دختر بلوچ نمیخواهد زن دوم هیچ مردی بشود؛ چون نمیخواهد حق هیچ کسی را ضایع کند. پدرش با این که با مادرش خیلی دعوا میکند، اما طلاقش نمیدهد و مدتی است که «زن خواسته است» (دوباره ازدواج کرده است). دختر بلوچ با این که دوست ندارد زن دوم بشود تا حق کسی را ضایع نکند، اما میگوید که پدرش «حق میکند»؛ خرج آنها را میدهد و هر چه برای آن یکی زنش میخرد، برای مادر او هم میخرد.
دحتر بلوچ
شهرزاد کیان ــ 12.02.2015 دختر بلوچ آرزویی ندارد. مگر میشود بچه باشی و آرزو نداشته باشی؟ مثلا بابا و مامان تو را به بزرگترین شهر بازی ببرند و حسابی خوش بگذرانی. تولدت را با یک کیک خیلی بزرگ پر از خامه و شکلات با دوستان و همکلاسیهایتان و جشن بگیری و کلی هدیههای قشنگ بگیری. تعطیلات عید و تابستان مسافرت بروی و روزها و ماهها خاطراتش را در زنگ تفریحهای مدرسه در گوش دوست صمیمیات بگویی. بزرگ که شدی …
دختر بلوچ میخواهد بزرگ که شد دکتر قلب بشود. چشمانش پر از ترس میشود وقتی از دختری حرف میزند که در ۱۳ سالگی شوهرش دادهاند. میخواهد مثل خالهاش که ۲۰ یا ۲۱ ساله است «بنشیند» (مجرد بماند).
دختر بلوچ نمیخواهد زن دوم هیچ مردی بشود؛ چون نمیخواهد حق هیچ کسی را ضایع کند. پدرش با این که با مادرش خیلی دعوا میکند، اما طلاقش نمیدهد و مدتی است که «زن خواسته است» (دوباره ازدواج کرده است). دختر بلوچ با این که دوست ندارد زن دوم بشود تا حق کسی را ضایع نکند، اما میگوید که پدرش «حق میکند»؛ خرج آنها را میدهد و هر چه برای آن یکی زنش میخرد، برای مادر او هم میخرد.
دختر بلوچ با این سن کمش دربارهی آبرو حرف میزند و این که نزد بلوچها اگر زنی آرایش کند و ابروهایش را بردارد و چادرش عقب باشد آبروی خانوادهاش را میبرد و در کوچه و بازار او را میکـُشند. او خاطرهی دختری را تعریف میکند که مردی با موتور او را برده و با او ازدواج کرده و وقتی با آرایش کم و ابروهای صاف (تعریف کودکانهاش از نجابت ابروی معمولی و پیرایش نشده است) به خانهی مادر آمده برادرش او را و سپس خود را کشته است که از آبرو و حیثیت خانواده دفاع کند.
دختر بلوچ آرزویی ندارد. عرف و رسوم محلی بر کودکیاش چنان سایهی سنگینی افکنده که آرزوهایش را نمیبیند. فائزه، دختربچهی بلوچ کودکی نمیکند. او دختر بیآرزویی است.