مهدی خوشحال: فرار قهرمانان، فرار قربانیان

0
1390

خانم دهقانی که در این فرار تاریخی و طی 50 سال اخیر بسیار نوشت در اصل می توانست چند سطر بنویسد و ماجرا را تمام و ختم به خیر کند.  داستانش در اصل کوتاه بود ولی به مرور و به تناسب زمان به درازا کشیده شد. در آن فرار، خانم دهقانی با سر کردن یک چادر و به همراه زنان ملاقاتی که چادر به سر داشتند توانست صد متر راه را بپیماید و از زندان فرار کند، همین. خانم دهقانی در این فرار تاریخی و حماسی خود حاضر نیست به جز خود و مجاهدین خلق، به کسی دیگر نان قرض دهد. او چنان مبهوت و مسحور عملیات قهرمانانه مجاهدین خلق است که تا به امروز همچنان شرمنده آنان باقی مانده است مجاهدینی که از آن روز تا به امروز صدها بار پشتک وارو زده اند و به جایی غلطیده اند که دشمن دیروزشان امپریالیسم آمریکا، شرم از باز گفتن حقایق و مسایل پشت پرده دارد. طبیعی است که برای هر کس از شرمنده تا غیر شرمنده، حرف زدن از مجاهدین دیروز سود دارد و هزینه ندارد اما حرف زدن از مجاهدین امروز هرچند در حد یک اشاره، هزینه دارد و سود ندارد. در کشور ایران، شاید تا کنون صدها نفر از زندان و میلیون ها نفر از کشور فرار کردند که بعضاً داستان شان قابل مقایسه با فرار اشرف دهقانی نیست ولی فرار اشرف دهقانی که به زعم خود از زندان ساواک صورت گرفته و در مبارزه و انقلاب و غیره نیز نقش داشته تبدیل به کتاب و حماسه و مقاوت و چیزهای دیگر شد. فراری که از حیث سیاسی و تاریخی به فرار تاریخساز مسعود رجوی از تهران به پاریس، شباهت دارد. این فرار نیز ظاهراً روحیه مقاومت و رزمندگی جوانان رزمنده را افزون کرد و سرها را به بالای دار برد…

فرار قهرمانان، فرار قربانیان

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 10.04.2020

پس از این که خانم عفت موسوی همسر محمد محمدی گرگانی در ماه مارس امسال و در سن 73 سالگی بر اثر بیماری کرونا در ایران درگذشت، داماد ایشان آقای احمد زید آبادی در وصف مرگ و زندگی خانم موسوی قطعه کوتاهی در جراید ایران نوشت و در انتها یاد آوری کرد که مادر زنش در دهه 50 خورشیدی زمانی که به ملاقات زندانیان به زندان قصر می رفت در فرار اشرف دهقانی که آن ایام از زندان فرار کرد نقش داشت.

همین نوشته اندک از جانب احمد زید آبادی باعث شد تا خانم اشرف دهقانی از ناکجاآباد خودشیفتگی اش گل کرده و مستمسکی جهت ابراز وجود به دست آورد و در باب فرار خود از زندان ساواک بزرگنمایی و اظهار فضل بکند.

http://www.tarikhirani.ir/fa/news/8381/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D8%AC%DB%8C-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%AF%D9%87%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

ایشان در نوشته خود ضمن رد ادعای عفت موسوی و کسانی دیگر اما با مباهات و شرمندگی از کمک های شایان مجاهدین خلق در فرارش یاد کرد. فراری که قرار بود مجاهدین خلق دو تن از زندانیان را که یکی مجاهد و دیگری چریک فدایی بود از زندان فراری دهند که در این بین زندانی مجاهد لو رفت و ناکام ماند و قرعه آزادی به نام اشرف دهقانی ثبت و ضبط شد.

خانم دهقانی که در این فرار تاریخی و طی 50 سال اخیر بسیار نوشت در اصل می توانست چند سطر بنویسد و ماجرا را تمام و ختم به خیر کند.  داستانش در اصل کوتاه بود ولی به مرور و به تناسب زمان به درازا کشیده شد. در آن فرار، خانم دهقانی با سر کردن یک چادر و به همراه زنان ملاقاتی که چادر به سر داشتند توانست صد متر راه را بپیماید و از زندان فرار کند، همین.

خانم دهقانی در این فرار تاریخی و حماسی خود حاضر نیست به جز خود و مجاهدین خلق، به کسی دیگر نان قرض دهد. او چنان مبهوت و مسحور عملیات قهرمانانه مجاهدین خلق است که تا به امروز همچنان شرمنده آنان باقی مانده است مجاهدینی که از آن روز تا به امروز صدها بار پشتک وارو زده اند و به جایی غلطیده اند که دشمن دیروزشان امپریالیسم آمریکا، شرم از باز گفتن حقایق و مسایل پشت پرده دارد.

طبیعی است که برای هر کس از شرمنده تا غیر شرمنده، حرف زدن از مجاهدین دیروز سود دارد و هزینه ندارد اما حرف زدن از مجاهدین امروز هرچند در حد یک اشاره، هزینه دارد و سود ندارد.

در کشور ایران، شاید تا کنون صدها نفر از زندان و میلیون ها نفر از کشور فرار کردند که بعضاً داستان شان قابل مقایسه با فرار اشرف دهقانی نیست ولی فرار اشرف دهقانی که به زعم خود از زندان ساواک صورت گرفته و در مبارزه و انقلاب و غیره نیز نقش داشته تبدیل به کتاب و حماسه و مقاوت و چیزهای دیگر شد. فراری که از حیث سیاسی و تاریخی به فرار تاریخساز مسعود رجوی از تهران به پاریس، شباهت دارد. این فرار نیز ظاهراً روحیه مقاومت و رزمندگی جوانان رزمنده را افزون کرد و سرها را به بالای دار برد.

https://www.nejatngo.org/fa/posts/27071

حماسه مقاومت و فرار اشرف دهقانی اما آن چنان ادامه دار است که او وقتی می بیند حرف تازه و چیز دیگری برای گفتن و ارائه دادن ندارد مجدداً خود را به فرار و زندان و ساواک شاه، قلاب می کند و در سال 1384 کتابی به نام „بذرهای ماندگار“ می نویسد که بازهم کش دادن چند سطر در حد و گنجایش یک کتاب است.

خانم دهقانی با وجود این که خود دهقان زاده است و هوادار دهقان اما متاسفانه از کار و تخصص دهقانی چیزی نمی داند وگرنه اسم کتابش را „بذرهای ماندگار“ نمی گذاشت. از نگاه و تجربه دهقان ما بذر داریم اما بذرهای ماندگار نداریم. دهقان، بذرش را زمانی در دل خاک می نشاند و با زحمت و مراقبت و دادن آب و کود در زمانی معین بذرش را برداشت می کند که این تا بوده همین بوده وگرنه بذرهای ماندگار، همان خودشیفتگی خیالی و ذهنی چریک های رمانتیک و فراری از توده هاست و بذرهای ماندگار در قانون طبیعت چیزی جز بذرهای پوسیده نیست. بذر، همین که در دل خاک نشانده شد و ابزارش مهیا شد، شروع به رشد و نمو می کند و جوانه می زند و به سمت آفتاب قد می کشد. البته همه اینها را بدون زحمت و ریاضت انجام می دهد.

واقعیت این است که فرار در کشوری مدرن مثل کشور آلمان یک حق پذیرفته شده است چون که یک موضوع انسانی و تلاش در راستای ادامه حیات است اما فرار در کشورهای عقب مانده که بی نظمی و ناامنی را در اذهان متبادر می کند، سریعاً رنگ و بوی سیاسی به خود می گیرد و از حیث قانون جرم دارد اما در طرف مقابل و برای جمعیتی که همواره در مقابل نظم و قانون دهن کجی می کنند، امتیاز و شهرت و ارج و قرب به دنبال دارد.

زندان، فرار، مقاومت، کشتن و کشته شدن در اصل و خود به خودی مبارزه در راستای دنیای بهتر و صلح و آزادی نیست اگر بود، هالیوود مرکز و ماوای مبارزه و مقاومت و آزادی بود چون که آن ها مسایل و مشکلات زندان و فرار و مرگ و خشونت را بسیار مهیج تر و جالب تر تعریف می کنند و نمایش می دهند که بعضاً ماندگار نیز شده اند.

