حامد صرافپور: سلام آفتاب به مسعود . کوله پشتی های سحر در تابوت شب

0
1622

مسعود این سخنان را در حالی ایراد می کرد که خود در تمامی سرفصل ها از معرکه می گریخت و در همین عملیات نیز، تنها کسی بود که در صحنه حضور نداشت در حالی که از نوجوانان مدرسه ای تا زنان سالخورده را وارد جنگ کرده بود. در هر صورت وی توانست با مباحث مختلف، مسئله را ایدئولوژیک کند و عامل اصلی شکست را نه اشتباه در طرح عملیاتی خودش، بلکه سستی مجاهدین در عملیات جلوه دهد. در این نشست وی با سوء استفاده از بی اطلاعی ما از آنچه در برخی از صحنه های جنگ گذشته بود، به حماسه سرایی از آن صحنه ها پرداخت و داستان های متنوعی را تولید نمود. البته داستانسرایی از مدتی پیش در صدای مجاهد و نشریه مجاهد آغاز شده بود و مریم و مسعود در این نشست تا توانستند از برخی صحنه ها (بخصوص در مورد زنان مجاهد) حماسه سازی کردند. بد نیست در اینجا به چند نمونه از داستان ها اشاره کنم تا مشخص شود زوج رجوی از چه ترفندهایی برای فریفتن بازماندگان این حوادث استفاده می کردند تا غم و اندوه آنان را زدوده و از بریدن بازدارند، بخصوص که بخش مهمی از بازماندگان شامل سربازان اسیر و ایرانیان اجاره ای می شدند که به اشرف منتقل شده بودند و در آن روزها همگی در انتظار بازگشت به خانه خویش لحظه شماری می کردند …

سلام آفتاب به مسعود . کوله پشتی های سحر در تابوت شب

حامد صرافپور ـ 06.08.2019

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  غملیات ” فروغ جاویدان “

hamed sarafpoor

سلام آفتاب به مسعود . کوله پشتی های سحر در تابوت شب

کوله پشتی هایِ سحر در تابوت شب!

صدام

با اینکه چند هفته از شکست بزرگ مسعود رجوی در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) می گذشت اما هنوز دقیق مشخص نبود چه تعداد زنده مانده اند و یا کشته شده اند! گرچه سالها به کشته شدن همراهان عادت کرده بودیم و هر بار مأموریتی در پیش بود بچه ها شوخی کنان به همدیگر از “کشته” شدن در عملیات بعدی می گفتند و برخی نیز از احتمال ازدواج کردن پس از “این و آن عملیات” روزگار را با وعده وعیدهای مسئولین طی می کردند، اما این بار مسئله جدی بود. سخن از چند “کشته” نبود بلکه داستان تار و مار شدن بیش از نیمی از افراد ارتش آزادیبخش بود که چند هفته قبل از آن با شعار “امروز مهران فردا تهران” در خرابه های شهر مهران رژه می رفتند و قرار بود در چنین روزهایی تهران را فتح کرده باشند، اما اینک حتی آمار کشته ها و زنده ها را هم نداشتند و بخشی از قبرستان کربلا به آنان اختصاص داده شده بود تا کامیونهای پر از جسد را در آنجا دفن کنند. کمتر کسی بود که از زن و مرد با دیدن یکدیگر از سرنوشت همسر و فرزند خود سراغ نگیرد. زنانی اندوهگین که در میان جمع به دنبال شوهر خود می گشتند و مردانی که در سکوتی سهمگین، گاه با داشتن یک یا چند فرزند به دنبال همسرانشان بودند و یا کودکانی که با شادی، از “رفتن مامان و بابا به تهران” یاد می کردند، غافل از اینکه والدین شان در گورستان آرمیده اند!… و این سرنوشتی بود که مسعود و مریم با ادعای “پرداخت حداکثر” برای یاران خود رقم زده بودند و ادعا می کردند در اوج فدا همه را ” فدیه رهایی مردم” خود کرده اند (که گویی مجاهدین بردگان زرخریدشان بودند که آنها را از جیب خود به قربانگاه فرستاده اند). و البته در همان حال مشغول نوشتن سناریویی جدید برای چرخاندن اوضاع به نفع خویش و انداختن گناه شکست به گردن بدنه سازمان بودند…

مسعود در روز “عید قربان” همه را به قربانگاه فرستاده بود و حال می خواست به مناسبت فرارسیدن ماه محرم، در یک نشست عمومی خود را قافله سالار یک حرکت “عاشورایی” جلوه دهد. عاشورایی که برخلاف 1400 سال پیش، پیروز آن مسعود رجوی است!. در این نشست مسعود با سوآلات و یا تناقضات زیادی مواجه بود، آنهم با نیروهایی که بسیاری از آنان ایدئولوژیک نبودند چون عمده فرماندهان خود را از دست داده بود و اکثر نفرات باقیمانده را هواداران خارج کشور، که به طمع یک عملیات چند ساعته به عراق اعزام شده بودند و یا سربازان اسیری که با وعده آزادی پس از عملیات فریفته شده بودند، تشکیل می دادند و همگی این افراد، ناامید از اوضاع، به انتظار یک تحول بودند.

نشست تنگه و توحید

بدین ترتیب، به مناسبت فرارسیدن عاشورای حسینی (حدود 3 هفته پس از شکست فروغ جاویدان)، مسعود نشست همگانی خود را تحت عنوان “تنگه و توحید” برگزار نمود. در این نشست، مسعود رجوی با مقایسه عملیات فروغ با عاشورای حسینی، مدعی شد که ارتش آزادیبخش پیروز این ماجراست و تصمیم گیری برای انجام آن، مشابه حرکت 30 خرداد 1360 (شروع عملیات های تروریستی)، آینده را به نفع مقاومت رقم خواهد زد و عملیات بیمه نامه ای در برابر هجوم “اضداد” است که مجاهدین را به خاطر حضور در خاک عراق به خیانت و وابستگی به صدام متهم می کردند و ارتش آزادیبخش را “زائده جنگ” می نامیدند (رجوی تمامی جریانات و گروه های اپوزیسیون که مجاهدین را مورد نقد قرار می دادند، “اضداد مجاهدین” می نامید)… مسعود سپس به جمعبندی فروغ جاویدان پرداخت و گیر کردن ارتش آزادیبخش در “تنگه چارزبر” را سوژه ای برای پیشبرد یک بحث نمود و ادعا کرد آنچه مجاهدین در پشت آن گیر کردند نه “تنگه چارزبر” بلکه “تنگه ذهنی” بود که باعث شد تک تک مجاهدین به جای نگاه “توحیدی” به جنگ، از پنجره “کلاسیک” به آن بنگرند و در برابر لشگرکشی رژیم، به جای اینکه به “کیفیت” خود متکی باشند، به “کمیت” نیروهای مقابل نگریستند و لذا با تمام توان وارد نبرد نشدند… مسعود با اشاره به عاشورا گفت که اگر امام حسین با نگاه کلاسیک به لشکریان یزید نگاه می کرد، نمی توانست با آنان وارد نبرد شود و جا می زد. لذا مجاهدین نیز برای پیروزی در جنگ باید مثل امام حسین نگاهشان “توحیدی” باشد و هر فرد باید بتواند با 10 نفر مقابله کند!…

