متن مصاحبه تلویزون مردم تی وی با سعدالله سیفی

0
577

متن مصاحبه تلویزون مردم تی وی با سعدالله سیفی 

 Sadollah_Seyfiبعد از یک پروسه یک ساله در عمل چیز دیگری دیدیم اینها مدعی جامعه بی طبقه توحیدی و آزادی و دم از حقوق بشر می زدنند ولی ما روز به روز با صحنه ها و مسائل دیگه ایی روبرو بودیم و تفاوت فاحشی بین حرف و عمل اینها دیدیم آنچه که بطور واقعی دنبالش بودیم نزد اینها یافت نشود و روز به روز این مسائل باعث شد که به تقابل و زاویه با سازمان بیفتیم تا جایی که بعد از … 

تیرانا آلبانی مجاهدین خلق فرقه رجوی تروریسم فساد قاچاقبرده داری مدرن در آلبانی باعث فاصله گرفتن اروپا از این کشور شده است

لینک به منبع

متن مصاحبه تلویزون مردم تی وی با سعدالله سیفی (قسمت اول)

https://youtu.be/LKHnQ9IAJ_k

این مصاحبه از گفتاری به نوشتاری تبدیل شده است .

افشاگری دررابطه با بازجویی، محاکمه و زندانی کردن درزندان درونی سازمان مجاهدین ورفتار بسیار تنفربرانگیز بازجویان این فرقه در زندان .

سربی : آقای سعد الله سیفی عضو جدا شده مجاهدین هستند در دو مورد صحبت میکنند قبل از آن میخواستم که خودشون را معرفی بفرمایند کی به سازمان پیوسته چی شده و چرا امروز در آلبانی که بهتر از عراق هست وضعیتش تصمیم گرفته از سازمان جدا بشه خیلی خوش آمدید ممنونم که با ما هستید بفرمایید

سیفی: خواهش دارم با سلام خدمت شما خدمت همه دوستان و هموطنانی که این برنامه را می بینند و به امید آزادی همه دوستانی که اسیر فرقه هستند من سعد الله سیفی هستم چهل و هفت سال سن دارم حدود بیست و هفت سال پیش در سال هفتاد و یک به سازمان مجاهدین پیوستم و بخاطر عقایدی که من داشتم و بخاطر فقر و مسائلی که حول و حوش خودم داشتم و بین اقوام دوستان می دیدیم دنبال راهکار و چاره ایی بودیم که از طریق رادیو و بعد از طریق عملیات بقول فرقه فروغ با اینها آشنا شدم و تصمیم گرفتم به این سازمان بپیوندم با دو تن از دوستان عزیزم آقایان عادل اعظمی و پسر عموشون آقای بهمن اعظمی تصمیم گرفتیم بیاییم و به هر حال در سال ۷۱ از مرز قصرشیرین وارد عراق شدیم و پس از طی یک سری مراحل اداری وارد اشرف شدیم بعد از یک پروسه یک ساله در عمل چیز دیگری دیدیم اینها مدعی جامعه بی طبقه توحیدی و آزادی و دم از حقوق بشر می زدنند ولی ما روز به روز با صحنه ها و مسائل دیگه ایی روبرو بودیم و تفاوت فاحشی بین حرف و عمل اینها دیدیم آنچه که بطور واقعی دنبالش بودیم نزد اینها یافت نشود و روز به روز این مسائل باعث شد که به تقابل و زاویه با سازمان بیفتیم تا جایی که بعد از یکی دو سال دیدم این یک دستگاه منسجم در همه تنیده و به دنبال اهدافی که خودشون دنبالش هستند و خبری از مسائلی که از آن دم میزنند نیست. یک برنامه یا فرمان اجباری خشک و سخت وجود دارد انهم با نشست های مغزشویی که هر روزه ادمه داشت . این جدا از نشست های سر فصلی یا عمده مسعود رجوی بود. تا اینکه بعد از یکی دو سال ما شناختمان بیشتر شد و یک موضوعاتی حول و حوش خودمان طی یک پروسه ایی ما دیدیم فرقه یک ریلی را شروع کرد تعدادی از دوستان و خود من که از ایران آگاهانه و مختارانه انتخاب کرده بودیم که وارد سازمان بشیم و خطراتی را به جان خریده بودیم که از مرزها عبور کردیم و آمال و آرزوهای داشتیم.اما متاسفانه ان ارزو ها سراب بود و بعد از مدتی فرقه شروع کرد به دستگیری آدم ها من دیدم که نفرات غیب میشوند. بعدها فهمیدیم که اسم این پروسه شکنجه و زندان و بازجویی را گذاشتن چک امنیتی! یک روز بعداز ظهر من با دوستانم مشغول بازی فوتبال بودم اون موقع ها همه جوان بودیم ۲۱ سالمان بود من متوجه تحرکاتی در اطراف زمین فوتبال شدم تعدادی از مسئولین و افسران اطلاعاتی فرقه که من آنها را می شناختم . خودم من هم در محور چهارم در قلعه مسلم ( یک تیپ بقول مجاهین که در محلی که مستقر بودیم به اسم قلعه مسلم از فرماندهان مجاهدین که در سال ۶۷ در حمله به ایران کشته شده بود نام گذاری شده بود در قرارگاه اشرف ) بعد دیدم فردی به اسم حسین به نزد من آمد گفت فلانی با شما چند لحظه کار داریم میخواهم با شما صحبت کنم من هم گفتم باشه ۵ دقیقه دیگه لباس ورزشی ام را عوض کنم بیایم بعد همراه حسین حرکت کردیم که دو نفر دیگر از افسران اطلاعاتی فرقه به اسامی مسعود اسد و محسن تاجدالدین هم همراه ما آمدن وبه سمت پشت سالن غذا خوری رفتیم. آنجا یک لندکروز بود به من گفتند سوار شو می خواهیم بریم تا قلعه که آسایشگاه آنجاست با هم صحبت کنیم ما رفتیم سوار ماشین شدیم به محض اینکه سوار ماشین شدیم یکی کنار دستم نشست یکی هم ازپشت دستهای بنده را بستنند و همینطور چشماهای من را هم بستند بعد راه افتادیم من مات و مبهوت که چه اتفاقی افتاده بی اطلاع از همه چیز بی خبر از همه چیز در یک فضای دوستانه با رفقا داشتیم ورزش می کردیم یهو با این صحنه فجیع و غیر انسانی روبرو شدم از روی غریزه با چشمه بسته می فهمیدم که اینها من را کجا دارند می برند از مقر مسلم خارج شدیم و رفتیم خیابان ۴۰۰ یکی دو دور همین جوری برای رد گم کردن ما را چرخوندن توی این خیابون و بعد از ۱۵ الی ۲۰ دقیقه به محلی رفتیم که در آنجا چشمای من را باز کردن دیدیم که سه نفر آمدن توی ان اتاق گفتند که ما میخواهیم شما را بازرسی بدنی کنیم . باید لباسهایت را کامل در بیاوری من پرسیدم موضوع چیه ؟ ولی هیچ چیزی به من نگفتند بعد از بارزسی بدنی و پوشیدن یک سری لباس های دیگر ، بدون کمر بند و کفش من را فرستادند داخل یک اطاق ۳ در۴ و درب را از پشت قفل کردند و رفتند من از اون لحظه به بعد سرو کارم با چند نفر که اون زندان را می چرخاند بود که اسامی آنهاعبارت بود نریمان و مختار و مجید عالمیان ( این سه نفر از زندانبانان شقی و پست این فرقه هستند که از معروف ترین شکنجه گران هم هستند ) بودند . من پیش خودم فکر میکردم که شاید یه اتفاقی افتاده و سوئفاهمی پیش آمده فردا یا چند روز دیگر این داستان تمام میشه و من برمیگردیم به قرارگاه خودمان ……

ادامه دارد

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید