امان از کم عقلی این پیر مرشد رجوی!

0
1258

جریان ازاین قرار است که آقای پرویز خزائی به واقعه ی خود سوزی یک جوان چک در جریان حمله ی شوروی به جمهوری  چک- که البته همین  جمهوری چک بنوبه ی خود با تلفات سنگین سربازان شوروی ازدست فاشیزم هیتلری رها شده بود- به خود سوزی جوانی بنام ” یان پالاش ” که دراعتراض به حمله ی شوروی اشاره کرده که گویا به قهرمان ملی تبدیل شده است ومزارش به زیارتگاهی تبدیل شده که آقای خزائی خود اززوار آن بوده است. تا اینجا حرفی نیست . مسئله در اینجاست که خزائی خواسته است که این موقعیت نصیب قربانیانی بنام ندا وصدیقه هم که در کشور دیگران وبخاطر آوردن فشار به دولت فرانسه جهت آزادی سریع مریم رجوی که درفرانسه زندانی بود و بفرموده خوسوزی کردند ، گردد! دراین مورد سئوالات زیر میتواند مطرح باشد : 1- پایتخت چک مورد تعرض شوروی بعنوان رئیس پیمان ورشو قرار گرفت و جمهوری چک نیز عضو این پیمان بود و مسلما  این عمل شوروی مورد پسند هیچ انسان شرافتمندی نیست ولو اینکه مقررات این پیمان منسوخ چنین اجازه ای را باو بدهد. 2- این جوان درمقام دفاع ازکشور خود اقدام به خود سوزی وآنهم درکشور خود کرده ، چه وجه مشترکی با قربانیانی مانند ندا وصدیقه میتواند داشته باشد که در خاک بیگانه وبخاطر برآوردن امیال بوالهوسانه ی مسعود ومریم رجوی به قربانگاه فرستاده شدند؟ 3- آیا آن جوان قهرمان اگر زنده بود ، اکنون درحالی که  پیمان ورشو برچیده شده و جمهوری چک تحت تصرف پیمان ناتو قرار گرفته ، بازهم دست باین عمل میزد وموضع شما دراین مورد چی میشد؟!

امان از کم عقلی این پیر مرشد رجوی!

حمید  تبریزی ـ 30.08.2019

زیاد درد سرتان ندهم خواننده ی محترم!

جریان ازاین قرار است که آقای پرویز خزائی به واقعه ی خود سوزی یک جوان چک در جریان حمله ی شوروی به جمهوری  چک- که البته همین  جمهوری چک بنوبه ی خود با تلفات سنگین سربازان شوروی ازدست فاشیزم هیتلری رها شده بود- به خود سوزی جوانی بنام ” یان پالاش ” که دراعتراض به حمله ی شوروی اشاره کرده که گویا به قهرمان ملی تبدیل شده است ومزارش به زیارتگاهی تبدیل شده که آقای خزائی خود اززوار آن بوده است.

تا اینجا حرفی نیست .

مسئله در اینجاست که خزائی خواسته است که این موقعیت نصیب قربانیانی بنام ندا وصدیقه هم که در کشور دیگران وبخاطر آوردن فشار به دولت فرانسه جهت آزادی سریع مریم رجوی که درفرانسه زندانی بود و بفرموده خوسوزی کردند ، گردد!

دراین مورد سئوالات زیر میتواند مطرح باشد :

1- پایتخت چک مورد تعرض شوروی بعنوان رئیس پیمان ورشو قرار گرفت و جمهوری چک نیز عضو این پیمان بود و مسلما  این عمل شوروی مورد پسند هیچ انسان شرافتمندی نیست ولو اینکه مقررات این پیمان منسوخ چنین اجازه ای را باو بدهد.

2- این جوان درمقام دفاع ازکشور خود اقدام به خود سوزی وآنهم درکشور خود کرده ، چه وجه مشترکی با قربانیانی مانند ندا وصدیقه میتواند داشته باشد که در خاک بیگانه وبخاطر برآوردن امیال بوالهوسانه ی مسعود ومریم رجوی به قربانگاه فرستاده شدند؟

3- آیا آن جوان قهرمان اگر زنده بود ، اکنون درحالی که  پیمان ورشو برچیده شده و جمهوری چک تحت تصرف پیمان ناتو قرار گرفته ، بازهم دست باین عمل میزد وموضع شما دراین مورد چی میشد؟!

خزائی نوشته است :

” بلی اشغال مرکز مقاومت در اور پاریس و دستگیری افراد کلیدی مقاومت بویژه شخص خانم مریم رجوی – پرزیدنت منتخب شورای ملی مقاومت برای دوره گذار شش ماهه بعد از سرنگونی رژیم فاشیست مذهبی با دی ان ای نازیسم هیتلری. مجسم کنید که یک روز شارل دوگل- اوهم پرزیدنت منتخب شورای ملی مقاومت فرانسه در انگلستان بود- را در مقر رهبری مقاومت فرانسه در لندن بگیرند و کلیه اماکن و تاسیسات آن دستگاه رهبری و سازمان آنرا در هفده ژوئن ۱۹۴۷ اشغال کنند.. و بعد خطر تحویل دادن به گوبلز در برلین را مردم فرانسه بشنوند “.

این قیاس مع الفارق است هموطن لر من!

برای اینکه کشور فرانسه اشغال شده بود وفرق اساسی – اگر نگوییم متضاد- بین موقعیت مریم رجوی نشسته در فرانسه ومشغول توطئه برعلیه کشور خود که تحت اشغال خارجی هم نیست ، وجود دارد!

ضمنا، مریم بخاطر کارهایش درفرانسه دستگیر شده بود وکسی اورا به ایران تحویل نمیداد وشما زیادی شور قضیه را درآورده اید!

مجددا :

“… مقاومت در تاریخ خودشان قهرمانی و کانونهای شورشی و قیام پر ارج و منزلت و فدا و پرداخت جان برای رهایی مملکتشان افتخار و سرفرازی است …. اما وقتی به ملت در زنجیر ایران و تنها مقاومت سازمانیافته و کوبنده و طوفنده آن میرسد خشونت و تروریسم و خود سوزی برخلاف مقررات می شود “!!

دراین مورد میتوان گفت لازم به تعریف شما نیست زمانی که ما جدا شدگان یا اعضای خانواده های گرفتار، بدرجات مختلف دردوران اسارت درتشکیلات شماها ویا بهنگام مراجعه برای دیدان عزیزانی که بواسطه ی شما ها اسیر دستان رجوی بودند ، شناخت خوبی از سازمان مجاهدین خلق داریم!

ضمنا ، زمانی این خودسوزی ها توسط باند رجوی خودسرانه اعلام شده بود. پس حالا چه شده که دوباره تقدس یافته است ؟!

آیا ترویج خشونت عریان وتروریزم ، مجددا به سیاست علنی سازمان که سعی میشد مخفی نگه داشته شود، تبدیل شده است؟!

———————————

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات “فروغ جاویدان” قسمت سوم و پایانی

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در عملیات “فروغ جاویدان” قسمت سوم و پایانی

اگر بخواهم این بحث را به پایان ببرم، باید به چند درس تاریخی از انجام عملیات فروغ جاویدان به دست سازمان مجاهدین خلق اشاره کنم که می تواند هم برای جامعه، هم برای اپوزیسیون و هم برای اعضای باقیمانده در سازمان مجاهدین مفید باشد. چون بعید می دانم که رهبران سازمان مجاهدین در پی کسب تجربه و یا به کارگیری تجربیات گذشته باشند. درس هایی که با شرایط فعلی همخوانی دارد. یکی از بزرگترین درس های این عملیات بلوف های سیاسی است که همین الان هم سازمان مجاهدین می زند. درست است که لابی های آمریکایی با سازمان مجاهدین در تماس هستند و در سمینارها و جلسات آنها شرکت می کنند، اما آنها بهتر می دانند که هیچ نیرویی نه در اپوزیسیون و نه در جامعه ایران وجود ندارد که در فرض محال مایل باشد که روزی سازمان مجاهدین در ایران به حکومت برسد و اصلا چنین چیزی  ممکن نیست. بنابراین به همه دلیل است که مریم رجوی در همین خیمه شب بازی اخیر خود در ویلپَنت برای پاسخ به این موضوع یا فرار از این موضوع، بحث آلترناتیوهای قلابی را مطرح کرد. به این دلیل که می گفت که اکنون آلترناتیو فقط من هستم و به دیگران کاری نداشته باشید، چون فقط ما هستیم! نکته دیگر درباره خیانتی است که مسعود رجوی داشته است و آگاهانه نیروها را به چنین عملیاتی برد و قربانی کرد،باید بدانیم که این خیانت استمرار دارد. بنابراین بهترین کار این است که اعضای باقیمانده در زندان اشرف3 در آلبانی از عملیات فروغ جاویدان و خیانت های مسعود رجوی،درس بگیرند. یعنی تا جایی که برایشان مقدور است و در معرض اطلاعات قرار می گیرند با وجود این که می دانم آنها در چه شرایطی هستند، به اندیشیدن درباره این مسائل بپردازند. البته امیدوارم که شرایط به سمتی حرکت کند که بتوانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند و از این تجربیات استفاده کنند. بنابراین در یک کلام باید گفت که عملیات فروغ جاویدان در واقع غروب یک استراتژی،غروب یک باور و غروب یک توهم بود؛ حالا چه این عملیات از نگاه رجوی یک باور و چه از جانب ما یک توهم باشد! این عملیات در واقع پایانی بر این موضوع بود. بعد از آن هم همان طور که خود مسعود رجوی می گفت در عراق قفل شد، فُسیل شد و تا سرنگونی صدام حسین بیش از پیش در منجلاب وابستگی و مزدوری فرو رفت. او سازمان مجاهدین را از یک سازمان سیاسی به تدریج و پله پله به یک فرقه تمام عیار تبدیل کرد.

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  عملیات ” فروغ جاویدان “ قسمت سوم و پایانی

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

برگرفته از گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی

مطلب زیر توسط ایران قلم ویرایش و از گفتار به نوشتار تبدیل شده است

با تشکر از آقای جواد فیرومند و انجمن آریا ایران

ایران قلم ـ 25.08.2019

محمد حسین سبحانی: و خیلی‌های دیگر. البته در این مقطع چون عراق آتش بس را پذیرفته بود، دیگر نمی توانست در مرز دست به عملیات بزند. چون در غیر این صورت به لحاظ قوانین بین المللی صدام حسین متهم به نقض قطعنامه می‌شد. بنابراین مواردی را  خود صدام برای اجرا در داخل ایران به دست مجاهدین می داد.

در ادامه جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان مسعود رجوی می گوید:

“ کاری که ما می خواهیم انجام دهیم در حد توان و اِشِل یک اَبَرقدرت است. چون فقط یک اَبَرقدرت می تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند! ”

دلیل این صحبت او این است که تصمیم داشت تا 48 ساعته به تهران برسد. او ادامه می دهد:

” به طور مثال بغداد تا خاک ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است و همین طور عراق نیز ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما می خواهیم برویم و تهران را بگیریم.”

ببینید، این جاست که می گویم عملیات فروغ جاویدان یک خیانت بوده است و این سوال  پیش می آید که آیا مسعود رجوی باور داشت که می تواند این کار را انجام دهد؟! تصور من این است که به هیچ وجه باور نداشت، او می دانست  عملیات فروغ جاویدان با شکست سنگین و سهمگینی روبرو خواهد شد، او خودش می دانست که در سالن اجتماعات قلعه اشرف در عراق دارد نقش بازی می کند و  بقیه اعضای سازمان را دارد به بازی می گیرد، او خودش می گوید ارتش های کلاسیک ایران و عراق با چند صد هزار نیرو نتوانسته اند به پایتخت های طرف مقابل  ـ بغداد یا تهران ـ  برسند ، اما مسعود رجوی همه را به بازی می گیرد و فرمانده نظامی  سیاسی برای تسخیر کرمانشاه و همدان و قزوین و تهران تعیین می کندو عمق دجالیت در اینجاست که به محمود عطایی و مهدی ابریشمچی می گیود وقتی تهران را فتح کردید اتاق من در طبقه پنجم در ستاد انزلی ( خیابان طالقانی تهران ) را برای من آماده کنید. اینجاست که روشن می شود رجوی اشتباه یا حماقت نکرده است، رجوی خیانت کرده است و  او  آگاهانه هزاران نفر را سر به نیست کرد تا نگوید اشتباه کردم، نگوید مبارزه مسلحانه و تروریستی اشتباه بود، نگوید ورود به عراق و بازوی ارتش صدام حسین شدن ، خیانت بود و غیره.

جواد فیروزمند: به نظر من در آن نشست که همه ما در آن بودیم نه مسعود رجوی حتی با چنین بیانی به این موضوع ایمان داشت و نه تک تک افرادی که آنجا نشسته بودند.حتی به نظر بنده مُضحک می آمد که گروهی چند هزار نفره با یک یورشی که قرار است از طرف صدام حسین تا جایی نامشخص پشتیبانی شود بتواند از این همه شهر، کوه، دشت و کمر و این همه نیروی نظامی آن هم در شرایط جنگی که همه آنها به حال آماده باش هستند، عبور کند و به تهران برسد. البته اگر خاطرتان باشد فرماندار تهران را هم جناب رجوی پیشاپیش مشخص کرده بودند.

 

محمد حسین سبحانی: بله، بسیار جالب است. رجوی محمود عطایی(حمید) را به عنوان فرماندار تهران و مهدی ابریشمچی را به عنوان معاون فرماندار انتخاب کرده بود. طنز تاریخی  ماجرا این جا است که به او ماموریت هم داده بود و گفته بود:

“اولین کاری که می کنی می روی و ستاد انزلی در چهارراه طالقانی که مقر سازمان در فاز سیاسی بود را می گیری و به طبقه پنجم می روی و آن اتاقی که اتاق من، موسی و اشرف بود را آماده می کنی تا من بیایم!”

باید بگویم این ناجوانمردی است که این همه نیرو جان، زندگی، زن و بچه،شوهر، مادر و پدر و همه چیز را گذاشته اند و آمده اند، به این دلیل که فکر می کردند برای مردم و جامعه شان می توانند مفید باشند و تو (رجوی) به همین راحتی آن ها را دم توپ فرستادی و هزار و 400 نفر را به کشتن دادی..!ابتدای صحبتم گفتم؛ به نظر من خمینی صد بار نسبت به تو (رجوی) شرف داشته است! چرا؟

چون تجربه این را می گوید که هر انسانی وقتی در قدرت و در اپوزیسیون است دو شخصیت متفاوت دارد. خمینی در قدرت از تو (رجوی) اپوزیسیون شرفش بیشتر بود. چون همان طور که در اسناد تاریخی جنگ ایران و عراق نیز آمده است هاشمی رفسنجانی که در آن زمان فرماندهی جنگ را بر عهده داشت به آقای خمینی پیشنهاد می کند که “اجازه دهید مسئولیت این شکست را من بپذیرم. بعد شما من را محاکمه کنید و …” اما خمینی مخالفت می کند و می گوید:” نه، مسئول این مساله من بودم و من جام زهر را می نوشم!”ولی تو آقای رجوی، همین کار را هم نکردی و به همین دلیل می گویم خمینی از تو (رجوی) با شرف‌تر بوده است! چون تو آگاهانه این جام زهر را بین این هزار و 400 نفر تقسیم کرده ای! تو رقیبان تشکیلاتی خودت را به عنوان سرباز صفر مثل علی زرکش به سوی مرگ فرستادی

جواد فیروزمند: البته با این 1400 کشته باید بگوییم که بقیه هم شانس آوردند که زنده مانده اند، اساسا بحث رجوی 1400 نفر نبود. او هر چه آدم در سراسر جهان داشت را به آن جنگ آورده بود و در جنگ هم که حلوا پخش نمی کنند..! یعنی قرار بود همه این آدم ها در آن میدان کشته شوند.

 

محمد حسین سبحانی:  اگر جمهوری اسلامی در یک سراسیمه گی قرار نگرفته بود و باصطلاح ارتش مجاهدین از سر خوش شانسی یا بدشانسی توانسته بود از تنگه چهارزِبَر رد شود، مگر افراد می توانستند که دیگر به سمت عراق بازگردد؟ بسیاری از نیروهای سازمان روزها در راه بودند تا بتوانند مسیر برگشت خود را پیدا کنند. تعداد زیادی هم اسیر و زخمی شده بودند.

در این جا خاطره ای بگویم؛ آن زمان ما در امداد بودیم و سپس به بیمارستانی در بغداد منتقل شدیم. در 2 بیمارستان «مدینه الطِب» و «جمهوری» بغداد بخش هایی را به رسیدگی به مجروحین سازمان اختصاص داده بودند. مسئولیت آنجا نیز با من بود.از حرف های اولین مجروحینی که به آنجا آمدند متوجه شدم که چه فاجعه ای در راه است! آنقدر فضای حاکم بر این عملیات آن ها را گرفته بود که هذیان می گفتند و درباره کشته ها صحبت می کردند. از صحبت های آن ها میشد فهمید که چه وضعیت اسفناکی بوده است و این جاست که می توان گفت مسعود رجوی اشتباه نکرده، بلکه خیانت کرده است! چون بر اساس صحبت های خودش باید از او پرسید که :”مگر تو اَبَرقدرتی؟”

مطلبی را همین چند وقت پیش خواندم که باید به مسعود رجوی و به مریم رجوی گفت که وقاحت هم حدی دارد! در مصاحبه ای گفته بودند:

“ما تاکنون از هیچ دولت خارجی کمک نگرفته ایم!”

و سوال این جاست که پس آن همه تانک، نفربر، زرهی، کاتیوشا، ضد هوایی و غیره چه بود؟! در همین جلسه توجیهی قبل از عملیات فروغ می گوید:

“…علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام7 هم داریم!” خب، در این چند روزه موشک و زرهی از کجا آوردی؟ بعد در همین رابطه از حسن نظام ملکی(نادر) می پرسد و او می گوید:

“بله،داریم!”

پس باید از رجوی پرسید که این ها را از ارتش صدام گرفته ای، درست است؟ پس چطور از هیچ دولت خارجی کمک نگرفته اید؟ یعنی حرف های الان شما را هم قبول کنیم؟

 جواد فیروزمند: احتمالا این ها را در فروشگاههای ایران می فروختند و این ها را سال 65 با خودشان به عراق برده بودند..!موشک! تانک! توپ! هواپیما..!

محمد حسین سبحانی: ” (با خنده) درست است! مسعود رجوی در همان نشست به زنده یاد مهدی افتخاری (فتح الله) می گوید:

” تو می روی قزوین و تاکستان را می گیری! یکی از اهداف علاوه بر سپاه، لشگر 16 قزوین است. پس از خلا سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آن جا مستقر می شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ های خودت را برای کمک به تهران می فرستی..! چون در آن جا نیاز است. پس از آن 2 تیپ راهی تاکستان شده و در آنجا مستقر می شود. پشت سر آن منوچهر فرهادالفت با یک لشگر راهی کرج می شود!” یعنی فرهاد الفت را فرمانده لشگر کرج تعیین کرده بود.البته نام عملیات های محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نامگذاری کرده ایم. پس از آن 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می شوند که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است. “

در این جا باید به لوس بازی مریم رجوی هم  دقت کنید؛ مسعود رجوی ادامه می دهد:

“ضمنا اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ، مریم بود! علت این که اسم سیمرغ را برای این تیپ انتخاب کردم حرف همان روز من است!”

در این لحظه شور و احساسات زیاد حاضران در آن نشست را فرا گرفت. مریم رجوی با لوس بازی می گوید:

“چرا این اسم را گذاشته اید؟ ”

و مسعود رجوی می گوید که

” ببخشید که بدون مشورت با جنابعالی این اسم را انتخاب کرده ایم!”

به نظر می رسد که مریم رجوی خیلی خودش را جدی گرفته بوده است  و فکر می کرده که واقعا سیمرغ است و از این که اسم او را روی این عملیات گذاشته بودند  شاکی شده بود!

جای دیگری مسعود رجوی می گوید:

” از نظر هوایی ناراحت نباشید، چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند. هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون ها خواهد آمد و تمام ماشین ها به صورت ستون حرکت می کنند.” سپس مسعود رجوی فرمانده نیروی تهران یعنی محمود عطایی را صدا می کند و او پای میکروفون می آید و از او می پرسد:”وضعیت چطور است؟” و او در پاسخ می گوید:”خوب است، با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است.” یعنی باید بگویم حتی این هماهنگی ها هم نشده بود. البته نه این که آن ها حمایت نکنند، بلکه آن قدر زمان کم بود که این هماهنگی به درستی صورت نگرفته بود.”

نکته کلیدی در  جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان در سالن اجتماعات اشرف در عراق این بود که من فکر می کنم به لحاظ تاریخی بسیار مهم است، و آن بلند شدن یک خانم از میان مجاهدین بود که گفت:

” من قبول دارم که این عملیات را انجام دهیم، اما من فقط سه، چهار ماه است که از ایران آمده ام. این فضایی را که شما اکنون می گویید که ما به هر شهر برویم، مردم به ما می پیوندند و بعد می توان لشگری را آزاد کرد و غیره، این ها نمی تواند اتفاق بیافتد.”

 

جواد فیروزمند: بله. البته در یک جلسات این چنینی، علاوه بر این که کسانی برای فضاسازی و جوسازی می آمدند و به عنوان بهترین راه حل از طرح حمایت می کردند و زمینه سازی برای قدردانی از رهبری مسعود و مریم رجوی را فراهم می کردند، معمولا تعداد دیگری از سطوح پایین تر نیز حضور داشتند و حرف هایی را می زدند که کنترل شده نبود.این خانم هم از این افراد بود و رجوی در این مواقع برای پاسخگویی گیر می کرد.