مسعود این سخنان را در حالی ایراد می کرد که خود در تمامی سرفصل ها از معرکه می گریخت و در همین عملیات نیز، تنها کسی بود که در صحنه حضور نداشت در حالی که از نوجوانان مدرسه ای تا زنان سالخورده را وارد جنگ کرده بود. در هر صورت وی توانست با مباحث مختلف، مسئله را ایدئولوژیک کند و عامل اصلی شکست را نه اشتباه در طرح عملیاتی خودش، بلکه سستی مجاهدین در عملیات جلوه دهد. در این نشست وی با سوء استفاده از بی اطلاعی ما از آنچه در برخی از صحنه های جنگ گذشته بود، به حماسه سرایی از آن صحنه ها پرداخت و داستان های متنوعی را تولید نمود. البته داستانسرایی از مدتی پیش در صدای مجاهد و نشریه مجاهد آغاز شده بود و مریم و مسعود در این نشست تا توانستند از برخی صحنه ها (بخصوص در مورد زنان مجاهد) حماسه سازی کردند. بد نیست در اینجا به چند نمونه از داستان ها اشاره کنم تا مشخص شود زوج رجوی از چه ترفندهایی برای فریفتن بازماندگان این حوادث استفاده می کردند تا غم و اندوه آنان را زدوده و از بریدن بازدارند، بخصوص که بخش مهمی از بازماندگان شامل سربازان اسیر و ایرانیان اجاره ای می شدند که به اشرف منتقل شده بودند و در آن روزها همگی در انتظار بازگشت به خانه خویش لحظه شماری می کردند:

– نمونه برجسته این روایت ها، “طاهره طلوع” بود که مریم رجوی از قول “منابعی ناشناس در داخل ایران” می گفت پاسداران او را پس از اسیر شدن بخاطر شجاعت و رزم آوری اش، از شدت کینه کشته و به قلب او خنجر زده اند و با یک طناب از صخره آویزان کرده اند. طبیعتاً این مسئله برای من و سایر مجاهدین بسیار انگیزاننده بود و خشم ما را افزون می کرد و ما را برمی انگیخت که بیش از پیش به فکر انتقام باشیم، بخصوص برای کسانی که او را از نزدیک می شناختند و یا با او کار کرده بودند. اما واقعیتی که (بخاطر اعتماد مطلق به زوج رجوی) قادر به فهم آن نبودیم، اینکه چطور این زن فرمانده در صحنه جنگ تنها مانده و اسیر شده اما خود را با نارنجک یا با سیانور خودکشی نکرده است؟ و چطور افسانه جدال لفظی او با یک پاسدار به گوش رجوی رسیده است که آنرا برای ما نقل می کند؟ و بجز این، آیا تصویر موجود واقعی است یا تولیدی است؟ چون پیکر موجود در تصویر نه قابل شناسایی بود، نه زن و مرد بودن آن قابل روئیت بود و نه خنجری در قلب آن دیده می شد و نه اینکه طناب آویزان شده به درخت حالت طبیعی داشت که بپرسیم از کجا مطمئن هستید که چنین اتفاقی افتاده است؟ و بپرسیم چطور شما به این دقت می دانید طاهره هنگام دستگیر شدن چه سخنانی با طرف مقابل داشته!؟ و اساساً آیا دستگیر شده و یا مثل بسیاری دیگر حین جنگ کشته شده است؟

سلام آفتاب به مسعود . کوله پشتی های سحر در تابوت شبآشنایی با جعلیات سازمان مجاهدین خلق ایران

– نمونه بعدی، حماسه سرایی حول یک قربانی دیگر به نام“شهناز جدیدیان” بود که مریم باز هم با بزرگ کردن داستان، با آب و تاب نقل می کرد که وی با دو نفر دیگر از یارانش در بالای یک تپه جلوی پیشروی 1000 پاسدار را گرفته است!. این داستان به حدی “اکشن، رمانتیک و تراژیک” بیان می شد که همه در بهت و حیرت فرو می رفتند و هیچکدام از ما این سوآل برایش پیش نیامد که این تپه چه ویژگی استراتژیک داشته که 1000 نفر تا دندان مسلح برای تسخیر آن بسیج شده اند؟ و آیا با یک بالگرد نمی شد آنرا از راه دور دید و در صورت نیاز به آن یک موشک شلیک کرد که نیاز نباشد اینهمه نیرو به سمت آن پیشروی کنند و بخش مهمی از آنان کشته شوند؟… مسعود بخوبی می دانست که چطور باید سناریوی خود را جلو ببرد و زنان بازمانده را از فکر شوهران کشته شده شان منحرف کند و مردان را هم غیرتی نماید که به فکر جدایی نباشند!. به هرصورت آن روز همه ما، خود را با زنی مواجه می دیدیم که همچون ژاندارک قهرمانانه قلعه ای را تسخیر و یا حفظ کرده است، و ما به جای اینکه مانند او “توحیدی” بیندیشیم، فکرمان آلوده به تنگه های جنگ “کلاسیک” بوده است و نتوانسته ایم مانند طاهره ها و مهنازها تمام عیار برای رسیدن به موفقیت تلاش کنیم و مسعود بخاطر ضعف ما، بهترین های خود را از دست داده است!.

– مورد دیگر، زنی بود که فرمانده اش زخمی می شود و به ناچار او را به دوش می گیرد و زیر رگبار گلوله ها او را منتقل می کند اما گلوله به سر آن فرمانده می خورد و خون هایش روی بدن آن زن ریخته می شود (فرمانده اش یک مرد بود). و در چنین حالتی آن زن خود را حماسه وار به عقب می رساند و از دست صدها سپاهی می گریزد.

