ما نفهمیدیم که چه رازورمزی دراین تحرکات خانواده ها وجود دارد که ضمن اینکه رژیم رابرپا نگه میدارد، باند رجوی را اینهمه بیچاره وپرخاشگر میکند؟ ما فقط ملاقات میخواهیم وبرقراری تماس تلفنی و میدانیم که رژیم دستآوردی ازاین کار ما ندارد و بجای آن، فرقه ی رجوی سراسیمه میشود! چه بلایی بر سرفرزندان ما آورده اید که اینهمه تلاش برای جلوگیری از یک ملاقات ساده بعمل میآورید؟
ابراز اینهمه نفرت و وحشت از خانواده ها چرا؟
حمید تبریزی ـ 26.07.2020
ما اعضای خانواده هایی که فرزندانمان با قبول وعده های فریبنده جذب سازمان مجاهدین شده و پس از طی مراحلی ، رجوی ازآنها انسان هایی ساخت که دربهترین وضع پیچ ومهره های هوشمند بحساب میآیند ، کار درستی کرده وباتوسل به حقوق ابتدائی انسانی مان طی تهیه ی طومار با حدود 12هزار امضا ، ازنخست وزیر آلبانی درخواست کرده ایم مقدمات دیدار ملاقات ما با فرزندان مفلوک مان را فراهم سازد.
اقدام بغایت طبیعی ما را اما، باند رجوی درحکم یک جنایت بحساب آورده و به قلم بدستان خودش ماموریت داده که هرصفت زشت منحصر به مسعود ومریم را برما بگذارند.
یکی ازاین قلم بدستان ، امیر حزبهپور نام دارد که ازاعضای پیوسته ی باند رجوی بوده و طبق ماموریت محوله، نوشته است :
” من ۲۲ ماه در جبهههای جنگ بودم تا در اوایل آذر۱۳۶۶سازمان مجاهدین در منطقه پیرانشهر عملیات کرد و ضربه مهلکی بهرژیم زد. بلافاصله بعداز عملیات وقتی رژیم آخوندی فهمید ارتش آزادیبخش حمله کرده و آن منطقه را گرفته است، ماهیت ضدانسانی و ضد ایرانی خودش را نشان داد و با توپخانه سنگین منطقه را زیر آتشباری گرفت و خودی و غیرخودی را میزد که من همانجا بهشدت مجروح شدم “.
اگر توپ نیروهای مدافع وطن بتو اصابت کرده، معلوم است که درصفوف آنها نبودی ویا مسئله عبارت ازاین است که توسط نیروهای رجوی زخمی ودستگیر شده ای وبا اینگونه مطرح کردن مسائل میخواهی برای باند رجوی همکار دشمن متخاصم، برائت حاصل کنی.
سپس :
” مجاهدین به من کمک کردند و به جراحتم رسیدگی کردند و در هنگام عقب نشینی بههمراه خود بردند تا جانم را نجات بدهند و بهمن رسیدگی کردند تا بهبود یافتم. علاوه بر من حدود ۲۶۵ نفر دیگر در این عملیات اسیر شدیم یا بهتر است بگویم آزاد شدیم. چون از دست رژیم خلاص شدیم “.
اتفاقا درهمین عملیات خائنانه ، تعدادی از همشهریان تبریزی ما هم اسیر باند رجوی شده بودند که بالاخره از سازمان جداشده ومشاهدات خودشان را کتبا یا شفاها بیان نمودند که کذب ادعا های تو را ثابت میکند.
