مسعود رجوی از آن جا که فردی بی سواد از حیث مسایل تخصصی و اجتماعی و سیاسی و نظامی است، همچنین او آشنایی با جنگ های چریکی و کلاسیک ندارد. هیچ دوره آموزشی و تخصصی و عملیاتی و ستادی را پشت سر نگذاشته و در هیچ جنگی شرکت نکرد و در هیچ جنگی پیروزی نداشته است. شبیخون، ترور و ترور کور تنها حربه او آن هم توسط نیروهایش است. رهبری جنگ، در واقع جنگ را از حیث اصولی و علمی بلد نیست و مرد این کار نیست، اگر بود تجربه می کرد و به ناکارآمدی اش پی می برد و آن را کنار می گذاشت اما چون بلد نیست و مرد میدان نیست، برایش عقده شده و تا آخرش ادامه خواهد داد چون که این نوع جنگ، خریدار دارد و پولساز است. او در کلام و گفتار، از ادبیات دگم و ایدئولوژیک دمده و کهنه مانند سرنوشت ساز و تاریخساز و راهگشایی و غیره استفاده می کند که تنها برای نیروهای سابقه دار خودش قابل فهم است و برای مردم و روشنفکران، ناآشنا و نا مفهوم است.
چرا در جنگ ها شکست می خورند؟
مهدی خوشحال، ایران فانوس، 11.06.2021
به راستی جنگ برای چه اتفاق می افتد؟ فرق جنگ های گذشته با امروز چیست و هم اکنون چه نوع جنگ های مدرن و واقعی و غیر واقعی، خلق شدند؟ طی تاریخ تا به امروز برای جنگیدن، تهاجم و دفاع، دلایل مختلفی شمرده شده که در این مقاله نیاز به شمردن همه آن ها که بعضاً واقعی و بعضاً غیر واقعی اند، نیست بلکه در یک مورد مشخص، جنگی پر هزینه و فرسایشی و غیر ضروری، پرداخته می شود، جنگی که کم کم دارد به نمایش و مضحکه بدل می شود.
جنگ مجاهدین خلق در برابر دو نظام ایران که این جنگ در طرف مجاهدین به جنگ مقدس و جنگ صد برابر، تعریف شده است بیشتر یک جنگ حیثیتی و نیابتی و ایدئولوژیک، است و جنبه های سیاسی و نظامی جنگ بسا ضعیف و غیر عقلانی است.
جنگ مجاهدین خلق در مقابل جمهوری اسلامی که بیش از چهل سال ادامه دارد در اصل یک جنگ تروریستی، چریکی و کلاسیک، نیست بلکه در طی مسیر ملغمه ای از همه این ها اما خطرناک و پر هزینه است. چرا خطرناک و پر هزینه؟ چون که مانند جنگ های کلاسیک که فرمانده در صف جلو، وسط و یا عقب میدان و جنگ دارای قاعده و قانون باشد، نیست بلکه به مثابه صفحه شطرنج و دقیقاً بازی شطرنج و همه بازی در راستای حمله و حراست شاه، است. سرلوحه مکتب مجاهدین، فدا و صداقت است. فدا، نه برای آزادی و دموکراسی و مردم و حتی قدرت، بلکه فدا در راستای فریب و مشغولیت و حفظ مهره ها و النهایه حراست از شاه، است. همه باید فدا یا فنا شوند تا شاه مقابل، مات شود و شاه خودی، مات نشود. این سیاست جنگی است. تاکتیک و استراتژی و ایدئولوژی نیز همین است.
مسعود رجوی فرمانده جنگ با آن که در کشور عراق از حمایت دولتی و امکانات فراوان برخوردار و نفر دوم عراق بود، ظرف مدت سه دهه جنگیدن، از همه چیز به هیچ چیز رسید و در هیچ جنگی پیروزی حاصل نکرد بلکه شکست خورد. در همین کشور، قاسم سلیمانی که او نیز نفر دوم عراق بود، از هیچ چیز به همه چیز رسید و اتفاقاً در اکثر جنگ ها به پیروزی رسید. چرا؟ چون که قاسم سلیمانی یک فرمانده میدانی و در واقع فرمانده جنگ بود و هدف جنگی داشت. او جنگش مانند صفحه شطرنج، در پیشروی به دنبال نشستن بر جایگاه ابوبکر البغدادی نبود و در عقب نشینی نیز به دنبال حراست از جاه و موقعیت خودش نبود. سردار سلیمانی، با جنگ و پیروزی اش در عراق و سوریه، ثابت کرد که مرد جنگ و پیشروی با کمترین هزینه است و ضمناً برای جنگیدن و پیروز شدن بایست دانش میدانی داشت.