– نمونه دیگر، کامیون یک دسته از زنان بود که در میان تنگه هدف قرار می گیرد و چپ می شود و آتش می گیرد و همگی نفرات موجود در آن بجز دو زن می سوزند. آن دو زن هم در میان اجساد مخفی می شوند و صدای گفتگوی چند عراقی را می شنوند که از 9 بدر هستند و دوشادوش پاسداران علیه مجاهدین جنگیده اند! و این دو زن قهرمانانه از میان آتش و خون شاهد سوختن خود و همقطارانشان هستند و خود هم قربانی می شوند. جالب اینکه هیچگاه مشخص نشد این دو زن چه کسانی هستند ولی حتی جملات عراقی ها و سخنان دیگر زنان که در حال سوختن بودند نیز جمله به جمله توسط مریم رجوی نقل می شد!.

– در این نشست از دو زن دیگر هم نام برده شد! اما این دو زن در صحنه کشته نشده بودند بلکه زنانی بودند که گفته شد بعد از اسارت به زندان منتقل شده اند و در آنجا حماسه های خود را به پیش برده اند. جالب اینجا بود که مریم قجرعضدانلو از سخنان این دو زن قبل از اعدام هم خبر داشت و می گفت که آنها قبل از اعدام به خورشید نگاه کرده اند و گفته اند: “ای آفتاب! سلام ما را به مسعود برسان!”…

سلام آفتاب به مسعود . کوله پشتی های سحر در تابوت شب

داستان حماسی “سلامِ آفتاب به مسعود” آنچنان پرشور و تراژیک بود که بسیاری از ما را به فکر فرو برد و دچار خودتحقیری کرد که چرا مثل آنان چنین شهامت و جسارت را نداشته ایم و برای مسعود رجوی بیشتر جانفشانی نکرده ایم! و البته برخی را هم به این فکر فرو می برد که حتماً قبل از اسارت دست به خودکشی بزنند (چیزی که مسعود بسیار به دنبال آن بود). یکی از کسانی که در جریان “سلامِ آفتاب” دچار احساسات شد، طاهر نام داشت (حمیدرضا.ط، تحصیل کرده اقتصاد و موسیقی که چند روز قبل از عملیات از اروپا به عراق منتقل شد و چون تخصص نظامی نداشت به عنوان راننده وارد تانک چرخدار وارد عملیات شد. اما چون هیچ سررشته ای نداشت، به دلیل داغ کردن موتور تانک پیش از رسیدن قصرشیرین از دور خارج شد و عملاً پیاده نظام یک یگان دیگر گردید. آخرین بار او را جلوی بیمارستان امام خمینی اسلام آباد دیدم و بعد هم سالم به قرارگاه اشرف بازگشت. طاهر بعد از عملیات مدتی در بخش نظامی آموزش دید و بعد به ستاد تبلیغات منتقل شد. در آنجا با “اسماعیل وفایغمایی” رابطه نزدیک و محفلی داشت. پس از انتقال مریم رجوی به فرانسه در سال 1372، طاهر هم به آنجا منتقل گردید و به عضویت شورای ملی مقاومت رجوی درآمد. از آن پس، به عنوان نوازنده تار مجاهدین نقش ایفا کرد، هرچند که دیگر وارد مناسبات داخلی و تنگاتنگ با مجاهدین نشد و عملاً انقلاب ایدئولوژیک مریم را دور زد. مسعود رجوی در یک نشست با تمسخر گفت طاهر اینجا که بود مدام می گفت من فقط با گیتارم ازدواج کرده ام اما همینکه از اینجا رفت، دوباره با زن ها خودش را سرگرم کرده است (نقل به مضمون)… طاهر آنچنان تحت تأثیر افسانه آن دو زن قرار گرفته بود که چندماه بعد شعری برایشان سرود و در سالن غذاخوری “تیپ سرور” به اجرا درآورد ولی بعداً ستاد تبلیغات آنرا با صدای خود طاهر اجرا کرد. متن شعر این ترانه یادآور افسانه آن دو زن در زندان و سلام فرستادنشان توسط آفتاب به مسعود بود:

توی کوله پشتی هاتون نیگا کن سحر آوردین/ تو سفیر قدماتون نیگا کن سحر آوردین

………………………………………………………

به خواست مریم رجوی، مسئولین ستاد تبلیغات برای هر زن مفقود در عملیات افسانه و داستان می ساختند و آنرا به گونه ای تراژیک توی مناسبات و گاه به صورت بیرونی انتشار می دادند تا هرچه بیشتر تأثیرگذار باشد. اما تمامی اینها خارج از واقعیت بود. به یاد دارم “هادی همایون” (فرمانده دسته پیاده تیپ منوچهر یا همان فرهاد الفت که چند ماه بعد فرمانده یگان تانک تیپ سرور شد و اواخر دهه هفتاد نیز به دستور مریم رجوی بعنوان فرمانده یک گروه پارتیزانی به داخل مرز اعزام شد و همگی کشته شدند) در یک محفل دوستانه گفت وقتی در تنگه گیر کرده بودیم، یکی از “خواهران” بشدت ترسیده بود و مدام می گفت “رژیم خیلی قدرتمند است و ما نمی توانیم با آنها بجنگیم”…. هادی با خنده می گفت در همان صحنه با او صحبت کردم و گفتم نه خواهر اینطورها هم نیست… طبعاً چنین صحنه هایی هرگز نقل قول نشد، چون مسعود هدف خاصی را دنبال می کرد. وی با چنین داستان های بزرگنمایی شده، می خواستند شور تازه ای در دل مجاهدین بیندازند تا به شکست نیندیشند، کما اینکه مشاهده کردیم خود مریم رجوی قبل از حمله آمریکا به عراق، تمام نیروهای خود را تنها گذاشت و به فرانسه گریخت. فراموش نباید کرد در همان جنگ و گریزهای 2003، تمامی زنان فرمانده، برادران تحت فرماندهی خود را تنها گذاشته و با لباس مبدل زنان روستایی، به قرارگاه اشرف گریخته بودند. برای نمونه فرمانده قرارگاه هفتم (خدیجه کربلایی) با شروع حمله آمریکا به مجاهدین در کوه های حمرین، بدون اطلاع، با پوشیدن لباس روستایی فرار کرد و ما را در میان بمباران ها بدون فرمانده گذاشت. شخصاً به عنوان یکی از نیروهای تحت امر وی، وقتی این خبر را شنیدم بسیار متعجب شدم که چرا او در سخت ترین شرایط که نیروها به حضورش نیاز روحی داشتند فرار کرد و رفت و صدها نفر را در سرگردانی تنها گذاشت؟ خدیجه چند سال بعد در جریان حمله به قرارگاه اشرف مفقود گردید… راستی چرا خدیجه ها از آنگونه حماسه ها تولید نکردند و از دل آتش بمبهای آمریکایی برای مسعود سلام نفرستادند و گریختند؟ چرا مریم قجرعضدانلو وقتی در پاریس بازداشت شد، نه تنها از بازداشتگاه برای مسعود سلام نفرستاد که دهها نفر را بخاطر آزادی خود به آتش کشید؟ چرا خود مسعود رجوی ققنوس وار از دل آتش برنیامد و مخفی شد؟

با وجود این حماسه سرایی ها، اصل تناقض از بین نرفته بود، واقعیت این بود که تشکل باقیمانده، دیگر هرگز مثل گذشته نمی شد و از آن خیل فرماندهان ایدئولوژیک و مجرب اثری باقی نبود. در همان نشست پیرمردی به اسم “میرزا آقا” از جای برخاست و به مسعود گفت ما دیگر مثل قبل نخواهیم شد چون بسیاری از فرماندهان مجرب ما شهید شده اند… سخنی که بسرعت با تحریک مسعود رجوی سرکوب شد.

اینک، 31 سال پس از عملیاتی که مسعود آنرا بیمه نامه حضور مشروع در عراق خوانده بود، از صدام و از ارتش آزادیبخش و یا از دهها قرارگاه مجاهدین و انبوه جنگ افزارها اثری برجای نمانده است. بخش بزرگی از نیروهای مجاهدین نیز جدا شده اند و بازماندگان آنان هم به دلیل فشارهای سنگین روحی و جسمی، به مرور بخاطر ایست مغزی و قلبی فوت می کنند. در عین حال، مسعود رجوی که قرار بود فروغ جاویدان شماره 1 تا 1000 را تکرار کند، بیش از 17 سال مفقود است و گهگاه پیام هایی از گورستان صادر می کند. جالب اینجاست که وی به جای 1000 فروغ جاویدان، مشغول تولید 1000 اشرف شده و فعلاً تا شماره 3 را نامگذاری کرده است، آنهم در حالی که امروز حتی پایگاه مهم مریم رجوی در اور-سور-واز نیز دچار محدودیت شده و مجوز فعالیت های سیاسی و تبلیغی به آنان داده نمی شود.

مریم رجوی امروز نه تنها تابوت مسعود رجوی، که ناچار است یک تنه تابوت ارتش آزادیبخش را هم با خود حمل کند. از کوله پشتی های سحر، جز تابوتی سیاه از مسعود رجوی و فرقه مجاهدین باقی نمانده است. تابوتی که این روزها روی دوش مسئولین کهنسال مجاهدین از این شهر به آن شهر حمل می شود و امروز در قرارگاه اشرف 3 منتظر تدفین است! اما با رنگین کردن آن تلاش دارند، شب را سحر جلوه دهند!

حامد صرافپور

لینک به منبع

انجمن نجات

———————————–

البته به نظر من صدام حسین استفاده خود را از سازمان مجاهدین کرد. این سازمان مجاهدین بود که نتوانست استفاده خود را به خوبی از صدام ببرد. در سال 62 که طارق عزیز با مسعود رجوی ملاقات کرد و توافقاتی که از قبل نیز وجود داشت را علنی کردند، اولین خسارتی که برای سازمان مجاهدین خلق به بار آورد جدایی دکتر ابولحسن بنی صدر و پس از آن جدایی دکتر قاسملو و حزب دموکرات کردستان بود. این شورای ملی مقاومتی که آن موقع گفته می شد سه نیروی محوری عمده داشت که در بین سایر نیروها و شخصیت ها شاخص تر بودند. در واقع سازمان مجاهدین، حزب دموکرات کردستان و دکتر بنی صدر سه ضلع اصلی این مثلث بودند. مسعود رجوی با پذیرش طرح صدام حسین تامین منافع وی را پذیرفت و به عنوان یک نیروی کمکی با قابلیت جنگ پارتیزانی در کنار صدام قرار گرفت. برای این که اگر مثلا عراق می خواهد به سومارحمله کند، سازمان مجاهدین با ارتش خود به جبهه شمال و قلعه دیزه یا در جبهه جنوب عملیات های پارتیزانی انجام دهد تا ذهن نیروهای جمهوری اسلامی را در قسمت های مختلف تقسیم کند و تمرکز را از آنان بگیرد. بنابراین صدام حسین منافع خود را از سازمان مجاهدین برد،اما سازمان مجاهدین از صدام نفعی نبرد. وقتی در 4 ساعت صدها تانک،نفربر،کاتیوشا و سلاح های سنگین در عملیاتی  وجود دارد،روشن است که سازمان مجاهدین نمی توانسته آنها را بگیرد. باید گفت که تهیه این امکانات کار یک نیروی سیاسی و یا حتی نظامی نیست. بنابراین وقتی صدام حسین به نقطه ای رسید که می خواست جنگ دیگر متوقف شود، برایش مهم نبود که به این دلیل رجوی سرانجام برای خروج از بن بست  اعضای اسیر و قربانی را گوشت دم توپ خواهد کرد که کرد . صدام حسین با آوردن مسعود رجوی به عراق به اهداف خود رسید و بعد او را در عراق به گروگان گرفت. ضمن این که  صدام حسین تنها از رجوی و سازمان مجاهدین  در جنگ بین ایران وعراق بهره نبرد ، بلکه در تجاوزی که عراق به کویت داشت نیرو های سازمان مجاهدین در مناطق طوز خورماتو و حمرین عراق مانع از نفوذ و پیشروی شیعه ها و کردهای اپوزسیون وقت عراق به بغداد شدند.

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  عملیات ” فروغ جاویدان “

برگرفته از گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی

مطلب زیر توسط ایران قلم ویرایش و از گفتار به نوشتار تبدیل شده است

با تشکر از آقای جواد فیرومند و انجمن آریا ایران

ایران قلم ـ 31.07.2019

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

نگاهی به غروب استراتژی مجاهدین در  غملیات ” فروغ جاویدان “

مقدمه:

مسعود رجوی در اجتماع مجاهدین خلق در آغازعملیات موسوم به فروغ جاویدان در سالن اجتماعات پادگان اشرف در عراق بعد از پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران  از عملیات سراسری جدید سخن گفت :

” عملیات بزرگ فروغ جاویدان! نتیجه عملیات البته در فراتر از همه محاسبات معمول به اراده و مشیت خدا برمی گردد. اما تا آنجایی که به ارتش آزادی بخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط دارد پیشاپیش نتیجه را که هر چه باشد به تک تک شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می گویم! “

عملیاتی که 31 سال پیش در چنین روزهایی گام های اولیه آن برداشته شد و در سوم مرداد 1367 از نواحی مرزی کرمانشاه در عراق آغاز شد، ابتدا شهرهای کِرِند و اسلام آباد تصرف شد و در 34 کیلومتری کرمانشاه و در تنگه چهارزِبَر متوقف شد.