مثلا آقای علی امانی تبریزی که همراه تو اسیر شده درخاطرات خود نوشته است :
” وقتی در اردوگاه سردار (محل نگهداری اسرای جنگی پیرانشهر) با خیلی از اسیران بودم، یک روز گفتند بیائید می خواهیم آزاد کنیم بروید. قبل از آن هم تعدادی را آزاد کرده بودند غافل از این که عملیاتی در کار هست به اسم فروغ جاویدان که کسی از اسرا نمی دانست. خلاصه مرا سوار آلفا کردند. حدودا 20 الی 30 نفر را دیدم .ماشین های دیگری هم بود. یک نفر هم معرفی کردند بعنوان فرمانده به نام فرمانده ناجی. به نظرم بچه تهران بود. گفتند عملیات هست، میرویم نان و غذا ببریم به آنها کمک کنیم و وقتی برگشتیم همه شما را آزاد می کنیم. راستی چه کسی می توانست نه بگوید؟ آنقدر ترس و وحشت وجودم را گرفته بود نمی دانستم جریان چیست! خلاصه قبل از آن روز هم که ببرند شب با دوشکا به اردوگاه شلیک کردند و ترس و وحشت همه وجود مرا فرا گرفت … وقتی قرار شد به دیدن صلیب سرخ برویم که در طول چندین سال در سازمان یک بار با صلیب سرخ دیدن کردیم. خلاصه قبل دیدار نشست های فراوانی گذاشتند که این یک جنگ هست. این صلیب سرخ نیست. به کسی کمک نمی کند و این ها نفرات حکومت ایران هستند. که روزی رسید برای دیدن صلیب سرخ در قرارگاه اشرف. جلوی درب به داخل یک سالن بود که مال نفرات حفاظت درب بودند. آنجا محل ملاقات بود. که از نفرات بالای سازمان همه شان حضور داشتند. حتی چند دقیقه قبل خود مهدی ابریشمچی هم صحبت کرد و توجیه می کرد چه بگوئیم چه نگوئیم. بعد از آمدن صلیب سرخ یکی یکی صدا می کردند. خود نفرات بالای سازمان هم جلو درب ایستاده بودند. وقتی رفتم تو دیدم مهدی ابریشمچی و چند تا از نفرات سازمان نشسته فقط چشم هم چشم ما که اسیر بودیم. آنها از ما جلوتر جواب دادن. این ها هم خودشان آمدن مرا بیرون کردند. طی این چندین سال فقط من آنجا یک بار دیدم آنها هم فارسی صحبت می کردند. از آنجا که خارج شدیم مرا تحویل مسئول هر مقر خودشان می دادند و به صورت تکی یا جمعی آوردند به محل های خودمان. هرگز کسی را تنها نگذاشتند با سر صلیب سرخ دیدار کند و سرگذشت خودش را به صلیب سرخ شرح دهد… وقتی به نشست های دیگ رسیدیم همه مسئله اصلا به سر اسرایی که سازمان نگه داشته بود حول آن می چرخید. به دروغ می خواست مسعود رجوی به اسیران که در سازمان به خودشان نیرو کرده بود بگوید که شما بزرگ شده اید ما به شما اعتماد داریم شما از ما شدید. اما هرگز چنین نبود. تمام اسرایی که سازمان به خودش نیرو کرده بود به واقع برچسب بود. این رو همیشه می شد دید و در هر کاری و هر مسئولیتی هر جا یک اسیر پیوسته بود به قول خودشان بالای سر آن چند نگهبان بود و هرگز به حال خودش رها نمی کردند. پایان نقل قول “.
بازهم :
” من که اصلاً سیاسی نبودم نزد مجاهدین با دنیایی از شگفتیها مواجه شدم. از نظم و انضباط تا مناسباتشان چه باهم و چه با ما که میهمان آنها تلقی میشدیم و بهآن معتقد بودند. این تأثیرگذاری بهحدی بود تا جایی که یادم هست در عملیاتی که روی یک گردان سپاه در منطقه چنگوله انجام شده بود، اکثر سربازانی که اسیر شده بودند بهارتش آزادیبخش پیوستند. تعدادی از آنها در عملیات کبیر فروغ جاویدان بهشهادت رسیدند و تعدادی نیز هم اکنون در ارتش آزادیبخش بهمبارزه برای سرنگونی رژیم مشغولند “.
اگر سیاسی بودی وقدری هم جرات و مواردی هم فرصت پیدامیکردی ، با حرف شارلاتان های سیاسی مثل مسعود ومریم به این وضع درنمیآمدی وکاری درحد علی امانی ها انجام داده ونمیگذاشتی که اینهمه آلت دست این شیاطین باشی.
درمورد عملیات رسوا وخائنانه ی فروغ جاویدان سر اسرا کلاه گذاشته وتعدادی از آنها را بدون اینکه اطلاعی ازموضوع داشته باشند ، درتبعیت از سیاست سنگ مفت، گنجشگ مفت، به مرگی بی افتخار هدایت کردند وبقیه طی مراحلی فرار کردند ویا امثال تورا که فرصت فرار بدست نیآوردی، زمینگیر نمودند تا بارونوشت برداری از یک متنی که اعضای اصلی باند رجوی تهیه کرده ، دست به دروغگویی بزنی.
همچنین :
” قبل از اینکه به من حکم آزادی ابلاغ شود، درخواست پیوستن بهمجاهدین و ارتش آزادیبخش را کردم. بعد از حدود ۲ ماه که نزد مجاهدین بودم، مجاهدین همه ما را آزاد کرده و ما را مخیر کردند که هرکجا میخواهیم برویم. تعدادی بهایران برگشتند، ولی من و تعدادی دیگر مسیر مبارزه را انتخاب کردیم و بهارتش آزادیبخش پیوستیم “.
فوقا با بیان عرض حال آقای علی امانی، ما دروغ بودن این حکم آزادی را نشان دادیم.
اگر فرصت طلبی ها ی چند و فریب خوردن های زیادی را درنظر نگیریم، اصل قضیه این است که تو نتوانستی ازاین جهنم رجوی فرار کنی وبقیه ی حرفهایت کشک است!
ونیز:
” در این ۳۳سال هر بار که آخوندها در بحرانهای درونی و بینالمللی گیر کردهاند بهدستاویز لو رفته خانواده متوسل شدهاند که تنها هماورد و آلترناتیو خود را در افکار عمومی و بینالمللی بدنام کنند و با استفاده از این حربه، سراغ خانوادههای مجاهدین میروند و با تطمیع یا ارعاب آنها را وادار بهشرکت در این جنگ کثیف روانی میکنند “.
ما نفهمیدیم که چه رازورمزی دراین تحرکات خانواده ها وجود دارد که ضمن اینکه رژیم رابرپا نگه میدارد، باند رجوی را اینهمه بیچاره وپرخاشگر میکند؟
ما فقط ملاقات میخواهیم وبرقراری تماس تلفنی و میدانیم که رژیم دستآوردی ازاین کار ما ندارد و بجای آن، فرقه ی رجوی سراسیمه میشود!
چه بلایی بر سرفرزندان ما آورده اید که اینهمه تلاش برای جلوگیری از یک ملاقات ساده بعمل میآورید؟
وایضا :
” این مزدوران این بار سراغ برادرم رفتهاند و یک سناریو ناشیانه از قول او نوشتهاند که معلوم است کار خود وزارت اطلاعات است. چون سناریونویس احمقشان از جزئیات خبر نداشته و بجای۳۳سال نوشته است که من ۲۵سال است نزد مجاهدین هستم.. .”.
اشتباهات لوپی ممکن است ولی درماهیت قضیه که درخواست ملاقات بوده وحق مسلم اوست تاثیری ندارد و این برادر شما دیگر نه 11 ساله ، که حدودا 27 ساله است و میتواند به هرکجای جهان سفرکند.
ضمنا پدر شما درجریان ملاقات 1383 همان حرفهای دیکته شده ی سازمان را شنید که اغلب ما که موفق به انجام ملاقات شده ایم ، شنیده ایم واصالتی برای این حرف ها قایل نیستیم.
ضمن اینکه پدرتو هم مثل ما میدانست که ما درمقابل نیروهای آمریکائی تا دندان مسلح و ناخشنود ازما ، کسی قادر نبود که دست فرزندش را گرفته وهمراه خود به ایران ببرد.
باردیگر :
” من اعلام میکنم اگر خانواده این است که رژیم میگوید، من از چنین خانوادهای تبری میجویم. ما مجاهدین با کمال افتخار و آگاهی این راه را انتخاب کردهایم و با راهبران عقیدتیمان مسعود و مریم پاک رهائی عهد کردیم تا سرنگونی این رژیم دمی از پای ننشینم “.
ما این را میدانیم که مسعود شما را تصرف عدوانی کرده وبخاطراین است که میخواهیم ببینیمتان تا علاجی بر درد تاکنون بی درمان شماها پیداکنیم.
چرا که شما در زمانی که با قبول بت پرستی به عهد حجر برگشته اید ، احتیا ج مبرمی به کمک ما دارید!
//////////////////////////////////////////////