محمد حسین سبحانی: این خانم  از نیروهایی بود که از خارج از کشور آمده بود. بنابراین مثل من و شما یاد نگرفته بود که چه حرفی را باید بزند و چه حرفی را باید سانسور کند. اگر ما نیز حرف هایمان را سانسور می کردیم، به دلیل بود که در آن دستگاه مغزشویی شده بودیم، آموزش دیده بودیم و عادت کرده بودیم که اگر این چنین باشیم سازمان از ما بیشتر خوشش می آید. بنابراین در این منجلاب بیشتر فرو می رفتیم، ولی این آدمی که تازه از ایران آمده بود و هنوز این مسیر مغزشویی برای او طی نشده بود، نمی دانست که اوضاع از چه قرار است…

البته قبل از صحبت این خانم مسعود رجوی گفته بود که :

“برای ثبت در تاریخ می خواهیم که هر کس با این طرح موافق است، دستش را بلند کند.”همه دست ها را بلند کردند و مسعود رجوی تک تک به همه نگاه کرد و رو به فیلمبردارها و انتظامات کرد و گفت:”شما چرا دست هایتان را بلند نمی کنید؟”

و آنها نیز دست هایشان را بلند کردند.بعد مسعود رجوی با هدف تهیج و برانگیختن احساسات گفت:

” آیا ما دیوانه نیستیم که می خواهیم چنین کاری را بکنیم؟” بعد هم گفت:”

رجوی در ادامه گفت: ” خب،اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند، کسی هم حق ندارد که با او مخالفت کند!”

او فکر می کرد که هیچ کس نمی آید.

اما در این حین همان خانمی که اشاره کردم و اشرف نام داشت و در عملیات فروغ جاویدان جانش را از دست داد، دست خود را بالا برد که صحبت کند و مسعود رجوی از او خواست که پشت میکروفون بیاید و صحبت کند. او آمد و جملاتی که به کار برد دقیقا این است:

” من مخالف نیستم، اما این که می گویید مردم با ما هستند، من فکر نمی کنم که چنین چیزی باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده ایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمده ام. مردمی که من دیدم با آنچه که شما می گویید، تفاوت دارند. فکر نمی کنم آنها به ما کمک کنند.”

 

جواد فیروزمند:  بله،بنده هم بودم و حال همه گرفته شد.هم مسعود رجوی و هم فرماندهان.

محمد حسین سبحانی :  این خانم همان طور که می گفت تازه از خارج آمده بود و قوانین نوشته و نانوشته نشست های مسعود رجوی را نمی دانست. فقط دست خود را بلند کرده بود و از روی احساس مسئولیت خواسته بود صحبتی کند. اشرف ادامه می دهد:

” هیچ گونه جو سیاسی نظیر آن چه که شما به آن اشاره می کنید در ایران به وجود نیامده است. چون خیلی ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی دهند.”

اما در ادامه بگذارید در همین جا در تایید این خانم شجاع به خاطره ای اشاره کنم:

در آن زمان هم عراق و هم ایران در اَروند رود قایق های ماهیگیران همدیگر را می گرفتند تا بتوانند با این کار اُسرا را با هم تبادل کنند. وقتی من در زندان ابوغریب بودم یک روز دیدم که هفتاد، هشتاد ایرانی را آوردند و همه را به یک ساختمان مجزا بردند و در بندها تقسیم نکردند و بعد به مرور رفت و آمد آنها با سایر بندها آزاد شد.

در این میان من تصمیم گرفتم در آن فضا یک کار تحقیقی کنم. بنابراین رفتم و از این ها تک به تک پرسیدم که آیا شما تا به حال اسم سازمان مجاهدین را شنیده اید؟ آیا می دانید که رادیو مجاهد چیست؟ آیا می دانید کجاست و آن را شنیده اید؟ آیا تاکنون اسم مسعود رجوی و مریم رجوی را شنیده اید؟ باور کنید بیش از 90 درصد از آنها نسبت به این سوالات غریبه بودند و اظهار بی اطلاعی می کردند. چند درصد دیگر هم می گفتند ما چنین چیزی را از رادیوی داخلی به اسم سازمان منافقین شنیده ایم، ولی آن چیزی که شما می گویید را ما تاکنون نشنیده ایم. در حالی که صحبت این خانم که در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان از  فقدان شناخت و حمایت مردم سخن می گفت  مربوط به سال 67 است و خاطره من مربوط به سال 80 است..!

این خانم شجاع در همان جلسه توجیهی ادامه داد:

“…خیلی ها در ایران رادیو مجاهد را گوش نمی دهند و از مجاهدین هم به کلی بی خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟”

در این هنگام مسعود رجوی که غافلگیر شده بود ابتدا نشست، سیگارش را روشن کرد و آن را پُکی زد و گفت:

” درست می گویی و درست صحبت کردی. ولی من الان تو را قانع می کنم. این نظری که تو اکنون داری به 4 ماه پیش برمی گردد و در این 4 ماه، زمین تا آسمان اوضاع ایران فرق کرده است. تا ما شهر را آزاد نکنیم، مردم با ما همراه نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می کنیم، مردم در وَهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند. ولی وقتی رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما چرخیده، بیرون می آیند و به ما می پیوندند.”

و بقیه ماجرا که ما آنها را سازماندهی می کنیم و به شکل لشگرهای جدید می فرستیم و غیره را مطرح می کند…

من نمی دانم صحبت های این خانم در آن جلسه چقدر روی نیروها تاثیر گذاشت، خود من از آن آدم ها بودم که در آن زمان شکاف و انتقادی نسبت به سازمان نداشتم، ولی به نظر من کسانی مانند علی زرکش که آن موقع در تردید بودند وقتی این خانم چنین صحبت هایی را می کرد، ممکن است چقدر در دل خود وی را تحسین کرده باشند. چون همان طور که می دانید اختلافات علی زرکش با مسعود رجوی زمانی آغاز شد که بحث عراق و ارتش آزادی بخش مطرح شد. همچنین افراد دیگری که اطلاعات و آگاهی هایی را نسبت به ماهیت سازمان پیدا کرده بودند،حرف های این خانم خیلی می توانست آنها را تحت تاثیر قرار دهد.البته روی آدم هایی مثل ما نیز تاثیری نگذاشت. هر چند که این خانم در عملیات فروغ جاویدان جان خود را از دست داد، اما به خاطر این اقدام در آن نشست تاریخی شد. چون گفت که :

“چگونه فکر می کنید مردمی که حتی ما را نمی شناسند بلند می شوند و به ما می پیوندند؟”

و این یک سوال اساسی بود که در آن جمع مطرح شد.

جواد فیروزمند: مگر الان شنیدند؟ اگر همین حکومت جمهوری اسلامی اسم مجاهدین را در رسانه ها پخش نکند، باور کنید بسیاری از نواحی ایران و حتی در شهرهای بزرگ یا اصلا نمی دانند که مجاهدین چه کسانی هستند و اگر هم می دانند به اسم منافقین و تروریست می شناسند و به شدت از آنها متنفرند..!اما درباره آن نشست و سوال آن خانم؛ با توجه به این که من هم در آن نشست بودم باید بگویم که واقعیت این است که در آن جا 2 طیف وجود داشت؛ طیف اول رجوی و فرماندهان ارشد بودند که در ردیف جلو نشسته بودند، بقیه از هوادار،عضو و لایه های بالاتر اصلا کاری به اسم فکر کردن انجام نمی دادند. خود بنده هیچ فکری درباره این عملیات نداشتم و کلا همه ما همه چیز را پذیرفته بودیم. علت آن نیز خستگی بود و معتقدم افراد به دلیل خستگی که این تشکیلات به آنها وارد کرده بود و همچنین دوری از خاک و گسستن از آن و قطع همه پیوندهای سیاسی و اجتماعی توسط سازمان به این شرایط دچار شده بودند. واقعیت این است که همه ما در حصار یک پادگان بودیم که خارج از آن هیچ چیز را نمی دیدیم و اساسا اخباری مطالعه نمی کردیم. سازمان اجازه نمی داد تا به اخبار داخل ایران و یا حتی اخباری با منابع خارجی که پیرامون ایران بود دسترسی می داشتیم.با این شرایط اکثریت افراد از شرایط این سازمان که حتی نفس کشیدن نیز در آن دشوار بود، از درون خسته بودند و دنبال چنین بهانه هایی مانند این عملیات می گشتند که رجوی برای آنها تولید کرده بود.

محمد حسین سبحانی : درست است.

جواد فیروزمند: البته این بهانه هرچند که به قیمت کشته شدن همه افراد بود، اما همه فقط می خواستند که از آنجا به هر بهایی که شده بیرون بزنند. بنابراین دست بلند کردن و موافقت کردن با عملیات فقط ظاهر قضیه بود، اما باید پرسید که با کدام دانش سیاسی و نظامی؟ هیچ یک از آن افراد دانش نظامی نداشتند. دانش نظامی مثلا دست فرماندهانی مانند ابریشمچی یا محمود عطایی بود و سوال این جاست که این ها کدام واقعا فرمانده نظامی بودند؟ آنها که درس نظامی گری نخوانده بودند. ارتش عراق با آن عظمت درس نظامی خوانده بود و سالیان بسیار مستشاران خارجی به آنها آموزش داده و در صحنه عمل تجربه کسب کرده بودند. اما ارتش سازمان مجاهدین به جز چند عملیات پارتیزانی و تعداد زیادی عملیات های تروریستی و انتحاری تجربه دیگری در این زمینه نداشتند.

محمد حسین سبحانی :  در این باره باید بگویم مگر کدام یک از افراد سازمان تخصص نظامی داشته اند؟ مسعود رجوی؟ یا افراد دیگر..؟ در تمام طول جنگ 8 ساله ایران و عراق، عراق که امکانات و دانش نظامی هم داشت نهایتا توانست نفت شهر، خرمشهر و آبادان را بگیرد و تا این حد توانست تا در خاک ایران جلو برود. یا برعکس ایران هم با وجود نیرو و تجهیزان نظامی، تنها توانسته بود تا جزایر فاو و جزایر مجنون را بگیرد.البته ایران خیلی تلاش می کرد تا بصره را بگیرد، اما اساسا امکان آن به لحاظ نظامی وجود نداشت.

 

جواد فیروزمند: یعنی مسعود رجوی آگاهانه می دانست که دارد همه را به کشتن می دهد.

محمد حسین سبحانی : بله، دقیقا آن چیزی که من می خواهم روی آن تاکید کنم این است که مسعود رجوی در عملیات فروغ جاویدان اشتباه نکرده، بلکه خیانت کرده است. ما در سانسور خبری بودیم، نمی دانستیم قطعنامه کِی صادر شده است و پیش زمینه آن چیست، نمی دانستیم که موضع گیری عراق چیست و در شورای امنیت هر یک از کشورها چه گفته اند و شرایط بین المللی چیست؟ اما او همه چیز را می دانست و به این کار دست زد و این مساله در پاسخی که به سوال رضا منّانی می دهد مشخص است؛ چون می گوید:

“ما باید آتش بس را به تاخیر بیاندازیم!”

چرا؟ چون رجوی پاسخش را می دانست و وقتی از خود می پرسید چه کارکنم؟ می دانست که راه حلی وجود ندارد.

جواد فیروزمند: بنابراین واقعیت این بود که بسیاری از آن افراد فقط به دلیل این که جرات مخالفت با رهبری را نداشتند دست ها را بالا می بردند و موافقت می کردند. برای آن که هم حرف رهبری را تائید کنند و هم با این راه از شرّ همان سازمان و دستگاهی که  مسعود رجوی در یک کشور بیگانه ایجاد کرده بود، به سرعت و به زودی خودشان را راحت کنند. چون همه افرادی که در آن نقطه از تاریخ سازمان مجاهدین در آنجا بودند باطنا می دانستند که در حال خیانت به کشور و مردم کشور خود هستند و به عاملی برای پیشرفت های سیاسی و نظامی صدام حسین تبدیل شده اند، چون این کار به عینه چیزی نبود جز در یک کشور بیگانه و در خدمت صدام حسین بودند.!

محمد حسین سبحانی: بله، ضمن این که عراق و ایران هر یک با شرایط نظامی هیچ یک در مدت 8 سال نتوانستند تا پایتخت که هیچ، حتی تا 100 کیلومتری خاک هم نفوذ کنند. پس چطور مسعود رجوی و مریم رجوی با این ارتشی که هیچ یک آموزش نظامی ندیده بودند می توانستند در مدت یک هفته به تهران برسند؟! نکته ای که به نظر من در شکل گیری توهم در ذهن آدم هایی مثل من، شما و سایر اعضای سازمان در آن نشست موثر بوده این بود که ما فکر می کردیم عملیات های مرزی قبل از فروغ جاویدان یعنی عملیات هایی مثل آفتاب و چلچراغ را واقعا سازمان انجام داده است، در صورتی که این ها را صدام حسین انجام داده بود، نه سازمان! بنابراین ما فکر می کردیم که سازمان این قدرت را داشته و دارد که توانسته که فرضا مهران را بگیرد.

 

جواد فیروزمند: بله، البته شرایط آن سه عملیات بزرگ قبل از عملیات فروغ که عملیات اول در سال 65 در نواحی مرزی پیرانشهر بود، دومی عملیات آفتاب در جنوب بود و سومی عملیات چلچراغ در منطقه مهران بود را ما و بخشی از کادرها و مسئولین سازمان در قسمت لجستیک و پشتیبانی می دانستیم. اطلاع داشتیم که عراق با تمام وجود از این عملیات ها حمایت می کند.یعنی از سال 65 که عملیات ها از حالت پیشمرگه ای خارج شد و شکل جنگ پارتیزانی و شبه نظامی به خود گرفت در عملیات پیرانشهر و پس از آن عملیات آفتاب و سپس عملیات چلچراغ که در آن مهران تسخیر شد، در همه آنها ارتش عراق با همه قوا از ارتش مجاهدین حمایت می کرد. وگرنه سازمان مجاهدین چنین توانی نداشت.البته منظور من حمایت معنوی نیست، مثلا توپخانه بسیار وسیع در اختیار مجاهدین قرار گرفت و به اهدافی که مجاهدین می خواستند شلیک می کرد. یعنی سرباز و افسر عراقی بالای توپ بود و شلیک می کرد، نه مجاهد!

محمد حسین سبحانی : ولی این مساله را کسانی که درگیری مستقیم با این موضوع داشتند متوجه می شدند که این نیروها هم تعداد محدودی بودند، اما بسیاری از نیروهای سازمان در نهایت می گفتند که صدام حسین این تجهیزات نظامی را به عنوان کمک به ما داده است، اما نمی دانستند که در عملیات نیز به لحاظ اطلاعاتی و نیروی عمل کننده این توانایی را نداشته و نداریم و تاکنون این کار را نیز نیروهای عراقی انجام داده اند. وگرنه به لحاظ آتش باری و تهاجم، نیروهای سازمان کجا می توانستند به این شکل عمل کنند؟

اما حیف است که به یک نکته در آن نشست توجیحی اشاره نکنم؛ در پایان جلسه و زمان خداحافظی عده ای درباره وضعیت بچه های کوچک سوال کردند ، پرسشی که وقتی بپذیریم رجوی در عملیات فروغ جاویدان اشتباه نظامی  انجام نداد بلکه این یک خیانت بزرگ را انجام داد ، عمق خیانت و فاجعه را بیشتر درک می کنیم . پرسش این بود که:

“ما با کودکان بعد از این چه کنیم؟”

ببینید مسعود رجوی چه پاسخی می دهد..! او می گوید:

” بعد از این که تهران فتح شد، بچه ها را سوار اتوبوس می کنیم و به تهران می آوریم.” و در این جا مریم رجوی از مسعود رجوی اجازه می گیرد تا یکی دو ساعت مادرها بروند و از بچه های خود خداحافظی کنند.

ببینید تا چه اندازه این لحظه دردناک است وقتی که متوجه می شوی که کسی که تو به او اعتماد کرده ای، چطور تا مغز استخوان به تو خیانت می کند! هر بار که در بحثی از این باب وارد می شوم، چیزهای بیشتری درباره شخصیت مسعود رجوی پیدا می کنم و لایه هایی از شخصیت او برای من روشن می شود. به طوری که حتی اکنون که 15 سال است که از سازمان جدا شده ام، نسبت به سال یا سال های گذشته هر سال شناختم بیشتر می شود. وقتی سخنرانی آن شب او را می خواندم به خود گفتم او می دانسته که ما نمی توانیم چنین کاری را انجام دهیم! او می دانسته که در جاده سر پل ذهاب همه افراد سیبل خواهند شد..!

از طرفی تاثیرات فراوان سیاسی-اجتماعی که عملیات فروغ جاویدان با خود برجای گذاشت که به یکی از آنها یعنی وقوع اعدام های سال 67 اشاره کردم. همچنین تاثیرات سیاسی-تشکیلاتی که بر سازمان گذاشت نیز باید بررسی شود. ضمن این که وضعیت جمهوری اسلامی نیز پس از آتش بس نه تنها رو به سقوط نرفت، بلکه رو به بهبودی رفت؛ یعنی مناسبات اقتصادی خود را بهتر کرد و شروع به بازسازی اقتصادی کرد و بسیاری از مسائل دیگر مثلا افزایش آزادی های مردم رخ داد.

اگر بخواهم این بحث را به پایان ببرم، باید به چند درس تاریخی از انجام عملیات فروغ جاویدان به دست سازمان مجاهدین خلق اشاره کنم که می تواند هم برای جامعه، هم برای اپوزیسیون و هم برای اعضای باقیمانده در سازمان مجاهدین مفید باشد. چون بعید می دانم که رهبران سازمان مجاهدین در پی کسب تجربه و یا به کارگیری تجربیات گذشته باشند. درس هایی که با شرایط فعلی همخوانی دارد. یکی از بزرگترین درس های این عملیات بلوف های سیاسی است که همین الان هم سازمان مجاهدین می زند.

درست است که لابی های آمریکایی با سازمان مجاهدین در تماس هستند و در سمینارها و جلسات آنها شرکت می کنند، اما آنها بهتر می دانند که هیچ نیرویی نه در اپوزیسیون و نه در جامعه ایران وجود ندارد که در فرض محال مایل باشد که روزی سازمان مجاهدین در ایران به حکومت برسد و اصلا چنین چیزی  ممکن نیست. بنابراین به همه دلیل است که مریم رجوی در همین خیمه شب بازی اخیر خود در ویلپَنت برای پاسخ به این موضوع یا فرار از این موضوع، بحث آلترناتیوهای قلابی را مطرح کرد. به این دلیل که می گفت که اکنون آلترناتیو فقط من هستم و به دیگران کاری نداشته باشید، چون فقط ما هستیم!

نکته دیگر درباره خیانتی است که مسعود رجوی داشته است و آگاهانه نیروها را به چنین عملیاتی برد و قربانی کرد،باید بدانیم که این خیانت استمرار دارد. بنابراین بهترین کار این است که اعضای باقیمانده در زندان اشرف3 در آلبانی از عملیات فروغ جاویدان و خیانت های مسعود رجوی،درس بگیرند. یعنی تا جایی که برایشان مقدور است و در معرض اطلاعات قرار می گیرند با وجود این که می دانم آنها در چه شرایطی هستند، به اندیشیدن درباره این مسائل بپردازند. البته امیدوارم که شرایط به سمتی حرکت کند که بتوانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند و از این تجربیات استفاده کنند.

بنابراین در یک کلام باید گفت که عملیات فروغ جاویدان در واقع غروب یک استراتژی،غروب یک باور و غروب یک توهم بود؛ حالا چه این عملیات از نگاه رجوی یک باور و چه از جانب ما یک توهم باشد! این عملیات در واقع پایانی بر این موضوع بود. بعد از آن هم همان طور که خود مسعود رجوی می گفت در عراق قفل شد، فُسیل شد و تا سرنگونی صدام حسین بیش از پیش در منجلاب وابستگی و مزدوری فرو رفت. او سازمان مجاهدین را از یک سازمان سیاسی به تدریج و پله پله به یک فرقه تمام عیار تبدیل کرد. امیدوارم که در این گونه گفت و گوها بتوان درباره خیانت هایی که مسعود رجوی، مریم رجوی و سازمان مجاهدین خلق در حق مردم ایران، در حق اپوزیسیون ایران و در بسته کردن جامعه داشته اند بیشتر روشن شود و برای آگاه سازی جامعه، منتقدان واقعی جریانات سیاسی از منتقدان قلابی، وابسته و خیانتکار تفکیک شوند.

 

جواد فیروزمند : عملیات موسوم به فروغ جاویدان، عملیاتی که امسال در سی اُمین سالگرد آن هستیم و یک ماه قبل از انجام آن یعنی در تیرماه 1367 نوید آن توسط صدام حسین داده شده بود و همزمان با عملیات مرزی فروغ جاویدان در کرمانشاه، اقدام به بمباران شیمیایی روستاهای اطراف کرمانشاه کرد تا مسیر برای پیشروی و هجوم سازمان مجاهدین که از پشتیبانی هوایی و توپخانه ای صدام حسین برخوردار بود، باز شود تا آنها بتوانند آسان تر گام های عملیاتی خود را در نواحی مرزی ایران بردارند.عملیاتی که شکست خورد و با 1400 کشته و بیش از هزار و اَندی زخمی ،نیروهایی شکست خورده آن با سلاح های فروریخته و در هم شکسته و با آینده ای نامطلوب و نا مشخص به پایگاههای خود در خاک عراق بازگشتند.

پایان گفتگو

ایران قلم ـ 26.08.2019

——————————

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید