تردید توماس مان در رفتن یا ماندن، موضوع بحث جامعه روشنفکری آلمان در دیاسپورا نیز بود. اغلب مهاجران قلمبهدست، انتظار داشتند که “نماینده نامدار آلمان معترض” با صدایی رسا از جنایاتی که نازیها مرتکب میشدند، انتقاد کند و به صفوف مدافعان “آزادی، خلق و سوسیالیسم” بپیوندد. برتولد برشت، به عنوان نمونه، در فوریه سال ۱۹۳۳ در نامهای به “همتای بورژوای” خود، ضمن ابراز قدردانی از او بهخاطر ایستادگی در برابر نازیها، نوشت: “روشنفکران طبقهی متوسط، باید برای دفاع از دموکراسی در کنار کارگران بایستند.” اریکا، دختر مان، که او را در تنظیم متن سخنرانیها به زبان انگلیسی یاری میداد و دایم بر سر مسائل سیاسی با “بزرگترین شخصیت وقت آلمان” جدل میکرد، در ۱۹ ژانویه ۱۹۳۶ به او نوشت “پدر، تو به تدریج ولی مطمئناُ، مرا از دست خواهی داد.” به نظر لوتس هردن، پیام نهفته در این جمله عبارت بود از: “سکوت و تردید خود را کنار بگذار.” این تنها اریکا نبود که مان را به اتخاذ موضعگیری روشن و قاطعانه تهدید یا تشویق میکرد. بسیاری از مهاجران، خالق “ماریو و ساحر” را تحت فشار قرار میدادند تا مسئولیت بزرگی که از دید آنان، به عنوان نویسنده بر دوش دارد، بپذیرد: بحثهای داغ او با هاینریش مان، برادر بزرگتر و کمتر معروفش، بر سر چگونگی رعایت ارزشهای انسانی و اجتماعی، تا آنجا پیشرفت که به سردی رابطه میان آنان تا پایان زندگی هر دو انجامید. در هر حال، بسیاری از نویسندگان تبعیدی آلمان، بازگشت مان به زادگاهش را نوعی “خیانت به آرمانهای بشردوستانه” ارزیابی میکردند. به قول لوتس هردن، دغدغه فکری خالق رمان عاشقانه “لوته در وایمار”، در سوئیس همواره این بود: “آیا اعتقاد او به اصول زیباییشناسی مقاومت، ایجاب میکند که وظایف مراد بودن را درپیش گیرد تا روحهای پژمردهی تبعیدیان [مریدان] با امید تغذیه شود؟”
توماس مان؛ در برزخ میان تبعید و بازگشت به آلمان
زندگی و آثار توماس مان، سومین نویسنده آلمانیای که موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۲۹ شد، دستمایه بسیاری از کتابهای پژوهشی کارشناسان ادبی در سراسر جهان بوده است.
این تحقیقها، اغلب به نقش عوامل سیاسی ـ اجتماعیای پرداختهاند که مان را بر آن داشت از تصمیم خود مبنی بر بازگشت به آلمان، پس از روی کار آمدن حزب ناسیونال سوسیالیست در سال ۱۹۳۳، منصرف شود و دوران تعطیلات زمستانیاش را در ویلای مجلل خود در حومه زوریخ سوئیس تمدید کند. آنچه در این پژوهشها کمابیش در سایه میماند، چند و چون شرایط مالی ـ خانوادگی نویسنده “دکتر فاوست” است که او را سرانجام به سوی انتخاب تنها گزینه معقول در آن هنگام، یعنی تبعید سوق داد.
روح شیطانی آلمان
اغلب پژوهشگران، این برهه از زندگی توماس مان را در جملههایی چون “… و او سرانجام در سال ۱۹۳۸، ناگزیر به آمریکا رفت تا در تبعید زندگی کند”، میگنجانند. در این دوره هشت ساله که با قدرتگیری حزب نازیها از طریق کسب آرای نمایندگان پارلمان در سال ۱۹۳۰ آغاز شد، رویدادهای گوناگونی به وقوع پیوستند که بر دیدگاه سیاسی، وضعیت اقتصادی و روابط خانوادگی توماس مان تاثیری تعیینکننده گذاشتند و او را از روشنفکر انساندوست متعهدی که هنوز به نجات کشورش، در پیوند با پیروزی آرمانهای جمهوری وایمار امیدوار بود، به نویسندهای بدل کرد که در باره زادگاهش نوشت: “امروز، روح آلمان را شیطان در چنگ خود گرفته است.”
