من چند نفر دیگر نیز دست هایشان را بالا برده بودند. مسعود رجوی به من اشاره کرد و گفت:حسن تو بگو. من هم بعد از سلام نظرم را گفتم و فضای نشت هم من را گرفته بود و خلاصه علاوه بر اینکه در تأیید تابلوی استراتژیک شماره دو که نقش مردم بارزتر و برجـسته تر بود، صحـبت کردم، به این مسـئله هم اشـاره کردم که اسـتراتژی جدید می تواند ما را از قفل بودن در عراق خارج کند. زیرا هنگامیکه تابلوی استراتژیکی شماره ۲ تبدیل به دستورالعمل ها و تاکتیک های اجرایی شود، انتقال بسیاری از نیروهای سازمان از عراق به داخل ایران و شهرهـای بزرگ در برنامه کار قرار می گیرد تا به میان مردم بروند و سازماندهی جنـبش های اعتراضی و سیاسـی و اجتماعـی را برعهده بگیرند. حضور پیشتاز در میان مردم باعث می شود که ما به شرایط سیاسی و اجتماعی داخل ایران مسلط باشیم و سریعتر به نقطه “سین” و سرنگونی نزدیـک شویم. همانطور که گفتم فضای نشست من را گرفته بود و یک احساس مسئولیت کذایی همراه با انبوهی حرف نگفته باعث شده بود که مـن هر چه در ذهنم بود روی دایره بریزم. به خاطر همین وقتی مسعود رجوی این سؤال را از من پرسید که منظورت از ” قفل بودن در عراق ” چیست؟
من گفتممنظورم این است که ما بعد از پذیرش آتش بس از طـرف رژیم و سرکشیده شدن جام زهر ، در یک شرایط سکون و بسته قرار گرفته ایم. اینکه ما مجدّداً روی جنگ ایران و عراق استراتژی خود را پایه ریزی کنیم، زیاد واقعی نیست. زیرا درست است که پذیرش آتش بس از طـرف رژیم به صورت “اجبار” بوده است و طبعاً می توان از آن شکنندگی و نقض آتش بـس را نیز نتیجه گیری کرد، ولی بسیار غیر محتمل بنظر می رسد که “صاحبخانه” ( اسم مستعار صدام حسین در سازمان )بعد از گذراندن دو جنگ با ایران و کویت و ائتلاف بین المللی دیگر توان نظامی و سیاسی برای جنگ جدیدی با ایران، برایش باقی مانده باشد که ما بر مبنای آن بتوانیم که ارتش آزادیبخش را حرکت بدهیم.”
حالب است که بگویم که مسعود رجوی بعد از پایان صحبت هر کدام از اعــضای شورای مرکزی سازمان موضع گیری خاصی ـ چه مثبت و چه منفی ـ در قبال دیدگاه های مطرح شده آنها نمی کرد. از تهاجم و شمشـیر کشیدن افراد دیگر در مقابل صحبت های انتقادی دیگران و من، که در تضاد با استراتژی فعلی سازمان بود، نیز خبری نبود. مسعود رجوی موضع گیری خاصـی در مقابل صحبت های من نکرد و با متانت و آرامی بعد از پایان صحبتم بلندگو را به نفر بعدی بدهم.
افراد دیگر هم به اظهار نظرهای مختلف پرداختند. اما از اواسط نشست من احساس کردم که بعضی افراد از یک طرف استراتژی وقت سازمان ـ یعنی تابلوی استراتژیک شماره ۱ که به “جرقه و جنگ” معروف بود ـ را تأیید می کردند، ولی از طرف دیگر شمشیرهایشان را نیز بیرون کشیده بودند تا برروی افرادی که به حمایت از تابلوی شماره ۲، و جنبش های سیاسی و اجتماعی پرداخته بودند، بکشند.
