علی شیرزاد: خاطرات من (قسمت 1 و 2) «زن» مادر است و مادر «زن»

0
589

درروز16ابان سال66ازهمدان خارج وبه سمت سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود رجوی حرکت کردم بعد هشت روزپیاده روی درکوهها وارد ترکیه شده وبه سازمان پیوستم شوروشوق ووصل مجدد تمام وجودم راگرفته بود ودردنیای خودم دراسمانها پروازوفکرمیکردم به همه چیز خود رسیدم ؛ شب اول دراستانبول مرا صدا کرده وگفتند یک اکیپ 18نفره میرویدبه عراق که مسولیت این اکیپ با تو است گفتم قبول گفتند ولی شرط وشروط داره وانهم اینه که باید سبیلهایت رابزنی گفتم اولا سبیلهایم همیشه انکادر شده ومرتب است دوما مسولیت درسازمان براساس صلاحیت است نه شکل وشمایل باشکلم چکاردارید ؛ طرف که دراروپا زندگی کرده وفکرمیکردباادم پشت کوهی طرفه گفت لنین گفته منم حرفش راقطع کرده جواب دادم اولا ما بلشویک نیستیم دوما شرایط ما با شوروی فرق داره سوما بنده تروتسکی نیستم که بخواهم دامن پوشیده به عراق بروم طرف که ازجوابم جا خورده بود گفت باشه پس بعدا صحبت میکنیم فراصبح مراصدازده وگفت تومسئول اکیپ نیستی وبعنوان یک نفر میروی گفتم هدفم خدمت به مردم است ودنبال فرماندهی وامثالهم نیستم اینجا اولین چیزی که به ذهنم زد این بود که خیلی ارزشها درسازمان جای خودرابه چیزهای دیگه داده که بنده ازانها خبرندارم این فقط یک نمونه است خدا اخرش رابخیرکنه رفتم عراق انجا یک برگه جلوام گذاشتند که چند سوال داشت که به دوسه تا ازسوالات اشاره میکنم …

علی شیرزاد: خاطرات من (قسمت اول و دوم)

«زن» مادر است و مادر «زن»