عملیاتی که با گردآوری همه اعضا و هواداران مجاهدین در سرتاسر جهان با نزدیک به 7 هزار عضو زن و مرد مجاهد تا 8 مرداد 1367 ادامه پیدا کرد و در نهایت با 1400 کشته و بیش از هزار و چندصد زخمی به شکست سازمان مجاهدین خلق در آخرین عملیات بزرگ این سازمان منجر شد.

عملیات نظامی که از پیش نتیجه آن مشخص بود و نشان داد استراتژی ارتش آزادی بخشی که مسعود رجوی از آن نام می برد در دنیای واقعی چیزی جز ارتش خصوصی صدام حسین نبوده و اگر به همان میزان حمایت هوایی و زمینی صدام نبود، رجوی هرگز توهم دیوانه گونه چنین عملیاتی را نمی توانست در سر بپروراند و فرزندان این آب و خاک را در این حجم بسیار بزرگ و تعداد زیاد به کشتن دهد و زمینه ساز کشتارهای بعدی آنها نیز شود.آنچه می خوانید گفت و گوی گفت و گوی جواد فیروزمند با محمدحسین سبحانی، عضو سابق شورای مرکزی مجاهدین خلق است که به بررسی ابعاد عملیات شکست خورده فروغ جاویدان  می پردازد:

 

جواد فیروزمند : آقای سبحانی،با گذشت بیش از 31 سال از عملیات فروغ جاویدان بگویید که اساسا پایه‌های این عملیات چگونه شکل گرفت و در نهایت چه نتایجی برای سازمان مجاهدین خلق داشت؟

محمد حسین سبحانی : آنچه که سازمان مجاهدین خلق به عنوان عملیات فروغ جاویدان نامگذاری کرد و جمهوری اسلامی آن را به عنوان عملیات مرصاد نامگذاری کرده است را باید مورد بررسی تاریخی قرار دهیم تا بتوانیم دلایل بروز آن را بیابیم؛ وقوع عملیات فروغ جاویدان در ارتباط تنگاتنگ با حضور سازمان مجاهدین خلق در عراق،همزمانی این حضور با جنگ میان ایران و عراق و مسائلی از این دست نهفته است.

همان طور که می دانید در مدت درگیری دو کشور ایران و عراق در کارزار جنگ، قطعنامه های متعددی از سوی سازمان ملل تصویب می شد. تا این که در اواخر تیرماه سال 1366 سازمان ملل قطعنامه ای را تصویب کرد که اعضای دائم شورای امنیت نیز آن را تائید کردند. این قطعنامه پس از صدور، مورد موافقت ضمنی عراق قرار گرفت ، اما  ایران موضع مشخصی در قبال آن اتخاذ نکرد. لازم به یادآوری است که سازمان مجاهدین خلق از ماهها قبل به واسطه اخباری که از درون جمهوری اسلامی ایران به دست آورده بود به این نکته پی برده بود که این جنگ به آتش بس و صلح منجر خواهد شد.

از 27 تیرماه 1367 یعنی زمان صدور قطعنامه 598 شورای امنیت که در واقع قطعنامه تکمیلی سال 1366 نیز بود تا سوم مرداد 1367 یعنی آغاز عملیات فروغ جاویدان مدت زمانی یک ساله طی شد و در این مدت مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق با وجود این که می گفتند که “صلح طناب دار رژیم ایران است!” اما در دنیای واقعی به هیچ عنوان به لحاظ تشکیلاتی، سیاسی و استراتژیک مایل نبودند که این صلح و آتش بس صورت گیرد.

مسعود رجوی می داسنت که اگر قطعنامه 598 شورای امنیت به تائید طرفین جنگ یعنی دو کشور ایران و عراق برسد، آن وقت  سرنوشت سازمان مجاهدین در این میان دغدغه اصلی رهبری و اعضای این سازمان خواهد بود. بر همین اساس رجوی مایل بود تا جنگ ایران و عراق همچنان تداوم داشته باشد. این در حالی بود که این سازمان که از سال 1357 تا 1360 روند رو به جلویی را تجربه کرده بود، از آغاز جنگ ایران و عراق یعنی 29 شهریور 1359 و همزمانی آن با اوج فعالیت سیاسی خود، وقوع آن را به ضرر خود می دید و آن را سبب توقف روند رو به جلوی خود می دانست.

رجوی برای ادامه یافتن جنگ تلاش می کرد تا با بلوف زدن زیاد زمینه وحشت جمهوری اسلامی را فراهم آورد تا ایران پای پذیرش قطعنامه آتش بس نیاید. موضع گیری های سازمان مجاهدین خلق و شخص مسعود رجوی درباره قطعنامه 598 و آنچه که 31 سال قبل درباره این قطعنامه تحلیل کرده است می تواند امروز در بررسی این سازمان به ما کمک کند تا بتوانیم شرایط امروز آن را مورد ارزیابی قرار دهیم.

جواد فیرومند: شما در صحبت های خود اشاره کردید که رجوی معتقد بود که صلح طناب دار رژیم ایران است؛بفرمایید که چرا این او می خواست چنین استنباطی را هم در دنیای سیاست و فضای جامعه ایران و هم بر افراد خود القا کند؟ آیا فکر نمی کنید که در آن زمان اتخاذ این رویکرد توسط رجوی با شروع مناسبات جمهوری اسلامی با رژیم صدام حسین همزمان بوده است؟

محمد حسین سبحانی : البته این موضوع نیز هست،اما در دنیای واقعی به صورت علنی سازمان مجاهدین خلق این شعار را می داد، حتی برای بدنه سازمان در درون تشکیلات ، اما مسعود رجوی در درون خود به این شعار باور نداشت و همان طور که اشاره کردم می دانست که اگر توقف جنگ صورت گیرد به ضرر او خواهد بود. یعنی برعکس مواضعش در سال 1359 و ابتدای تجاوز ارتش صدام حسین به ایران ، چون در آن مقطع با آغاز تجاوز صدام حسین  به دلیل تغییر فضای سیاسی کشور و روبرویی با دشمن خارجی ، دیگر فضا را برای خط سیاسی ، نظامی که رجوی در ذهن داشت، تنگ می کرد و به همین دلیل مایل به ادامه  جنگ ایران و عراق نبود،اکنون متمایل به تداوم این مساله و ادامه جنگ را هم راستا با خط و استراتژی خود می دید و بقای خود را در ادامه این روند می دید. همچنین وقتی این شعار را می داد که “صلح طناب دار رژیم است!”،دقیقا عکس آن بود و می دانست که اگر پذیرش این قطعنامه و آتش بس صورت گیرد جمهوری اسلامی چند گام به جلو حرکت می کند،البته تاریخ نیز همین را نشان داد.

وقتی که قطعنامه شورای امنیت توسط آقای خمینی پذیرفته شد و از آن به عنوان جام زهر تعبیر کرد، جمهوری اسلامی چند گام به لحاظ سیاسی،اقتصادی و منطقه ای جلو افتاد و تاریخ 31 ساله این مساله را تائید می کند. فرض بگیرید این آتش بس صورت نمی گرفت و جنگ ادامه پیدا می کرد، در ان صورت آنچه رجوی می خواست، اتفاق می افتاد. بنابراین او این شعار را باور نداشت،اما آن را می داد تا جمهوری اسلامی را با توجه به اوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان، به عکس العمل و ادامه جنگ وادارد.

برای شناخت بیشتر و بررسی تحلیلی نگاه رجوی باید دید که وی پس از 29 تیرماه 1366 که قطعنامه شورای امنیت درباره جنگ ایران و عراق صادر شد، چه گفته است؟ رجوی در نشریه ای که خود سازمان مجاهدین در آبان ماه 66 منتشر کرده است، می گوید:

“قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد که به اتفاق آراء به تصویب رسید محتوای آن در اساس با طرح شورای ملی مقاومت همخوانی دارد و مهمترین اقدامی است که از سوی جامعه بین المللی برای برقراری صلح صورت گرفته است.”

یعنی در واقع می گفت: رژیم اگر این را بپذیری،در واقع همان چیزی است که ما می گفتیم!

وی در جای دیگر می گوید:

” رژیم خمینی به شهادت تجربه فاجعه بار و خونین هفت ساله گذشته، هیچ گاه به پیشنهاد صلح تن در نخواهد داد و همچنان بر ادامه جنگ و سیاست توسعه طلبانه اش پای خواهد فشرد.”

این دو پاراگرافی است که از اطلاعیه شورای دست ساز رجوی یا همان شورای ملی مقاومت نقل کردم. در واقع می گوید حکومت اسلامی به صلح و آتش بس تن نمی دهد و از طرفی می گوید که این قطعنامه همان است که ما گفتیم، در حالی که دروغ می گفت.

در قطعنامه شورای امنیت دو موضوع کلیدی وجود داشت که جمهوری اسلامی به سمت آن حرکت کرد.

اول این که در این قطعنامه ابتدا باید مشخص می شد که متجاوز کیست و بر اساس آن غرامت پرداخت می شد.در صورتی که مساله ای که رجوی می گوید با طارق عزیز در سال 62 به عنوان پیمان صلح امضا کرده، موضوعی مضحک و خنده دار است که  چنین مساله ای در ان وجود نداشته است وجود نداشت که  مشخص شود که متجاوز کیست؟! و بعد هم متجاوز مشخص شود و غرامت بپردازد.در حالی که در قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متجاوز را مشخص کرد و آن را عراق اعلام کرد و در موارد منتشره بعدی خود رقمی در حدود 1000 میلیارد دلارغرامت جنگی را مشخص کرد که باید عراق به ایران پرداخت می کرد.

جواد فیروزمند: البته با وجود گذشت 31 سال از پایان این جنگ هنوز عراق این غرامت را پرداخت نکرده است.

محمد حسین سبحانی: درست است. تنها چیزی که می توان گفت این است که در زمان تجاوز صدام حسین به کویت،عراق تعدادی از هواپیماهای خود را برای جلوگیری از نابود شدن در بمباران به ایران داد و ایران آن هواپیماها را به عراق پس نداد که البته بسیار ناچیز بوده است.اخبار تائید نشده ای نیز وجود دارد که در فرآیند سرنگونی صدام حسین و در توافقی که بین ایران و آمریکا صورت گرفته است می توانسته اموال و دارائیهایی نیز شامل حال ایران شود که در این خصوص خبر موثق و قطعی وجود ندارد.بنابراین هنوز بطور رسمی غرامت جنگی از سوی عراق به ایران پرداخت نشده است. دلیل آن هم این است که پس از سرنگونی صدام حکومتی در عراق بر سر کار آمده است که به حکومت ایران نزدیک است و شاید بتوان گفت که غنیمتی که حکومت ایران بدین شکل بدست آورده است ، بتواند بخش زیادی از غرامت جنگی برایش تامین شده باشد.

صحبتم را درباره علت به وجود آمدن ایده عملیاتی موسوم به عملیات بزرگ فروغ جاویدان ادامه می دهم؛ همان طور که اشاره کردم باید دید در فاصله یک ساله یعنی از 29 تیرماه 66 تا سوم مرداد 67 چه اتفاقاتی پیش آمد و این را هم گفتم که وقتی قطعنامه صادر شد مسعود رجوی متوجه شد که دیر یا زود این آتش بس صورت خواهد گرفت که به نفع او و سازمان مجاهدین خلق نبود. بنابراین در این باره دروغ می نوشت که حکومت ایران به صلح تن در نخواهد داد و سخنانی از این دست.

از طرفی تغییرات سیاسی و نظامی موثری در طی این یک سال اتفاق افتاد؛ فاو، جزایر مجنون و بخشی از سرزمین عراق را که ایران در اختیار داشت و می خواست که از آن به عنوان پشتوانه مذاکره و آتش بس استفاده کند، در این یکسال از دست داد . بنابراین در طی این یک سال ایران هم با مسائلی همچون از دست دادن فاو و جزایر مجنون، کاهش داوطلبان حضور در جبهه و ناتوانی در بسیج نیروهای اجتماعی نسبت به گذشته، 20 برابری قدرت نیروی هوایی عراق در آن مقطع و نیروی زمینی و لجستیکی،تحریم و رویارویی کشور با مشکلات اقتصادی روبرو بوده است.  همچنین وجود دو نگاه متفاوت در ساختار سیاسی آن دوران حکومت ایران نسبت به  ادامه  جنگ ، و همچنین ناتوانی یا تضعیف نیرویی و لجستیکی و نظامی برای سرانجام منجر به پذیرش قطعنامه 598 می شود.

اما مسعود رجوی می گفت که تشکیل ارتش آزادی بخش او در سال 1366 باعث شد که رژیم ایران آتش بس را بپذیرد!

از این گفته رجوی می شود استنباط کرد و  سوالی که مطرح می شود این است که آیا وظیفه شما ـ رجوی ـ سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی بود یا این که به دنبال نجات این حکومت بودید؟! چراکه اگر فرض را بر این بگیریم که تشکیل ارتش آزادی بخش منجر به پذیرش قطعنامه از سوی ایران شد، این مساله از سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی جلوگیری کرد! و امروز تاریخ 31 ساله گذشته نیز همین را می گوید. البته در دنیای واقعی نمی توان گفت که دو عملیات مهم سازمان مجاهدین و ارتش صدام حسین به نام آفتاب و چلچراغ که منجر به گرفتن اسیر و غنائم جنگی شد، در تصمیم ایران برای پدیرش آتش بس تاثیر نداشته است ، اما در مجموعه عوامل پذیرش قطعنامه از سوی ایران جزو عوامل فرعی و در رده نهم یا دهم باشد.

به این دلیل که صدام حسین از سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش این سازمان به عنوان یک بازوی پارتیزانی و شبه ارتش برای انجام عملیات در مرزهای ایران استفاده می کرد. بنابراین شکل گیری عملیات هایی مانند آفتاب، چلچلراغ و سایر عملیات های مرزی که حتی منجر به گرفتن اسیر نیز شده بود همواره با حمایت و پشتیبانی لجستیکی و نظامی ارتش صدام حسین بود. چون صدام حسین یک نیروی کمکی به دست آورده بود که هم بومی بود و هم می توانست به لحاظ اطلاعاتی به صدام کمک کند.بنابراین شکل گیری این ارتش هم می تواند عاملی برای پذیرش قطعنامه از سوی ایران باشد،اما نمی توان گفت که یک عامل مستقیم و اصلی است.

همچنین صدام حسین در گفت و گویی که در 8 تیر 1367 با رادیو بی بی سی یعنی حدود سه هفته قبل از پذیرش قطعنامه و یک هفته پس از عملیات چلچراغ که با وجود چیزی حدود 50 تا 100 تانک و گرفتن اسیر و داشتن بار تبلیغاتی فراوان، داشته است گفته است که:

“از طریق ایرانی ها جمهوری اسلامی را نابود خواهد کرد و  افزود: قهرمانی های مجاهدین خلق در مهران موید این سخن است.بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طور پیوستن مردم ایران به صفوف آنها را خواهید دید.”

عملیات مورد اشاره صدام یا همان چلچراغ تقریبا یک ماه قبل از پذیرش قطعنامه بوده است همراه با 1500 اسیر، دهها تانک و نفربر و غنائم بسیار بوده است.

جواد فیروزمند: در مسائلی که از بی بی سی نقل قول کردید و صحبت هایی که بر اساس آن از سوی صدام حسین شده بود،آیا می توان گفت که سازمان مجاهدین و ارتش آزادی بخش را خود صدام در سال 66 توسط مجاهدین تشکیل داده بود تا بتواند با تکیه بر آن به نتایج جنگ تاثیر بگذارد؟به عبارتی آن چیزی که در فضای سیاسی مصطلح است این است که می گویند مجاهدین خلق  و تاسیس ارتش آزادی بخش آنها در واقع ایجاد یک ارتش خصوصی برای صدام حسین بوده است تا بتواند با آن بر جنگ بین دو کشور تاثیر بگذارد، نظر شما چیست؟

محمد حسین سبحانی : کاملا درست است،البته به نظر من صدام حسین استفاده خود را از سازمان مجاهدین کرد. این سازمان مجاهدین بود که نتوانست استفاده خود را به خوبی از صدام ببرد. در سال 62 که طارق عزیز با مسعود رجوی ملاقات کرد و توافقاتی که از قبل نیز وجود داشت را علنی کردند، اولین خسارتی که برای سازمان مجاهدین خلق به بار آورد جدایی دکتر ابولحسن بنی صدر و پس از آن جدایی دکتر قاسملو و حزب دموکرات کردستان بود. این شورای ملی مقاومتی که آن موقع گفته می شد سه نیروی محوری عمده داشت که در بین سایر نیروها و شخصیت ها شاخص تر بودند. در واقع سازمان مجاهدین، حزب دموکرات کردستان و دکتر بنی صدر سه ضلع اصلی این مثلث بودند.

مسعود رجوی با پذیرش طرح صدام حسین تامین منافع وی را پذیرفت و به عنوان یک نیروی کمکی با قابلیت جنگ پارتیزانی در کنار صدام قرار گرفت. برای این که اگر مثلا عراق می خواهد به سومارحمله کند، سازمان مجاهدین با ارتش خود به جبهه شمال و قلعه دیزه یا در جبهه جنوب عملیات های پارتیزانی انجام دهد تا ذهن نیروهای جمهوری اسلامی را در قسمت های مختلف تقسیم کند و تمرکز را از آنان بگیرد. بنابراین صدام حسین منافع خود را از سازمان مجاهدین برد،اما سازمان مجاهدین از صدام نفعی نبرد. وقتی در 4 ساعت صدها تانک،نفربر،کاتیوشا و سلاح های سنگین در عملیاتی  وجود دارد،روشن است که سازمان مجاهدین نمی توانسته آنها را بگیرد. باید گفت که تهیه این امکانات کار یک نیروی سیاسی و یا حتی نظامی نیست.

بنابراین وقتی صدام حسین به نقطه ای رسید که می خواست جنگ دیگر متوقف شود، برایش مهم نبود که به این دلیل رجوی سرانجام برای خروج از بن بست  اعضای اسیر و قربانی را گوشت دم توپ خواهد کرد که کرد . صدام حسین با آوردن مسعود رجوی به عراق به اهداف خود رسید و بعد او را در عراق به گروگان گرفت. ضمن این که  صدام حسین تنها از رجوی و سازمان مجاهدین  در جنگ بین ایران وعراق بهره نبرد ، بلکه در تجاوزی که عراق به کویت داشت نیرو های سازمان مجاهدین در مناطق طوز خورماتو و حمرین عراق مانع از نفوذ و پیشروی شیعه ها و کردهای اپوزسیون وقت عراق به بغداد شدند.

بنابراین صدام حسین از سازمان مجاهدین منافع خود را برد، و رجوی  بر پیشانی خود و سازمان مجاهدین یک لکه سیاه ننگ تاریخی زد که به عقیده بنده هرگز نباید اجازه داد تا دچار فراموشی تاریخی شود ، چرا که  سازمان مجاهدین و مسعود رجوی و مریم عضدانلو  همواره تلاش کردند تا این موضوع را به تاریکخانه بفرستد،اما نباید این اجازه را به آنها داد.