ابراهیم ذاکری و مهوش سپهری سردمداران این جریان بودند. آنها می گفتند:
” کسانی که استراتژی فعلی سازمان را نقد می کنند و خودشان را پشت استراتژی دیگر و بحث تکیه بر جنبش های سیاسی و اجتماعی مخفی می کنند، خود را فریب می دهند. اگر به عمق دیدگاه های آنها توجه کنیم، خواهیم دید که از حضور در عراق خسته شده اند. در صورتیکه شاه بیت استراتژی ما حضور در عراق است و در هیچ شرایطی ما نباید عراق را از دست بدهیم. ضمن اینکه هیچگاه نیز، ایران و عراق به صلح نخواهند رسید.”
مسعود رجوی نیز کم کم نظر واقعی خودش را به تابلوی “جرقه و جنگ ” آشکار می کرد و به صورت غیر مستقیم شمشیر ابراهیم ذاکری و مهوش سپهری را در مقابل منتقدین استراتژی سازمان تیز می کرد.مسعود رجوی نیز در انتهای نشست دیدگاه های واقعی خودش را بیان کرد و گفت ، همین چیزی که الان هم بعد 23 سال از ان تاریخ می گوید که خارج شدن از عراق یعنی مرگ سیاسی و نظامی سازمان. هر استراتژی و تابلویی که ما را از ارتش آزادیبخش دور کند، ما را به نابودی و اضمحلال نزدیک خـواهد کرد. برادران و خواهرانی هم که که با دیده تردید به استراتژی”جرقه و جنگ” و ارتش آزادیبخش نگاه می کنند در اشتباه محض می باشند و خودشان به مرور در بحث با مسئولین ستادی شان متوجه اشکالات خود خواهند شد.”
نوارهای همین نشست را هم از طریق مسئولینشان پیگیری کنید تا دوباره تماشا کنند و ارزیابی و درک جدیدشان را نیز برای مسئولینشان بنویسند.
بعد ها متوجه شدم که واقعا رجوی در بستر اعتمادی که ما و همه اعضای سازمان به او داشتیم چگونه از این روش ها برای پیدا کردن افراد منتقد و ناراضی استفاده می کند و افراد هم در فضای اعتماد هر چه به ذهنشان می رسد صادقانه مطرح می کنند. در هر صورت پایان این نشست و برخوردهای بعدی سازمان و اینکه من مجددا نوارهای را گوش کنم و چیزی که اعتقاد داشتم را عوض کنم و به عنوان برداشت جدیدم بنویسم سرآغاز برخورد خشن سازمان با من بود. من هر چه به آن نوار ها گوش می کردم به حرف های خودم بیشتر ایمان می آوردم و بیشتر متوجه می شدم که ضرورت ندارد ما و سازمان در عراق بمانیم. سازمان هم چهره پنهان خودش را برای من عریان تر کرد که سرانجام در 6 شهریور 1371 به سلول انفرادی سازمان منتقل شدم.
قسمت سوم
خشونت و فرقه گراییَ
پرسش:
شاید این سوالم تکراری باشد ولی هستند کسانی که شاید همچنان با اینکه سازمان مجاهدین را قبول ندارند و آنرا یک سازمان تروریستی و انحرافی می نامند ولی نام فرقه را برای آن درست نمی دانند وشاید می گویند حتی نام فرقه برای خیانت های این سازمان کم است .و این استدلال را دارند که فرقه با از بین رفتن رهبر آن فرو می ریزد واز بین می رود مانند فرقه حسن صباح در ایران و یا دیوید کوروش در آمریکا و… دلایل و استدلات علمی شما مبنی بر اینکه سازمان مجاهدین یک فرقه است چیست؟
محمد حسین سبحانی:
به نظر من سازمان مجاهدین خلق گروهی است که در حال حاضر با دو ویژگی خشونت طلبی و فرقه گرایانه شناخته می شود که البته وزن و اهمیت ویژگی خشونت طلبی و اعتقاد به روشهای مسلحانه و تروریستی بر وزن فرقه گرایانه آن می چربد، یا به تعبیری اساسا اتحاذ استراتژی مبارزه مسلحانه توسط مجاهدین خلق ، موجب شده است ساختار این سازمان به سمت فرقه گرایی پیش برود. برای اینکه این موضوع خوب فهم شود، من مثالی را می زنم.
فرض کنید در دهه 60 خورشیدی که سازمان مجاهدین خلق به جای استراتژی مبارزه مسلحانه ، روش های دیگری را در مبارزه با جمهوری اسلامی حتی با هدف سرنگونی آن دنبال می کرد، اما غیر مسلحانه. در آن صورت آیا سازمان مجاهدین به نقطه فعلی می رسید و ساختار فرقه گرایانه پیدا می کرد؟
پاسخ من منفی است. یعنی ساختار فرقه گرایانه ، کیش شخصیت ، رهبری ایدئولوژیک، طلاق های اجباری ، ممنوعیت ازدواج ، روش های مغزشویی و تفتیش عقیده در نشست های تشکیلاتی ” دیگ ” و ” غسل ” و موارد دیگر به نظر من با این شدت شکل نمی گرفت یا چنین ابعادی پیدا نمی کرد. نخستین انتقاد جدی من به مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق اتخاذ استراتژی مسلحانه و خشونت طلبانه توسط این سازمان بوده است ، چون اعتقاد دارم این ریشه و دلیل اساسی شکل گیری ساختار فرقه گرایانه در سازمان مجاهدین و وضعیت فعلی این سامان می باشد. مسعود رجوی همه چیز را از مگسک سلاح می بیند و برای روغن کاری و راه انداختن مبارزه مسلحانه دست به هر کاری می زند و هر مبارزه و حرکت اجتماعی را بدون ” بکارگیری سلاح ” عقیم می داند. اگر یادتان باشد مسعود رجوی بعد از پیروزی انقلاب 1357 و هنگامیکه می خواست نشریه مجاهد برای اولین بار منتشر شود، در نخستین سر مقاله آن که به قلم خودش بود، نوشته بود که اگر صاحبان قلم و سلاح به چنین اتحاد و وصلتی ، یعنی جامعیت قلم در سلاح و بنیان سلاح در قلم، نپیوندند؛ پیوسته ناقص ؛ عقیم و نابارور می مانند. اما تاریخ برخلاف نظریه رهبر مجاهدین خلق نشان داد که اتفاقا! کسانی که بخواهند که جامعیت ” قلم ” را در ” سلاح” ببینند و آن را ابزاری بپندارند تا روح خشونت را در آن بدمند، تا کجا در ورطه خشونت و خیانت طی طریق خواهند کرد.از نظر رهبر سازمان مجاهدین خلق خرد، دانش، آگاهی هدف نیستند تا در مورد آن روشنگری شود، بلکه از نظر وی باید تا آنجا نوشت، گفت و آگاه کرد که به کار سلاح بیاید، تا جاییکه قلم بر سر سلاح می تواند بنویسد، و بدون تردید قلمی که بر سر سلاح است،و قدمی که همراه سلاح است فقط خون می نویسد و خون می ریزد.
از این نگاه و اندیشه بدون تردید چیزی جز خشونت و ترور بیرون نمی آید، از خشونت و ترور هم چیزی جز ساختار فرقه گرایانه زاییده نمی شود. یعنی از نظر من هر گروه و سازمانی که مبارزه خشونت طلبانه و تروریستی را روش رسیدن به هدف خود بداند، فرقه گرایی از آن متولد خواهد شد و طبعا روش های فرقه گرایانه و مغز شویی هم بدنبال آن خواهد آمد. حال ممکن است غلظت فرقه گرایی در آن متفاوت باشد، طبعا اگر آن گروه باورهای مذهبی هم داشته باشد با کمیت و کیفیت و سرعت بیشتری به فرقه گرایی خواهدرسید.
البته به نظر من لازم است یک نکته ای یادآوری شود . همانطور که می دانید که بسیاری از فرقه ها اساسا به ترور و خشونت دست نمی زنند ولی ” فرقه ” هستند، به همین دلیل هم اعتقاد دارم که اگر روزگاری در فرض محال رجوی و مجاهدین خلق از تروریسم و خشونت و مبارزه مسلحانه فاصله بگیرند، البته هم در اندیشه و هم فیزیکی، در آن صورت می توان حدس زد که به مرور از ویژگی های فرقه گرایانه فاصله خواهد گرفت. شاید این عقیده من مورد قبول همه کارشناسان امور فرقه ها و بطور خاص فرقه مجاهدین نباشد، ولی به نظر من رجوی و مجاهدین خلق با اعتقاد به خشونت و تروریسم روی به ساختار فرقه گرایانه آورده اند ، بعد ها هم در یک فرض محال و نفی عملی خشونت و ترور از قالب و ساختار فرقه گرایانه بتدریج خارج خواهد شد، البته به نظر من تا زمانی که رجوی هست ، فرقه مجاهدین خلق به خشونت و ترور باور خواهد داشت و طبعا این ساختار فرقه گرایانه را حفظ خواهد کرد.
البته خوب است که یادآوری کنم که به نظر من این موضوع تنها در مورد فرقه مجاهدین صادق نیست، بلکه بدون تردید هر گروه تروریستی بتدریج به سمت فرقه گرایی خواهد رفت، ولی حالت عکس آن وجود ندارد و همانطور که در بالا اشاره کردم ، فرقه ها همه الزاما به خشونت و ترور دست نمی زنند، بلکه بسیاری فرقه ها وجود دارند که در عین حال که ” فرقه ” هستند، اما صلح طلب و اهل مدارا هستند.
در مورد بخشی از سوال شما هم باید یادآوری کنم که به نظر من اطلاق ” فرقه ” به سازمان مجاهدین خلق جهت تحقیر ان نیست و من با این رویکرد به آن نگاه نمی کنم یا نامگذاری ” فرقه ” برای مجاهدین خلق یک میزان سنجش برای خیانت های این سازمان نیست ، چون با اطلاق فرقه به سازمان مجاهدین، حتی ممکن است بار خیانت های وی سبک شود، چرا که فرقه هایی هم وجود دارند که بار مثبت دارند.
نکته دیگر اینکه به نظر من فرقه مجاهدین خلق یک ویژگی و تفاوت دیگری نیز دارد که ما باید حتما به آن نیز توجه کنیم و آن داشتن روحیه پراگماتیستی یا به عبارت روشن تر ویژگی فرصت طلبی و لاقید بودن در رهبری این سازمان هست.
البته از نظر من ” پراگماتیست ” هم می تواند وجه مثبت و هم وجه منفی داشته باشد. می دانید که سیاستمداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق میشود که مصلحت روز را بر اعتقادات خود مقدم میشمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود به سمت قدرت یا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان میدهند. به همین سیاق رجوی به قوانین خود ساخته در فرقه پایبندی یا اعتقاد عمیق مشابه با رهبران فرقه های کلاسیک را ندارد و اگر لازم ببیند و ” قدرت ” به او چشمک بزند، قوانین همگانی فرقه می تواند برای عده ای یا دوره ای همیشه حذف شود. مثلا شما می بینید که نیروهای سازمان در اروپا آزادی عمل بیشتری نسبت به نیروهای اسیر در لیبرتی دارند یا قوانین و ضوابط فرقه گرایانه نیروهای سازمان در اروپا به شدت و جدیتی که در لیبرتی یا اشرف نیرو کنترل می شود، نمی باشد. شاخص این بحث این است که شما می توانید تعداد افراد جداشده در اشرف و لیبرتی را با تعداد جداشدگان در اروپا مقایسه کنید، می بیند که در اشرف و لیبرتی جدایی و رهایی از فرقه مجاهدین بیشتر بوده است و به نظر من یک دلیل آن پاره شدن تور فرقه گرایی و کاهش فشار حداکثر به نیرو توسط رهبری مجاهدین خلق در اروپا بوده است که مانع جدایی کامل از فرقه مجاهدین شده است. در مورد سوال شما می شود بحث های بیشتری را مطرح کرد که اگر اجازه بدهید فعلا به همین بسنده کنیم.