اما مسعود رجوی جنگش دقیقاً صد و هشتاد درجه با آنچه در بالا شمرده شد فرق دارد. او در هر حمله ای که برای مات کردن شاه انجام می داد اتوماتیک در عقب نشینی برای حفظ و حراست و موقعیت شاه خودی، هزینه سرسام آور می داد. بدین صورت، او جنگی به غایت پر تلفات و پر هزینه را پیش برده است. نمونه اش، در سال 1360 برای مات کردن شاه حریف، تهاجمی بی برنامه را آغاز کرد اما فی الفور در هنگام عقب نشینی برای این که بتواند شاه را از مهلکه به در ببرد، نیروهای پایین را فدا کرد. وقتی شاه از میدان جنگ و به یمن تلفات هنگفت، عقب نشست، دوباره برای حراست و استحکام موقعیت شاه و ثابت کردن و لانسه کردنش، مهره های بالاتر را در بهمن ماه همان سال فدا کرد چون از دیدگاه او در صفحه شطرنج فقط شاه مهم است و الباقی برای فدا شدن خلق شده اند.
فدا کردن، برای پیشروی، حرکت مهره های دیگر، تخریب طرف مقابل و النهایه حراست از موقعیت شاه، جزو ماهیت این نوع جنگ هاست.
جنگ فروغ جاویدان یک جنگ ماجراجویانه و ناشیانه بود که در سوم مردادماه سال 1367 اتفاق افتاد. پس از 12 روز از خاتمه جنگ و در نشست جمع بندی، یک سرباز پیاده بلند شد و زبان به انتقاد گشود که اگر شما جنگ بلد نبودید حداقل به من می گفتید تا صحنه را بهتر اداره کنم.
در بازی شطرنج، گاهاً یک مهره پیاده کارایی دارد که شاه ندارد اما شاه مجاهدین، اولاً بازی را برای بازی کردن دوست داشت ضمناً او با تاسی از ایدئولوژی و متد بازی تلفات را جزو پیروزی قلمداد می کرد. او حواسش جای دیگر معطوف بود و برای او حراست و موقعیت بهتر شاه مهم بود که به آن دست یافته بود.
همچنین در نمونه دیگر، ماجرای هفدهم ژوئن سال 1382 در فرانسه است. وقتی شاه آچمز می شود و باید مات شود، برای برون رفت و فرار از مخمصه، مهره های پایین را با بی رحمانه ترین شکل فدا می کند.
او همچنین از آرمانی دروغین و متناقض برخوردار است. در حالی از امام سوم شیعیان و عاشورا به عنوان رهبری و توجیه جنگ و فدا، حرف می زند که هیچگاه مانند امام حسین در صف مقدم نبود و عاشورا نیز مشمول حال خودش نبود.
با این وصف، در یک بازی شطرنج، سه حالت محتمل است. یا شاه سفید مات می شود، یا شاه سیاه و در حالت سوم بازی پات می شود. در بازی شطرنج مجاهدین، دو حالت و قانون بازی مطرود و تنها یک حالت پذیرفته است و آن مثلاً شاه سیاه برنده بازی می شود.
در بازی شطرنج، اگر بخواهد شاه مات شود، معمولاً مهره های دیگر می توانند فدا شوند چون که آن ها برای فدا شدن ساخته شدند. این نوع بازی، پر تلفات و پر هزینه است اما اگر بخواهیم در بازی شطرنج تنها یک شاه که در شرایط برابر شانس کمتر از 50% برای پیروزی دارد به طور 100% پیروز میدان شود، این نوع جنگ، خارج از قوانین و قواعد جهانی و همچنین از پر تلفات ترین جنگ هاست.
بازی هنوز هم ادامه دارد. اگر در شعار و تبلیغات همه وسایل و شرایط برای مات کردن شاه مقابل آماده است، اما در اصل و در صفحه شطرنج، همه مهره های باقیمانده در حال دفاع و حراست از شاه مجاهدین هستند. مهره های باقیمانده که فنا شوند و فرصت حرکت نداشته باشند، شاه مجاهدین گزینه پات نخواهد داشت بلکه مات خواهد شد. این قانون بازی و درس تاریخ است.
„پایان“