جواد فیروزمند:  البته سازمان مجاهدین هنوز هم در تلویزیون و سایت های خود مدعی است که آنها بودند که جنگ بین عراق و ایران را به پایان رساندند.

محمد حسین سبحانی: بله، اما همانطور که گفتم باید پرسید که آیا این مساله به نفع جمهوری اسلامی شد یا به ضرر آن؟

پس اگر هدف سازمان مجاهدین نابودی جمهوری اسلامی بود پس چرا با ادعای پایان جنگ توسط خود به جمهوری اسلامی بقا داد؟ بنابراین سازمان در فعالیت خود مرتکب اشتباه شده ولی آن را تاکنون تجزیه و تحلیل نکرده است. البته کاری که رجوی سازمان مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان کرده ، تنها اشتباه نبوده بلکه یک خیانت بزرگ بوده است؛ چون در ابتدای عملیات می گوید:

” آن را انجام می دهم و در آن شانس پیروزی دارم.”

اما به نظر شما آقای مسعود رجوی اندازه یک سرباز دون پایه نظامی نیز نمی فهمید که بداند در ستونی از نیرو که در جاده سرپل ذهاب تا کرمانشاه راه می اندازد کافیست که در همین جاده مورد بمباران هوایی و زمینی قرار بگیرد، یعنی واقعا این را نمی فهمیده است؟ معلوم است که می فهمیده است،اما به خاطر این که شکست و بن بست سیاسی ، استراتژیک را نپذیرد و نگوید که اشتباه کردم باید بحران را با یک بحران بزرگتر پاسخ می داده است تا فراموش شود.

در27 تیرماه 1367 آقای خامنه ای که آن موقع رئیس جمهور وقت حکومت اسلامی بوده است در نامه ای که به  پرز دکوئیار ،دبیر کل وقت سازمان ملل می دهد با پذیرش آتش بس موافقت می کند. از این زمان یعنی 27 تیرماه 1367 تا آغاز عملیات فروغ جاویدان در سوم مرداد سال 1367 تنها 7  روز فرصت بوده تا سازمان تمام نیروهای خود را از اقصی نقاط جهان جمع آوری کند. افرادی که نه تاکنون رنگ سلاح را دیده بودند، نه آموزشی در این زمینه دیده بودند، نه با گرما و آب و هوای عراق آشنایی داشتند، نه حتی تاکنون به خود قمقمه و فانوسقه بسته بودند و نه حتی سربازی رفته بودند، رجوی همه آنها را در عراق جمع کرد و طی یک هفته برای این عملیات آماده ساخت تا مجبور به پذیرش اشتباه خود نشود. ضمن این که با طراحی چنین عملیاتی با چنین شرایطی به سازمان خود نیزخیانت کرد. سازمان مجاهدین در توجیه عملیات فروع جاویدان در سایت رسمی خود نوشته است:

” مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان، در یک بزنگاه تاریخی، یعنی یک هفته پس از خوردن زهر آتش‌بس توسط خیمنی، با تمام توش و توان به دریای آتش زدند. خمینی می‌خواست با سرکشیدن زهری که ارتش آزادیبخش به حلقوم او ریخته بود، دشمن قسم خورده خود را به نخستین بازنده و قربانی جنگ خانمانسوز 8ساله‌اش تبدیل کند و خود از مهلکه بگریزد”

آیت الله خمینی در سخنرانی که در 29 تیر 67 داشته،  گفته است ، که من از روی نوشته می خوانم:

“درباره قبول قطعنامه که حقیقتا مساله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا من بوده است و…و بدا به حال من که هنوز زنده ام،جام زهر قبول قطعنامه را سر کشیدم.”

اصطلاح جام زهر که از آن زمان در ادبیات سیاسی ایران آمد نخستین بار توسط آیت الله خمینی در آن مقطع گفته شد. می خواهم به صراحت بگویم که مسعود رجوی با در نظر گرفتن تمام صحبت هایی که درباره آقای خمینی می گوید، باید بپذیرد که اندازه او هم نبوده است! چون همان طور که می دانید آقای خمینی یک سال پس از پذیرش قطعنامه فوت کرده است، ولی آن قدر احساس مسئولیت در دستگاه خودش یعنی دستگاه حکومت اسلامی داشته است که خواسته تا این تضاد را حل کند و به این فکر کرده بوده است که اگر بمیرد مساله جنگ به کجا خواهد کشید؟ و باید از خود بپرسیم که اگر این مساله قبل از فوت آقای خمینی با پذیرش قطعنامه حل نمی شد واقعا چه می شد؟

او می گوید من جام زهر را نوشیدم؛چون قبلا گفته بود که راه قدس از کربلا می گذرد، اگر 20 سال هم این جنگ طول بکشد ما هستیم،و….ولی می گوید من اشتباه کردم! و تعبیر این صحبت او در هنگام پذیرش قطعنامه از سوی او این است. ولی سازمان مجاهدین شکل دادن مبارزه مسلحانه در 30 خرداد 1360، عملیات های چریکی، رفتن به عراق، تشکیل بازوی کمکی صدام حسین تحت عنوان ارتش آزادیبخش ، عملیات های میکرو، ترورهای شهری و همه رویدادها و سرقصل هایی که تا آن مقطع پیش آمده بود و هیچ گاه مسعود رجوی درباره آنها نگفت که من اشتباه کردم! اگر آقای خمینی خودش این جام زهر را نوشید، مسعود رجوی نه تنها این جام زهر را ننوشید، بلکه آن را بین اعضای سازمان مجاهدین تقسیم کرد و بین همان 1400 نفری که در آن عملیات قربانی شدند، با این که می دانست که این عملیات شکست خواهد خورد..!

جواد فیروزمند: البته 2400 نفر! و یا شاید حتی 2700 نفر!

محمد حسین سبحانی: نه،البته کشته هایی که خود سازمان طی اطلاعیه رسمی اعلام کرده  1400 کشته و بیش از 1000 مجروح بوده است ، و تلفات حکومت اسلامی را در دروغی فاحش 55 هزار نفراعلام کرده است! یعنی چطور ممکن است که نیرویی که حداقل نصف آن افرادی از خارج از کشور آمده و بدون آمادگی بودند با یک نیرویی عملیاتی در حال جنگ که 8 سال هم این جنگ را با عراق تجربه کرده بوده است جنگیده باشد و 55 هزار نفر از آنها را کشته باشد و خودش تنها 1400 نفر تلفات داده باشد؟

ادامه دارد

Forough Javidan5

Sobhani-Firouzmand-Forough Javidan

////////////////////

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید