خشونت علیه زنان
19.10.2007
بتول ملکی
همیشه در گوشه و کنار محیط زندگی ما کلماتی نظیر تعدی، زور، حق کشی شنیده میشد که امروزه این کلمات بیشتر به صورت کلمه خشونت بکار می رود که در برگیرنده معانی تمامی آنها می باشد.
خشونت بر علیه زنان، کودکان و همه آنهایی که به نحوی به لحاظ بدنی و حقوقی ضعیف تر و دارای قدرت کمتری هستند، صورت می گیرد.
خشونت ناشی از قوانین نادرست و برخورد خشک ادیان و ورود دین در پهنه سیاست و حکومت، می باشد. خشونت که ریشه در اعماق تاریخ و اجتماع دارد مختص یک کشور و ملت نیست. همه جوامع به نوعی خشونت را تجربه کرده اند ولی باید ببینیم آیا با برخورد بربریت واعمال خشونت زا عقب نشینی کردند یا سعی کردند که موانع را برداشته و گام هایی به طرف آزادی و عدم خشونت بردارند.
در جوامع پیشرفته و غرب خصوصاً در اروپا می بینیم با بوجود آمدن رنسانس حکومت دین را که باعث فساد و شکنجه و خشونت بر علیه همه انسان ها می شد، باعث شدند گام هایی نه هر چند صد در صد ولی به جلو بردارند و هم اکنون در جوامع آزاد خشونتی که بر علیه زنان و کودکان انجام گیرد بسیار کمتر و غیرقانونی می باشد و قانوناً با مردهای خشونت طلب برخورد می شود.
بطور کلی خشونت از طرف گروه مردان بر زنان و کودکان اعمال می شود و در کشورهای دیکتاتوری و دیکتاتوری دینی مثل ایران، که خشونت لباس دین و قانون پوشیده است بالطبع در این نوع دستگاه زنان عقیده مندی پیدا می شود که بر علیه همجنسان خود ستم روا می دارند چرا که در این بستر اینگونه جوامع مردسالاری و مقدس شمردن جنسیت به دنیا آمده و رشد کرده اند و چیزی بالاتر از این نمی شناسند.
در کشور ما ایران، زن هیچگونه حقی در برابر مرد ندارد. حق طلاق ، حق نگهداری کودکان، حق گرفتن پاسپورت و مسافرت کردن و بهتر است بگوییم حق نفس کشیدن را بدون اجازه مردان قبیله خود ندارند. با این وجود سرافراز و مقاوم، بر حقوق خود پافشاری می کنند و همه ناراحتی و خشونت را چه از طرف قانون و حکومت و چه از طرف شوهران و پدران و برادران خود متحمل می شوند.
البته مردانی متمدن و حقجو هستند که همصدا با این زنان بر علیه خشونت علیه زنان ، به پا خواسته اند و آهنگ دیگری غیر از آهنگ روال معمول جامعه یعنی حکومت مردان بر زنان را می نوازند.
من کسانی همچون خانم ها: شیرین عبادی، مهرانگیزکار و سیمین بهبهانی که با وجود اینکه در جامعه با قوانین زن ستیز زندگی می کنند ولی از انتقاد کردن و ایستادگی هراسی ندارند، برای من آنها با هر عقیده و مرامی قابل احترام و ستایش هستند.
خشونت علیه زنان در جهان بوسیله اعتراض چند نفر یا چند گروه و سازمان از بین نمی رود. باید این معضل به صورت ممنوعیت قانون بین المللی درآید و از طرف کشورهای عضو سازمان ملل محکوم و ممنوع شود و باید کشورها از طرف سازمان ملل مکلف شوند تا به قوانین اجتماعی و مدنی خود بهبود بخشند و حقوق اجتماعی و مدنی و سیاسی زن بطور رسمی به رسمیت شمرده شود و اجرا گردد.
و اما این روزها که همزمان با سالروز اعلام طلاق های اجباری در سازمان مجاهدین خلق است، خشونت بر علیه زنان و همچنین مردان نیز، لباس پر زرق و برق پوشیده و تحت لوای مبارزه طلبی ومبارزه جویی خود را پنهان کرده است.