فرار بزرگ، که در سال 1963 به کارگردانی جان استرجز و با بازی استیو مک کویین ساخته شد و داستانش فرار زندانیان آمریکایی و انگلیسی از زندان آلمانی هاست. پاپیلون، محصول سال 1973 به کارگردانی فرانکلین جی و با بازی استیو مک کویین و داستانش فرار چند زندانی از زندان مخوف باستیل است. فرار از زندان آلکاتراز که در سال 1979 با بازی کلینت استوود ساخته شد داستانش فرار چند زندانی از جزیره و زندان آلکاتراز آمریکاست و صدها نوع از همین حماسه ها و داستان ها که در عالم واقع به وقوع پیوسته و بعدها راه به کتاب و فیلم و سرانجام از هالیوود سر در آورده اند.

فرار، هر چند سخت است و همه سعی در داستان سرایی و افسانه کردن فرارشان دارند اما سخت ترین شان شاید فراری است که ظاهراً رهایی است و آن پشت کردن به اعتقاد و آرمان و توده هایی است که برای آنان زندان و فرار را به جان خریدیم و سپس پناه بردن به دشمن یا بهتر بگوییم آمپریالیسم و گردن کج کردن و دست دراز کردن و تحقیر شدن و بدتر از همه در خدمت همان دشمن و امپریالیسم بر علیه توده ها و آرمان ها و اعتقادات گذشته عمل کردن است. این نوع فرار، کشنده ترین فرارهاست. شاید ادامه همان فرار حماسی از زندان قصر و یا فرار تاریخساز از جمهوری اسلامی باشد.

با این وصف، در ادامه این دو فرار که یکی در سال 1352 و دیگری در سال 1360 و هر دو از تهران اتفاق افتاد و یکی حماسی و دیگری تاریخساز نام گرفت و در نتیجه به هزاران زندان و فرار و اعدام منجر شد، حیفم آمد این فرارهای پر هزینه را تا به انتها ادامه ندهم و سرانجامش را که یک فرار واقعی است از قلم بیاندازم. فرار یکی از قربانیان فرارهایی چون فرار تاریخساز و غیره که اتفاقاً این یکی از نوع افسانه نیست بلکه کاملاً واقعی است.

سید محمود حسینی، اهل نیشابور، شغل قناد، زمانی که تصمیم به فرار از ایران گرفت 21 سال سن داشت. او یکی از روزها به دلیل کسادی کار قنادی و مشکلات زندگی در زادگاهش، تصمیم گرفت از وطنش و از کشور ایران، برای کسب مال و درآمد بهتر، فرار کند. وی برای فرار از کشور، مرز ترکیه را انتخاب کرد. وقتی به کشور ترکیه رسید، مدتی سرگردان و حیران بود که چگونه می تواند خود را به اروپا برساند. محمود در آن زمان که در ترکیه اقامت داشت، به اطلاعیه هایی از جانب بعضی از ایرانیان برخورد کرد که آن اطلاعیه از جوانان ایرانی جویای کار، درخواست کار می کرد. متن اطلاعیه بدین مضمون بود:

اطلاعیه

شرکت سنگ ایران از جوانان زیر 30 سال جویای کار و مجرد در کشورهای مختلف آسیا دعوت به همکاری مینماید علاقه مندان میتوانند با شماره تلفن 004544996449 به مدیریت صبحی تماس حاصل فرمایند.

محمود پس از مشاهده اطلاعیه، دست اندرکاران و منتشرکنندگانش را پیدا کرد و نزد آنان رفت و اظهار لطف کرد که آنان در دیارِ غربت، ایرانی هستند و می توانند به هم وطنان بی بضاعت شان کمک کنند. همچنین درد دل کرد که او نیز برای کار و امرار معاش، مادر پیرش را در ایران تنها گذاشته و به این دیار آمده و حال با وجود این که ورزشکار است و شغل قنادی می داند، هر کار دیگری از دستش بر آید، دریغ نمی ورزد. مسئولین اطلاعیه، به محمود قول دادند که آنان در شرکت به قناد هم نیاز دارند و حتماَ او را به شغل مورد علاقه اش یعنی قنادی، با حقوق و مزایای خوب استخدام خواهند کرد، ولی محمود در ابتدا می بایست جهت کسب آمادگی، مدتی را برای شرکت در بغداد کار کند. محمود که سخت به لحاظ مالی در مضیقه بود و مادرش نگران و چشم به راه، پذیرفت تا برای شرکتِ سنگ در بغداد کار کند، به شرط این که بعدها کارش قنادی باشد. محمود با صحبتی که با رؤسای شرکت قلابی کرد، قرار شد به بغداد برود که او هم قبول کرد و در تیرماه سال 1381 محمود از کشور ترکیه ابتدا به اردن و سپس وارد بغداد و از آن جا به شهر خالص و سرانجام وارد قرارگاه اشرفِ مجاهدین خلق شد. محمود در ابتدا با دیدن صحنه های اطراف شوکه و متحیر شد و مرتب سئوال می کرد که اینجا محیط نظامی است و من برای کار شخصی به اینجا آمده ام، ولی مسئولین کار، پاسخ می دادند که ما شما را برای قنادی و شیرینی پزی نیاز داریم و برای این کار حاضریم به تو حقوق و مزایا بدهیم. مدت ها از زندگی و کار و سپس آموزش های سیاسی و ایدئولوژیکی محمود در بخش پذیرشِ قرارگاه اشرف گذشت و او مرتباَ در هر شرایط و زمانی که مساعد بود، اعتراض می کرد که هنوز حقوق ماهانه ای دریافت نکرده و اگر او نتواند پولی به دست بیاورد، ناچار است قرارگاه را ترک کند. در این شرایط مسئولین پاسخ دادند که این جا پادگان نظامی است و آمدن دست تو بود، ولی رفتن دست تو نیست و باید صبر کنی تا از بالا جواب این درخواست شما را بدهند! محمود در مجموع مدت ها در قرارگاه مجاهدین به کار نظامی و بیگاری اشتغال داشت تا این که با اصرار زیاد وی را روانه آشپزخانه کردند و محمود توانست مدت ها در قرارگاه مجاهدین به شغل قنادی مشغول شود. زمان، زمان جنگ بود و مجاهدین خلق پس از جنگی یک جانبه و با دادن ده ها تن تلفات جانی، تسلیم آمریکا شده بودند و چشم اندازی برای باقی نگهداشتن نیروها در آن جا نداشتند، توجیهی برای سرِ کار گذاشتن آنان نداشتند تا این که بر اثر جنگ و سردرگمی در قرارگاه، بسیاری از نیروهایشان ناراضی و نغمه خروج از قرارگاه را سر دادند. در این مرحله، مسئولین مجاهدین به نیروهای خواهان خروج از قرارگاه، پیشنهادات مختلفی می دادند، پیشنهادِ دادن هر چیزی که آنان ماه ها و سال ها در قرارگاه کم داشتند و به خاطر به دست آوردنش می خواستند قرارگاه را ترک کنند! افراد بسیاری با شناخت از ترفندهای مجاهدین زیر بار این گونه وعده و وعیدها نرفته و مصر به خروج از قرارگاه مجاهدین شدند. محمود مدت یک سال و دو ماهی که نزد مجاهدین و مجاهدینِ اسیر نزد آمریکایی ها، به سر برد، چندین مرتبه از جانب سازمان های FBI و CIA انگشت نگاری شد و مورد معاینه DNA و مصاحبه های اطلاعاتی قرار گرفت. محمود همراه با دیگر رزمندگان که شامل صدها تن بودند، گروه گروه به بهانه های مختلف به آمریکایی ها تحویل داده شده و در کمپ آمریکایی ها جهت تعیین تکلیف نگهداری می شدند. از بین صدها تن اعضای مجاهدی که خواهان خروج از کمپ مجاهدین بودند، ماه ها نزد آمریکایی ها به سر برده و از آن تعداد بیش از 50 تن که اکثراَ متاهل و دارای خانواده در ایران بودند، خواهان رفتن به کشور ایران شدند که در این رابطه آمریکایی ها به بهانه های مختلف هم چون تا آمدن گروه مهاجرت و غیره، آنان را سرِ کار گذاشته و از رفتن آنان به سمت مرزهای ایران ممانعت به عمل می آوردند که عملاَ افراد ناراضی و بازداشتی در کمپ آمریکایی ها، این بار خود را زندانی آمریکایی ها احساس می کردند. افرادی که بعضاَ خطر و ریسک فرار را به جان می خریدند و پس از دستگیرشدن، دوباره نزد آمریکایی ها مسترد شده و به خاطر فرار از بازداشتگاه، می بایست مدتی را در زندان انفرادی سپری می کردند.

از میان صدها تن ناراضیان مرد مجاهد که به کمپ آمریکایی ها آورده شده بودند، در بهار سال 1383 در یک اقدام جسورانه تعداد هفت زن مجاهد در یک هماهنگی نظامی و اقدام مشترک، همدیگر را در پارک مریم ملاقات کرده و از آن جا با یک خودروی نظامی، اقدام به فرار از قرارگاه مجاهدین کرده و خود را به کمپ آمریکایی ها رسانده بودند.

مدت هشت ماه از بازداشت محمود در کمپ آمریکایی ها که آن کمپ در مجاورت کمپ مجاهدین خلق قرار داشت، گذشته بود. فضای جنگ و نارضایتی و سردرگمی و جنگ در داخل عراق، جان محمود را به لب رسانده و به هر حال او تصمیم گرفت با ریسک هر گونه خطری، مبادرت به فرار از کمپ آمریکایی ها بکند. به هر رو وی در تابستان سال 1383، تصمیم خود را مبنی بر فرار به هر قیمت ممکن، اتخاذ کرد و توانمندی های فیزیکی و فکری اش را مورد آزمایش قرار داد.

محمود در یکی از روزها هنگام ظهر بود که در یک تبانی با یک زندانی و همرزم دیگر که در سلول مجاورش زندانی بود، وی را آگاه کرد که من امشب تصمیم به فرار از بازداشتگاه را دارم و از تو تقاضای کمک دارم و کمکم این است که امشب تو با شنیدن سه بار سرفه، نگهبان سلول را صدا بزن و از نگهبان درخواست رفتن به دستشویی را بکن و به هر حال دقایقی سرش را گرم کن. همان شب دوستِ زندانیِ محمود، چنین کاری را کرد و محمود نیز از فرصتِ غیبت زندانبان استفاده کرد و بدین صورت، نقشه فرار محمود گرفت و با کمک زندانی دیگر، موفق شد تا زندانبان آمریکایی را فریفته و اقدام به فرار از سلول بکند. در آن حین، اعضای جداشدهِ مجاهدِ مستقر در کمپ، مشتاق بودند تا یکی از آنان از کمپ فرار کرده و خود را به  کمیساریای عالی پناهندگانUN، رسانده و صدای مظلومیت آنان را بازتاب دهد.

محمود، پس از فرار از سلول، تمامی لباسش را به جز یک شورت که در تنش باقی مانده بود، از تنش بیرون کرد تا به راحتی از میان سیم های خاردار عبور کند. او لباس هایش را به صورت گلوله ای درآورد تا بتواند از آن ها پس از عبور از لایه های سیم خاردار، دوباره استفاده کند.

محمود که جوانی ورزشکار و ورزیده بود و با دریایی از عزم و انگیزه فرار برای رفتن نزد تنها مادری که سال ها قبل به او وعده فرستادن پول از خارج کشور را داده بود، در بین راه برای محکم کاری خود را با بوته ها و شاخه درختان، استتار کرد تا از چشم نگهبانان پنهان بماند. فرار محمود از ساعت 22 شب آغاز شد و او از میان 5 لایه سیم خاردار عبور کرد. این فاصله بیش از 700 متر طول داشت که محمود تمامی این مسیر را با تن برهنه و سینه خیز حرکت کرد. سیم های خاردارِ ردیف سوم و چهارم، دارای تله منور بودند و سیم خاردار ردیف پنجم که از دیگر سیم های خاردار بلندتر بود، محمود موفق شد از آن نیز بگذرد اما از شانس بدش، لباس هایی که گلوله کرده و با خود حمل می کرد، بر اثر روشن شدن یکی از چراغ ها، در محوطه روشن باقی ماند و محمود پس از عبور از 5 لایه سیم خاردار بلند که بعضاَ دارای تله منور بودند و با پیمودن بیش از 700 متر سینه خیز، با تنی خونین و لبی تشنه و با پای برهنه، موفق شد از کمپ های مجاهدین خلق و آمریکایی ها، دور شود. وی با استفاده از تاریکی هوا، تا نفس در بدن داشت، در صحرای عراق به دویدن ادامه داد تا این که در نزدیکی های صبح با شنیدن صدای قورباغه، دانست که باید این اطراف آب وجود داشته باشد.

محمود پس از رسیدن به آب و نوشیدن جرعه ای، به مشامش بوی هندوانه رسیده، رسید. پس از کندن تعدادی از آن ها و خوردن شان، دوباره چشمش به مترسکی در باغ افتاد که آن مترسک لباسی ژنده به تن داشت. محمود پس از در آوردن لباس مترسک و پوشیدن لباس ها، هنگامی که سگ های روستا به پارس کردن مشغول بودند به دویدنش به سمت مرزهای ایران ادامه داد و زمانی که هوا از تاریکی به روشنی می رفت، در حالی که لباس ژنده و ترسناک مترسکی را بر تن داشت، به جوار یکی از روستاهای شمال عراق رسید و وارد روستا و یکی از خانه ها شد و از دور دید که داخل خانه زن و شوهری در خوابند، اما روی بند لباس مقداری لباس آویزان است و محمود پس از نظاره اطراف، کمی از آن البسه را از روی بند لباس برداشت تا هر کدام را که توانست مورد استفاده قرار دهد. وی سپس از آن محل در حینی که از کنار روستاها عبور می کرد، به چوپانی برخورد کرد و چوپان از سر و وضع و لباس های گشاد و کهنه محمود حیرت کرد و از وی سئوال کرد که کی هستی و این جا چه می کنی؟ محمود جواب داد، ایرانی و زوار هستم، برای زیارت به کربلا رفته بودم ولی متاسفانه „علی بابا“ پول هایم را دزدید و من برای سیر کردن شکمم ناچار شدم ابتدا لباس هایم را فروخته و سپس با پای پیاده به سمت مرز ایران حرکت کنم ولی حال فرسوده و ناتوانم و ناچارم به بغداد برگردم و خودم را به سفارت ایران معرفی کنم. چوپان عراقی به محمود سفارش کرد تا برای رسیدن به بغداد، کنار جاده بایستد و از کامیون ها کمک بگیرد. محمود ساعتی در کنار جدهقان، بذرش را زمانی در دل خاک می نشاند و با زحمت و مراقبت و دادن آب و کود در زمانی معین بذرش را برداشت می کند که این تا بوده همین بوده وگرنه بذرهای ماندگار، همان خودشیفتگی خیالی و ذهنی چریک های رمانتیک و فراری از توده هاست و بذرهای ماندگار در قانون طبیعت چیزی جز بذرهای پوسیده نیست. بذر، همین که در دل خاک نشانده شد و ابزارش مهیا شد، شروع به رشد و نمو می کند و جوانه می زند و به سمت آفتاب قد می کشد. البته همه اینها را بدون زحمت و ریاضت انجام می دهداده باقی ماند و متاسفانه کامیون ها به وی کمکی نکردند. سپس یک اتوموبیل فولکس واگن، نگه داشت و با شنیدن نام سفارت ایران، دوباره با سرعت به راهش ادامه داد تا این که حوالی ساعت 6 صبح خودروی تویوتایی که بار هندوانه حمل می کرد، برای کمک کردن نزد محمود نگه داشت. محمود وقتی شرح حالش را به راننده تویوتا باز گفت، راننده، محمود را سوار ماشین خود کرد و به شهر خالص که محل سکونتش بود، برد. راننده عراقی، پس از این که محمود را به خانه اش برد، به وی صبحانه خوراند و لباس بهتری داد تا بپوشد اما محمود دغدغه چیز دیگری در سر داشت. فرار و رسیدن به مادر پیرش که سال ها چشم انتظار فرزندش بود تا روزی با دست پر به خانه باز گردد. محمود پس از صرف صبحانه از میزبان خداحافظی کرد و دوباره راه را رو به عقب و به سمت مرز ایران و وطنش ادامه داد و درنتیجه پس از روزها و هفته ها پا به خاک وطنش گذاشت و به مادرش پیرش رسید و انتظارش به پایان رسید. با این وجود، محمود که به مادر پیرش قول داده بود با دستان پر به خانه باز گردد، دستانش خالی بود.

„پایان“

لینک به منبع

___________________________

PREVرجوی و کرونا با مردم ایران چه می کنند؟

سخن روز

کشور عراق لقمه بزرگ تر از دهان ترامپ و رجوی

 

بحران ویروس کرونا در سراسر جهان یک معضل جهانى است که گریبانگیر بشریت شده است و قطعا بعد از این بحران سیاست جهانى تغییر خواهد کرد و قدرت نظامى، اقتصادى و سیاسى کشورهاى قلدر و زورمند جاى خود را به ورشکستگى و بحران خواهد داد از جمله شاخص برجسته این تغییر، قدرت سلطه گرى نظامى و سیاسى و اقتصادى آمریکاست که بیشترین تأثیر منفى از بحران کرونا خواهد برد و منزوى و در نهایت مثل شوروى سابق از هم خواهد پاشید. شکل فروپاشى، یکى است اما محتواى فروپاشى شورى، دام فریب غرب و آمریکا براى میخاییل گورباچف بود ولى حال غرور و سرمستى جلاد کاخ سفید یعنى دونالد ترامپ با مکانیزمى که ویروس کرونا بر آمریکا تحمیل می کند، این فروپاشى محقق خواهد شد.

دست و پا زدن سردمداران کاخ سفید براى فرار به جلو و کم رنگ کردن زهر کرونا بر ایالات متحده که زمینه فروپاشى این ابرقدرت جهانى را روز به روز جلوتر می برد و نیز پوشاندن سهل انگارى خود در این بحران بعلت خصلت و خوى قلدرى و وحشیگرى و غرور بى حد و مرز که جهان را در مقابل حاکمان کاخ سفید قرار داده است، دست به تبلیغات گسترده اى زده اند و آشکارا مردم و سرزمین و منابع اقتصادى کشور عراق را تهدید نظامى می کنند.

این تهدیدات باید توطئه و حیله سردمداران جنگ افروز کاخ سفید براى برون رفت از زیر فشار افکار عمومى جامعه خود و نیز جامعه جهانى براى سیاست افتضاح ترامپ و دستیارانش براى مقابله با بحران کرونا دید و آن را تحلیل و تجزیه کرد.

همه می دانیم که عراق یک کشور مستقل و قوى با پشتوانه مردمى بر خلاف کشور ایالات متحده، نیروى مردمى آن وطن پرست بوده و تا پاى جان از کشورشان دفاع خواهند کرد همانگونه که شر داعشى که ائتلاف پوشالى آمریکا چشم اندازى براى بیرون کردن آن از خاک عراق نمی دید اما مردم و بخصوص جوانان غیرتمند آن کشور بنا بر فتواى مراجع دینى خود بسیج شده و ظرف کمتر از یک سال بساط این شیاطین انسانما را از دامن کشورشان جمع کردند و روسیاهى براى ائتلاف آمریکایى ماند که در مسیر نابودی داعش سنگ اندازى می کرد.

حال هم بعد از تصویب مجلس کشور عراق براى ترک خاک عراق توسط نیروى نظامى آمریکایى، و حمایت میلیونى مردم از این طرح مجلس و نیز فشارهاى زیاد در داخل خاک عراق بر علیه نیروهاى نظامى و پایگاههاى آمریکایى، سردمداران کاخ سفید، به شانتاژ بر علیه نیروهاى مردمى و نظامى این کشور روى آورده اند تا شاید بتوانند سیاست مداران و  مردم عراق را در بحران کرونایى دلسرد کرده و اهداف خودشان را در تعیین نخست وزیر آن کشور که مطلوب آمریکا باشد به پیش ببرند. اما باید گفت زهى خیال باطل براى سردمداران کاخ سفید که بتوانند حاکم این سرزمین شوند و بزودى بساطشان از عراق برچیده خواهد شد.

اما بشنوید از خائنین به مملکت ایران یعنى فرقه تروریستى- داعشى رجوى که چگونه هرزه گى و خودفروشى  را به اوج رسانده و از این شانتاژهاى سیاسى- تبلیغاتى پمپئو ـ ترامپیسم، براى خود کلاه و دامن گشاد دوخته و فکر می کنند در این بحران کرونایى سر اسیران خود را با این چرندیات شیره خواهند مالید. بنابر اخبارى که از درون پادگان اشرف ٣ در البانى رسیده است، مسئولین فرقه به دستور مریم رجوى، دست به تبلغات گسترده اى زده اند که آمریکا عراق را قبضه کرده است و طرفداران بعث را به قدرت برمیگرداند آنوقت است در آینده ما به شهر اصلى خودمان یعنى پادگان اشرف در عراق برخواهیم گشت و رژیم هم با بحران کرونا ضعیف شده و از بین خواهد رفت و بین نفرات در تجمعات شان نکته اصلى است، اما اسیران در بند خوب از شیادى و حیله گرى و دروغ هاى رجوى آگاه هستند و برگشت به عراق و پادگان اشرف را به تمسخر می گیرند. از طرف دیگر، ترس و دلهره در بین اسیران به شدت رو به فزونى است چرا که ویروس کرونا به داخل پادگان اشرف ٣ در البانى سرایت کرده است و می ترسند که با این بهانه رجوى ناراضیان خود را سربه نیست کرده یا با توجیه کرونا، به قتل برساند.

“پایان”

BÜCHER

 

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید