پس بدان که تا قیام قیامت عشق تو را باور داریم و هرگز به عشق تو شک نکرده ونخواهیم کرد و هر پیام تو حتی به ظاهر پیام خشم و جدایی و انزجار باشد پیام عشق تو به ماست ما حقیقت عشق تو را در یافته ایم و دنیا بداند که سمیه محمدی عاشق ترین دختر به پدر و مادر خود بود هست و میباشد
11.02.2015 مصطفی: رسالت من پس از مرگ. محبوبه: من و نبودن سمیه
مصطفی محمدی: رسالت من پس از مرگ
گاهی باید درد را فرو خورد خشم را سکوت کرد و رنج را تحمل کرد و راز ها را با خود به گور برد
تا روزی که به اذن خداوند مهر سکوت شکسته شود و امروز آن روز است
و امروز روزیست که سکوتم حتی از آن سوی مرزها شکسته شده و پناه میبرم به خداوند از شر شیطان
و پناه میبرم به خداوند از شر ستم کاران
وخداوند شاهد و ناظر بر اعمال ماست
از مصطفی محمدی ممنونم
و خداوند را سپاس میگویم برای هوشیاری او و در صحنه بودن و در صحنه ماندنش
او دردهای ما را می دانست درد دل های ما را شنیده بود او درد کشیده بود
و در این راه سخت و جانفرسا همراه محبوبه پا به پای من و تو و شریک غم های مان بود
احمد میدانم که سال های سختی و ماجراهای سختی بر تو گذشته
شاید به قلم نیاید این دردها روزهای سخت و تلخ جدایی و ستم هایی که بر ما وارد شده بی حوصله و بد اخلاقت کرده
شب ها وقتی که در خوابی با تو حرف میزنم تو میدانی تو خوابت نبرده تو خود را به خواب زده ای؟
که نبینی ؟ که نشنوی ؟ که سکوت کنی ؟ که فریاد نزنی ؟
ندایت در آتش کینه و خشم رجوی ملعون این ضحاک مار به دوش سوخت
ومن چه ؟ ندا بال وپرش سوخت ومن دلم سوخت
ندا میوه ی عشق مان بود و دختر دوست داشتنی مان
احمد ندا را به چه جرمی سوزاندند
قلبم آتش گرفت و هنوز آرامش ندارم به خدا پناه بردم به خدا پناه میبرم
از خدا خواستم که انتقام من وندایم را و نداها را از این جلادان بگیرد
یادت هست یادت می آید شب هایی که با مصطفی و محبوبه سهراب و دخی فرشته و محسن …
ملتمسانه از تو میخواستم که به این سازمان کذایی اعتماد نکن و پافشاری میکردم و میگفتم احمد به این رجوی خائن و مریم این هند جگر خوار اعتماد نکن و اعتماد چه دروغ بزرگی ست برای آنان که بویی از وفاداری حتی به خود هم نبرده اند
واینگونه شد که جام زهررا از دست مریمهند جگر خوار و رجوی جنایتکار گرفتم و نوشیدم
به خاطر تو علیرضایم و سارای عزیزم که خدا میداند که برای جانشان بیم ناک بودم و تهدیدم کرده بودند که علیرضایم که در اسارت بود ……. دنیا بداند و بشنود
و اما چرا ساکتی ؟ واین سکوت خاموش دردناک که ذره ذره جانت را گرفته مثل شمع آب میشوی و تو از حقایق تلخ مرگ من و ندا باخبری توهم دلت سوخته و جانت آتش گرفته اما نمی دانم که چرا سکوت ؟
تو میدیدی که مرگ ندا و به آتش کشیدنش جانم را سوخته بود و اسارت علی رضا مرا وادار به سکوت و همکاری کرده بود اما این بس نبود سازمان میترسید که افشاگری کنم و مرگم را برنامه ریزی کرد …..
بگو احمد به دنیا بگو و چرا سکوت؟
امروز من و ندا از دنیایی دیگر تو را میبینیم و شاهد رنجت هستیم
خداوندا عزیزانمان را در پناه خود و در آغوشت نگه دار
پس چه وقت سکوت را میشکنی ؟
پش چه وقت سکوتت به فریاد بدت خواهد شد
حرف هایم را بیاد بیاور و بیدار شو
دردها و درماندگی ها و رنج ها و زخم های عمیق سوزاننده که همچون تن سوخته ی ندا بوی سوخته گیش به مشام تمام دنیا رسیده پس تو چه وقت حرف خواهی زد ؟
بیدار شو دنیا را تکان بده حق را و باطل را و ستم و ستم گر را به دنیا معرفی کن
من نگران توام من دلواپسم نکند خدای ناخواسته شرمنده ی من و ندا شوی
صدایم را به گوش دنیا فریاد بزن
احمد تو برایم عزیز بودی و عشق تورا با خود به گور سرد بردم و با عشق تو دفن شدم و با عشق تو بر انگیخته خواهم شد
احمد مواظب خودت هستی ؟ مواظب سارا هستی ؟ تو داستان من و ندا را برایش گفته ای
رسالت من حتی با مرگ هم به پایان نرسیده
ا آن سوی مرزهای دنیا با تو حرف میزنم از دنیایی به تو پیام میفرستم که شاید در باور خاکیان و زندگان نگنجد
اما تو چه ؟ رسالت تو چیست ؟ و رسالت دنیا در مقابل پیام مصطفی محمدی
آنچه که رخ داده و آنچه که میگویم و مصطفی فریاد میزند و به قلم میکشد رسالت تو نیز هست
واما باور نمیکنم که تو خود را به خواب زده ای ؟
تو پدر ندای مظلومم هستی ویار و یاور و همسر فروغی که سالها در غربت دردها و رنج ها را باهم و در کنارهم به دوش کشیدیم
تو آواره گی و رنج ها و دردها و ستم هایی را که بر ما وارد شد به دنیا اعلام کن
من این پیام را با قلم مصطفی محمدی به تو و تمام دنیا و پسرم علیرضا و دخترم سارا اعلام میکنم که امروز دیگر سکوت جایز نیست
از آن سوی مرزهای باور نکردنی حرف نمیزنم من در قلب تو هستم فروغ حسنی
به نام و یاد خدا مصطفی محمدی.
–
محبوبه محمدی: من و نبودن سمیه
ه نام و یاد حق
که جز آن بر زبانم نیست
دلتنگی هایم بی پایان و اندوهم در نبودنت سمیه جان بی شمار و وصف ناپذیر است
خداوند از دلم اگاه است و میداند که تنها دلتنگی های بی پایانم مرا وادار نمود تا به دنیا بگویم که من هیچ درخواست عجیبی ندارم
من تنها دخترم را دلتنگم و دوست دارم تا به خانه برگردد ودر محیط امن خانه و زیر چتر حمایت من و پدرش بی آنکه آسیبی به او برسر راهش را انتخاب کند
سمیه جان نور دوچشمانم بعید میدانم که تو مرا و پدرت و حوریه و رضا و محمد را فراموش کرده باشی و دیگر بیادمان نیاوری که ما میدانیم و خدا به سر شاهد وناظر است که این چنین نیست و این چنین مباد
از گوشه و کنار میشنوم که میگویند که سازمان مغز این بچه ها را شست و شو داده و عشق به خانه و خانواده رو از ذهن و دلشان پاک کرده اما عزیزکم میدانم که عشق را هر قدر که بشوری پاک تر صاف تر صیقلی تر و براق تر خواهد نمود و خداوند نور عشق پدر و مادر را به فرزندانشان و عشق فرزندان نسبت به پدرو مادر را هرگز از بین نمیبرد و نمی گذارد که از بین برود
و تو نور چشم من و مصطفی و عزیز دل خواهر و برادرانت هستی
پس بدان که تا قیام قیامت عشق تو را باور داریم و هرگز به عشق تو شک نکرده ونخواهیم کرد و هر پیام تو حتی به ظاهر پیام خشم و جدایی و انزجار باشد پیام عشق تو به ماست
ما حقیقت عشق تو را در یافته ایم و دنیا بداند که سمیه محمدی عاشق ترین دختر به پدر و مادر خود بود هست و میباشد
به بودنت به استقانتت به هوش و ذکاوتت و به عشقت ایمان دارم و افتخار میکنم
عشق همیشه جاودان است و هرگز نمیمیرد
ستاره ی من سمیه ی من آرزویم دیدن روی چون ماه توست
مادرت محبوبه