در سال 1368 در پی بازی کودکانه ای به نام ” انقلاب ایدئولوژیک” که در آن فقط یک طلاق ( طلاق مریم عضدانلو از مهدی ابریشمچی ) و یک ازدواج ( ازدواج مریم عضدانلو با مسعود رجوی ) بوده است، انقلاب دیگری یعنی فاز دیگری از شیادی و شارلاتانیزم راه افتاد به نام طلاق های دستجمعی و اجباری، یعنی کلیه متاهل ها باید از هم جدا می شدند و کلیه مجردها نیز می بایست فکر ازدواج و زن گرفتن و شوهر کردن را از سر خود بیرون کنند. این مسئله یعنی طلاق اجباری را رجوی بخاطر سرگرم کردن افراد تشکیلات به پا کرد تا کسی فرصت انتقاد به شکست های پی در پی سازمان را نداشته باشد و همچنین تشکیلات یکدست شده و همه مطیع و سر سپرده باشند.
در پی این بدعت رجوی، کودکان از والدین خود جدا شدند و به بهانه جنگ آمریکا و عراق از کشور عراق خارج شده و دیگر هیچوقت نتوانستند دیداری با پدر ومادرشان داشته باشند و در کشورهای غربی تحت شرایط اسفناکی که سازمان فراهم کرده بود، بزرگ شدند که صد البته خیلی از آنها در سن 14 تا 16 سالگی که رسیدند دوباره بوسیله سازمان به عراق برده شدند تا جریان بردگی همچنان ادامه داشته باشد.
در پی طلاق های اجباری ، دیگر عشق، این کلمه مقدس زندگی و زنده بودن، ممنوع شد.عشق به شوهر، زن، پدر ومادر و فرزند، همه مممنوع گردید و هیچکس حق نداشت اظهار علاقه وعشقی نسبت به حتی فرزندش کند. همه باید متوسل به یک عشق کاذب و عبودیت شرک آمیز می شدند به نام عشق به رهبری یعنی عشق به مریم و مسعود رجوی. تا اینجای قضیه برخورد قهرآمیز با همه کس بود یعنی خشونت با زن، مرد و کودکان. ولی از آنجا که زن موجود ظریفتر و شکننده تر است یعنی منظورم نه به لحاظ عقیدتی بلکه به لحاظ جسمی و جنسی، پس بنابراین تمام آزمایشات روی زن انجام گرفت واولین زنی که ممنوعیت عشق را چشید خود مریم رجوی بود که می بایست بخاطر بلندپروازی و قدرت طلبی مسعود رجوی از خانواده اش بگذرد و به عشق کاذب متوسل شود. به دنبال آن، این زن که پس از این مرحله دیگر مثل کسی که در قعر گناه افتاده باشد و راهی جز ادامه آن ندارد، جلو رانده شده و همه زنان در سازمان را مجبور کرد که واقعیت مکمل بودن زن و مرد، را فراموش کرده و دربست در اختیار امیال شیطانی مسعود رجوی قرار بگیرند.
بنابراین همه مردان و بعضی از زنان مبارز قدیمی به کناری گذاشته شده و سازمان به دست زنان سر سپرده و ناپخته و رویائی که دچار مریضی خودبزرگ بینی شده اند، سپرده شد. و از آنها با وجود کارایی کمتر، چند برابر کار کشیده و مورد اجحاف و خشونت پوششی و پنهان قرار دادند و به کوچکترین اعتراض آنها با شدت تمام برخورد کردند و زنان معترض را مورد تعرض جسمی و روحی قرار دادند.
زنانی که معترض و ناراضی بودند به انواع تهدیدها از جمله حمله و هجوم فیزیکی در داخل تشکیلات، زندانی کردن و به زندان انفرادی انداختن و تبعید دچار شدند و هم اکنون این جریان ادامه دارد.
آخرین نمونه از خشونت علیه زنان را در خودسوزی هایی که بعد از دستگیری مریم رجوی توسط مقامات قضایی ضد تروریست پاریس درژوئن 2003 صورت گرفت ، قابل مشاهده است. در این ایام به دستور رهبری سازمان مجاهدین دو زن عضو مجاهدین به نام های صدیقه مجاوری و ندا حسنی برای اثبات درخواستها و نوشته های گذشته خودشان که به رهبری سازمان برای خودسوزی داده بودند، خود را به آتش کشیدند. در روزهای اخیر نیز خشونت در چهره و تصویر مرضیه باباخانی که او نیز در عمل مشابه دست به خودسوزی زده بود و در یکی از دادگاه های پاریس به عنوان شاهد برای رسیدگی به پرونده دو تن از متهمان حضور یافته بود، قابل مشاهده است. ظلم و خشونت در فرقه آنچنان عمیق است که او حتی نمی تواند بگوید چه کسی این بلا را بر سر او آورده است.