هنگامی که نازیها به قدرت رسیدند، مان در خارج از کشور، در سفری اروپایی برای اجرای سخنرانیهای ادبی در دانشگاههای متعدد بود، ولی نامش ۳ سال پیش از آن در سال ۱۹۳۰ در “فهرست سیاه” دستگاههای مخفی امنیتی رایش سوم قرار گرفته بود. دلیل: نطق آتشینی که مان در این سال، در “سالن بتهوون برلین” در انتقاد از مواضع ضد انسانی و نژادپرستانهی حزب نازیها و هوادارانش ایراد کرده و آنها را “بربرهای خودمرکزبین و اراذل و اوباش عقبافتاده” خوانده بود. این سخنرانی غرّا و شداد که مایه افتخار جامعه روشنفکری آلمان بحرانزده شد، بعدها با عنوان “نطق آلمانی” در تاریخ این کشور به ثبت رسید.
در برزخ تردید
لحن معدود مقالاتی که خالق نخستین رمان اجتماعی آلمان با عنوان “بودنبروکها” در برزخ “نه زادگاه، نه تبعید” خود نگاشت، هرگز به شدت و حدّت سخنرانیهای او در بازه زمانی پیش از تسلط نازیها در آلمان نرسید: نویسنده اثر ماندنی “کوه جادو” در این دوره ترجیح میداد، جانب احتیاط را رها نکند و درِ زادگاهش را یکباره پشت سر خود نبندد، تا در فرصتی مناسب بتواند دوباره به ویلای قصر مانندش در خیابان پوشینگر مونیخ بازگردد، در کتابخانه مجللش، آثار تازه خلق کند یا چند هفتهای را در خانه ییلاقی خود در شهر نیدن بگذراند.
از همه مهمتر، رسیدگی به حساب باقیمانده پول جایزه کلان نوبل که خانواده مان نتوانسته بود پیش از استقرار حکومت نازی به بانکهای سوئیس منتقل کند، در دستور کارهای او بود. همین دغدغهها، به نوشته لوتس هردن، کارشناس آلمانی، سبب شده بود که “توماس مان ظاهراً نخواهد نقشی را که در داخل کشور به عنوان نمایندهی سرشناس منتقدان آلمان بازی کرده بود، در برونمرز، در جایی که هنوز تبعید نبود، نیز ایفا کند.”
سیاست کجدار و مریز
مان در این دوره، بر خلاف برادر نویسنده خود هاینریش، سیاست دوگانه کجدار و مریز را در برابر “رژیم بربرها” در پیش گرفت و اغلب از حمله مستقیم به “اراذل و اوباش” هیتلری پرهیز کرد. او مطمئن بود که با اتخاذ این تصمیم، میتواند هر زمان که اراده کند درِ نیمه باز وطن را به تمامی بگشاید و به مونیخ باز گردد. بر همین اساس بود که با وجود هشدارها و مخالفتهای دوستان نویسندهاش در سال ۱۹۳۵، از کاتیا، همسر خود خواست بار و بندیل را ببندد، تا راهی آلمان شوند.
تنها استدلالها و درخواستهای دو فرزند هنرمندش، اریکا و کلاوس، او را از اجرای تصمیم خود باز داشت. پرسش اصلی و حیاتی، با وجود تندادن به خواست فرزندان، همچنان بیپاسخ مانده بود: تبعید؛ آری یا نه؟
نیم نگاهی به باغ سبز
یکی از عواملی که نویسنده جسور “مرگ در ونیز” را در دادن جواب صریح به سئوال بالا دچار تردید میکرد، سیاست جاری “جلب هنرمندان نامآشنای کشور” بود که یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رایش سوم، پیاده میکرد. او با نشان دادن درِ باغِ سبز به فرهنگسازان وقت توانسته بود، وفاداری بازیگرانی چون هاینریش گئورگ و گوستاو گروندگنز، ریچارد اشتراوسِ آهنگساز یا ویلهلم فورتوانگلر، رهبر ارکستر “خانه اپرا برلین” را جلب کند. چرا همین سیاست را در مورد توماس مان که به عنوان برنده نوبل ادبی شهرتی جهانی داشت، اجرا نکند؟
گوبلز بهراحتی میتوانست حکم بازداشت مان را که کتابهایش در آن هنگام هنوز در آلمان منتشر میشد و به فروش میرسید، لغو کند. این حکم، شمولی عمومی داشت و تمام روشنفکرانی که کشور را ترک کرده بودند، در برمیگرفت. دادگستری رایش همزمان میتوانست، هم پرونده رسیدگی به لغو تابعیت او را مختومه اعلام کند و هم رأی به آزاد کردن سپردههای بانکی و ویلای مصادره شدهاش بدهد. از پول جایزه نوبل، مبلغی نزدیک به ۲۳۰ هزار مارک رایش، در بانکهای آلمان نازی ضبط شده بود.
این که آثار توماس مان، برخلاف رمانهای برادرش هاینریش، در مراسم کتابسوزان نازیها در میدان اپرای برلین در ۱۰ ماه مه ۱۹۳۳ طعمه آتش نشده بود، نیز نشانه روشنی برای دعوت به مصالحه مینمود. هر چند مان در ۱۷ مارس همان سال، با ارسال نامهای به “آکادمی هنر پروس” از سوئیس، آشکارا اعلام کرده بود که از امضای “بیعتنامه با دولت انقلاب ملی”، سر باز میزند و عطای عضویت در آن بالاترین مرجع ادبی آلمان را که بر سر دَرَش، پرچم نازیها افراشته بود، به لقایش میبخشد.
سرگردان میان پذیرش خطر و بیریشگی
واکنش مان
در کنار کشمکشهای درونی، دغدغههای خانوادگی و فشارهای اجتماعی، مسئله وخیمشدن تدریجی وضعیت مالی مان نیز در این دوره، مزید بر علت شده بود. امکانات ویلای اجارهای سوئیس که به “پناهگاه موقتی” هنرمندان نامآشنا و آوارگان آشنا و ناآشنای خانواده مان تبدیل شده بود، کمکم رو به پایان میرفت. کاتیا مان، در مارس ۱۹۳۵ از “کاهش ذخیرههای مواد غذایی و وسایل بهداشتی و تمیزکننده ” در انبار ویلای سوئیس نزد پسرش کلاوس، گله میکند که “این نانآور خانه [مان]، با وجود این که وقوع فاجعه را به خوبی میبیند، همینطور بیحساب خرج میکند تا وقتی دیگر چیزی باقی نماند.”
در چنین شرایطی و در حالی که رایش سوم، تمدید اعتبار گذرنامه نویسنده را هم منوط به حضور شخصی او در اداره مربوطه در آلمان کرده بود، مان به همتای فرانسوی یهودی مسلک خود، رنه شیکل، نامه نوشت و ضمن اشاره به پیامدهای تصمیم رایش (محدودیت سفر) تاکید کرد: “… من هر روز کمتر از روز پیش میتوانم قبول کنم که طوری به دلخواه این احمقها، از آلمان بریده شوم، یا حتی اموال و دار و ندارم را به آنها واگذار کنم. من به عنوان یک شهروند، از حق آزادی سفر برخوردارم و این که قرار است مرا از استفاده از آن محروم کنند، تحمیلی غیرمنصفانه میدانم که باید از آن اجتناب شود.” مان پس از این مقدمه، از شیکل نظرخواهی میکند و میپرسد: “شما بگویید، آیا این امر هم نوعی موضعگیری نیست؟ آیا به نظر شما، این ٬خیانت و بیشخصیتی٬ است؟”
سرانجام
این شخصیت برجسته، در ۳ فوریه ۱۹۳۶، در پی پافشاریهای اریکا مان، “تردید و سکوت” را کنار میگذارد و در پاسخ به مقالهای انتقادی به قلم کورودو ادواردی، سردبیر فرهنگی روزنامه سوئیسی “نویه زورخه تسایتونگ”، درباره شرایط زندگی نویسندگان تبعیدی آلمان، که بهطور ضمنی سیاست بربرمنشانه نازیها را تایید میکرد، موضعی قاطعانه میگیرد. مان در نوشته خود، ابتدا به شرح فشارها و تضییقات رژیم بر صحنه هنر و ادب کشورش میپردازد و در پایان تاکید میکند: “هر روز در باور انکارناپذیر خود راسختر میشوم که حکومت فعلی آلمان نمیتواند حاصل خوبی به بار آورد؛ نه برای آلمان و نه برای جهان.”
پس از انتشار مقاله، رایش سوم بلافاصله واکنش نشان میدهد و با لغو تابعیت او، رابطه نویسنده ملی آلمان با زادگاهش را برای همیشه میبُرد. مان سرانجام ناگزیر به آمریکا میرفت تا در تبعید زندگی کند، ولی در سال ۱۹۵۲، در پی کارزار سیاسیای که “کمیتهی ویژهی تفتیش عقاید کنگرهی ایالات متحده” در دوران مککارتیسم این کشور (۱۹۴۹ ـ ۱۹۶۰) به اتهام دفاع او از استالینیسم به راه انداخته بود، ناچار آمریکا را ترک میگوید و با آن که دوره حاکمیت فاشیسم در آلمان در سال ۱۹۴۵ بهسر آمده بود، به سوئیس میرود و تا پایان عمر، ۱۲ اوت ۱۹۵۵، در این کشور زندگی میکند.