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران  ـ 05.04.2020

1- خاطرات من : قسمت اول

مقدمه

زن مادر است و مادرهمه چیز

بگومادرهنوزم یادی ازما میکنی یا نه…درون خاک تیره واعزیزا میکنی یا نه

اگررنجیده ای ازدست فرزندگنه کارت….مادرگناهان مرادرحشرحاشامیکنی یا نه

نمیدانم دران وحشت سرابالعل خاموشت…دعادرحق این اولاد رسوات میکنی یانه

به هردردی که گشتم مبتلاکردی مداوایم…آی بگومادرغم بی مادری راهم مداوا میکنی یانه

نهان گشتی اگرزدیده درقلبم گرفتی جای…تویادی ازفرزند برنات میکنی یا نه

بریزد خون بجای اشک ازچشمان فرزندت…بگومادرتوعصیان مرادرحشرحاشامیکنی یانه

ازنظربنده زن بالاترین خلقت خداست همانی ست که خدا گفت تبارک الله احسن الخالقین وبخودش تبریک گفت میگوید ای انسان من جهان رابرای تو افریدم ولی نمیگوید انسان روی زمین شاید که انسانهای دیگری باشند با شکلها وشمایلها ومتکاملترازما وشاید هم منظورش ما باشیم که ازاین جهان به جهان دیگرمیرویم ولی متکاملتروزندگی جدید را ازنوشروع میکنیم زیرا که میگوید انسان باید مثل خودم بشود ؛ ودرروی زمین نیست فعلا دراین جهانی که ما هستیم خداوند تا به امروزازشیطان شکست خورده است واین شیاطین هستند که ازابتدای خلقت انسان درروی زمین حکم میرانند نه یاران خدا وشاید درجهان دیگرکمی عدل وداد حاکم باشد ایا میتوانیم بدون علائم واثاربگوییم خدایی هست ؟ ایا اثاروعلائم خدا راباید دردرخت وستاره وحیوانات وعلفهای هرز وسنگ وخاک جستجو کنیم ؟ ایا فکرنمیکنید خدا دراین حرفها نمیگنجد وباید ازآثاروعلائم ازجنس خودش به وجود او پی برد ؟  ولی ایا اثارخدا رامیشود درروی زمین دید ویا باید دراوهامات وتخیلات دنبال او گشت؟ خدای تخیلی ودراوهامات ووهم وخیال وبدون وجود مادی خودش درروی زمین رابنده قبول ندارم وانرا خدا نمیدانم وباید ذهن خودراخلاص وازشرش راحت شد ؛ خدا میگوید من بخشنده ومهربانم وبی چشم داشت می بخشم وعاشق بندگانم هستم ؛ این عشق را درکجا میتوانیم پیدا کنیم ؟ این قلب رئوف ومهربان وعاشق وبخشنده بی چشم داشت درکجاست ؟ درروی زمین ودربین انسانها هرگزدرمیان مردان چنین کسی پیدا نمیشود ومردان بناحق وازروی ظلم وستم واجحاف وحق خوری برکرسی ایی که صلاحیتش راندارند تکیه زده اند وخودرانماینده خدا درروی زمین می شمارند کسی نماینده خدا درروی زمین است که خصوصیات اوراداشته باشد واین خصوصیات فقط وفقط درزنان است مهربان وبخشنده وصبورومقاوم واستواردربرابرتمام ناملایمات ویارویاورفرزند وشوهروخانواده ونسل انسان ؛ ایا مردان چنین توان روحی وروانی دارند اصلا درذات مردان چنین توانی نیست زن ازنظرجسمی ضعیف ولی روحی وروانی وقلبی وذهنی صاحب تمام جهان هستی ست زیرا برترین خلقت خداست وروح خدایی که همان بخشندگی ومهربانی وبی چشمداشت فقط وفقط درزن یافت میشود ومردها ازتوان بسیارکمتری دراین زمینه ها برخوردارند ومقایسه مرد وزن اشتباه مهلک ونابود کننده است ولی جسمی قوی هستند واینهم ازخصوصیات خداوند نیست زن دریک کلمه یعنی مادرومادرگل سرسبد افرینش است صاحب جهان هستی ست زیرا با قلبش بالاترازجهان هستی ایستاده است اونماینده خدادرروی زمین است زیرا تمام خصوصیات یاد شده خدا درقران دربالاترین مدارتکاملی درمادر وجود دارد شاید که درجهان دیگرکه متکاملتر میشویم زنان درجایگاه خود قراربگیرند واین ظلم تاریخی ازانها دورشود اینکه ما مادررا نمیشناسیم وقدرش رابراثرنااگاهی وجهل نمیدانیم ودرحقش جفا وبه او ظلم وستم میکنیم دلیل برجایگاه ما درسطح پایین ترازمادردرقاموس خلقت وتکامل است وگذشت وچشم پوشی او ازخطاهای ما ومهربانی وبخشش یکجانبه وبی چشم داشت انهم روزی دهها بارنشان دیگری ازعلائم خدا دروجود اوست

«زن» مادر است و مادر «زن»

اما متاسفانه من براثرناگاهی وجهل وعدم شناخت درست وگرفتاردردام تمایلات  باتوجیح درراه خدا باید ازهمه چیزگذشت اورا رها کرده وبزرگترین ضربه روحی وروانی که همان جدایی فرزند ازمادراست رابراو تحمیل کردم وبالاترین غم رابه غمهای سالیانش افزودم گرچه برای خودم هم شب اخرولحظه جدایی سخترین دوران زندگیم بود وهست اما درد مادردرفراق فرزند درد ناگفته دیگریست که ما فرزندان بدلیل نداشتن روح وروان وقلب مادرهرگزقادربه درک اونیستیم گرچه اطمینان دارم که مادرم با ویژگیهای منحصربه فرد مادری مرا بخشیده است اما امیدوارم خداهم مرابخاطرجایگاه زن درنزد خود وبخاطرروح خدایی که دراو هست ازگناه بزرگ وظلم وستمی که براوروا داشتم بگذرد

دل من یه روزبه دریا زد ورفت……پشت پا به رسم دنیا زد ورفت

پاشنه کفش فراروورکشید……….استین همت وبالازد ورفت

یه دفعه بچه شدوتنگ غروب……سنگ توی شیشه ی فردا زد ورفت

حیوونی تازگی ادم شده بود……….به سرش هوای حوا زد ورفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن…..خودشو تومرده ها جا زد ورفت

هوای تازه دلش میخواست ولی…..آخرش توی غبارا زد ورفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت …..خودشم قفلی رو قفلا زد ورفت

فهم دو ضدارزش دردرون مناسبات درابتدای ورود

درروز16ابان سال66ازهمدان خارج وبه سمت سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود رجوی حرکت کردم بعد هشت روزپیاده روی درکوهها وارد ترکیه شده وبه سازمان پیوستم شوروشوق ووصل مجدد تمام وجودم راگرفته بود ودردنیای خودم دراسمانها پروازوفکرمیکردم به همه چیز خود رسیدم ؛ شب اول دراستانبول مرا صدا کرده وگفتند یک اکیپ 18نفره میرویدبه عراق که مسولیت این اکیپ با تو است گفتم قبول گفتند ولی شرط وشروط داره وانهم اینه که باید سبیلهایت رابزنی گفتم اولا سبیلهایم همیشه انکادر شده ومرتب است دوما مسولیت درسازمان براساس صلاحیت است نه شکل وشمایل باشکلم چکاردارید ؛ طرف که دراروپا زندگی کرده وفکرمیکردباادم پشت کوهی طرفه گفت لنین گفته منم حرفش راقطع کرده جواب دادم اولا ما بلشویک نیستیم دوما شرایط ما با شوروی فرق داره سوما بنده تروتسکی نیستم که بخواهم دامن پوشیده به عراق بروم طرف که ازجوابم جا خورده بود گفت باشه پس بعدا صحبت میکنیم فراصبح مراصدازده وگفت تومسئول اکیپ نیستی وبعنوان یک نفر میروی گفتم هدفم خدمت به مردم است ودنبال فرماندهی وامثالهم نیستم اینجا اولین چیزی که به ذهنم زد این بود که خیلی ارزشها درسازمان جای خودرابه چیزهای دیگه داده که بنده ازانها خبرندارم این فقط یک نمونه است خدا اخرش رابخیرکنه رفتم عراق انجا یک برگه جلوام گذاشتند که چند سوال داشت که به دوسه تا ازسوالات اشاره میکنم

1)نظرت درباره بنی صدرچیست :جواب ؛ بنده اوراقبول نداشته وندارم وخط حمایت ازاودربرابرخمینی بخاطر شقه رژیم را هم درفازسیاسی برای سازمان نوشتم که درست نمیدانم وعلی رغم دستور تشکیلاتی به بنی صدرهم رای ندادم والان هم همان نظر سابقم رادارم

2)نظرت درباره صدام حسین:جواب ؛ صدام حسین رامتجاوز وشروع کننده جنگ ودست اوبه خون ملت ایران الوده است وخمینی درپناه همین جنگ ودرپرچم عراق ما مجاهدین را پیچونده وتیرباران میکرد وعامل اصلی کشتار ما عمل کرد دولت عراق است واگراین جنگ نبود وضعیت ما الان طوردیگری بود واگه منهم به عراق اومدم فقط بخاطرمبارزه واستفاده اززمین است نه چیز دیگر

3)نظرت درباره انقلاب ایدئولوژیک:چون میدونستم اگه بنویسم داستانها خواهم داشت ازجواب طفره رفته وبرای بعد گذاشتم ونوشتم چون درایران بودم وخبرندارم بماند وقتی اگاه به ان شدم انوقت نظرم را میدهم

مرا صداکرده ویک دعوای اساسی وکلا تنظیم رابطه ها فرق کرد طوری که احساس کردم اینها جای مرا بادشمن عوض کرده واشتباه گرفته اندوبعنوان مجاهدی که امده تا جانش رافدا کند نگاه نمیکنند ومیدونستم بخاطرجوابهای ترکیه وسوالات است ؛ شب اکیپی که باهم رفته بودیم راصدازدند مسئول نشست طوری صحبت میکرد که دیدم هیچ روح وروانی وقلبی دراین ادم نیست گفتم ببخشید اینطور که شما صحبت میکنید احساس میکنم ما نباید روح وروان داشته باشیم ادمی درلحظه اول که ازمادرمتولد میشه دنبال مادرشه ودرسینه اوست که ارامش میگیره وازشیر اون میخوره وخدا انسان راطوری خلق کرده که ازمادروخانواده جدایی ناپذیره ماچطوری عشق به خانواده راازوجودمون پاک کنیم من میتونم کما اینکه امدنم به عراق هم همینه بخاطرمردم ازهمه چیزدل بکنم ولی نمیتونم عشق به خانواده را ازبین ببرم اگه بتونم دیگه عشق بمردم بی معنی وبراچی باید جانم رافدای مردمی بکنم که احساس نسبت به انها درمن ازبین رفته ووووومسئول مربوطه درجواب گفت روح وعشق بخانواده ازبین میرود بدرک به جهنم ما رهبری راداریم وهرچیزی غیر ازاین حرام است ومنهم سکوت کرده وفردای انروز نوشتم اینطوری نمیتونیم درکنارهم زندگی کنیم لطفا مرا با فلانی که قراره به شهرما بره به ایران بفرستید منهم تا رسیدم دوبرابرمخارجتون رامیدهم فلانی براتون میاره دو روز بعدبجای ایران مرا به یکی ازپادگانها فرستادند وما هم ان رادلیل برحسن نیت تلقی کرده وموندگار شدم ولی چیزی که ازانموقع درذهنم شکل گرفته اینه که عشق وعواطف درمجاهدین نابود شده است ودلیل انهم چیزی جزانقلاب ایدئولوژیک نیست قبلا اگه یکی سرش دردمیکردبقیه میمردند ان ارزشها دیگه نیست این دومین اثارمنفی بود که دردرونم شکل گرفت

اینکه میشنوید بخانواده میگویند الدنگ ومزدورنه بخاطر الان ودرخواست دیدن فرزندان است این ریشه درانقلاب دارد که دربالا اشاره کردم اینها ازابتدا دنبال خشکوندن روح وعاطفه وعشق بخانواده بودند حرف مسئول مربوطه خیلی واضح وروشنه بدرک وجهنم دراینده به بی روحی وبی عاطفگی این جماعت یعنی مسئولین بالای سازمان بیشترخواهیم پرداخت

لینک به منبع

———————————————

2- خاطرات من : قسمت دوم

درحقیقت ما ازفرط استیصال ودرماندگی درحال غرق شدن مثل مورچه به خاشاک درون سیل چنگ زدیم وخمینی با اتش بس تمام دست اوردهای سیاسی ونظامی مارا دریک دقیقه ازبین برد که اینهم ازهوشیاری سیاسی خمینی بود وبخاطرمنافع خود حرکتی درست ؛ حسابشده ؛ منطقی وهوشیارانه انجام وخود را حفظ وعواقب شکستهای نظامی از ما وعراق را برسرما خراب کرد وحاکمیتش راازهلاکت ونابودی وسرنگونی نجات داد وبقول خودش جام زهررا سرکشید وبعد مدتی ازاین دنیا رفت درزمان فوت خمینی ما اماده شدیم که دوباره به ایران حمله کنیم چون یک فرصت باداورده بود ولی دولت عراق قبول نکرد وما بعد چندروزاماده باش نشستن دوباره به سرکارهای خود برگشتیم واخرین نورامید رفتن به ایران دردرون ما ازبین رفت

شنیدم چون قوی زیبا بمیرد…فریبنده زاد وفریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی…رود گوشه ای دوروتنها بمیرد

دران گوشه چندان غزل خواند ان شب …که خود درمیان غزلها بمیرد

مرابه جای برگرداندن به ایران به پادگان نظامی فرستادند

دربغداد فهمیدم سازمان مجاهدین ان سازمان قبلی که میشناختم نیست وارزشهای قبلی ازبین رفته وبا برخوردها ومشکلاتی که دراستانبول وبغداد پیش امد فهمیدم کاراشتباهی کردم که مجددا به سازمان پیوستم بهمین دلیل روز دوم ورودبه بغداد درخواست برگشت به ایران را کردم منتهی بجای اوردن به مرز مرا به پادگان نظامی بین شهرهای علی غربی وعلی شرقی بنام سعید محسن فرستادند این عمل را حسن نیت قلمداد وبفال نیک گرفتم واموزشها که شامل رزمهای انفرادی وسلاح های مختلف بود راشروع کردم بعد دوماه به شهرکوت به پادگان حنیف منتقل شدم وبقیه اموزشها رادرانجا گذراندم تا نزدیک عید سال 67 شد یک روز بمن گفتند برو حفاظت قرارگاه خودت رامعرفی وانجا میگویند کارت چیست وخودشون رفتند به ماموریت یعنی فقط شش نفرموندیم وبقیه رفتند بعد سه روزبرگشتند که فهمیدم برای نشست مسعود رجوی به اشرف رفته اند ازانجاییکه بنده با انها به مشگل خورده بودم مرا به نشست نبردند بعد برگشت گفتند همه میرویم اشرف وسایل راجمع وجوروبارگیری وبه سمت اشرف حرکت کردیم دراشرف فهمیدم قراراست عملیات انجام شود وخط درگیری نظامی تعغیرکرده واز درگیری خط مقدم وزدن گردان به نفوذ به عمق ودرگیری با تیپ شروع میشود مانورها برگذارواموزشها تکمیل و به عملیات آفتاب رفتیم و برگشتیم به اشرف ؛ دراشرف ماندگار شدیم چون بحث تمرکزنیرو وعمل براساس کل ارتش بود ؛ دیگرمثل سابق پراکنده درپادگانهای مختلف نبودیم بعد عملیات افتاب سردردم که سابقه قبلی داشت شروع وتحت نظرپزشک متخصص قرارگرفتم ومسموم هم شدم که بخاطرمسمومیت 16 روز بستری وایزوله بودم دراین مدت هیچ کس به سراغم برای احوالپرسی نیامد وازبیمارستان مرخص وبه مقربرگشتم مراصدازده گفتند سازماندهی تو تعغیرمیکند وبخاطردرگیریها ومشکلات درحقیقت مرابه پشت جبهه فرستادندوازصحنه نظامی بخاطر بی اعتمادی دورکردند ؛ مشغول کارتاسیساتی شدم بعد هم عملیات چلچراغ شروع شد که درپشت جبهه بکارگرفته شدم  درهمان گیرودارعملیات چلچراغ خمینی اتش بس راپذیرفت ورجوی با دولت عراق صحبت وما عملیات فروغ جاویدان ( مرصاد ازنظرایران ) راشروع کردیم البته اماده نبودیم چون هیچگونه فرصت برای کارهای نظامی نبود قراربراین بود تا تصرف کرمانشاه دولت عراق مارا ازنظرنظامی وتدارکاتی بوسیله اتش پشتیبان توپخانه ای وهوایی پشتیبانی کند که زیرقولش زد وپشتیبانی درصحنه نکرد ما شب اول پشت تنگه چهارزبردرنزدیکی کرمانشاه بدلیل تاکتیک اشتباه گیرکردیم تاکتیک پیکانی وشهاب واربود یعنی مثل پیکان که ازچله کمان رها میشود باسرعت حرکت وقبل ازاینکه ایران بخودش بیاید شهرها را تصرف میکنیم ولی وقتی گیرکردیم میبایست تاکتیک ازپیکانی به گسترش جبهه وارایش خطی تعغیرمیکرد هرچه بنده وتعدادی دیگرگفتیم کسی گوش نکرد وهواپیماها وهلی کوپترها وتوپخانه ایران صبح روزبعد اتش باری راروی ما شروع وکشتارکردند ستونها بمباران ومحاصره شدیم ؛ بعد چهارروز بدون اب وغذا وبی خوابی ضربات سنگینی خوردیم وروز چهارم نزدیک ظهردستورعقب نشینی داده شد منتهی عقب نشینی فردی بود .گفتند هرکس میتونه خودشو به عراق برسونه ودراین عملیات 1364 کشته دادیم کلی اسیروزخمی روی دست موند وتعداد چندصد نفرسالم به عراق رسیدیم ( لازم به یاد اوریست کشته ها خیلی بیشتراست زیرا اعدامهای زندانیان سیاسی که بنده نمیدونم چند هزارنفربودند را هم باید به کشته های عملیات فروغ اضافه کرد ) درعراق روحیه ها دیگرمثل قبل نبود چون اولین شکست رابا بدترین شکل تجربه کردیم ممکن است سوال شود چرا با این وضعیت به عملیات رفتیم هیچ چاره ای نبود یا میبایست سکوت میکردیم که دراینصورت ازنظرسیاسی اچمزبودیم ودیگه دولت عراق ان حساب قبلی راروی ما باز نمیکرد وممکن بود مورد مصالحه با ایران قراربگیریم ودوم ازدرون متلاشی میشدیم چون اتش بس شده وراه هرگونه حرکت سیاسی ونظامی بسته میشد که تاثیرات مخرب درونی داشت تنها واخرین شانس ما بود تا شاید پیروزی بدست بیاوریم درحقیقت ما ازفرط استیصال ودرماندگی درحال غرق شدن مثل مورچه به خاشاک درون سیل چنگ زدیم وخمینی با اتش بس تمام دست اوردهای سیاسی ونظامی مارا دریک دقیقه ازبین برد که اینهم ازهوشیاری سیاسی خمینی بود وبخاطرمنافع خود حرکتی درست ؛ حسابشده ؛ منطقی وهوشیارانه انجام وخود را حفظ وعواقب شکستهای نظامی از ما وعراق را برسرما خراب کرد وحاکمیتش راازهلاکت ونابودی وسرنگونی نجات داد وبقول خودش جام زهررا سرکشید وبعد مدتی ازاین دنیا رفت درزمان فوت خمینی ما اماده شدیم که دوباره به ایران حمله کنیم چون یک فرصت باداورده بود ولی دولت عراق قبول نکرد وما بعد چندروزاماده باش نشستن دوباره به سرکارهای خود برگشتیم واخرین نورامید رفتن به ایران دردرون ما ازبین رفت

تقدم تخصص بر تشکیلات یا تقدم تشکیلات برتخصص

 نوشتم که مرابه پشتیبانی فرستادند ویک سال ونیم درپشتیبانی بودم دراینجا به یکی ازمشکلات اشاره میکنم

درکارهای تخصصی وعلمی نمیشودسرراپایین انداخت وکاری راانجام داد مثلا وقتی میخواهیم ساختمانی رابسازیم نیازبه مهندس دارد تا نقشه انرا کشیده ومحاسبات فنی وعلمی انرا انجام بدهد که ستونها ازچه اهنی استفاده شود یا سقف چطورباشد والی اخرصاحب کاربیاید وبگوید چون پول ندارم ستونها راازچوب استفاده کن وسقف راهم ازوسیله دیگرمهندس حق داردبگوید نمیشود اگرپول نداری میتوانی بجای ساختمان سه طبقه فعلا دوطبقه بسازی وطبقه سوم رابرای زمان دیگربگذاری ولی نمیتوانم براساس تمایلات شما ستونها راازچوب استفاده کنم ویا قسمت دیگررا ازمصالحه ای که باعث خرابی ونابودی ساختمان میشود این یک حرف درست ومنطقی ست ولی بنده چون کارهای فنی انجام میدادم با مشگلی روبروبودم بنام تشکیلات یعنی هرکاری که میخواستم انجام بدهم این تشکیلات بود که تعیین تکلیف میکرد کارچگونه وبا چه مصالحه وچطوری انجام شود درتشکیلات هم صلاحیت بردوپایه استواربود چه کسی ایدئولوژیک است یعنی اعتقادی به رهبری نزدیک ومثل او فکرمیکند ودوم چه کسی تشکیلاتی تراست یعنی گوش بفرمان وهرچه میگویند بدون چون وچرا واما واگرمیگوید چشم ومیرود کارراانجام میدهد ومهم هم نیست که کارخراب میشود یا نه درست پیش میرود یا نه مهم اینه که طرف مقابل گوش بفرمان وانچیزی که ازاو خواسته میشود را دنبال میکند افرادی مثل بنده چون حرف واما واگرداشتیم ایدئولوژیک وتشکیلاتی نبودیم ومی بایست جزامی باقی مونده ودرکارهای پشتیبانی بکارگرفته میشدیم انهم با هزارمشکلات بنده هم این دیدگاه راقبول نداشتم ومعتقدبودم درکارعلمی وتخصصی صاحب صلاحیت فنی وعلمی ست که مشخص میکند کارچگونه وبا چه مصالحه ودرچه زمان بندی وبا چه بودجه ای انجام شود ولی تشکیلات قبول نداشت وهمین باعث جنگ ودعوا وکش وقوسهای روزمره وجنگ اعصاب وشکنجه روحی وروانی میشد برای نمونه یک کاری میخواستند انجام بدهند تعدادی که هیچ علمی ازکارهای فنی نداشتند ونمیدونستند فنی را چطورمینویسند طرحی را پیاده کرده ومحاسبات خودشون راانجام داده وبودجه بندی کرده بودند یکی ازاین فرماندهان بالایی سازمان گفته بود این طرح را ببرید فلانی یعنی بنده چک کنم اوردند وازموضع بالا یک پوشه راباز ویک برگه جلوام گذاشتند وگفتند اینجا را امضا کن سوال کردم چیست گفتند هیچی فقط دستورتشکیلاتیست امضا کن گفتم حکم اعدام خودرا امضا کنم شما نمیدانید تا ازچیزی خبرنداشته باشم گردنم هم برود امضا نمیکنم خلاصه میخواستند با دستورتشکیلاتی  اجرا کنند بحث بالا گرفت وگفتند فلانی گفته منهم تلفن رابرداشته وزنگ زدم وانتقاد که چرا باید ازچیزی که خبرندارم امضا کنم ؛ طرح راچک کردم دیدم اگراجرا بشود کلی کشته خواهند شد وزمان بندیها ومیزان بودجه یک دهم هم براورد نشده زنگ زدم وگفتم هرگزامضا نمیکنم میخواهید خودتون اجرا کنید نمیتوانم خونها راگردن بگیرم وهیچ دستورتشکیلاتی راهم اجرا نمیکنم هرکاری میخواهید بکنید بخودتون ربط داره این فقط یک نمونه بود شب وروز با این مقولات روبروبودیم ومقاومتهای افرادی مثل بنده هم خیلی بزیان خودمون تمام میشد وانواع مارکها واتهامها را چه روبرووچه پشت سروچه درنشستها نثارما میکردند انگاربا دشمن تنظیم میکنند وما رالجن مال وجزامی وایزوله میکردند کاربجایی رسید که نوشتم سازماندهی مرا عوض کنید دیگه کارفنی نمیکنم وبافشارسازماندهی مراتعغیردادند ؛ بعد هم گزارشی برای رجوی با دلایل ومدرک وحرف های منطقی نوشتم ولی گوش شنوایی وجود نداشت ومرغشون یک پا داشت وحرف همان حرف ایدئولوژیک وتشکیلات بود ساده ترین حرفها راقبول نمیکردند حرف انها این بود که کسی مجاهد است که هرچه میگویند انجام میدهد تمامی اشکالات خواسته فرمانده را هم بگردن میگیرد وفحش وناسزای انرا هم با جان ودل میپذیرد وقبول میکند که فرمانده درست گفته او بود که نتوانسته حرف فرمانده رادرست اجرا کنداگرهمان ستونهای چوبی رادرست استفاده کرده بود ساختمون خراب نمیشد اشکال درستون وحرف فرمانده نبود اشکال ازمن بود ؛ چنین تفکراتی را هرگزقبول نداشتم وعمل نمیکردم اگرهم کاری را میخواستم انجام بدهم بدون دخالت نظرخودم وتماما نظرفرمانده را انجام میدادم وهراتفاقی هم میافتاد یا خرابی وضرروزیان بوجود میامد بعهده خودشون بود یکی ازنحوه تفکرات رهبری سازمان مجاهدین اینگونه بود ؛ دراینده درموضوعات مختلف به نحوه نگرشها وضرباتی که میخوردیم اشاره خواهم کرد

لینک به منبع

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید